معرفت، سال نوزدهم، شماره یازدهم، پیاپی 158، بهمن 1389، صفحات 153-

    تحلیل و بررسى ابعاد گوناگون معناى زندگى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدرضا رحمانی اصل / *کارشناس ارشد - دانشکاه کاشان (فلسفه و کلام اسلامی) / Mohamadreza.Rahmani2008@Gmail.com
    چکیده: 
    این مقاله ابعاد و اضلاع گوناگون معناى زندگى «شخص» را مورد تحلیل و بررسى قرار مى‏دهد. این تحلیل با نگاه «سوم شخص» صورت گرفته تا بتواند دیدى شمولى داشته باشد؛ زیرا یافتن معناى زندگى انسان جز از طریق آشنایى با جنبه‏هاى روحى و روانى و موقعیتى که در آن زندگى مى‏کند و حتى جز از طریق معرفت به اجزاى هستى امکان‏پذیر نیست. با تأمّل در خدا، انسان و هستى، بصیرت ما نسبت به موقعیت انسان در عالم هستى عمیق‏تر خواهد شد و به تفسیر صحیحى درباره معناى زندگى شخص دست مى‏یابیم. این مقاله با رویکرد تحلیلى و نظرى نگارش یافته و هدف از آن، سعى در تبیین معناى زندگى است تا خواننده را به عنوان یک تحلیلگر در یافتن معناى زندگى خود یارى دهد. تأثیر فهم موقعیت و جایگاه انسان در معنادارى زندگى، همچنین میزان تأثیر دین و اخلاق در معنادارى زندگى از دیگر اهداف این پژوهش است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 153ـ162

    محمّدرضا رحمانی اصل*

    چکیده

    این مقاله ابعاد و اضلاع گوناگون معناى زندگى «شخص» را مورد تحلیل و بررسى قرار مى‏دهد. این تحلیل با نگاه «سوم شخص» صورت گرفته تا بتواند دیدى شمولى داشته باشد؛ زیرا یافتن معناى زندگى انسان جز از طریق آشنایى با جنبه‏هاى روحى و روانى و موقعیتى که در آن زندگى مى‏کند و حتى جز از طریق معرفت به اجزاى هستى امکان‏پذیر نیست. با تأمّل در خدا، انسان و هستى، بصیرت ما نسبت به موقعیت انسان در عالم هستى عمیق‏تر خواهد شد و به تفسیر صحیحى درباره معناى زندگى شخص دست مى‏یابیم.

    این مقاله با رویکرد تحلیلى و نظرى نگارش یافته و هدف از آن، سعى در تبیین معناى زندگى است تا خواننده را به عنوان یک تحلیلگر در یافتن معناى زندگى خود یارى دهد. تأثیر فهم موقعیت و جایگاه انسان در معنادارى زندگى، همچنین میزان تأثیر دین و اخلاق در معنادارى زندگى از دیگر اهداف این پژوهش است.

    کلیدواژه‏ها: معناى زندگى، هدف زندگى، پوچى، خدا، جهان، انسان.

    مقدّمه

    بى‏شک، از اساسى‏ترین پرسش‏هایى که هر انسانى در دوره‏اى از زندگى روزمره‏اش با آن مواجه مى‏شود این است که آیا زندگى ارزش زیستن دارد و چرا باید زندگى کرد؟ سؤالات دیگرى که پیرامون این مطلب یا ذیل آن مطرح مى‏شود مباحثى تحت عنوان «معناى زندگى» را شکل مى‏دهد. این مسئله هرچند تاریخچه‏اى به اندازه حیات بشریت دارد، اما به طور خاص قریب به پنجاه سال است که بحث معناى زندگى به صورت مسئله جدى فلسفى در ذیل مباحث انسان‏شناختى مطرح مى‏گردد.

    در عصرى که اگر عنوان بحران معنا و معنویت بر آن بنهیم عنوانى بى‏روا نیست، برخى معتقدند که زندگى ارزش زیستن ندارد و باید گذراند. در مقابل، عده‏اى معتقدند که لحظه به لحظه زندگى فرد معنادار است و انسان باید در زندگى فردى‏اش معنایابى کند. سؤالات اصلى این پژوهش عبارتند از:

    1. پرسش از معناى زندگى در کدام بخش از قلمرو زندگى انسان مطرح مى‏شود؟ 2. نقطه آغازین جست‏وجو براى یافتن زندگى معنادار چیست؟ 3. انسان چگونه مى‏تواند زندگى‏اش را معنادار بیابد؟

    سؤالات فرعى که به آنها پرداخته مى‏شود، عبارتند از: 1. تصوّر از جهان و خدا چه تأثیرى در معنادهى به زندگى فرد دارد؟ 2. آیا با وجود شرور و مرگ‏ومیر مى‏توان زندگى معنادارى داشت؟ که در پاسخ به این سؤالات، اساسى‏ترین نکات درباره بحث از معناى زندگى، نقطه آغاز جست‏وجو براى معناى زندگى، تأثیر تصوّر و تلقّى از جهان و خدا در معنادهى به زندگى فرد و اهمّ عوامل بى‏معنایى در زندگى فرد از مباحث اصلى این مقاله به شمار مى‏رود.

    تا به حال مقالات گوناگونى در باب معناى زندگى اعم از ترجمه، نقد و بررسى و پاسخ به شبهات معناى زندگى نگارش یافته است که اغلب این آثار به طور مدوّن و منظم در مجله نقدونظر، شماره‏هاى 29ـ32 سال 1382 گردآورى شده است، امّا امتیاز این مقاله در این است که حتى‏الامکان سعى شده مباحث معناى زندگى را به طور اجمال و بدون هیچ‏گونه پیش‏داورى و طرفدارى از نظریه‏اى خاص عنوان گردد و به تمامى پرسش‏هاى تشکیل‏دهنده معناى زندگى به عنوان امرى عینى و ملموس بنگرد تا ذهن خواننده را به طور جدى درگیر معناى زندگى خویش کند.

    1. نکاتى اساسى در بحث از معناى زندگى

    الف) معنا در بحث معناى زندگى هیچ ارتباطى با مباحث زبان‏شناختى، معناشناختى و معرفت‏شناختى ندارد، بلکه «معناى معنا»1 را به عنوان مقوله‏اى متمایز مورد بحث

    قرار مى‏دهیم و مقصودمان از معنا همان کلمه‏اى است که از آن گاهى به «ارزش»، «هدف»، «اهمیت» و «کارکرد» و برخى هم از آن به فراتررفتن از حد و مرزها2 تعبیر کرده‏اند.

    ب) «هدف» در سؤال «هدف زندگى چیست؟»، غالبا در سه ساحت مطرح مى‏شود:

    1. اینکه چرا بعضى چیزها وجود دارند و بعضى دیگر که به همان اندازه ممکن‏اند، وجود ندارند3 و اینکه طرحو نقشه‏اى براى جهان وجود دارد یا خیر؟

    2. چرا انسان وجود دارد؟ آیا هدفى براى او هست؟

    3. آیا هدفى از وجود من هست؟ اگر هدفى هست چگونه آن را بیابم و اگر آن هدف را در نیابم چگونه مى‏توانم اهمیت و ارزش زندگى‏ام را بفهمم؟ بنابراین، در پرسش از معناى زندگى، «هدف زندگى من»4 موردنظر مى‏باشد.

    ج) منظور ما از زندگى، حیات بیولوژیکى نیست، بلکه معناى فلسفى حیات موردنظر مى‏باشد. در حقیقت، منظور ما، معناى فعلى زندگى است نه معناى اسمى آن، و تنها در این صورت امکان بحث درباره هدفدارى یا بى‏هدفى زندگى خواهد بود.

    د) از موارد بالا مى‏توان دریافت که نگرش ما نگرشى فلسفى خواهد بود و پرسش از معناى زندگى به صورت پرسشى فلسفى مطرح خواهد شد.

    ه .) بحث از معناى زندگى در دو ساحت وجودى و مابعدالطبیعى قابل بیان مى‏باشد که ابتدا به ساحت وجودى و سپس مابعدالطبیعى آن خواهیم پرداخت.

    و) در بحث از معناى زندگى، اگرچه فرد در ابتدا با سؤالات محدودى مواجه مى‏شود، ولى آنچنان این سؤالات فربه مى‏شوند که پرسش از معناى زندگى پرسشى هویت‏شناسانه خواهد شد و فرد در پى آن است که تمام هویت خودش را در این عالم کشف کند.

    ز) در این تحقیق سعى بر آن است تا با نگاه سوم شخص به مسئله معناى زندگى به عنوان امرى عینى پرداخته شود؛ چون تنها در این صورت مى‏توانیم دیدى شمولى و کل‏نگرانه داشته باشیم. ولى باید در نظر داشت که ما نباید معنا را آن‏قدر عینى بدانیم که احوال درونى انسان نادیده شود و یا آن را آن‏قدر ذهنى بدانیم که انتخاب هر فردى معنادار تلقّى شود.

    ح) در حقیقت، پرسش از معناى زندگى دربردارنده پرسش‏هاى زندگى است؛ پرسش‏هایى از قبیل مرگ، زندگى، رنج، تکرار، عشق، تناهى، شر و... . پس باید توجه داشت که اگر مسئله معنادارى زندگى را منحصر به یک مسئله بدانیم مرتکب مغالطه شده‏ایم.

    2. نقطه آغاز جست‏وجو براى معناى زندگى

    نقطه آغاز جست‏وجو براى معناى زندگى، مواجه شدن با سؤال «من کیستم؟» است؛ آنجا که فرد گمان مى‏کند من خودش را در میان شخصیت‏ها و نقش‏هایى که جامعه به او تحمیل کرده، گم کرده است. این مهم‏ترین سؤالى است که در زندگى فرد رخ مى‏دهد؛ زیرا سرآغاز بازگشت از زندگى غیر اصیل (زندگى عاریتى) به زندگى اصیل خواهد بود. از این‏رو، هایدگر یکى از نشانه‏هاى زندگى اصیل را مواجه شدن انسان با پرسش از هستى خود مى‏داند.5

    به تعبیر مولوى:

    زین دو هزاران من و ما در عجبم من چه منم گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم6 پرسش از «من کیستم؟» و به عبارت دیگر، پرسش از معنادارى زندگى وقتى میسر خواهد بود که فرد خودش را در تعامل با جهان پیرامون بداند؛ یعنى پرسش «من کیستم؟»، در وهله اول در ارتباط انسان با جهان پیرامون و تک‏تک اجزا و عوامل آن شکل مى‏گیرد و فرد خودش را در مجموعه عالم مى‏یابد و به تعبیر هایدگر در ـ جهان ـ بودن (In-der-Welt-sein) براى انسان مشهود مى‏شود؛ پس هرچه انسان شناخت کامل و دقیق‏ترى نسبت به ظرایف و لطایف جهانى که در آن زندگى مى‏کند داشته باشد، بهتر مى‏تواند موقعیت خود و به تبع آن معنا و ارزش خود را در جهان بیابد.

    در هیئت بطلمیوسى، خورشید به دور زمین مى‏چرخد و زمین به عنوان مرکز سیارات دیگر محلى ثابت و آرام براى زندگى انسان تلقّى مى‏شود. ولى در یافته‏هاى کیهان‏شناسى جدید اثبات مى‏شود که زمین تنها یکى از هشت سیاره‏اى است که به دور خورشید مى‏گردد و اطراف این سیارات صدها هزار سیاره و ستاره دنباله‏دار و اجرام میان‏سیاره‏اى وجود دارد و اینها منظومه شمسى را تشکیل مى‏دهند که فاصله زمین تا منظومه شمسى قریب چهار سال نورى است و فیزیک جدید توانسته با در اختیار داشتن ابزار و ادوات جدید و با فناورى نوین تنها پانزده میلیارد سال نورى از عالم را مشاهده کند و هنوز هم در اینکه پانزده میلیارد سال نورى، همه عالم است یا قسمت ناچیزى از عالم، در تردید هستند.7 وقتى انسان چنین تصویرى از دنیاى پیرامونش پیدا مى‏کند خودش را به عنوان ذره ناچیزى در عالم مى‏پندارد. حال این سؤال برایش مطرح مى‏شود که آیا وجود این ذره ناچیز در عالم کلان با این‏همه پیچیدگى مى‏تواند معنا و ارزش داشته باشد؟ اینجاست که هر مکتبى بنا بر جهان‏بینى خاص خودش پاسخى به این پرسش مى‏دهد. برخى معتقدند: کل زندگى معنا و اهمیتى ندارد8 و برخى دیگرمى‏گویند: «هر موجودى بدون دلیل زاده مى‏شود، از روى ضعف خودش را امتداد مى‏دهد و به تصادف مى‏میرد.»9 در مقابل، برخى معتقدند: در دنیا چیزى وجود ندارد که بیشتر از یافتن معناى زندگى خود، انسان را یارى کند.10

    3. تأثیر تصور و تلقّى از جهان و خدا در معنادهى به زندگى فرد

    همان‏گونه که بیان گردید، تلقّى و تصور فرد از خود، در جهان‏بینى و جهت‏یابى او در زندگى تأثیر بسزایى دارد و طبق این تلقّى و تصور، فرد زندگى‏اش را معنادار یا بى‏معنا مى‏یابد. براى مثال، اگر نگاه فرد به عالم نگاهى صرفا محسوس باشد و براى عالم ساحتى به غیر از ساحتى که به حس درمى‏آید براى او معنایى نداشته باشد، فرد خودش را در جهانى مى‏یابد که دایم به تناهى این عالم برخورد مى‏کند و این تناهى آزاردهنده عالم با عمیق‏ترین لایه‏هاى وجودى فرد گره مى‏خورد.

    قطعا افرادى که تجربه حضور خدا را در جهان دارند و معتقدند خدایى هست، در مقایسه با افرادى که تجربه‏اى از وجود خدا در عالم ندارند، وجود خدا نقش تعیین‏کننده‏اى در معنایابى هستى زندگى‏شان خواهد داشت. به تعبیر فئودور داستایفسکى11، «اگر خدا نباشدهمه چیز مجاز و هر کارى روا خواهد بود.»12 حال اگر با قدرى تأمّل تصورهایى را که انسان‏هاى خداپرست از خدا دارند مورد بررسى قرار دهیم باز هم در میان آنها تفاوت‏هاى مشهودى خواهیم دید. به طور واضح‏تر، تصور انسانى که خدا را تنها از روى دلیل و برهان مى‏شناسد و او را امرى جداى از جهان مى‏پندارد با تصور فردى که حضور خداى متعال را در جهان و نزدیک‏تر از رگ گردن انسان مى‏داند، متفاوت خواهد بود. هرچند این تفاوت در تصور و تلقّى جهان و خدا در ابتدا از منظر افراد امرى سلیقه‏اى و کم‏تفاوت جلوه‏گر شود، ولى حقیقت این است که وقتى شخص نگاهى توحیدى به عالم دارد هم به آرامش دست مى‏یابد و هم تصور او موجب مى‏گردد که از آرامش کاذب خارج شود.

    قرآن مجید با استفاده از دو کلیدواژه «حب» و «ولایت»، رابطه انسان با خدا و انسان‏ها با یکدیگر را بسیار زیبا به تصویر کشیده است. خداوند در آیه 54 سوره «مائده» رابطه‏اش را با انسان‏ها رابطه «حب» مى‏داند. نکته ظریف و قابل توجه این آیه در این است که در معناى واژه حب، رابطه دوستى دوطرفه نهفته است. در واقع، رابطه محّب و محبوب، رابطه عاشق و معشوق واقعى است.

    همچنین خداوند در آیه 71 سوره «توبه» انسان‏هاى مؤمن را اولیاى یکدیگر معرفى مى‏کند.

    بنا بر آنچه از رابطه حب و ولایت گفته شد، خداوند ولى انسان‏هاست و از طرفى، انسان‏ها اولیاى خدا هستند و رابطه انسان با خدا و دیگر انسان‏ها در تعاملى جدى قرار دارد.

    بنابراین، ولایت همانند مثلثى است که دو ضلع آن، انسان و یک ضلعش خداست و کسى که در جریان ولایت ایمانى قرار بگیرد لذت و عشق در تمام زندگى‏اش تجلى مى‏یابد.

    در واقع، عشق به مردم جز از راه عشق به خدا میسر نخواهد بود و از طرفى دیگر، تا انسان‏ها خدا را دوست نداشته باشند نمى‏توانند به یکدیگر عشق بورزند.

    بنابراین، در دیدگاه اسلام ارکان اصلى زندگى معنادار که عشق و دوستى است، تنها در سایه ولایت ایمانى تحقق مى‏یابد و هرگز تنهایى و بى‏معنایى براى انسان ولایت‏مدار مطرح نخواهد شد. اگر تصورمان از خدا تصورى از یک حاکم انتقام‏جو و خشن باشد، این خدا، نه تنها موجب تسکین درد و دغدغه‏هاى انسان نخواهد شد، بلکه انسان همواره در اضطراب و دلهره به سر خواهد برد.

    4. اهمّ عوامل بى‏معنایى در زندگى فرد

    4ـ1. احساس بى‏اهمیت و ناچیز بودن در عالم

    با پیشرفت علوم و کشفیات جدید از عالم، فرد خودش را در مواجهه با عظمت و پیچیدگى‏هاى جهان هستى مى‏بیند و احساس مى‏کند که در عالم هیچ است؛ همان‏گونه که توماس نیگل13 در این‏باره مى‏گوید: ماذرات ریزى در گستره بى‏کران جهان هستیم.14 و این احساس بى‏مقدارى در عالم موجد احساس بى‏معنایى در زندگى فرد خواهد شد. فرد داراى این جهان‏بینى اگر از بیرون به زندگى بنگرد درخواهد یافت که اگر هرگز در عالم نمى‏بود فرقى به حال دنیا نمى‏کرد و هنگامى هم که معدوم شود، این حقیقت که او زمانى موجود بود اهمیتى نخواهد داشت.15

    اینجاست که فرد مى‏پندارد تنها یک مسئله فلسفى واقعا جدى وجود دارد و آن، خودکشى است.16

    البته تلقّى و تصور انسان‏ها از احساس بى‏مقدارى در عالم بسیار متفاوت است و این ناشى از شناخت و فهم حقیقت هستى مى‏باشد؛ زیرا ممکن است همان‏گونه که فردى این بى‏مقدارى خود را در گستره پهناور عالم، هیچ مى‏انگارد، فرد دیگرى این تصور را براى خودش امرى مثبت تلقّى کند و از دل این ذره ناچیز چنان معناى عمیقى استخراج کند که بتواند به وسیله آن، پیوند عمیقى با حقیقت هستى برقرار سازد. به تعبیر جان کاتینگام،17احساس بیهودگى فراگیر، اگرچه براى برخى از انسان‏هاى ژرف‏اندیش مشکل‏زاست، ولى براى بسیارى از مردم، گستره محدود زمان نیز مى‏تواند قلمرو کافى براى فعالیت‏هاى معنادار فراهم کند.»18

    4ـ2. بى‏خدایى

    بالطبع همان‏گونه که زیستن بدون خدا لوازمى دارد، زندگى توأم با معنویت و شورانگیز و متعهدانه هم لوازم خاص خودش را دارد. در اینجا براى اینکه نقیصه بى‏خدایى پررنگ نمایان شود به بحث و بررسى درباره لوازم و آثار زندگى انسان خداباور و دیندار از دیدگاه فرهنگ غرب و فرهنگ اسلامى مى‏پردازیم. در ابتدا چهار مشخصه و ویژگى زیستن معنوى از نگاه جان کاتینگام را ذکر مى‏کنیم:

    ویژگى اول اینکه در این دیدگاه، زندگى نه یک رویداد تصادفى، بلکه موهبتى ارزشمند است که از سرچشمه حقیقت، زیبایى و خوبى حاصل آمده است. در نتیجه، جهان نیز به رغم تمام کاستى‏هایى که در آن مشاهده مى‏شود بسان جلوه‏اى از آن زیبایى، خوبى و حقیقت پدیدار مى‏شود.

    ویژگى دوم اینکه حیات ما به تصمیم ما بسته است. ما مى‏توانیم از میان خوبى و بدى دست به انتخاب بزنیم. مسئولیت فردى براى ما فاعل‏هاى اخلاقى امرى حیاتى است.

    ویژگى سوم اتخاذ الگویى از زندگى در قالب آیین‏هاى عبادى است که در تمامى مراحل و محیط‏هاى زندگى نمود یابد. هدف از این آیین‏ها توجه دایمى به آگاهى معنوى و اخلاقى است که خود، نیروى محرکه درونى است.

    ویژگى چهارم که در بسیارى از متون دینى نیز آمده است که همواره این حقیقت را به یاد داشته باشیم که ارزش و معناى زندگى به مهر و محبت بسته است نه پیروزى و ثروت. با چنین محبت و عشق ایثارگرانه‏اى، مخلوق مى‏تواند جلوه‏اى از مهر و محبت خالق را به نمایش گذارد.»19

    همچنین علّامه جعفرى دین را به عنوان مهم‏ترین منبع معنابخش به زندگى معرفى مى‏کند.

    برخى‏ها دین را ساخته و پرداخته اوهامات بشر مى‏دانند. علّامه جعفرى در این مورد مى‏گوید: اینکه دین چیزى ساختگى است و عقل آن را از توهّمات و تخیلات بافته است، یک اعتقاد خطاست، بلکه خود واقعیات است که دین را براى انسان قابل پذیرش ساخته است.20

    ایشان در مورد اینکه آیا مى‏توان بدون مذهب از فلسفه و هدف زندگى یاد کرد، سؤالى در قالب استفهام انکارى بدین صورت مطرح مى‏نماید: «اگر کسى از دانشجویان یا اساتید جست‏وجو کند و ببیند که مى‏تواند با قطع‏نظر از مذهب براى این زندگى فلسفه پیدا کند، شما را به خدا قسم، زود به من خبر بدهید.»21

    وى مى‏گوید: آلبرکامو یکى از نویسندگانى بود که در مورد هدف زندگى کار کرد و به پوچى رسید و در پایان به این مطلب اذعان کرد که مذهب را باید تنها عامل معنا در زندگى معرفى کرد.22

    علّامه جعفرى بر این باور است که دین گواراترین آب حیات زندگى انسان‏هاست؛ زیرا تنها دین است که مى‏تواند چهار سؤال اساسى «من کیستم؟ از کجا آمده‏ام؟ به کجا مى‏روم؟ براى چه آمده‏ام؟» را پاسخگو باشد، به همین دلیل، فقدان دین و دیندارى را ندانستن پاسخ به مبدأ و مقصد زندگى انسان‏ها مى‏داند که موجب گیجى و تحیر و بى‏معنایى زندگى آنها مى‏شود.

    اگر بخواهیم به طور دقیق و جزئى‏تر نکات و فواید دین‏دارى و ایمان به خدا را از دیدگاه علّامه جعفرى برشمریم، مى‏توانیم به موارد ذیل اشاره نماییم:

    الف. انسان‏دیندار دایم در نشاط‏وسروردرونى‏است.23

    ب. انسان دیندارى که هستى و زندگى‏اش در پرتو ایمان به خدا معنادار شده است بار سنگین زندگى را به دوش دیگران تحمیل نمى‏کند.24

    ج. اثبات حیثیت و شرف ذاتى براى شخصیت انسان صرفا در پرتو ایمان به خدا و معنادار بودن هستى تحقق مى‏یابد.25

    او معتقد است: همان‏گونه که شناخت ارزش والاى دین و ایمان به خدا مى‏تواند روشنگر راه زندگى انسان‏ها باشد، دینى که حاصل اعمال اعتیادى انسان‏ها باشد پرده تاریکى به چشمان آنها زده و هیچ موقع آب واقعى حیات را به آنها نخواهد چشاند؛ زیرا دین را دستاویزى براى اشباع تمایلات خود قرار داده‏اند.

    وى مى‏گوید: این سؤال که «آیا علم مقدّم است یا دین و اخلاق؟» همواره مورد پرسش بشریت بوده است. اما آنها در اصل سؤال به خطا رفته‏اند و سؤالشان صحیح نیست؛ زیرا وقتى مقدارى فروغ وجدان در علم تابیده شود، تهذیب نفس شروع مى‏شود و از این‏رو، سرآغاز ایمان خواهد بود و از طرفى، مقتضاى ایمان، افزایش علم است و هرچه علم بیشتر و کامل‏تر شود تهذیب نفس قوى‏تر مى‏شود. لازم به ذکر است که علّامه جعفرى این تعامل دو طرفه علم و دین را دور معى نمى‏داند، بلکه معتقد است با افزایش علم، روشنایى زیاد مى‏شود و با افزایش ایمان، انسان مى‏تواند گام‏هاى بزرگ‏ترى در مسیر حیات معنادار بردارد.26

    همان‏گونه که ذکر شد، زندگى بدون اعتقاد به موجود برترى که اراده و افعال و همه زندگى انسان‏ها بدان استناد داشته باشد، عین بى‏معنایى است.

    4ـ3. درآمیخته شدن فیزیک و متافیزیک

    یکى از صاحب‏نظران در این‏باره چنین مى‏گوید: «یکى دیگر از عوامل بى‏معنایى همان‏طور که الکساندر کویر27 اشاره مى‏کند، درآمیخته شدن فیزیک ومتافیزیک است. بدین‏گونه که متافیزیک و فیزیک مرزهاى مشترکى پیدا مى‏کنند و در هم تنیده مى‏شوند. به عنوان مثال، وقتى کتاب جهان در پوست گردو استفان هاوکینگ را مطالعه مى‏کنید تردید مى کنید که یک کتاب علمى از یکى از برجسته‏ترین فیزیک‏دانان معاصر را مطالعه مى‏کنید یا یک کتاب تخیلى! در حالى که واقعا این کتاب، کتاب علمى و فیزیکى است که در آن داستان و خیال راه ندارد، اما در آن مرزهاى خیال و فیزیک به شدت احساس مى‏شود یا مثلاً کتاب اصل عدم قطعیت هایزنبرگ که در فیزیک ذرات است، به عدم موجودیت در فلسفه مى‏انجامد و اینکه اساسا ما در یک جبر هستیم و مسئله علت و معلول را مخدوش مى‏کند یا مسئله بیگ بنگ و انفجار بزرگى که تقریبا همه کیهان‏شناسان بر آن اتفاق‏نظر دارند در حوزه غایت‏شناسى و دلایل اثبات خدا خیلى خیلى تأثیر گذاشته است.28

    4ـ4. مرگ

    در ابتدا درباره موضوع مورد بحث دو نکته ضرورى لازم به ذکر است:

    اول اینکه منظور از واژه «مرگ» در اینجا کلمه‏اى مضاف به اسم «من» است؛ به این صورت مرگ فرد موردنظر ماست نه مرگ به عنوان یک مقوله‏اى اجتماعى.

    دوم اینکه منظورمان از مرگ، مرگى است که هر لحظه ممکن است گریبانگیر هر فرد انسانى باشد؛ در این صورت، مرگى که در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده قرار است اتفاق بیفتد مورد بحث ما نیست.

    حال این سؤال مطرح مى‏شود که مرگ ـ با توضیحى که ذکر شد ـ چه ارتباطى با بى‏معنایى زندگى فرد مى‏تواند داشته باشد؟

    حقیقت این است که هر انسانى وقتى خودش را مى‏کاود با واقعیت رو به مرگ خودش مواجه مى‏شود و خودش را موجودى رو به مرگ مى‏پندارد. اگر انسان مرگ را به عنوان تناهى خود بداند، تلقّى‏اش از مرگ، نقطه پایان وجودش خواهد شد؛ یعنى فرد مى‏پندارد که به محض مردن، معدوم مى‏شود. اینجاست که اگر تصور و تلقّى فرد از مرگ، تناهى وجود آدمى باشد مرگ با بى‏معنایى ارتباط وثیقى خواهد یافت. نمونه چنین تصورى از مرگ را در کتاب مرگ ایوان ایلیچ لئوتالستوى29 شاهدهستیم. در این کتاب، وقتى شخصیت اول داستان (ایوان ایلیچ) به طور ناگهانى بیمار مى‏شود و اطرافیان به او مى‏گویند که تا چند روز دیگر زنده نخواهد ماند، او در ابتدا فرارسیدن مرگش را انکار مى‏کند و مى‏گوید: باید اشتباهى شده باشد و سعى در کتمان حقیقت دارد و به مقابله با مرگ برمى‏خیزد، ولى کم‏کم این واقعیت را که در حال مرگ است قبول مى‏کند. از این پس او همواره در یأس و ناامیدى و اضطراب و دلهره به سر مى‏برد و دایم به اطرافیان بدبین است و با سؤالاتى از قبیل اینکه: «حالا زندگى چه مفهومى دارد؟ چرا؟ اگر زندگى واقعا این طور وحشتناک و بى‏معنى است چرا من باید بمیرم؟ در اینجا چیزى باید اشتباه باشد»،30 مواجه مى‏شود.

    اما سوزان ولف31 به مرگ از دیدگاه تکاملى نگاهمى‏کند و درباره اینکه آیا مرگ مى‏تواند زندگى را بى‏معنا کند، مى‏گوید: «اگر این فرض که همه ما خواهیم مرد، زندگى را ظاهرا بى‏معنا مى‏کند، پس فرض متضادش ـ یعنى این فرض که ما براى همیشه زنده خواهیم بود ـ چگونه وضع را بهبود مى‏بخشد؟»32

    علّامه جعفرى عوامل ترس از مرگ را به نقل از ابن‏سینا چنین بیان مى‏کند:

    الف. جهل به ماهیت مرگ؛

    ب. جهل به واقعیت پس از مرگ؛

    ج. ترس از نابودى مطلق جسم و روح پس از مرگ؛

    د. ترس از شکنجه توأم با مرگ؛

    ه. ترس از شکنجه پس از مرگ؛

    و. جهل و تحیر و سرگردانى ناشى از سرنوشت بعد از مرگ؛

    ز. ترس و وحشت ناشى از جدایى از مال و جاه و مقام و شهرت.33

    وى معتقد است: اگر کسى تصورش از حیات، احساس لذت و الم و اندیشه و تخیل و تناسل چند روزه زندگى باشد، طبیعتا از مرگ ناراحت و نگران خواهد بود.

    او مرگ نگران‏کننده را تسلیم شدن در برابر جریانات ناخودآگاه نیروهاى طبیعت و قرار گرفتن در مجراى جبرى خواسته‏هاى حیوانى مى‏داند و انسان‏ها را از این نوع مردن‏ها برحذر مى‏دارد؛ اما اگر عوامل طبیعت، فقط تأمین‏کننده هستى انسان شود و اینکه: «چه باید بشوم؟» به عهده خود انسان باشد، هر لحظه در ابدیت غوطه‏ور خواهد بود. اگرچه ظاهرا کالبدش در زندگى طبیعى است، ولى در عین حال، در همین زندگى طبیعى، طعم ابدیت را خواهد چشید.

    به باور علّامه جعفرى، حیات و مرگ، همزاد یکدیگر هستند و مرگ هر انسانى، ثمره و نتیجه حیات اوست. بنابراین، مرگى که حیات انسان را شکوفا سازد، مى‏تواند سعادت را برایش به ارمغان بیاورد.34

    پس مرگ، بلوغ و پختگى حیات آدمى است. گویى بدن در دوران حیات، حالت غنچه بودن را سپرى مى‏کرده و موقع مرگ به گل خندان تبدیل شده است. با این طرز تفکر، نه تنها حیات، بلکه مرگ هم اصالت خواهد یافت.35

    مولانا با نگاهى تکاملى‏به‏مرگ، آن‏راچنین‏تعبیر مى‏کند:

    از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم به حیوان برزدم مردم از حیوانى و آدم شدم پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم حمله دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک بال و پر وز ملک هم بایدم جستن زجو کل شى‏ء هالک الا وجهه بار دیگر از ملک قربان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم36

    5ـ4. شر

    بحث از شر یکى از بحث‏هاى اساسى است که از آن به «لانه الحاد» تعبیر مى‏کنند. منظور از شر چیست؟ برخى شر را به درد و رنج فروکاسته و گفته‏اند: شر همان درد و رنج است. در این حیطه، این سؤال جدى مطرح است که آیا با وجود شر ـ خواه شر از ناحیه انسان و رفتار انسانى باشد، خواه بنا به پندار گروهى، شر از ناحیه خدا ـ انسان مى‏تواند زندگى معنادارى داشته باشد؟ یا اینکه مسئله شر هیچ ارتباطى با معنادارى یا بى‏معنایى زندگى ندارد؟

    پاسخ این است که مسئله شر و پذیرفتن اینکه شرورى در عالم وجود دارد، لوازمى به دنبال خواهد داشت که لوازم این مسئله مى‏تواند ارتباطى عمیق و جدى با بى‏معنایى زندگى فرد پیدا کند. از مهم‏ترین لوازم پذیرفتن این مسئله، نقص و خلل در صفات خداوندى است؛ به این صورت که ـ در استدلال اریک ریتان37 ازشر خواهیم آورد ـ اگر باور داشته باشیم خداوند خالق شر یا ناظر بر شر است، خداى قادر مطلق نخواهیم داشت. حال آنکه خدا بودن خدا بدون صفت قادر مطلق امکان‏پذیر نیست. پس مسئله شر ارتباط تنگاتنگى با بى‏خدایى پیدا خواهد کرد و ارتباط آن با بى‏معنایى موقعى آشکار خواهد شد که بدانیم در جهان‏بینى دینى و معنوى و آموزه‏هاى عارفان، ما معناى زندگى‏مان را از خدا مى‏گیریم خدایى که مستجمع جمیع کمالات است و با او معنا مى‏شویم و بدون او هیچ هیچ هستیم.38

    «این شرها ممکن است این امر را که اصلاً خداوندى وجود ندارد، براى ما اثبات کنند و از کفر چنان منظرى بسازند که گویا بهترین مدرک است. حال خداپرستان چگونه مى‏توانند به این استدلال پاسخ بدهند؟»39

    در خصوص آلام و مصائب انسانى باید گفت که برخى از آنها به طور اختیارى از انسان صادر مى‏شوند؛ برخى دیگر براى آزمایش و پرورش اخلاقى انسان‏ها در نظر گرفته شده‏اند و برخى دیگر مانند زوال و ناپایدارى، رنج و تباهى جزء لاینفک عالم ماده هستند و داشتن جهانى بدون تناهى و رنج امکان‏پذیر نیست. و در مورد امورى که انسان آنها را براى خود درد و رنج مى‏داند باید گفت که منشأ رنج‏هاى انسان، دلبستگى است. تمام رنج انسان‏ها به یک منشأ برمى‏گردد و آن، نحوه دید و افق نگاهش به هستى و تعلقاتش مى‏باشد.

    بنابراین، شر و درد و رنج و حتى فرارسیدن مرگ، هیچ خللى در داشتن یک زندگى معنادار وارد نخواهد کرد.

    جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى

    با توجه به آنچه گذشت، پرسش از معناى زندگى داراى ابعاد و مسائل گوناگونى است که انسان‏ها با آن سروکار دارند. در ذیل، به اختصار به مواردى از آنها اشاره مى‏شود:

    1. پرسش از معناى زندگى شامل پرسش‏هایى از قبیل: موقعیت و جایگاه انسان در عالم هستى، حیات، مرگ، درد و رنج، عشق، تکرار، تناهى و... مى‏باشد. بنابراین، پرسش از معناى زندگى جدى‏ترین پرسشى است که با تمام هویت انسان سروکار دارد.

    2. آگاهى انسان از موقعیت خود در جهان و آشنایى او با پیچیدگى‏هاى عالم هستى نقطه آغازین جست‏وجوى معناى زندگى است.

    طرز تلقّى ما از هستى و خداوند و اینکه ما به چه موجودى باور داریم و عرصه وجود این موجود در عالم چگونه است، نقش تأثیرگذارى در احساس پوچى یا احساس معنادارى در زندگى شخصى خواهد داشت.

    باور به نظام عالمى که خداوند حضورى فعالانه در آن داشته باشد، نگاه ما را نسبت به جهان متحول خواهد کرد و در این نوع جهان‏بینى، ما به جهانى که نسبت به اعمال و رفتارهایمان بى‏اعتنا و سرد و خاموش باشد مواجه نخواهیم شد، بلکه انسان به دیدى تکاملى و متعالى خواهد رسید که حتى کوچک‏ترین ذره هم در نظام معرفتى عالم، نقش بسزایى در هستى خواهد داشت.

    ··· منابع

    • ـ اونامونو، میگل د، درد جاودانگى سرشت سوگناک زندگى، چ هفتم، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران، ناهید، 1385.
    • ـ تالستوى، لئو. مرگ ایوان ایلیچ، ترجمه لاله بهنام، تهران، دانا، 1370.
    • ـ جعفرى، محمّدتقى، امام حسین شهید فرهنگ، پیشرو انسانیت، چ چهارم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علّامه جعفرى، 1370.
    • ـ جعفرى، محمّدتقى، ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1367.
    • ـ جعفرى، محمّدتقى، تفسیر فرمان مالک اشتر، توضیح تقواى سیاسى، نرم‏افزار آهنگ خورشید 3، 11 دى ماه 1367، جلسه 21.
    • ـ جعفرى، محمّدتقى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال‏الدین محمّد بلخى، چ دهم، تهران، اسلامى، 1363.
    • ـ جعفرى، محمّدتقى، علم و دین در حیات معقول، تهران، کانون علم و دین، 1369.
    • ـ داستایفسکى، فئودور، برادران کارامازوف، ترجمه رامین مستقیم، تهران، گلشائى، 1368.
    • ـ سارتر، ژان پل، تهوع، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، تهران، نیلوفر، 1365.
    • ـ مستور، مصطفى، «برنامه معناى زندگى»، شبکه چهارم صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، 21 شهریور 1387.
    • ـ مولوى، جلال‏الدین، مثنوى مولوى، نسخه نیکلسون، تهران، عباسى، 1382.
    • ـ مولوى، جلال‏الدین محمّدبن محمد، دیوان شمس تبریزى، تهران، بدرقه جاویدان، 1384.
    • ـ نصیرى، سعداللّه، «برنامه معناى زندگى»، شبکه چهارم صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، 27 شهریور 1387.
    • ـ نیگل، تامس، «پوچى»، ترجمه حمید شهریارى، نقدونظر، ش 29ـ30، بهار و تابستان 1382، ص 92ـ107.
    • ـ ولف، سوزان، «معناى زندگى»، ترجمه محمّدعلى عبداللهى، نقدونظر، ش 29ـ30، بهار و تابستان 1382، ص 28ـ37.
    • - Camus, Albert, The Myth of Sisyphus and Other Essays, Alferd A. Knopf, NewYork, 1955.
    • - Cottingham, John, on the Meaning of Life, London and NewYork Press, Routledge, 2003.
    • - Frankl, Viktore, Man's Search for Meaning (an introduction to logo therapy), Part one tr. Ilsalesch, part two tr. gordon w. all port, beacon Press, 1992.
    • - Heidegger, Martin, Being and time, tr. J. Macguarri and E.S. Robison.S.C.M, London, Harper, NewYork, 1962.
    • - Nagel, Thomas, What Does it All Mean? A Very short introduction to philosophy, NewYork Oxford, Oxford University Press, 1987.
    • - Reitan, Eric, Is God a Delusion? (reply to Religion's Cultured Despisers), Wiley Blackwell, Ajohn wiley and sons, Ltd, 2009.
    • - Russell, Bertrand, A History of Western Philosophy, Edition: George Allen & Unwin Ltd, London Press, 1961.

    * کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامى، دانشگاه کاشان. دریافت: 30/11/88 ـ پذیرش: 11/9/89.

    mohamadreza.rahmani2008@gmail.com


    • 1. The meaning of meaning.
    • 2ـ سوزان ولف، «معناى زندگى»، ترجمه محمدعلى عبداللهى، نقدونظر، ش 29ـ30، ص 36.
    • 3. Bertrand Russell, A History of Western Philosophy, p. 594.
    • 4. The meaning of my own life.
    • 5. Martin Heidegger, Being and Time, tr. J. Macguarri and E.S. Robison, p. 236.
    • 6ـ جلال‏الدین محمّدبن محمّد مولوى، دیوان شمس تبریزى، ص 624.
    • 7ـ سعداللّه نصیرى، «برنامه معناى زندگى»، شبکه چهارم صداوسیماى جمهورى اسلامى ایران، 27 شهریور 1387.
    • 8. Thomas Nagel, What Does it All Mean? A Very Short Introduction to Philosophy, p. 97.
    • 9ـ ژان پل سارتر، تهوع، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، ص 248.
    • 10. Viktore Frankl, Man's Search for Meaning (an introduction to logo therapy), Part one tr. Ilsalesch, part two tr, gordon w. all port, p. 110.
    • 11. Fyodor Dostoyevsk.
    • 12ـ فئودور داستایفسکى، برادران کارامازوف، ترجمه رامین مستقیم، ج 1، ص 439.
    • 13. Thomas Nagel.
    • 14ـ تامس نیگل، «پوچى»، ترجمه حمید شهریارى، نقدونظر، ش 29و30، ص 94.
    • 15ـ همان، ص 96.
    • 16. Albert Camus, The Myth of Sisyphus and other Essays, p. 3.
    • 17. John Cottingham.
    • 18. John Cottingham, On the Meaning of Life, p. 68.
    • 19. Ibid, p. 91-92.
    • 20ـ محمّدتقى جعفرى، علم و دین در حیات معقول، ص 112.
    • 21ـ همو، امام حسین شهید فرهنگ، پیشرو انسانیت، ص 443.
    • 22ـ همان، ص 591.
    • 23ـ همو، ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج 20، ص 79.
    • 24ـ همان، ص 80.
    • 25ـ همان.
    • 26ـ محمّدتقى جعفرى، تفسیر فرمان مالک‏اشتر: توضیح تقواى سیاسى، نرم‏افزار آهنگ خورشید 3، جلسه 21.
    • 27. Alexander Koyre.
    • 28ـ ر.ک: مصطفى مستور، «برنامه معناى زندگى»، شبکه چهارم صداوسیماى جمهورى اسلامى ایران، 21 شهریور 1387.
    • 29. Leo Tolestoi.
    • 30ـ لئو تالستوى، مرگ ایوان ایلیچ، ترجمه لاله بهنام، ص 85.
    • 31. Susan Wolf.
    • 32ـ سوزان ولف، همان، ص 31.
    • 33ـ محمّدتقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال‏الدین محمّد بلخى، ج 8، ص 405ـ407.
    • 34ـ همان، ص 408ـ409.
    • 35ـ همو، امام حسین شهید فرهنگ، ص 186.
    • 36ـ جلال‏الدین محمّدبن محمّد مولوى، مثنوى مولوى، نسخه نیکلسون، دفتر سوم، ص 520.
    • 37. Eric Reitan.
    • 38ـ براى آشنایى بیشتر با مباحث شر و معناى زندگى، ر.ک: مرتضى مطهّرى، عدل الهى؛ احد فرامرز قراملکى، خدا و مسئله شر.
    • 39. Eric Reitan, Is God a Delusion? (reply to Religion's Cultured Despisers), p. 190.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی اصل، محمدرضا.(1389) تحلیل و بررسى ابعاد گوناگون معناى زندگى. ماهنامه معرفت، 19(11)، 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدرضا رحمانی اصل."تحلیل و بررسى ابعاد گوناگون معناى زندگى". ماهنامه معرفت، 19، 11، 1389، 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی اصل، محمدرضا.(1389) 'تحلیل و بررسى ابعاد گوناگون معناى زندگى'، ماهنامه معرفت، 19(11), pp. 153-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی اصل، محمدرضا. تحلیل و بررسى ابعاد گوناگون معناى زندگى. معرفت، 19, 1389؛ 19(11): 153-