معرفت، سال بیستم، شماره سوم، پیاپی 162، خرداد 1390، صفحات 5-

    نسیم رحمت الهى (1)

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه
    چکیده: 
    خداى سرمدى، فیاض مطلق و داراى رحمت بى‏کران است. همه موجودات هستى به فراخور ظرفیت خود، از این رحمت بهره‏مندند. خداوند متعال بدون درخواست بندگان، از فضل و کرم خویش بر بندگان خویش بى‏منت مى‏بخشد. با وجود این، انسان‏ها نعمت‏هاى الهى را کفران مى‏کنند و راه عصیان پیش مى‏گیرند. در مقابل، حلم الهى بر عیوب ما پرده افکنده، مانع از رسوا شدن ما مى‏شود. از این‏رو، در آموزه‏هاى دینى سفارش مؤکد بر استغفار به درگاه الهى شده است.      هرکس به حسب معرفت و مرتبه کمال خویش حتى حضرات معصومان علیهم‏السلام در پیشگاه الهى قصور و تقصیر دارند و استغفار مى‏کنند: بندگان عادى از ارتکاب عصیان و گناه و حضرات معصومان علیهم‏السلام هرچند هرگز مرتکب گناه صغیره و یا کبیره و حتى ترک اولى نمى‏شوند، اما استغفار آنان به دلیل اشتغالات به امور دنیوى و لوازم آن و توجه به غیرخداست که گریزى هم از این‏گونه امور نیست.      این نوشتار به تفصیل در باب توبه و شفاعت مطالب نغزى را مطرح کرده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 162 ـ خرداد 1390، 5ـ14

    نسیم رحمت الهى (1)*

    آیت ‏اللّه محمدتقى مصباح

    چکیده
    خداى سرمدى، فیاض مطلق و داراى رحمت بى‏کران است. همه موجودات هستى به فراخور ظرفیت خود، از این رحمت بهره‏مندند. خداوند متعال بدون درخواست بندگان، از فضل و کرم خویش بر بندگان خویش بى‏منت مى‏بخشد. با وجود این، انسان‏ها نعمت‏هاى الهى را کفران مى‏کنند و راه عصیان پیش مى‏گیرند. در مقابل، حلم الهى بر عیوب ما پرده افکنده، مانع از رسوا شدن ما مى‏شود. از این‏رو، در آموزه‏هاى دینى سفارش مؤکد بر استغفار به درگاه الهى شده است.
         هرکس به حسب معرفت و مرتبه کمال خویش حتى حضرات معصومان علیهم‏السلام در پیشگاه الهى قصور و تقصیر دارند و استغفار مى‏کنند: بندگان عادى از ارتکاب عصیان و گناه و حضرات معصومان علیهم‏السلام هرچند هرگز مرتکب گناه صغیره و یا کبیره و حتى ترک اولى نمى‏شوند، اما استغفار آنان به دلیل اشتغالات به امور دنیوى و لوازم آن و توجه به غیرخداست که گریزى هم از این‏گونه امور نیست.
         این نوشتار به تفصیل در باب توبه و شفاعت مطالب نغزى را مطرح کرده است.

    کلیدواژه‏ ها: توبه، شفاعت، رحمت الهى، غضب الهى، صفات الهى.

    مقدّمه

    «وَها اَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِک وَعَطْفِک، وَمُنْتَجِعٌ غَیثَ جُودِک وَلُطْفِک، فآرٌّ مِنْ سَخَطِک اِلى رِضاک، هارِبٌ مِنْک اِلَیک، راجٍ اَحْسَنَ ما لَدَیک، مُعَوِّلٌ عَلى مَواهِبِک، مُفْتَقِرٌ اِلى رِعایتِک»؛ و اکنون من خود را در معرض نسیم‏هاى رحمت و عطوفت تو قرار داده‏ام و تقاضاى بارش باران جود و رحمت تو را دارم. از غضب تو به سوى خشنودى و رضایتت و از تو به سوى تو گریزان گشته‏ام و به بهترین چیزهایى که نزد تو است امید بسته‏ام و به بخشش‏هاى تو اعتماد دارم و نیازمند رسیدگى تو مى‏باشم.

    حقیقت صفات الهى وحدت و تعدّد آنها

    اگر کسى در حق ولى‏نعمت خود کوتاهى کرده باشد، در مقام عذرخواهى مى‏گوید: ما در حق شما کوتاهى و ناسپاسى کردیم، اما شما اهل عفو و گذشت و بزرگى هستید، ما را به بزرگى و آقایى خودتان ببخشید. او گرچه مى‏داند که آن بزرگ ناخشنود گردیده و غضبناک شده، اما مى‏داند که در کنار غضب، داراى صفت رحمت و بخشش نیز هست. از این‏رو، به وسیله عذرخواهى از غضب او به رضایش پناه مى‏برد. حضرت امام سجاد علیه‏السلام نیز در مقام اعتذار از خداوند مى‏فرمایند که من از سخط و غضب تو به رضا و خشنودى‏ات پناه آورده‏ام. البته چنان‏که در مباحث اعتقادى و کلامى مطرح شده، حالات گوناگون و تغییر و تعدد در ذات خداوند راه ندارد. انسان از آن‏رو که داراى حیثیت‏ها و حالات متفاوت است، داراى عواطف متفاوتى است. اما خداوند چون بسیط است، کثرت و تعدد ندارد و گرچه ما به‏حسب مفهوم، صفات گوناگونى را براى او برمى‏شماریم، اما این صفات به لحاظ منشأ انتزاعشان عین هم و عین ذات بارى‏تعالى هستند. اختلافى بین ذات و صفات وجود ندارد. با توجه به این حقیقت که صفات خداوند عین ذات خداوند و زاید بر ذات نمى‏باشند، امیرمؤمنان علیه‏السلامفرمودند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَکمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ، وَکمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ، وَکمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَکمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْى الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ کلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ»؛1 آغاز دین شناخت خداست و شناخت راستین خدا باور داشتن اوست. باور کامل به او شهادت، به یگانگى او و پیرایش ذاتش از آلایش ذاتش مى‏باشد. حقیقت و کمال توحید و شهادت به یگانگى او اخلاص (و خالص دانستن خدا از ترکیب) است و کمال اخلاص نفى صفات مخلوقات و زاید بر ذات از خداست؛ زیرا هر صفتى نشان مى‏دهد که غیرموصوف، و هر موصوفى گواهى مى‏دهد که غیر از صفت است.

         قانون کلى در صفات و موصوف‏ها در مخلوقات این است که صفت و موصوف، دو حقیقت جداگانه دارند و اگر آن دو یک حقیقت واقعى مى‏داشتند، انتزاع صفت و موصوف از آن حقیقت واقعى واحد امکان‏پذیر نمى‏گشت و چون ترکیب از دو حقیقت، چه ترکیب اتحادى، مانند ماهیت و وجود و چه ترکیب انضمامى، مانند آب گل‏آلود در ذات بارى‏تعالى امکان‏پذیر نیست، ذات و صفات الهى فوق صفات و موصوف‏هاى معمولى است و صفات الهى از سنخ صفات سایر موجودات که با موصوف خود ترکیب دارند و زاید بر آن هستند نمى‏باشند. خداوند داراى همه کمالات و جامع جلال و جمال است، اما حقیقت جلال، جمال و کمالات خدا متعدد و متنوع نیست. هیچ نوع تعدّد و ترکیبى در ذات الهى وجود ندارد، و این ما هستیم که در اثر انس با کثرت‏ها و پراکندگى‏هاى وجودى براى خداى متعال هم حیثیت‏هاى مختلفى درنظر مى‏گیریم و مفاهیم زیادى را به عنوان اسماء و صفات به او نسبت مى‏دهیم.

    فرار از خدا به سوى خدا

    برحسب آنچه ما از تجلیات الهى و روابط خداوند با مخلوقات و از جمله با انسان‏ها درک مى‏کنیم، صفات ذاتى و فعلى مختلف و از جمله غضب و رضا را انتزاع مى‏کنیم و آن صفات در ذهن ما متمایز از هم مى‏باشند و از این حیث مى‏گوییم: صفت رحمت غیر از صفت غضب است. بر این اساس، حضرت مى‏فرمایند: خدایا من از سخط و غضبت به رضا و خشنودى‏ات پناه آورده‏ام. اما پس از آن مى‏فرمایند: «هارب منک الیک» که فهم و توجیه آن دشوار است. شاید بشود در توجیه فرار از خدا به سوى خدا گفت که انسان وقتى از کسى فرار مى‏کند به جایى مى‏رود که او آنجا نباشد و به غیر او پناه مى‏برد. وقتى ما خجالت مى‏کشیم با کسى روبه‏رو گردیم از او فاصله مى‏گیریم، یا براى اینکه از شرّ دشمن مصون بمانیم، جایى مى‏رویم که او به ما دسترسى نداشته باشد و اذیتش به ما نرسد. یا وقتى کسى مورد غضب حاکمى قرار گرفته و مى‏خواهد از شرش مصون بماند، مى‏تواند به حاکم دیگرى پناه آورد. اما کسى که در حق خداوند کوتاهى کرده و از عذاب و قهر او مى‏گریزد، پناهگاهى جز خدا ندارد و هرجا برود خداوند حضور دارد و نمى‏تواند از ملک و سلطنت خدا فرار کند، پس به ناچار به خود خدا پناه مى‏آورد.

         همواره متذکر شده‏ایم که منشأ خوف و ترس ما از خدا، گناهانى است که ما را مستحق عقاب مى‏گرداند. پس به واقع ما از عقاب و آتش جهنم مى‏ترسیم و چون چنین عقوبتى به امر الهى و اذن او تحقق مى‏یابد و خداوند خالق جهنم و عذاب است از او مى‏ترسیم. اما مؤمن بر این باور است که نمى‏تواند از عذاب الهى و خوارى گناه فرار کند و هرکجا برود سروکارش با خداست، از این‏رو، از عذاب و قهر الهى به رحمت الهى پناه مى‏برد. نظیر بچه‏اى که در خانه شیطنت کرده و وقتى مادر مى‏خواهد او را تنبیه کند، فرار مى‏کند و خود را پنهان مى‏سازد، اما پس از مدتى گرسنه و تشنه مى‏شود و به ناچار نزد مادر برمى‏گردد. او غیر از مادر کسى را ندارد که نوازشش کند و به او رسیدگى کند و ناچار است که تحت هر شرایطى به او پناه آورد. پس بنده عاصى که احساس گناه و پشیمانى او را مى‏آزارد، به دامن مهر و رحمت الهى پناه مى‏برد و به جود و بخشش بى‏کران الهى چشم مى‏دوزد و امیدوار است که از بهترین نعمت‏ها و مواهب الهى بهره‏مند گردد و از رسیدگى و دستگیرى خالق مهربان خود برخوردار شود.

         «اِلهى ما بَدَاْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِک فَتَمِّمْهُ، وَما وَهَبْتَ لى مِنْ کرَمِک فَلا تَسْلُبْهُ، وَما سَتَرْتَهُ عَلَىَّ بِحِلْمِک فَلا تَهْتِکهُ، وَما عَلِمْتَهُ مِنْ قَبیحِ فِعْلى فَاغْفِرْهُ»؛ خدایا، آن نعمت‏هایى که از فضل و کرمت از آغاز (و بدون درخواست و سؤال) به من عنایت کردى به کمال و انجام برسان و آنچه از کرمت به من بخشیدى باز مستان و گناهانى که به واسطه حلمت از من پوشاندى آشکار مسازواز کردارزشتم‏که‏از آن آگاهى درگذر.

    گسترش رحمت و ریزش پیاپى نعمت‏ها و رازپوشى خداوند

    خداوند متعال فیاض مطلق و داراى رحمت بى‏نهایت است. همه موجودات به فراخور ظرفیتشان از رحمت و بخشش‏هاى او بهره‏مندند. انسان نیز برخوردار از مواهب و نعمت‏هاى الهى است و کرم و لطف الهى او را دربرگرفته است. قبل از اینکه بنده از خداوند درخواستى داشته باشد، خداوند باران فضل و کرم خویش را بر او مى‏باراند و بسیارى از نعمت‏هاى خویش را در اختیارش مى‏گذارد. حضرت از خداوند درخواست مى‏کنند که نعمت‏هایى که بدون سؤال و درخواست در اختیار ایشان نهاده به کمال و انجام برساند، و با مشاهده کوتاهى در بندگى و به عنوان مجازات و تنبیهْ آنها را نستاند، و کماکان پرده از اسرار و اعمالى که فاش شدنشان انسان را در پیشگاه خلایق رسوا و خوار مى‏سازد برندارد. تقدیر و تدبیر الهى ایجاب مى‏کند که انسان در راستاى پیمودن مسیر تکامل و انجام وظایف بندگى از اعتبار و شخصیت مطلوبى در نزد دیگران برخوردار باشد. اگر حریم شخصیت او شکسته شود و عیوبش آشکار گردد، مورد بى‏اعتنایى دیگران قرار مى‏گیرد و بى‏آبرو مى‏شود و این رسوایى و بى‏آبرویى موجب مى‏گردد که از دیگران فاصله بگیرد و در انتظار به سر رسیدن زندگى آکنده از ننگ و عار خود به سر برد. در این صورت، او نه حال و انگیزه بندگى و عمل به وظایف خویش را دارد و نه دیگران فرصت ایفاى نقش سازنده و انجام وظایف را در اختیارش مى‏گذارند.

         همه انسان‏ها، اعم از کافر و مؤمن در پى آن هستند که مورد احترام مردم باشند و با آبرومندى در جامعه زندگى کنند و داشتن آبرو و برخوردارى از احترام در بین مردم را نعمتى بزرگ به حساب مى‏آورند. تفاوت در این است که کافر چون دنیا و نعمت‏هاى آن را اصیل مى‏داند و هدف او رسیدن به دنیا مى‏باشد، در پى آن است که از آن آبرو و احترام اجتماعى، در جهت رسیدن به خواسته‏هاى دنیایى خویش استفاده کند. اما آنچه براى مؤمن اصالت دارد آخرت و دست‏یابى به قرب الهى است، و از زندگى دنیا و نعمت‏هاى آن براى تکامل معنوى و اخروى سود مى‏برد و برخوردارى از اعتبار اجتماعى و داشتن آبرو، رسیدن به این هدف را تسهیل مى‏کند. او از آن جهت نمى‏خواهد در نزد مردم رسوا و بى‏اعتبار گردد که در این صورت کسى به او اعتنا نمى‏کند و از همکارى با او سر باز مى‏زنند و به او بى‏اعتماد مى‏گردند و به سخنش گوش نمى‏دهند و از او فاصله مى‏گیرند، در نتیجه نمى‏تواند از نعمت‏هاى مادى و معنوى اجتماعى در جهت رسیدن به اهداف متعالى خود استفاده کند.

         یکى از الطاف بزرگ خداوند در حق ما، که چندان بدان توجه نداریم، حفظ آبرو و پوشیده ماندن عیوب ما از منظر دیگران است. چنان‏که در دعا مى‏خوانیم: «وَ اَنْتَ الْمُعْتَمَدُ لِلذُّنُوبِ فى عَفْوِک، وَالنَّاشِرُ عَلَى الْخاطِئینَ جَناحَ سِتْرِک، وَاَنْتَ الْکاشِفُ لِلضُّرِّ بِیدِک، فَکمْ مِنْ سَیئَةٍ اَخْفاها حِلْمُک حَتّى دَخِلَتْ، وَحَسَنَةٍ ضاعَفَها فَضْلُک حَتّى عَظُمَتْ عَلَیها مُجازاتُک... سَیدى لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبى لَساخَتْ بى، اَوْ الْجِبالُ لَهَدَّتْنى، اَوِ السَّمواتُ لَاخْتَطَفَتْنى، اَوِ الْبِحارُ لَأَغْرَقَتْنى»؛2 تویى که معصیت‏کاران با اعتماد و امید به عفوت گناه مى‏کنند و تویى که بال پرده‏پوشى بر سر خطاکاران  گسترانده‏اى و رنج و دردهاى خلق را به دست باکفایت خویش برطرف مى‏سازى. چه بسیار گناهانى که حلم تو پوشیده داشت و محو و نابود گردانید و چه نیکى‏هایى که فضل و کرم تو دوچندان ساخت تا آنکه پاداش تو بر آنها عظیم گشت... آقا و سرور من، اگر زمین از گناهان من آگاه مى‏بود مرا در خویش فرو مى‏برد، و اگر کوه‏ها آگاه بود بر من واژگون مى‏گشت، و اگر آسمان‏ها آگاه بود مرا مى‏ربود و به درون خویش مى‏کشید، و اگر دریاها آگاه بود مرا غرق مى‏ساخت.

         آرى، حلم الهى بر عیوب ما پرده انداخته و مانع رسوا شدن ما در بین خلایق گردیده است. اگر رازپوشى خداوند نبود، با اولین گناه ما رسواى خلایق مى‏گشتیم و ننگ و عار و رسوایى موجب مى‏شد که سر به زیر افکنیم و خود را از دیگران پنهان سازیم. حضرت پس از اشاره به لطف و فضل الهى در پوشیده داشتن گناهان، از خداوند درخواست مى‏کنند که زشتى‏هاى رفتار را از پرونده اعمال و زنگار آنها را از پرده دل بزداید تا دل نورانیت یابد و انوار قدسى بدان بتابد و مهیاى پرواز به قله‏هاى کمال و تعالى گردد.

    استغفار اولیاى خدا از کوتاهى به درگاه خداوند

    از این مناجات و سایر دعاهایى که از حضرات معصومان علیهم‏السلاموارد شده، به دست مى‏آید که هرکس برحسب معرفت و مرتبه کمالى خود در پیشگاه الهى قصور و تقصیر دارد و به مرتبه‏اى از گناه اعتراف دارد که باید از آن استغفار کند. از این‏رو، قرآن خطاب به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سوره «نصر» مى‏فرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. اِءذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابا»؛ به نام خداوند بخشاینده مهربان، آن‏گاه که یارى خدا و پیروزى [فتح مکه] فرا رسد، و مردمان را بینى که گروه گروه در دین خدا درآیند ]بدان که رفتن تو به جهان پاینده نزدیک است[؛ پس خداى را همراه با سپاس و ستایش او به پاکى یاد کن ]حمد و تسبیح گوى[ و از او آمرزش خواه که او همواره توبه‏پذیر است.

         پیشوایان ما به استغفار و طلب بخشش از خداوند مداومت داشته‏اند و درباره رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: حارث‏بن مغیره از امام صادق علیه‏السلام روایت مى‏کند که حضرت فرمود: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلههمواره در هر روز هفتاد بار به درگاه خداوند استغفار مى‏کرد و توبه مى‏کرد. راوى گوید: گفتم: مى‏فرمود: «استغفراللّه و أتوب الیه»؟ فرمود: هفتاد بار مى‏فرمود: «أستغفراللّه، استغفراللّه»، و هفتاد بار دیگر مى‏فرمود: «أتوب إلى اللّه، أتوب إلى اللّه.»3

        اعتقاد ما بر اساس دلایل قطعى و روشن بر آن است که پیشوایان معصوم ما مرتکب هیچ گناهى نمى‏شدند و ساحت آنان از عصیان و تقصیر در بندگى خدا پاک است. حتى بسیارى از صاحب‏نظران معتقدند که آنان ترک اولى هم نداشته‏اند. آنچه بر آن اجماع صورت گرفته این است که آنان مرتکب آنچه ما اصطلاحا «گناه» مى‏نامیم، یعنى انجام آنچه در شریعت حرام گردیده نمى‏شدند؛ اما این اعتقاد منافات ندارد با آنکه آنان متناسب با معرفت و مرتبه کمالى خود کوتاهى‏هایى داشته‏اند که آنها را براى خودشان گناه مى‏شمرده‏اند. در مباحث پیشین در این‏باره سخن گفتیم و از جمله به این مطلب اشاره کردیم که زندگى در عالم طبیعت لوازمى دارد که هیچ‏کس از آنها گریز ندارد. لازمه زندگى حیوانى، خوردن و آشامیدن و سایر برخوردارى‏هاى مادى است که انسان دست‏کم در حد ضرورت باید از آنها برخوردار گردد و براى اولیاى خدا پرداختن به زندگى دنیوى و لوازم آن و توجه به غیرخدا که گریزى از آن نیست، گناه و کوتاهى به حساب مى‏آید. از این‏رو، در پیشگاه خداوند احساس خجالت و شرمسارى دارند و به پوزش‏خواهى و استغفار به پیشگاه معبود خویش مبادرت مى‏ورزند.

    سخنان امام سجاد علیه‏السلام در مقام توجه به رحمت بى‏کران الهى

    متناسب با معرفت و مرتبه کمال هرکسى، احساس گناه و کوتاهى به درگاه معبود؛ حیا، خجلت، حیرت و حالت انقباض را در انسان برمى‏انگیزاند. بر اثر این حالت، شخص با ترس و اضطراب و با لکنت زبان از معبود خویش آمرزش مى‏طلبد و از او مى‏خواهد که از کوتاهى‏هاى او درگذرد. اما وقتى که فراتر از گناهان و عقوبتى که خداوند براى آنها در نظر گرفته، رحمت و فضل الهى را مشاهده کرد که همواره دامن گسترده و خیل گنه‏کاران را به خویش فرا مى‏خواند و به آنان امنیت و آرامش مى‏بخشد، انبساط‏خاطر مى‏یابد و سرور و شادمانى ناشى از امید به رحمت بى‏کران الهى و باریابى به وصل معشوق، قفل بیم و ترس را از زبانش برمى‏دارد و او را به اطناب در سخن در حضور معشوق وامى‏دارد. در آموزه‏هاى دینى ما و از جمله در قرآن فراوان از حالت انبساط و گفت‏وگوهاى عاشقانه بین اولیاى خدا و معبود خویش سخن به میان آمده است. نمونه آن گفت‏وگویى است که بین خداوند و حضرت موسى علیه‏السلام رخ داده که خداوند خطاب به آن حضرت مى‏فرماید:«وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى»(طه: 17ـ18)؛ و اى موسى، در دست راست تو چیست؟ گفت: این عصاى من است که بر آن تکیه مى‏دهم و با آن براى گوسفندانم برگ ]از درختان[ مى‏تکانم و کارهاى دیگرى هم از آن براى من برمى‏آید.

         روشن است که خداوند مى‏دانست که چه چیزى در دست حضرت موسى علیه‏السلام است و توضیحات حضرت درباره فواید آن عصا براى خداوند آشکار بود و آن گفت‏وگوى‏ها در مقام وحى و وجد و انس ناشى از خلوت عاشق و معشوق صورت پذیرفته است. در آن حالت انبساط، عاشق فارغ از ترس و بیم، خود را در پناه معشوق و مورد نوازش او مى‏یابد و از سر شادمانى و سرور لب به سخن مى‏گشاید. همچنین خداوند مى‏خواست فایده دیگرى از آن عصا را که حضرت موسى از آن بى‏خبر بود بشناساند و آن اینکه با آن عصا معجزه بزرگ الهى، یعنى خنثى گشتن سحر ساحران انجام مى‏پذیرد و این معجزه خود طلیعه دعوت به توحید و رسالت الهى و نابودى فرعونیان و شرک و استقرار آیین یکتاپرستى مى‏گردد.

         در این مناجات نیز حضرت سجاد علیه‏السلام پس از توجه یافتن به کوتاهى در امر بندگى خدا و ترس از عقاب الهى، به رحمت بیکران الهى نظر مى‏افکند و آن‏گاه با حالت انبساط ناشى از درک لطف، محبت و نوازش الهى مناجات خویش با معبود را پى مى‏گیرد و مى‏فرماید: «اِلهى، اِسْتَشْفَعْتُ بِک اِلَیک، وَاسْتَجَرْتُ بِک مِنْک، اَتَیتُک طامِعا فى اِحْسانِک، راغِبا فِى امْتِنانِک، مُسْتَسْقِیا وابِلَ طَوْلِک، مُسْتَمْطِرا غَمامَ فَضْلِک، طالِبا مَرْضاتَک، قاصِدا جَنابَک، وارِدا شَریعَةَ رِفْدِک، مُلْتَمِسا سَنِىَّ الْخَیراتِ مِنْ عِنْدِک، وافِدا اِلى حَضْرَةِ جَمالِک، مُریدا وَجْهَک، طارِقا بابَک، مُسْتَکینا لِعَظَمَتِک وَجَلالِک، فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَلا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُهُ مِنْ الْعَذابِ وَالنِّقْمَةِ، بِرَحْمَتِک یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ»؛ خدایا، من تو را نزد خودت شفیع قرار داده‏ام و از قهر تو به تو پناه مى‏آورم. آمدم به درگاهت در حالى‏که به احسان تو طمع و به نعمت‏هایت رغبت دارم. تشنه باران احسانت هستم و از ابر فضل و کرم تو باران عنایت مى‏جویم. به جست‏وجوى خشنودى تو برخاسته‏ام و آهنگ توجه به درگاهت را دارم و به جویبار عطایت وارد گشته‏ام. درخواست عالى‏ترین خیراتت را دارم و در پیشگاه جمال تو بار یافته‏ام و خواهان وجه تو هستم. حلقه در رحمتت را مى‏کوبم و در برابر عظمت و جلالت خاضع هستم. پس با من با بخشایش و مهربانى که شایسته آنى رفتار کن و عذاب و انتقام که شایسته من است در حقم روا مدار، به حق رحمتت اى مهربان‏ترین مهربانان.

    مفهوم عرفى شفاعت

    در آغاز فراز فوق، حضرت شفیع قرار دادن خدا را براى خویش مطرح مى‏سازند. «شفاعت» از «شفع» به معناى جفت گرفته شده و از آن براى پیشرفت امور، جبران خطاها و لغزش‏ها بهره‏بردارى مى‏شود. وقتى انسان مى‏نگرد که نیرو و امکاناتى که در اختیار دارد براى تحقق بخشیدن خواسته و آرزویش کفایت نمى‏کند، مى‏کوشد که کس دیگرى را معین و کمک‏کار خود قرار دهد تا با امکانات او و توان و اراده‏اش به هدف خود دست یابد. در امور روزمره دنیوى وقتى کسى از جایگاه و اعتبار کافى در نزد کسى که خواسته‏اى از او دارد برخوردار نیست کسى را که از اعتبار و آبروى بیشترى برخوردار است شفیع خود مى‏گرداند تا به واسطه شفاعت و سفارش او به خواسته‏اش دست یابد. یا کسى جرمى و خلافى مرتکب شده، چون خود را لایق بخشش نمى‏یابد و باید متناسب با جرمش کیفر شود، به شخص دیگرى متوسل مى‏گردد که شفاعت و وساطت کند تا از عقوبت و کیفر معاف گردد. در این‏گونه موارد، شفیع اراده خودش را بر اراده کسى که از تأمین خواسته شفاعت‏جوینده شانه خالى مى‏کند و یا درصدد کیفر و مجازات شفاعت‏جوینده برآمده حاکم مى‏گرداند و در نتیجه این شفاعت و وساطت، شفاعت‏جوینده به خواسته خود مى‏رسد.

         در برخى از دادگاه‏هاى عرفى، که آلوده به پارتى‏بازى و فساد است، اگر قاضى بخواهد بر اساس قانون قضاوت کند باید مجرم را محکوم به کیفر زندان و یا کیفرى دیگر کند، اما بر اثر شفاعت و وساطت شخص داراى نفوذ و موقعیت، حکم عفو را براى او در نظر مى‏گیرند. به واقع با این شفاعت اراده شفیع بر اراده قاضى غالب گردیده و قاضى یا به جهت ترس از آن شفیع و واسطه و یا بدان امید که روزى نیازى به او پیدا کند و او نیازش را برآورده سازد، تسلیم خواست او مى‏گردد. این نوع شفاعت، که ناشى از بده‏بستان و رفاقت و رودربایستى است موردنظر مشرکان بود و آنان بر اساس تصورى فاسد و غلط بر این باور بودند که خداوند دخترانى دارد که به جهت محبت و علاقه و رودربایستى، خواسته آنان را تأمین مى‏کند. از این‏رو، وقتى گناهى مرتکب مى‏شدند که کیفر آن عذاب و آتش جهنم بود، به بت‏هایى که نماد ملائکه ـ که از نظر آنان دختران خدا بودند ـ به شمار مى‏رفتند متوسل مى‏شدند و در برابر آنها تعظیم و کرنش مى‏کردند تا نظر دختران خدا را به سوى خود جلب کنند و آنان نیز در نزد خداوند شفاعت کنند و خداوند براى خشنودى دخترانش و براى اینکه آنان از او نرنجند و آزرده نشوند، از عقوبت و کیفر گناهکار صرف‏نظر کند. قرآن درباره این عقیده فاسد مشرکان مى‏فرماید: «وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ‏اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَاللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (یونس: 18)؛ و به جاى خدا چیزهایى را مى‏پرستند که نه زیانشان مى‏رساند و نه سودشان مى‏دهد و گویند: اینها شفیعان ما نزد خدایند. بگو: آیا خداى را به چیزى خبر مى‏دهید که در آسمان‏ها و زمین سراغ ندارد؟ او پاک و برتر است از آنچه ]با او [شریک مى‏سازند.

    شفاعت از منظر اسلام

    اما شفاعتى که در ادیان توحیدى، و بخصوص در اسلام مطرح شده است (و حتى وهابیت نیز با استناد به حدیثى که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آن فرمودند: «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِى لِأَهْلِ الْکبَائِرِ مِنْ أُمَّتِى»؛4 شفاعتم را براى اهل گناهان کبیره از امتم ذخیره کرده‏ام. اصل آن را پذیرفته‏اند ولى آن را مختص به شفاعت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آخرت مى‏دانند و اعتقاد به شفاعت سایرین، از جمله ائمّه اطهار علیهم‏السلام و شفاعت در دنیا را بدعت مى‏دانند. بدین معنا نیست که کسى اراده خودش را بر اراده خدا حاکم گرداند. بلکه حقیقت شفاعت این است که خداوند به جهت شدت محبت و رحمتش در حق بندگان، براى کسانى که در گناه و معصیت غوطه‏ور گشته‏اند و به جهت پلیدى و زشتى رفتار خود، یا زمینه ارتباط با خدا را ندارند و یا خجالت مى‏کشند به درگاه خدا متوسل شوند، کسانى را که در درگاه او مقرب و عزیزند واسطه قرار داده که دیگران با توسل به آنها به حوایج خویش دست یابند و مورد آمرزش قرار گیرند. با این شفاعت ممکن است آن بخش از گناهانى که با توبه هم بخشیده نمى‏شوند و شخص گناهکار لیاقت بخشش آنها را ندارد، مورد عفو خداوند قرار گیرند. به عبارت دیگر، شفاعت راه ثانوى است که خداوند براى گناهکاران قرار داده که وقتى آنان به شفاعت‏کنندگان خداوند توسل مى‏جویند زودتر مورد بخشش و عنایت خدا قرار مى‏گیرند و هم اصل شفاعت را خود خداوند تأسیس کرده و هم خود، کسانى را براى شفاعت کردن معین ساخته و هم خود، قانون و چارچوبى براى شفاعت وضع کرده است.

         براى تقریب به ذهن گاهى پدر براى فرزندان خود مقرراتى را وضع مى‏کند و کیفرى را براى تخلف‏کننده از آن مقررات قرار مى‏دهد. طبق قانونى که او وضع کرده هریک از فرزندان که تخلف کند مجازات مى‏شود، اما پدر به عنوان مدیر خانواده و بر اساس قانون نانوشته از مادر مى‏خواهد که نزد او از آن فرزند متخلف وساطت و طلب بخشش کند تا پدر به پاس شفاعت و وساطت مادرْ آن فرزند را ببخشد. در این صورت اراده مادر بر اراده پدر حاکم نشده است، بلکه بر اساس قانونى که پدر قرار داده فرزند با شفاعت مادر مورد بخشش قرار مى‏گیرد. پس این شفاعت ماهیتا با شفاعت از منظر کفار و مشرکان متفاوت است و این‏گونه نیست که کسانى اراده خود را بر اراده خدا تحمیل کنند و خداوند به جهت علاقه به آنها و به جهت رودربایستى نظر و خواست آنان را بر خواست و نظر خود ترجیح دهد. از این منظر، هیچ اراده‏اى جز اراده خداوند در عالم نافذ و جارى نیست و تا خداوند به انبیا، فرشتگان، شهدا و اولیاى خود اجازه ندهد آنان حق سخن گفتن ندارند، چه رسد که بدون اجازه خداوند شفاعت کنند. پس چه شفاعت را در دنیا و آخرت سارى و جارى بدانیم و چه آن را به آخرت اختصاص دهیم که همه مسلمانان بر آن اجماع دارند، شفاعت از مجراى اراده و خواست خداوند انجام مى‏پذیرد و خداوند مالک و حاکم هستى است و این معنا بخصوص در آخرت که در آن از مالکیت ظاهرى غیرخدا که در دنیا وجود داشت نیز خبرى نیست، براى همگان روشن مى‏گردد و همه درمى‏یابند که حاکم و مالک حقیقى هستى خداست: «یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» (غافر: 16)؛ روزى که نمایان شوند، هیچ چیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، ]و ندا آید که[ امروز پادشاهى که راست؟ خداى راست، آن یگانه بر همه چیره.

         در آن عرصه که سلطنت و حاکمیت مطلق از آنِ خداست، کسى بدون اجازه خداوند سخن نمى‏گوید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفّا لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابا»(نبأ: 38) در روزى که روح ]فرشته همراه وحى[ و فرشتگان به صف ایستند، سخن نگویند مگر کسى که خداى رحمان او را اجازه دهد و سخن درست گوید.

         در سراى آخرت که قدرت و سلطنت از آنِ خداست و تنها اراده و خواست خداوند حاکم و جارى است، کسى بدون اجازه خدا و جز براى کسانى که خداوند به شفاعت در حق آنان راضى گشته است، شفاعت نمى‏کنند. خداوند در این‏باره فرمود: «مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(بقره: 255)؛ کیست آنکه جز به خواست و فرمان او نزد وى شفاعت کند؟.

         همچنین خداوند فرمود: «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبیاء: 28) آنچه را پیش‏روى آنهاست و آنچه را واپسین آنهاست ]کارهایى را که کرده‏اند و خواهند کرد[ مى‏داند و جز براى کسانى که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمى‏کنند و از ترس او ]از ترس عقوبت او یا عظمت و هیبت او[  بیمناکند.

         وقتى ما به اولیاى خدا و بخصوص رسول خدا و ائمّه اطهار علیهم‏السلام توسل مى‏جوییم و آنان را شفیع خود قرار مى‏دهیم، به واقع به خداوند شفاعت مى‏جوییم؛ چون خداوند آنان را وسیله و راهى براى نیل به رحمت خود قرار داده است. اگر آنان مقام وساطت نمى‏داشتند و خداوند آنان را شفیع قرار نمى‏داد، نه آنان حق شفاعت داشتند و نه کسى حق داشت آنان را شفیع خود قرار دهد و نه اگر آنان کسى را شفاعت مى‏کردند، شفاعتشان پذیرفته مى‏شد. مگر کسى مى‏تواند در برابر خدا عرض‏اندام کند و اراده خود را بر خدا تحمیل کند؟! خداوند به پاس رحمت بى‏کران و لطف و عنایتش در حق بندگان، بندگان مقرب خویش را شفیع و واسطه قرار داده تا گناه‏کاران سراغ آنها بروند و به آنان توسل جویند و از این طریق مورد عفو و بخشش خداوند قرار گیرند و شفاعت و وساطت آنان در راستاى اذن و اراده الهى انجام مى‏پذیرد.

    تقدم رحمت الهى بر غضب الهى

    یکى از اسماء خداوند «اشد المعاقبین» است و این صفت الهى اقتضا مى‏کند که معصیت‏کاران به کیفر الهى مبتلا گردند و در آتش جهنم بسوزند. چون آنان در برابر خداوند متعال، که حاکم و مالک مطلق هستى است، عصیان کرده‏اند و با چشم، گوش، زبان و اندامى که خداوند به آنان داده مرتکب گناه شده‏اند. کیفر این عصیان و نافرمانى، آتش جهنم و عقوبت الهى است. اما خداوند «ارحم‏الراحمین» نیز هست و رحمت او بر غضبش پیشى گرفته است و اگر کسى از گناهان خود نادم گردد و در جبران کوتاهى‏هاى خود بکوشد، مشمول رحمت خداوند قرار مى‏گیرد. چنان‏که در دعاى جوشن کبیر مى‏خوانیم: «یا مَنْ وَسِعَتْ کلَّ شَىْ‏ءٍ رَحْمَتُهُ، یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»؛ اى کسى که رحمت او همه چیز را فرا گرفته است و اى کسى که رحمتش بر غضب و خشمش پیشى گرفته است.

         البته سبقت داشتن رحمت الهى بر غضب وى بدین معنا نیست که در همه موارد رحمت الهى جلوى خشم و غضب الهى را مى‏گیرد. در این صورت، خداوند در حق فاسدترین و پست‏ترین مردمان نظیر شمر نیز غضب نمى‏کرد و اصلاً جهنم را نمى‏آفرید؛ در حالى‏که خداوند علاوه بر بهشت، جهنم نیز دارد و کافران و گنه‏کاران مشمول عقوبت و غضب الهى قرار مى‏گیرند و خداوند خود قسم خورده که آنان را به جهنم داخل گرداند. «أقْسَمْتَ أن تَملأَها مِنَ الکافرینَ مِنَ الجنّةِ والنّاسِ اجمعین وأن تُخَلِّدَ فیهاَ الْمعاندین»؛5 خداوندا، تو قسم خورده‏اى که دوزخ را از کافران از پریان و آدمیان انباشته سازى و دشمنانت را براى همیشه در آن جاى دهى.

         سبقت داشتن رحمت الهى بر غضب الهى از آن‏روست که هدف از آفرینش گسترش رحمت است. این رحمت در عرصه تکوین با رشد و تکاملى که خداوند براى موجودات در نظر گرفته حاصل مى‏شود، و در عرصه تشریع و حوزه اختیار، این رحمت با گزینش اختیارى راه صواب و سعادت به وسیله انسان تحقق مى‏یابد. در ارتباط با رفتار اختیارى انسان و پریان، قصد اوّلى خدا گسترش رحمت است که از طریق اطاعت و پیروى از دستورات او به دست مى‏آید. اما چون انسان موجودى است مختار که در او کشش‏هاى مثبت و منفى وجود دارد و به دلیل این کشش‏ها و وجود جاذبه گناه و جاذبه عمل صالح، خود را همواره بر سر دوراهى سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم مى‏یابد، اگر جاذبه گناه و عصیان خداوند را نادیده گرفت و على‏رغم کشش‏هاى منفى و گرایش به هواى نفس، به اختیار خود راه صواب را برگزید و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید، خود را لایق بهره‏مندى از رحمت و فیض الهى مى‏گرداند و به کمال و سعادت نایل مى‏گردد. اما اگر به دستورات خدا پشت پا زد و برخلاف فطرت و عقل، از دست‏یابى به کمال و سعادت بازایستاد و به نقص و عار تن داد، مشمول عذاب و غضب الهى مى‏گردد که به قصد ثانوى، خداوند آن را براى بندگان خود در نظر گرفته است. پس قصد اوّلى خداوند دست‏یابى انسان به کمال و در نتیجه برخوردار گشتن از رحمت واسعه الهى است، اما چون این کمال با اختیار و گزینش انسان تحصیل مى‏گردد، انسان بر سر دوراهى کمال و نقص و سعادت و شقاوت قرار گرفته و در واقع، کمال انسانى بدون خلق جهنم و شیطان حاصل نمى‏گردد و تا انسان بر سر دوراهى بهشت و جهنم قرار نگیرد، توفیق درک رحمت الهى و رسیدن به کمالى را که فرشتگان الهى از درک آن عاجز بودند نخواهد داشت.


    • پى نوشت ها
      * این مقاله، قلمى‏شده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مى‏باشد.
      1ـ نهج‏البلاغه، خ 1.
      2ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح‏الجنان، دعاى بعد از زیارت امام رضا علیه‏السلام.
      3ـ محمدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 438، ح 4.
      4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ب 21، ص 30.
      5ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح‏الجنان، دعاى کمیل.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1390) نسیم رحمت الهى (1). ماهنامه معرفت، 20(3)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."نسیم رحمت الهى (1)". ماهنامه معرفت، 20، 3، 1390، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1390) 'نسیم رحمت الهى (1)'، ماهنامه معرفت، 20(3), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. نسیم رحمت الهى (1). معرفت، 20, 1390؛ 20(3): 5-