نسیم رحمت الهى (1)
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 162 ـ خرداد 1390، 5ـ14
نسیم رحمت الهى (1)*
آیت اللّه محمدتقى مصباح
چکیده
خداى سرمدى، فیاض مطلق و داراى رحمت بىکران است. همه موجودات هستى به فراخور ظرفیت خود، از این رحمت بهرهمندند. خداوند متعال بدون درخواست بندگان، از فضل و کرم خویش بر بندگان خویش بىمنت مىبخشد. با وجود این، انسانها نعمتهاى الهى را کفران مىکنند و راه عصیان پیش مىگیرند. در مقابل، حلم الهى بر عیوب ما پرده افکنده، مانع از رسوا شدن ما مىشود. از اینرو، در آموزههاى دینى سفارش مؤکد بر استغفار به درگاه الهى شده است.
هرکس به حسب معرفت و مرتبه کمال خویش حتى حضرات معصومان علیهمالسلام در پیشگاه الهى قصور و تقصیر دارند و استغفار مىکنند: بندگان عادى از ارتکاب عصیان و گناه و حضرات معصومان علیهمالسلام هرچند هرگز مرتکب گناه صغیره و یا کبیره و حتى ترک اولى نمىشوند، اما استغفار آنان به دلیل اشتغالات به امور دنیوى و لوازم آن و توجه به غیرخداست که گریزى هم از اینگونه امور نیست.
این نوشتار به تفصیل در باب توبه و شفاعت مطالب نغزى را مطرح کرده است.
کلیدواژه ها: توبه، شفاعت، رحمت الهى، غضب الهى، صفات الهى.
مقدّمه
«وَها اَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِک وَعَطْفِک، وَمُنْتَجِعٌ غَیثَ جُودِک وَلُطْفِک، فآرٌّ مِنْ سَخَطِک اِلى رِضاک، هارِبٌ مِنْک اِلَیک، راجٍ اَحْسَنَ ما لَدَیک، مُعَوِّلٌ عَلى مَواهِبِک، مُفْتَقِرٌ اِلى رِعایتِک»؛ و اکنون من خود را در معرض نسیمهاى رحمت و عطوفت تو قرار دادهام و تقاضاى بارش باران جود و رحمت تو را دارم. از غضب تو به سوى خشنودى و رضایتت و از تو به سوى تو گریزان گشتهام و به بهترین چیزهایى که نزد تو است امید بستهام و به بخششهاى تو اعتماد دارم و نیازمند رسیدگى تو مىباشم.
حقیقت صفات الهى وحدت و تعدّد آنها
اگر کسى در حق ولىنعمت خود کوتاهى کرده باشد، در مقام عذرخواهى مىگوید: ما در حق شما کوتاهى و ناسپاسى کردیم، اما شما اهل عفو و گذشت و بزرگى هستید، ما را به بزرگى و آقایى خودتان ببخشید. او گرچه مىداند که آن بزرگ ناخشنود گردیده و غضبناک شده، اما مىداند که در کنار غضب، داراى صفت رحمت و بخشش نیز هست. از اینرو، به وسیله عذرخواهى از غضب او به رضایش پناه مىبرد. حضرت امام سجاد علیهالسلام نیز در مقام اعتذار از خداوند مىفرمایند که من از سخط و غضب تو به رضا و خشنودىات پناه آوردهام. البته چنانکه در مباحث اعتقادى و کلامى مطرح شده، حالات گوناگون و تغییر و تعدد در ذات خداوند راه ندارد. انسان از آنرو که داراى حیثیتها و حالات متفاوت است، داراى عواطف متفاوتى است. اما خداوند چون بسیط است، کثرت و تعدد ندارد و گرچه ما بهحسب مفهوم، صفات گوناگونى را براى او برمىشماریم، اما این صفات به لحاظ منشأ انتزاعشان عین هم و عین ذات بارىتعالى هستند. اختلافى بین ذات و صفات وجود ندارد. با توجه به این حقیقت که صفات خداوند عین ذات خداوند و زاید بر ذات نمىباشند، امیرمؤمنان علیهالسلامفرمودند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَکمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ، وَکمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ، وَکمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَکمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْى الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ کلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ»؛1 آغاز دین شناخت خداست و شناخت راستین خدا باور داشتن اوست. باور کامل به او شهادت، به یگانگى او و پیرایش ذاتش از آلایش ذاتش مىباشد. حقیقت و کمال توحید و شهادت به یگانگى او اخلاص (و خالص دانستن خدا از ترکیب) است و کمال اخلاص نفى صفات مخلوقات و زاید بر ذات از خداست؛ زیرا هر صفتى نشان مىدهد که غیرموصوف، و هر موصوفى گواهى مىدهد که غیر از صفت است.
قانون کلى در صفات و موصوفها در مخلوقات این است که صفت و موصوف، دو حقیقت جداگانه دارند و اگر آن دو یک حقیقت واقعى مىداشتند، انتزاع صفت و موصوف از آن حقیقت واقعى واحد امکانپذیر نمىگشت و چون ترکیب از دو حقیقت، چه ترکیب اتحادى، مانند ماهیت و وجود و چه ترکیب انضمامى، مانند آب گلآلود در ذات بارىتعالى امکانپذیر نیست، ذات و صفات الهى فوق صفات و موصوفهاى معمولى است و صفات الهى از سنخ صفات سایر موجودات که با موصوف خود ترکیب دارند و زاید بر آن هستند نمىباشند. خداوند داراى همه کمالات و جامع جلال و جمال است، اما حقیقت جلال، جمال و کمالات خدا متعدد و متنوع نیست. هیچ نوع تعدّد و ترکیبى در ذات الهى وجود ندارد، و این ما هستیم که در اثر انس با کثرتها و پراکندگىهاى وجودى براى خداى متعال هم حیثیتهاى مختلفى درنظر مىگیریم و مفاهیم زیادى را به عنوان اسماء و صفات به او نسبت مىدهیم.
فرار از خدا به سوى خدا
برحسب آنچه ما از تجلیات الهى و روابط خداوند با مخلوقات و از جمله با انسانها درک مىکنیم، صفات ذاتى و فعلى مختلف و از جمله غضب و رضا را انتزاع مىکنیم و آن صفات در ذهن ما متمایز از هم مىباشند و از این حیث مىگوییم: صفت رحمت غیر از صفت غضب است. بر این اساس، حضرت مىفرمایند: خدایا من از سخط و غضبت به رضا و خشنودىات پناه آوردهام. اما پس از آن مىفرمایند: «هارب منک الیک» که فهم و توجیه آن دشوار است. شاید بشود در توجیه فرار از خدا به سوى خدا گفت که انسان وقتى از کسى فرار مىکند به جایى مىرود که او آنجا نباشد و به غیر او پناه مىبرد. وقتى ما خجالت مىکشیم با کسى روبهرو گردیم از او فاصله مىگیریم، یا براى اینکه از شرّ دشمن مصون بمانیم، جایى مىرویم که او به ما دسترسى نداشته باشد و اذیتش به ما نرسد. یا وقتى کسى مورد غضب حاکمى قرار گرفته و مىخواهد از شرش مصون بماند، مىتواند به حاکم دیگرى پناه آورد. اما کسى که در حق خداوند کوتاهى کرده و از عذاب و قهر او مىگریزد، پناهگاهى جز خدا ندارد و هرجا برود خداوند حضور دارد و نمىتواند از ملک و سلطنت خدا فرار کند، پس به ناچار به خود خدا پناه مىآورد.
همواره متذکر شدهایم که منشأ خوف و ترس ما از خدا، گناهانى است که ما را مستحق عقاب مىگرداند. پس به واقع ما از عقاب و آتش جهنم مىترسیم و چون چنین عقوبتى به امر الهى و اذن او تحقق مىیابد و خداوند خالق جهنم و عذاب است از او مىترسیم. اما مؤمن بر این باور است که نمىتواند از عذاب الهى و خوارى گناه فرار کند و هرکجا برود سروکارش با خداست، از اینرو، از عذاب و قهر الهى به رحمت الهى پناه مىبرد. نظیر بچهاى که در خانه شیطنت کرده و وقتى مادر مىخواهد او را تنبیه کند، فرار مىکند و خود را پنهان مىسازد، اما پس از مدتى گرسنه و تشنه مىشود و به ناچار نزد مادر برمىگردد. او غیر از مادر کسى را ندارد که نوازشش کند و به او رسیدگى کند و ناچار است که تحت هر شرایطى به او پناه آورد. پس بنده عاصى که احساس گناه و پشیمانى او را مىآزارد، به دامن مهر و رحمت الهى پناه مىبرد و به جود و بخشش بىکران الهى چشم مىدوزد و امیدوار است که از بهترین نعمتها و مواهب الهى بهرهمند گردد و از رسیدگى و دستگیرى خالق مهربان خود برخوردار شود.
«اِلهى ما بَدَاْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِک فَتَمِّمْهُ، وَما وَهَبْتَ لى مِنْ کرَمِک فَلا تَسْلُبْهُ، وَما سَتَرْتَهُ عَلَىَّ بِحِلْمِک فَلا تَهْتِکهُ، وَما عَلِمْتَهُ مِنْ قَبیحِ فِعْلى فَاغْفِرْهُ»؛ خدایا، آن نعمتهایى که از فضل و کرمت از آغاز (و بدون درخواست و سؤال) به من عنایت کردى به کمال و انجام برسان و آنچه از کرمت به من بخشیدى باز مستان و گناهانى که به واسطه حلمت از من پوشاندى آشکار مسازواز کردارزشتمکهاز آن آگاهى درگذر.
گسترش رحمت و ریزش پیاپى نعمتها و رازپوشى خداوند
خداوند متعال فیاض مطلق و داراى رحمت بىنهایت است. همه موجودات به فراخور ظرفیتشان از رحمت و بخششهاى او بهرهمندند. انسان نیز برخوردار از مواهب و نعمتهاى الهى است و کرم و لطف الهى او را دربرگرفته است. قبل از اینکه بنده از خداوند درخواستى داشته باشد، خداوند باران فضل و کرم خویش را بر او مىباراند و بسیارى از نعمتهاى خویش را در اختیارش مىگذارد. حضرت از خداوند درخواست مىکنند که نعمتهایى که بدون سؤال و درخواست در اختیار ایشان نهاده به کمال و انجام برساند، و با مشاهده کوتاهى در بندگى و به عنوان مجازات و تنبیهْ آنها را نستاند، و کماکان پرده از اسرار و اعمالى که فاش شدنشان انسان را در پیشگاه خلایق رسوا و خوار مىسازد برندارد. تقدیر و تدبیر الهى ایجاب مىکند که انسان در راستاى پیمودن مسیر تکامل و انجام وظایف بندگى از اعتبار و شخصیت مطلوبى در نزد دیگران برخوردار باشد. اگر حریم شخصیت او شکسته شود و عیوبش آشکار گردد، مورد بىاعتنایى دیگران قرار مىگیرد و بىآبرو مىشود و این رسوایى و بىآبرویى موجب مىگردد که از دیگران فاصله بگیرد و در انتظار به سر رسیدن زندگى آکنده از ننگ و عار خود به سر برد. در این صورت، او نه حال و انگیزه بندگى و عمل به وظایف خویش را دارد و نه دیگران فرصت ایفاى نقش سازنده و انجام وظایف را در اختیارش مىگذارند.
همه انسانها، اعم از کافر و مؤمن در پى آن هستند که مورد احترام مردم باشند و با آبرومندى در جامعه زندگى کنند و داشتن آبرو و برخوردارى از احترام در بین مردم را نعمتى بزرگ به حساب مىآورند. تفاوت در این است که کافر چون دنیا و نعمتهاى آن را اصیل مىداند و هدف او رسیدن به دنیا مىباشد، در پى آن است که از آن آبرو و احترام اجتماعى، در جهت رسیدن به خواستههاى دنیایى خویش استفاده کند. اما آنچه براى مؤمن اصالت دارد آخرت و دستیابى به قرب الهى است، و از زندگى دنیا و نعمتهاى آن براى تکامل معنوى و اخروى سود مىبرد و برخوردارى از اعتبار اجتماعى و داشتن آبرو، رسیدن به این هدف را تسهیل مىکند. او از آن جهت نمىخواهد در نزد مردم رسوا و بىاعتبار گردد که در این صورت کسى به او اعتنا نمىکند و از همکارى با او سر باز مىزنند و به او بىاعتماد مىگردند و به سخنش گوش نمىدهند و از او فاصله مىگیرند، در نتیجه نمىتواند از نعمتهاى مادى و معنوى اجتماعى در جهت رسیدن به اهداف متعالى خود استفاده کند.
یکى از الطاف بزرگ خداوند در حق ما، که چندان بدان توجه نداریم، حفظ آبرو و پوشیده ماندن عیوب ما از منظر دیگران است. چنانکه در دعا مىخوانیم: «وَ اَنْتَ الْمُعْتَمَدُ لِلذُّنُوبِ فى عَفْوِک، وَالنَّاشِرُ عَلَى الْخاطِئینَ جَناحَ سِتْرِک، وَاَنْتَ الْکاشِفُ لِلضُّرِّ بِیدِک، فَکمْ مِنْ سَیئَةٍ اَخْفاها حِلْمُک حَتّى دَخِلَتْ، وَحَسَنَةٍ ضاعَفَها فَضْلُک حَتّى عَظُمَتْ عَلَیها مُجازاتُک... سَیدى لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبى لَساخَتْ بى، اَوْ الْجِبالُ لَهَدَّتْنى، اَوِ السَّمواتُ لَاخْتَطَفَتْنى، اَوِ الْبِحارُ لَأَغْرَقَتْنى»؛2 تویى که معصیتکاران با اعتماد و امید به عفوت گناه مىکنند و تویى که بال پردهپوشى بر سر خطاکاران گستراندهاى و رنج و دردهاى خلق را به دست باکفایت خویش برطرف مىسازى. چه بسیار گناهانى که حلم تو پوشیده داشت و محو و نابود گردانید و چه نیکىهایى که فضل و کرم تو دوچندان ساخت تا آنکه پاداش تو بر آنها عظیم گشت... آقا و سرور من، اگر زمین از گناهان من آگاه مىبود مرا در خویش فرو مىبرد، و اگر کوهها آگاه بود بر من واژگون مىگشت، و اگر آسمانها آگاه بود مرا مىربود و به درون خویش مىکشید، و اگر دریاها آگاه بود مرا غرق مىساخت.
آرى، حلم الهى بر عیوب ما پرده انداخته و مانع رسوا شدن ما در بین خلایق گردیده است. اگر رازپوشى خداوند نبود، با اولین گناه ما رسواى خلایق مىگشتیم و ننگ و عار و رسوایى موجب مىشد که سر به زیر افکنیم و خود را از دیگران پنهان سازیم. حضرت پس از اشاره به لطف و فضل الهى در پوشیده داشتن گناهان، از خداوند درخواست مىکنند که زشتىهاى رفتار را از پرونده اعمال و زنگار آنها را از پرده دل بزداید تا دل نورانیت یابد و انوار قدسى بدان بتابد و مهیاى پرواز به قلههاى کمال و تعالى گردد.
استغفار اولیاى خدا از کوتاهى به درگاه خداوند
از این مناجات و سایر دعاهایى که از حضرات معصومان علیهمالسلاموارد شده، به دست مىآید که هرکس برحسب معرفت و مرتبه کمالى خود در پیشگاه الهى قصور و تقصیر دارد و به مرتبهاى از گناه اعتراف دارد که باید از آن استغفار کند. از اینرو، قرآن خطاب به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در سوره «نصر» مىفرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. اِءذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابا»؛ به نام خداوند بخشاینده مهربان، آنگاه که یارى خدا و پیروزى [فتح مکه] فرا رسد، و مردمان را بینى که گروه گروه در دین خدا درآیند ]بدان که رفتن تو به جهان پاینده نزدیک است[؛ پس خداى را همراه با سپاس و ستایش او به پاکى یاد کن ]حمد و تسبیح گوى[ و از او آمرزش خواه که او همواره توبهپذیر است.
پیشوایان ما به استغفار و طلب بخشش از خداوند مداومت داشتهاند و درباره رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آمده است: حارثبن مغیره از امام صادق علیهالسلام روایت مىکند که حضرت فرمود: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلههمواره در هر روز هفتاد بار به درگاه خداوند استغفار مىکرد و توبه مىکرد. راوى گوید: گفتم: مىفرمود: «استغفراللّه و أتوب الیه»؟ فرمود: هفتاد بار مىفرمود: «أستغفراللّه، استغفراللّه»، و هفتاد بار دیگر مىفرمود: «أتوب إلى اللّه، أتوب إلى اللّه.»3
اعتقاد ما بر اساس دلایل قطعى و روشن بر آن است که پیشوایان معصوم ما مرتکب هیچ گناهى نمىشدند و ساحت آنان از عصیان و تقصیر در بندگى خدا پاک است. حتى بسیارى از صاحبنظران معتقدند که آنان ترک اولى هم نداشتهاند. آنچه بر آن اجماع صورت گرفته این است که آنان مرتکب آنچه ما اصطلاحا «گناه» مىنامیم، یعنى انجام آنچه در شریعت حرام گردیده نمىشدند؛ اما این اعتقاد منافات ندارد با آنکه آنان متناسب با معرفت و مرتبه کمالى خود کوتاهىهایى داشتهاند که آنها را براى خودشان گناه مىشمردهاند. در مباحث پیشین در اینباره سخن گفتیم و از جمله به این مطلب اشاره کردیم که زندگى در عالم طبیعت لوازمى دارد که هیچکس از آنها گریز ندارد. لازمه زندگى حیوانى، خوردن و آشامیدن و سایر برخوردارىهاى مادى است که انسان دستکم در حد ضرورت باید از آنها برخوردار گردد و براى اولیاى خدا پرداختن به زندگى دنیوى و لوازم آن و توجه به غیرخدا که گریزى از آن نیست، گناه و کوتاهى به حساب مىآید. از اینرو، در پیشگاه خداوند احساس خجالت و شرمسارى دارند و به پوزشخواهى و استغفار به پیشگاه معبود خویش مبادرت مىورزند.
سخنان امام سجاد علیهالسلام در مقام توجه به رحمت بىکران الهى
متناسب با معرفت و مرتبه کمال هرکسى، احساس گناه و کوتاهى به درگاه معبود؛ حیا، خجلت، حیرت و حالت انقباض را در انسان برمىانگیزاند. بر اثر این حالت، شخص با ترس و اضطراب و با لکنت زبان از معبود خویش آمرزش مىطلبد و از او مىخواهد که از کوتاهىهاى او درگذرد. اما وقتى که فراتر از گناهان و عقوبتى که خداوند براى آنها در نظر گرفته، رحمت و فضل الهى را مشاهده کرد که همواره دامن گسترده و خیل گنهکاران را به خویش فرا مىخواند و به آنان امنیت و آرامش مىبخشد، انبساطخاطر مىیابد و سرور و شادمانى ناشى از امید به رحمت بىکران الهى و باریابى به وصل معشوق، قفل بیم و ترس را از زبانش برمىدارد و او را به اطناب در سخن در حضور معشوق وامىدارد. در آموزههاى دینى ما و از جمله در قرآن فراوان از حالت انبساط و گفتوگوهاى عاشقانه بین اولیاى خدا و معبود خویش سخن به میان آمده است. نمونه آن گفتوگویى است که بین خداوند و حضرت موسى علیهالسلام رخ داده که خداوند خطاب به آن حضرت مىفرماید:«وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى»(طه: 17ـ18)؛ و اى موسى، در دست راست تو چیست؟ گفت: این عصاى من است که بر آن تکیه مىدهم و با آن براى گوسفندانم برگ ]از درختان[ مىتکانم و کارهاى دیگرى هم از آن براى من برمىآید.
روشن است که خداوند مىدانست که چه چیزى در دست حضرت موسى علیهالسلام است و توضیحات حضرت درباره فواید آن عصا براى خداوند آشکار بود و آن گفتوگوىها در مقام وحى و وجد و انس ناشى از خلوت عاشق و معشوق صورت پذیرفته است. در آن حالت انبساط، عاشق فارغ از ترس و بیم، خود را در پناه معشوق و مورد نوازش او مىیابد و از سر شادمانى و سرور لب به سخن مىگشاید. همچنین خداوند مىخواست فایده دیگرى از آن عصا را که حضرت موسى از آن بىخبر بود بشناساند و آن اینکه با آن عصا معجزه بزرگ الهى، یعنى خنثى گشتن سحر ساحران انجام مىپذیرد و این معجزه خود طلیعه دعوت به توحید و رسالت الهى و نابودى فرعونیان و شرک و استقرار آیین یکتاپرستى مىگردد.
در این مناجات نیز حضرت سجاد علیهالسلام پس از توجه یافتن به کوتاهى در امر بندگى خدا و ترس از عقاب الهى، به رحمت بیکران الهى نظر مىافکند و آنگاه با حالت انبساط ناشى از درک لطف، محبت و نوازش الهى مناجات خویش با معبود را پى مىگیرد و مىفرماید: «اِلهى، اِسْتَشْفَعْتُ بِک اِلَیک، وَاسْتَجَرْتُ بِک مِنْک، اَتَیتُک طامِعا فى اِحْسانِک، راغِبا فِى امْتِنانِک، مُسْتَسْقِیا وابِلَ طَوْلِک، مُسْتَمْطِرا غَمامَ فَضْلِک، طالِبا مَرْضاتَک، قاصِدا جَنابَک، وارِدا شَریعَةَ رِفْدِک، مُلْتَمِسا سَنِىَّ الْخَیراتِ مِنْ عِنْدِک، وافِدا اِلى حَضْرَةِ جَمالِک، مُریدا وَجْهَک، طارِقا بابَک، مُسْتَکینا لِعَظَمَتِک وَجَلالِک، فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَلا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُهُ مِنْ الْعَذابِ وَالنِّقْمَةِ، بِرَحْمَتِک یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ»؛ خدایا، من تو را نزد خودت شفیع قرار دادهام و از قهر تو به تو پناه مىآورم. آمدم به درگاهت در حالىکه به احسان تو طمع و به نعمتهایت رغبت دارم. تشنه باران احسانت هستم و از ابر فضل و کرم تو باران عنایت مىجویم. به جستوجوى خشنودى تو برخاستهام و آهنگ توجه به درگاهت را دارم و به جویبار عطایت وارد گشتهام. درخواست عالىترین خیراتت را دارم و در پیشگاه جمال تو بار یافتهام و خواهان وجه تو هستم. حلقه در رحمتت را مىکوبم و در برابر عظمت و جلالت خاضع هستم. پس با من با بخشایش و مهربانى که شایسته آنى رفتار کن و عذاب و انتقام که شایسته من است در حقم روا مدار، به حق رحمتت اى مهربانترین مهربانان.
مفهوم عرفى شفاعت
در آغاز فراز فوق، حضرت شفیع قرار دادن خدا را براى خویش مطرح مىسازند. «شفاعت» از «شفع» به معناى جفت گرفته شده و از آن براى پیشرفت امور، جبران خطاها و لغزشها بهرهبردارى مىشود. وقتى انسان مىنگرد که نیرو و امکاناتى که در اختیار دارد براى تحقق بخشیدن خواسته و آرزویش کفایت نمىکند، مىکوشد که کس دیگرى را معین و کمککار خود قرار دهد تا با امکانات او و توان و ارادهاش به هدف خود دست یابد. در امور روزمره دنیوى وقتى کسى از جایگاه و اعتبار کافى در نزد کسى که خواستهاى از او دارد برخوردار نیست کسى را که از اعتبار و آبروى بیشترى برخوردار است شفیع خود مىگرداند تا به واسطه شفاعت و سفارش او به خواستهاش دست یابد. یا کسى جرمى و خلافى مرتکب شده، چون خود را لایق بخشش نمىیابد و باید متناسب با جرمش کیفر شود، به شخص دیگرى متوسل مىگردد که شفاعت و وساطت کند تا از عقوبت و کیفر معاف گردد. در اینگونه موارد، شفیع اراده خودش را بر اراده کسى که از تأمین خواسته شفاعتجوینده شانه خالى مىکند و یا درصدد کیفر و مجازات شفاعتجوینده برآمده حاکم مىگرداند و در نتیجه این شفاعت و وساطت، شفاعتجوینده به خواسته خود مىرسد.
در برخى از دادگاههاى عرفى، که آلوده به پارتىبازى و فساد است، اگر قاضى بخواهد بر اساس قانون قضاوت کند باید مجرم را محکوم به کیفر زندان و یا کیفرى دیگر کند، اما بر اثر شفاعت و وساطت شخص داراى نفوذ و موقعیت، حکم عفو را براى او در نظر مىگیرند. به واقع با این شفاعت اراده شفیع بر اراده قاضى غالب گردیده و قاضى یا به جهت ترس از آن شفیع و واسطه و یا بدان امید که روزى نیازى به او پیدا کند و او نیازش را برآورده سازد، تسلیم خواست او مىگردد. این نوع شفاعت، که ناشى از بدهبستان و رفاقت و رودربایستى است موردنظر مشرکان بود و آنان بر اساس تصورى فاسد و غلط بر این باور بودند که خداوند دخترانى دارد که به جهت محبت و علاقه و رودربایستى، خواسته آنان را تأمین مىکند. از اینرو، وقتى گناهى مرتکب مىشدند که کیفر آن عذاب و آتش جهنم بود، به بتهایى که نماد ملائکه ـ که از نظر آنان دختران خدا بودند ـ به شمار مىرفتند متوسل مىشدند و در برابر آنها تعظیم و کرنش مىکردند تا نظر دختران خدا را به سوى خود جلب کنند و آنان نیز در نزد خداوند شفاعت کنند و خداوند براى خشنودى دخترانش و براى اینکه آنان از او نرنجند و آزرده نشوند، از عقوبت و کیفر گناهکار صرفنظر کند. قرآن درباره این عقیده فاسد مشرکان مىفرماید: «وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِاللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَاللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (یونس: 18)؛ و به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه زیانشان مىرساند و نه سودشان مىدهد و گویند: اینها شفیعان ما نزد خدایند. بگو: آیا خداى را به چیزى خبر مىدهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد؟ او پاک و برتر است از آنچه ]با او [شریک مىسازند.
شفاعت از منظر اسلام
اما شفاعتى که در ادیان توحیدى، و بخصوص در اسلام مطرح شده است (و حتى وهابیت نیز با استناد به حدیثى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در آن فرمودند: «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِى لِأَهْلِ الْکبَائِرِ مِنْ أُمَّتِى»؛4 شفاعتم را براى اهل گناهان کبیره از امتم ذخیره کردهام. اصل آن را پذیرفتهاند ولى آن را مختص به شفاعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آخرت مىدانند و اعتقاد به شفاعت سایرین، از جمله ائمّه اطهار علیهمالسلام و شفاعت در دنیا را بدعت مىدانند. بدین معنا نیست که کسى اراده خودش را بر اراده خدا حاکم گرداند. بلکه حقیقت شفاعت این است که خداوند به جهت شدت محبت و رحمتش در حق بندگان، براى کسانى که در گناه و معصیت غوطهور گشتهاند و به جهت پلیدى و زشتى رفتار خود، یا زمینه ارتباط با خدا را ندارند و یا خجالت مىکشند به درگاه خدا متوسل شوند، کسانى را که در درگاه او مقرب و عزیزند واسطه قرار داده که دیگران با توسل به آنها به حوایج خویش دست یابند و مورد آمرزش قرار گیرند. با این شفاعت ممکن است آن بخش از گناهانى که با توبه هم بخشیده نمىشوند و شخص گناهکار لیاقت بخشش آنها را ندارد، مورد عفو خداوند قرار گیرند. به عبارت دیگر، شفاعت راه ثانوى است که خداوند براى گناهکاران قرار داده که وقتى آنان به شفاعتکنندگان خداوند توسل مىجویند زودتر مورد بخشش و عنایت خدا قرار مىگیرند و هم اصل شفاعت را خود خداوند تأسیس کرده و هم خود، کسانى را براى شفاعت کردن معین ساخته و هم خود، قانون و چارچوبى براى شفاعت وضع کرده است.
براى تقریب به ذهن گاهى پدر براى فرزندان خود مقرراتى را وضع مىکند و کیفرى را براى تخلفکننده از آن مقررات قرار مىدهد. طبق قانونى که او وضع کرده هریک از فرزندان که تخلف کند مجازات مىشود، اما پدر به عنوان مدیر خانواده و بر اساس قانون نانوشته از مادر مىخواهد که نزد او از آن فرزند متخلف وساطت و طلب بخشش کند تا پدر به پاس شفاعت و وساطت مادرْ آن فرزند را ببخشد. در این صورت اراده مادر بر اراده پدر حاکم نشده است، بلکه بر اساس قانونى که پدر قرار داده فرزند با شفاعت مادر مورد بخشش قرار مىگیرد. پس این شفاعت ماهیتا با شفاعت از منظر کفار و مشرکان متفاوت است و اینگونه نیست که کسانى اراده خود را بر اراده خدا تحمیل کنند و خداوند به جهت علاقه به آنها و به جهت رودربایستى نظر و خواست آنان را بر خواست و نظر خود ترجیح دهد. از این منظر، هیچ ارادهاى جز اراده خداوند در عالم نافذ و جارى نیست و تا خداوند به انبیا، فرشتگان، شهدا و اولیاى خود اجازه ندهد آنان حق سخن گفتن ندارند، چه رسد که بدون اجازه خداوند شفاعت کنند. پس چه شفاعت را در دنیا و آخرت سارى و جارى بدانیم و چه آن را به آخرت اختصاص دهیم که همه مسلمانان بر آن اجماع دارند، شفاعت از مجراى اراده و خواست خداوند انجام مىپذیرد و خداوند مالک و حاکم هستى است و این معنا بخصوص در آخرت که در آن از مالکیت ظاهرى غیرخدا که در دنیا وجود داشت نیز خبرى نیست، براى همگان روشن مىگردد و همه درمىیابند که حاکم و مالک حقیقى هستى خداست: «یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» (غافر: 16)؛ روزى که نمایان شوند، هیچ چیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، ]و ندا آید که[ امروز پادشاهى که راست؟ خداى راست، آن یگانه بر همه چیره.
در آن عرصه که سلطنت و حاکمیت مطلق از آنِ خداست، کسى بدون اجازه خداوند سخن نمىگوید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفّا لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابا»(نبأ: 38) در روزى که روح ]فرشته همراه وحى[ و فرشتگان به صف ایستند، سخن نگویند مگر کسى که خداى رحمان او را اجازه دهد و سخن درست گوید.
در سراى آخرت که قدرت و سلطنت از آنِ خداست و تنها اراده و خواست خداوند حاکم و جارى است، کسى بدون اجازه خدا و جز براى کسانى که خداوند به شفاعت در حق آنان راضى گشته است، شفاعت نمىکنند. خداوند در اینباره فرمود: «مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(بقره: 255)؛ کیست آنکه جز به خواست و فرمان او نزد وى شفاعت کند؟.
همچنین خداوند فرمود: «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبیاء: 28) آنچه را پیشروى آنهاست و آنچه را واپسین آنهاست ]کارهایى را که کردهاند و خواهند کرد[ مىداند و جز براى کسانى که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمىکنند و از ترس او ]از ترس عقوبت او یا عظمت و هیبت او[ بیمناکند.
وقتى ما به اولیاى خدا و بخصوص رسول خدا و ائمّه اطهار علیهمالسلام توسل مىجوییم و آنان را شفیع خود قرار مىدهیم، به واقع به خداوند شفاعت مىجوییم؛ چون خداوند آنان را وسیله و راهى براى نیل به رحمت خود قرار داده است. اگر آنان مقام وساطت نمىداشتند و خداوند آنان را شفیع قرار نمىداد، نه آنان حق شفاعت داشتند و نه کسى حق داشت آنان را شفیع خود قرار دهد و نه اگر آنان کسى را شفاعت مىکردند، شفاعتشان پذیرفته مىشد. مگر کسى مىتواند در برابر خدا عرضاندام کند و اراده خود را بر خدا تحمیل کند؟! خداوند به پاس رحمت بىکران و لطف و عنایتش در حق بندگان، بندگان مقرب خویش را شفیع و واسطه قرار داده تا گناهکاران سراغ آنها بروند و به آنان توسل جویند و از این طریق مورد عفو و بخشش خداوند قرار گیرند و شفاعت و وساطت آنان در راستاى اذن و اراده الهى انجام مىپذیرد.
تقدم رحمت الهى بر غضب الهى
یکى از اسماء خداوند «اشد المعاقبین» است و این صفت الهى اقتضا مىکند که معصیتکاران به کیفر الهى مبتلا گردند و در آتش جهنم بسوزند. چون آنان در برابر خداوند متعال، که حاکم و مالک مطلق هستى است، عصیان کردهاند و با چشم، گوش، زبان و اندامى که خداوند به آنان داده مرتکب گناه شدهاند. کیفر این عصیان و نافرمانى، آتش جهنم و عقوبت الهى است. اما خداوند «ارحمالراحمین» نیز هست و رحمت او بر غضبش پیشى گرفته است و اگر کسى از گناهان خود نادم گردد و در جبران کوتاهىهاى خود بکوشد، مشمول رحمت خداوند قرار مىگیرد. چنانکه در دعاى جوشن کبیر مىخوانیم: «یا مَنْ وَسِعَتْ کلَّ شَىْءٍ رَحْمَتُهُ، یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»؛ اى کسى که رحمت او همه چیز را فرا گرفته است و اى کسى که رحمتش بر غضب و خشمش پیشى گرفته است.
البته سبقت داشتن رحمت الهى بر غضب وى بدین معنا نیست که در همه موارد رحمت الهى جلوى خشم و غضب الهى را مىگیرد. در این صورت، خداوند در حق فاسدترین و پستترین مردمان نظیر شمر نیز غضب نمىکرد و اصلاً جهنم را نمىآفرید؛ در حالىکه خداوند علاوه بر بهشت، جهنم نیز دارد و کافران و گنهکاران مشمول عقوبت و غضب الهى قرار مىگیرند و خداوند خود قسم خورده که آنان را به جهنم داخل گرداند. «أقْسَمْتَ أن تَملأَها مِنَ الکافرینَ مِنَ الجنّةِ والنّاسِ اجمعین وأن تُخَلِّدَ فیهاَ الْمعاندین»؛5 خداوندا، تو قسم خوردهاى که دوزخ را از کافران از پریان و آدمیان انباشته سازى و دشمنانت را براى همیشه در آن جاى دهى.
سبقت داشتن رحمت الهى بر غضب الهى از آنروست که هدف از آفرینش گسترش رحمت است. این رحمت در عرصه تکوین با رشد و تکاملى که خداوند براى موجودات در نظر گرفته حاصل مىشود، و در عرصه تشریع و حوزه اختیار، این رحمت با گزینش اختیارى راه صواب و سعادت به وسیله انسان تحقق مىیابد. در ارتباط با رفتار اختیارى انسان و پریان، قصد اوّلى خدا گسترش رحمت است که از طریق اطاعت و پیروى از دستورات او به دست مىآید. اما چون انسان موجودى است مختار که در او کششهاى مثبت و منفى وجود دارد و به دلیل این کششها و وجود جاذبه گناه و جاذبه عمل صالح، خود را همواره بر سر دوراهى سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم مىیابد، اگر جاذبه گناه و عصیان خداوند را نادیده گرفت و علىرغم کششهاى منفى و گرایش به هواى نفس، به اختیار خود راه صواب را برگزید و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید، خود را لایق بهرهمندى از رحمت و فیض الهى مىگرداند و به کمال و سعادت نایل مىگردد. اما اگر به دستورات خدا پشت پا زد و برخلاف فطرت و عقل، از دستیابى به کمال و سعادت بازایستاد و به نقص و عار تن داد، مشمول عذاب و غضب الهى مىگردد که به قصد ثانوى، خداوند آن را براى بندگان خود در نظر گرفته است. پس قصد اوّلى خداوند دستیابى انسان به کمال و در نتیجه برخوردار گشتن از رحمت واسعه الهى است، اما چون این کمال با اختیار و گزینش انسان تحصیل مىگردد، انسان بر سر دوراهى کمال و نقص و سعادت و شقاوت قرار گرفته و در واقع، کمال انسانى بدون خلق جهنم و شیطان حاصل نمىگردد و تا انسان بر سر دوراهى بهشت و جهنم قرار نگیرد، توفیق درک رحمت الهى و رسیدن به کمالى را که فرشتگان الهى از درک آن عاجز بودند نخواهد داشت.
-
پى نوشت ها
- * این مقاله، قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
- 1ـ نهجالبلاغه، خ 1.
- 2ـ شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، دعاى بعد از زیارت امام رضا علیهالسلام.
- 3ـ محمدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 438، ح 4.
- 4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ب 21، ص 30.
- 5ـ شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، دعاى کمیل.