جستارى كوتاه در بتپرستىِ جزيره العرب پيش از اسلام
سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 99ـ112
سيداكبر حسينى قلعه بهمن*
چكيده
پيش از مبعوث شدن حضرت محمّد مصطفى صلىاللهعليهوآله، اغلب مردم سرزمين حجاز پرستش بتها را مرام خويش قرار داده بودند. اين نوشتار با رويكردى تحليلى و بررسى اسنادى، تلاش دارد تا ضمن اشارهاى اجمالى به بتپرستى حاكم در جزيرهالعرب، نوع نگرش آنها به حقيقت غايى را در پرستش اين بتها به تصوير بكشد. از يافتههاى اين پژوهش به دست مىآيد كه در بتپرستى، شرك عرضى بر آنها حاكم بوده است. همچنين وجه شرك در آنها به دو حيثيت «شرك در ربوبيت تكوينى» و «شرك در الوهيت» باز مىگردد. به عبارت دير، به اعتقاد مشركان، بتان و ارواح ماوراء آنها از يكسو، در تدبير بخشى از عالم نقش داشتند و از سوى ديگر، اين امور شايسته پرستش تلقّى شدهاند.
كليدواژهها: شرك، شركعرضى، توحيد در الوهيت، توحيد در ربوبيت تكوينى، صنم، وثن، نصب.
مقدّمه
از جمله امورى كه با ظهور اسلام خط بطلان بر آن كشيده شد، پرستش بتان و آلهههاى مختلف در سرزمين حجاز بود. انسان فطرتى خداشناس، خداجو و خداپرست دارد. اين سه عنصر چنانچه با هم فعال شوند آدمى را به راه درست و خداشناسى و خداپرستى صحيح رهنمون مىگردند. آدمى بر اين اساس، شناختى اجمالى از حق دارد و براساس آن، در پى يافتن آن مىرود و در نهايت، با يافتن خالق خود و هستىبخش خويش، در پيشگاه او به عبادت و خضوع و خشوع مىپردازد. حال اگر اين سه عامل فطرى در كنار هم قرار نگيرند و ـ مثلاً ـ خداشناسى فطرى به درستى فعال نگردد و انسان از مواهب و تلاشهاى عقل هم بهره كافى نبرد، در راه شناخت خدا و در پى آن، عبادت حقتعالى دچار انحراف شده و امورى را به عنوان خدا مىپرستد كه از چنين جايگاهى برخوردار نمىباشند. عرب جاهلى و مردم حجاز پيش از اسلام دچار اين مشكل بودند و اسلام، آنها را از اين خطاى مهلك نجات داد. آنان بتهايى را معبود خود قرار مىدادند كه حتى توان دور كردن حشرهاى را از خودشان نداشتند؛ اما با آمدن اسلام پرستش بتها كنار رفت و مردم به پرستش خداى يگانه دعوت شدند، همانگونه كه مولى على عليهالسلاممىفرمايد: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّدا صلىاللهعليهوآله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ...»؛1 پس خداوند، محمد را ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ بهحق برانگيخت تا بندگانش را از سياهى بندگى بتها به روشناى بندگى خويش، و از اطاعت شيطان به اطاعت خود درآورد؛ با قرآنى كه روشنگر و استوارش قرار داد تا بندگانش، از پس دورانى
جهالت، پروردگار خويش را بازشناسند، و در پى موضعگيرىهاى جهلآلود، به وجودش معترف شوند، و از پس انكارها، اثباتش كنند.
نيز در جاى ديگر مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلىاللهعليهوآله نَذِيرا لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِينا عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِى شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ»؛2 همانا خداوند، محمّد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ را به عنوان هشداردهنده به جهانيان و امين وحى و قرآن مبعوث كرد، در حالى كه شما، اى تودههاى عرب، تكيه بر بدترين دينهاى جهان داشتيد و در بدترين ديار مىزيستيد، در ميان سنگلاخهاى مارآكند، مىغلتيديد، نوشابهتان، آبهاى گنديده بود و خوراكتان نانهاى خشكيده، خون يكديگر را مىريختيد و پيوند خويشاوندى را مىگسستيد، بتها در ميانتان برپا، و زندگىتان آلوده به هرگونه خطا بود.
اين نوشتار مىكوشد به بحث درباره مهمترين جلوه شرك (بتپرستى) بپردازد و تا حد مقدور، در ضمن بررسى نوع شركى كه در آن سرزمين حاكم بود، تعدادى از معروفترين بتهاى آنها را موردنظر قرار دهد، هرچند بحث كامل شرك در جزيرهالعرب، در اين مجال نمىگنجد و فرصتى مناسبتر مىطلبد. بنابراين، اصلىترين هدف و پرسشى كه اين نوشتار مدنظر قرار داده است، اين است كه: نوع شرك حاكم بر جزيرهالعرب چيست و چه كاركردى از بتهاى عرب جاهلى انتظار مىرفت؟
لازم به ذكر است، پژوهش در اين زمينه، پيشينهاى بس ديرين دارد، از خطبههاى نهجالبلاغه اميرالمؤمنين عليهالسلام گرفته تا كتب تدوين شده در اعصار جديد، اما شايسته است به يكى از اصلىترين اين پژوهشها اشاره كنيم كه كتاب الاصنام اثر هشامبن محمّدبن السائب كلبى است كه از قرون اول اسلام تاكنون مرجع اصلى ساير پژوهشها قرار گرفته است.
مباحث مقدماتى راجع به بتهاى عرب
پيش از آغاز بحث در اطراف اصنام عرب، لازم است ضمن بررسى آغاز بتپرستى در حجاز، به معناى لغوى و اصطلاحى چند واژه كه بر اين بتها اطلاق مىشدند اشاره نماييم تا بتوانيم مظاهر بتپرستى را به درستى شناسايى كرده، جايگاه هريك از آنها را در نوشتار خود مشخص سازيم.
آغاز بتپرستى در حجاز
سخن گفتن از زمان آغاز پرستش بت در سرزمين حجاز دشوار است. در سرزمين مكه در زمان حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل خداپرستى رواج داشت، اما چه شد كه در دوران پيش از اسلام بتپرستى حاكم گشته بود؟
در اين باب، دستكم دو ديدگاه قابل توجه است:
ديدگاه اول، منشأى داخلى براى بتپرستى معرفى مىكند. بعد از بناى كعبه، مردمى كه براى مسافرت و يا مهاجرت دايم از اين شهر دور مىشدند، براى يادبود بناى كعبه و شهر مكه، از سنگهاى كعبه و يا سنگهاى اطراف آن تبركا قطعاتى را برمىداشتند و با خود مىبردند و آن را به ياد كعبه مقدس مىشمردند. اندك اندك خود اين سنگها مستقلاً مورد عبادت قرار گرفت و به صورت اصنام و اوثان و انصاب تقديس گرديدند.3
اين ديدگاه تا اندازهاى مورد پذيرش مىتواند باشد؛ به اين دليل كه در طول يك جريان تدريجى مردم از توحيد و خداپرستى به دامان شرك و بتپرستى رفتند و در حقيقت، به جاى خداى كعبه، سنگ و چوب آن را پرستيدند. اين مردم شايد اينگونه فكر مىكردند كه چون كعبه بزرگترين بيتاللّه است، حتما احجار آن نيز همين خاصيت را واجدند و مىتوانند به عنوان اجزاى آن خانه و يا سنگهاى نزديك آن خانه موردنظر واقع شوند.
ديدگاه دوم، بتپرستى را امرى وارداتى دانسته، عَمروبن لُحَّى را تاجر اين مهم برمىشمارد. عَمروبن لُحَّى كسى است كه با آوردن بت «هبل» از يونان به سرزمين مكه در نيمه اول قرن چهارم ميلادى، اولين گام را در بنا نهادن بتپرستى برداشت.4 وى با انتقال فرهنگ بتپرستى به سرزمين حجاز، بنيانگذار اين پديده در سرزمين حجاز دانسته شده است.
البته ديدگاه اول كه نوعى تدريج در پديد آمدن بتپرستى را نشان مىدهد بهتر قابل پذيرش است و حتى مىتوان كار عمروبن لُحَىّ را در اين راستا معنا كرد. علاوه بر اين، درباره اينكه عمروبن لحى بت هبل را آورده ترديد وجود دارد، همانگونه كه ابنكلبى در كتاب الاصنام مىنويسد: «و كان اوَّلَ من نَصَبَه خُزَيمَةُ بن مدركة بن الياس بن مُضَر و كان يقال له هبل خزيمة»؛5 و اولين كسى كه اين بت را نصب كرد، خُزَيمَهُبن مدركهبن الياسبن مُضَر بود و از اينرو، به اين بت «هبل خزيمه» گفته مىشد. خود اين مسئله نشان از مردد بودن اين ديدگاه مىباشد. اگر هم عمروبن لحى بت هبل را به حجاز آورده باشد، عبادت بتها را كه نياورده است. به عبارت ديگر، او مبتكر بتپرستى نيست، بلكه صرفا بتى را آورده و مردم را به پرستش آن دعوت نموده است.6
وثن، صنم و نصب
صاحب لسانالعرب راجع به «وثن» مىگويد: وثن در لغت به چيزى اطلاق مىشود كه در مكان خودش ثابت و ساكن باشد (المُقيمُ الرّاكِدُ الثّابِت) و از ليث نقل مىكند كه واتن و واثن دو لغت اشارهكننده بر شىء و چيز ثابت و راكد در محل خويش هستند.7
وى درباره معناى اصطلاحى وثن مىگويد: «الوَثَنَةُ بِالثّاءِ، الكَفَرةُ» و «الوثن» را به معناى بت گرفته است. او در ادامه به بيان تفاوت وثن و صنم مىپردازد و از قول ابناثير مىآورد: «فرق بين وثن و صنم در آنجاست كه وثن عبارت از چيزى است كه هيكلى دارد كه از سنگهاى تزيينى و باارزش ساخته شده است و يا اينكه از چوب و سنگ مثل انسان تراشيده و پرداخته شده و در جايى نصب و مورد عبادت قرار گرفته باشد. اما صنم بتى است كه تنها صورت دارد، ولى جثه و هيكل خاص و بدن مشخصى ندارد.»8
ايشان به نقل از ازهرى آورده است: عرب اوثان را به هر تمثالى كه از چوب، سنگ، نقره، طلا، مس و امثال آنها ساختهشده و براى عبادتنصبشدهباشداطلاق مىكند.9
اما راجع به «صنم»، صاحب لسانالعرب مىنويسد: صنم معرب شمن است كه در معنا همان معناى وثن را دارد. وى از ابنسيده نقل مىكند: صنم چوب تراشيدهشده يا نقره و مس ريختهشدهاى است با شكل خاص و در برابر حقتعالى به عنوان اله اخذ شده است. همچنين جمع صنم، اصنام مىباشد.10
با توجه به اين موضوع، صنم بتى است واجد صورت؛ چراكه در غير اين صورت، وثن خواهد بود. ابنعرفه گفته: آلهههايى كه صورت نداشتند وثن ناميده مىشدهاند و اگر صورت داشتند، بر آن صنم اطلاق مىشد. نيز گفته شده است كه وثن بتى است داراى هيكل كه از چوب يا سنگ يا نقره ساخته و پرداخته شده و مورد عبادت قرار گرفته است ولى صنم بتى است كه فقط صورت دارد و هيكل و جثه ندارد.11
اما «نَصَب»، عبارت از هر چيزى غير از خداست كه مورد عبادت قرار گرفته است. ابن كلبى درباره انصاب مىگويد: اَنْصاب عبارت بودند از سنگهاى نصبشده كه هر كس قدرت خريد و يا ساخت صنمى و نيز بنا كردن خانه مقدس نداشت، نصبى براى خود دست و پا مىكرد؛ يعنى يك سنگ زيبا در مقابل حرم يا جاى ديگر مىگذاشت، پس در اطراف آن اقدام به طواف مىنمود (كه طواف به دور آن را دوائر مىگفتند)؛ همانگونه كه در اطراف خانههاى مقدس طواف مىكردند.
از ديگر كاربردهاى انصاب اين بود كه وقتى مسافرى به يك منزل مىرسيد، چهار سنگ زيبا را پيدا مىكرد و از ميان آن چهار سنگ، زيباترين را انتخاب مىنمود و آن را ربّ خودش مىگرفت و آن را مىپرستيد و از آن طلب خير مىكرد.
لازم به ذكر است عرب نزد اين سنگها (انصاب) حتى اقدام به ذبح اضحيه مىنمود و به وسيله اين قربانى به اين انصاب بيشتر نزديك مىشد.12
طبرى در تفسير خود از ابن جريح نقل مىكند كه انصاب با اصنام تفاوت دارند؛ زيرا اصنام داراى نقش و صورتند و ساخته و پرداخته شده بودند، اما انصاب، سنگهايى بودند كه به صورت طبيعى و بدون تغيير، آنها را در جايى نصب كرده بودند. تعداد آنها 360 عدد بود كه گفته مىشد سيصد عدد آن براى خزاعه بود. اعراب وقتى حيوانى را قربانى مىكردند، خونش را بر بت مىريختند و گوشت آن را قطعه قطعه نموده و بر آن سنگها مىگذاشتند.13 در قرآن كريم، سوره مباركه «مائده»، به اين نوع از قربانى اشاره و گفته شده است كه خوردن اين گوشت قربانى حرام است.14
پس با توجه به توضيحات ارائه شده، انصاب سنگهايى بودند كه شايد به شكل خاصى صيقل داده نشده بودند و به شكل الههاى خاص درنيامده بودند، اما همين انصاب رابطه شديدى با الههها داشتند و از طريق همين سنگها و انصاب بود كه بهآنالهههاهديهداده مىشد.
انصاب در جزيرهالعرب به وفور يافت مىشدند و شايد منظور از سيصد و شصت بتى كه در روز فتح مكه در خانه كعبه بود، 360 نصب باشد؛ زيرا اولاً، خانه كعبه و حرم ظرفيت قرار گرفتن 360 بت در اندازههاى مختلف را نداشت، ثانيا، نامى از اين 360 بت در تاريخ ذكر نشده و تنها ما به نام بتهايى همچون هبل، منات و نائله برخورد مىكنيم. پس شايد بتوان گفت: در روز فتح مكه، در واقع، سيصد و شصت نصب و يا سيصد و شصت نصب و بت در خانه كعبه قرار داشت، نه سيصد و شصت بت به تنهايى.
خانههاى مقدس
وقتى مردم در مكه مكرمه شروع به زندگى كردند و در اطراف حرم خانههايشان را بنا نمودند، به علت رواج شرك و بتپرستى در ميان آنها، براى بتها و الهههاى خود نيز خانههايى را بر پا كردند كه بعضى از آنها داراى ديوار و سور و سقف بود و بعضى تنها به شكل يك تك اتاق بود و بعضى از آنها فقط ديوار داشت بدون سقف، و براى بعضى از آنها هم هنوز خانهاى ساخته نشده بود و فقط حد و حدودى را براى آن فرض كرده و در نظر گرفته بودند15 و مردم بتهاى خود را در آن خانههاى مقدس و بتكدهها قرار مىدادند. اين خانهها نزد آن اعراب بسيار باارزش بود، تا آنجا كه اشخاص نام آن خانهها را بر خود مىگذاشتند و از آن خانهها نام مىگرفتند؛ مثل: عبدالدار و عبدالبيت. در اخبار وارده از چند خانه مقدس نام برده شده است؛ از جمله: بيتُالعُّزى، بيتُاللات، كعبهُالسنداد، السعيده، و ذىالكعبات.16 مشهورترين خانه مقدس نزد عرب جاهلى، كعبه كه همان بيتاللّهالحرام است، بود كه در قرآن كريم با نامهاى مختلفى همچون بيتالحرام،17 المسجدالحرام،18 بيتالعتيق19 و يا البيت20 آمده است. در همينجا به اين نكته اشاره مىكنيم كه درباره بناكننده كعبه اختلاف در اقوال وجود دارد؛ برخى آن را ساخته حضرت ابراهيم عليهالسلام مىدانند و عدهاى هم بناى آن را به پيش از وى كشانده و ايشان را مرمتكننده بيت معرفى كردهاند، ولى به هر حال، از مشهورترين بيوت مقدس عرب پيش از اسلام، همين كعبه است.
عرب جاهلى بر اساس حجم و شكل بتخانهها و خانههاى مقدس و يا نوع آن خانهها، اسامى مختلفى براى آنها در نظر مىگرفت. از جمله آن نامها، مىتوان به اسامى ذيل اشاره كرد:
«البيت»، كه نام اكثر معابد و بتخانهها بود و دلالت بر بنايى داشت كه بتها در آن قرار گرفته بودند.
«المسجد»، كه دلالت بر مكان سجود مىكند كه يا سرپوشيده و سربسته بود و يا رو باز و بدون سقف. احتمالاً مساجد جاهلى قبله هم داشتهاند.
«الصَّرحْ»، كه ساختمان مرتفع يا قصرى بود كه بتها در آنجا عبادت مىشدند. شايد بتوان صرح را معادل هيكل در نزد يهوديان دانست كه به معبد اطلاق مىكنند.
اشخاص و مناصب مربوط با بتها
راجع به بتها و آيين بتپرستى، مناصب گوناگونى وجود داشت كه در ذيل، به چند منصب از آنها اشاره مىگردد:
سادن: او كه خادم بتها و خادم اصنام بود، مسئوليت بتها و خانههاى مقدس را بر عهده داشت و باز كردن و بستن درِ خانههاى مقدس از وظايف سادن به شمار مىرفت. زيردست سادن، حاجب يا پردهدار بود كه اداره امور را زير نظر سادن بر عهده داشت.21
عاتر: شخصى بود كه قربانى كردن حيوانات براى بتها توسط او انجام مىگرفت و اختيارات مربوط به تقسيم گوشتها با او و سادن بود (و از اينرو، بايد افرادى خوشخوراك مىشدند.)
كاهن: كاهنان، همان مردان دينى آيين بتپرستى بودند كه اعراب معمولاً از آنها در امور مهم راهنمايى مىخواستند؛ مثلاً، اعلان جنگها و يا فسخ قراردادها، كشتن زنى كه اتهام بر او وارد شده بود، كشتن قاتل، اجازه عدم وفا به نذرى كه اداى آن محال است و يا حكم دشمنى بين دو شخص يا تعبير خوابها و... از امورى بود كه توسط مشورت با كاهن انجام مىشد.22 البته روشن است كه به طور طبيعى، اغلب توصيههاى كاهن نافذ واقع مىگرديد و به ندرت با نظر او مخالفت مىشد. كلام وى هنگام تكلم داراى سجع و قافيه بود، گرچه ممكن بود شعر تلقّى نگردند.
زاجر: يكى ديگر از امور مربوط با آيين بتپرستى، گرچه مستقيما به بتها برنمىگردد، منصبى به نام «زاجر» بود كه شخص داراى اين منصب براى فال زدن از پرندگان استفاده مىكرد؛ يعنى وقتى مردم در چيزى و كارى مشكل داشتند، به سراغ او رفته و او نيز با به پرواز درآوردن پرنده مىگفت كه آن كار را انجام بدهند يا ندهند؛ يعنى از پرواز پرنده به طرفچپياراست،مىگفتانجامآنكارخوباستيابد.23
عرّاف: منجّمى كه از راه ستارهشناسى خبر از آينده و گذشته مىداد.
انواع شرك
شرك در ميان اقوام و ملل مختلف، اشكال و صورتهاى گوناگونى به خود گرفته است. در اين مجال، بجاست اشارهاى گذرا به اين موضوع داشته باشيم تا در پرتو اين نگاه، نوع شركى را كه عرب پيش از بعثت بدان اعتقاد داشت، تشخيص دهيم.
شرك نوبتى:24 در اين ديدگاه، اشخاص در موقعيتهاىگوناگون خدايان متفاوتى را مورد پرستش خود قرار مىدهند و در هر برههاى از زمان رو به جانب يك معبود مىآورند.25 پرستش خدايان متعدد و به صورت نوبتىرا مىتوان در نزد سومريان مشاهده كرد. تعداد اين خدايان در نظر آنها به بيش از چهار هزار بالغ مىشد كه برخى از آنها بدين قرارند: آنو (خداى آسمان)، انليل (خداى جنگ)، سين (خداى ماه)، بابار (خداى خورشيد)، ائا (خداى آب) و عشتر (خداى مادر و زاد و ولد).26 اين نگرش در ميان اقوام مختلفى كه به نوعى از توحيد انحراف يافته بودند، به شدت مشهود است.
شرك عرضى:27 در اين رويكرد، شخص در آنِ واحد به
وجود چند خدا در كنار هم اعتقاد دارد، اما از ميان آنها، صرفا يكى را به عنوان خداى برگزيده خود در نظر مىگيرد و عبادت خود را به آن خدا اختصاص مىدهد و سرسپردگىاش را متوجه آن خدا مىگرداند. افراد با اين نگرش، وجود خدايان متعددى را مفروض مىدارند، ولى با اين حال، در هنگام عبادت فردى و يا جمعى، براى خود يك خداى برگزيده در نظر مىگيرند و ديگر خدايان را خدايان فرعى قلمداد مىنمايند. آيين هندو به يك معنا اين نوع شرك را دربر دارد؛ يعنى اگر وحدت وجود را ناديده بگيريم و نظر خود را از برهمن، كه در اعتقاد آنها جان جهان است، برداريم و به خدايان پايينتر كه شخصوار هستند معطوف داريم، درمىيابيم كه عدهاى از آنها به ـ مثلاً ـ ويشنو معتقدند و در كنار او شيوه و برهما را خدايان فرعى تلقّى مىنمايند و دستهاى به برهما دلبستگى تام دارند و آن دو ديگر را درجه دوم محسوب مىدارند و دسته سومى شيوه (خداى مرگ و نابودى) را برتر دانسته و آن دو ديگر را مطيع وى برمىشمارند و بدين سبب، در سرزمين هند براى هركدام از اين خدايان معابد خاصى ساختهاند و در آن معابد به عبادت آن خداى مشخص مىپردازند.28
يك خداى معتبر از ميان چند خداى موجود (يگانهپرستى):29 در اين رويكرد، شخص در مرحلهنخست به وجود خدايان متعددى اعتقاد دارد، ولى از ميان آن خدايان فقط يك خداى معتبر و قابل اطاعت براى خود برمىگزيند و ساير خدايان را بىاعتبار دانسته و عبادت آنها را ناكافى برمىشمارد. به گمان برخى از يهودپژوهان، مثل جوليوس ول هاوزن، بنىاسرائيل در آغاز اينگونه عقيدهاى را با خود داشتند و در كنار «يهوه» خدايان ديگرى را نيز مفروض مىداشتند، ولى با اين حال، تنها عبادت يهوه را كافى تلقّى مىنمودند. اين محققان برآنند كه پس از اسارت بابلى، يهوديت كمكم تبديل به يك دين يكتاپرست شد و توحيد را براى خود برگزيد.30 البتهاين نكته مغفول نماند كه در ديدگاه ما، يهوديت تحريفنشده يك دين الهى و توحيدى است كه از آغاز هم پرچم مبارزه با شرك را برافراشته و در برابر ادعاى الوهيت فرعون و فرعونيان قد علم كرده است و اين برداشت برخى از محققان از ناآگاهى آنان و يا حتى گاهى اوقات از تكيه آنها بر متون تحريفشده عهد عتيق نشئت مىگيرد.
دوگانهپرستى:31 دوگانهپرستى يا آيينهاى مبتنى برثنويت، عمدتا براى عالم دو خالق خير و شر در نظر مىگيرند و نيكىهاى عالم را به خداى خير و شرور آن را به خداى شر منتسب مىدارند. بارزترين نمونه اين رويكرد را در آيين گنوسى كه پيش از مسيحيت در يونان و نقاط ديگر رايج بود و حتى پولس قديس اندكى به آن آيين گرايش داشت مىتوان مشاهده كرد. البته گنوسىگرى بعدها در قرن دوم ميلادى احيا شد و براى عالم دو خالق خير و شر را مدّنظر قرار داد. در اين نگرش، يهوه مذكور در عهد عتيق، به عنوان خالق عالمِ ماده، سراسر پستى و خالق شرور به شمار مىرفت و خداى متعال بس منزّهتر از آن محسوب مىگشت كه اين عالم سراسر پليدى را خلق نمايد. به هر ترتيب، در اين رويكرد دو خالق وجود دارد: خداى خير مطلق و خداى خالق عالم ماده يا همان يهوه عهد عتيق. اين رويكرد در ميان مسيحيان منكوب شد و اعتقادنامه رسولان در پاسخ به اين رويكرد و رويكرد مرقيون تدوين گرديد.32 شايد با اندكى مسامحه آيين زردشتىگرى هم در برههاى از زمان، از جمله آيينهاى ثنوى به شمار آيد.
اكنون بعد از بررسى اجمالى چند اصطلاح و واژه مهم، به اصل موضوع يعنى بتهاى جاهلى و نوع نگرش عرب پيش از بعثت به حقيقت غايى مىپردازيم. البته در بررسى بتهاى عرب، در آغاز به اوثان و اصنام و انصابى روى مىآوريم كه صريحا نام آنها در قرآن كريم ذكر شده است و در ادامه، به بتهاى مشهورى كه در قرآن كريم نام برده نشدهاند نظرى مىافكنيم و در نهايت، به بتهاى غيرمشهور عرب خواهيم پرداخت.
بتهاى عرب جاهلى نامبرده شده در قرآن كريم
در سوره مباركه «نجم» آمده است: «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى تِلْكَ إِذا قِسْمَةٌ ضِيزَى» (نجم: 19ـ22)؛ به من خبر دهيد از لات و عزى و منات آن سومين ديگر آيا [به خيالتان ]براى شما پسر است و براى او دختر؟ در اين صورت اين تقسيم نادرستى است.
آيات مزبور، اشاره به سه بت مشهور عرب به نام لات، عزى و مناة دارد.
نيز در سوره مباركه «نوح آمده است: «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّا وَلَا سُوَاعا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرا وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيرا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلَالاً»(نوح: 23ـ24)؛ و گفتند زنهار خدايان خود را رها مكنيد و نه ود را واگذاريد و نه سواع و نه يغوث و نه يعوق و نه نسر را، و بسيارى را گمراه كردهاند [بار خدايا ]جز بر گمراهى ستمكاران ميفزاى.
اين آيات نيز اشاره به پنج بت ديگر عرب دارد. در ادامه بحث، هشت بت مزبوررادرحدمجالايننوشتار برمىرسيم.
لات
«لات» در عرب مؤنث كلمه اللّه33 و به معناى الهه است، كه ابنكلبى آن را اينگونه توصيف مىكند: «قطعه سنگى مربع شكل بود كه در سرزمين طائف خانهاى اختصاصى و حرمى مشخص آن را احاطه كرده بود.»34
اين بت، ظاهرا به صورتهاى مختلفى نزد انسانها و اقوام مختلف مطرح بوده است، به گونهاى كه الههاى بابلى به نام لات شهرت داشت. همچنين لات به عنوان خداى تابستان نزد اهل مكه به شمار مىرفت.35 تمثال اين بت نيز در تدمر مورد پرستش قرار مىگرفت و مردم آنجا به نام او را بر خود و فرزندان خود مىگذاردند؛ مثل: عمرواللات، زيداللات و تيمَاللات.36 لات نزد تمام عرب ارزشمند بود و لكن ثقيف براى آن در طائف بيتى را بنا كرد كه در اطراف آن حج بجا مىآوردند و اين بيت برايشان از خانه كعبه باارزشتر بود،37 و براى آن هديه مىآوردند و آن را زيارت مىكردند.38 لات براى خودش تلبيه خاصى داشت كه هر كس براى آن مناسك انجام مىداد آن را مىخواند: «لبيك اللهم لبيك، كفى بيننا بينه، ليس بمهجور و لا بلية، لكنه من تربة زكية، اربابه من صالح البرية.»39
به اعتقاد برخى، بر اساس شهادت و گواهى هيرودت مورخ، پرستش لات، ادامه پرستش سياره زهره نزد عرب است. آنان مدعى هستند كه سياره زهره را با نام «أليتا»40 پرستش مىكردند، سپس اين نام به«أليلات»41 اصلاح گرديد و در آخر هم اين واژه به لات
تبديل شد.42
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در زمان اسلام آوردن ثقيف، مغيرهبن شعبة را براى تخريب لات فرستاد و وى بعد از انهدام لات، آن را به آتش كشيد.43
شدادبن عارض جُشمى در هنگام انهدام و به آتش كشيده شدن لات طى ابياتى ثقيف را از بازگشت به پرستش آن نهى كرد و گفت:
لا تَنصُرُ اللاتَ إنّ اللّهَ مُهلِكُها و كيف نصْرُكُمُ مَن ليسَ يَنتَصِرُ؟44 در مباحث اساطيرى، لات رمز و نماد كشاورزى و زراعت دانسته شده است. لات نوعى معناى شيردهى و رضاعه در آن نهفته است و بر اين اساس، مىتوان معنايى از حاصلخيزى و مادر بودن از آن به دست آورد. طوايف أنباط و تدمر به مادر بزرگ «اللات» مىگفتند.45
العُزّى
«عُزّى» مؤنث أعزّ به معناى عزيز است و بدينروى، عزّى يعنى: عزيزه. عزّى بتى بود خارج از شهر مكه كه اهل مكه آن را عبادت مىكردند و عزيزترين بت براى قريش محسوب مىشد و براى آن قربانى مىنمودند. قريش تمثال عزّى را در جنگها به همراه خود مىبردند و با آن معامله الهه جنگ مىكردند و بدين سبب است كه در غزوه احد آنان شعار مىداند: «ألاّ لنا العزّى و لا عزّى لكم»؛46 براى ما عزّى هست و براى شما عزى وجود ندارد. و نام آن را بر خود و فرزندان خود مىنهادند.47
اين بت در سرزمينى به نام حُراض قرار گرفته بود.48 و درباره منشأ آن چند نظر وجود دارد. ابن اسحاق مىگويد: بر طبق قول ارزقى، عمروبن لحى آن را آورده و ابن كلبى مىگويد: ظالمبن السعد آن را بت قرار داده و يا در جاى ديگر آورده شده كه عمروبن ربيعه و حارثبن كعب، اولين كسانى بودند كه مردم را به پرستش اين بت دعوت نمودهاند.
قريش، غطفان، غنيّ، باهِلِه و به نقل طبرى از ابىزيد، ثقيف اين بت را عبادت مىكردند.49 و به نظر ابنكلبى، عزى از لات و مناة جديدتر است و قريش اين بت را مخصوص خود مىدانست؛ زيرا نزديكترين طايفه به محل استقرار اين بت، قريش بود.50 بر اين اساس، اهل قريش وقتى از حج فارغ مىشدند و طواف كعبه را انجام مىدادند، از حالت احرام خارج نمىشدند، مگر اينكه به سراغ عُزّى مىرفتند و بر آن هم طواف مىنمودند و آنجا مُحّل شده و روزى را نزد او مىگذراندند. در كنار عُزّى محلى وجود داشت كه قريش در آنجا به ذبح عتائر خود مىپرداخت و خون آن قربانىها آنجا جمع مىشد كه نام آنجا را غبغب گذارده بودند.51
عزى هم براى خودش لبيك مخصوص داشت؛ به اين عبارت: «لبيك، اللهملبيك،لبيكوسعديكومااحبّنااليك.»
سدانت عزى با بنو شيبان ابنجابر مُرَّة سليمى بود و آخرين سادن آن «دُبَيَّهُبن حَرَمِيّ السُّلَمِىُّ» ناميده مىشد52 كه خالدبن وليد بعد از كشتن سادن آن، عُزّى را هم خراب كرد.53
آنچه از مطالب بالا به دست مىآيد اين است كه عزّى هرچند در ميان تمام قبايل عرب معتبر و قابل احترام است، اما پرستش اختصاصى قريش راباخوددارد و به نظر مىرسد اين الهه براى جنگها و نبردها مورد استفاده قرار مىگرفت.
منات
«منات» قديمىترين بت عرب جاهلى است. طوايف أزَد و غَسّان آن را تعظيم مىكردند و بر آن حج بجا مىآوردند و به نماد و نشانه اين صنم، در هذيل صخره و سنگ سياهى در نظر گرفته بودند.54 بر اين اساس بعيد نيست كه اين بت و اله چندين نماد داشته باشد.55 اما به هر تقدير، اوس و خزرج بيش از همه و شديدتر از همه اين بت را مورد پرستش قرار مىدادند.56 اين بت در ساحل درياى سرخ در ناحية مُشَلَّل در سرزمين قُدَيْد بين مكه و مدينه نصب شده بود. اعراب به ويژه قبايل اوس و خزرج وقتى در كنار اين بت منزل مىكردند، براى آن قربانى انجام مىدادند.57
اسم منات در لغت عرب از «المَنَا» گرفته شده؛ به معناى قدر و تقدير. منات هممعناست با مِنَتا58 (در زبان آرامى)و مانوت59 (در زبان عبرى) و مانى (در زبان عربى) ومِنى60 (الهه تقدير و مرگ در سرزمين كنعان)هممعناست.61 با اين تفسير، كاركرد منات نزد اعراب تقديرگرى و تعيين اندازه و حدود امور است. البته اعراب اين بت را در جنگهاى خودشان حمل مىكردند و آن را نمادى از قوت و قدرت در نظر مىگرفتند و از آن در جنگ يارى مىطلبيدند.62 به هر حال، منات نام بتى است كه در قرآن هم نامش آمده است،63 و عرب به آن قسم هم خورده است.64 همچنين نام اين بت را بر فرزندانشان مىگذاشتند. مثلاً، از قبيله تميم، نامهايى همچون سعد مناة و زيد مناة رواج داشت. البته اين نام چندان نزد قبايل قريش، اوس و خزرج شيوع پيدا نكرده بود.
ابنكلبى اين بت را مخصوص قبايلى دانسته كه بين دو شهر مكه و مدينه قرار داشتند كه اوس و خزرج بيش از همه به آن بت ارزش مىدادند و حتى حلق رأس خودشان را موكول به زيارت اين بت مىنمودند65 و در هنگام انجام مناسك براى اين بت، تلبيهاى به اين عبارت خوانده مىشد: «لبيك، اللّهم لبيك، لولا أنَّ بكرا دونَكَ يُبْرِكُ النّاس و يَهْجُرونَك، ما زالَ حجُّ شَمْجٍ يأتونَك، إنّا على عُدْوانِهِم مُنْ دونَك.»
براى مناة خانهاى ساخته شد كه سدانت آن از براى أزد بود. اما در باب انهدام اين بت، دو نقل وجود دارد. ابنكلبى معتقد است: در سال هشتم هجرى در زمان فتح مكه پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله حضرت على عليهالسلام را براى تخريب آن مأمور نمود و آن حضرت بعد از منهدم كردن اين بت، دو شمشيرى را كه حارثبن ابىشَمِر به اين بت هديه داده بود نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آورد و ايشان نيز اين شمشيرها را به حضرت على عليهالسلام اهدا نمود.66 اما قول دوم نيز به اين معناست كه پس از به قدرت رسيدن اسلام، پيامبر صلىاللهعليهوآله سعيدبن عبيد اشهل را مأمور انهدام آن كرد.67
اين سه بت مذكور (لات و عزّى و منات) باارزشترين الهههاى عرب بودند و حتى نام آنها را در اثناى طواف به دور كعبه مىبردند و مىگفتند: «اللات و العزّى و مناة الثالثة الاخرى، فإنهنّ الغرانيقُ العُلى و إنّ شفاعتهنّ لتُرتَجى.»68
عرب اين بتها را دخترهاى خدا محسوب مىكرد كه نزد خدا شفاعت مىكردند. در هنگام مبعوث شدن پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله آيات كريمه ذيل نازل شد: «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى تِلْكَ إِذا قِسْمَةٌ ضِيزَى.»(نجم: 19ـ22)
اين بتها، به نظر اعراب آلهههاى قمر هستند و منات در اين ميان ماه تاريك است.69 به اعتقاد عرب، اولاً، اين اصنام شايسته پرستش هستند و در ثانى، از اين بتان و نيروهايى كه در وراى آنها وجود دارد كارى در اين عالم ساخته است و در حقيقت، در تدبير عالم كار ساز هستند.
بتهاى پنجگانه
بر طبق آيات كريمه سوره مباركه «نوح»، پنج بت ديگر وجود دارد كه مورد پرستش اعراب بودهاند. اما درباره چگونگى آغاز پرستش اين بتها ابنكلبى در الأصنام آورده است: وَدّ، سُواع، يَغوث، نَسْر و يَعوق، گروهى از مردمان صالح بودند و در طى يك ماه پى درپى و به دنبال هم از دنيا رفتند. در اين هنگام، مردى از بنىقابيل پنج بت به شكل آنها تراشيد و آنها را در كوهى نصب كرد، به گونهاى كه مردم مىآمدند و در اطراف آنها سعى مىكردند و آنها را گرامى مىداشتند. پس از مدتى، كمكم، اين بزرگداشت، تبديل به عبادت شد و آنها را به عنوان شفيع نزد خدا به حساب آوردند و هرچه گذشت، عبادت آنها شديدتر شد و كفرشان هم غليظتر گرديد. خداوند براى آگاه ساختن از كفرشان ادريس نبى را فرستاد، ولى او را تكذيب كردند و خداوند ادريس را به پيش خود برد. اين كفر و شرك آنقدر ادامه داشت كه نوح عليهالسلام بر آنها فرستاده شد و به دنبالش طوفان نوح واقع گرديد. در هنگام طوفان نوح اين بتها توسط آب از بالاى كوه، كه آنها در آنجا نصب شده بودند، كنده شده و در زمين جده قرار گرفتند و بعدها توسط طوفانهاى شنى كه مىآمد، روى آنها پوشيده گرديد و مخفى شدند. عمروبن لُحى اين بتها را از زير خاك خارج كرد و مردم عرب را به پرستش آنها دعوت نمود. ماجرا از اين قرار بود كه عمروبن لُحىّ كاهن، خدمتكارى از اجنّه به نام «ابىتهامه» داشت كه توسط آن خدمتكار، از محل دفن آن پنج بت و محل دفن آنها در جده آشنا شد. او پس از بيرون كشيدن اين بتها، مردم را به پرستش و عبادت آنها دعوت كرد.70 در ذيل، به بررسى اجمالى اين بتها مىپردازيم.
ود
اين بت در زمان ظهور اسلام، در مكانى در دُومَهُالجَنْدَل قرار داشت. «ودّ» به شكل مردى بلند هيكل بود كه دو حُلّه بر او گذارده شده بود و شمشيرى بر كمرش بسته شده و كمانى نيز بر دوش داشت. در دستانش پرچمى بود و نيز جعبهاى هم همراه داشت.71 به نام اين بت نيز افرادى ناميده شدهاند؛ از جمله: «عبد ودّ» كه معروف مىباشد. سدانت ودّ تا زمان آمدن اسلام، در اختيار خاندان عامر أجدار بود.72 پيامبر صلىاللهعليهوآله بعد از جنگ تبوك خالدبن وليد را براى انهدام ودّ فرستاد كه دو قبيله «بنو عبد ودّ» و «بنو عامر أجدار» مقاومت كردند. كار به جنگكشيد و خالد مقاومت آنها را در هم شكست و ودّ را منهدم نمود.73
با توجه به مطالبى كه گذشت، مىتوانيم اين تلقّى را داشته باشيم كه ودّ به نوعى با نبرد و جنگ سروكار داشته و به نوعى خداى جنگ محسوب مىشده است. در هنگام عبادت اين بتها، تلبيهاى خاص با اين عبارت گفته مىشد: «لبيك اللهم لبيك، لبيك معذره».
سواع
اين بت مورد پرستش بنوكنانه، هذيل، مزنيه و عمروبن قيسبن عيلان قرار گرفته بود. از ميان اين گروهها، هذيل بيش از همه به آن ارج و ارزش مىنهاد و به همين دليل، ذبايح خود را نزد آن قربانى مىكردند. تلبيه سواع عبارت بود از: «لبيك اللّهُمّ لبيك، لبيك أتُبْنا اليك أنّ سواع طَلبنا اليك.» سدانت آن با بنى لحيان بود و در صدر اسلام غوىبن ظالم عهدهدار آن گشته بود و عمروبن عاص مأمور تخريب آن شد.74
يغوث
نام «يغوث» بسيار نزديك است به الهه عبرانى يعنى «يعوش» و از اينرو، عدهاى اين دو بت را يكى گرفتهاند؛ ولى به هر حال، از «غوث» به معناى فريادرسى اخذ شده است. اين بت در صدر اسلام، در يمن واقع شده بود و طايفههاى مَذْحِج و اهل جرش آن را عبادت مىكردند. سادن آن در صدر اسلام از طايفة هَمْدان بود و تلبيهاش عبارت بود از: «لبيك اللهم لبيك، لبيك احببنا بها لديك، فنحن عبادك، قد صرنا اليك.»75
يعوق
ريشه اين نام به اعاقه و منع بازمىگردد و شايد مراد از آن منع از شرور باشد؛ پس اين بت براى حفظ اشخاص از شرور عبادت مىشده است. «يعوق» بت اختصاصى هَمْدان و خولان هم بود كه البته كسى از آنها به نام اين بت ناميده نشده است.
اين بت هم تلبيه مخصوص داشته كه عبارت بود از: «لبيك اللهم لبيك، بغِّض الينا الشّر و حبِّ الينا الخير ...» اين بت به صورت اسبى بود كه در صنعا به فاصله دو شب از مكه بر پا شده بود و البته چون نزديك حِمْيَر بود و حمير هم دين يهود را پذيرفته بود، كسى به نامش ناميده نشده است.76 اكنون آنچه كه از تلبيه اين بت به دست مىآيد اين است كه در تدبير عالم و خيرات و شرور عالم دخالت مستقيم دارد؛ يعنى از او طلب خير و دفع شرّ مىكردهاند.
نسر
اين بت در سرزمين سباء قرار داشت و حِميَر و موالى اين طايفه آن را مىپرستيدند و تا زمانى كه اين طايفه يهودى شدند، عبادت اين بت كار آنها بود. كسى بعد به نام اين بت ناميده نشده است.77
تا به اينجا بتهاى جاهلىاى كه نامشان در قرآن كريم آمده مورد بررسى قرار گرفت و در اين بررسى، نگاهى اجمالى به نقش آنها و نيز طوايفى كه آنها را مىپرستيد انداخته شد. اما بتهاى ديگرى هم وجود داشتند كه نامشان در قرآن كريم نيامده است. در ادامه، نگاهى كوتاه به آنها خواهيم داشت.
بتهاى مشهور عرب ذكرنشده در قرآن
در قسمت قبل، بتهايى را كه در قرآن كريم نام آنها به صراحت آمده بود مورد بررسى قرار داديم، اكنون در اين بخش برآنيم كه چند بت مشهور عرب را كه در قرآن كريم ذكرى از آنها به ميان نيامده است متذكر شويم.
هُبَل
«هبل» بزرگترين بتى بود كه عرب در داخل كعبه و اطراف آن قرار داده بود. جنس آن از عقيق سرخ و به شكل انسانى تراشيده شده بود. البته چون قريش آن را درحالى كه دست راستش شكسته بود پيدا كرده بود، دست راست آن را با طلا مرمت و بازسازى كرد. اولين فردى كه اين بت را در درون كعبه نصب كرد خُزيمَهبن مُدركهبن أليأْسبن مُضَر بود و به همين دليل، به هبل عنوان «هبل خُزيمَة» داده شده بود.78
هبل نام همان بتى است كه ابوسفيانبن حرب در جنگ احد به افرادش دستور داد بگويند: «أُعْلُ هُبَل! أُعْلُ هُبَل!» (پايدار باد هبل) و پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در پاسخ وى، به يارانش فرمودند كه بگويند: «اللّه أعلى و أجلّ!» (خداوند و اللّه بالاتر و با عظمتتر است) و بدين ترتيب، كار تبليغاتى آنها را با شكست مواجه ساخت.79
اما اين هبل كاربردهايى هم داشت؛ از جمله اينكه در امر قرعهكشى از آن استفاده مىشد. به عبارت ديگر، به نوعى آگاهى از امور عالم براى آن در نظر گرفته مىشد و از او راهنمايى در تشخيص خير و شر خواسته مىشد. همچنين عرب هنگامى كه در موردى اختلافنظر پيدا مىكرد با گرفتن قرعه از هبل اين مشكل را حل مىكرد.
صاحب كتاب محاضرات فى تاريخالعرب قبلالاسلام آورده است: نزد هبل هفت قدح وجود داشت كه در آنها قرعههاى مختلف براى موارد گوناگون وجود داشته است.80 اگر عرب قصد مىكرد پسرى را ختنه كند يا ازدواجى را بر پا نمايد يا مردهاى را دفن كند، از هبل كمك مىگرفت و چون هبل زبان نداشت، به وسيله قرعه انداختن، نظر او را مىگرفتند. و يا هرگاه در نسب كسى شك مىكرد، با هديه دادن صد درهم و يا يك قربانى به سراغ هبل مىرفت و قرعهاى را از او مىگرفت و خطاب به او مىگفت: «يا الهنا هذا، فلان قد أردنا به كذا و كذا، فأخْرُجِ الحقَّ فيه»؛ سپس صاحب قداح به شخص محتاج قرعه مىگفت قرعه بردارد. هرگاه آن قرعه «منكم» درمىآمد يك معنا داشت و اگر «من غيركم» درمىآمد حليف بودن را مىرساند و اگر ملحق درمىآمد، مشخص مىشد كه شخص مشكوكالنسب، نسبتى با آنها ندارد.
اكنون با توجه به مطالبى كه ارائه گرديد، مىتوانيم به اين نتيجه برسيم كه نزد عرب جاهلى و به گمان و خيال آنان، هبل نوعى علم و آگاهى فراانسانى دارد كه اين علم او را درخور توجه و ستايش نموده است.
اساف و نائله
اين دو بت از مشهورترين بتهاى عرب هستند كه با مراجعه به هر كتابى نام آنها يافت مىشود و ذكرشان همه جا هست. گفته مىشود: اين دو، مرد و زنى از قبيله جُرْهُم بودند به نام اسافبن عمرو و نائلة بنت سهل. اساف در سرزمين يمن عاشق نائل مىشود. آنان به قصد حج عازم مكه مىشوند و وقتى داخل كعبه شدند، بنا بر قولى، از فضاى خلوت داخل خانه كعبه بهره ناشايست بردند. در همان حال، اين دو مسخ شدند و به صورت مجسمههايى درآمدند و مردم آنها را به صورت دو بت پيدا كردند.81 مردم در آغاز يكى از آنها را در صفا و ديگرى را در مروه براى عبرت گرفتن ديگران نصب كردند و هرگاه مىخواستند بين صفا و مروه را سعى كنند، آنها را مسح مىكردند. كمكم اين مسح كردن تبديل به عبادت شد و اين دو مجسمه كه براى عبرت نصب شده بودند، به عنوان بت مورد پرستش قرار گرفتند. مدتى بعد هم، اين دو را به طرف كعبه حركت دادند و يكى از آنها را روى كعبه و ديگرى را در كنار زمزم قرار دادند و گفته مىشود كه هر دوى آنها را از آغاز نزد زمزم قرار دادند. خلاصه اينكه اين دو بت، از بتهايى هستند كه درباره آنها افسانههاى فراوانى نقل شده است كه چندان نمىشود بر آنها اعتماد كرد.
اين دو بت مورد عبادت خزاعه و قريش و نيز كسانى قرار گرفته بودند كه از مناطق ديگر براى حج به مكه مىآمدند. تلبيه مخصوص اين دو بت عبارت بود از: «لبيك اللهم لبيك لا شريك لك، لا شريك هو لك، تَمْلُكُه وَ ما مَلَك.» همانگونه كه پيشتر اشاره شد، اين دو بت به همراه هبل تنها بتهاى موجود در خانه كعبه و اطرافش بودند كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهآنها را در يومالفتح انداخت و به آتش كشيد.82
در اين نوشتار، مهمترين بتهاى عرب جاهلى را برشمرديم، اما در كنار اين بتها، بتهاى ديگرى هم وجود داشتند كه از اهميت كمترى برخوردار بودند كه ما تنها به ذكر اسامى آنها اكتفا مىكنيم: ذو ثرى، ذوالخلصه، الفلس، مناف، ذوالكفين، عم انس و يا عميانس، عائم، سعد، سعر، معطمالطير، اصنام منى، الأقيصر، فهم، جهار، محارب، السعيدة، المحرق، ذريح، مرحب، المنطبق، صنمار، ذوالرجل، و حلال.
نتيجهگيرى
از مطالبى كه گفته شد علاوه بر آشنايى اجمالى با بتپرستى عرب جاهلى، و در كنار آشنايى با مفاهيمى از آن دوران تاريك، مىتوان به اين نكات نيز رسيد:
1. اعراب جاهلى علاوه بر ذات بارىتعالى موجودات ديگرى را نيز شايسته پرستش مىدانستند و به پرستش آنها اقدام مىكردند و بدينروى، توحيد در الوهيت در ميان آنها خدشهدار شده بود.
2. عرب جاهلى و عرب پيش از اسلام، براى اين بتها و ارواحى كه در وراى اين بتها لحاظ مىكرد، نيرويى قايل بود كه با آن نيرو به گونهاى مستقل در تدبير بخشى از وقايع عالم نقش داشتند. به ديگر سخن، توحيد در ربوبيت تكوينى آنها مورد خدشه واقع شده بود و بدين دليل، مشرك محسوب مىگشتند.
3. نوع شركى كه اين عده داشتند، تا اندازهاى شرك عرضى بود و هر قوم و طايفهاى براى خود بتى را معتبر مىدانست، هرچند اعتبار ساير بتها را منكر نمىشد.
4. البته گاهى هم شرك نوبتى وجود داشت؛ در جايى كه براى بتى خاص كاركردى خاص لحاظ مىكردند و بدين جهت، در موقع لزوم آن بت را مورد پرستش قرار مىدادند.
-
منابع
- ـ نهجالبلاغه، تهران، ذرّه، 1373.
- ـ سميع، د. دغيم، اديان و معتقدات العرب قبلالاسلام، بيروت، دارالفكر اللبنانى، 1995م.
- ـ فيومى، محمّدابراهيم، فى الفكر الدينى الجاهلى، قاهره، دارالمعارف، 1982م.
- ـ كلبى، هشامبن محمّدبن السائب، كتاب الاصنام، قاهره، مطبعة دارالكتب المصرية، 2000م.
- ـ ابنمنظور، محمّدبن مكرم، لسانالعرب، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بىتا.
- ـ ابنهشام، عبدالملك، السيرهالنبويّة، بيروت، دار احياءالتراث العربى، بىتا.
- ـ الحاج حسن، د. حسين، حضارهالعرب فى عصرالجاهلية، بيروت، موسسة الجامعية، للدرسات و النشر و التوزيع، 1989م.
- ـ مسعودى، علىبن حسين، مروجالذهب و معادنالجوهر، قم، منشورات شريف رضى، 1380.
- ـ معلوف، لوئيس، المنجد فى اللغة، قم، ناشر اسلام، 1380.
- ـ ناس، جان بى.، تاريخ جامع اديان، ترجمه علىاصغر حكمت، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.
- ـ مسعود، د. ميخائيل، الأساطير و المعتقدات العربية قبلالاسلام، بيروت، دارالعلم للملائين، 1994م.
- ـ آلوسى، سيدمحمود، بلوغالارب فى معرفه احوالالعرب، بيروت، دارالكتب العلمية، بىتا.
- ـ العلى، د. صالح احمد، محاضرات فى تاريخ العرب قبلالاسلام، بغداد، مكتبة المثنى، 1960م.
- ـ الحوت، محمود سليم، فى طريق الميثولوجيا عندالعرب، ط. الثالثه، بيروت، دارالنهار للنشر، 1983م.
- ـ حموى، ياقوت، معجمالبلدان، بيروت، دار صادر، بىتا.
- ـ طبرى، محمّدبن جرير، تاريخ طبرى، بيروت، روائع التراث العربى، بىتا.
- ـ داود، الأب جرجس داود، اديانالعرب قبلالاسلام، بيروت، مؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، 1988م.
- - Bowker, John, "Katheno Theism", The Oxford Dictionary of World Religions, Oxford University Press, Oxford, New York, 1999.
- - Geden, S., "God (hindu)", in Encyclopedia of Religion and Ethics, ed. by James Hastings, London, NewYork, 2003.
- - Sperling, David, "God in Hebrew Scriptures", in The Encyclopedia of Religion, ed. by Mircea Eliade, Macmillan Publishing Company, New York, 1987.
- پى نوشت ها
- * استاديار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 11/8/89 ـ پذيرش: 15/10/89.
- 1ـ نهجالبلاغه، خ 147.
- 2ـ همان، خ 26.
- 3ـ ر.ك: د. سميع دغيم، اديان و معتقدات العرب قبلالاسلام، ص 87.
- 4ـ محمّدابراهيم فيومى، فى الفكرالدينى الجاهلى، ص 223ـ225.
- 5ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، كتاب الاصنام، ص 28.
- 6ـ محمّدبن ابراهيم فيومى، همان، ص 225.
- 7ـ ر.ك: محمّدبن مكرم ابنمنظور، لسانالعرب، ج 13، ص 442ـ443، ماده «وثن».
- 8ـ همان، ماده «وثن».
- 9ـ ر.ك: همان.
- 10ـ همان، ج 12، ص 349، ماده «صنم».
- 11ـ همان.
- 12ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 33.
- 13ـ محمّدبن جرير طبرى، تفسير طبرى، ج 6، ص 48ـ49.
- 14ـ مائده: 3.
- 15ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 99.
- 16ـ عبدالملك ابنهشام، السيرهالنبوية، ج 1، ص 27ـ30.
- 17ـ مائده: 2.
- 18ـ حج: 25.
- 19ـ حج: 29.
- 20ـ بقره: 125.
- 21ـ د. حسين الحاج حسن، حضارهالعرب فى عصرالجاهلية، ص 165ـ166.
- 22ـ علىبن حسين مسعودى، مروجالذهب و معادنالجوهر، ج 1، ص 175ـ176.
- 23ـ لوئيس معلوف، المنجد فىاللغة، ص 249.
- 24 Kathenotheism.
- 25 John Bowker, "Katheno Theism", The Oxford dictionary of World Religions, p. 422.
- 26ـ براى مطالعه بيشتر، ر.ك: جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علىاصغر حكمت، ص 60.
- 27 Heno Theism.
- 28 See: A. S. Geden, "God (hindu)", in Encyclopedia of Religion and Ethics, ed. by James Hastings.
- 29 Monolatory.
- 30 David Sperling, "God in Hebrew Scriptures", in The Encyclopedia of Religion.
- 31 Dualism.
- 32ـ براى مطالعه بيشتر، ر.ك: جان بى. ناس، همان، ص 628ـ631.
- 33ـ د. ميخائيل مسعود، الاساطير و المعتقدات العربية قبلالاسلام، ص 114.
- 34ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 16ـ17.
- 35ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 114.
- 36ـ همان، ص 113.
- 37ـ همان.
- 38ـ سيدمحمود آلوسى، بلوغالارب، ج 2، ص 210.
- 39ـ د. صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخالعرب قبلالاسلام، ج 1، ص 184ـ185.
- 40 Alitta.
- 41 Alilat.
- 42ـ ر.ك: محمود سليم الحوت، فى طريق الميثولوجيا عندالعرب، ص 69.
- 43ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 115؛ ياقوت حموى، معجمالبلدان، ج 5، ص 5.
- 44ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 17.
- 45ـ سيدمحمود آلوسى، همان، ج 2، ص 210.
- 46ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 116ـ117.
- 47ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 18.
- 48ـ همان.
- 49ـ محمّدبن جرير طبرى، همان، ج 2، ص 128.
- 50ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 27.
- 51ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 118.
- 52ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 22.
- 53ـ محمّدبن جرير طبرى، همان، ج 2، ص 128.
- 54ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 111، به نقل از: ياقوت حموى، همان، ج 5، ص 204.
- 55ـ محمود سليم الحوت، همان، ص 66.
- 56ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 14.
- 57ـ همان.
- 58 Menata.
- 59 Manot.
- 60 Meni.
- 61ـ محمود سليم الحوت، همان، ص 65.
- 62ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 112.
- 63ـ نجم: 20.
- 64ـ الاب جرجس داود داود، اديانالعرب قبلالاسلام، ص 299.
- 65ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 13ـ14.
- 66ـ همان، ص 15.
- 67ـ محمّدبن جرير طبرى، همان، ج 2، ص 29ـ31؛ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 1، ص 29ـ30.
- 68ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 19.
- 69ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 112.
- 70ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 15ـ54.
- 71ـ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 1، ص 28.
- 72ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 55.
- 73ـ همان.
- 74ـ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 1، ص 28.
- 75ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 10 و 55.
- 76ـ د. صالح احمد العلى، همان، ص 188ـ190.
- 77ـ د. ميخائيل مسعود، همان، ص 188ـ190.
- 78ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، ص 28.
- 79ـ همان.
- 80ـ ر.ك: د. صالح احمد العلى، همان، ص 177ـ179.
- 81ـ هشامبن محمّدبن سائب كلبى، همان، 9.
- 82ـ همان، ص 31.