تشکیک خاصى از منظر ابنسینا و شیخ اشراق
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 13ـ24
مجید احسن*
چکیده
تبیین دقیق و عمیق مسئله تشکیک که از آن به عنوان عدل و مکمل نظریه اصالت وجود یاد مىشود، اگرچه در نظام حکمت صدرایى صورت گرفته است، لیکن نباید از تلاش علمى فیلسوفان گذشته که سرمایهاى غنى براى وى فراهم آوردند غفلت نمود. به مشّاء نسبت دادهاند که وجودات را حقایق متباین دانسته و بر این اساس، تشکیک در حقیقت وجود را منکرند. از سوى دیگر، سهروردى با مبانى فلسفى نادرست خود، تشکیک را به متن خارج مىبرد.
هدف این پژوهش که به روش تحلیلى و اسنادى سامان یافته، بررسى انتساب یادشده و نیز تبیین دیدگاه سهروردى مىباشد و حاصل آن این است که مشّاء اگرچه در ابتدا به تشکیک در حوزه مفاهیم (تشکیک عامى) معتقد بوده است، این، سخن نهایى ایشان نبوده و مىتوان قول به تشکیک خاصى را در آثار ابنسینا سراغ گرفت. البته معنون نبودن این مسئله در زمان وى موجب شده که برخلاف شیخ اشراق نتواند فروع و لوازم آن را نتیجه گرفته و در دستگاه فلسفى هستىشناختى منسجم و سازوارى بسط دهد.
کلیدواژهها: ابنسینا، شیخ اشراق، تشکیک عامى، تشکیک خاصى، حقایق متباینه، اقسام تمایز.
مقدّمه
خردورزى ویژگى ذاتى انسان است که دست تواناى آفریدگار حکیم در وجود آدمى به ودیعت نهاده است و هرگاه و هر جا انسانى مىزیسته، فکر و اندیشه را همراه خود داشته است. در میان انبوه اندیشههاى بشرى، بیش از هر چیز، «شناخت هستى» ذهن انسانها را به خود مشغول کرده و در نتیجه، دیدگاههاى متفاوتى نیز ارائه شده است. بدینسان، پژوهش و ژرفکاوى در موضوعات فلسفى مستلزم مراجعه به گذشته و پیشینه تاریخى آنهاست. مسئله تشکیک یکى از موضوعاتى است که از این امر، مستثنا نمىباشد. این مسئله یکى از موارد عمیق و مهمى است که در حل بسیارى از مسائل فلسفى، از جمله مراتب هستى و...، نقش عمده و تعیینکنندهاى دارد، به گونهاى که اگر ـ مثلاً ـ تشکیک عامى پذیرفته شود، وجودات حقایق متباینه خواهند بود و رابطه آنها صرفا رابطه تأثیر و تأثّرى مىباشد، و اگر تشکیک خاصى پذیرفته شود، مراتب وجود مانند مخروطى خواهند بود که در رأس آن واجب تعالى، و از رأس تا قاعده، وجودات دیگر هستند.1 و کل جهانِ هستى در یک واحد هرم که از هویت شکل هندسى برخوردار است ترسیم مىشود.2
بحث تشکیک از احکام مربوط به حقیقت وجود است، همانگونه که بحث اشتراک معنوى وجود از احکام مربوط به مفهوم وجود است. شروع مسئله تشکیک به مباحث منطقى برمىگردد و اساسا رگه منطقى دارد و مباحث منطقى و تلاش براى حل و فصل مباحث فلسفى مانند بحث علّت و معلول و... موجب شدهاند که مشّائیان آن را در مباحث فلسفى مطرح و پىگیرى کنند.
در منطق، «کلى» را به دو قسم «کلى متواطى» و «کلى مشکک» تقسیم مىکنند. مفهومى که به طور یکسان و متواطى بر مصادیق خود صدق کند کلى متواطى و مفهومى را که به گونهاى متفاوت بر مصادیق خود صدق کند کلى مشکک مىنامند و وجه تسمیه آن به کلى مشکک این است که کیفیت حمل آن آدمى را به تردید و شک مىاندازد که آیا این لفظ داراى یک معناست یا چند معنا،3 و به دلیل اینکه افراد سادهاندیش اینگونه موارد را تشکیک مىپندارند، به آن تشکیک عامى گفته شده است.4
توضیح آنکه تشکیک در یک تقسیم بر دو قسم مىباشد:5
1. تشکیک عامى: در این نوع تشکیک، مافیهالتفاوت خود طبیعت مشکک است، ولى مابهالتفاوت خود آن طبیعت به شمار نمىآید؛ مثل اختلاف میان نور خورشید و نور ماه که تفاوت در خود طبیعت نور است، ولى عامل تفاوت در خصوصیت جسمانى ماه و خورشید نهفته است.6 در تشکیک عامى حمل مفهوم واحد بر مصادیق تنها به لحاظ مابهالاتحاد است و از قبیل حمل به تواطىء مىباشد نه تشکیک، و چون عوام آن را تشکیک مىپندارند، آن را تشکیک عامى مىنامند.
2. تشکیک خاصى: تشکیک خاصى، تشکیکى است که در آن، مابهالتفاوت عین مافیهالتفاوت بوده و حقیقتى که مفهوم در قبال آن قرار مىگیرد داراى مراتب و درجات مىباشد و به عبارت دیگر، مابهالاشتراک و مابهالامتیاز خود طبیعت مشکک است.
تشکیک در مفهوم جزء مباحث منطقى، و تشکیک در وجود جزء مباحث فلسفى است و تفاوت آنها در این است که در تشکیک عامى، کثرت حقیقتا در خارج موجود است، ولى وحدت تنها در مفهوم است نه در خارج، و در تشکیک خاصى، کثرت موجودات حقیقتا در خارج است، همانگونه که وحدتشان هم حقیقتا در خارج است.
با توجه به این نکات، از یک طرف، عدم طرح مستقل مبحث تشکیک در فلسفه مشّاء موجب تفاوت آراء در تفسیر کلام ایشان شده است و از سوى دیگر، تلاشهاى علمى شیخ اشراق (با توجه به مبانى خاص فلسفىاش همچون اصالت و مجعولیت ماهیت) کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدینسان، مقاله حاضر در جستوجوى پاسخ این سؤال اصلى است که دیدگاه ابنسینا و شیخ اشراق به عنوان سرآمدان دو مکتب فلسفى پیش از حکمت متعالیه، در این رابطه چه بوده است؟ و بر این اساس، با چه رویکرد و مبنایى به آن پرداختهاند؟ و دستاوردها و در نتیجه، تمایزات و اشتراکاتشان چیست؟
مسئله در تشکیک قابل پىجویى در اکثر آثار منطقیون و نیز فیلسوفان بزرگ سه مکتب فلسفى مشّاء، اشراق و حکمت متعالیه است، اما متأخرّین نیز به طور مجزا و مستقل این مسئله را در کتابها و مقالههاى گوناگون مورد بحث قرار دادهاند که به برخى اشاره مىشود:
1. نظام حکمت صدرایى (تشکیک وجود)؛7
2. حکمت متعالیه؛8
3. «تأمّلاتى پیرامون مسئله تشکیک»؛9
4. «تشکیک در فلسفه اسلامى».10
مسئله تشکیک از جمله احکام کلى وجود است که در بسیارى از مسائل فلسفى از جمله مراتب هستى، علت و معلول و... نقش بسزایى دارد و نگاهى کوتاه به تفاسیر متعددى که از سوى متفکران مسلمان درباره آن صورت گرفته، خود شاهدى بر این مدعا مىباشد. از سوى دیگر، پىگیرى تطوّرات یک اندیشه در گذر زمان اولاً، زمینهساز فهم بهتر آن اندیشه، و ثانیا، میزان سهم گذشتگان و نیز نقش متأخرّان در پیشبرد یک اندیشه، و ثالثا، اثبات این نکته مىشود که فلسفه اسلامى با وجود نظریات گوناگون در مسائل مختلف، از جمله بحث تشکیک، همواره یک مسیرمستقیم و بالنده را طى کرده است. ناگفته پیداست که عدم طرح مستقل مسئله تشکیک خاصى در فلسفه مشّاء، گاه به معناى انکار آن از سوى ایشان گرفته شده و از سویى مبانى غلط شیخ اشراق در مسئله تشکیک، گاه منجر به بىاعتنایى به نقش بااهمیت وى در این مسیر شده است. بدینسان مىطلبد به طور خاص در متون فلسفى این دو مکتب، تأمّل و تعمّق صورت گیرد.
در این نوشتار تلاش مىشود با توجه به محکمات کلام ابنسینا، متشابهات کلامش تفسیر شود و در نتیجه بیان مىشود که اولاً بر فرض صحت اسناد قول به تشکیک عامى به مشّاء، حساب ابنسینا که به قوت حدس به اندیشه تشکیک خاصى رسیده از ایشان جداست و ثانیا، وى صرفا مدعاى صحیح را مطرح کرده و پذیرفته، اما نتوانست این اندیشه را در نظام فلسفىاش بسط دهد و فروعات لازم را نتیجه بگیرد و این درست برخلاف سهروردى است که تشکیک را به متن خارج مىبرد، نتایج و لوازم را تا حد امکان نتیجه مىگیرد و با توجه به این مسئله نظام سازوارى را رقم مىزند، ولیکن مبانى فلسفىاش باطل است. با توجه به این مطالب به خوبى روشن مىشود که ملّاصدرا هم با قول به اصالت وجود کاستى سهروردى را جبران کرد و هم برخلاف ابنسینا یک دستگاه هستىشناسى هماهنگى را سامان داد. بنابراین این نوشتار توانسته است هم سیر تطور مسئله تشکیک، نقاط مثبت و نیز کاستىهاى گذشتگان را نمایان سازد و هم نقش و سهم ملّاصدرا و دستمایههایى که از گذشته به او رسیده بود را معین کند.
دیدگاه مشّاء در رابطه با تمایز ماهیات
مشّاء ابتدائا تشکیک در ماهیت را رد کرده و فقط به سه نوع تمایز، یعنى تمایز به تمام ذات (مانند تمایز مقولات دهگانه)، تمایز به بعض اجزاى ذات (مانند تمایز میان دو نوع از یک جنس) و تمایز به امور خارج از ذات (مانند تمایز میان دو فرد از یک نوع) قایل مىشوند و دلیل آنها بر مردود بودن تمایز تشکیکى ماهیت این است که اگر فرد کامل ماهیت، شیئى زائد بر آنچه در ناقص است نداشته باشد، تفاوت و تمایز نخواهند داشت و اگر شیئى زائد داشته باشد، آن زیادت یا در اصل ماهیت و حقیقت دخیل است که در این صورت، فرد کامل با فرد ناقص در ماهیت یگانگى نخواهد داشت و یا در اصل ماهیت دخیل نیست که در این صورت، آن شىء زائد یا فصل است و یا جزء عوارض که چون زائد بر اصل ذات است، یا از نوع دوم تمایزهاى مذکور خواهد بود و یا از نوع سوم11 و به عبارت دیگر، اگر کامل از آن حیث که کامل است فرد ماهیتى باشد، متوسط و ناقص فرد آن ماهیت نخواهند بود.12 ایشان پس از انکار تشکیک در ماهیتهاى ذاتى و عرضى،13 تشکیک را به مفهومات عرضى برگرداندند و گفتند: مفهوم عام وجود مشکک است؛ به این معنا که وجودات خارجى به تمام ذواتها البسیطه از یکدیگر متباینند و تنها در یک لازم عام خارج از ذات، یعنى مفهوم وجود (نه در اصل وجود)، مشترکند و اطلاق این مفهوم عام بر وجودات متباینه، بالتشکیک است؛ یعنى در نحوه حمل این لازم واحد و عام بر ملزوماتِ متعدّده، شدّت و ضعف مىباشد. مثلاً، حمل مفهوم وجود بر واجب، مقدّم است بر حمل آن بر ممکن؛ زیرا واجب علّت است و علّت مقدّم بر معلول مىباشد و حمل آن بر واجب، شدیدتر است از حمل آن بر ممکن؛ زیرا واجبالوجود صرفالوجودى است که هیچگونه حدى ندارد و حمل مفهوم وجود بر واجب، اولویت دارد بر ممکن؛ چون وجود واجب بذاته و وجود ممکن بالواجب است.14
به مشّائیان، قول به کثرت و تباین وجودات را نسبت دادهاند؛ یعنى اگرچه معتقدند اصالت با وجود است،15 اما تشکیک خاصى را رد کرده و به تشکیک عامى قایل شدهاند.16 به عبارت دیگر، معتقد شدهاند که اگرچه همه وجودها اصیل بوده و به تمام ذات از هم متباینند، اما همگى در یک امر عام لازم، یعنى مفهوم وجود، شریکند و این لازم عام به طور تشکیکى بر آنها صدق مىکند. در کلمات ابنسینا مواردى وجود دارد که این نسبت را تقویت مىکند؛ از جمله: «انّه و ان لم یکن الموجود کما علمت جنسا و لا مقولاً بالتساوى على ما تحته فانّه معنى متفّق فیه على التقدیم و التأخیر.»17
در این عبارت، ابنسینا اشاره مىکند که وجود، کلى مشکّکى است که حمل آن بر مصادیق به نحو تشکیکى مىباشد و از آنرو که وجود به نحو تشکیکى بر مصادیق حمل مىشود، لازم ذات است نه جزء ذاتیات شىء؛ زیرا مفاهیم ماهوى بر مصادیق به نحو متواطى حمل مىشوند. همچنین در مباحثات مىگوید: «و ایضا لان الوجود یحمل على ما تحته بالتشکیک فیجب ان یکون تمیز کل واحد من الموجودات عن الآخر بذاته.»18
این عبارت نیز صراحت در تشکیک مفهومى دارد و نشان مىدهد که ابنسینا تمایز به نحو تشکیک خاصى را نپذیرفته است.
بهمنیار نیز که دیدگاههایش برگرفته از نظریات استادش مىباشد، به این مطلب اشاره مىکند: «فقد بان انالوجود امر عامّ یحمل على ما تحته لا بالتواطوبل بالتشکیک فاذن حمله على ما تحته حمل اللازم.»19
همانگونه که در این عبارات دیده مىشود، صبغه بحث منطقى و مفهومى بر کلام آنها حاکم است و از اینرو، از الفاظ «یحمل» و «مقولاً» و امثال آن استفاده مىکنند. اما نکته جالب در کلام منطقیین این است که در اغلب موارد براى تشکیک، به وجود و وحدت مثال مىزنند که دقیقا در تشکیک فلسفى نیز محور بحث در درجه نخست «وجود» و در مرتبه بعد «وحدت» است به اعتبار مساوق بودن آن با وجود و این نکتهاى است که قابل توجه مىباشد.
تصریحات ابنسینا به تشکیک خاصى
حال باید بررسى کنیم که آیا این نسبت (قول به تشکیک عامى و تباین ذاتى موجودات) به مشّائیان و لااقل ابنسینا صحیح است یا نه؟ مدعا این است که اگرچه به علّت اینکه بحثهاى تشکیک در فلسفه مشّاء از منطق متأثر است، گاهى آن را در حوزه مفهوم مطرح مىکنند و به دلیل اینکه فلسفه مشّاء ـ در واقع ـ شروع کار فلسفى مىباشد، داراى خامى و پراکندگى است، اما باید گفت: این تمام سخن نیست و آنها گام آخر را هم ـ هرچند با اشاراتى کوتاه ـ برداشتهاند و بحث تشکیک را از حوزه مفهوم به خارج برده و تشکیک خاصى را پذیرفتهاند.
ابنسینا در مواردى تصریح مىکند که تشکیک در وجود راه دارد، اما نه در ناحیه شدّت و ضعف و نه در ناحیه اکمل و انقص، بلکه به سه معناى «استغناء و حاجت»، «تقدّم و تأخّر» و «وجوب و امکان»: «ثم الوجود بما هو وجود لا یختلف فى الشدة و الضعف و لا یقبل الاکمل و الانقص و انّما یختلف فى ثلاثة اشیاء و هى التقدّم و التأخر و الاستغناء و الحاجة و الوجوب و الامکان.»20
ابنسینا مىکوشد این سه معنا را در علّت و معلول پیاده کند؛ به این نحو که تا وجود علّت نباشد، وجود معلول نیست؛ پس مقدم است و چون معلول محتاج به علّت است، پس مستغنى است و تا واجب بالذات نباشد، ممکن بالغیر وجود پیدا نمىکند؛ پس وجوب و امکان هم وجود دارد. بنابراین، تشکیک به لحاظ این سه معنا را مىپذیرد و مىگوید: «فتصیر العلة لهذه الامور الثلاثة اولى بالوجود من المعلول.»21
اما ابنسینا در موارد دیگرى به وقع شدّت و ضعف در وجود نیز تصریح مىکند و مىگوید: «حقایق وجودى با یکدیگر اختلاف نوعى ندارند، بلکه وجودات تنها از حیث شدت و ضعف با هم مختلف مىباشند و اختلاف نوعى مخصوص ماهیات است و از اینرو، اختلافات و تمایزهاى نوعى از ناحیه خود وجود نیست، بلکه از جهت ماهیاتى است که همراه با وجود بوده و از مراتب مختلف آن انتزاع مىشوند.»22
وى در جاى دیگر مىگوید: «و بعض الوجود حظّه من الوجود آکد مثل الجواهر و القائم بنفسه»؛23 بهره برخى از موجودات، همچون جواهر و آنها که قیام بنفسه دارند، از وجودْ شدیدتر از بعض دیگر است.
نیز در التحصیل آمده است: «ان بعض الوجود اقوى و بعضه اضعف.»24
بهمنیار که شارح کلمات ابنسینا است، در ادامه، جملهاى مىگوید که در فهم دیدگاه استادش بسیار اهمیت دارد: «فالتقدم و التأخر و کذلک الاقوى و الاضعف کالمقوّمین للوجودات.»25
بنابراین، ابنسینا به طور ضمنى تشکیک در حقیقت وجود را قایل مىشود، اما نکته مهم، تهافتى است که در عبارات او به چشم مىخورد؛ زیرا گاهى شدت و ضعف در وجود را نفى و گاهى اثبات مىکند. از اینرو، مىطلبد که براى حل این تهافت چارهاى اندیشیده شود:
1. ملّاهادى سبزوارى راهحل را، در جمع بین کلمات او دیده است: «لعلّه بنى ما ذکره على انّ الشدة و الضعف من خواص الکیف عند القوم و الوجود لیس بعرض و لا بجوهر.»26
مراد سبزوارى این است که چون عرف، تعبیر «اشد و اضعف» را مخصوص کیفیات و تعبیر «اقل و انقص» را مخصوص کمّیات مىداند، بر وجود، اطلاقِ شدید و ضعیف و اقل و انقص نمىکند و به همین دلیل، ابنسینا براى بیان شدت و ضعف در وجود، از تعابیر تقدّم و تأخر، استغناء و حاجت و وجوب و امکان استفاده مىکند و البته شواهدى هم بر درستى راهحل سبزوارى وجود دارد:
ابنسینا در تعلیقات مىگوید: «الکمیة تقبل الزیادة و النقصان و لا تقبل الاشدّ و الاضعف.»27 لفظ «لاتقبل» به معناى این است که اطلاق عرفى نمىشود.
شاهد دیگر بر صحت احتمال سبزوارى، مناقشات شیخ اشراق در این مسئله است که مىگوید: چرا شما مشّائیان، اطلاق عرفى را ملاک قرار دادهاید و مىخواهید با اطلاقات عرفى مسائل فلسفى را حل و فصل کنید؟28
2. توجیه دوم را ملّاصدرا مطرح کرده است:29 شاید مراد ابنسینا، نفى تشکیک و شدت و ضعف از مفهوم وجود مىباشد؛ یعنى مفهوم «وجود» شدت و ضعف نمىپذیرد؛ چون خود ابنسینا در موارد متعددى ـ که شرح آن گذشت ـ به شدت و ضعف در وجودات خارجى تصریح کرده است و شاهد اینکه مراد ابنسینا مفهوم وجود بوده نه حقیقت وجود خارجى، این است که در عبارتى که نفى تشکیک به شدت و ضعف کرده، وجود را مقید به «بماهو وجود» کرده است.
به نظر مىرسد که توجیه ملّاصدرا نسبت به کلام ابنسینا، تام نمىباشد و همان توجیه مرحوم سبزوارى، اصحّ است؛ زیرا ابنسینا در حالى که تقدم و تأخر و وجوب و امکان و استغناء و حاجت را براى وجود علّت و معلول مىپذیرد، شدت و ضعف و قوت و نقص را سلب مىکند که اگر مراد در سلب، مفهوم عام وجود باشد، اگرچه این سلب صحیح است؛ زیرا مفهوم وجود از آن جهت که مفهوم است، شدت و ضعف و قوت و نقص نمىپذیرد و لیکن این اشکال وارد است که مفهوم وجود همانگونه که شدت و ضعف نمىپذیرد، تقدم و تأخر و وجوب و امکان و استغناء و حاجت را نیز نمىپذیرد؛ بنابراین، به شهادت کلام ابنسینا که این سه وصف را براى وجود علّت و معلول ثابت مىداند، مراد او وجود مفهومى و اثباتى نیست و اگر مراد او از وجودى که شدت و ضعف نمىپذیرد وجود اثباتى باشد، باید سه اختلاف دیگر را نیز از آن سلب کند.30
بنابراین، مىتوان تشکیک در حقیقت وجود (تشکیک خاصى) را به مشّائیان و یا دستکم ابنسینا نسبت داد و به همین دلیل است که ملّاصدرا نیز نسبت تباینى بین وجودات به مشّاء را برنمىتابد و مىگوید: «فلا تخالف بین ما ذهبنا الیه من اتحاد حقیقهالوجود و اختلاف مراتبها بالتقدّم و التأخّر و التأکّد و الضعف و بین ما ذهب الیه المشاؤون اقوام الفیلسوف المقدّم من اختلاف حقایقها عند التفتیش.»31
مراد ملّاصدرا این است که وجود حقیقت واحد و کثرتهاى موجود در خارج به واسطه اتحاد وجود با ماهیات است که وجود به سبب اتحاد با ماهیت بالعرض متکثر مىشود و مشّاء چون به ماهیات نظر کردهاند، قایل به حقایق متباینه شدهاند و به عرض ماهیات به وجود نیز تباین را نسبت دادهاند و ما به خود وجود نگاه کردیم و از اینرو، قایل به تشکیک شدیم. و شاهد بر این مطلب این است که خود مشّاء به علّت و معلول قایل هستند که وجود معلول از علّت ناشى شده است (بحث در وجود خارجى است نه مفهوم وجود) و از طرفى، مىگویند: بین آن دو رابطه سنخیت برقرار است؛ یعنى وجود علّت همان وجود معلول است معالشدّة، و وجود معلول همان وجود علّت است معالضعف که این معنا با وقوع تشکیک در حقیقت وجود سازگارى دارد. بنابراین، اگرچه آنها مطالبى خلاف را نیز گفتهاند، اما تصویر نظام على و معلولى در فلسفه مشّاء ما را به تشکیک خاصى رهنمون مىکند. نیز ملّاصدرا در مبدأ و معاد مىگوید: «و بهذا المعنى وقع فى کلام المشائین اتباع للمعلم الاول انّ الوجود حقائق متخالفة مع تصریحهم بانّه معنى واحد بسیط مشترک فى الجمیع.»32
همانگونه که توضیح دادیم، مشّائیان مفهوم وجود را مشترک معنوى مىدانند و از اینرو، اگر مصادیق وجود را هم متباین بدانند، بین این دو قول آنها ناسازگارى خواهد بود؛ چون اگر مصادیق حقایق متباینه باشند ممکن نیست که از آنها مفهوم واحد انتزاع شود. بنابراین، براى رفع این تعارض ظاهرى با توجه به تصریحات آنها باید بگوییم: تخالف وجودات به عرض ماهیات است و ذاتى نیست؛ یعنى وجودات از ناحیه اختلاف و تباینى که از جانب ماهیات پدید مىآید اختلاف پیدا مىکنند و به این دلیل که حقیقت واحدى مىباشند، ازآنهامفهومواحدانتزاع مىگردد.
مرحوم سبزوارى هم به این مطلب اشاره مىکند و مىگوید: «عبارات ابنسینا در شفاء و مباحثات آشکارا نشان مىدهد که تباین وجودات بالذات نیست، بلکه به واسطه ماهیات است و وجود قبول شدت و ضعف مىکند و دو حقیقتى که تباین ذاتى داشته باشند ممکن نیست که یکى از دیگرى شدیدتر و دیگرى از آن ضعیفتر باشد.»33
ابنسینا حقیقت وجود را در ذاتش مشکک مىداند؛ زیرا از همان ابتدا وجود را به واجب و ممکن و یا ناقص و مستکفى و تام و فوق تمام تقسیم مىکند و این تقسیمات را از راه نظام علّى و معلولى وجود انجام مىدهد و نظام آفرینش را تبیین علّى و معلولى مىکند که ذات علّت، بىنیازى و وجوب، و ذات معلول، تأخر و نیازمندى است و وجوب وجود به معناى تأکد و شدت وجودى است.34 اینها همگى نشان از این دارد که جامع بین علّت و معلول، «وجود، و مابهالامتیاز» نیز «وجود» است و این چیزى جز تشکیک در حقیقت وجود و تشکیک خاصى نیست و اگر گاهى دیده مىشود که ابنسینا در عباراتش کلمه «تباین» را به کار مىبرد، مرادش به صراحت عبارات دیگرش، تخالف و تغایر است؛ زیرا او خود گفت که اختلاف وجودات بالذات نیست، بلکه به ماهیات متقابله است.
استاد حسنزاده آملى در این رابطه چنین مىگوید: «اطلاق لفظ تباین به جاى تغایر در کلمات بزرگان عرفان و مشّاء و متعالیه بسیار است که وقتى مىگویند حقایق متباینه، مرادشان حقایق متغایره است.»35
و به دلیل تصریحات ابنسینا بر تشکیک وجود است که شهید مطهّرى با اینکه معتقد است بحث تشکیک در زمان ابنسینا مطرح نبوده،36 نسبت دادن قول به تباین وجودات به ابنسینا را مردود مىشمرد و مىگوید: «پس قهرا به طریق اولى این مسئله کثرت تباینى وجودات برایشان مطرح نبوده است و گذشته از این، این شما و این کتابها و این سندها. همه کتابهاى بوعلى سینا را بگردید در هیچ جا چنین مطلبى را پیدا نمىکنید.»37
بنابراین مشّائیان در ابتدا فکر مىکردند تشکیکْ در ماهیتهاى جوهرى است، بعد به تشکیک در ماهیتهاى عرضى رسیدند، بعد به مفهومهاى عرضى و بعد به تشکیک در مصادیق و انحاء وجود رسیدند.38 از اینرو، کلام ابنسینا را باید با سایر اظهارات و کلمات او جمع کرد و آنگاه با یک نظر کلّى و توجه به همه سخنان وى، نظریه نهایى را اصطیاد کرد.39
اقسام تمایز از دیدگاه سهروردى
همانگونه که گفته شد، مشّائیان، تشکیک در ماهیت را رد کرده و معتقد بودند: تمایز دو امر تنها به سه نحو ممکن است. دلیل ایشان بر این مطلب این بود که اگر کامل، فرد ماهیت باشد، ناقص و متوسط، فرد آن نخواهند بود، اما شیخ اشراق علاوه بر آن سه تمایز، قسم دیگرى را بر آنها مىافزاید که تفاوت به کمال و نقص در ماهیات (تشکیک) مىباشد40 و به قول مرحوم سبزوارى: «أو بعضها أو جابمنضمّات / المیز امّا بتمام الذات. أیضا یجوز عندالاشراقیة / بالنقص و الکمال فى الماهیة.»41
در نظر سهروردى، یک حقیقت ماهوى مىتواند در مرتبهاى کامل و در مرتبه دیگر ناقص باشد و تفاوت آنها نیز فقط به کمال و نقص در نفس ماهیت باشد.42 به عبارت دیگر، آن حقیقتى که موصوف بالذات دو وصف کمال و نقص است و خودش به تنهایى مابهالاشتراک و مابهالامتیاز امور مشکّک است، همان ماهیت مىباشد. براى مثال، تفاوتى که میان خط کامل و خط ناقص تحقّق مىپذیرد، به هیچ وجه از ماهیت خط بیرون نبوده و مابهالاختلاف آنها نیز چیزى جز مابهالاشتراک آنها نمىباشد.43
استدلال شیخ اشراق بر تشکیک در ماهیات چنین است: «امتیاز دو ماهیت مقدارى مختلف (کامل و ناقص) مثلاً دو امتداد مشخص به تمام ذات نیست؛ زیرا هر دو در ماهیت امتداد مشترکند و تمایز آنها به جزء ذات، یعنى فصل، هم نمىباشد؛ زیرا فصل شىء نسبت به جنس آن، عرضى است و چون هر دو امتداد، امتیازشان در خود امتداد است، ممکن نیست که تمایزشان به فصلى باشد که نسبت به جنس (امتداد) عرضى و امرى بیرون از ماهیت امتداد است و در نتیجه، تمایز به امر عرضى هم نخواهند داشت، بلکه تمایز آنها در خود ماهیت امتداد مىباشد و این استدلال در مورد هر ماهیت کامل و ناقص دیگرى نیز جارى است.»44
شیخ اشراق دلایل مشّاء بر بطلان تشکیک در ماهیت را ردّ مىکند؛ به این دلیل که اولاً، مشّاء همه تمایزها را به اقسام سهگانه تمایز برمىگردانند و به همین دلیل، تشکیک در ماهیت را رد مىکنند، در حالى که صحت این مطلب مبتنى است بر اینکه مسلّم و مفروض بگیریم که تشکیک در ماهیت ـ که یکى دیگر از اقسام تمایز است ـ باطل باشد و اثبات چنین موضوعى، نوعى مصادره به مطلوب است.45 ثانیا، برهان مشّاء بر اینکه «اگر کامل، فرد ماهیت باشد، ناقص و متوسط فرد آن نخواهند بود»، مبتنى بر واحد عددى و شخصى است؛ یعنى یک واحد شخصى و عددى یا کامل است یا ناقص یا متوسط؛ زیرا این اوصاف، متقابلند و فرد واحد شخصى نمىتواند به این اوصاف متقابله متّصف شود و در نتیجه، فرد کامل غیر از متوسط و ناقص خواهد بود، اما برهان مشّاء در مورد واحد نوعى که از عرض عریضى نسبت به مصادیق کامل و ناقص و متوسط خود برخوردار است صادق نیست؛ زیرا شیئى که داراى وحدت نوعى است مىتواند مصادیق کامل، ناقص و متوسط را دربر بگیرد. براى مثال، مصداق ماهیت نوعى سواد، نه خصوص سواد شدید است و نه خصوص سواد متوسط و ناقص، بلکه ماهیت نوعى سواد، جامع همه آنها و منطبق بر همه آنهاست و از اینرو، دلیل مشّائیان دلالت نمىکند بر اینکه سواد، نوع نیست و جنس است و اشدّ و اضعف به فصول برمىگردد.46
شیخ اشراق یکى از مصادیق تشکیک در ماهیت را تشکیک در جوهر مىداند و بدین لحاظ، همه انحاء تشکیک اعم از کمال و نقص، تقدّم و تأخر و شدّت و ضعف را در جواهر، محقّق مىداند و البته اشاره مىکند که این مطلب در هر ماهیت کامل و ناقص دیگرى و نیز کمّیات و کیفیات جارى است؛ زیرا جامع همه آنها، تمامیت و نقص است.47
همچنین شیخ اشراق معتقد است که با تحلیل رابطه علّت و معلول مىتوان به تشکیک پى برد؛48 بدین صورت که چون وجود، امرى اعتبارى و اصالت با ماهیت است، پس آنچه در علل و معالیل، اصالت دارد ماهیت و جوهریت آنهاست و تمامى علل و معالیل در سنخ جوهرى با هم شریکند و جوهریت نیز همان کمال و استقلال ماهیت است49 و از آنرو که جوهریت معلول از ناحیه علّت و در حکم سایه جوهر علّت است، پس جوهریت علّت، مقدم بر جوهریت معلول مىباشد50 و در نتیجه، کمال و استقلال علت، اتم و اکمل از معلول است که این همان رابطه تشکیکى بین جواهر است.51
این فیلسوف گرانقدر همه انحاء تشکیک را در جواهر و اعراض جایز مىداند و در این باب، خود را در چهارچوب اصطلاحات عرفى، محبوس نمىکند و به همین دلیل، کلام مشّاء (مبنى بر اینکه عرف، عنوان اشدّ و اضعف را بر جواهر و اعراضى مانند کمّیات اطلاق نمىکند) را مردود مىشمارد و بیان مىکند که حقایق عقلى و فلسفى مبتنى بر استعمالات عرفى نیست52 و به همین دلیل، یک موجود جوهرى خاص مانند حیوان مىتواند از حیوان دیگر در حیوانیت شدیدتر باشد و کسانى که عنوان اشدّ و اضعف را درباره حیوان جایز نمىدانند، خود در مقام تعریف حیوان به گونهاى سخن گفتهاند که بهناچار باید به اشدیت و اضعفیت در این باب، اعتراف کنند: «و کلام المشّائین فى الأشدّ و الأضعف مبنى على التحکّم فانّ عندهم لا یکون حیوان اشدّ حیوانیة من غیره و قد حدّوا الحیوان بأنّه جسم ذونفس حسّاس متحرّک بالارادة ثمّ الذى نفسه اقوى على التحریک و حواسّه اکثر لا شکّ انّ الحساسیة و المتحرکیة فیه اتمّ.»53
همانگونه که در این عبارت دیده مىشود، سهروردى به گونهاى صریح، تشکیک به شدت و ضعف را در جوهر وجود حیوان جایز دانسته و سخنان حکماى مشّاء را در این باب، نوعى تحکّم و ادّعاى بدون دلیل به شمار آورده است؛ زیرا خود ایشان حیوان را به «موجود حسّاس متحرک بالاراده» تعریف کردهاند که اگر احساس و تحریک بالاراده را مقوّم حیوان به شمار آوریم، حیوان بودن انسان قطعا شدیدتر از حیوانیت آن حیوانى خواهد بود که داراى حواس کمتر و نیروى تحریک ضعیفتر است. این سخنان شیخ اشراق در مورد حیوان بر سایر جواهر جهان نیز صادق مىباشد و به همین دلیل در ادامه مطلب، شیخ اشراق به وقوع تشکیک در آب و آتش و سایر عناصر اشاره مىکند و از عدم مساعدت عرف در اینباره باکى ندارد.
و خلاصه اینکه به وقوع تشکیک در جواهر و اعراض تصریح مىنماید.54
تشکیک در انوار از دیدگاه سهروردى
از آنرو که محور هستىشناسى شیخ اشراق، «نور»، که امرى ماهوى است، مىباشد، از اینرو، شیخ پس از مطرح کردن تشکیک در ماهیات، به وقوع تشکیک در انوار نیز تصریح مىکند و هر آنچه را که در مورد ماهیات گفته بود در انوار پیاده مىکند. وى نور را حقیقت واحدى به شمار مىآورد که هیچ اختلافى در آن از جهت نوریت وجود ندارد، ولى این حقیقت واحده در عین وحدت، داراى شدت و ضعف و کمال و نقص مىباشد؛55 بدین معنا که دو حقیقت نورى، مثل انوار قاهره و مدبّره، در عین اینکه به لحاظ نوریت مشترکند، ولى در عین حال، در شدت و ضعف نورانیت و ظهور از همدیگر ممتاز مىشوند.
بیان شیخ اشراق در این رابطه چنین است56 که اگر نور، حقیقت واحده و اختلاف انوار بالتشکیک نباشد، هریک از انوار از دو جزء (جنس و فصل) ترکیب مىشوند که این دو جزء از دو حال خارج نیست:
1. هر دو جزء، غیر نور (جوهر غاسق، هیئت ظلمانى) هستند. این فرض، باطل است؛ زیرا هیچگاه از ترکیب دو امر غیر نورى، نور حاصل نمىشود.
2. یک جزء، نور و جزء دیگر غیر نور باشد. این فرض نیز باطل است؛ زیرا براى غیر نور در حقیقت نورى، مدخلیتى فرض نمىشود و اصلاً معنا ندارد که نور به ضدّ خود، یعنى ظلمت، متقوّم شود.
بنابراین، حقیقت نوریه از غیر نور حاصل نشده و تنها از همان جزء نورى، نور حاصل شده و این بدان معناست که نور، جزء ندارد، در حالى که فرض، جزءْ داشتن نور بود و با اثبات اینکه انوار داراى جزء نیستند و تمام هویت آنها را نور تشکیل داده است، نتیجه مىگیریم که انوار از جهت نوریت با هم اختلافى ندارند و امتیاز آنها به کمال و نقص و شدت و ضعف خواهد بود.57
سهروردى با بحث تشکیک، بین عالم انوار یک نوع سازگارى ایجاد کرد که این سازگارى در کلّ هستى، حتى ظلمتها نیز جریان یافت؛ چراکه عالم ظلمت نیز ظلّ عالم انوار و از جهت فقر آنها حاصل شده است.58 و بدینسان، تمام نظام هستى، واقعیتى یکپارچه و متصل و درهم آمیخته است که اختلاف مراتب آن به شدت و ضعف مىباشد که از یک طرف، نور عرضى است که از جهت شدت نورى به پایینترین حد رسیده است و از طرف دیگر، نور مجرد جوهرى و در رأس آن نورالانوار است که به بالاترین مرتبه نورى رسیده است.
نتیجهگیرى
از آنچه گفته شد، نتایج ذیل به دست مىآید:
1. شیخ اشراق اختلاف به شدت و ضعف را به عنوان تمایزى جدا از تمایزهاى سهگانه مشّاء به حساب آورد و این، نشان از قوت فکرى وى دارد که با تأمّلات عمیق فلسفى و استمداد از شهودات خود توانست به این امر، متفطن شود.
2. مشّاء اگرچه در ابتدا به تشکیک در مفاهیم (تشکیک عامى) معتقد مىشود و همه تمایزها را به تمایزهاى سهگانه باز مىگرداند، اما با توجه به عبارات گوناگونى که از ابنسینا نقل شد، باید گفت که در نهایت، به سخن نهایى که همان تشکیک در حقیقت وجود (تشکیک خاصى) است مىرسند و یا اینکه حداقل، ابنسینا در این رابطه از مشّائیان استثناست.
3. چون مسئله تشکیک در فلسفه مشّاء مستقلاً مطرح نبوده، ابنسینا نتایج و فروع لازم را نمىگیرد، برخلاف سهروردى که با بحث تشکیک (اگرچه مبناى او در ماهوى کردن مسئله، باطل است) هستى را به صورت یک دستگاه منسجم و هماهنگ درمىآورد؛ به این معنا که همه انوار در اصل نور مشترکند و تنها فرقشان به شدت و ضعف مىباشد و در حقیقت، انوار پایینتر تنزّل انوار بالاتر هستند و هرچه به قاعده هرم هستى نزدیکتر مىشویم از شدت نور کاسته مىشود، اما همه در سنخ نور واحدند. این سنخیت بین انوار در حکمت اشراق رابطه علّت و معلول را بسیار نزدیک و تنگاتنگ مىکند و در نتیجه این پیوند و ارتباط، پیوستگى انوار به راحتى به چشم مىخورد، در حالى که این رابطه مستحکم بین علّت و معلول در فلسفه مشّاء به این صورت دیده نمىشود و ـ مثلاً ـ اختلاف عقول را نه به تشکیک، بلکه بالنوع مىدانند و به بیان دیگر، از دیدگاه ایشان، در جهان خارج، کثرت حقیقى برقرار است و بین علّت و معلول، هیچ وجه اشتراکى در هویت نیست و تنها در یک مفهوم ذهنى خارج از ذات که در عین حال، عرض لازم آنهاست مشترکند و بدینسان، ربط وثیقى بین علت و معلول برقرار نمىشود.
................................................................................................................................................................................. منابع
ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردى، چ چهارم، تهران، حکمت، 1380.
ـ ـــــ ، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، تهران، طرح نو، 1379.
ـ ابنسینا، التعلیقات، بیروت، مکتبة الاعلامالاسلامى، 1404ق.
ـ ــــــ ، الشفاء (الالهیات)، تصحیح سعید زائد، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، المباحثات، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1371.
ـ احسن، مجید و حسن معلمى، «تأمّلى بر دیدگاه ابنسینا و شیخ اشراق در اصالت وجود یا ماهیت»، معرفت فلسفى، ش 27، بهار 1389، ص 11ـ36.
ـ بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، تصحیح مرتضى مطهّرى، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، شرح حکمت متعالیه، چ دوم، قم، اسراء، 1382.
ـ حائرى یزدى، مهدى، هرم هستى، چ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1361.
ـ حسنزاده آملى، حسن، رسالة الجعل، قم، قیام، 1386.
ـ ـــــ ، رساله وحدت از نگاه عارف و حکیم، قم، الف لام میم، 1383.
ـ ـــــ ، شرح اشارات، قم، مطبوعات دینى، 1386.
ـ رازى، قطبالدین، شرح شمسیه، تصحیح محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1382.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، تعلیقات على شواهدالربوبیة، قم، مطبوعات دینى، 1382.
ـ ـــــ ، شرح المنظومه، تعلیقه حسن حسنزاده آملى، تهران، ناب، 1369.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات، تصحیح هانرى کربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
- شهرزورى، شمسالدین، شرح حکمهالاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372.
ـ شیرازى، قطبالدین، شرح حکمهالاشراق، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1383.
ـ عبودیت، عبدالرسول، نظام حکمت صدرایى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1371، ج 6.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، چ هفتم، تهران، صدرا، 1386، ج 9.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، چ سوم، بیروت، داراحیاء التراث، 1981م.
ـ ـــــ ، الشواهدالربوبیة، قم، مطبوعات دینى، 1382.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354.
ـ ـــــ ، شرح الهدایهالاثیریة، بیروت، مؤسسة تاریخالعربى، 1422ق.
* دانشجوى دکترى مدرسى معارف اسلامى، دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 22/5/90.
1ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردى، ص 290.
2ـ مهدى حائرى یزدى، هرم هستى، ص 175.
3ـ قطبالدین رازى، شرح شمسیه، تحقیق محسن بیدارفر، ص 112.
4ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ج 1، بخش پنجم، ص 284ـ285.
5ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، ج 3، ص 222.
6ـ همو، شعاع اندیشه و شهود، ص 289.
7ـ عبدالرسول عبودیت، نظام حکمت صدرایى تشکیک وجود، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
8ـ حسن معلمى، حکمت متعالیه، بىجا، هاجر، 1387.
9ـ على شیروانى، «تأمّلاتى پیرامون مسئله تشکیک»، نامه مفید، ش 14، 1377.
10ـ احمد عابدى، «تشکیک در فلسفه اسلامى»، پژوهشهاى فلسفى کلامى، ش 5و6، 1379.
11ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش پنجم، ص 479.
12ـ عبدالرسول عبودیت، نظام حکمت صدرایى، ص 81.
13ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 6، بخش اول، ص 161.
14ـ قطبالدین رازى، همان، ص 112.
15ـ ر.ک: مجید احسن و حسن معلمى، «تأمّلى بر دیدگاه ابنسینا و شیخ اشراق در اصالت وجود یا ماهیت»، معرفت فلسفى، ش 27، ص 11ـ36.
16ـ حسن حسنزاده آملى، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، ص 28، 64ـ65؛ ر.ک: ملّاهادى سبزوارى، شرح المنظومه، تعلیق حسن حسنزاده آملى، ج 2، ص 104.
17ـ ابنسینا، المباحثات، ص 280؛ همو، شفاء الالهیات، تصحیح سعید زاید، ص 34.
18ـ ابنسینا، المباحثات، ص 218.
19ـ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، تصحیح مرتضى مطهّرى، ص 282.
20ـ ابنسینا، المباحثات، ص 286ـ287؛ همو، شفاء الالهیات، ص 276؛ بهمنیاربن مرزیان، همان، ص 529.
21ـ ابنسینا، المباحثات، ص 286ـ287؛ بهمنیاربن مرزبان، همان، ص 530.
22ـ ابنسینا، المباحثات، ص 41.
23ـ همان، ص 104.
24ـ بهمنیاربن مرزبان، همان، ص 281.
25ـ همان.
26ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفار العقلیهالاربعة، ج 2، ص 189، حاشیه 1.
27ـ ابنسینا، التعلیقات، ص 93.
28ـ شهابالدین سهروردى شیخ اشراق، مجموعه مصنّفات، تصحیح هانرى کربن، ج 2، ص 87ـ88؛ قطبالدین شیرازى، شرح حکمهالاشراق، ص 230؛ شمسالدین شهرزورى، شرح حکمهالاشراق، ص 235ـ236.
29ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 2، ص 188ـ189.
30ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 2، بخش سوم، ص 278.
31ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، ص 7.
32ـ همو، المبدأ و المعاد، ص 194.
33ـ ملّاهادى سبزوارى، تعلیقات على الشواهدالربوبیة، ص 391.
34ـ ابنسینا، المباحثات، ص 41.
35ـ حسن حسنزاده آملى، رسالهالجعل، ص 38؛ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ج 2، ص 118ـ119.
36ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 9، ص 189.
37ـ همان، ص 214؛ همو، ج 6، ص 511.
38ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 6، بخش اول، ص 161.
39ـ حسن حسنزاده آملى، شرح اشارات، نمط 4، ص 131.
40ـ شیخ اشراق، همان، ج 1، ص 333ـ334؛ ج 2، ص 87.
41ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ج 2، ص 178.
42ـ شیخ اشراق، همان، ج 1، ص 299ـ300؛ ج 2، ص 76.
43ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، شعاع اندیشه و شهود، ص 266.
44ـ شیخ اشراق، همان، ج 1، ص 299ـ300؛ ج 2، ص 76.
45ـ همان، ج 1، ص 153؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیه، ج 1، ص 427ـ428؛ همو، شرح الهدایهالاثیریه، ص 356ـ357.
46ـ شیخ اشراق، همان، ج 1، ص 152ـ153؛ شمسالدین شهرزورى، همان، ص 234ـ235؛ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش پنجم،
ص 484.
47ـ شیخ اشراق، همان، ج 1، ص 22 و 299؛ ج 2، ص 76.
48ـ همان، ج 1، ص 156، 301ـ302.
49ـ همان، ج 2، ص 70.
50ـ همان، ج 1، ص 156 و 227.
51ـ همان، ج 1، ص 301.
52ـ همان، ج 1، ص 13، 138، 157، 227، 301؛ ج 2، ص 87ـ88؛ شمسالدین شهرزورى، همان، ص 235ـ238؛ قطبالدین شیرازى، همان، ص 230.
53ـ همان، ج 1، ص 13؛ ج 2، ص 88؛ محمد شهرزورى، همان، ص 237؛ قطبالدین شیرازى، همان، ص 230ـ232.
54ـ براى بررسى موارد مخالفت شیخ اشراق با مشّاء در مسئله تشکیک، ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش پنجم، ص 494ـ529؛ غلامحسین ابراهیمى دینانى، شعاع اندیشه و شهود، ص 278ـ282.
55ـ شیخ اشراق، همان، ج 2، ص 119ـ120، 126ـ127 و 167.
56ـ براى بررسى استدلال دیگر شیخ اشراق بر این مطلب، ر.ک: همان، ج 2، ص 120؛ شمسالدین شهرزورى، همان، ص 313ـ314؛ قطبالدین شیرازى، همان، ص 296.
57ـ شیخ اشراق، همان، ج 2، ص 119ـ120؛ شمسالدین شهرزورى، همان، ص 311ـ312؛ قطبالدین شیرازى، همان، ص 295ـ296.
58ـ همان، ج 2، ص 133 و 160.