ریشههاى نظام نورى شیخ اشراق
Article data in English (انگلیسی)
عباس بخشندهبالى*
چکیده
در قلمرو فلسفه و حکمت اسلامى، دیدگاهها و مکتبهایى شکل گرفتند تا زمینه را براى شکوفایى آن فراهم کنند. با توجه به منابع محدود و پیچیده، بزرگانى نظیر کندى، فارابى و دیگران گامهاى مقدماتى را در سیر فلسفه اسلامى برداشتند تا اینکه ابنسینا مشرب فلسفى مشّا را تدوین کرد. دومین مکتب تأثیرگذار در جهت کمال فلسفه اسلامى به واسطه شهابالدین سهروردى در قرن ششم هجرى قمرى و با نام «حکمت اشراق» پایهگذارى مىشود. ویژگى مهم و آشکار این مکتب، هماهنگى میان آموزههاى غرب و شرق است. وى با مطالعه عمیق تعالیم قرآن شریف، روایات اسلامى، فلسفه مشّا، فلسفه یونان باستان، فلسفه ایران باستان، عرفان اسلامى و غیر اینها، به نوآورى پرداخته و فلسفه خود را بنیاد نهاد.
هدف پژوهش، کاوش در مکاتب و آموزههایى است که شیخ اشراق نظام فلسفى خود را بر پایه آنها شکل داد. حاصل این پژوهش این است که شیخ اشراق با کنجکاوى در میان مکاتب گوناگون، آموزههایى اشراقى را یافت و توانست مکتب فلسفى هماهنگ و در عین حال متفاوت با آنچه در فلسفه مشّایى وجود داشت، بنا کرده و گامى تأثیرگذار در جهت شکوفایى فلسفه اسلامى بردارد.
کلیدواژهها: شیخ اشراق، نظام نورى، هرمس، ایران باستان، یونان باستان، فلسفه مشّا، عرفان اسلامى.
مقدّمه
از هنگامى که در جهان موجودى به نام انسان زندگى مىکرد، اندیشه و فلسفه را هم با خود داشت. خردورزى انسان باعث شد گامهاى گوناگونى در حوزههاى مختلف برداشته شود؛ گاهى در رابطه با صعود انسان به کمال حقیقى و ماوراء و گاهى نزول آدمى و زمینگیر شدن در کره خاکى، دیدگاههایى مطرح شده است.
در قلمرو دین اسلام هم دیدگاهها و مکتبهایى شکل گرفت تا زمینه را براى شکوفایى و به کمال حقیقى رسیدن خردورزى فراهم کند. با توجه به منابع محدود و پیچیدهاى که در دسترس قرار داشت، بزرگانى نظیر کندى، فارابى و دیگران گامهاى مقدماتى را در سیر فلسفه اسلامى برداشتند.
ابنسینا پس از مطرح کردن و به کمال رساندن آموزههاى مشّایى، به آموزههاى عرفانى رسید که در آثارى نظیر حىّبن یقظان و منطقالمشرقین به آنها تصریح مىکند ولى فرصتى براى به نتیجه رساندن این خط فکرى جدید نداشت. آموزههاى عقلى و مشّایى ابنسینا جهان غرب را قرنها به خود جلب کرد و آموزههاى اندک عرفانى وى که قصد انتخاب روشى دیگر براى رسیدن به کمال حقیقى را داشت جهان شرق را به خود متوجه نمود.
دومین مکتب تأثیرگذار در قرن ششم هجرى قمرى به واسطه شهابالدین سهروردى و با نام «حکمت اشراق» پایهگذارى مىشود. ویژگى مهم و آشکار این مکتب، هماهنگى میان آموزههاى غرب و شرق است. وى در زندگى کوتاه خود با مطالعه عمیق تعالیم قرآن شریف، روایات اسلامى، فلسفه مشّاء، فلسفه یونان باستان، فلسفه ایران باستان، عرفان اسلامى و غیر اینها، به نوآورى پرداخته و فلسفه اشراقى را بنیاد نهاد.
آنچه شیخ اشراق را به کنجکاوى در میان مکاتب
گوناگون تشویق مىکرد، یافتن آموزههاى اشراقى بود تا بتواند نظام فلسفى هماهنگ و در عین حال متفاوت با آنچه در فلسفه مشّائى وجود داشت بنا کند. روشى که وى براى نظام فلسفى خود برگزید، تلفیقى از کشف و شهود عرفانى و روش فلسفى است.
حکمت اشراقى شیخ شهابالدین سهروردى تأثیرات چشمگیرى در مشرقزمین همچون هند، ترکیه، سوریه و بخصوص ایران گذاشته و آثار وى تاکنون در میان اهل دانش مورد مطالعه، تفسیر و بررسى قرار گرفته است. اگرچه حکمت اشراق در اوایل رشد خود مغرب زمین را همانند نفوذ ابنسینا و اندیشمند مسلمان غرب یعنى ابنرشد تحت تأثیر قرار نداد، ولى در جهان معاصر مورد توجه عمیق برخى شرقشناسان غربى قرار گرفت.
در این پژوهش تلاش شده با توجه به اهمیت مکتب فلسفى سهروردى، به این سؤالات پاسخ داده شود: ویژگىهاى نظام فلسفى شیخ اشراق چیست؟ هرمس چه نقشى در این مکتب بازى مىکند؟ ایران باستان در کجاى این مکتب وجود دارد؟ کدامیک از اندیشمندان یونان باستان مورد توجه شیخ اشراق قرار گرفتند؟ اندیشمندان مشّائى، عرفاى اسلامى و قرآن شریف چه سهمى در مکتب اشراقى داشتند؟
با توجه به سؤالات ذکر شده، آنچه در این پژوهش پرداخته مىشود اینکه نظام نورى شیخ اشراق توانست نگاهى فراتر از فلسفه مشّاء داشته و آموزههاى قرآن شریف، تعالیم هرمس، فلسفه ایران باستان، فلسفه یونان باستان، فلسفه مشّاء و آموزههاى عرفاىاسلامىرادرخود جاى دهد.
گذرى کوتاه به زندگى شیخ اشراق
شیخ شهابالدین یحیىبن حبشبن امیرک سهروردى معروف به شیخ اشراق، از حکماى بزرگ اسلام در قرن ششم هجرى قمرى است که در حدود سال 549 ه. ق در سهرورد1 دیده به جهان گشود.
شهابالدین سهروردى محضر مجدالدین جیلى و ظهیر فارسى علوم گوناگونى را فراگرفت. برخى در این رابطه نوشتهاند: او در شانزده سالگى استادى بود که در زمینههاى گوناگون خود را نیازمند به استاد نمىدید.2 سهروردى مسافرت به بیشتر مراکز مهم ایران را آغاز نمود و با دیدار و استفاده از جماعتهاى صوفیه آن مراکز و مصاحبت با بزرگان آنها، به جانب تهذیب و ریاضت متوجه شد تا آنکه به مقامات والایى دست یافت.3
وى در سفرهاى علمى و معنوى خود از ایران هم فراتر رفت تا آنکه به ماردین ترکیه رسید و در محضر فخرالدین ماردینى عارف و حکیم آن عصر بهرهها برد. استاد همواره از شهابالدین به بزرگى یاد کرده و هوش و استعداد او را مىستود.4
وى در یکى از سفرهایش وارد سوریه شد و علاقه فراوانى به این کشور پیدا کرد. در حدود سال 579 ه. ق از دمشق وارد حلب شد و در مدرسه حلاویه در درس افتخارالدین حاضر گردید. افتخارالدین که به علم و فضل سهروردى پى برد، او را به مردم معرفى کرد. از آن زمان بود که دانشمندان و فقها به سوى او متوجه شده و به مباحثه و مناظره در مسائل علمى و اعتقادى پرداختند. پس از مدتى، ملک ظاهربن صلاحالدین که پادشاه مصر، یمن و شام بود به این مسئله آگاه شد.5
پس از آنکه سهروردى در نزد پادشاه و اهل علم جایگاه قابل توجهى یافت، برخى به دسیسه علیه وى دست زدند. جمعى به تحریک صلاحالدین ایوبى، پدر ملک ظاهر پرداخته و او را از فساد عقیده سهروردى و حتى سرایت به ملک ظاهر ترساندند.6 صلاحالدین به پسر خود نوشت که باید او را به قتل برساند، اما او این کار را نکرد. مرتبه دیگر پسرش را تهدید کرد که اگر او را به قتل نرسانى حکومت حلب را از تو بازمىگیرم.7 سرانجام سهروردى در حدود 587 ه. ق در 38 سالگى8 به دستور صلاحالدین ایوبى و فرزندش ملک ظاهر به قتل رسید.9
روش فکرى در نظام نورى شیخ اشراق
مهمترین کتاب و شاهکار سهروردى که در آن فلسفه خود را به نیکى ترسیم کرده، حکمهالاشراق نام دارد. وى این کتاب را به واسطه ریاضتهاى پى در پى و کشفیات باطنى در سال 582 ق به پایان رساند. سهروردى در مقدّمه این کتاب درباره روش اشراقى خود، اینچنین اشاره مىکند:
قبل از این کتاب و لابهلاى آن، کتابهایى را طبق روش مشّائیان نوشتهام... و این کتاب داراى روشى دیگر، راهى نزدیکتر از آن کتبها، مطالب منظمتر و مطمئنتر است و به دست آوردنش هم دشوارى کمترى دارد. در ابتدا با روشى غیر از استدلال و اندیشه به دست آمده، سپس براى آن دلیل عقلى اقامه مىشود.10
مهمترین نکتهاى که در روش فلسفى وى وجود داشته و مورد تأیید بزرگان و شارحان این مکتب نظیر شمسالدین شهرزورى و قطبالدین شیرازى و غیر ایشان قرار گرفته، هماهنگ کردن بحثهاى عقلى و ذوقى و عرفانى است. با توجه به اینکه سهروردى استدلال و فلسفه را پایه و لازم خود به شمار مىآورد و تربیت منظم عقل نظرى و نیروى استدلال را اولین مرحله کمال طالب معرفت مىشمارد، حکمت اشراقى او را مىتوان شهودى و ذوقى دانست. در واقع، حکمت او برزخى میان فلسفه و کلام و تصوف مىباشد.
سهروردى روش فکرى خود را بهترین روشها در حکمت دانسته و روشهاى دیگر را غیرواقعى مىداند. وى معتقد است: حکیمان طبقات و مراتب گوناگونى دارند. در این میان، تنها کسى که در هریک از زمینههاى عقلى و عرفانى صاحبنظر و ژرفنظر باشد، حکیم واقعى به شمار مىرود. چنین فردى خلیفه واقعى خدا در دنیا بوده و شایسته است به مقام ریاست برسد. وى مراتب و طبقات حکیمان را اینگونه ترسیم مىکند:
ـ حکیم الهى که در علوم عرفانى ژرفنگر بوده، ولى از علوم عقلى اطلاعى ندارد.
ـ حکیمى که در علوم عقلى ژرفنگر بوده، ولى از علوم عرفانى اطلاعى ندارد.
ـ حکیمى که در هریک از مسائل عرفانى و عقلى ژرفنگر و صاحبنظر مىباشد.
ـ حکیم الهى که به علوم عرفانى تسلط داشته، ولى در علوم عقلى متوسط یا ضعیف است.
ـ حکیمى که به علوم عقلى تسلط داشته، ولى در علوم عرفانى متوسط یا ضعیف است.
ـ دانشپژوهى که در حال کسب علوم عقلى و عرفانى است.
ـ دانشپژوهى که فقط در حال به دست آوردن علوم عرفانى و ذوقى است.
ـ دانشپژوهى که فقط در حال به دست آوردن علوم عقلى و استدلالى مىباشد.11
اگر در عصرى کسى که در مباحث عرفانى و عقلى صاحبنظر و ژرفنگر بوده و مقاماتى در این راه به دست آورده وجود داشته باشد، خلیفه خداوند به شمار رفته و ریاست از آنِ او مىباشد. اگر چنین فردى وجود نداشت، این مقام از آنِ کسى است که به علوم عرفانى و ذوقى تسلط داشته، ولى در مباحث عقلى متوسط است. در غیر این صورت، باید به سراغ حکیمى رفت که در مباحث عرفانى ژرفنگر بوده و از علوم عقلى اطلاعى ندارد و او خلیفه خداوند است.
سهروردى در ادامه مطالب قبلى به این نکته اشاره مىکند که هیچگاه زمین از کسى که در زمینه عرفانى و ذوقى ژرفنگر است خالى نمىباشد. او باید به مقام ریاست و رهبرى برسد و اگر این فرد نورانى به حق خود نرسد تاریکى غلبه پیدا خواهد کرد. او به طالب علم و یا دانشجو توصیه مىکند که در به دست آوردن هریک از علوم عرفانى و عقلى تلاش کند.12
نظام فلسفى ابنسینا و سهروردى تفاوت مهم و بنیادین با یکدیگر دارند. در فلسفه ابنسینا پس از قرار دادن «وجود» به عنوان محور مباحث، به زوایاى آن پرداخته، ولى سهروردى دستگاه فلسفى خود را با محور قرار دادن «نور» و «ظلمت» آغاز کرده و نظام نورى را ترسیم کرده و به زوایاى آن مىپردازد.
اشراق سهروردى را مىتوان به معناى تابیدن خورشید معنوى دانست که در موارد متعددى با واژههاى شرق، مشرق و غیر اینها یاد مىکند. مقصود وى از این واژهها موقعیت جغرافیایى نبوده، بلکه به معنى تابش خورشید معنوى و در مقابل غرب مىباشد که در آن، خورشید غروب کرده و تاریکى به جاى آن مىنشیند. اگرچه در برخى مواقع به شرقىها هم اشاره مىکند، ولى مقصود واقعى او همان اندیشههاى آنها درباره نورهاى معنوى و اشراق است. وى نور را بدیهى دانسته که نیاز به تعریف ندارد و همه چیزها به واسطه آن روشن مىشوند.
حکمت نوریه شیخ اشراق نظام فلسفى منظمى است که بدون شک از بحثهاى نورشناسى و عرفانى مکتب فلسفى پیشینیان تأثیر پذیرفته است. وى در کتاب کلمهالتصوف درباره نظام فلسفى خود معتقد است:
در فارس مردمانى بودند که به حق هدایت شدند و با آن عدالت مىورزیدند؛ حکیمان بافضیلتى که با مجوس تفاوت داشتند. ما حکمت نورى آنها را در کتابى به نام حکمهالاشراق احیا کردیم که ذوق افلاطون و حکماى قبل او به آن گواهى مىدادند. کسى همانند من چنین کارى انجام نداد.13
آنچه سهروردى در مکتب خود قصد به ثمر رساندن آن را داشت، ترسیم نقشهاى است حاکى از هستى انسانى که در غربت عالم غربى که همان جهان مادى است گرفتار شده و به واسطه نقشه موردنظر بتواند به مشرق عالم وجود که همان جهان اشراقى یا عالم ملکوتى است راه یافته و از زندان شهوتهاى نفسانى رهایى یابد.
مسیرى که در رهایى از تاریکىها به سوى عالم نور باید پیمود، نفس آدمى است؛ به همین دلیل، خودشناسى و آگاهى از درون انسان نقش کلیدى در درک حکمت اشراق ایفا مىکند. نفس انسانى از نورالانوار و یا خداوند نشأت مىگیرد و در واقع، از وادى نور است ولى مدتى را در عالم تاریک مادى مىگذراند. دروننگرى و عمیق شدن در باطن انسان با ریاضت صورت مىگیرد و با این روش، رهایى از زندان عالم مادى و روانه شدن به سوى عالم نور امکانپذیر است.
این مکتب فلسفى تأثیرات قابل توجهى در مشرقزمین گذاشت. اگرچه آموزههاى این مکتب در هند، ترکیه، سوریه و بخصوص ایران مورد توجه اندیشمندان گوناگون قرار داشت، ولى در غرب قرنها ناشناخته بود تا اینکه در جهان معاصر با توجه به فعالیتهاى شرقشناسانى نظیر هانرى کربن و دیگران رونق یافت.14
سرچشمههاى نظام نورى شیخ اشراق
آنچه در آموزههاى سهروردى به چشم مىخورد حاصل مطالعه و ژرفنگرى در منابع مهم حکمت، فلسفه و عرفان از گوشه و کنار جهان است که با نوآورى ویژه خود، نماى اسلامى به آنها مىبخشد. وى آموزههایى از هند، بابل، مصر، ایران باستان، یونان باستان، عرفان اسلامى، حکمت مشّاء، تعالیم دینى اسلام و غیر اینها را مورد بررسى قرار داده و در سنّت اشراقى خود گامى نو در ارتقاى حکمت اسلامى برمىدارد. در این بخش، به مهمترین آنها اشاره مىشود.
1. هرمس
در تاریخ به سه شخص «هرمس»15 اطلاق مىشود16 که فرد موردنظر، هرمس الهرامسه است که پیش از طوفان بزرگ زندگى مىکرد و در حوزه اسلام از او به عنوان «ادریس پیامبر» یاد مىشود. در قرن سوم هجرى صائبین حرّان17 وى را به عنوان پیامبر خود معرفى مىکردند تا خود را در زمره اهل کتاب درآورند.
دانشمندان مشهورى در جهان اسلام مانند جابربن حیّان، اخوان صفا، جلدکى، مجریطى، ابنسینا، سهروردى و نیز برخى از مشاهیر مغربزمین از قبیل ریموند لول،18 آلبرت کبیر،19 راجر بیکن20 ورابرت گروستست21 از تعالیم مکتب هرمس پیروىکردند. و در دوره رنسانس بسیارى از فلاسفه و دانشمندان نامى مانند فیچینو،22 آگریپا23 و پاراسلسوس24هرمس را مشعلدار دانش و خرد مىشمردند.25
حکمت اشراقى سهروردى از منبعهاى گوناگونى الهام گرفته که هریک از آنها با مسیرهاى طولانى به هرمس ختم مىشوند. سهروردى در برخى آثار خود از وى به عنوان «والدالحمکاء و أبالاباء» یاد کرده و به عنوان پدر حکما مورد تکریم قرار مىدهد. وى در مقدّمه کتاب حکمهالاشراق نظام فلسفى خود را که شامل مباحث نور و اشراق است به پیش از افلاطون و حکیمان دیگر از جمله هرمس نسبت مىدهد.26
شیخ اشراق در فصل پایانى کتاب مشارع و مطارحات به حکیمانى اشاره مىکند که مکتب اشراقى خود را از آنها الهام گرفته که همه آنها به نوعىبههرمسختم مىشوند.27
2. حکمت ایران باستان
یکى از منابع مهمى که شیخ اشراق در روش فلسفى خود از آن الهام مىپذیرد، آموزههاى حکیمان ایران باستان است. وى در کتابهاى خود با عنوانهاى مختلفى نظیر حکماءالفرس، فهلوى، فهلویون، خسروانیون، حکماءالمشرق و غیر اینها از آنها به بزرگى یاد مىکند و روش آنها در حکمت را ستوده و از آنها استفاده مىکند. وى در رساله کلمهالتصوف از آنها چنین یاد مىکند: «گروهى در فارس بودند که به حقیقت هدایت کرده و به واسطه آن، عدالت برقرار مىکردند.»28
هستىشناسى سهروردى بر پایه نور و اشراق استوار بوده و تمام موجودات در قلمرو نورالانوار و یا خداى تعالى وجود دارند و حقیقت نفس مىتواند انوار قدسى را در خود جذب کرده و به تکامل برسد. اینها مباحثى است که در آثار اندیشههاى حکماى قدیم ایران فراوان به چشم مىخورد که مورد توجه شیخ اشراق29 و دیگران30 قرار گرفته است.
سهروردى یکسره از مفاهیم دیرینه چشم نپوشید، ولى به اقتضاى فکر اصیل ایرانى خود علىرغم تهدیدهاى منتقدان تنگنظر، به استقلال اندیشید. در فلسفه او، روشهاى فکرى ایران باستان که در آثار محمّد زکریاى رازى، ابوحامد غزالى، اسماعیلیان و دیگران اندکى شکل گرفته بود، با افکار حکیمان و الهیات اسلامى همآهنگ گردید.31
یکى از مسئلههاى مهمى که سهروردى درباره حکمت ایران باستان مورد توجه قرار مىدهد، مردود دانستن مباحث مطرحشده در فرقههاى مجوس32 و مانى33 است. وى در مقدّمه کتاب حکمهالاشراق پس از اشاره به پیروى از اندیشههاى حکماى فارس، به کفرگویى مجوس و الحاد مانى اشاره مىکند که گفتارهاى شرکآلودى درباره خداىتعالى مطرح مىکنند.
سؤالى که در این قسمت مطرح مىشود این است که چگونه سهروردى به منابع حکماى ایران قدیم دست یافته است؟ در این رابطه مىتوان به راههاى ذیل اشاره کرد:
ارتباط با زردشتیانى که تا آن زمان در گوشه و کنار ایران فراوان بودند و استفاده از تعلیمات و روایات سینه به سینه آنان؛ همانگونه که پیش از سهروردى، مسعودى مورخ معروف نیز از همین طریق اخبار و اطلاعات مربوط به آیین زردتشت و تاریخ ایران پیش از اسلام را به دست آورد.34
کیومرث اولین حکیمى است که آموزههاى پدر حکما را دریافت مىکند. وى در شاهنامه نخستین پادشاه ایرانى به حساب مىآید و در اوستا و روایات پهلوى به عنوان اولین کسى که از «اهورا مزدا» پیروى کرده و قبایل آریایى را به وجود آورده است، مطرح مىشود. ابنبلخى در فارسنامه عمر او را هزار سال ثبت کرده که همه عمرش را به هدایت مردم و تربیت جهانیان مشغول بود تا اینکه همگى از او پیروى نمودند و در آخر عمر به مقام پادشاهى رسید.35
سهروردى در مشارع و مطارحات از کیومرث به عنوان «مالکالطین» یاد مىکند که از آب و گل معنوى بهرهمند بوده و در زمره حکماى پهلوى قرار دارد.36
از نگاه شیخ اشراق، آموزههاى اشراقى پس از کیومرث به فریدون مىرسد. او یکى از شاهان ایرانکهن و دارنده سلوک معنوى بود که در راه خدا کوشش کرد. در برخى منابع، از او به عنوان اولین کسى که علم طب را بنا نهاد و در فلسفه و نجوم هم دستى داشت یاد مىشود.
در اوستا از وى به عنوان کسى یاد شده که اژى دهاک37 (سه پوزه سه سر شش چشمى که اهریمن براى فریب دادن جهانیان پدید آورد) را شکست مىدهد.38
سهروردى از فریدون به عنوان انسان وارستهاى یاد مىکند که با تلاش در راه خدا، نفسش روشن و قوى شد و بر شر غلبه کرد و عدالت را در جهان گسترش داد.
کیخسرو هم به عنوان حکیم وارسته مطرح شده که آموزههاى حکماى پیش از خود از جمله فریدون را ادامه مىدهد. از او به عنوان مردى کوشا و کارآمد یاد مىشود که پیش از ظهور زردتشت طبق آیین مزدا به وظایف مذهبى خود مىپرداخت و نام او چندین بار در اوستا به نیکى یاد شده است.
سهروردى در برخى آثار خود از وى به عنوان انسان وارستهاى که به جام جهاننما دست یافت39 و مشمول نور الهى گردید یاد مىکند.40
زردتشت هم یکى دیگر از حکمایى است که در آثار سهروردى مورد توجه قرار گرفته است. شیخ اشراق مباحث مختلفى از آموزههاى زردتشت را الگوى روش خود قرار داده و رنگ و نماى جدیدى به آنها مىدهد. براى نمونه، آنچه به نام اصیل بودن نور و تکامل نفس انسانى به واسطه آن، که از ذات مقدس الهى نشأت مىگیرد، یاد مىشود در آثار زردتشت وجود داشته که مورد توجه سهروردى قرار مىگیرد.41
سهروردى در قسمت حکماى ایران باستان از افرادى دیگر نظیر جاماسب،42 فرشاوشتر و بوزرجمهر هم یاد کرده و آنها را به عنوان الگوى خود در روش نور و اشراق معرفى مىکند.
3. حکمت یونان باستان
یکى دیگر از زمینههایى که در فلسفه شیخ اشراق نقش مهمى ایفا کرد، منابع حکیمان یونان باستان است. دو خط فکرى در یونان وجود داشت. یکى از آنها اشراقگرى و عرفانى و دیگرى سیر عقلگرایى بود. سهروردى در آثار خود از گروه اول به نیکى و بزرگى یاد کرده و فلسفه خود را ادامه خط فکرى آنها مىداند.43
یکى از حکیمان یونان باستان که از وى به عنوان پیشوا و پدر فلسفه الهى44 یاد شده، فیثاغورس است.
درباره او تصریح کردهاند که به مصر، ایران و هندوستان مسافرت کرده و از دانشمندان این کشورها بهرهها برده است. ولى در سالهاى 532 تا 530 پیش از میلاد به زادگاه خود برمىگردد و انجمن سرّى تشکیل مىدهد که هم دینى و اخلاقى و هم سیاسى بود که به «فیثاغوریان» شهرت یافت.45
سهروردى در میان حکماى الهى که بحث نور و اشراق را از آنها الهام گرفته، به فیثاغورس اشاره کرده و از او به عنوان «بزرگ حکیمان»46 و یا «حکیم فاضل الهى»47 یاد مىکند.
امپدوکلس48 و یا انباذقلس49 یکى از حکماىیونان باستان است که تولدش را حدود 495 پیش از میلاد در ساحل جنوبى سیسیل دانستهاند. درباره وى افسانههاى فراوان و کرامتهایى نسبت مىدهند. شاید مهمترین سهم او در عالم، شناخت هوا به عنوان یک ماده جداگانه باشد.
سهروردى معتقد است که انباذقلس در سیر حکمت الهى هرمس و تکامل آن نقش مهمى ایفا کرده و به مرحله مشاهده انوار ملکوتى وعبورازظلماتدستیافتهاست.50
شیخ اشراق در کتاب مشارع و مطارحات گفتار کسانى را که اتفاق و بخت را در عالم به انباذقلس نسبت مىدهند مردود دانسته و به دفاع از وى مىپردازد.51
در فلسفه اسلامى، خط فکرى ابنسینا با ارسطو ارتباط دارد که از فلسفه آنها به «فلسفه مشّاء» یاد مىشود. خط فکرى مقابل آن، به سهروردى اختصاص دارد که به افلاطون مىرسد. افلاطون یکى دیگر از حکماى یونان باستان است که بیش از دیگران مورد توجه شیخ اشراق قرار گرفت. وى در سال 427 (و یا 428) پیش از میلاد در خاندانى از بزرگ زادگان آتن به دنیا آمد. او نزد سقراط تحصیل کرد و پس از مرگ او، به سیر و سفر پرداخت و در مراجعت به آتنآکادمیاراتأسیسنمود و به تدریس پرداخت.
سهروردى با انتقاد از فلسفه ارسطو، مباحث افلاطون را به واقعیت نزدیکتر دیده و در مباحث گوناگون خود با نگاهى جدید از او پیروى کرد. وى از افلاطون به عنوان «افلاطون الالهى»، «الحکیم المعظّم»، «امام الحکمه و رئیسها» و غیر اینها یاد مىکند. افلاطون در نگاه سهروردى آخرین حکیم از طبقه یونان است که حکمت را در آنجا به پایان رساند.52
سهروردى بحث نور و اشراق و هرچه را بر آن مبتنى است سلیقه و ذوق افلاطون مىداند که به واسطه حکماى دیگر در آن زمان به کمال خود دست یافت. وى افلاطون را حکیمى مىداند که به مقام مشاهده انوار ملکوتى دست یافته و با قوى کردن روح خود حقیقت را مشاهده مىنماید؛ حالتىکه سهروردى آن راشبیه مرگ مىداند.53
وى در مباحث گوناگون از افلاطون یاد کرده و حتى برخى مباحث وى نظیر مُثُل را به عنوان فصلى مستقل54 در کنار آموزههاىاشراقىخودمورد بررسى قرار مىدهد.55
4. عرفان اسلامى
یکى از منابع مهم که مورد توجه سهروردى قرار گرفت، اندیشههاى عرفانى اسلام است. آموزههاى هرمس از دو مسیر به سهروردى منتقل مىشود. عرفاى اسلامى در هر دو مسیر تلاش کردند تا آموزههاى اشراقى حکماى پیشین را که به حقیقت نزدیکتر مىدیدند حفظ کنند.
ذوالنّون مصرى یکى از عرفاى طبقه اول اسلامى است که مورد توجه سهروردى قرار گرفت. نام وى شوبانبن ابراهیم کنیهاش ابوالفیض و لقب او ذوالنون است.56
عطار نیشابورى درباره وى چنین مىنویسد: «آن پیشواى اهل ملامت، آن شمع جمع قیامت، آن برهان مرتبت و تجرید، آن سلطان معرفت و توحید از ملوک اهل طریقت بوده و سالک راه بلا و ملامت. در اسرار توحید، نظرى دقیق داشت و روشى کامل و ریاضات و کرامات وافر.»57
سهروردى از وى به عنوان عارف اسلامى یاد مىکند که در یکى از مسیرهایى که آموزههاى هرمس و حکیمان دیگر به او منتقل شد، نقش مهمى ایفا کرد. وى توانست آموزههاى فیثاغوریان را حفظ کرده و به آیندگان انتقال دهد.
«یکى دیگر از عرفایى که وارث آموزههاى ذوالنون مصرى به شمار مىرود، سهلبن عبداللّه تسترى است. وى که از طبقه دوم عرفا به شمار مىرود، در سال 203 ق در تستر به دنیا آمد. اساس طریقت او بر مجاهده بود و اینکه خداى تعالى غایت و هدف تمام فکر و وجود انسان است.»58
سهروردى، سهل تسترى را وارث آموزههاى ذوالنون دانسته و معتقد است: «آموزههاى فیثاغوریان به ذوالنون منتقل مىشود و از او به تسترى و پیروانش مىرسد.»59
آموزههاى بزرگ و پدر حکما یعنى هرمس، از یک مسیر به حکماى یونان و عرفاى ذکرشده مىرسد و از مسیرى دیگر که حکماى فارس قرار دارند به عرفاى دیگرى مىرسد که مورد توجه سهروردى قرار داشتند.
اولین عارفى که از حکماى فارس اندیشههاى اشراقى را دریافت مىکند، ابویزید بسطامى است. شیخ اشراق معتقد است که بایزید اولین عارفى است که آموزههاى حکیمان خسروانى در سلوک عرفانى را مىپذیرد60 و او را از اصحاب سلوک عرفانى دانسته که نور الهى در قلب آنها تابیده و بر اسرار مخفى آگاه مىشوند.61
حسینبن منصور حلّاج یکى دیگر از عرفاى مشهور اسلامى است که افرادى در مسائل اعتقادى و علمى به مخالفت با وى پرداخته و او را به سحر و شعبدهبازى محکوم مىکردند. ابوسعید ابوالخیر درباره وى معتقد بود: «حسین منصور حلّاج در علوّ حال است. در عهد وى در مشرق و مغرب کسى چون او نبود.»62
سهروردى او را ادامهدهنده و وارث بایزید بسطامى دانسته و از حکیمانى مىشمارد که در فلسفه از آنها الگو مىگیرد. وى با نقل گفتارهایى از حلّاج، به مشاهده انوار ملکوتى و مقامات عرفانى وى در سیر و سلوک اشاره کرده و وى را مورد احترام قرار مىدهد.63
وى در ادامه سیر اندیشه حکمت ایران باستان پس از حلّاج، به ابوالحسن خرقانى اشاره کرده و او را میراثدار این حکمت در این مسیر مىداند.
در آثار سهروردى از عرفاى دیگر اسلامى نظیر ابوسعید ابوالخیر، جنید بغدادى، حسن بصرى، شبلى و... هم یاد شده که در آموزههاى حکمت اشراقى خود از آنها بهره برده است.
5. فلسفه مشّاء
بدون شک ـ فلسفه ابنسینا تأثیرات قابل توجهى بر شکل گرفتن اندیشههاى سهروردى گذاشت. در تأیید این ادعا باید به چند نکته توجه کرد. نکته اول این است که سهروردى به آثار ابنسینا دسترسى داشته و حتى برخى را به فارسى ترجمه کرده و بر برخى دیگر شرحهایى نوشت. نکته دوم اینکه ابنسینا هم مدتى در اصفهان بوده و قسمت عمدهاى از کتاب شفا را در آنجا نوشت و شاگردان بسیارى را تربیت نمود و سهروردى با شاگردان باواسطه حوزه فلسفى ابنسینا دیدار و مذاکراتى داشت. و سرانجام نکته سوم این است که سهروردى تصریح مىکند که براى فهم بهتر حکمت اشراقى باید سه کتاب معروف مشائى64 را به عنوان مقدمه خواند و فهمید.65
بنابراین، حکمت ابنسینا هم در کنار دیگر آموزهها تأثیر قابل توجهى بر اندیشه سهروردى گذاشت. وى ضمن فراهم کردن مقدمات حکمت خود، برخى از مبانى مشّائیان را قابل نقد دانسته و روش خود را با روش آنها متفاوت مىداند. روشى که وى در رسیدن به کمال و حقیقت به کار مىبرد همان روشى است که ابنسینا در اواخر عمر خود به آن اشاره کرده است؛ روشى که برآمده از مسائل ذوقى و عقلى است؛ نه روش عقلى محض.66
وى با فهم و درک مناسب از فلسفه مشّائى، قسمتى از مباحث آن را نقد و اصلاح مىکند. در بحث وجود و ماهیت، مخالفت خود را با اصیل بودن وجود و اعتبارى بودن ماهیت اعلام مىکند. هستىشناسى خود را بر نور استوار و با روش اشراقى به هستىشناسى مىپردازد. در بحثهاى دیگر نظیر ماده و صورت، مقولات، صورت نوعیه، ابصار، مکان و غیر اینها، با وى به مخالفت پرداخته و برخى از بحثها نظیر تعداد عوالم، امکان اشرف و غیره را گسترش داده و اصلاح مىکند.
سهروردى توانست برخلاف ابنسینا که به روش ارسطویى در مباحث فلسفى رو مىآورد، مباحث مختلفى را از مشرق و مغرب جمعآورى کرده و در کنار آموزههاى دینى نماى جدیدى به فلسفه گذشته خود بدهد و گامى جدید در مسیر تکامل فلسفه اسلامى بردارد.
6. قرآن شریف و احادیث اسلامى
همانگونه که اشاره شد، حکمت عقلى محض که توسط مشّائیان ادامه داشت توسط دانشمندانى همانند غزالى مورد انتقاد قرار گرفت که موجب نوآورى در حوزه حکمت اسلامى گردید. صدرالمتألّهین شیرازى توانست با هماهنگى میان قرآن، عرفان و برهان گامى در جهت شکوفایى حکمت بردارد که طراحى و معمارى آن به واسطه شیخ شهابالدین شیرازى صورت گرفت.
علاوه براینکه نوشتههاى شیخ اشراق درباره تفسیر قرآن از دست رفته است، به کار گرفتن آیههاى قرآن مجید و احادیث اسلامى در آثار گوناگون وى رنگ و نماى خاصى به مکتب فلسفىاش بخشیده که به چند نمونه از آنها اشاره مىشود.
وى روش خود در سیر و سلوک معنوى را بجز با یاد خدا و کمک او میسر ندانسته و سالک را به نیایش و دعاى فراوان به عنوان مقدّمهاى براى مطلوب نهایى تشویق مىکند.67
شیخ اشراق در فصل اول کتاب کلمهالتصوف راه رسیدن به خشنودى الهى را حفظ شریعت دانسته و هر ادعایى را که با کتاب و سنت تأیید نشود باطل مىخواند. وى معتقد است: «اولین چیزى که به شما توصیه مىکنم تقواى الهى است. کسى که به خدا پناه ببرد فقیر و بىنوا نمىشود و کسى که به او توکل کند رها نمىگردد. شریعت را حفظ کن؛ همانا شریعت تازیانه خداست که به واسطه آن، بندگان خود را به رستگارى مىرساند. هر ادعایى که با کتاب و سنّت تأیید نشود بیهوده و ناپسند است. کسى که به ریسمان قرآن چنگ نزند گمراه مىشود.»68
در قسمتى دیگر از کتاب یادشده به قرائت قرآن مجید همراه با انگیزه، شادابى و تفکر توصیه کرده و مىافزاید: «باید قرآن را همراه با انگیزه، شادابى و اندیشه لطیف بخوانى، به گونهاىکهگویافقط دربارهتونازلشده است.»69
مهمترین واژهاى که سهروردى در آموزههاى خود به کار برده، یعنى «نور» و مشتقات آن، در قرآن شریف فراوان استفاده شده است. خداوند در قرآن شریف خود را «نور» معرفى کرده و مىفرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.»(نور: 35)
همچنین از مشتقات واژه «شرق» هم استفاده شده که شاملشرقجغرافیایىدرمقابلغربوروشنایىمىشود.70
شیخ اشراق در رساله اعتقادالحکماء در بحث تجرد نفس پس از نقل گفتار برخى عارفان اینگونه به آیههاى قرآنى و روایات استناد مىکند:
دلیل بر اینکه نفس در عالم جسمانى نبوده و جسم و جسمانى نیست، در کتاب و سنت و اثرهاى بر جاى مانده از عارفان وجود دارد. اما آیهها: «در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانایند»،71 و این آیه دلالت مىکند که نفس جسم و جسمانى نیست؛ چونکه این ویژگىها براى غیراجسام درست مىباشد... . اما روایات: گفتار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله که مىفرمایند: نزد پروردگارم بودم که به من خوردنى و نوشیدنى مىداد.72 اما اثرها... .73
وى اشاره مىکند که نفس آدمى پیش از بدن آفریده نشده، بلکه همراه با بدن به وجود مىآید. وى در این بحث به آیات قرآنى استناد کرده و اشاره مىکند:
بدان که نفس آدمى پیش از بدن وى نبوده... پس نفس با بدن پدید آمده و آیات قرآنى که درباره دمیدن روح آمده این سخن را تأیید مىکنند. علاوه بر آن، آیات پیرامون خلقت حضرت عیسى علیهالسلام که خداوند فرمودند: «ما روح خود را به سوى او (مریم) فرستادیم... تافرزندى پاک به تو دهیم» و همچنین آیه دیگرى که مىفرماید: «سپس آفرینش دیگر به آدمى دادیم»،74 همگى آفرینش نفس پیش از بدن را نادرست مىدانند.75
وى در رسالههاى عرفانى و رمزى خود به خوبى از آیههاى قرآن بهره برده که از قصه «الغربة الغربیة» آشکار مىشود. به نظر مىرسد این رساله که بازنویسى رساله «حىّبن یقضان» ابنسینا مىباشد، به همین منظور کاملاً نماى آیههاى قرآن به خود گرفته باشد.
شیخ اشراق که از احادیث نبوى در مباحث گوناگونى نظیر صفات خدا، خلقت، فطرت، معرفت نفس، سیر و سلوک عرفانى و غیر اینها استفاده مىکند، از حضرت على علیهالسلام به عنوان «حکیمالعرب»76 و «عالمالعرب»77 یاد کرده و از بیانات آن حضرت به عنوان شاهد در برخى آموزههاى خود استفاده مىکند.
با توجه به آنچه مطرح گردید، به این نتیجه مىرسیم که سهروردى توانست حداکثر استفاده را از عمر خود داشته و با مطالعه و تعمّق در آثار حکیمان و فلاسفه گوناگون به تلفیق آموزههاى شرق و غرب رو مىآورد و با به کار بردن آیات و روایات و دقت کافى در آنها رنگ و نماى اسلامى به آنها داده و نظام فلسفى خود را کامل مىکند.
وى توانست با مطالعه و بررسى هویت علمى و تاریخى گذشته که شامل آموزههاى هرمس، ایران باستان، یونان باستان، عرفان اسلامى، فلسفه مشّاء، قرآن و احادیث اسلامى مىشود و انتخاب بهترین آنها، به نوآورى دست یافته و گامى فراتر از گذشته در جهت صعود حکمت اسلامى بردارد.
نتیجهگیرى
مطالعه و بررسى دیدگاههاى شیخ شهابالدین سهروردى درباره موضوعاتى که در آثار خویش مطرح کرده نتایجى را در این موضوع دربر دارد که به مهمترین آنها اشاره مىشود. با توجه به اینکه سهروردى نسبت به دیگر دانشمندان نامى مسلمان زندگى کوتاهترى داشت، ولى توانست حداکثر استفاده را از عمر کوتاه خود داشته باشد که از این مسئله مىتوان به عنوان الگویى مناسب بهره برد. وى توانست با مطالعه و بررسى هویت علمى و تاریخى گذشته گامى فراتر از گذشته در جهت صعود حکمت اسلامى بردارد.
وى از منابعى الهام گرفته که هریک از آنها با مسیرهایى هرچند طولانى به آموزههاى هرمس ختم مىشوند. یکى دیگر از منابعى که شیخ اشراق در روش فلسفى خود از آن الهام مىپذیرد، آموزههاى حکیمان ایران باستان است که با عنوانهایى نظیر حکماءالفرس، فهلوى، فهلویون، خسروانیون، و حکماءالمشرق از آنها یاد مىکند. شیخ اشراق با تبعیت پررنگترى از مکتب اشراقى افلاطون در کنار فلاسفه یونان باستان، به آموزههاى اسلامى نگاه مىکند.
عرفاى اسلامى نقش مهمى در کنار منابع دیگر داشتند که در آثار گوناگون خود با عبارات مختلفى از آنها یاد مىکند. بدون شک، فلسفه ابنسینا تأثیرات قابل توجهى بر شکل گرفتن اندیشههاى سهروردى گذاشت. در تأیید این ادعا باید به چند نکته توجه کرد. نکته اول این است که سهروردى به آثار ابنسینا دسترسى داشته و حتى برخى را به فارسى ترجمه کرده است و بر برخى دیگر شرحهایى نوشت. نکته دوم اینکه ابنسینا مدتى در اصفهان بوده و قسمت عمدهاى از کتاب شفا را در آنجا نوشت و شاگردان بسیارى را تربیت نمود و سهروردى با شاگردان باواسطه حوزه فلسفى ابنسینا دیدار و مذاکراتى داشت.
همانگونه که اشاره شد، حکمت عقلى محض که توسط مشّائیان ادامه داشت توسط دانشمندانى همانند غزالى مورد انتقاد قرار گرفت که موجب نوآورى در حوزه حکمت اسلامى گردید. علاوه بر اینکه نوشتههاى شیخ اشراق درباره تفسیر قرآن از دست رفته است، به کار گرفتن آیههاى قرآن مجید و احادیث اسلامى در آثار گوناگون وى رنگ و نماى خاصى به مکتب فلسفىاش بخشیده است. وى در نور نامیدن نظام خود و موضوعات دیگر از آیات قرآن و احادیث استفاده مىکند.
-
···منابع
- ـ ابن ابىاصیبعة، عیونالانباء فى طبقاتالاطباء، بیروت، دارالفکر، 1376.
- ـ ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح گاى لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون، چ دوم، تهران، دنیاى کتاب، 1363.
- ـ اقبال لاهورى، محمد، سیر فلسفه در ایران، ترجمه ا. آریانپور، تهران، نگاه، 1380.
- ـ پانوسى، استفان، تأثیر فرهنگ و جهانبینى ایران بر افلاطون، چ دوم، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، 1381.
- ـ تبریزى، شمسالدین محمد، مقالات شمس، تصحیح محمّدعلى موحد، تهران، خوارزمى، 1369.
- ـ تبریزى، محمدعلى، ریحانهالادب، تهران، علمى، 1335.
- ـ جامى، عبدالرحمنبن احمد، نفحاتالانس، تصحیح مهدى توحیدىپور، چ دوم، تهران، سعدى، 1366.
- ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشیعة، قم، مؤسسة اهلالبیت، 1412ق.
- ـ حلبى، علىاصغر، تاریخ فلسفه در ایران و جهان، تهران، اساطیر، 1373.
- ـ حموى، یاقوت، معجمالادباء، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
- ـ دوستخواه، جلیل، اوستا، چ ششم، تهران، مروارید، 1366.
- ـ ذهبى، شمسالدین محمّد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1417ق.
- ـ راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، چ ششم، تهران، کتاب پرواز، 1373.
- ـ رضوى، مهدى امین، سهروردى و مکتب اشراق، ترجمه مجدالدین کیوانى، تهران، مرکز، 1377.
- ـ زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، چ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1369.
- ـ ـــــ ، دنباله جستجو در تصوف ایران، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1369.
- ـ سهروردى، شهابالدین، حکمهالاشراق، ترجمه جعفر سجادى، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1357.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 3 الواح عمادیه، تصحیح و مقدّمه سیدحسین نصر، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 2 (تلویحات)، تصحیح و مقدّمه هانرى کربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 2 (رساله فى اعتقادالحکماء)، تصحیح و مقدّمه هانرى کربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 4 (کلمهالتصوف)، تصحیح و مقدّمه نجفقلى حبیبى، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 3 (لغت موران)، تصحیح و مقدّمه سیدحسین نصر، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ ـــــ ، مجموعه مصنّفات، ج 2 (مشارع و مطارحات)، تصحیح و مقدّمه هانرى کربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- ـ شهرزورى، شمسالدین محمّدبن محمود، نزههالارواح و روضهالافراح، ترجمه مقصودعلى تبریزى، تهران، علمى و فرهنگى، 1365.
- ـ شهرستانى، عبدالکریم، الملل و النحل، ترجمه مصطفى خالقداد هاشمى، چ سوم، تهران، اقبال، 1361.
- ـ عباسى داکانى، پرویز، شرح قصه غربت سهروردى، تهران، تندیس، 1380.
- ـ غالب، مصطفى، السهروردى، بیروت، مؤسسة عزالدین، 1402ق.
- ـ فروغى، محمّدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، البرز، 1375.
- ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1386.
- ـ کربن، هانرى، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ترجمه جواد طباطبایى، تهران، توس، 1369.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسهالوفاء، 1403ق.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، تصحیح احمد احمدى، تهران، بنیاد حکمت صدرا، 1381.
- ـ موحد، صمد، سرچشمههاى حکمت اشراق، تهران، فراروان، 1374.
- ـ ناس، جان. بى.، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، چ پنجم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370.
- ـ نصر، سیدحسین، معارف اسلامى در جهان معاصر، چ سوم، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1371.
- ـ نیشابورى، عطار، تذکرهالاولیاء، تصحیح محمد استعلامى، چ هفتم، تهران، زوار، 1372.
- ـ هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالکریم گواهى، چ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376.
-
··· پی نوشت
- * عضو هیئت علمى گروه الهیات و علوم اسلامى، دانشگاه پیام نور. دریافت: 10/8/89 ـ پذیرش: 29/11/89.
- a_bakhshandeh@pnu.ac.ir
- 1ـ سهرورد دهکدهاى واقع در حوالى زنجان مىباشد.
- 2ـ پرویز عباسى داکانى، شرح قصه غربت سهروردى، ص 18.
- 3ـ شمسالدین محمّدبن محمود شهرزورى، نزههالارواح و روضهالافراح، ترجمه مقصودعلى تبریزى، ص 458.
- 4ـ علىاصغر حلبى، تاریخ فلسفه در ایران و جهان، ص 355.
- 5ـ یاقوت حموى، معجمالادباء، ج 19، ص 315ـ316؛ محمّدعلى تبریزى، ریحانهالادب، ج 2، ص 381.
- 6ـ شمسالدین محمّد تبریزى،ى مقالات شمس، تصحیح محمّدلى موحد، ج 1، ص 296؛ مصطفى غالب، السهروردى، ص 24.
- 7ـ شمسالدین محمّد ذهبى، تاریخالاسلام و وفیاتالمشاهیر، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، ج 41، ص 284.
- 8ـ در مدت عمر او هم اختلافاتى وجود دارد، ولى آنچه بیشتر مورد توجه مورّخان و غیر ایشان قرار گرفته، همان 38 سالگى است.
- 9ـ ابن ابىاصیبعة، عیونالانباء فى طبقاتالاطباء، ج 2، ص 274.
- 10ـ شهابالدین سهروردى، حکمهالاشراق، ص 10.
- 11ـ همان، ص 11ـ12.
- 12ـ همان، ص 12.
- 13ـ همو، کلمهالتصوف، ص 128.
- 14ـ ر.ک: مهدىامین رضوى، سهروردى و مکتب اشراق، ترجمه مجدالدین کیوانى، ص 192ـ225.
- 15ـ هرمس عربىشده واژه یونانى «ارمین» و نامى براى شخص خاصى مىباشد.
- 16ـ عبدالحسین زرینکوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 236.
- 17ـ فرقه مذهبى قدیم در بینالنهرین که مرکز اصلى آنها حران بود. برخى از آنها مستقیما ستارگان را مىپرستیدند و برخى بتهاى ساختهشده در معبدها را ستایش مىکردند.
- 18 Raymond Lull.
- 19 Albertus Magnas.
- 20 Roger Bacon.
- 21 Robert Grosseteste.
- 22 Ficino.
- 23.Agrippa
- 24 Paracelsus.
- 25ـ سیدحسین نصر، معارف اسلامى در جهان معاصر، ص 59ـ60.
- 26ـ شهابالدین سهروردى، حکمهالاشراق، ص 10.
- 27ـ همو، مشارع و مطارحات، ص 502ـ503.
- 28ـ همو، کلمهالتصوف، ص 117.
- 29ـ همو، حکمهالاشراق، ص 10ـ11.
- 30ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، تصحیح احمد احمدى، ج 6، ص 190.
- 31ـ محمّداقبال لاهورى، سیر فلسفه در ایران، ترجمه ا. ح. آریانپور، ص 105.
- 32ـ به پیروان زردتشت اطلاق مىشود که به ثنویت و شرک به خداى یکتا رو آوردند.
- 33ـ دین مانى آمیزشى از ادیان زردتشتى، عیسوى، بودایى و یونانى است که اصل عالم را دو پدیده نیک و بد دانسته و راه شرک را پیش کشیدند.
- 34ـ صمد موحد، سرچشمههاى حکمت اشراق، ص 120ـ123.
- 35ـ ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح گاى لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون، ص 36ـ37.
- 36ـ شهابالدین سهروردى، مشارع و مطارحات، ص 502.
- 37ـ همان «ضحاک ماردوش» و یا فرمانرواى بد کنش است که در شاهنامه از آن یاد مىشود و سرانجام، کاوه آهنگر به یارى فریدون در کوه دماوند بر او غلبه کرده و به زنجیر کشیدند.
- 38ـ جلیل دوستخواه، اوستا، ص 89.
- 39ـ شهابالدین سهروردى، لغت موران، ص 199ـ298.
- 40ـ همو، الواح عمادیه، ص 186ـ188.
- 41ـ ر.ک: رابرت ا. هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالکریم گواهى، ص 270؛ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، ص 454؛ عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ترجمه مصطفى خالقداد هاشمى، ج 1، ص 88.
- 42ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ج 15، ص 127.
- 43ـ شهابالدین سهروردى، تلویحات، ص 111.
- 44ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، ج 1، ص 39.
- 45ـ ر.ک: برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، ج 1، ص 64؛ محمّدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ص 9.
- 46ـ شهابالدین سهروردى، تلویحات، ص 111.
- 47ـ همو، مشارع و مطارحات، ص 453.
- 48 Empedocles.
- 49 Anbazoqlos.
- 50ـ همو، حکمهالاشراق، ص 156.
- 51ـ همو، مشارع و مطارحات، ص 432.
- 52ـ همان، ص 502.
- 53ـ همو، تلویحات، ص 114.
- 54ـ همو، حکمهالاشراق، ص 92.
- 55ـ استفان پانوسى، تأثیر فرهنگ و جهانبینى ایران بر افلاطون، ص 9ـ10؛ هانرى کربن، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ترجمه جواد طباطبایى، ص 87.
- 56ـ عبدالرحمنبن احمد جامى، نفحاتالانس، تصحیح مهدى توحیدىپور، ص 32.
- 57ـ عطار نیشابورى، تذکرهالاولیاء، تصحیح محمد استعلامى، ص 137.
- 58ـ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ص 133ـ134.
- 59ـ شهابالدین سهروردى، مشارع و مطارحات، ص 503.
- 60ـ همان.
- 61ـ همان، ص 465ـ466.
- 62ـ عبدالرحمنبن احمد جامى، همان، ص 150ـ151.
- 63ـ شهابالدین سهروردى، الواح عمادیه، ص 49؛ همو، کلمهالتصوف، ص 139.
- 64ـ به ترتیب: تلویحات، مقاومات، مشارح و مطارحات.
- 65ـ همو، مشارع و مطارحات، ص 149.
- 66ـ همو، حکمهالاشراق، ص 10.
- 67ـ همو، تلویحات، ص 119.
- 68ـ همو، کلمهالتصوف، ص 102.
- 69ـ همان، ص 139.
- 70ـ براى نمونه: زمر: 68؛ شعراء: 28؛ صافات: 5.
- 71ـ قمر: 55.
- 72ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 403.
- 73ـ شهابالدین سهروردى، اعتقادالحکماء، ص 267.
- 74ـ مریم: 17ـ19.
- 75ـ همو، الواح عمادى، ص 53ـ54.
- 76ـ همو، کلمهالتصوف، ص 114.
- 77ـ همان، ص 120.