امکان و ماهیت وحى
Article data in English (انگلیسی)
سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 13ـ26
یداللّه دادجو*
چکیده
یکى از مباحث مهم درباره پدیده وحى، امکان آن است؛ چراکه امکان ارتباط بشر با خالق هستى، وى را در نیل به حیات معقول و زندگى جاودانه یارى مىکند. در طول تاریخ نزول وحى، همواره برخى از متفکران از پذیرش آن سرباز زدهاند. این انکار و نپذیرفتن به علل و شیوههاى مختلف ابراز مىشده است. برخى از اندیشوران با ادعاى ممکن نبودن آن، به این نتیجه رسیدهاند که انسان محدود چگونه مىتواند با خالق هستى، که وجودى غیرمحدود و مجرد از ماده است، ارتباط برقرار کند. اساسا این ارتباط غیرممکن است؛ زیرا اگر این امر محال نیست چرا در طول حیات بشر، پیامبران الهى که تلقّىکنندگان برجسته وحىاند. همواره مورد انکار و ناباورى واقع شدهاند.
در این جستار با روش تحلیلى عقلى و نقلى و با رویکرد جمع بین مطالعه دروندینى و بروندینى، با هدف بررسى شبهات پیرامون امکان و ماهیت وحى پرداخته و ثابت شده است که پذیرش وحى به صورت امرى خارقالعاده و ملازم با محال ذاتى نیست.
کلیدواژهها: وحى، امکان، قوه قدسى، عقل فعال، وقوع وحى، محال ذاتى.
مقدّمه
وحى از مفاهیم اساسى است که به صورت یک حقیقت خارقالعاده نه تنها امکان، بلکه تحقق دارد و مراد از امکان آن این است که هیچگاه از وجود آن محال ذاتى لازم نمىآید. پیشینه آن به قدمت وجود انسان مىرسد. ادعاى عدم امکان وحى موضوعى است که در این مقاله به اختصار بررسى شده است. از آنجا که وحى امرى سرنوشتساز و حیاتبخش است، انکار آن به انکار اصلىترین مسئله بشر که پاسخ چرایى خلقت یعنى هدایت به وجود آن بستگى دارد مىانجامد، ضرورت و اهمیت پژوهش آشکار مىشود. بدینروى با نزول قرآن کریم و کتب آسمانى امکان ذاتى و وقوعى وحى اثبات شده و هیچ تردیدى در حقانیت آن باقى نمانده است و شبههافکنان با نارسایى عقل و پیروى از هواى نفس خویش دچار انحرافى بزرگ شده و اساسىترین موهبت حق را انکار کردهاند، ولى وقوع وحى، خود بهترین دلیل براى امکان آن است.
به هر حال، برخى با طرح مبحث امکان وحى این پرسش را طرح کردهاند که انسان ضعیف، مادى، زمینى و گرفتار تعلقات عالم طبیعت چگونه مىتواند با افق فرامادى و عالم غیب همسو شود و با ارتباط خویش با مبدأ جهان هستى پذیراى وحى الهى گردد و به اسرار الوهى دست یابد. برخى از فلاسفه در اصل امکان وحى تردید کرده و بر این باورند که انسان موجودى طبیعى و محدود است و خداوند تعالى وجودى غیرمحدود و فوق طبیعت و مجرد از ماده و از سویى نیز عالم طبیعت، عالمى محدود با ویژگىهاى جسمانى و مادى است. از اینرو، چگونه ممکن است انسانى که جزء عالم طبیعت است از مرز خود فراتر رود و با عالم تجرد ارتباط یابد.1 اگر این ارتباط با بشر با جهان غیب محال نیست، چرا در طول حیات بشر همواره انبیاى الهى که وحىگیران برجسته او هستند مورد انکار، ناباورى و استهزا قرار مىگرفتند، به طورى که منکران وحى به پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله مىگفتند: هرگز به تو ایمان نمىآوریم تا چشمهاى از زمین براى ما روان کنى، یا نخلستان و تاکستانى در اختیار داشته باشى و جویباران در میان آن روان کنى، یا آسمان را آنچنانکه مىپندارى بر سر ما فرود آورى، یا خدا و فرشتگان را برابر ما حاضر کنى.2 پیداست که این رویکرد منکران وحى با رسول مکرم اسلام ناشى از آن است که او را بشرى زمینى، مادى محض مىپنداشتند و به پیامبران الهى مىگفتند شما نیز بشرى مثل ما هستید: «قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا.»(ابراهیم: 10)
در پاسخ باید گفت: کسانى که بر امکان وحى، به دلیل سنخیت نداشتن پیامبران گیرنده آن، انساناند، با نازلکننده وحى یعنى خداوند تعالى، خدشه وارد و انسان را موجود طبیعى و محدود جهان با ویژگىهاى جسمانى و مادى وابسته مىدانند و معتقدند که اخذ وحى از جانب انسان ممکن نیست، باید توجه کنند که شناخت حقیقى و کاملى از انسان و توانایىهاى وى ندارند. از اینرو دچار اشتباهى بس فاحش شدهاند و تفسیرى ناصواب از حقیقت انسان ارائه مىدهند و راه معرفت وحیانى را بر او بسته مىدانند. با مراجعه به آثار عالمان دین، فیلسوفان، متکلمان و انسانشناسان روشن مىشود که انسان موجود مادى محض و خاکى صرف نیست، بلکه موجودى اسرارآمیز و حقیقتى مرکب از روح الهى و جسم است که با قلب و روح الهى خویش مىتواند وحى را دریافت کند.
براى روشن شدن مطلب مقدمهاى لازم است و آن، توجه به این نکته است که دریافتکننده وحى انسان است و مدعیان ممکن نبودن وحى نیز بر مبناى انسانشناسى خاص خود جایگاه انسان را شایسته آن نمىدانند که بتواند با خالق هستى ارتباط برقرار و وحى را دریافت کند، ولى با بررسى قوا و نیروهاى روحانى انسان روشن مىشود که این ارتباط ممکن است، لذا ضرورت دارد به دیدگاههاى برخى از اندیشورانى که درباره ابعاد وجودى انسان به بحث و بررسى پرداخته و وجهه فوق مادى انسان را تبیین کردهاند، توجه شود.
از آنجایى که پدیده وحى در جهان تکوین و تشریع، نقش بسزایى داشته و عامل هدایت پدیدههاى عالم به ویژه انسان است، از دورانهاى پیشین جریان داشته و بحث از امکان و ماهیت آن به قدمت وجود انسان مىرسد؛ چراکه در طول تاریخ بشریت، همواره کسانى بودهاند که اقدام به انکار آن کرده و در مقابل، رسولان الهى و کتابهاى آسمانى و به پیروى از آنان فیلسوفان و متکلّمان و عالمان دینباور به اثبات آن مبادرت ورزیدهاند.
به طور کلى از دیرباز نحلههاى گوناگون با رویکردهاى مختلف تفسیرى، فلسفى، کلامى و عرفانى به طور مستقل و یا در لابهلاى آثار خویش از امکان و ماهیت وحى سخن به میان آوردهاند و امکان و ماهیت وحى را مورد تحلیل و بررسى قرار دادهاند. براى نمونه به برخى آثار دوران معاصر همانند وحى یا شعور مرموز، وحى محمّدى، التمهید فىالقرآن، وحى در ادیان آسمانى، تحلیل وحى، وحى و نبوت و نبوت مىتوان اشاره کرد.
پرسشهاى اصلى نوشتار حاضر عبارتاند از: 1. وحى چیست؟ 2. آیا وحى امکانپذیر است؟
پرسشهاى فرعى مقاله عبارتاند از: زمینهها و پیشفرضهاى انکار وحى چیست؟ تبیین فلسفى امکان و ماهیت وحى چیست؟ تبیین کلامى امکان و ماهیت وحى چیست؟بزرگترینشاهدبر امکان و وقوع وحى کدام است؟
دیدگاه ابنسینا
ابنسینا براى تبیین امکان وحى به بیان قوه حدس ـ که عبارت است از چیره شدن بر حد وسط به طور ناگهانى و دفعة ـ در انسان پرداخته و بر آن است که قوه حدس وقتى اشتداد پیدا کند، نتیجه آن مىتواند به نزول وحى و تحقق نبوت مربوط شود. وى مىافزاید: انسان داراى دو طیفِ کیفى و کمّى و قوه حدس است. از جهت کمّى، اشخاص در تعداد حدس و در بعد کیفى، در سرعت حدس تفاوت دارند. همچنین طرف نقصان و مرتبه پایین هر دو طیف را مشاهده کردهایم. پس در نتیجه طرف کمال نیز ممکن است. از اینرو، ابنسینا مىفرماید: «فیمکن ان یکون شخص من الناس مؤید النفس بشدة الصفا و شدة الاتصال بالمبادى العقلیة الى ان یشتعل حدسا، اعنى قبولاً لالهام العقل الفعال من کل شىء.»3
ممکن است شخصى از میان مردم داراى نفس مؤید باشد که به سبب شدت صفا و شدت اتصال به مبادى عقلى، قوه حدسش را شعلهور سازد و تمام صورتهایى که در عقل فعال است، در نفس او نیز نقش ببندد و نفس الهام عقل فعال را پذیرد. ابنسینا چنین حالتى را نوعى نبوت بلکه بالاترین قوه نبوت مىداند و شایسته مىبیند که این قوه (قوه عالى حدس)، قوه قدسى نامیده شود. این قوه از برترین مراتب قواى انسانى است. سرانجام مىافزاید افعالى که به روح قدسى منسوب است، به علت قوت و استعلاء قوه قدسى بر قوه متخیله فیضان پیدا مىکند که در نتیجه با صورتهاى محسوس و ملموس کلام بروز و ظهور مىیابد.4 ابنسینا تصریح مىکند که در فرایند دریافت وحى نفس با صفا و نورانى پیامبر به عقل فعال اتصال پیدا مىکند و بر اثر این اتصال حقایق متعالى و وحى به قلب نورانى پیامبر افاضه مىشود.
دیدگاه غزالى
امام محمد غزالى مىگوید: عقل قوهاى است که امور واجب، ممکن و محال و چیزهایى را که در مراحل پیشین درک نکرده بود، ادراک مىکند. فراتر از درک عقل مرحله دیگرى براى شناخت است که در آن مرحله، چشم دیگرى بازمىگردد و انسان به وسیله آن، ماوراى طبیعت و آنچه در آینده اتفاق مىافتد و امور دیگرى که عقل از درک آن ناتوان است مانند ناتوانى قوه تمیز از شناخت معقولات مشاهده مىکند.
همانگونه که انسان ممیز اگر مدرکات عقل بر او عرضه شود از پذیرفتن آن سرپیچى مىکند و آن را بعید مىشمارد، بعضى از افراد عاقل نیز از پذیرفتن امورى که به وسیله وحى و نبوت ادراک مىگردد، امتناع مىورزند و آنها را بعید مىدانند. این انکار چیزى جز نادانى نیست؛ زیرا منکران هیچ سندى ندارند جز اینکه خود بر این مرحله از کمال نرسیدهاند و چنین شناختى براى آنها حاصل نشده است، و در نتیجه مىپندارند در واقع هم چنین چیزى وجود ندارد. لکن خداوند براى اینکه «حقیقت وحى و نبوت» را به ذهن مردم نزدیک کند، نمونهاى از ویژگىهاى آن را به آنها عنایت کرده و آن «خواب» است؛ زیرا شخص خوابیده گاهى امورى را که در آینده پدید مىآید، به روشنى یا در لباس مثالى که تعبیر، حقیقتش را روشن مىسازد، درک مىکند. اگر کسى خواب را خودش تجربه نمىکرد و به او گفته مىشد که در حال بیهوشى، حس لامسه، سامعه و باصره از انسان گرفته مىشود و در این حال، او امورى را که از دیگران پنهان است، درک مىکند، بىشک آن را انکار مىکرد و بر امکان نداشتن چنین شناختى اقامه مىکرد و مىگفت: یگانه وسیله ادراک، حواس است و کسى که موجودات را با وجود حواس، درک نکند، با نبودن حواس به طریق اولى درک نخواهد کرد. واقعیت و تجربه، این نوع مقایسه را تکذیب مىکند و همانطور که عقل، مرحلهاى از مراحل آدمى است که در آن، انسان دیدهاى مىیابد که انواعى از معقولات را با آن مىبیند و حواس از این ادراک عاجزند، وحى و نبوت عبارت است از مرحلهاى که در آن، براى انسان دیدهاى پدید مىآید که با نور آن ماوراى طبیعت و امورى که عقل از درک آنها ناتوان است در پرتو آن آشکار مىگردد. بنابراین وحى آسمانى فراتر از هرگونه تشکیک امکان تحقق دارد.5
غزالى براى تبیین امکان وحى به توضیح ابعاد وجودى انسان مىپردازد. از نظر وى انسان داراى جایگاه روحانى خاصى است؛ فراتر از عقل مىتواند با ماوراء طبیعت تماس برقرار و حقایق آسمانى را دریافت کند. او به موضوع توجه مىدهد که اگر یک حقیقت براى برخى از انسانها قابل درک نباشد، آنان به سبب جهل درصدد انکار آن برمىآیند، ولى هیچگاه عدم دریافت و وجدان چیزى براى برخى از انسانها بر امکان نداشتن آن دلالت ندارد. چنانکه ملاحظه مىشود غزالى نیز در این حقیقت که انسان موجودى داراى مراتب مختلف است با دیگران هماهنگى دارد، ولى چگونگىِ دریافت وحى از طریق اتحاد یا اتصال نفس پیامبر به عقل در اندیشه او به چشم نمىخورد.
رویکرد صدرالمتألّهین
ملّاصدرا مىگوید: انسان مىتواند به گونهاى نورانیت پیدا کند و شبیه عقل فعال شود که بدون نیاز به تفکر زیاد قادر است با عقل فعال ارتباط برقرار نماید و بدون تعلیم و آموزش، دانشهایى بر او افاضه شود، به طورى که نفس ناطقه او به نور پروردگار روشن و عقل او از نظر شدت استعداد، به نور عقل فعال که بیرون از ذات او نیست روشن گردد؛ چراکه نفوس انسانها به دو دسته تقسیم مىشوند. برخى از نفوس در کسب دانش به آموزش نیاز دارند و گروهى از این ویژگى بىنیازند. گروه اول خود دو دستهاند. عدهاى هرچند تلاش و جدیت به خرج دهند حتى با آموزش زیاد قدرت یادگیرى ندارند. لکن دسته دوم بسیار سریع مطالب را مىآموزند. گاهى مشاهده مىشود که دو نفر همزمان براى کسب دانشى آغاز به فعالیت مىکنند ولى یکى بر دیگرى پیشى مىگیرد، با آنکه تلاش و کوشش شخص دیگر بیشتر است.
بىتردید علت برترى این شخص، زیادى شدت حدس هوش و ذکاوت اوست. همانگونه که انسان در جانب نقصان به حدى مىرسد که پیامبران از ارشاد او اظهار ناتوانى مىکنند. چنانکه ذکر شد، ملّاصدرا قدرت فهم و توان درک مطالب و حقایق را ناشى از سرعت قدرت حدس در برخى از انسانها مىداند و مىافزاید اینگونه افراد دانشهایى را درک مىکنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ زیرا اینان از جهت شدت نورانیت و صفاى نفس به مرتبهاى نایل شدهاند که در زمانى کوتاه و بدون تعلیم و آموزش از علوم فراوانى برخوردار مىشوند. ملّاصدرا سپس شخصى را که از این ویژگى بهرهمند است، ولى یا نبى و پیامبر مىشمرد و معتقد است که این خود یک نوع کرامت و معجزه است. او مىافزاید: چنین افرادى امکان وجود دارند هرچند شمارشان اندک باشد.6
ملّاصدرا نیز همه انسانها را از نظر دریافت حقایق عالم هستى یکسان نمىداند. او بر این باور است که برخى از انسانها از جهت شدت نورانیت و صفاى نفس مىتوانند به مرتبهاى نائل شوند که وحى الهى را دریافت کنند، هرچند فرایند این عمل از طریق ارتباط انسان با عقل فعال صورت مىگیرد. چنین افرادى حتما امکان وجود دارند و چون امکان وجود دارند، شرط تحقق وحى نیز هست. بىگمان با تحقق شرط، مشروط که خود وحى است نیز تحقق مىیابد؛ پس راهى براى انکار وحى باقى نمىماند.
بیان ابنخلدون
ابنخلدون نیز درباره شناخت جهان و انسان داراى هستىشناسى خاصى است که بر اساس آن معتقد است نفس انسان باید داراى استعداد تجرد و انسلاخ از جنبه مادى و زمینى و ارتقا به عالم فرشتگان باشد. نفس انسان دو جهت اتصال دارد: یکى برین و دیگرى فرودین. از جهت فرودین به بدن پیوسته است و لذا جهت برین به افق فرشتگان، و به وسیله این جهت برین مدرکات علمى و غیبى را کسب مىکند. این دانشمند برجسته که درباره وحى سخنان والا و گهربارى دارد، نفوس انسانى را بر سه دسته مىداند. وى مىگوید: گروهى فطرتا از رسیدن به ادراک عقلى و روحانى عاجزند و از اینرو، حرکت آنها به جهت فرودین، یعنى به سوى مدرکات حسى و خیالى منحصر مىشود؛ همه مدرکات آنها خیالى و محدود است و به ترکیب معانى از حافظه و واهمه بر وفق قوانین خاصى اکتفا مىکنند. این مرحله بیشتر، دایره ادراک جسمانى بشرى است که دریافتها و مشاعر دانشمندان به آن منتهى مىشود و در آن رسوخ مىکند.
گروه دیگر از نفوس بشرى در این حرکت فکرى مىتوانند به سوى ادراک عقلى و روحانى متوجه شوند و در این حرکت به بدن نیاز ندارند. در نتیجه ادراک آنها از دایره مسائل اوّلى و بدیهى که نخستین دایره ادراک بشرى است درمىگذرد و وسعت مىیابد و در تجلىگاه مشاهدات باطنى مىخرامد. اینگونه مشاهدات سراسر ادراک و وجدان هستند و حدود و ثغورى ندارند و آغاز و پایان آنها نامشخص است. این مخصوص مشاعر و ادراک اولیا، یعنى صاحبان دانشهاى لدنّى و معارف ربانى است.
دسته سوم هم نفوسى هستند که به فطرت، بر تجرد و انسلاخ از همه امور جسمانى و روحانى بشرى آفریده شدهاند و به سوى فرشتگان افق برین ارتقا مىیابند تا در لحظه خاصى، بالفعل نیز در شمار فرشتگان درآیند و براى آنان شهود ملأ اعلى در افقى که بدان اختصاص دارند و شنیدن سخن نفسانى و خطاب الهى در آن لحظه خاص حاصل مىشود. پیامبران از دسته سوماند. خدا تجرد و انسلاخ از جنبه بشرى را در آن لحظه خاص، که همان حالت وحى است، از روى فطرت به آنان ارزانى داشته و سرشتى در ایشان قرار داده و آنان را از مواضع و عوایق بدن منزه ساخته است؛ زیرا در غرایز ایشان، چنان اعتدال و استقامتى آفریده شده که مىتوانند با همان غرایز، با آن وجهه روحانى روبهرو شوند، و در طبایع آنان، شیفتگى و رغبت به عبادت بدان سان تخمیر شده است که با همان وجهه روحانى، طریق آن برایشان کشف مىشود. پیامبران با این نوع تجرد، و انسلاخ، هر وقت بخواهند، بدان افق متوجه مىشوند و این به یارى فطرتى است که بر آن آفریده شدهاند، نه وسیله اکتساب یا آموختن.7
ابنخلدون نیز براى تبیین امکان وحى به تقسیمبندى نفوس بشرى پرداخته و معتقد است گروهى هستند که با برخوردارى از وجهه الهى و روحانى مىتوانند وحى الهى را دریافت کنند. ابنخلدون به رابطه نفس با عقل فعال اشاره و توجهى ندارد. بنابراین، شرط و زمینه اخذ وحى امکانپذیر است؛ پس تلقّى وحى نیز ممکن خواهد بود.
نظر عبده
شیخ محمد عبده درباره امکان وحى و عدم استحاله آن مىگوید: چه استحالهاى در وحى متصور است و چگونه محال است براى شخص حقایقى منکشف گردد ولى براى فرد دیگرى بدون فکر و تربیت مقدمات، آن دانش حاصل نشود؛ با آنکه ما مىدانیم این انکشاف و نیل به دانش و معرفت از جانب خداوند تعالى است که بخشنده فکر مىباشد. از سوى دیگر بداهت گواهى مىدهد که درجات عقول انسانها متفاوت است؛ برخى بر بعضى دیگر برترى دارد. آنکه مرتبه عقل پایینترى دارد، بىتردید آنچه را صاحب عقل برتر درک مىکند نمىتواند به صورت تفصیلى و مبسوط درک کند، بلکه به اجمال مىفهمد. باید توجه کرد که این امر تنها به سبب تفاوت در مراتب آموزش نیست، بلکه به سبب تفاوت در فطرت است که اختیار و قدرت کسب در آن نقشى ندارد.
شکى نیست که برخى از مطالب و حقایق نزد بعضى از انسانهاى عاقل امرى نظرى و کسبى است، در حالى که همان حقایق نزد افراد برتر و بالاتر بدیهى به شمار مىآید. این مراتب همواره ارتقا مىیابد و برخى از انسانهایى که داراى همت عالى و نفسهاى برترند امور بعید را هرچند کوچک و دقیق باشد، نزدیکمىبینند و به سوى آن شتافته، آن را درک مىکنند، ولى دیگران آن را انکار مىکنند.8
دیدگاه استاد مطهّرى
استاد مطهّرى در بررسى نظریات گوناگون درباره وحى و امکان آن مىگوید:
اصل مطلب چیزى نیست که قابل انکار باشد. به نظر ما بهترین فرضیه همین فرضیهاى است که حکماى اسلام گفتهاند. از نظر آنها انسان از جنبه استعدادهاى روحى حکم یک موجود دو صفحهاى را دارد. خواستند بگویند چون ما داراى روح هستیم و تنها این بدن مادى نیستیم، روح ما دو وجهه دارد: یک وجههاش همین وجهه طبیعت است. علوم معمولىاى که بشر مىگیرد از راه حواس خودش مىگیرد. اصلاً حواس وسیله ارتباط ماست با طبیعت. آنچه از حواس مىگیرد در خزانه خیال و خزانه حافظه جمعآورى مىکند و در همان جا به یک مرحله عالىترى مىبرد، به آن کلیت مىدهد، تجرید مىکند، تعمیم مىدهد (که به عقیده آنها تجرید و تعمیم یک مرتبه عالىترى است که از مرتبه احساس، که حالا نمىخواهیم درباره آن بحث کنیم). ولى گفتهاند این روح انسان یک وجهه دیگرى هم دارد که آن وجهه سنخیت دارد، با همان جهان مابعدالطبیعه. به هر نسبت که در آن وجهه ترقى کند مىتواند تماسهاى بیشترى داشته باشد.
مولوى مىگوید:
دو دهان داریم گویا همچو نى |
|
یک دهان پنهانست در لبهاى وى |
تشبیه مىکند روح انسان را به نى که دو دهان دارد، و خدا را به نىزن؛ مىگوید شما با یک دهان نى آشنا هستید؛ وقتى در مجلس نىزن نشستهاید، شما آن دهانى را مىبینید که آواز مىخواند و صدا مىکند و نغمه مىسراید و خیال مىکنید کار این دهان است، نمىدانید که این نى یک دهان دیگرى دارد که در لبهاى آن نىزن پنهان است و چون در لبهاى او پنهان است شما نمىبینید.
آنگاه مىگویند آنچه که در آن جهان است، با آنچه در این جهان است، فرق مىکند. این جهان، طبیعت است، ماده است، جسم است، جرم است، حرکت است، تغییر است، تبدل است؛ آنجا جور دیگرى است، ولى جهانها با همدیگر تطابق دارند؛ یعنى آن جهان قاهر بر این جهان است و در واقع آنچه در این جهان است سایه آن جهان است و به تعبیر فلسفى معلول «آن جهان است». مىگویند روح انسان صعود مىکند. در باب وحى، اول صعود است بعد نزول. ما فقط نزول وحى را که به ما ارتباط دارد مىشناسیم ولى صعودش را نه. اول روح پیغمبر صعود مىکند و تلاقىاى میان او و حقایقى که در جهان دیگر هست صورت مىگیرد، که ما آن کیفیت تلاقى را نمىتوانیم توضیح دهیم، ولى همانطورى که شما از طبیعت گاهى یک صورت حسى را مىگیرید بعد در روحتان دراتش مىرود بالا و بالا حالت عقلانیت و کلیت به خودش مىگیرد، از آن طرف روح پیغمبر با یک استعداد خاصى حقایق را در عالم معقولیت و کلیتش مىگیرد، ولى از آنجا نزول مىکند، مىآید پایین، از آنجا نزول مىکند در مشاعر پیغمبر مىآید پایین، لباس محسوسیت به اصطلاح به خودش مىپوشاند و معنى اینکه وحى نازل شد همین است؛ حقایقى که با یک صورت معقول و مجرد، او در آنجا با آن تلاقى کرده، در مراتب وجود پیغمبر تنزل مىکند تا به صورت یک امر حسى براى خود پیغمبر درمىآید، یا امر حسى مبصر و یا امر حسى مسموع. همان چیزى را که با یک نیروى خیلى باطنى به صورت یک واقعیت مجرد مىدید بعد چشمش هم همان واقعیت را به صورت یک امر محسوس مىبیند. بعد واقعا جبرئیل را با چشم خودش مىبیند. اما با چشمش هم که مىبیند، از آنجا تنزل کرده آمده به اینجا.9
اشکال و پاسخ
بر اساس نظریه فیلسوفان قدیم سرچشمه وحى همان عقل فعال است که صحت این دیدگاه مبتنى بر وجود افلاک بطلمیوسى و عقول دهگانهاى است که فلاسفه قدیم به آن معتقد بودند و امروزه بطلانش از نظر علمى ثابت شده است. در پاسخ مىتوان گفت هرچند تدبیرکنندهها و نفوس فلکى بر اساس دانش جدید مورد تردید قرار گرفته است؛ اصل وجود انوار و وسائط فیض در فرآیند تلقّى پیامبران از وحى هیچگاه آسیبپذیر نیست؛ چراکه تنها نفوس فلکى نیستند که در این میان نقش ایفا مىکنند، بلکه بر اساس «قاعده امکان اشرف» صدور و نزول فیوضات الهى بر اساس ترتیب و نظام معقول تحقق مىپذیرد. قاعده امکان اشرف بر مبناى سنت اشراق بر آن است که هرگاه ممکن اخس موجود باشد، لامحاله لازم است که پیش از آن ممکن اشرف موجود شده باشد؛ چراکه اگر نورالانوار و مبدأ همه فیوضات از ناحیه جهت وحدانى خود اقتضاى اخس و پست و ظلمانى و تاریک را داشته باشد، در این خصوص جهت دیگرى که اقتضاى تحقق موجود اشرف باشد باقى نخواهد ماند. پس در این هنگام اگر موجود اشرفى فرض شود، مستدعى جهتى است که آن را اقتضا کرده باشد. بىتردید آن جهت باید اشرف از جهتى باشد که در نورالانوار است و این امر محال است.
بنابراین براى اینکه چنین امر محالى اتفاق نیفتد، باید نور قاهر، یعنى نورى که به طور کلى و از تمام جهات مجرد از ماده است، اشرف از مدبر باشد. مراد از مدبر همان نفس است و از سوى دیگر نیز باید از علائق، وارستگىها و تاریکىها دورتر باشد. بنابراین، عقل باید اشرف از مدبر (نفس) و واجب است که قبل از مدبر عقل که اشرف است، تحقق یافته باشد.
پس باید معتقد بود که در بین نور اقرب و قواهر و مدبرات موجودى است که در عین ممکن بودن اشرف و اکرم است و همچنین از عالم اتفاقات نیز بیرون است.
بنابراین مانعى نیست که موجودات اشرف داراى صفاتى اکمل و اتم بوده و پس از آنها عجایب ترتیب و نظام وجود که در عالم ظلمات و برزخهاست وجود داشته باشد. شارع عرب و عجم چنین فرموده است: «انّ للّه سبع و سبعین حجابا من نور لو کشفت عن وجهه لاحترقت سبحات وجهه ما ادرک بصره» و «اللّه نور السموات و الارض» و نیز آن حضرت فرمود: «ان العرش من نورى» براى خداوند هفتاد و هفت حجاب از نور است که اگر آن حجابها برداشته شوند، تجلیات وجه او هر آنچه چشم مىبیند، بسوزاند. نیز مىفرمود: خداوند نور آسمانها و زمین است و فرمود: عرش از نور من است.
از اینرو، اگرچه نفوس فلکى در فرآیند وسایط فیض الهى در دریافت و نزول وحى مؤثر نباشد هیچ خدشهاى به اصل انوار الهى بر اساس قاعده امکان اشرف در راستاى وجود وسایط فیض وارد نمىکند. در نتیجه از طریق ارتباط و اتصال با نور الهى بر اساس نظام و ترتیب تحقق پدیدههاى عالم و ممکنات، پدیده وحى نیز تحقق مىیابد.10
یادآورى
1. گرچه حکماى اسلام منبع علوم نبوت را عقل فعال معرفى کردهاند، چنان نیست که اگر وجود عقول دهگانه مورد خدشه واقع شد به تبیین ماهیت وحى لطمهاى وارد شود؛ زیرا به هر حال پیامبر به هنگام وحى با جهان غیب ارتباط برقرار مىسازد و علوم نبوت را از نزدیکترین مقامات آن جهان دریافت مىدارد، خواه او را جبرئیل بنامند خواه عقل فعال.
2. لازمه کلام حکماى اسلام که منبع علوم وحیانى را عقل فعال دانستهاند این نیست که علوم پیامبران را از سنخ علوم دانشمندان بدانند؛ زیرا آنان بدین مطلب تصریح دارند که علومى که از طریق وحى بر نفوس پیامبران افاضه مىشود به وسیله فکر و ترتیب قیاس نیست، بلکه مستقیما بر قلوب پاک آنان افاضه مىشود؛ برخلاف علوم حکما و دانشمندان که از طریق تفکر و ترتیب قیاس پدید مىآید.
3. حکماى اسلام نیز مانند متکلمان نبوت را یک موهبت و عطیه الهى مىدانند نه امر اکتسابى. آفریدگار چنین استعدادى را به پیامبران داده که استعداد استفاضه علوم غیبى و تلقّى وحى و مشاهده فرشته وحى و استماع سخن او را دارند، ولى انسانهاى دیگر از چنین موهبت عظیم محروماند.11
رویکرد سه نحله کلامى درباره امکان وحى
در این مبحث امکان وحى از رویکرد سه نحله کلامى در کانون بررسى قرارگرفتهاست؛ یعنىاشاعره، معتزله و امامیه.
الف. استدلالى که براى امکان وحى وجود دارد این است که اصل نبوت امکان دارد؛ در سخن گفتن خداوند تعالى با انسان کامل به طور مستقیم یا با واسطه هیچ محالى لازم نمىآید.12 بنابراین شکى در امکان ذاتىِ نبوت رخ نمىدهد و از سوى دیگر اصل و اساس نبوت از دو چیز تشکیل شده است: شخص گیرنده پیام و قانون که همان شخص پیامبر است؛ قانون که همان وحى است. براى اینکه نبوت محقق شود ناگزیر باید وحى نازل شود؛ بنابراین اگر اصل نبوت امکان داشته باشد، از آنجا که وحى جزئى از آن است، باید امکان داشته باشد.
ب. از نگاه متکلمان اشخاص بشر در ادراک کمالات متفاوتاند؛ برخى از آنها به سبب شدت استعداد و کمال ادراکشان مىتوانند با امور عالى اتصال پیدا کنند و بعضى اشخاص به طور کلى از این ارتباط عاجزند و فایده نبى و پیامبر براى تکمیل اشخاص مختلف به حسب استعدادشان در زیادى و نقصان است.13
چنانکه گفته شد، اگر نبوت مفید باشد ـ که هست ـ با نزول وحى تحقق مىیابد؛ بنابراین وحى نیز ممکن و مفید خواهد بود.
در نهایت مىتوان گفت از نظر متکلمان نبوت لطف است و لطف بر خدا واجب است؛ پس نبوت واجب است. با توجه به مطالب پیش گفته از آنجا که وحى یکى از ارکان نبوت است و نبوت بدون آن تحقق نمىیابد، تحقق وحى نیز واجب است. بنابراین از نگاه متکلمان، وحى نه تنها ممکن است، بلکه ضرورى و واجب است. با توجه به دیدگاه متکلمان در اثبات امکان وحى، براى وضوح بیشتر به بررسى سه رویکرد مهم در اینباره مىپردازیم.
رویکرد ابوالحسن اشعرى
اشاعره درباره وحى و کلام الهى دیدگاه خاصى دارند. به اعتقاد آنان کلام خداوند قدیم و قائم به ذات خداوند است. اشعرى، امام اشاعره، بر این باور است که کلام حقیقى چیزى است که فراتر از الفاظ و اصوات و حروف است که از آن به کلام نفسى تعبیر مىشود و آن قدیم و قائم به ذات حق است. از دیدگاه ابوالحسن اشعرى اساسا کلام معنایى است که به نفس انسانى و ذات متکلم قائم است. هیچگاه حروف و اصوات کلام نیست. از اینرو، در نامیدن حروفى که از زبان انسان جارى مىشود، اطلاق اسم کلام بر این اصوات و حروف و بر نطق و سخن گفتن نفسى به نحو اشتراک لفظى مىباشد.14
اشعرى براى تبیین این مطلب که خداوند همواره متکلم است، مىگوید: کلام و سخن گفتن الهى از دو صورت خالى نیست: یا قدیم است یا حادث. اگر کلام و سخن گفتن الهى حادث باشد، یا باید آن را در خودش ایجاد کند یا در غیر خودش. محال است که خداوند تعالى کلام را در ذات خودش ایجاد کند؛ چراکه این کار موجب مىشود ذات خدا محل حوادث باشد و این امر محال است. همچنین محال است که کلام در دیگرى ایجاد کند، زیرا باعث مىشود آن غیر، متصف به کلام و متکلم شود، در این صورت از آنجا که برخى از اوصاف خداوند تعالى امر کردن و نهى کردن است، لازم مىآید آن جسم امرکننده یا نهىکننده باشد. این امر هم معقول نیست که جسمى امر یا نهى کند، پس باید کلام خداوند قدیم و قائم به او باشد، که همان کلام نفسى است.15 وى در جاى دیگر مىگوید: اگر کلام خداوند در درختى ایجاد شده باشد، در آن صورت، دیگر خداوند تعالى از وراى حجاب با موسى علیهالسلامسخن نگفته است؛ چراکه اگر در درخت ایجاد کلام مىکرد، در این حالت هر کس از جن و انس در کنار درخت حاضر بودند؛ آن سخن را از آن مکان مىشنیدند، حضرت موسى و غیر او در اینکه سخن گفتن، از نوع کلام از پشت پرده نیست با هم مساوىاند. بنابراین وحى و کلام حقیقى همان کلام نفسى است که قائم به ذات حق است، نه آنچه از درخت شنیده مىشود که مرکب از اصوات و حروف است.16
بر این مبنا روشن مىشود که از دیدگاه اشاعره و اشعرى، وحى و کلام الهى از جنس اصوات و حروف نیست؛ بلکه معنایى است که در ذات خداوند تعالى است و کلام لفظى که از حروف و اصوات ترکیب یافته، بیانگر و دلالتکننده آن کلام نفسى است و هرکس که صیغه امر، نهى، ندا، اخبار، و استفهام و غیر آنها ایراد مىکند، در نفس و درون خویش معانى را مىیابد که با الفاظى که کلام حسى نامیده مىشود، از آنها تعبیر مىکند. سرانجام کلام نفسى همان علم و اراده و کراهت و سایر صفات مشهور نیست؛ بلکه حقیقتى است که با علم و اراده یا کراهت و سایر صفات مشهور مغایر مىباشد. کلام نفسى علم نیست؛ زیرا گاهى انسان از چیزى خبر مىدهد که به آن علم ندارد؛ بلکه گاهى از چیزى خبر مىدهد که به خلاف آن علم دارد. کلام نفسى اراده نیست؛ زیرا گاهى انسان به چیزى امر مىکند که قصد تحقق آن را ندارد، بلکه غرض امتحان کردن شخص مأمور است.17
اشعرى در باب کلام الهى که آن را قدیم و نفسى مىداند، درباره وحى و سخن گفتن خداوند چنین مىگوید: «و من فنى کلامه لحقته الآفات و جرى علیه السکوت فلما لم یجز على ربنا ـ سبحانه و تعالى ـ انه لم یزل متکلما، لانه لو لم یکن متکلما وجب علیه السکوت و الآفات تعالى ربنا عن قول ربنا علوا کبیرا»18 کسى که سخنش فناپذیر و حادث باشد، آفات بر آن ملحق و وارد مىشود و سکوت بر او جریان مىیابد. پس زمانى که سکوت بر پروردگار ما جایز نباشد، پیوسته تکلم او جریان و صحت دارد؛ چراکه اگر او تکلمکننده و اهل سخن نباشد، بر او سکوت و آفات واجب خواهد بود، در حالى که پروردگار ما منزّه و برتر از قول جهمیه است.
برخى از متفکران اشاعره در تبیین مراد از انزال وحى مىگویند: جبرئیل در آسمان کلام خدا را شنیده و سپس بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله نازل شده است. این کلام را مىتوان، همانند «نزلت رسالة الامیر من القصر» به شمار آورد. وقتى گفته مىشود «پیام امیر از قصر نازل شد» توجه داریم که پیام نازل نمىشود، بلکه شنونده پیام را از مرتبه عالى مىشنود و سپس در مرتبه پایین و سافل ادا مىکند. سخن امیر از او جدا نمىشود؛ بلکه شنونده این سخن را مىشنود و با الفاظى از نزد خود آنها را به دیگران مىرساند. از اینرو، مىگوییم آن شنونده کلام را در جایى شنیده و در جایى دیگر به زبان آورده است. اگر پرسیده شود جبرئیل چگونه کلام خدا را شنیده و حال آنکه کلام الهى طبق مسلک شما از قبیل حروف و اصوات نیست، در پاسخ مىگوییم: شاید خدا قوه شنوایى خاصى متناسب با کلام خود در جبرئیل آفریده و سپس او را براى به تعبیر آوردن این کلام و سخن قدیم توانا ساخته است. ممکن است خداوند تعالى در لوح محفوظ نوشتهاى را با همین نظم مخصوص آفریده باشد و جبرئیل آن را خوانده و حفظ کرده باشد و نیز احتمال دارد خداوند تعالى، اصواتى را با این نظم خاص در جسم و جان آفریده باشد و جبرئیل آن را فهمیده و خدا هم در او دانش ضرورى به این معنى که عبارت مؤدى آن کلام قدیم است، آفریده باشد.19
قاضى عبدالجبار معتزلى
معتزله، از جمله قاضى عبدالجبار وحى و کلام الهى را عبارت از اصوات و حروف مىدانند که خداوند تعالى در برخى از اجسام خاص ایجاد و از این طریق مقصود خویش را بیان مىکند. او مىگوید: کلام و وحى خداوند عزوجل عبارت است از: حروف منظوم و صداهاى مقطع، و آن عرضى است که خداوند تعالى در اجسام مىآفریند، به گونهاى که شنیده و معناى آن فهمیده مىشود و فرشته وحى بر اساس آنچه خداوند تعالى صلاح مىداند و به آن امر مىکند، آن را به پیامبر مىرساند. کلام و سخن گفتن الهى، امر، نهى، خبر و سایر اقسام سخن گفتن حق را همچون سخن گفتن بندگانش دربر مىگیرد.20 به نظر وى قرآن کریم سخن خداوند تعالى و وحى اوست. چنانکه مىگوید: «واما مذهبنا فى ذلک فهو اَن القرآن کلام اللّه تعالى و وحیه و هو مخلوق محدَث انزله اللّه تعالى على نبیه لیکون عالما و دالاً على نبوته و جعله دلالة لنا على الاحکام لنرجع الیه فى الحلال و الحرام»؛21 و اما اعتقاد ما درباره قرآن این است که قرآن سخن خداوند تعالى و وحى اوست و آن، مخلوق و حادث است که خداوند تعالى بر پیامبرش نازل کرده تا اینکه عالم شود و شاهد نبوتش باشد، و پیامبر را به عنوان راهنما و هدایتکننده در احکام الهى قرار داد تا اینکه در حلال و حرام به او مراجعه کرده و آگاه شویم.
خواجه نصیرالدین طوسى
محقق طوسى در آثار مختلف خویش درباره کلام الهى و وحى سخن گفته است. او معتقد است: «مسلمانان در اطلاق لفظ متکلم بر خداوند تعالى اتفاقنظر دارند، اگرچه در معناى آن اختلاف کردهاند. وى مىگوید: از آنجا که خداوند تعالى بر هر کارى تواناست، بىتردید مىتواند وحى کند و سخن بگوید؛ منتها در این نوع وحى که وحى زبانى است، هرچند خداوند تعالى منزّه است از داشتن دهان، زبان و لب که لازمه سخن گفتن انسانهاست، حضرت حق تعالى در اجسام و اشیاى خاصى حروف و صداهایى را خلق و ایجاد مىکند که بر معناى مراد او دلالت دارند، یعنى خداوند متعال صداها و حروف معنادار را به صورتهاى گوناگون خبر، امر، نهى و استفهام در لوح محفوظ یا قلب جبرئیل یا بر قلب پیامبر یا هوا یا در چیزهایى مانند درخت حضرت موسى ایجاد مىکند و از این طریق وحى و پیام خود را مىرساند.»
این سخن گفتن و وحى از منظر خواجه طوسى حادث است. البته چنانکه آشکار است، این دیدگاه منحصر به خواجه طوسى نیست؛ بلکه متکلمان امامیه داراى همین رویکرد هستند؛ یعنى آنان نیز معتقدند خداوند تعالى صداها و حروفى را در اجسام ایجاد مىکند و از این طریق مقصود خود را ابلاغ مىکند. به هر صورت متکلمان امامیه، حضرت بارى تعالى را به صفت متکلم وصف کردهاند. این وصف کردن از آنروست که خداى تعالى در چیزى ایجاد کلام مىکند. چنانکه براى حضرت موسى علیهالسلام در درخت ایجاد کلام کرد یا اینکه در نفس پیامبرى یا در جان فرشتهاى سخن و کلام ایجاد مىکند. بنابراین، کلام، صفت فعل استنه صفت ذات.22
براى تشخیص صفت ذات و صفت فعل قاعدهاى بیان شده و آن این است که صفت ذات از ذات حق قابل سلب نیست؛ مثلاً علم صفت ذات است و نمىتوان گفت خداوند علم ندارد و نمىداند، ولى صفت فعل مانند خلق و رزق قابل سلب از خداوند است و مىتوان گفت خدا فلان چیز را نیافریده و به فلانى علم یا روزى یا مال نداده است.23 شیخ مفید نیز بر این عقیده است که متکلم بودن خداوند بدین صورت نیست که حضرت حق از طریق جوارح، یعنى زمان و دهان سخن گوید؛ چراکه چنین چیزى از خداوند تعالى به دور و او منزه از جسمیت است. بنابراین متکلم بودن خداوند بدان معناست که او حروف واصواتى را که بر معانى دلالت دارند در جسمى از اجسام ایجاد مىکند، همانگونه که در حال خطاب به موسى علیهالسلام در درخت انجام داد.24
نقد و بررسى
دیدگاه اشاعره درباره وحى که آن را کلام نفسى مىدانند، با توجه به ملاکهاى علمى پذیرفتنى نیست و داراى اشکالاتى است. چنین تبیین و تفسیرى از سخن و کلام الهى امرى غیرمعقول است؛ زیرا کلام و سخن در نزد عقلا آن چیزى است که از اصوات و حروف قابل شنیدن تألیف شده باشد؛ چنانکه محقق طوسى چنین مىاندیشد. علّامه حلّى نیز در ردّ کلامى نفسى مىفرماید: کلام نفسى معقول نیست؛ چراکه هر انسان عاقلى مىفهمد کلام و سخن چیزى است که از حروف و اصوات شنیدنى تألیف شده باشد. اما آنچه اشاعره و شیخ اشعرى بدان معتقدند، چیزى است که بىتردید هم براى خودشان معقول و پسندیده نیست و هم براى دیگران. بنابراین چیزى که براى انسان غیرمنطقى و غیرمعقول است، چگونه مىتوان آن را براى خداوند متعال اثبات کرد؟! چنین تفسیرى از کلام وحى، از نادانى و انحراف بزرگى سرچشمه مىگیرد؛ زیرا بداهت حکم مىکند تصدیق چیزى موقوف به تصور آن باشد و تصور قبل از تصدیق است. در نتیجه شیخ اشعرى و اشاعره در باب وحى و کلام الهى ادعاى ناصوابى را طرح کردهاند که با قول خودشان و تمام بشر مخالف است و چیزى درباره خداوند تعالى قائل شدند که حقیقت آن را نه خود مىفهمند و نه دیگران.25 افزون بر آنچه در ردّ کلام نفسى اشعرى مطرح شد، دیدگاه ابوالحسن اشعرى و جمهور اشاعره با نص و صریح قرآن کریم ناسازگار است؛ چون بر اساس تفسیر آنان، کلام لفظى تنها دلالتکننده بر کلام نفسى است نه حقیقت کلام و سخن. بنابراین آیه شریفه «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِیّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.» (یوسف: 2) از نگاه آنان حقیقتا کلام نیست، در حالى که در این آیه شریفه انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است. نه اینکه خدا به صورت کلام نفسى گفته و جبرئیل یا پیامبر صلىاللهعلیهوآله به صورت عربى فهمیدهاند. پس چون انزال قرآن به زبان عربى به خداوند اسناد داده شده، بدان معناست که وحى خداوند صورت زبان خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است. چنانکه علّامه طباطبائى مىفرماید: «وانزلناه قرانا عربیا، هو الباسه فى مرحلة الانزال لباس القرائة العربیة و جعله لفظ متلوا مطابقا لما یتداوله العرب من اللغة»؛26 انزال آن به صورت قرآن عربى، یعنى خداوند تعالى در مرحله انزال، آن را جامه قرائت عربى پوشانده و آن را لفظى تلاوت شده، مطابق با آنچه در لغت عرب متداول است، قرار داده است.
ولى تفسیر قاضى عبدالجبار و خواجه طوسى که کلام الهى را عبارت از ایجاد کلام در چیزى از اجسام، درخت یا جان فرشته، نفس و قلب مبارک پیامبر مىدانند، با موازین قرآنى مطابقت دارد و خدشهاى بر آن وارد نیست. امام خمینى قدسسره در بیان بطلان کلام نفسانى شیخ اشعرى مىفرماید: اگر ما فرضا درباره اوامر انسانى، طلب و کلام نفسانى را قائل شویم، تصور چنین چیزى درباره ذات حقتعالى امکانپذیر نیست؛ چراکه به هیچ وجه در آنجا کثرت قابل تصور نیست.27 نتیجه آنکه تفسیر اشعرى از وحى و کلام الهى به دلایل علمى ناصواب است و با نصّ قرآن کریم و آیات الهى نیز مطابقت ندارد؛ برخلاف تفسیر قاضى عبدالجبار و خواجه طوسى نکته اساسى در تفسیر هر سه نحله کلامى مذکور این است که همه آنها اصل امکان وحى را اثبات مىکنند؛ چراکه طبق تبیین آنان اصل وقوع وحى اثبات مىگردد و وقوع چیزى بهترین دلیل بر امکان آن است.
بر اساس مطالب پیشگفته انسان توانایىهایى دارد که مىتواند به سوى مراتب عالى و قلههاى رفیع کمال صعود کند تا جایى که شایستگى پذیرش وحى را بیابد و با دریافت آن، مقام خلافت و ریاست بر مردم را به عنوان رسول الهى حائز شود. وقتى روح انسانى از بدن تجرد یابد و از پلیدهاى گناهان و شهوات و وسوسههاى عادى و تعلقات نفسانى پاکیزه شود، نور معرفت و ایمان به خداوند و ملکوت اعلى بر او مىتابد و سرانجام معارف الهى را بدون تعلیم بشرى دریافت مىکند. پس پذیرش وحى به صورت امرى خارقالعاده ملازم با محال ذاتى نیست؛ یعنى فرضى که در ذات خود مشتمل بر تناقض است. مثل فرض کوهى که در عین کوه بودن، ذره باشد؛ معناى این فرض آن است که در عین کوه بودن کوه نباشد. البته تحقق وحى به صورت پدیدهاى خارق عادت بر حسب عرف و عادت محال به شمار مىآید. یعنى محال عادى است و این نوع محال با مسامحه، محال نامیده مىشود؛ در حالى که از نظر عقلى محال نیست. بنابراین هیچگونه دلیل عقلى و علمى بر نفى امکان وحى وجود ندارد. نهایت آن است که علوم و دانشهاى بشرى، تاکنون نتوانسته است در چارچوب قوانین خود حقیقت وحى را تبیین کند. از سوى دیگر مىتوان گفت دلیل روشن بر امکان وحى نیز وجود دارد و وقوع آن، قطعى است؛ از اینرو، دلیلى نداریم که وجود وحى را در مورد پیغمبران نفى کنیم. پس وقوع وحى خود بالاترین دلیل بر امکان آن است.28
قرآن کریم بزرگترین شاهد وقوع وحى
قاطعترین و بزرگترین شاهد بر وقوع وحى، قرآن کریم است، که مىفرماید: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإْسْحَقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورا» (نساء: 163)؛ ما به تو وحى فرستادیم، همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم، نیز به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى کردیم و به داوود زبور دادیم.
همچنین مىفرماید: «وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ» (شورى: 51)؛ و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز از راه وحى یا از فراسوى حجاب یا فرستادهاى بفرستد، پس به اذن خود هرچه بخواهد وحى کند. آرى، اوست بلند مرتبه سنجیده کار.
سخن گفتن خدا با بندگانش به یکى از سه طریق است: به وسیله وحى یا از پس پرده و حجاب یا به وسیله ارسال رسول که به اذن خود هرچه بخواهد وحى مىکند. خداوند پیامهاى خود را به این طریق به رسولش صلىاللهعلیهوآله وحى مىکند و آنچه از ناحیه خداى تعالى به آن جناب وحى شده، قبل از وحى، در نفس آن جناب سابقه نداشته است. یعنى آن حضرت قبلاً به هیچیک از معارف وحیانى آگاهى نداشت. این وحى، نورى الهى است که خدا هریک از بندگان خود را بخواهد به آن اختصاص مىدهد.
عطف سه قسم از تکلم خدا با بشر به وسیله «او»، آشکار مىسازد که این سه قسم باهم فرق دارند؛ زیرا در دو قسم اخیر، یکى مقید به حجاب و دیگرى مقید به فرستادن رسول است؛ ولى قسم نخست هیچ قیدى ندارد. ظاهر این مقابله آن است که مراد از قسم اول، تکلم پنهانى است؛ تکلیمى که در آن هیچ واسطهاى بین خدا و طرف مقابلش نیست.
ولى مقصود از دو قسم دیگر ـ که مقیدند ـ تکلم با واسطه است که این واسطه، در قسم سوم فرشته (جبرئیل) است؛ چنانکه خداوند فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِکَ.» قسم دوم از تکلم الهى نیز که از ورا و بیرون حجاب است، از قبیل تکلم خداوند با موسى علیهالسلام در کوه طور است.
وحىهایى نیز که در عالم رؤیا به پیامبران شده، از همین قسم است. قسم اول از تکلم الهى، تکلم خداى تعالى با پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که بدون وساطت جبرئیل و بدون هرگونه حجاب بوده است و چون هر سه قسم وحى، به خداوند نسبتى دارد، مىتوان وحى را به طور مطلق به حق تعالى منسوب دانست؛ چنانکه قرآن فرموده است: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ.»29
نتیجهگیرى
با توجه به دیدگاههاى گوناگون فلسفى و کلامى و بهرهمندى از معارف قرآنى مىتوان نتیجه گرفت که:
1. انسان موجود مادى صرف نیست، بلکه از بعد روحانى و متعالى و قوه قدسى نیز برخوردار است و این وجهه او را مستعد مىکند تا بتواند وحى را دریافت کند.
2. وحى امکان وقوع نیز یافته است و قرآن کریم بالاترین شاهد بر وقوع آن است و وقوع بهترین دلیل بر امکان آن است. نظریه حکیمان را مىتوان بهترین رویکرد در اثبات امکان وحى به شمار آورد.
-
منابع
- ـ ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدّمه ابنخلدون، چ دوم، بیروت، دارالفکر لطباعة والنشر والتوزیع، 1498ق.
- ـ ابنسینا، حسینبن عبداللّه، النجاة من الغرق فى بحرالضلالات، ویرایش محمّدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
- ـ اشعرى، علىبن اسماعیل، الابانة عن اصول الدیانة، بیروت، دارالنفایس لطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.
- ـ ـــــ ، اللمع فى الرد على اهل الزیغ و البدع، بیروت، دارالنفائس لطباعة والنشر والتوزیع، 1409ق.
- ـ امینى، ابراهیم، وحى در ادیان آسمانى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1377.
- ـ جوادىآملى، عبداللّه، وحىونبوت در قرآن، قم، اسراء، 1384.
- ـ حلى، حسنبن یوسف، کشفالمراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تعلیق جعفر سبحانى، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام، 1375.
- ـ ـــــ ، نهجالحق و کشفالصدق، قم، داراالهجرة، 1413ق.
- ـ خرازى، سیدمحسن، بدایهالمعارف الامامیه فى شرح العقائدالامامیه، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1367.
- ـ خمینى، روحاللّه، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهرى، تهران، مرکز انتشارات فرهنگى، 1362.
- ـ شهرزورى، شمسالدین محمّد، شرح حکمهالاشراق، چ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ شهرستانى، عبدالکریم، نهایهالاقدام فى علمالکلام، بىجا، مکتبة الثقاقة الدلیلیة، بىتا.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، قم، اسماعیلیان، 1393ق.
- ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، تلخیص المحصل، اهتمام عبداللّه نورانى، تهران، دانشگاه تهران، 1359.
- ـ عبدالجبار، قاضى ابوالحسن، المغنى، قاهره، الدارالمصریة، بىتا.
- ـ ـــــ ، شرح الاصول الخمسة، چ دوم، قاهره، مکتبة وهبة، 1408ق.
- ـ عبده، محمّد، رسالهالتوحید، چ ششم، بىجا، دارالاحیاءالعلوم، 1406ق.
- ـ غزالى، ابوحامد، المنقذ من الضلال، بیروت، مکتبة الثقافیه، بىتا.
- ـ ـــــ ، قوائدالعقائد، تحقیق و تعلیق موسى محمدعلى، چ دوم، بىجا، بىنا، 1405ق.
- ـ ـــــ ، قواعدالعقائد، قم، لجنة ادارة الحوزه العلمیة، 1416ق.
- ـ مطهّرى، مرتضى، نبوت، چ نهم، قم، صدرا، 1382.
- ـ مفید، محمّدبن محمّد نعمان، النکت الاعتقادیة، قم، المؤتمر العالمى لالفیة شیخ المفید، 1413ق.
- ـ ملّاصدرا صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى، الشواهدالربوبیه، مقدمه سید جلالالدین آشتیانى، قم، بوستان کتاب، 1382.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، بیروت، دارالهادى، 1420ق.
-
ـ وجدى، محمّدفرید، دائرهالمعارف القرن العشرین، چ سوم، بیروت، دارالمعرفة لطباعة و النشر، بىتا.
-
پى نوشت ها
- * عضو هیئت علمى دانشگاه پیام نور محلات. دریافت: 12/2/89 ـ پذیرش: 15/9/89. dadjoo43@gmail.com
- 1ـ محمّد فرید وجدى، دائرهالمعارف القرن العشرین، ج 10، ص 707ـ710.
- 2ـ اسراء: 90ـ93.
- 3ـ ابنسینا، النجاة، ویرایش محمّدتقى دانشپژوه، ص 341.
- 4ـ همان، ص 339.
- 5ـ ابوحامد غزالى، المنقذ من الضلال، ص 71ـ74.
- 6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، مقدمه سید جلالالدین آشتیانى، ص 409؛ همو، المبدأ والمعاد، ص 613ـ615.
- 7ـ عبدالرحمن ابنخلدون، مقدّمه ابنخلدون، ج 1، ص 123ـ124.
- 8ـ محمّد عبده، رسالهالتوحید، ص 104.
- 9ـ مرتضى مطهّرى، نبوت، ص 85ـ89.
- 10ـ شمسالدین محمّد شهرزورى، شرح حکمهالاشراق، ص 385ـ400.
- 11ـ ابراهیم امینى، وحى در ادیان آسمانى، ص 91.
- 12ـ سیدمحسن خرازى، بدایهالمعارف الامامیه فى شرح العقائدالامامیه، ج 1، ص 219.
- 13ـ حسنبن یوسف حلّى، کشفالمراد فى شرح تجریدالاعتقاد، ص 153.
- 14ـ عبدالکریم شهرستانى، نهایهالاقدام فى علمالکلام، ص 321.
- 15ـ علىبن اسماعیلاشعرى، اللمع فىالردعلىالزیغوالبدع،ص99.
- 16ـ همو، الابانة عن الاصول الدیانة، ص 69.
- 17ـ ابوحامد غزالى، قواعدالعقائد، ص 183.
- 18ـ علىبن اسماعیل اشعرى، همان، ص 63.
- 19ـ فخرالدین رازى، التفسیرالکبیر، ج 2، ص 32.
- 20ـ قاضى عبدالجبار معتزلى، المغنى، ج 7، ص 3.
- 21ـ همو، شرح الاصولالخمسه، ص 528.
- 22ـ خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیصالمحصل، ص 389؛ حسن بن یوسف حلّى، کشفالمراد، ص 289.
- 23ـ امام خمینى، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهرى، ص 26.
- 24ـ محمّدبن محمّد نعمان مفید، الکنت الاعتقادیة، ج 10، ص 27.
- 25ـ حسنبن یوسف حلّى، نهجالحق و کشفالصدق، ص 60.
- 26ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 11، ص 75.
- 27ـ امام خمینى، همان، ص 48.
- 28ـ مرتضى مطهّرى، همان، ص 91.
- 29ـ عبداللّه جوادى آملى، وحى و نبوت در قرآن، ج 3، ص 67ـ68.