نگرشى بر اندیشه و نظام فکرى طه عبدالرحمن اندیشمند معاصر مغربى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 162 ـ خرداد 1390، 143ـ156
هادى بیگى ملک آباد*
چکیده
این مقاله، ابتدا به حیات علمى و سیاسى دکتر طه عبدالرحمن، اندیشمند معاصر مغربى مىپردازد و مهمترین آراء وى و نیز طرحهاى کلان فکرى او را بیان مىکند. از اینرو، ضمن جستارى در نظام فکرى طه، نگاهى تحلیلى ـ نقدى به موقعیت وى در عالم اندیشه اسلامى عربى مىافکند و کنکاشهایى در اندیشههاى معرفتى او صورت مىدهد. این مقاله با رویکرد تحلیلى و بررسى اسنادى، به بررسى اندیشههاى دکتر طه عبدالرحمن پرداخته و با نگاهى تحلیلى ـ نقدى زوایایى از اندیشه وى را روشن ساخته است.
کلیدواژهها: دشواره معرفتى، غرب اسلامى، شرق اسلامى، مدرنیسم، زبانشناسى، طه عبدالرحمن، جابرى.
مقدّمه
در یک بیان، نظام اندیشه اسلامى را به دو حوزه شرق عالم اسلامى1 و غرب عالم اسلامى2 تقسیم مىکنند و نوع رویکردهاى این دو حوزه را متفاوت مىدانند. برخى3 در تحلیل اندیشه اسلامى، غرب آن را جایگاه پرورش رویکردى تجربهگرایانه مىدانند و در همان حال، شرق اسلامى را محمل شهود و عرفان برمىشمرند؛ اما به هر حال، تفاوتهایى میان این دو حوزه وجود دارد.
غرب اسلامى، در مقایسه با شرق اسلامى، به واسطه موقعیت جغرافیایى و تعامل با فرهنگ مسیحیت اروپایى، همیشه نوعى پیشگامى در روشنفکرى و ورود در مباحث جدید را داشته و دارد؛ از سوى دیگر، این مباحث و موج معرفتى ایجادشده توسط آنها، خواه ناخواه به شرق عالم اسلامى هم کشیده مىشود.
ورود بىبرنامه و گاه متعمدانه اندیشههاى روشنفکران غرب اسلامى، بدون ارائه مأخذ و منبع، باعث بروز مشکلاتى در شرق اسلامى و همچنین کشور ما مىشود. این امر در جریان ورود ناقص و بدون ارجاع آراء نصرحامد ابوزید و محمدعابد جابرى به ایران و مصادره آن توسط برخى روشنفکرنماها، از موارد قابل ملاحظه و تأمّل است.
در حال حاضر، متفکرانبسیارىدر حوزه غرب اسلامى مطرح هستند که به هریک از آنها باید جداگانه پرداخت؛ متفکرانى همچون: نقیب العطاس، نجیب محمود، طه جابر علوانى، على حرب، ادریس هانى، و ارگون.
در این میان، طه عبدالرحمن از اندیشمندان
مشهور و ممتاز در حوزه غرب اسلامى است که صاحب آرایى بدیع و قابل تأمّل است که در جامعه ما ناشناختهاند. از اینرو، انتظار مىرود ورود اندیشه وى به ایران همراه با خوانشى تحلیلىونقدى باشد که نوعى پیشگامى در شناخت وى محسوب خواهد شد. بدینوسیله، راه برخى از سوءاستفادهها و کجفهمىها بسته شده و نقدها و تحلیلهایى که بر آراء وى مىرود، زمینه شناخت صحیح وى را فراهم خواهد آورد. اندیشمندان مسلمان را به سبب نوع مواجههاى که با تمدن غرب و مدرنیته برآمده از آن دارند مىتوان در چند دسته تقسیمبندى نمود:
الف) اندیشمندانى که با پذیرش مدرنیته غربى و سوبژه قرار دادن آن، به بررسى و خوانش میراث بومى و اسلامى به عنوان ابژه مىپردازند، این دسته از دانشمندان تحت عنوان روشنفکران غربزده اشتهار دارند.
ب) عده دیگرى از اندیشمندان مسلمان با اعتقاد راسخ به میراث بومى و اسلامى و سوبژه قرار دادن آن، به خوانش مدرنیته غرب پرداخته و با ذهنیت اسلامى خود، انتقاداتى را بر غرب وارد مىسازند.
ج) اندیشمندان دیگرى هم هستند که از طرفى برخى از میراث بومى و اسلامى را با سازوکارها و یافتههاى علمى مغرب زمین بررسى نموده و از طرف دیگر با ذهنیت بومى و اسلامى خود به خوانش و انتقاد بر مدرنیته غربى پرداختهاند، این قسم از متفکران رویکردى تلفیقى دارند؛ زیرا نه مانند قسم اول هستند که از میراث بومى و اسلامى به نفع مدرنیته بگذرند و نه مانند قسم دوم با یک ذهنیت ناب بومى و اسلامى به غرب نگاه مىکنند، بلکه در اندیشه آنان دیالکتیک غرب و اسلام تبلور یافته است.
حال سؤال اینجاست که نگاه طه عبدالرحمن به دین و قابلیتهاى آن چگونه است؟ و اصولاً وى به کدام دسته از اندیشمندان ذکرشده تعلق مىگیرد؟ آیا وى مانند برخى از روشنفکران درصدد آن است که از دین به عنوان سکوى پرتابى به سوى مدرنیته استفاده کند و یا آنکه ضمن اعتقاد راسخ به دین در پى ارائه قرائنى نوین و کارآمد از آن است؟ بر فرض اینکه وى نگاهى مثبت به دین داشته باشد، آیا براى کارآمدى آن نسخهاى هم تجویز مىکند یا خیر؟ آیا او هم مانند دیگر روشنفکران به فلسفه بدبین است؟ و...
در این نوشتار در حد امکان تلاش مىشود که ضمن معرفى اجمالى طه عبدالرحمن و اندیشههاى وى به برخى از این سؤالات هم پاسخ داده شود.
در ادامه بجاست به پیشگامى گروه جامعهشناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره در اینباره اشاره شود که طرح فکرى طه عبدالرحمن را جزو برنامههاى پژوهشى خود قرار داده است و در این راستا، نگارنده در حال ترجمه طرح فکرى وى و ارائه نقدها و تحلیلهایى بر آن است که در آینده نزدیک به جامعه علمى کشور عرضه خواهد شد.
الف. حیات علمى
طه عبدالرحمن در سال 1944م در شهر الجدیده کشور مغرب به دنیا آمد.4 تعلیمات مقدماتى دینى و دروس دبیرستان را در زادگاه خود فراگرفت و براى ادامه تحصیلات به فرانسه رفت.
وى در سوربن در رشتههاى فلسفه منطق و فلسفه زبان فارغالتحصیل گردید،5سپسبهمغرببازگشتودردانشگاه «محمد پنجم» شهر رباط مشغول تدریس و تحقیق شد.
عبدالرحمن در سالهاى 1972م و 1985م دوبار به اخذ دانشنامه دکترى نایل آمد. در سال 1972م دکتراى زبان و فلسفه را دریافت کرد و پایاننامه دکترایش را به «بررسى ساختارهاى زبانى در هستىشناسى» اختصاص داد. وى در سال 1985م دکتراى دوم خود را در رشته فلسفه منطق و با پایاننامه «استدلال طبیعى و صناعى» دریافت نمود.6 طه تألیفات بسیارى دارد که در ذیل به اجمال به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. اللّغة والفلسفه (زبان و فلسفه): در این کتاب به ارتباط و نقش لغت در مباحث هستىشناسى پرداخته مىشود. به عبارتى، نگاه وى به لغت در فرایند هستىشناسى، نگاهى زیرساختى است که در این مجموعه متعرض آنها مىشود.
2. المنطق و النحو الصورى (منطق و نحو صورى): با توجه به جایگاه بىبدیل لغت در تفکر طاهایى، نیاز مبرمى به مباحث نحوى و منطقى احساس مىشود که با نگاه خاصى در این کتاب بیان شده است.
3. اصولالحوار و تجدید علمالکلام (اصول گفتوگو و بازسازى علم کلام): طه شیوه دیالکتیکى علم کلام در سدههاى آغازین را مىستاید و بر احیا و به کارگیرى آن در جریان اندیشهورزى تأکید مىکند.
4. العملالدینى و تجدیدالعقل (کنش دینى و بازسازى عقل): طه در این کتاب به طرح تعریف خویش از عقل و مراتب عقلانیت مىپردازد و بر نقش بىبدیل کنش دینى در جریان ممارست عقلانى تصریح مىنماید.
5. تجدیدالمنهج فى تقویمالتراث (بازسازى روش در ارزیابى میراث): طه در این کتاب شیوه خوانش تکاملى و شمولى خویش از میراث را ارائه داده و به نقد سایر خوانشها مىپردازد و به طور خاص شیوه جابرى را به نقد مىکشد.
6. فقهالفلسفه (فقه فلسفه): در این کتاب 4 جلدى یکى از نوآورىهاى طه به تفصیل بیان شده است؛ همان نوآورى که طه در راستاى رهاسازى گفتمان فلسفى عرب از قید تقلید طرح مىکند. در این کتاب، به مباحث ترجمههاى فلسفى و کنکاشهایى در تبارشناسى لغات که سبک خاص طه است، پرداخته شده و همه در جهت هدف کلىتر طه که همان غلبه بر دشواره معرفتى است، سامان یافتهاند.
7. اللسان و المیزان (زبان و منطق): این کتاب به مباحث زبان و منطق و بیان مناسبتهاى میان آن دو مىپردازد.
8. سؤالالاخلاق (پرسش اخلاق): این کتاب از شاهکارهاى اندیشه طاهایى است که جایزه آیسسکو را براى مؤلفش به ارمغان آورد. طه در این کتاب به طرح نظریه اخلاقى خود و نقد مباحث اخلاقى افرادى مانند کانت مىپردازد.
9. حقالعرب فى اختلاف الفلسفى (مشروعیت اختلاف فلسفى عرب با دیگر اقوام): در این کتاب، طه همچون اندیشمندى پستمدرن، حق اختلاف فکرى را منطقى مىداند و مىگوید: چون جهان عرب، زبان و فرهنگ خاص خود را دارد، بىتردید باید فلسفه و دستگاه معرفتى خاص خود را داشته باشد.
10. روحالحداثه (روح مدرنیسم): این کتاب به تشریح ماهیت مدرنیته غربى و تحلیل زیرساختهاى معرفتى آن مىپردازد. طه با طرح دوگانه روح مدرنیته و ظاهر مدرنیته، بحث خود و مشارکتش در تأسیس مدرنیسم اسلامى را پى مىگیرد.
11. الحداثه و المقاومه (مدرنیسم و مقاومت): طه در این کتاب در دفاع از خط مبارزه، به نوعى فلسفهپردازى براى حرکت حزباللّه لبنان مىپردازد و حرکت حزباللّه را به سبب پیشگامىاش در مبارزه و مقاومت، نوعى نوآورى مىداند و بر این باور است که نوآورى، رکن شاخص مدرنیته است و صد البته حزباللّه را به واسطه این نوآورى، از پیشگامان حرکت اسلامى به سوى مدرنیته (البته با خوانشى اسلامى از مدرنیته) قلمداد مىکند.
البته نوشتههاى طه بیش از آن چیزى است که بیان شد، اما فرصت ذکر همه آنها در این نوشتار وجود ندارد.
عبدالرحمن در سال 2006م براى تألیف کتاب سؤالالاخلاق جایزه آیسسکو را از آن خود کرد. البته وى در مجامع مختلف علمى و به مناسبتهاى مختلف مورد تقدیر قرار گرفته است.
ب. طه و فلسفهپردازى سیاسى
عبدالرحمن در عرصه سیاسى، کارنامه درخشانترى دارد. او به گفته خود، در سال 1967م در همان سالى که اعراب از اسرائیل شکست خوردند، از دنیاى شعر و تخیّل و پرورش خیال فاصله گرفت و وارد دنیاى اندیشه و تفکر گردید تا علت شکست امتى با این همه عِدّه و عُدّه و آنهمه سابقه تاریخى در برابر یک دولت نوظهور را بیابد.7
عبدالرحمن بعد از آن ایام، 40 سال پروژه فکرى خود را طراحى کرد و آن را سامان داد و به گفته خود وى، پیروزى حزباللّه لبنان بر اسرائیل، تلافى شکست 1967م را نموده و شاید نقطه پایانى بر پروژه فکرىاش باشد. اگر اینگونه باشد، عبدالرحمن بعد از یک انقطاع 40 ساله دوباره به شعر و هنر و عرفان باز خواهد گشت.
کتاب مدرنیسم و مقاومت که آن را مىتوان نوعى فلسفهپردازى درباره پیشتازى حزباللّه لبنان دانست، آیینه وفادارى و اعتقاد طه به مبارزه و عدم سازش با رژیم اسرائیل است. طه با آنکه شیعىمذهب نیست، اما مانند همه کسانى که رویکرد صوفیانه دارند، بیشترین انصاف را در ارتباط با تشیّع از خود نشان مىدهد.
ج. طرحهاى کلان در اندیشهورزى طه
عبدالرحمن در مقایسه با برخى نوگرایان مسلمان که میانه خوبى با دین ندارند، نظرى مثبت به دین دارد و حتى بر عمل به احکام عملى آن بسیار تأکید مىکند. این در حالى است که بسیارى از روشنفکران با اتخاذ رویکردى تاریخى، اومانیستى و یا سکولار، میانه خوبى با حضور اجتماعى دین و مرجعیت علمى و احکام عملى آن ندارند. اما عبدالرحمن در این زمینه رویکردى مثبت و قابل قبول دارد و مىتوان او را در زمره اندیشمندانى قرار داد که با دغدغه دین و دفاع از آن اندیشهورزى مىکند. طه در این زمینه، هم دغدغه مسائل زمانه خویش را دارد و هم بدون تردید، باید موضع خود را در قبال تمدن جدید غرب و نحوه تعامل یا برخورد با آن مشخص سازد.
به طور اجمال مىتوان برنامههاى اساسى و کلیدى عبدالرحمن را در دو مورد خلاصه کرد:
1. تأسیس فقه فلسفه:8 سعى طه در اینباره بر آن است که گفتمان فلسفه اسلامى باید از قید یونانىگرایى و یونانزدگى رهایى یابد و در این میان تکیه اساسى وى بر تحقق ابداع فلسفى مىباشد.
2. تأسیس مدرنیسم اسلامى:9 طه مدرنیته غربى را یکى از انواع ممکن مدرنیته ـ که محقق هم شد ـ مىداند و امکان مدرنیتههاى دیگر از نوع غیرغربى را محتمل دانسته و نوع اسلامى آن را تجویز مىکند.
طه معتقد است: هر ملت و مذهبى، مدرنیتهاى برآمده از عقلانیت بومى خود خواهد داشت که لزوما مشابه نوع غربى نخواهد بود. وى روح نوع مدرنیتهها را در «ابداع» مىداند، و براى تحقق مدرنیسم اسلامى، نسخه «ابداع» در همه زمینهها را یادآورى مىکند. طه با تفکیک میان روح مدرنیته و واقع تحققیافته آن در نمونه غربى، بحث تعامل با مدرنیته غربى را مطرح مىسازد10 و معتقد است که انواع مدرنیته در روح مشترکند. هرچند طبعا طه باید اعلام کند که روح مدرنیته غربى با روح مدرنیته اسلامى در ابعاد گوناگونى متفاوت خواهد بود؛ زیرا زیرساختهاى فکرى تمدن غرب به طور کلى با مبانى فکرى و معرفتى اسلام متفاوت است.
1ـ2. پیشفرضهاى مدرنیته محقق از نظر طه: طه براى مدنیته غربى دو پیشفرض را برمىشمرد:
الف) اصالت عقل تجربى بشرى، که طه با اصطلاح «اصالهالتجرید» از آن یاد مىکند و عامل آن را در جدایى وحى از عقل مىداند.
ب) سکولاریسم (علمانیه): عبدالرحمن از سکولاریسم به عنوان دنیاگرایى یاد مىکند و دغدغه آن را عرفى کردن دین مىداند.
2ـ2. ویژگىهاى مدرنیته محققشده:11 طه براى مدرنیته محققشده در جهان غرب ویژگىهایى را برمىشمرد که در واقع باید بیشتر، آن را یک فرایند دانست؛ فرایندى که یکى پس از دیگرى محقق مىشود و چشمپوشى از یکى، فقدان دیگرى را به دنبال خواهد داشت. این ویژگىها عبارتند از:
1. پیشرفتخواهى (وضعیت انمایى)؛
2. انباشتگى تجارب و پیشرفتها (حیث تراکمى)؛
3. درونزا بودن (بیرونى و قسرى نبوده، بلکه برآمده از درون مىباشد)؛
4. نوآورى (ابداع)؛ البته نوآورى نتیجه قطعى سه عامل قبلى بوده و طه روح مدرنیته را در همینابداع نهفته مىداند.
طه تأکید مىکند: ابداع، هرچند در درجات اندک، منجر به مدرنیته مىشود و مىتوان به نحو تشکیکى بر درجات مختلف ابداع، لفظ مدرنیته را اطلاق کرد.
د. سرفصل مهمترین نظریات
1. رویکرد نوین به لغت و منطق12
مىتوان گفت: در سنت فلسفى نوین جهان غرب، زبانشناسى و مباحث هرمنوتیک فلسفى، جاى سنت متقدم را گرفته و امثال هایدگر با طرح این مباحث تا حد زیادى با سنت پیشینیان خود فاصله گرفتهاند. پرداختن به این مباحث مجالى جداگانه مىطلبد، اما طه هم با تأکید بسیار بر مباحث فقهاللغه، شباهتهاى زیادى به این طیف از فیلسوفان پیدا کرده است.
طه راه درمان بسیارى از کاستىها و مشکلات را در زبان مىیابد. او تأکید مىکند که زبان، هویت و ویژگىهاى فرهنگى ما را مىسازد و داراى بار ارزشى است و از اینرو، مادامى که ما مترجم باشیم، سیطره سنت فلسفى غرب بر تفکر ما ادامه داشته و راه همه ابداعات را مسدود مىسازد. با این وصف، طه نقطه شروع پروژه فکرى خود را بر زبان مىگذارد و به اندیشمندان جهان اسلام گوشزد مىکند که باید جایگاه ارزشمند و خطیر زبان را دریابند.
2. عقل کوثرى در برابر عقل تکاثرى13
تمدن عظیم و دیرپاى اسلامى دورههاى مختلفى را شاهد بوده است؛ گاه مقاطعى درخشان و گاه انحطاطى فراگیر بر آن چنبره انداخته است. در این بستر عالمان بىشمارى پرورش یافتهاند که هر کدام در زمینه صنف خاصى از دانش، سرآمد بودهاند. فیلسوف، متکلم، فقیه، مفسر، ادیب، اصولى و... هر کدام به وجهى در این میدان ممارست فکرى داشتهاند، و طبعا تشتت آراء شدیدى رخ نموده است. همواره نزاع فیلسوف و متکلم، فقیه و عارف و... وجود داشته است و این اصناف جداگانه هر کدام به وجهى و با شیوه خاصى به فعالیت فکرى مىپرداختهاند؛ به گونهاى که اشخاصى مانند محمد ارگون در تقسیم مقاطع این واقعه تاریخى، از مقسم قرار دادن عقلانیت واحد اسلامى یا تفکر اسلامى واحد، ابا ورزیده و به طرح آغاز و وسط تمدن اسلامى پرداختهاند. ایشان در اینباره به نظم معرفتشناسى یگانهاى (اپیستمه واحد) در فرایند تحقق تمدن اسلامى اعتقاد ندارند، بلکه مىگویند: در دل این تمدن که صرفا امورى همچون زمان و مکان، اجزاى آن را در کنار هم قرار مىدهد، اصناف مختلف و متضاد و متنافر دانش را سامان مىدهند.
محمدعابد جابرى، اندیشمند مغربى، برخلاف کسانى که در دام نوعى تمایزگرایى افتادهاند، بر وحدت و انسجام معرفتشناختى دانش و عقلانیت دورههاى زمانى تمدن اسلامى تأکید مىکند.
جابرى با طرح عقل طبقى و عقل مکون ـ که پرداختن بهآن،مجالىجداگانهمىطلبدـبهحلاینموضوعمىپردازد.14
اما طه در این زمینه با اتخاذ رویکردى متمایز در تعریف عقل، به طرح مبحث عقل کوثرى مىپردازد. وى بر ذات و جوهرانگارى عقل در سنت فلسفى متعارف اشکال مىکند و عقل را نوعى فعل و فعالیت براى قلب، که در نهاد انسان تعبیه شده، مىداند.15 با اتخاذ این رویکرد، ما شاهد تعقلهاى بىشمار و به عبارتى، ممارستهاى عقلانى گوناگونى خواهیم بود که منجر به پیدایى عقلانیتى گسترده و وسیع خواهند شد؛ به گونهاى که مىتوان با در کنار هم قرار دادن همه فعالیتهاى فکرى و عقلانى که در حوزه تمدن اسلامى وجود دارند و همه از جنس فعلند و نه ذات، بر دشواره نظم معرفتشناختى16 واحد فایق آمد. البته باید به طور اجمال اشاره شود که این تلقّى از عقل در ذیل نظریه عقل کوثرى (تکوثر عقلى) طه قرار داد. این نظریه داراى ابعاد و اصول منحصر بفردى است و مىتوان آن را نظریه شناختى طه عبدالرحمن قلمداد کرد؛ زیرا طه با ارائه این نظریه به نقد و ردّ نظریات مهم و مطرح در باب شناخت مىپردازد. وى در این زمینه به نقد پلورالیزم شناختى، تراکم شناختى (پوپر)، دستور گشتالتى (چامسکى) و چندآوایى (دیکرو و باختین) پرداخته و نظریه عقل کوثرى را جایگزینى شایسته و بىنقص براى آنها معرفى مىکند. یادآورى مىشود که پرداختن به این نظریه در این مقاله نمىگنجد و مجالى جداگانه مىطلبد.
3. فقدان نوآورى در تفکر فلسفى اسلامى17
طه ممارست فلسفى عربى را نوعى فلسفهپردازى مقلد مىشمارد که نشانى از ابداع در آن دیده نمىشود و براى این خمودگى فلسفى، علتهایى برمىشمرد که به عنوان آفت، راه تنفس را بر فلسفهپردازى عربى و اسلامى بستهاند. وى آنها را در دو دسته آفت بیان مىکند:
الف) آفات روشى و سلوکى، که آن را همان خلط فلسفه با سیاست مىداند.
ب) آفت گفتمانى، که فلاسفه مقلد عرب در آن گرفتار آمدند. طه این آفت را جدایى میان منطق و فلسفه مىنامد.
4. نقد اخلاقى مدرنیته غربى18
طه بر مدرنیته غربى نقدهایى را وارد مىکند که بیشتر از جنس نقدهاى اخلاقى و عرفانىاند. ریشه بیشتر نقدهاى طه را باید در نوع تعریف وى از انسان جستوجو کرد. طه از تعریف انسان به «حیوان عاقل» عبور کرده و انسان را حیوانى اخلاقى تعریف مىکند. همچنین مشى طه در مباحث اخلاقى آن است که اخلاق از دین سرچشمه مىگیرد؛19 از اینرو، در نظروى هر پدیده نو و هر تغییرى که به تضعیف و یا نفى دین منجر شود، همچون تیرى است که در واقع، اخلاقى بودن انسان را نشانه مىرود.
طه در اینباره حتى به عقل هم عنان امور را نمىسپارد، بلکه مىگوید: انسان با اخلاق شناخته و تعریف مىشود و چنانچه گفته شد، اخلاق را هم در دین جستوجو مىکند. با این وصف و بر این مبنا، انتقادهاى اساسى بسیارى بر تمدن جدید غرب وارد مىشود که همه رنگ و بوى اخلاقى دارند.
5. منطقى بودن اختلاف و مشروعیت آن20
طه اختلاف در فکر و اندیشه را روا مىداند و در این زمینه، به نظر مىرسد ملهم از اندیشههاى پستمدرن باشد که اخذ به هر مسلک و مرامى را روا مىدانند. طه بر روایى این اختلاف تأکید مىکند و معتقد است که با تنزل از مسئله حقانیت اسلام، مىتوان به طرح اندیشه اسلامى همت گماشت و براى مسائل دنیاى نوین، جوابهایى اسلامى ارائه نمود. اما به نظر مىرسد نگاه طه به شرایط نوین جهانى در عرصه آزادى تفکر، به مثابه یک فرصت است که در آن به قابلیتها و توانایىهاى اسلام در ارائه پاسخهاى شایسته به مسائل عصر اهتمام شود و نه صورت دیگرى.
ه . جستارى در نظام فکرى طه
1. غزالى یا ابنرشد؟
برخى از دستهبندىها و جهتگیرىهاى موجود در اندیشه معاصر غرب عالم اسلامى، بر معیار گرایش یا عدم گرایش به ابنرشد و غزالى ارزیابى مىشوند. از اینرو، در بررسى اندیشه طه عبدالرحمن، به موضعگیرى او در اینباره هم به نحو اجمال نگاهى مىاندازیم.
عبدالرحمن علاقهاى خاص با تصوف و عرفان دارد و همانگونه که خود مىگوید در جهاتى بىشباهت با محمد غزالى نیست و کم بىربط نیست که عبدالرحمن را با دفاعهاى محکمش از غزالى مآبى مىستایند و یا نکوهش مىکنند. غزالى با افرادى مانند ابنرشد تفاوتهاى زیادى دارد و عبدالرحمن هر چه بیشتر به غزالى نزدیک و نزدیکتر مىشود، از منش ابنرشدى فاصله مىگیرد؛ و خود اعلام مىدارد که نمىخواهد ابنرشدى باشد.
نوع رویکرد ابنرشد و غزالى و پرداختن به آن، خود مجالى جداگانه مىطلبد؛ اما ذکر برخى از مباحثى که در ارتباط با این دو رویکرد است و از دغدغههاى فکرى طه به شمار مىرود و مىتواند تا حدى به فهم ریشههاى اندیشه وى یارى رساند، خالى از لطف نیست.
به احتمال زیاد مىتوان ابنرشد را نماینده تفکر عقلانى یونانى صرف که طه آن را مقلد مىداند، دانست.
در مقابل، غزالى به ممارست عقلى ـ برهانى صرف، بسنده نمىکند و بر اخلاق و عرفان و تصوف و عقلانیت برآمده از آنها و همچنین لحاظ دشوارههاى معرفتى بومى تأکید مىورزد.
به بیانى مىتوان گفت: رویکرد ابنرشدى، رویکردى پوزیتیو است که در شعار، نقش عالم و زمینههاى ذهنى و فرهنگى و دغدغههاى وى را در فرایند تعقل و هستىشناختى ممنوع مىداند؛ و این در حالى است که رویکرد غزالى دامنهاش تا عرفان و تصوف و اخلاق عملى هم توسعه مىیابد و بر تعامل با سایر حوزههاى معرفتى تأکید مىکند.
در اینجا بجاست به این نکته اشاره شود که در مقابل طه عبدالرحمن، جابرى راه برونرفت از مشکلات معرفتى را در اتخاذ رویکرد ابنرشدى به معرفت عقلانى مىداند. وى تأکید مىکند که ابنرشد در فرایند اندیشهورزىاش وامدار و پایبند هیچ مسلک و آیینى و ملاحظه هیچ دغدغه فردى ـ اجتماعى خاصى نیست و وقتى ممارست فلسفى مىورزد حقا در این میانه فقط فیلسوف است، نه مسلمانى که اندیشه مىورزد.
جابرى در همین زمینه، ابنسینا و فلسفه شرق عالم اسلام را به اتخاذ رویکردى متهم مىکند که در آن به دنبال اندیشهورزى ناب نیستند، بلکه براى به دست آوردن توجیهات و مؤیداتى براى باورهاى دینىشان، اندیشهورزى مىکنند، تا آنجا که عنوان مىکند: «ان الفلسفة الاسلامیه فى المشرق کانت لاهوتیه الابیستیمى والاتجاه، بسبب استغراقها فى اشکالیه التوفیق بین الدین والفلسفه، و ان الفلسفه العربیه فى المغرب و الاندلس کانت علمیه الابیستیمىعلمانیهالاتجاهبفعلتحررهامنتلکالاشکالیه.»21
جابرى مىگوید: فلسفه مشرقى، در رویکرد و معرفتشناسى لاهوتى است؛ زیرا در دشواره پیوند میان دین و فلسفه غوطهور شده است. در مقابل، فلسفه عربى غرب اسلامى داراى معرفتشناسى علمى و رویکردى سکولار است؛ زیرا خود را در درون دشواره پیوند دین و فلسفه اسیر نکرده است.
مىتوان شالوده ایراد جابرى بر ابنسینا را همان اشکالى دانست که در معرفتشناسى جدید مطرح است و آن نقش عالم و زمینهها و دغدغههاى فردى ـ فرهنگى وى در فرایند تولید علم است.
این در حالى است که طه عبدالرحمن، در مقالهاى با عنوان «لماذا لست رشدیا»، رشدىگرى را از اسباب رکود فلسفه اسلامى مىداند و شاید نوک پیکان حملات طه بر این جریان، غفلت آنان از سایر حوزههاى معرفتى موجود در عالم اسلامى و بىپاسخ گذاشتن دشوارههاى بومى باشد و بر این اساس، غزالى در اینباره براى طه الگوى خوبى واقع مىشود و گرایش طه به وى امرى است که قابل کتمان نیست.
با این وصف، عبدالرحمن نسبت به فلسفه و نگرش هستىشناختى یونانىمآب ابنرشدى، روى خوشى نشان نمىدهد و مىکوشد تا فنى طراحى کند که بتواند تفکر فلسفى اسلامى را از قید تقلید و یونانزدگى برهاند. تلاش طه در این زمینه در فقهالفلسفه نمود پیدا کرده و ادعاى او این است که مراعات اقتضائات فقهالفلسفه، توانایى رهانیدن تفکر عقلى اسلامى از قید تقلید را دارد.
2. تعریف نوین طه از عقل و طرح مراتب سهگانه آن
نقطه آغاز در منظومه معرفتى طه، تعریف جدید وى از عقل است. طه برخلاف تعاریف مرسوم، عقل را نه یک ذات و جوهر، بلکه چیزى از جنس فعل مىداند. در اینباره، طه بر مدعاى خود مؤیدات قرآنى هم مىآورد و عدم ذکر عقل به عنوان اسم در قرآن و استعمال همیشگى آن در معناى فعل را در همین زمینه ارزیابى مىکند.
طه افعالى مانند دیدن و شنیدن و... را ذکر مىکند که قوّهاى در وجود انسان متکفل آنهاست. وى قوّهاى به نام «قلب» برمىشمارد که فعل آن همان تعقلواندیشیدن است.
طه در یک نوآورى، دوگانه عقل نظرى و عقل عملى را به کنارى مىنهد و سهگانه پیشنهادى خویش را مطرح مىکند: عقل مجرد، عقل مسدد و عقل مؤید.22
عقول سهگانه طه بسان سه لایه در عقلانیت قلمداد مىشوند و هر کدام سیماى متفاوتى دارند.
وى عقل مجرد را همان قوّهاى مىداند که در کار شناخت اوصاف است. به عبارتى، عقل مجرد، عقلى توصیفگر است و بىشک، در این توصیفگرى جایگاه زبان بىبدیل خواهد بود و از اینرو، در این زمینه، به طرح گسترده مباحث زبانى اقدام مىکند.
دومین لایه عقل، عقل مسدد است که در کار کنش و شناخت افعال است و وجه تسمیهاش بدین نام، آن است که عقل در
اینمرحلهباپشتگرمى دین به فعالیت مىپردازد.
در این مرتبه، که از آن تحت عنوان «عقل فقهى» هم یاد مىشود،نقشوجایگاهوحىومعارفوحیانىنمودگستردهاى دارند. به عبارتى، در این لایه و مرتبه، شناخت فعل و کردار مطرح بوده و به گونهاى مرحله سلوک عملى است. از اینرو، در این زمینه وحىمىتواندبارویکردى ایمانگرایانه، مبنا و دلیل فعل قرار گیرد و از همینجاست که اخلاق دینى به عنوان علم بایدها و نبایدها بروز و ظهور مىیابد.
اما مرتبه سوم عقل طاهایى در دسترس همگان قرار نمىگیرد، مگر به سبب درک صحیح جایگاه عقل مسدد و اجراى خالصانه و مستمر فرامین آن.
3. طه و الهام از صوفیه
به نظر مىرسد تقسیمبندى مراتبى طه از عقل، به صورت آشکارى ملهم از مراتب سلوک صوفیانه است که پس از شناخت اجمالى واقعیات و گام نهادن در وادى سلوک و عمل، به تدریج خود را به مرتبهاى مىرسانند که از یکسو، ثمره سلوک آنان است و از سوى دیگر، همراه با وارد شدن در حریم شناخت جدیدى است که هر آینه به شناخت کنه پدیدهها نزدیک و نزدیکتر مىشوند.
به همین دلیل است که ضلع سوم عقل را، «عقل مؤید» نامگذارى مىکند که در کار شناخت کنه ذوات است، و این مرحلهاى است که اندیشمند طاهایى صوفىگونه، خویش را از بدىها پیراسته و در آراستن خویش به فضایل و عمل به افعال نیکو، که از شرع گرفته مىشوند، جدیت مىنماید و سرانجام با ورود به وادى عقل مؤید، به وسیله آن مىتواند نگاهى حقیقتبین یافته و جایگاه مطلوب خویش را فراچنگ آورد.
4. تأمّلى در اندیشهورزى اهلسنت
در نگاهى کلى و فراگیر به اندیشه اهلسنت، مىتوان چنین گفت که اندیشه آنان اندیشهاى کلامى23 است و گویى آنان به عقل، آن بهایى را که شایسته آن است نمىدهند و این امر در اندیشه اشعریون نمود برجستهاى دارد. از سوى دیگر، اندیشمندان مکتب اعتزال با آنکه بر نقش عقل و شناخت عقلى تأکید مىکنند، تا حد زیادى در همان سبک اندیشه کلامى، باقى ماندهاند.
به عبارتى، شیوه غالب اندیشهورزى در میان اهلسنت، شیوهاى بیانى است؛ زیرا اندیشه کلامى اندیشهاى جدلى است نه برهانى. به همین سبب، در فرایند جدل به مباحث بیانى و زبانى بیشترین نیاز احساس مىشود و علومى مانند بیان، بدیع، بلاغت، لغت، نحو و... در میان اهلسنت از رشد بیشترى برخوردار بوده است. فرآورده غالب در این نوع از اندیشه، فرآوردهاى بیانى است و در این زمینه، به علم کلام که بیشتر صبغه جدلى دارد، به طور وسیع اهتمام گردیده و این امر، باعث پیدایش خلأ تفکر عمیق فلسفى برهانى در میان آنان شده است. از اینرو، ما در اندیشه اهلسنت با کمبود اندیشههاى عمیق و برهانى در گذشته و حال مواجه بوده و هستیم و در این میان، طه عبدالرحمن هم که در درون حوزه فکرى اهلسنت اندیشهورزى مىکند، از این قاعده مستثنا نیست.
5. طه و فلسفه قومى
طه تعاریف موجود از فلسفه را در دو قسم منحصر مىکند:24
1. تعاریف مسئلهمحور: این تعاریف به محتواى فلسفه مىپردازند و چون فلسفه را متولى پاسخ به سؤالات و اشکالات خاصى دیدهاند، فلسفه را معطوف به مسائل خاصى یافتهاند و بر همین اساس و با توجه به سؤالات طرحشده در این حیطه، تعریفى از فلسفه ارائه دادهاند.
2. تعاریف استدلالمحور: این تعاریف به روش معطوفند و فلسفه را روشى از اندیشهورزى مىدانند که در آن از استدلالهاى منطقى استفاده مىشود.
عبدالرحمن هر دوى این تعاریف را در متصف ساختن فلسفه به وصف «کلى بودن» مشترک مىداند و مىگوید: این کلى بودن، یا به معناى وجودى و هستىشناختى است؛ به عبارتى، یعنى اینکه فلسفه مشتمل بر مسائلى است که بر جمیع افراد انسانى از آن حیث که موجوداتى عاقل هستند صدق مىکند و یا به معناى جهانى بودن است و کلى در این فرض، معطوف به مسائلى است که در همه اطراف و اکناف زمین صادق است. به عبارتى روشن، مىتوان گفت که فرض اول انتولوژیک و فرض دوم رنگ و بوى مکان و جغرافیا دارد.
طه، فلسفه یونان را از مصادیق اندیشه انتولوژیک و فلسفه اروپایى را از مصادیق فلسفهاى مىداند که با تکیه بر قدرت سیاسى غرب و با صبغه جغرافیایى به همه عالم تعمیم داده شده است.
اما طه هیچکدام از فروض ذکرشده در معناى فلسفه را نمىپذیرد و قایل به قومى بودن تفکر فلسفى مىشود.
طه با ذکر دلایلى به طور مبسوط بر ادعاى خویش مبنى بر قومى بودن فلسفه استدلال مىکند. در اینجا به اجمال، به برخى از این دلایل اشاره مىشود:
از جمله دلایلى که طه در این زمینه مطرح مىکند، پیوند فلسفه با زمینه تاریخى ـ سیاسى و ارتباط ناگسستنى فلسفه با زبان و ادبیات است. طه در این زمینه، به اختلافات فکرى میان فلاسفه اشاره مىکند و مىگوید: «فیلسوفان حتى در داخل یک امت هم انشقاق داشتهاند؛ براى مثال فلسفه افلاطونى در مقابل فلسفه ارسطویى در یونان، فلسفه غزالى و ابنرشدى در جهان اسلام، و فلسفه هگلى و کانتى در آلمان.»25
طه چنین استدلال مىکند: حال که وحدت میان فیلسوفان یک امت ممکن نیست، چه انتظارى است که در امتهایى که از بسیارى جهات متفاوتند، فیلسوفانى متحد در روش و مضمون داشته باشیم؟ همچنین در این ارتباط، به دستهبندى قومى مورّخان فلسفه اشاره مىکند که قابل اغماض نیست؛ زیرا آنان خود، فلسفه را به یونانى، آلمانى، فرانسوى، انگلیسى، ایتالیایى و... تقسیم کردهاند که دلیلى غیر از قومى بودن فلسفه، نمىتواند داشته باشد.
6. کنکاشى در ریشههاى فلسفه زبانى ـ منطقى طه
زبان و مباحث زبانشناسى از دیرباز مورد اهتمام بودهاند. اهتمام به زبان در این رویکرد کلاسیک، نگاهى ابزارى است؛ زیرا زبان ابزارى است که باعث انتقال مفاهیم مىشود و در امر تفهیم و تفاهم مساعدت مىکند.
اما این امر با انقلاب هرمنوتیکى هایدگر وارد مرحله جدیدى شد. در این رویکرد جدید، جایگاه زبان ارتقا یافت و اینگونه بیان شد که فهم، ساختارى زبانى دارد و زبان، تنها ابزارى براى انتقال مفاهیم نیست، بلکه باعث تکوّن و تحقق خود فهم مىشود.
هایدگر، متافیزیک افلاطون تا دوران معاصر را سنتى فلسفى مىداند که بر خطا رفته است و آن بدین دلیل است که به جاى آنکه دغدغه متافیزیک، درک حقیقت هستى باشد، دل به تحقیق در وجودات و هستها داده است؛ حال آنکهحقیقتهستىنهیکىازوجودات،بلکههستىهستهاست.
پرسش اصلى هایدگر آن است که در کدامیک از وجودات، معناى هستى تشخیص داده مىشود و آشکار کردن هستى را از کدام وجود باید آغاز کرد؟
هایدگر با طرح مفهوم دازاین (وجود انسانى)، نقطه آغاز سؤال از هستى را از آن شروع مىکند، و فهم را جنبه اساسى و مهم هستى دازاین مىداند. هایدگر با طرح و اتخاذ اصل موضوعى ویژهاى، به فلسفهپردازى خود ادامه مىدهد و فهم را مقدم بر زبان مىداند و بر این باور است که پیش از آنکه دازاین، گزارهاى را به زبان آورد و دانشى را ابراز کند، نسبت به آن گزاره فهم هرمنوتیکى داشته و تمام فعالیتهاى بعدى وى، شاخ و برگ این فهم هرمنوتیکى است که جزء لاینفک دازاین است.
اما دازاین با فهمهاى جدید، هستى خویش را بر روى امکانهاى دیگر مىافکند. در این زمینه، هایدگر «تفسیر» را، بسط و پیشافکنده شدن خود فهم مىداند؛ و از اینرو، عمل تفسیر،آشکارکردناینامکانهاىجدیداستوبنابراین، هر تفسیرىدررتبهاىبعدازفهمهرمنوتیکىقرار مىگیرد.26
پس از ذکر این مقدمه، یادآور مىشویم که جایگاه جدید زبان اینگونه آغاز شد. هرچند نگاه فلسفى طه به زبان کاملاً منطبق بر نظریه امثال هایدگر نیست، اما در برخى از جوانب اندیشه زبانى طه، اندیشه زبانى هایدگر لحاظ شده است. براى مثال، همین که طه مباحث زبانشناسى را ـ البته با ویژگىهاى منحصر به فرد طاهایى ـ به جاى متافیزیک مىنشاند، یا اینکه به زبان جایگاه بىبدیلى در فرایند اندیشه مىدهد، تا آن حد که قایل به قومى بودن اندیشه مىشود، به طور قطع، الهام طه از هایدگر و فلسفه تحلیل زبانى را هویدا مىسازد.
طه با گرفتن این بنمایهها و از طرفى، براى فایق آمدن بر یک دشواره بومى، دست به یک فلسفهپردازى زبانى مىزند. وى با پذیرش اصول موضوعهاى که البته مىتوان با روش تجربى و استقرایى آنها را تا حدى استدلالى کرد، اما به هر حال، قابل خدشهاند؛ زیرساختهاى فلسفه زبانى خویش را پى مىافکند.
طه دو اصل مسلم را برمىشمرد که با استمداد از آنها مسیر خویش را هموارتر مىسازد:
1. اصل در سخن و کلام، گفتوگو است.27
2. اصل در گفتوگو اختلاف است.28
طه با توجه به این اصول، سرشت و اساس سخن را غیر فردى مىداند و فلسفه وجودى کلام را گفتوگو با غیر مىداند و بر این باور است که گفتوگو با غیر، فقط در موارد اختلافى است و بدون اختلاف، فلسفه وجودى گفتوگو، منتفى است. طه بر این اساس، متافیزیک را چیزى جز سخن و کلام نمىداند و با کلامى شدن متافیزیک، نتیجه این مىشود که متافیزیک به دنبال گفتوگو و اختلاف پدیدار شده است، و در این میان، گفتوگو هم به وسیله زبان است و اینجاست که باید به جایگاه خاص زبان در اندیشه طاهایى پى برد.
بر همین مبناست که طه تا آنجا پیش مىرود که فلسفه را قومى مىداند؛ زیرا هر قومى اقتضائات زبانى و فرهنگى خاص خود را دارد.
7. جابرى و تحلیل اندیشه عربى اسلامى
طه در جریان پروژه فکرىاش اغلب نگاهى هم به نظریات جابرى دارد و بیشتر اوقات بر خلاف آراء وى مشى مىکند. همین امر، عدهاى را بر آن داشته که اندیشه طاهایى را به نوعى انفعال در برابر نظریات جابرى متهم سازند که البته این اتهام، جاى بحث دارد و در این مقال نمىگنجد. به هر حال، در این نوشتار، نیم نگاهى به جابرى هم شده است. جابرى در نقد اندیشه (عقل) عربى اسلامى، آن را اندیشهاى مىداند که آمیزهاى از سه سبک اندیشهورزى است: بیانى، برهانى و عرفانى.
جابرى اندیشه عربى را در اصل اندیشهاى بیانى مىداند و در اینباره به طرح مباحث مجاز و قیاس و تمثیل و تشبیه مىپردازد که ذهن عربى آنها را اساس و ابزار اندیشهورزى خویش ساخته است، اما این شیوه، با دو رویکرد دیگر که یکى از یونان و دیگرى از شرق است ممزوج گردید: برهان از یونان، و شهود و عرفان از شرق و بخصوص ایران.
براساس این تحلیل، جابرى سهگانه بیان، برهان و عرفان را در بررسى و نقد خود از عقل عربى بیان مىدارد که صد البته، برهان و عرفان مهمانان ناخواندهاى هستند که به وادى بیان وارد گردیدهاند.
8. نگرش فلسفى طه و محدودیتهاى آن
با توجه به آنچه آمد، ممارست عقلانى در نزد طه با ملاحظه پیشینه نه چندان درخشان کلامى آن در میان اهلسنت، به مباحث هرمنوتیکى تقلیل مىیابد و با اتخاذ رویکردى ایمانگرایانه تکمیل مىشود و همین امر، همان پاشنه آشیل اندیشه وى در برابر هجوم اندیشههاى برهانى و حتى غیربرهانى است.
با توجه به آنچه بیان شد، مىتوان هندسه معرفتى طه را هم ترسیم نمود: زبان، ایمان، و معرفت.
البته باید اشاره کرد که سهگانه جابرى که به آن اشاره شد، تحلیلى است و به نظر مىرسد سهگانه هندسه معرفتى طه، تجویزى است، تجویزى که به نظر وى مىتواند مبناى اندیشهورزى دیگران هم واقع شود.
تأکید فراوان طه بر زبان و چارهجویى براى حل دشوارههاى معرفتى به وسیله آن، چنین نتیجهاى به بار آورده که یکى از سه ضلع معرفت وى قرار مىگیرد و در ضلع دیگر، عقیده و ایمان دینى قرار مىگیرد و اما ضلع سوم، ضلعى است با هویتى صوفیانه و عارفانه و ماحصل آن، معرفتى بى شائبه و زلال خواهد بود.
نکته قابل ملاحظه در منظومه معرفتى طه عبدالرحمن، یک نوع ایمانگرایى مؤمنانه است که در سراسر آن به چشم مىخورد. طه معرفت حقیقى موجّه و مدلل را بعد از دو مرتبهاى مىداند که یکى کاملاً دینى است و دیگرى ساخت فلسفى و برهانى محکم و مشخصى ندارد. به همین سبب، معرفت حقیقى که بر اثر نوعى ایمانگرایى و سلوک به دست مىآید، نمىتواند نسبت به مبادى خویش، به دفاعى برهانى و روشن دست بزند.
باید اشاره کرد که در مسیر سلوک معرفتى که طه پیشنهاد مىدهد شاید مرتبه سوم آن بعد از سالها محقق شود و در این حالت، تا پیش از حصول عقل مؤید، سلوک قبل از آن تا حد زیادى مؤمنانه است و قطعا در صورت بروز شبهات و بخصوص شبهات برون دینى، از عهده جواب برنیامده و بىتردید شخص سالک دچار تزلزل معرفتى شده و ادامه راه برایش تحملناپذیر خواهد شد؛ هرچند که با وصول به عقل مؤید هم ملاک روشنى براى حقانیت و داورى میان سایر معرفتها ارائه نمىدهد.
در اینجا باید اشاره شود طه، اخلاق را که رکن اصلى مرتبه دوم از مراتب عقلانیت وى به حساب مىآید، برگرفته از دین مىداند و با توجه به منظومه معرفتى که ارائه مىدهد، نمىتواند براى گزارههاى اخلاقى محملهاى محکم برهانى ارائه دهد؛ زیرا در مرحله دوم که مرحله شناخت و کاربست عقل فقهى بود، ما با اندیشمند سالکى روبهرو هستیم که در عمل به فرایض و سنن دینى، جدیت مىورزد تا به وادى معرفت حقیقى وارد شود، و بیشتر سلوکى مؤمنانه دارد تا فیلسوفانه یا نقادانه.
در اینباره، طه بر افرادى مانند کانت که به دنبال اخلاق غیردینى هستند، خرده مىگیرد و این امر قطعا به آن دلیل خواهد بود که طه اخلاق را نه فرآورده عقل بشرى، بلکه برآمده از دین مىداند. البته نباید در اینجا از بحث ریشهدارى اخلاق در سرشت انسانى که طه معرفى مىکند غافل ماند، اما باز هم محمل محکمى براى اخلاق بنا نخواهد شد.
باید اشاره کرد که طه با مبنا قرار دادن وحى و تقلیل عقلانیت به امور زبانى و مسکوت گذاشتن متافیزیک، عملاً راه را بر خود مىبندد و حتى در مقام داورى میان دو حوزه معنایى در دو زبان درمانده مىشود. از اینرو، با توجه به آنچه گفته شد، مىتوان وى را اندیشمندىدانستکه در فضایى مشابه با فضاى فکرى اندیشمندان پست مدرن، اندیشهورزى مىکند.
با این اوصاف، مىتوان گفت: بعد عرفانى و صوفیانه تفکر طاهایى،پررنگتر به نظر مىرسد؛ زیرا عرفا و متصوفه هم چندان وقعى به استدلالهاى برهانى فلاسفه نمىنهند و از همینروست که پاى استدلالیان را چوبین مىدانند.
باید یادآورى کرد که غالبا عرفا و متصوفه متعارف هم، با عقیده و ایمان مؤمنانه شروع مىکنند و بسیارى از مباحث مانند وجود خداوند و اثبات آن، هستى و... را مفروغٌعنه گرفته و در وادى سلوک و ریاضت و عمل قرار گرفته و در پى معرفت حقیقى گام برمىدارند؛ همان معرفتى که آن را از سایر معارف برتر و خللناپذیر مىدانند.
با ملاحظه این جوانب، اگر طه را در زمره نسل جدید عرفا و متصوفه بدانیم که شیوه معرفتى و دستگاه مفهومى خاصى را پایهریزى کرده، شاید به خطا نرفته باشیم. در مقابل، کمتر مىتوان وى را فیلسوفى به معناى متعارف در سنت اسلامى قلمداد کرد؛ هرچند که شباهتهاى بسیارى به فیلسوفان تحلیل زبانى دارد و از این باب، مىتوان وى را هم در زمره این فیلسوفان به شمار آورد.
نتیجهگیرى
با توجه به مطالبى که بیان شد مىتوان گفت: طه عبدالرحمن اندیشمندى است که دغدغه دین دارد و تا حد امکان مىکوشد در دام تفکرات سکولار نیفتد و همچنین تلاش دارد بتواند با رویکردى که در پیش مىگیرد به یک درک کارآمد و نوین از اسلام دست یابد. او مىکوشد با پررنگ ساختن بعد اخلاقى انسان، از ظلم مضاعفى که مکاتب انسانگرا بر بشر روا مىدارند رهایى یابد و در این زمینه، در نقد خویش بر مدرنیته غربى، رویکردى عارفانه و اخلاقى اتخاذ مىکند و تمدن جدید غرب را به سبب جداساختن انسان از اخلاق و معنویت نکوهش مىکند. البته باید اشاره کرد که طه در اندیشه خویش بخصوص ابتناى آن بر زبان، سخت متأثر از فلاسفه غرب و سازوکارهاى برآمده از آن است و همین امر انتقادهاى زیادى را متوجه وى ساخته، به گونهاى که همین تکیه بر زبان، او را به نتایج مناقشهبرانگیزى همچون قومى بودن فلسفه سوق داده است.
باید گفت که جهتگیرى کلى تفکر طه مثبت است؛ زیرا وى از طرفى در پى نفى دین یا بىاعتبار ساختن آن و یا سازگار کردن آن با مدرنیته غربى نیست و از سوى دیگر مانند برخى از روشنفکران مسلمان، غرب را الگوى منحصر بفرد تفکر و توسعه نمىداند و این امر را در جریان نقدهاى خود بر مدرنیته غربى به نمایش مىگذارد. با این حال، چنانچه بیان شد وى با قومى دانستن فلسفه و بنا نهادن آن بر زبان، راه را بر انتقادهاى فراوانى بر خود هموار نموده که کمترین آنها پلورالیزم معرفتى و پذیرش الگوى پارادایمى تفکر است، هرچند طه در نظریه تکوثر عقلى پلورالیزم معرفتى را نمىپذیرد، اما به نظر مىرسد اثبات این امر به تحقیق بیشترى نیاز دارد و در این مقاله نمىگنجد.
-
منابع
- ـ پارسانیا، حمید، حدیث پیمانه، قم، معارف، 1372.
- ـ جابرى، محمدعابد، تکوین العقلالعربى، بیروت، مرکز دراسات الوحدهالعربیه، 1994م.
- ـ ـــــ ، نحن و التراث، بیروت، دارالطلیعه، 1980م.
- ـ عبدالرحمن، طه، الحق العربى فى الاختلاف الفلسفى، بیروت، مرکزالثقافى، 2002م.
- ـ ـــــ ، العملالدینى و تجدیدالعقل، بیروت، مرکز الثقافى، 2000م.
- ـ ـــــ ، اللسان والمیزان، بیروت، مرکز الثقافى، 1998م.
- ـ ـــــ ، روح الحداثه، بیروت، مرکزالثقافى، 2006م.
- ـ ـــــ ، سؤال الاخلاق، بیروت، مرکز الثقافى، 2000م.
- ـ مرادى، مجید، «نقد عرفانى بر مدرنیته غربى»، پگاه حوزه، ش 266، 1388، ص 6ـ10.
- ـ مشروح، ابراهیم، طه عبدالرحمن، قرایة فى مشروعه الفکرى، بیروت، مرکز الحضاره لتنمیه الفکر الاسلامى، 2009م.
- ـ واعظى، احمد، درآمدى بر هرمنوتیک، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1386.
-
پى نوشت ها
* دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه علوم اجتماعى، دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 25/10/89 ـ پذیرش: 10/2/90.
- h_beygi1335@yahoo.com
- 1ـ حوزه ایران و کشورهاى همسایه ایران است که محل رشد و نمو عارفان و فیلسوفانى نظیر سهروردى، غزالى و ابنسینا بوده و آنها را به اتخاذ رویکردى شهودگرایانه متصف مىکنند.
- 2ـ حوزه شمال آفریقا و اندلس را غرب اسلامى مىگویند. در این حوزه مىتوان به اندیشمندانى همچون ابنخلدون و ابنرشد اشاره کرد.
- 3ـ منظور محمدعابد الجابرى است که در کتاب نحن و التراث به این امر اشاره شده است.
- 4ـ ابراهیم مشروح، طه عبدالرحمن، قرایة فى مشروعه الفکرى، ص 27.
- 5ـ همان، ص 28.
- 6ـ همان.
- 7ـ مجید مرادى، «نقد عرفانى بر مدرنیته غربى»، پگاه حوزه، ش 266، ص 9.
- 8ـ ابراهیم مشروح، همان، ص 11.
- 9ـ همان، ص 12.
- 10ـ طه عبدالرحمن، روح الحداثه، ص 16ـ20.
- 11ـ همان، ص 20ـ75.
- 12ـ ابراهیم مشروح، همان، ص 12.
- 13ـ همان، ص 13و14.
- 14ـ محمدعابد جابرى، تکوین العقلالعربى، ص 15ـ16.
- 15ـ طه عبدالرحمن، اللسان و المیزان، ص 21.
- 16ـ در عربى از آن با اصطلاح «اشکالیة المعرفیة» و در انگلیسى از آن به «Probblomaique» تعبیر مىشود و منظور، نظامى از مشکلات و چالشهاى معرفتى است.
- 17ـ ابراهیم مشروح، همان، ص 17.
- 18ـ همان، ص 18.
- 19ـ طه عبدالرحمن، سؤال الاخلاق، ص 31.
- 20ـ همان، ص 21.
- 21ـ محمدعابد جابرى، نحن و التراث، ص 9.
- 22ـ طه عبدالرحمن، العملالدینى و تجدیدالعقل، ص 10ـ35.
- 23ـ حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 311.
- 24ـ طه عبدالرحمن، الحقالعربى فى اختلاف الفلسفى، ص 51ـ55.
- 25ـ همان، ص 50.
- 26ـ احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، ص 140ـ145.
- 27ـ طه عبدالرحمن، الحقالعربى فى اختلافالفلسفى، ص 27.
- 28ـ همان، ص 28.