بررسى جایگاه تصوّر و تصدیق در ادراک خدا از دیدگاه علّامه طباطبائى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 25ـ45
عبدالرضاباقى*
چکیده
این مقاله به بررسى جایگاه تصوّر و تصدیق در ادراک خدا از دیدگاه علّامه طباطبائى مىپردازد. با نگاهى به سیر تطوّر ادلّه خداشناسى، به دست مىآید اکثر اشکالات در زمینه بحث از خدا، از نرسیدن به مدعا و تصوّر ناصحیح مسئله نشأت مىگیرد و نقد براهین خداشناسى در غرب نیز متأثر از همین موضوع است. علّامه طباطبائى ضمن تصریح و تأکید بر این نکته، و ضمن اعتقاد به اینکه وجود خدا و وجوب ازلى او، بدیهى اولى است و از برهان مستغنى است، سعى مىکند از همین نقطه با طرح صحیح مسئله، ادراک خدا را با فطرت به هم گره زده و از فطرى بودن علم حصولى و حضورى به خدا، سخن گوید.
در این پژوهش، تلاش شده است بحث فطرت از زاویه وجودشناختى و معرفتشناختى و از منظر علّامه طباطبائى مورد تشریح قرار گیرد و به مدد توجه به فطرت از منظر معرفتشناختى، «حقانیت» و «معقولیت» باور به خدا مورد تحلیل و تبیین واقع گردد. ریشهیابى ادراک ناصواب خدا و طرح بحث فطرت از زاویه وجودشناختى و معرفتشناختى و تفکیک معرفتشناسانه حقانیت و معقولیت باور به خدا، از جمله نکات مورد توجه و مهم این نوشتار است.
کلیدواژهها: خدا، تصوّر، تصدیق، فطرت، حقانیت، معقولیت، معرفتشناختى.
مقدّمه
با نظرى اجمالى در تاریخ فلسفه و اندیشه فیلسوفان، درمىیابیم که یکى از محورىترین، اصولىترین و ارجمندترین موضوعات، ادراک مبدأ و منتهاى هستى بوده است.
ـ در فلسفه ارسطو، خدا جایگاه و اهمیت ویژهاى دارد. وى از ابتدا در مکتوبات عمومى خود، در اثبات وجود «مبدأ نخستین» و هستى خدا کوشیده است.1 جهانبینى فلسفى ارسطو، حاکى از این است که وى فلسفه خود را از جهان فرودین (ناسوت) آغاز مىکند و به جهان فرازین (لاهوت) پایان مىدهد؛ هرچند بنیادىترین مسئله متافیزیک ارسطو، مسئله هستى (وجود) است.2 اما از منظر وى، موجود به ماهو موجود واقعى، خداست؛ او «اوسیا» (جوهر) به اعلى درجه است. اوسیاى حقیقى، نخستین و مطلقا موجود، هموست که متافیزیک در جستوجوى اوست. از اینرو، مفهوم خدا، موضوع، هدف و انگیزه، همه متافیزیک ارسطویى است. «متافیزیک براى ارسطو الهیات است.»3
براساس آنچه بیان شد، درمىیابیم:
اولاً، از دیدگاه ارسطو، اگر «بجز جواهر طبیعى، جوهر دیگرى نباشد، علم نخستین، همان علم طبیعى خواهد بود.»4
ثانیا، عالم هستى در جواهر طبیعى منحصر و خلاصه نمىشود و بجز آن جواهر، جوهرى وجود دارد که قائم بالذات، زنده، دانا، توانا، غیرمتحرک و فناناپذیر است. البته ارسطو از مبدأ اول و نخستین، با تعابیر خاص فلسفى خود یاد کرده است که مفسّران و مترجمان، به مفهوم «خدا»، تعبیر و تفسیر کردهاند.
ـ اولین مرحله و منزل فلسفى و فکرى ابنسینا پس از هستىشناسى، تأمّل در مسئله خدا و شناخت ذات و صفات و افعال اوست. این رویه در گذر تاریخ فلسفه در جهان اسلام و در بستر فکرى فیلسوفان مسلمان، با فراز و فرودهایى ادامه مىیابد و با نظر به آفاق و انفس، تبیینهاى گوناگونى از ادراک خدا تحت عنوان «براهین اثبات وجود خدا» ارائه مىگردد. در آیینه این تبیینها، مىتوان تصوّرات مختلف از خدا را به نظاره نشست؛ زیرا بحث از خدا در تفکر فلسفى غالب حکیمان مسلمان، متفرع و مسبوق به مباحث هستىشناسانه ایشان است.
ـ با توجه به اینکه تصوّر ملّاصدرا در زمینه «وجود و ماهیت» با اسلاف خود متفاوت است، براهینى هم که در زمینه اثبات وجود خدا توسط او ارائه شده، با اقران خودش فرق مىکند. ملّاصدرا سعى مىکند ضمن نقل و نقد براهین اثبات خدا، به ویژه «برهان صدیقین» که از پیشینیان به او رسیده، از منظرى صرفا هستىشناختى و بدون اینکه پاى دور و تسلسل در میان آید، و به گونهاى که مقدّمات برهانش انفسى باشد، به طرح و اثبات وجود خدا بپردازد. در این صورت است که مفاد برهان فقط بیانگر اثبات واجب است نه بیانگر حقیقت توحید.5 از همینروست که ملّاصدرا با کمال آگاهى از این نکته که «واجب را در مقام ثبوت، اثبات نمىباشد و خداوند از سر امتنان، بندگان خود را از کاوش در ذات خویش باز داشته است و این نهى و نارسایى در ادراک ذات واجب از وجود فقرى امکانى انسان برمىخیزد نه ضعف وجود فاعلى»، با صراحت اذعان مىکند: «والحق ان الواجب لا برهان علیه بالذات بل بالعرض و هناک برهان شبیه باللمى.»6
عبارتى که از ملّاصدرا ذکر شد از جمله عبارتهایى است که علّامه طباطبائى با توضیحى که در ذیل آن مىآورند، سرانجام طى استدلالى نتیجه مىگیرند، که نه تنها وجود خداوند بىنیاز از برهان است، بلکه وجود واجبالوجود، اولین مسئله فلسفى است و یک حکیم الهى مىتواند فارغ از هر مقدّمه فلسفى، وجود واجب بالذات را اثبات کند، و در واقع انکار مبدأ در حکم سفسطه خواهد بود. این نحوه تقریر، کاملتر از آن چیزى است که در حکمت اشراق یا مشّاء یا متعالیه قبلاً مطرح شده بود. اتخاذ این رویکرد در تقریر برهان صدیقین از جهات گوناگون برجسته و ممتاز است. از جمله: بىنیازى این تقریر از هرگونه مبدأ تصدیقى، علاوه بر اثبات وجود واجب، توحید واجب را نیز اثبات مىکند. همچنین در این رویکرد اصل وجود واجب بدیهى است نه نظرى، و این با ظواهر کتاب و سنت سازگارتر است، از اینرو، چون براساس این بیان، نقطه آغاز بحث از خدا با دیگران متفاوت است، پس تصور و تصدیق خدا نیز به گونهاى دیگر خواهد بود.
در اینجا لازم است اشارهاى به پیشینه نقش و جایگاه تصوّر و تصدیق در ادراک خدا شود. پیشینه بحث از دو زاویه قابل تأمّل و بررسى است:
الف) زاویه عام: به این معنا که معقولیت و صدق باور به خدا در فلسفه اسلامى، مسبوق به نحوه تصوّر و تصدیق خداست، و این نیز متأثر از تصورى است که حکماى اسلامى از وجود و ماهیت داشتهاند. این تصوّر نیز به ویژه در سه بحث از مباحث هستىشناسانه ایشان آشکار شده است: تمایز مفهومى وجود و ماهیت، بداهت اولى مفهوم وجود، تمایز مفهوم وجود و حقیقت وجود. حکماى اسلامى پس از تبیین تلقّى خود در اینباره، از این بحث در اثبات وجود خدا و اقامه برهان بر وجود او بهره بردهاند. نخستین گام در تمایز مفهومى وجود و ماهیت با جهتگیرى الهیات اخص در تفکر وجودشناسانه فارابى در فصوص الحکم دیده مىشود و همین تمایز همراه با تأکید و تصریح بر بداهت اولى مفهوم وجود با همین رویکرد فارابى را مىتوان در اندیشهها و آثار ابنسینا به نظاره نشست. آثارى مانند الهیات شفا، الاشارات والتنبیهات و النجاه. پیگیرى همین مباحث را از منظرى دیگر در حکمهالاشراقو التلویحات سهروردى شاهدیم. دو بحث پیشگفته را با تأکید بر تمایز نهادن جدى، میان مفهوم و حقیقت وجود را، با رویکردى دیگر در اندیشهها و آثار ملّاصدرا مىبینیم. آثارى مانند اسفار و مشاعر. گزارش تحلیلى و روشمند این رویکردها و تلقّىها را به طور یکجا مىتوان در کتاب بنیاد حکمت سبزوارى، تألیف ایزوتسو مشاهده کرد. پس در این نگاهها به طور ویژه به بحث تصوّر و تصدیق در ادراک خدا پرداخته نشده است.
ب) زاویه خاص: آنچه در اندیشه و آثار علّامه طباطبائى، علاوه بر مباحث فوق دیده مىشود، اشاره نمودن به نقش و جایگاه تصوّر و تصدیق در ادراک خداست که در مواضع مختلف کتاب اصول فلسفه و برخى دیگر از آثار ایشان دیده مىشود. در این نوشتار سعى شده است همین موضوع تنسیق و تبیین و تحلیل گردد که پرداختن به جوانب گوناگون این موضوع از جنبههاى برجسته این پزوهش است.
بیان مسئله
از منظر علّامه طباطبائى، اندیشمندان مسلمان به تناسب تصوّرى که درباره وجود و ماهیت داشتهاند، برهانى نیز بر همین اساس براى اثبات وجود خدا ارائه نمودهاند. البته از نظر علّامه طباطبائى، آراء ایشان در باب وجود و ماهیت مباین هم نیست، بلکه در طول یکدیگر است و هریک مکمل دیگرى. هرگز بین کامل و ناقص جدایى و تضاد نیست؛ زیرا ناقصْ کامل را دفع نمىکند؛ کامل نیز نقص ناقص را مشاهده و آن را ترمیم مىکند.7 بر این اساس، براهین ارائه و اقامهشده نزد اندیشهوران مسلمان نیز مباین ودافع یکدیگر نمىباشد، بلکه در طول یکدیگر و مکمل همند.8
علّامه طباطبائى پس از نگاهى نقّادانه به تقریرهاى ارائهشده توسط حکماى پیش از خود، سعى مىکند ضمن تقریرى که از این برهان ارائه مىنماید، از مقدّمات و پیشفرضهاى برهان بکاهد؛ زیرا معتقدند: «مسئلهاى که با اصول موضوعه (پیشفرض) تحریر شود، روح را شکوفا نمىکند و بحثى که با حواله به آینده برگزار گردد، نمىتواند یک بحث فلسفى سره و خالص باشد.»9 از اینرو، مکتوبات فلسفى ایشان ضمن اینکه از صبغهاى ریاضى برخوردار است، پیشفرض مسائل در آن، بسیار اندک است؛ چنانکه ارجاع به آینده نیز بسیار کم دیده مىشود؛ زیرا مسئلهاى که با پیشفرض ارائه شود، برهان نخواهد بود. تصریح به این نکته که اثبات خدا نیاز به هیچ مبدأ تصدیقى و مسئله فلسفى ندارد، به این معنا نیست که چنین اثباتى، نیاز به مبادى تصوّرى نیز ندارد، بلکه مبادىاى مانند معناى واجب ازلى، ضرورت و... چون از سنخ تصوّرند نه تصدیق و قضیه، لازم است صحیح و دقیق مورد فهم قرار گیرند؛ زیرا اگر موضوعى به دقت تصوّر شود، بسیارى از لوازم و ملزومات و ملازمات آن آشکار خواهد شد. بنابراین، اهمیت تصوّر نظرى در مسائل فلسفى کمتر از تصدیق نظرى نیست؛ چون اگر موضوع قضیه صحیح ادراک شود، پیوند علل و معلولات آن به آسانى آشکار مىشود.10 از اینرو، در ادامه، پس از طرح تصوّرى و تصدیقى مسئله خدا، اشارهاى به منشأ موضع انکارى یا تشکیکى یا تعلیقى غربیان در این باب شده است و پس از آن، موضوع براساس فطرت، از دو زاویه وجودشناختى و معرفتشناختى، مورد بحث و فحص قرار گرفته است. سرانجام با تفکیک دو لایه مهم «حقانیت و معقولیت» باور به خدا، مقوله فطرت از بعد معرفتشناسانه مورد تأمّل واقع شده است و با نتیجهگیرى، بحث به فرجام مىرسد.
تصوّر خدا
چون طرح صحیح مسئله خدا با تصوّر صحیح مسئله، پیوندى تنگاتنگ دارد، لازم است طرح مسئله خدا را، با توجه به تصوّر صحیح موضوع دنبال کنیم.
علّامه طباطبائى در مقاله چهاردهم اصول فلسفه تحت عنوان «خداى جهان و جهان»، درصدد بیان نکتهاى کلیدى و مهم برآمدهاند. آن نکته این است: راز بسیارى از اشکالات و مشکلات در زمینه خداشناسى به دستگاه ذهن برمىگردد؛ به این معنا که اگر ما ذهن را نشناسیم و از کارکردهاى دقیق آن آگاه نگردیم و مفاهیم، بخصوص مفهوم «خدا» را درست فهم و ادراک نکنیم و به طرح صحیح مسئله نپردازیم، یا به موضع تعلیق و سکوت و لاادرىگرى سوق مىیابیم، یا به موضع دفع و وازنش و انکار کشیده مىشویم و یا سر از تشبیه و تجسیم درمىآوریم. از اینرو، اگر در کیفیت طرح و تصویر مسئله اندکى انحراف یا مسامحه رخ دهد، آن مسئله به صورت مجهولى غیرقابل حل، درخواهد آمد. نکته عمده در مسائل فلسفى براى ذهن انسان این است که بتواند آن را به نحو صحیحى براى خود طرح کند؛ برخلاف مسائل برخى علوم یا همه علوم، که طرح و تصویر صورت مسئله چندان اشکالى ندارد. از اینرو، غالب انحرافات و بلکه اختلافات در مسائل فلسفى از ناحیه کیفیت طرح و تصویر پدید مىآید و ـ به اصطلاح ـ تصوّر در این مسائل از تصدیق آنها دشوارتر است. از اینرو، باید نقطه انحراف را در مرحله طرح و تصویر جستوجو کنیم.
این مسئله به دو نحو قابل طرح است: 1. طرح صحیح و معقول؛ 2. طرح غلط و گمراهکننده. مطلب را با ذکر مثالى آغاز مىکنیم. فرض کنید شخصى مىخواهد مسئله «زمان» را طرح، و درباره آن تحقیق کند و بداند آیا حقیقتى به نام زمان هست یا نیست و اگر هست، چگونه حقیقتى است؟ در این تحقیق، دو حالت متصوّر است:
1. گاه چنین است که تصوّر شخص درباره زمان از نوع تصوّرى است که درباره یکى از مواد و اجرام و اجزاى طبیعت است. براساس این تصوّر، زمان جزئى از اجزاى جهان طبیعت و در کنار سایر اجزاى طبیعت است.
2. گاه تحقیق ما درباره زمان بدین نحو است که آیا جهانى که ما در آن زندگى مىکنیم و در آن سه بعد حقیقى مىبینیم، آیا بعد چهارمى هم وجود دارد یا نه؟ در اینجا، شخص درصدد کشف جنبهاى از جنبههاى عالم است. از این منظر، زمان جدا از اشیا و در کنار آنها و به عنوان پدیدهاى مستقل مورد تفحص و جستوجو قرار نمىگیرد، بلکه زمان در اشیا جستوجو مىشود.
با حفظ تنزیه و به دور از هرگونه تشبیهى، باید گفت: نزدیکترین مثال براى اینکه بتوانیم طرح و تصویرى صحیح از مسئله خدا و جهان دیگر در ذهن داشته باشیم، مثال «زمان» است. از اینرو، کسى که در باب خدا جستوجو مىکند، از ابتدا باید بداند در پى یک موضوع فلسفى است نه علمى؛ نه خدا موجود خاص (پدیده) در میان سایر موجودات و مستقل از آنهاست و نه بحث از خدا از نوع بحث درباره یک عامل از عوامل مؤثر در عالم است و نه اعتقاد به ماوراى طبیعت، اعتقاد به عالمى جدا و بریده از جهان است، بلکه جهان به یک جانب دیگر هم کشیده شده که آن جانب را «ماوراى طبیعت» مىخوانیم. میان طبیعت و ماورا رابطهاى طولى حاکم است؛ از اینرو، بحث از خدا یعنى بحث درباره کل عالم که به قلمرو فلسفه مربوط است نه قلمرو علوم.
اگر مسئله خدا بدین نحو طرح شود، بسیارى از انتقادها و اعتراضها نسبت به باور به خدا فرو مىریزد؛ زیرا ریشه همه آن اشکالات این است که از ابتدا مسئله خدا و جهان به عنوان حقیقتى در کنار حقیقتهاى دیگر طبیعت و در عرض آنها طرح شده است و بعد هم شکها و ایرادها متوجه همان مفروض و تصوّرى شده که از خدا صورت گرفته است. از اینرو، علّامه طباطبائى تصریح مىکند:
کسانى که مىگویند در آزمایشهاى علمى که به هرگوشه و کنار جهان سر مىزنیم اثرى از خدا نمىیابیم، اینان مفهوم کلمه «خدا» را نفهمیده و به مقصد مثبتین این حقیقت، پى نبردهاند. آنان که به خدا معتقدند، علتى در صف و ردیف علل مادیه قرار نمىدهند که زمان برخى حوادث را به دست علل مادیه سپرده و زمانِ برخى را به دست خدا بسپارند، بلکه علتى فوق همه حوادث و علل آنها اثبات مىکنند که نسبت او به همه آنها یکسان بوده باشد.11
در جاى دیگر، علّامه طباطبائى پس از اشاره به اختلاف در موضوع فوق میان باورمندان به خدا و ناباوران، تصریح مىکنند: چنین اختلافى در هیچ مطلب نظرى دیگرى تا این اندازه یافت نمىشود و شگفتآورتر اینکه «اختلاف نظر در تفسیر این مسئله، در زمینهاى است که براى همیشه و پیش همه روشن است.» ایشان در ادامه مىافزاید:
پى بردن به راز این بحث براى کسى که در کنجکاوى در مباحث وجود، باریک مىشود آسانتر است؛ زیرا این متفکر کنجکاو خواهد دید که واقعیت هریک از اجزاى جهان پاىبند یک هستى است که از خودش نمىباشد؛ هستى و واقعیت هرگز بىاستقلال و پابرجایى امکانپذیر نیست.12
براساس طرح و تصویرى که از مفهوم خدا ارائه گردید، درمىیابیم:
1. خداوند واقعیت دارد، اما واقعیت داشتن او به معناى موجودى جداى از موجودات نیست.
2. این واقعیت به علم حصولى و حضورى براى انسان قابل شناختن است. انسان با علم حصولى عقلى مىتواند به ادراکى تصوّرى و تصدیقى صحیح از او دست یابد و با علم حضورى مىتواند حقیقت او را دریابد. اصولاً علّامه طباطبائى بحث و کنجکاوى در اثبات یا نفى را جزء فطریات انسان مىدانند.
3. تصدیق به وجود خدا در گرو تصوّر و طرح صحیح مسئله است و همانگونه که اشاره شد، تا کسى در مباحث هستىشناسانه باریک و دقیق نشود و به تصوّرى صحیح بخصوص در باب وجود و علیت نرسد، نمىتواند به تصوّر صحیح از خدا به عنوان واقعیتى قائم بالذات دست یابد.13 از اینرو، این واقعیتى که از نظر فلسفى قائم بالذات و واجبالوجود بالذات معرفى مىشود، از نظر قرآنى «غیرمخلوق» خوانده مىشود که تنها مصداق این واقعیت غیرمخلوق در آیات قرآنى «خداوند» مىباشد. در اینجا مىبینیم که عقل به همان راهى مىرود که دین رفته است؛ از همینروست که علّامه طباطبائى تصریح مىکند: «این واقعیت ثابت بطلانناپذیر، همان خداوند است و بر چیز دیگرى جز او قابل صدق نیست.»14
4. علم به وجود، هم در قلمرو حصولى و هم در حیطه حضورى، داراى مراتبى است. پس معرفت نسبت به خدا نیز واجد یک مرتبه نمىباشد و بالطبع براهین برخاسته از این معرفت نیز همتاى هم نخواهند بود.
5. هرگونه انتقاد ناظر به صدق و واقع بودن یا انتقاد ناظر به عقلانیت باور به وجود خدا، ناشى از عدم طرح صحیح مسئله و عدم تصوّر صحیح این موضوع است و حتى علت شک بسیارى از دانشمندان در وجود خدا این نیست که ادلّه وجود خدا آنها را قانع نکرده است، بلکه علت آن این است که تصوّر مسئله از اول به صورت غلطى در اذهان آنها ترسیم شده است. آنچه آنها به نام «خدا» تصوّر مىکنند، نه تنها دلیل بر وجود او نمىتوان اقامه کرد، بلکه قطعا چنان چیزى وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آنقدر روشن است که قابل تشکیک نمىباشد.
6. همانگونه که اذعان نمودن به زمانمندى جهان، دید و نگرش انسان را نسبت به جهان، متحول مىکند، اقرار نمودن به واقعیتى به نام «خدا» که با همه مراتب هستى معیت دارد و در هر چیزى از خودش به خودش نزدیکتر است و بر همه موجودات احاطه وجودى دارد، نگاه و نگرش دیگرى به انسان مىبخشد. از اینرو، علّامه طباطبائى در یکى از پرسشهاى سهگانه مقاله چهاردهم اصول فلسفه این پرسش را مطرح مىکند که فواید این بحث چیست؟
فواید بحث از خدا
علّامه طباطبائى پیش از پاسخ به این سؤال، به نکته مهمى اشاره مىکنند. ایشان مىگویند: فرضا ما هنوز نپذیرفته باشیم که مسئله شناسایى خدا امرى فطرى است و باز با فرض اینکه نپذیرفتهایم هر کسى به حکم فطرت و غریزه راهى به خالق و آفریننده خود دارد و همچنین بر فرض اینکه اثبات موضوع خدا را براى بشر فطرى ندانیم (با اینکه فطرى است)، اما کنجکاوىهاى طبیعى و علمى بشر، حاکى از این است که بشر از ابتدا هرگز نسبت به این موضوع آرام نگرفته است و پیوسته به جستوجو و کنجکاوى از آن پرداخته و همیشه مبارزه اثبات و نفى در این باب به پا بوده است. از اینرو، قابل تردید نیست که علاقه به فهم و دانستن این مسئله در نهاد هر کسى هست و به تعبیر ایشان، «اصل بحث از آفریدگار جهان فطرى است.»15 و همین تمایل از یکسو، حاکى از آن است که این طبیعت عقلانى و استعداد فکرى بشر بوده که او را متوجه اینگونه مسائل کرده است و از سوى دیگر، بحث در مورد خالق با تمایلات فطرى و ذاتى بشر وابستگى دارد و همین که انسان در مورد چنین موضوعى فکر مىکند، خود حاکى از این است که میل فطرى مذکور، در گردشگاه واقعى خود پاى نهاده است. از اینرو، انسان به طور طبیعى در جستوجوى اصل و ریشه واقعى خود و بقیه موجودات برآمده است. اگر فطرت راهى براى اثبات یا نفى این موضع نداشت، هرگز این فکر و اندیشه را به خود راه نمىداد؛ پس بحث از خدا در عین صحیح و روا بودن، مفید نیز مىباشد.16 پس از منظر علّامه طباطبائى، اعتقاد به بود و نبود خدا نه تنها بر حیات عقلانى و فطرى انسان اثرگذار است، بلکه در نگرش انسان نسبت به جهان بیرون نیز مؤثر است. آنگاه که درباره خدا بحث مىکنیم، در حقیقت هستى و اساس و مبدأ هستى بحث مىکنیم. همانگونه که بیان شد، نوع تحقیق در اینجا شبیه نوع تحقیقى نیست که درباره یک پدیده خاص صورت مىگیرد. بحث از خدا، یعنى: تحقیق درباره موجودى که اگر او را دریابیم، تصوّر ما درباره همه واقعیتهاى موجود عوض مىشود. مقصود از این خدا، همان خدایى است که پیامبران الهى او را معرفى کردهاند؛ خدایى که حکمت الهى اسلامى آن را مىشناسد. چنین خدایى نه در آسمان است، نه در زمین، نه در مافوق آسمانها، نه در ظلمات و نه در آغاز عالم، بلکه در همه زمانها و همه مکانهاست و به همه چیز محیط است.17
پس همین که خدا موضوعى است که مىتواند در قلمرو کاوشهاى عقلانى و فکرى بشر قرار گیرد، خود فایده بس مهم و اندیشهسوزى است که هرگونه پرسش دیگر از فایده درباره آن را، بىفروغ و ناموجه مىسازد.
هر مجهولى که در برابر بشر خودنمایى کند، علاقه به حل آن در روح کنجکاو وى پدید مىآید و هر قدر که آن مجهول عظیمتر و باشکوهتر باشد، علاقه و آرزوى فهم و حل آن نیز بیشتر است. از آنرو که «بشر در جهانى زندگى مىکنند که نه از ابتداى آن آگاه است و نه از انتهاى آن و نه از منشأ آن، طبعا مایل است از ابتدا و انتها و منشأ آن، آگاه گردد. خود این آگاهى قطعنظر از هر فایده دیگر، براى انسان مطلوب است.»18
بنابراین، موضوع خداشناسى که شامل بزرگترین راز جهان است، از هر موضوع دیگر براى بحث و تحقیق جالبتر و جاذبتر است. با توجه به مطالب مزبور، چه بسا با دو پرسش یا دو انتقاد روبهرو شویم:
1. امور فوق، همه نتایج خداباورى است نه نتیجه اثبات عقلانى خدا؛ در حالى که اعتقاد به خدا چندان در گرو استدلال عقلانى نیست و غالب خداباوران بدون عبور از پیچ و خم استدلالهاى عقلانى، این راه را پیمودهاند.
2. اگر آنگونه که بیان شد بحث و گفتوگو درباره خدا فطرى است، چرا همه افراد بشر به این بحث علاقه نشان نمىدهند؟ چرا هر اندازه که علم و تمدن به پیش مىرود و بشر سرگرمىهاى جدى و جدید و واقعى پیدا مىکند، از حرارتش نسبت به این بحث کاسته مىشود؟
پاسخ انتقاد اول: اینکه رهاوردهاى معرفتى و غیرمعرفتى اعتقاد به خدا، همه برونداد و خروجى مسئله خداباورى است صحیح است، اما:
1. دلیلى وجود ندارد که خداباورى انسانها، گسسته از رهیافتهاى عقلانى است.19
2. به فرض اینکه برخى از انسانها بدون استدلال وجود خدا را بپذیرند، اما این مسئله در مورد همگان صادق نیست. از اینرو، باید دلایل و شواهد کافى براى کسانى که خواهان تحقیق و پذیرش مستند و متقن حقایق دینى هستند، در اختیار باشد.
3. وجود دلایل قطعى براى تقویت باور و استحکام آن، در برابر شبهات منکران لازم است و بدون آن، ایمان آسیبپذیر مىگردد و از رهگذر استدلال، پرده از معقولیت باور به خدا برداشته مىشود.
پاسخ انتقاد دوم:
1. لازمه فطرى بودن یک بحث این نیست که همه اوقات همه افراد را بگیرد؛ همچنانکه هیچ علاقه طبیعى دیگر نیز چنین نیست... در مورد هر علاقه فطرى عمومى، همیشه افراد خاص پیدا مىشوند که علاقه و ذوق شدیدترى نسبت به آن دارند؛ در مورد الهیات نیز اینگونه است.
2. میان تمایلات فطرى و گرایشهاى طبیعى رابطه تعاکس وجود دارد؛ یعنى چون امور مورد علاقه فطرى بشر متعدد است، طبعا سرگرمى به بعضى از علایق از توجه به علایق دیگر مىکاهد و احیانا آنها را به بوته فراموشى مىسپارد، اما علاقه انسان محو نمىگردد. علاقه دینى نیز اینگونه است. پس افراط و تفریط در توجه به علایق غریزى یا فطرى مىتواند سرپوشى بر علاقه دیگر نهد. در حقیقت، خداشناسى معلول محرومیت مادى نیست؛ بلکه این روىگردانى و اعراض از خداشناسى است که معلول سرگرمى به مادهپرستى است؛ زیرا سرسپردگى به حکم غریزهاى، احکام غرایز دیگر را ضعیف مىکند... و اصولاً کارهاى فکرى با سرگرمىهاى مادى سازش ندارد.20
3. هر علاقه فطرى در عین فطرى بودن، احتیاج به تذکر و تنبیه دارد و بود و نبود مذاکرات الهى در افزایش یا کاهش این علاقه مؤثر است. از اینرو، اگر گاهى در اثر کژکارى و اشتباهکارىها و طرح غیردقیق و نسنجیده و ناصحیح مسئله، ذهن از این بحث منصرف مىشود، اما چنین نیست که آن حس الوهى و فطرى در وجود انسان، معطل یا خاموش یا محو گردد، بلکه در پس پرده به فعالیت خود ادامه مىدهد و در موقع مناسب فراورده و رهاورد خود را بیرون خواهد ریخت.21
پس از دیدگاه علّامه طباطبائى، اولاً، اگر دستگاه و قواى فکرى و معرفتى بشر خطاپذیر است و ذهن گرفتار کژکارى معرفتى است و بروندادش نمىتواند باور به خدا و یا حتى الحاد باشد، موضع شخص در این باب، باید موضع تعلیق و سکوت و لاادرىگرى باشد؛ نه انکار باور به خدا و نه پذیرش آن.22 ثانیا، منشأ اعتقاد به خدا، در نزد افراد، متفاوت است. برخى منشأ اعتقاد به خدا را جهل و نادانى دانستهاند،23 برخى ناهموارىهاى اجتماعى و اقتصادى را منشأ پیدایش این فکر قلمداد کردهاند،24 بعضى رسیدن به یکسرى دلخوشىهاى خیالى و رهایى از محرومیت را منشأ اعتقاد به خدا عنوان کردهاند و برخى هم نیافتن خداوند را در میدان آزمایشهاى علمى، و یا وجود شرور (طبیعى، انسانى و اخلاقى) را دلیل بر نبود خدا گرفتهاند25 و عدهاى نیز درصدد کشف علت او برآمدهاند و چون علتى براى او نیافتهاند، او را ناموجود دانستهاند.26
همانگونه که در این عبارات به نقل از علّامه طباطبائى مشاهده مىشود، اگرچه ایشان انتقادها و اعتراضهاى ناظر به وجود خدا را تفکیک ننمودهاند و از انتقادهاى ناظر به حقانیت یا عقلانیت به طور مستقل و جداگانه سخن نگفتهاند، اما طرح اشکالات منتقدان به باور به خدا و پاسخ به آنها توسط ایشان، نشان مىدهد هر دو انتقاد را مدنظر داشتهاند، اما از آنرو که غلبه در نگاه ایشان توجه به مباحث هستىشناسانه است، پرداختن به انتقادهاى ناظر به صدق و واقعى بودن باور به خدا در سخنان ایشان، بیشتر و پررنگتر مطرح گردیده است. مثلاً، مسئله شر که از جمله انتقادهاى ناظر به صدق باور به خداست، در این نگاه و نگرش با تفصیل بیشتر طرح مىگردد، اما اشکالات فروید و مارکس که از جمله انتقادهاى ناظر به عقلانیت باور دینى به ویژه باور به خداست، به نحو اجمال و گذرا مورد بحث و فحص قرار مىگیرد. به هر صورت، مبناى همه این پندارها و تلقّىها و تشکیکات از دید ایشان، از یکسو، به طرح ناصحیح و غیردقیق و نسنجیده موضوع خدا برمىگردد27 و از سوى دیگر، در میان تفکرات غیر خداباورانه، نوعى علمزدگى و جزئىنگرى و روحیه مادىگرى دیده مىشود.28 به گونهاى که خدا را بسان یک پدیده خاص و پدیدهاى در کنار و در عرض سایر پدیدهها پنداشتهاند و چون حکم آن را مانند سایر پدیدهها ندیده و نیافتهاند، به انکار او روى آوردهاند، در حالى که مبدأ و منشأ اعتقاد به خدا، توجیه مجموعه نظام هستى است نه فلان پدیده خاص. رهاورد اعتقاد به خدا، در زمینه توجیه کل نظام هستى است نه توجیه فلان پدیده طبیعت و تعلیل آن. به تعبیر دیگر، در باب خدا سخن از علهالعلل است؛ یعنى علتى که همه علتها و سببها از او مایه مىگیرند؛ او که عامل عاملها و ریشه فاعلهاست و فرض علت براى یک معلول خاص ربطى به وجود خدا ندارد؛ چه اینکه موجودى که کارش دخالت در یک معلول خاص است، از نظر الهیون خدا نیست، بلکه مخلوقى از مخلوقات خداست.29 بیشتر اشکالات در زمینه بحث از خدا، از نرسیدن به مدعا و خوب تصوّر نکردن ناشى مىشود و لازمه تصوّر این موضوع «سهل و ممتنع»30 این است که ذهن مراحلى از تجرید را پیدا کند. از اینروست که مىتوان گفت: یکى از دلایل نقد براهین خداشناسى در غرب، برقرار نبودن نوعى رابطه تکمیلى و تکاملى میان براهین خداشناسى در غرب از یکسو، و نارسایى مفاهیم فلسفه غربى و خوب طرح و تصوّر نشدن موضوع از سوى دیگر است. البته در این زمینه، از دخالت عوامل روانى و اجتماعى و تاریخى نیز نباید غافل شد. برخلاف رویکرد حاکم در غرب، در مورد براهین اثبات وجود خدا میان متفکران و حکماى اسلامى نوعى رابطه تکمیلى و تکاملى فکرى حاکم است. هرقدر مبادى تصوّریه این براهین دقیقتر و عمیقتر، تصوّر شده باشد، براهینى هم که براساس این مبادى بنا مىشود، دقیقتر است.
پس از اینکه معلوم گردید بود و نبود خداوند در زندگى انسان سخت مؤثر است و سبک و سیاق زندگى تابع این اعتقاد است، اکنون وقت آن است که ببینیم آیا باور به وجود خدا اثباتپذیر است یا اثباتناپذیر؟
تصدیق خدا
تا بدینجا در پى آن بودیم که تصویرى هرچند اجمالى از موضوع بحث به دست دهیم و طرحى صحیح از مسئله بیان نماییم. از اینرو، گفتیم: خدا یعنى حقیقتى که خالق، مبدأ و اول همه اشیاست. خدایى که به تعبیر فیلسوفان مسلمان «واجبالوجود» بالذات، موجود غیرمعلول، علت نخستین، موجود مستقل، کامل مطلق و موجود بىنهایت است. حال از منظر معرفتشناسانه این پرسش مطرح مىشود که آیا راهى براى اثبات موجودیت چنین موجودى وجود دارد؟ و اصولاً آیا باور به وجود خدا اثباتپذیر است یا اثباتناپذیر؟
اثبات وجود خدا در اندیشه فیلسوفان
امروزه فیلسوفان دین به یکى از سه گروه زیر تقسیم مىشوند:
الف. فیلسوفان نیازانگار: این فیلسوفان معتقدند: برهانى خردپسند براى وجود خدا، وجود دارد. اینان اثبات خداوند را از طریق عقلى امرى لازم و ضرورى مىدانند. این گروه باید دستکم یک برهان که به لحاظ ماده و صورت، معتبر باشد ارائه کنند. از نظر اینان:
1. علم حضورى داراى مراتبى است که مراتب فرودین آن حالتى نیمهآگاهانه و غفلتآمیز دارد. از اینرو، اقامه برهان لازم است؛ هرچند کارکرد آن تنبیه و غفلتزدایى باشد.
2. الحاد و انکار وجود خدا و پیدایش شکوک و شبهات گوناگون در این زمینه، دلیل روشنى است که ثابت مىکند حداقل به طور ثانوى و بالعرض و یا دستکم براى گروهى از انسانها وجود خداوند نیازمند اثبات عقلى است.
3. بر فرض اینکه گزاره «خدا وجود دارد» از فطریات منطقى و بدیهى ثانوى باشد، این وجه نیز نافى نیاز به دلیل نیست، بلکه مثبت آن است و براساس این فرض، ذهن همواره استدلال بر وجود خدا را به همراه دارد و براساس آن، به تصدیق وجود خدا مىپردازد.31
ب. فیلسوفان نیازگریز: این فیلسوفان معتقدند: وجود خداوند اثبات نشده است، اگرچه امکان آن بکلى منتفى نیست. انگاره نیاز گریزى طرفداران زیادى داشته و به گونههاى مختلف آن را تبیین نمودهاند. اینان باید براى اثبات ادعاى خود، ناسودمندى ادلّه اثبات وجود خدا را نشان دهند و ثابت کنند تمام ادلّهاى که تاکنون اقامه شده است، یا به لحاظ ماده یا صورت خدشهدار است. عمدهترین تبیینهاى موجود یا ممکن، که در این باب ارائه شده است عبارتند از:
1. بداهت وجود خدا: برخى برآنند که گزاره «خدا وجود دارد» از بدیهیات اولیه است. علّامه طباطبائى از جمله کسانى است که «وجود خداوند» و «وجوب ازلى» او را بدیهى اولى مىدانند. از این منظر، نیاز به استدلال فقط در ناحیه اثبات بداهت و تنبیه ذهن نسبت به آن است نه اثبات وجود خداوند؛ چراکه اولین تصدیق فلسفى وجود خداوند است.32
2. حضورى بودن علم به خدا: برخى برآنند که در شناخت آفریدگار نیازمند استدلال نیستیم و همانگونه که در شناخت و باورداشت وجود خویش، نیاز به علم حصولى نداریم، در ناحیه وجود خدا نیز نیاز به استدلال نیست؛ چه اینکه نفس انسانى به دلیل تجرد، نوعى معرفت حضورى نسبت به مبدأ هستىبخش خود دارد.
3. مواجهه با خدا در جهان پیشین: برخى با استناد و استدلال به برخى آیات و روایات معتقدند: انسان پیش از ورود به جهان طبیعت، در سراى دیگر حضور داشته است و در آنجا خداوند خود را به انسان نمایانده است و انسانها به ربوبیت او و عبودیت خود، اقرار کردهاند؛ گرچه پس از ورود به عرصه طبیعت، این مواجهه را از یاد بردهاند.33
4. وجدانى بودن علم به خدا: براساس این دیدگاه، اگرچه گزاره «خدا وجود دارد» دانشى حصولى است، اما برآمده از علم حضورى به خداوند است؛ از اینرو، نیاز به استدلال ندارد. قضایاى وجدانى، برخى از تصدیقات و علوم حصولىاند که از آگاهىهاى حضورى برآمدهاند و انسان از آنها تصویربردارى کرده و تشکیل قضیه داده است.
5. وجود خدا بدیهى ثانوى: براساس این رویکرد، همین که ذهن به گزاره «خدا وجود دارد» توجه کند، بىدرنگ بر آن، برهان اقامه کرده و آن را مورد تصدیق قرار مىدهد. بنابراین، بدیهى ثانوى بودن وجود خدا، به این معناست که ذهن همواره دلیل بر وجود خدا را به همراه دارد.
6. وجود خدا به عنوان باور پایه: پلانتینگا معتقد است: گزاره «خدا وجود دارد» باور پایه است و باور پایه در اندیشه او اعتقادى است که شخص در شرایط توجیهکننده معینى مىپذیرد بدون آنکه آن را بر دیگر باورها مبتنى کند.34 تفصیل بیشتر این تبیینها در ادامه این نوشتار خواهد آمد.
ج. فیلسوفان نیازستیز: این فیلسوفان مىپندارند: وجود خداوند اثباتنشدنى است و اثبات عقلانى وجود خدا نه تنها مفید نیست، بلکه زیانبار هم مىباشد. چنین نگرشى عمدتا در میان «ایمانگرایان» به چشم مىخورد. در اندیشه «ایمانگرایى»، معرفت عقلانى نه یار «ایمان»، بلکه «بار» آن است. در این دیدگاه ادعا مىشود: «اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عینى دریابم دیگر ایمان ندارم، اما دقیقا از آنرو که بدین کار قادر نیستم باید ایمان بیاورم.»35
اینان باید نشان دهند اثبات وجود خداوند یا مفهوم خدا، تناقضآمیز است.
امکان یا امتناع اثبات وجود خدا
سؤالى که در اینجا باید پاسخ داده شود این است که آیا اثبات وجود خداوند امر ممکنى است یا امتناع منطقى دارد؟ اگر ما نتوانیم امکان منطقى وجود خدا را نشان دهیم، دستکم باید روشن گردد که وجود خداوند امتناع منطقى ندارد؛ زیرا براى معقول بودن تلاش فکرى بشر کافى است نشان دهیم امورى که مورد کاوش قرار مىگیرند، امتناع ذاتى و منطقى ندارند. اگر ما بتوانیم نشان دهیم وجود خداوند مىتواند متعلق تلاشهاى فکرى انسان قرار گیرد، همین نکته در معقولیت آن کفایت مىکند. براى اثبات معقولیت وجود خداوند مىتوان گفت:
1. مفهومى که ما از خداوند داریم مفهومى متنا فىالاجزا و متناقض نیست؛ زیرا این واژه بر موجودى دلالت مىکند که واجد همهکمالاتاستوهیچنقصى ندارد.
2. وقتى مفهومى خودمتناقض و ناسازگار نبود، ممتنع بالذات نبوده و امتناع منطقى ندارد.
3. وقتى مفهومى امتناع منطقى نداشت تلاش براى اثبات وجود او معقول است، هرچند به ثمر ننشیند.
البته تلاش فکرى بشر در اثبات وجود خداوند، موقوف بر نیاز او به اثبات وجود خدا و اثبات سودمندى تلاشى است که در این زمینه صورت مىگیرد.
سودمندى یا ناسودمندى اثبات وجود خدا
بعد از پذیرش امکان اثبات وجود خدا یا عدم امتناع منطقى آن، مسئله بعدى، سودمندى بحث از اثبات وجود خدا براى بشر است. آیا انسان نیازى به اثبات وجود خدا دارد و ممکن است ادعا شود که ما نیازى به اثبات وجود خدا نداریم؟ از اینرو، بحث از اثبات وجود خدا بىفایده است؟ این ادعا از دو حال خارج نیست:
الف) یا به دلیل عدم وجود خدا بحث از اثبات او بىفایده است؛
ب) یا به دلیل معلوم بودن وجود خدا، اینچنین است.
حالت اول (الف) درست نیست؛ زیرا زمانى مىتوان ادعا کرد چیزى وجود ندارد که آن چیز با وضوح تمام در درونش تناقض باشد. اما همانگونه که بیان شد، مفهوم خدا مفهومى (دستکم) به ظاهر متناقض نیست، هرچند در واقع تناقض پنهانى داشته باشد. این نکته نیز باید با استدلال و برهان معلوم شود؛ که خود استدلال آوردن نیز، دلیل بر فایده داشتن بحث از وجود خداست. اما در حالت دوم (ب) که علم به وجود خدا داریم: در اینجا بىفایده بودن اثبات وجود خدا به چند صورت قابل تصوّر است که همه آنها را مىتوان با عنوان «علم فطرى به خدا» بررسى کرد. پیش از پرداختن به این صور گوناگون، با توجه به اینکه در جاى جاى نوشتههاى علّامه طباطبائى در باب شناخت خدا، سخت استناد به «فطرت» شده است و گویى کلیدواژه اصلى بحث، این واژه است، از اینرو، براى نمونه و تأیید این ادعا، چند فقره از عبارات ایشان را در باب فطرت مرور مىکنیم:
1. «اگر فطرت ما، راهى براى اثبات یا نفى این موضوع نداشت، هرگز این فکر و اندیشه را به خود راه نمىدادیم.»36
2. «اگر اثبات این موضوع را فطرى بشر ندانیم (با اینکه فطرى است)، اصل بحث از آفریدگار جهان فطرى است.»37
3. «بحث از خدا فطرى بشر مىباشد و نسبت متعاکسى میان خداشناسى و مادهپرستى موجود است.»38
4. «یک انسان ساده اگرچه از بیان تفصیلى فکر خود، عاجز و زبون است، ولى با فطرت خود علت جهان (خدا) را از براى جهان (مجموع علل و معلولات) اثبات مىکنند نه اینکه پارهاى از حوادث را به دست ماده و پارهاى به دست خدا بسپارد.»39
5. «بحث و کنجکاوى در اثبات و نفى وى (خدا) جزء فطریات انسان، بلکه هر موجود ذىشعور است که به قانون علت و معلول ایمان داشته و جهان را در حال اجتماع ببیند، مىباشد.»40
وجه جامع و مشترک عبارات فوق این است که خداشناسى فطرى آدمى است. بر این اساس، اولاً، متعلق شناخت فطرى خدا معرفى شده است. ثانیا، با توجه به اینکه از منظر علّامه طباطبائى، معرفت منحصرا بر دو قسم است (حصولى و حضورى)، پس بحث از خدا را نیز مىتوان از این دو راه دنبال کرد. ثالثا، در عبارت پیشگفته از سویى چون سخن از فطرى بودن اثبات و نفى خداست و از سوى دیگر، چون اثبات و نفى به مقام براهین مربوط است و براهین به معرفتهاى حصولى برمىگردد، پس باید گفت: انسانها از یکسو، به خداوند معرفت دارند، هرچند معرفتى اجمالى و نیمهآگاهانه باشد؛ از سوى دیگر، مىتوان از رهگذر برهان این معرفت اجمالى را به معرفتى تفصیلى و آگاهانه تبدیل نمود.
فطرى بودن علم به وجود خدا
همانگونه که اشاره شد، در مورد خداوند نیز دو نوع شناخت متصور است: شناخت حضورى و حصولى. به تعبیر دیگر، فطرى بودن علم به خدا، در سخنان علّامه طباطبائى، هم ناظر به علم حضورى است و هم ناظر به علم حصولى؛ یعنى مىتوان گفت: خداشناسى به طور فطرى، هم بدون واسطه مفهوم و صورت، براى بشر ممکن است و هم از طریق مفهوم و صورت. بنابراین، مىتوان در مورد بىنیازى بشر به اثبات وجود خدا، هم از طریق فطرى بودن علم حضورى به خدا استدلال کرد و هم از طریق فطرى بودن علم حصولى به خدا.
فطرى بودن علم حضورى به خدا
سرشت و خلقت بشر به گونهاى است که او همیشه خدا را بدون وساطت هیچ مفهومى مىیابد و دل انسان ارتباط عمیقى با آفریننده خود دارد و دایم در حضور او قرار دارد. در تأیید این مدعا استدلالهایى ارائه شده است از جمله:
استدلال اول:
1. یکى از اقسام علم حضورى، آگاهى موجود مجرد از فاعل و علت هستىبخش خود است.
2. نفس انسانى مجرد است.
3. پس نفس انسانى واجد نوعى معرفت حضورى نسبت به مبدأ هستىبخش خود است.41
با توجه به استدلال فوق، انسان در شناخت آفریدگار خود نیازى به اثبات وجود او از طریق استدلال ندارد. به عقیده ملّاصدرا، فطرى بودن معرفت به ذات حق از این قبیل است؛ یعنى خدا به علم حضورى براى نفس معلوم است، هرچند هنوز به علم حصولى معلوم نشده است.42
این استدلال از این حیث قابل تأمّل است که اگر علم حضورى را داراى مراتب نیمهآگاهانه و آگاهانه بدانیم، با توجه به اینکه مرتبه نیمهآگاهانه مرتبه ضعیف علم است و شخص به این علم بىتوجه یا از آن غافل است ـ به تعبیر دیگر، علم به علم ندارد ـ از اینرو، برهان عقلى بر وجود خدا لازم و ضرورى است، هرچند کارکرد آن تنبیه و غفلتزدایى انگاشته شود؛ زیرا قطعا همه اشخاص علم حضورى آگاهانه به خداوند ندارند و علّامه طباطبائى نیز در یکى از فرازهاى سخن خود در باب فطرت (فراز چهارم) به این علم اجمالى اشاره و تصریح نمودهاند.
استدلال دوم:
در مواردى که علم حضورى آگاهانه به خداوند وجود دارد، چه دلیلى وجود دارد که به اثبات خدا پرداخته شود؟ مثلاً، مىتوان به فرادى اشاره کرد که دید و نگرش عرفانى به خداوند دارند و از رهگذر عرفان عملى به مرتبه کشف و شهود رسیدهاند. حال معرفتى که از این طریق حاصل مىشود، نوعى علم حضورى و شهودى آگاهانه است. در اینجا سخن از دانستن و فهمیدن نیست، بلکه سخن از دیدن و چشیدن است. در اینجا دیگر نیازى به اثبات نیست؛ زیرا شک و تردیدى وجود ندارد. اثبات از راه برهان، نوعى خداشناسى فلسفى و معرفتى حصولى مىباشد و اثبات در جایى سودمند است که کسى به چیزى شک داشته یا منکر آن باشد. از همین رهگذر است که اگرچه فیلسوف و عارف، هر دو، دم از توحید مىزنند، اما توحید این غیر از توحید آن است.
این استدلال نیز قابل تأمّل است؛ از این حیث که در اینجا نیز بىفایده بودن اثبات وجود خدا براى عارف به مقام تجربه عرفانى او مربوط است، اما در مقام تعبیر و تبیین تجربه براى دیگران نیازمند استدلال است. از اینرو، اگر ناسودمندى اثبات به مقام تجربه عارف مربوط است نه مقام تعبیر، اولاً، همه مردم چنین حالت و تجربهاى ندارند؛ ثانیا، عرفا هم در همه حالات خودشان خداوند را مشاهده نمىکنند. پس اگر استدلال شود: «عارف کسى است که خدا از راه علم شهودى یافته است؛ صاحب مکاشفه عرفانى نسبت به خدا هیچ شک و انکارى ندارد؛ کسى که شک و انکار از وجود او رخت بر بسته است نیاز به اثبات ندارد» این استدلال، اگر تمام باشد، فقط اثبات مىکند کسى که خدا را از راه علم شهودى آگاهانه یافته است نیازى به استدلال ندارد، اما ثابت نمىکند که اصل اثبات وجود خدا براى همه و در همه شرایط ناسودمند است. از طرفى، نیز از حیث معرفتشناختى نیز با این سؤال مواجهیم که پشتوانه اعتماد به تجربههاى عرفانى چیست؟ اگر دلیلى محکم نتوان اقامه نمود که وجود تجربههاى عرفانى را ثابت کند، در این صورت، استدلال از راه شهود عرفانى نیز چندان محکم نخواهد بود و اگر شهود عرفا برایشان قابل استناد نباشد، در این صورت، آنها نیز باید بر وجود خداوند دلیل عقلانى جستوجو کنند.
فطرى بودن علم حصولى به خداوند
بىنیازى اثبات وجود خدا به استدلال، طرفداران زیادى داشته و به گونههاى مختلف تبیین شده است. عمدهترین تبیینهاى موجود یا ممکن را مىتوان به صور زیر تصویر و تقریر نمود:
1. بداهت وجود خدا: برخى مانند علّامه طباطبائى برآنند که گزاره «خدا وجود دارد» از بدیهیات اولیه است؛ از اینرو، ممکن است معناى فطرى بودن علم به خدا این باشد که این گزاره از اولیات است. بدیهیات اولیه یا اولیات به قضایایى گویند که صرف تصوّر موضوع و محمول و نسبت این دو، براى تصدیق آن کافى است. یکى از تقریراتى که از اولى بودن این قضیه شده، این است: وجود خداوند و وجوب ازلى او بدیهى اولى است. بنابراین، در ناحیه اثبات بداهت باور به وجود خدا و تنبه ذهن به استدلال در این زمینه، حاجت است، اما در ناحیه اثبات وجود خدا نیاز به برهان نیست؛ زیرا اولین تصدیق فلسفى وجود خداوند است و آنچه را خواسته باشیم دلیل بر وجود او قرار دهیم، همه تصدیقاتى متأخر مىباشند و براهینى که در اثبات وجود خدا ارائه و اقامه مىشود صرفا داراى ارزش تنبیهى است. سخن علّامه طباطبائى در این زمینه چنین است: «از اینرو، بر اندیشور روشن مىشود که اصل وجود واجب بالذات براى انسان بدیهى و ضرورى است و براهینى که براى اثبات آن آورده مىشود در واقع، همه تنبیهاتند.»43
در این رویکرد، ما گزارهاى واضحتر از گزاره «خداوند وجود دارد» نداریم و گویا از این نظرگاه کسى که مبادرت به اثبات وجود خدا مىنماید، تصوّر مىکند ممکنالوجودها یقینىتر از واجبالوجودند، در حالى که وجود واجبالوجود ضرورى و حتمى است و این ممکنالوجود است که معلوم نیست وجود داشته باشد.44
در نقد این استدلال باید گفت: اینکه مقدّمات برهان باید واضحتر از نتیجه باشد سخن درستى است، لیکن نباید نتیجه بگیریم که نتایج واضحتر از مقدّمات به استدلال نیاز ندارند، بلکه باید نتیجه بگیریم: استدلال بر نتایجى که واضحتر از مقدّمات برهاناند ممکن نیست و در این بحث، نتیجه بگیریم: اثبات خداوند ممکن نیست، نه اینکه نیازى به اثبات وجود خدا نیست. در تعریف استدلال، قید نشده که هدف استدلال کشف مجهول است، بلکه گفته شده است: استدلال آن است که با پذیرش مقدّمات به نتیجه برسیم، خواه این نتیجه از قبل براى ما معلوم باشد یا نباشد. از اینرو، مىتوان تصوّر نمود که کسى بر معلوم خود نیز استدلال نماید و مطلوب را از راه دیگرى اثبات نماید. بنابراین، اگر مقدّمات برهان واضح باشند و ما را به نتایجى واضحتر از خود برسانند، در این صورت، اقامه دلیل ضرورتى ندارد، نه اینکه استدلال ممکن نباشد. تنها در صورتى مىتوان گفت استدلال ممکن نیست، که در تعریف استدلال رسیدن به مجهول قید شده باشد. پس اگر قضیه «خداوند موجود است» واضحتر از گزاره «ممکنالوجود موجود است» باشد، نمىتواند دلیل بر عدم امکان اثبات وجود خدا تلقّى شود. تنها در این فرض مىتوان گفت: اقامه برهان ناسودمند است. و اقامه برهان بر وجود خدا از راه ممکنالوجود میسر نیست، اما اقامه برهان از راه مفهوم خدا و نیز آوردن برهان از راه اصل وجود را نمىتوان با این استدلال رد کرد.
بنابراین، از دیدگاه علّامه طباطبائى، در واقع، استدلال بر بىنیازى اثبات وجود خداست نه امتناع اثبات وجود خدا. همانگونه که در آثار ایشان مىبینیم، در کنار تقریر خودشان از برهان صدیقین، به تقریر سایر براهین اثبات وجود خدا نیز پرداخته مىشود. البته براى کسى که گزاره «خدا وجود دارد» واضحتر نباشد و مقدّمات واضحتر باشد، برهان سودمند است؛ گویا پیشفرض ناسودمندى و عدم حاجت به اثبات وجود خدا، این است که گزاره «خدا وجود دارد» براى همه از هر مقدّمهاى واضحتر است، در حالى که همگان نسبت به این گزاره، چنین نگاهى ندارند و کسانى هستند که یا دم از انکار مىزنند یا در این مسئله شاکند.45
2. علم وجدانى به خدا: وجدانیات قضایایى از سنخ علم حصولىاند که از علم حضورى به دست آمدهاند. بر این اساس، یکى از تقریرهاى فطرى بودن علم حصولى به خداوند همین معناست، یعنى علم وجدانى به خدا فطرى است. از اینرو، گزاره «خدا وجود دارد» اگرچه دانشى حصولى است، اما برآمده از علم حضورى به خداوند است نه اینکه برآیند دیگر تصدیقات باشد. بنابراین، شناخت خدا نیازمند استدلال و وساطت دیگر تصدیقات نیست. تنها شرطى که در اینجا لازم است این است که انسان متوجه علم حضورى خودش به خدا باشد تا بتواند از آن تصویربردارى کند و قضیهاى وجدانى به دست آورد.46 آیا علم خدا به این معنا باعث مىشود که بحث از اثبات وجود خدا بىفایده باشد؟ اگرچه بحث از این مطلب، در علم حضورى به خدا گذشت، اما وقتى علم عرفانى به خداوند، ما را از اثبات وجود خدا بىنیاز نمىکند علم وجدانى به او نیز چنین خواهد بود.
3. وجود خدا بدیهى ثانوى: گاه فطرى بودن علم حصولى به خداوند بدین معناست که گزاره «خدا وجود دارد» از فطریات منطقى و از بدیهیات ثانویه است. فطریات قضایایى هستند که تصدیق آنها نیازمند برهان است. اما دلیل آنها همواره در ذهن حاضر و به اصطلاح «قضایا قیاساتها معها» است و دلیلشان از آنها منفک نمىشود؛ یعنى عقل پس از تصوّر موضوع و محمول و نسبت میان آنها، بلافاصله به استدلال آن نیز پى مىبرد و بىنیاز از تفکر، آنها را تصدیق مىکند؛ مانند حکم به اینکه «عدد چهار زوج است.»47
بر اساس این رویکرد، همین که ذهن به گزاره «خدا وجود دارد» توجه کند، بىدرنگ بر آن برهان اقامه مىکند و آن را مورد تصدیق قرار مىدهد. بنابراین، «بدیهى ثانوى بودن وجود خدا» به این معناست که ذهن همواره دلیل بر وجود خدا به همراه دارد و علم به خداوند به این معنا، عین اثبات وجود خداوند است. کسانى که ادلّه اثبات وجود خداوند را تنبیهى مىدانند ممکن است وجود خداوند را به این معناى سوم نیز فطرى بدانند.48
از مفاد آنچه بیان شد مىتوان نکات زیر را استخراج نمود:
1. اگر شناختهاى انسان را منحصر به دو نوع شناخت حصولى و حضورى بدانیم و شناخت حصولى با عقل، و شناخت حضورى با قلب در ارتباط باشد، پس همه راههاى انسان به سوى خدا، به همین دو راه برمىگردد: راه دل و راه عقل. راه دل همان شناخت حضورى، و راه عقل همان شناخت حصولى است. شناخت حضورى بىواسطه است و شناخت حصولى باواسطه؛ آن راه انفسى است و این راه آفاقى.
2. از آنرو که انسان به مقتضاى فطرت و ساختمان ویژه روحى خود شناختگراست و شناخت نیز یا حضورى است یا حصولى، در مورد خداوند نیز همین دو راه متصور است و بقیه راهها به همین دو راه بازمىگردد. پس علم فطرى انسان به خدا، یا حضورى استیا حصولى.
3. با توجه به اینکه علم حضورى درجات و مراتب دارد، اگر مرتبه فرودین آن را لحاظ کنیم، این مرتبه نیمهآگاهانه، اجمالى، بالقوه، غیراکتشافى، همگانى و همهجایى و حالتى غفلتآمیز دارد و کسى که واجد چنین علمى است، چه بسا عالم به علم خود نباشد. از اینرو، هرچند براى غفلتزدایى و تنبیه هم که باشد، اقامه برهان و استدلال لازم است و اگر مرتبه فرازین علم حضورى را در نظر بگیریم، این مرتبه آگاهانه بوده، آن را شهودى عارفانه مىنامند؛ شهودى که از رهگذر عرفان عملى تحقق پیدا نموده است، شهودى که با نوعى بارقه بصیرت و معرفت همراه است، و شهودى که در مرتبه حقالیقین تردیدناپذیر، کامل و محصول نوعى اتحاد میان عاقل و معقول است.49 البته همین شهود ویژگىهاى دیگرى هم دارد؛ از جمله:
ـ شخصى است، و اینگونه نیست که همه مردم از چنین حالتى بهرهمند باشند. نیز به صورت ناب و خالص خود قابل انتقال به عموم نیستند.
ـ این حالت براى عارف موقتى و گذراست. علاوه بر اینکه عارف نیز در همه حالاتش خداوند را مشاهده نمىکند.
ـ معرفتهاى پیشین عارفان و محیط و شرایطى را که در آن زیست مىکنند، بر تجارب شهودى آنها اثرگذار است.50
ـ شهودهاى عرفانى افراد مختلف با یکدیگر متفاوت است و خود معرفت شهودى هیچ معیارى براى تصمیمگیرى میان شهودهاى مختلف ارائه نمىدهد.
کاربرد فطرت در حوزه امور غیراعتبارى
با توجه به آنچه بیان شد، مىتوان نتیجه گرفت که از بحث فطرت در حوزه امور غیراعتبارى به دو نحو مىتوان استفاده نمود:
1. استفاده وجودشناختى
برخى از دانشوران کوشیدهاند تا با استناد به نظریه فطرت، موجودیت موجودى خاص (مانند خداوند) در عالم بیرون یا موجودیت کیفیت وجودى خاص (مانند گرایش و قوه خداجویى) را در عالم درون به اثبات برسانند؛ از اینرو، چون نظریه فطرت در این سطح ناظر به موجودات جهان است، نظریهاى وجودشناختى به شمار مىرود.51 در اینجا توجه به دو نکته لازم است:
نکته اول: اگرچه علّامه طباطبائى از بحث فطرت استفاده وجودشناختى نمودهاند و معتقدند: انسان داراى یک حس الوهى و قوه خداجویى است و از همینروست که یک گرایش فطرى به خدا دارد و فطرتا طالب پرستش خدا و خواهان کرنش و خضوع و تسلیم در برابر اوست، اما چون این گرایش باطنى وجودى، مستقیما ربطى به شناخت ندارد، ایشان به طور خاص در مباحث فلسفى خود به آن نپرداختهاند و به شناختهاى حصولى عقلى که از راه دلیل و برهان حاصل مىگردد و نیز شناختهاى فطرى حضورى، پرداختهاند.
نکته دوم: حال صرفنظر از اینکه انسان داراى نوعى گرایشها و بینشهاى فطرى مىباشد، این سؤال اساسى قابل طرح است که «به چه دلیل از فطرى بودن گرایش یا بینشى، مىتوان موجودیت موجودى خاص را در عالم بیرون و جهان واقع نتیجه گرفت؟» آیا این استنتاج رهاورد استقراست؟ یعنى با دیدن مواردى مانند وجود عطش به عنوان تقاضا، وجود آب را به عنوان پاسخ نتیجه گرفتهایم و گفتهایم: بعید است پاسخ آن تقاضا، یعنى آب، در عالم وجود نداشته باشد؟ آیا از راه استقراء صرف و استبعاد مىتوان به موجودیت موجودى در جهان واقع پى برد؟ آیا از استقراء مىتوان یک اصل کلى ثابت و قضیه کلیه تحصیل نمود؟ یا استقراء کفایت نمىکند و استقراء در اینجا ناتمام است؟
براساس دیدگاه علّامه طباطبائى، این سؤال را بدین نحو مىتوان پاسخ داد:
1. علم انسان به خداوند فطرى است.
2. علم فطرى و شهودى، علمى حضورى است.
3. انسان مصداق واقعیت را ابتدا به علم حضورى در خود مىیابد و بر همین اساس، اذعان و اعتراف مىکند که «من هستم».
4. با توجه به اینکه هر علم حصولى مبتنى بر نوعى علم حضورى است، پس اعتراف به واقعیت مستقل از ذهن خود (اعترافى که تصورا و تصدیقا براى انسان بدیهى است) رهاورد همان یافت واقعیت خودش مىباشد.
5. در اینجا، علم حصولى وى به واقعیت در واقع، به همان علم حضورى وى برمىگردد.
6. حکم به بداهت و ضرورت گزاره «خدا موجود است» نیز حاصل همین رویکرد است.
2. استفاده معرفتشناختى
نظریه فطرت در این سطح ناظر به اعتقادات است نه موجودات از آن حیث که موجودند.
با توجه به اینکه علّامه طباطبائى نظریه فطرت را به شناخت حضورى و حصولى، پیوند مىزند و از شناخت حصولى و حضورى در امر شناخت خداوند بهرهبردارى مىکند و شناخت و باور به خدا، نه تنها به قلمرو اعتقادات مربوط است، بلکه در صدر تمامى باورهاست، و سایر باورهاى دینى در هویت، معنا و ارزش خود وامدار باور بنیادین به خدا هستند، ایشان از نظریه فطرت در حوزه معرفتشناسانه نیز بهره مىجویند. استفاده معرفتشناختى از بحث فطرت هم در دو سطح امکانپذیر است:
الف. اثبات حقانیت اعتقادات دینى به مدد نظریه فطرت: آن دسته از دانشوران دینى که تلاش نمودهاند در مقابل منتقدان به صدق باور به خدا، از حقانیت باورهاى دینى به طور عام، و باور به خدا به طور خاص دفاع کنند، اساسىترین مطلوبشان این بوده است که نشان دهند اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است؛ به این معنا که اثبات حقانیت و صدق آن محتاج قرینه و برهان نیست.52
علّامه طباطبائى بیشترین تلاش خود را در زمینه باور به خدا، با همین رویکرد دنبال نمودهاند و بر این اندیشه بودهاند که اثبات صدق آن، از راه براهین متعارف ممکن نیست؛ هرچند صدق باور به خدا، خود به خود ضامن معقولیت این باور نیز مىباشد؛ زیرا معقولیت مستقل از صدق نیست. البته معقولیت یک اعتقاد، ضامن صدق آن نیست. از اینرو، اگرچه ایشان براى تحکیم مدعاى خود دلایل و براهین متعددى اقامه کردهاند، اما تمسک به «علم حضورى» و استناد به درک وجدانى و منطق فطرى انسان را، براى حصول آن مطلوب نیز کارساز دانستهاند.
ب. اثبات معقولیت اعتقادات دینى: امروزه بسیارى از منتقدان اندیشه دینى، به جاى آنکه حقانیت اعتقادات دینى را محل تردید بدانند، معقولیت آن اعتقادات را مورد تشکیک قرار مىدهند. به بیان دیگر، مدعى مىشوند که اعتقاد به وجود خداوند و پذیرش حقانیت دین، اساسا امرى نامعقول و خرد ناپسند است. روشن است که بحث در باب معقولیت اعتقادات دینى، بر بحث در خصوص صدق و کذب آن اعتقادات، تقدم دارد. از اینرو، اگر فرض نامعقولیت اعتقادات دینى پذیرفته شود، بحث در خصوص صدق و کذب آن اعتقادات زاید خواهد شد؛ اگرچه اثبات صدق مستلزم فرض معقولیت آن نیز هست.53
علّامه طباطبائى و شارح اصول فلسفه در جاى جاى کتاب به صراحت یا اشارت آوردهاند:
1. «محدود بودن مفاهیم الفاظ و کلمات از یک طرف و انس اذهان به مفاهیم حسى و مادى از طرف دیگر، کار تفکر و تعمق در مسائل ماوراءالطبیعى را دشوار مىسازد. ذهن براى اینکه آماده تفکرات ماوراءالطبیعى بشود، مراحلى از تجرید را باید طى نماید.»54
2. «اشکال مسائل ماوراءالطبیعى در مرحله تصوّر است نه مرحله تصدیق ... از اینرو، اکثر اشتباهاتى که رخ مىدهد از نرسیدن به مدعا و خوب تصوّر نکردن است.»55
3. «براى درک هر چیز، شرط اول این است که صورت مسئله به نحو صحیح در اندیشه جوینده حقیقت طرح شود؛ پس از آنکه به صورت صحیحى در اندیشهاش طرح شد، امکان تحقیق و کاوش و استدلال برایش پیدا مىشود.»56
4. «علت شک بسیارى از دانشمندان در وجود خدا این نیست که ادلّه وجود خدا آنها را قانع نکرده است، بلکه علت آن این است که تصوّر مسئله از اول به صورت غلطى در اذهان آنها رسم شده است.»57
از مضمون عبارات فوق برمىآید که در اندیشه علّامه طباطبائى، معقولیت بر بحث از صدق و کذب تقدم دارد؛ چه اینکه تصوّر و طرح صحیح و دقیق مسئله به معقولیت موضوع مربوط است و اقامه برهان و ارائه دلیل به مقام حقانیت و صدق مربوط است. نیز از آنرو که استدلال متشکل از مقدّماتى است که هر کدام، یک قضیه و تصدیق محسوب مىشوند و هر تصدیقى و اعتقادى فرع بر تصوّر است ـ که اگر تصوّر چیزى ناصحیح یا ناممکن صورت گیرد، تصدیق و اعتقاد نیز ناصحیح یا غیرممکن خواهد بود و هنگامى که ماده استدلال مخدوش باشد، خود استدلال نیز از این خدشه بىنصیب نیست ـ علّامه طباطبائى در مباحث مابعدالطبیعى و از جمله موضوع «خدا»، تذکار مىدهند که ابتدا موضوع باید صحیح تصوّر و طرح شود و در تصوّر و ادراک خدا باید به گونهاى عمل شود که انسان نه در دام لاادرىگرى و تعطیل افتد و نه سر از تشبیه درآورد. از همینروست که تصریح مىشود: این بحث، بحث سهل و ممتنعى است و تا ذهن به مرحلهاى از تجرید نرسد و انسان به قریحهاى نیکو در این زمینه دست نیابد، نمىتواند به تصوّرى صحیح برسد. این دغدغه در ذهن علّامه طباطبائى، تا بدانجا رسوخ و نفوذ دارد که یکى از فصول مقاله چهاردهم با عنوان «خداى جهان و جهان» این است: «ما خدا را چگونه تصوّر کنیم؟»58 و در جایى دیگر، پس از نقل و نقد دیدگاههاى منتقدان باور خدا، مىگویند: «اینان مفهوم کلمه خدا را نفهمیده و به مقصود مثبتین این حقیقت پى نبردهاند.»59
با توجه به مطالب فوق است که از منظر علّامه طباطبائى مىتوان گفت: مشکل عمده و مهمى که گریبان براهین اثبات وجود خدا را در فلسفه غرب گرفت و براهین یکى پس از دیگرى مخدوش گردید و از هیمنه و نفوذ و رونق قبلى خود ساقط شد و سرانجام وجود خدا یا مورد انکار قرار گرفت یا مشکوک واقع شد یا به جاى براهینى که در سنت الهیات طبیعى ارائه شده بود، بدیلها و جایگزینهاى دیگرى معرفى شد، به تصوّر ناصحیح و طرح غیردقیق مسئله «خدا» برمىگردد. از همینروست که شارح اصول فلسفه موضع راسل را در مناظره وى با کاپلستون ـ که در کتاب عرفان و منطق راسل آمده است ـ درباره وجود خدا، حمل بر نارسایى مفاهیم فلسفه غربى در مسائل الهى مىنماید.60
از این رهگذر، مىتوان گفت: آنچه تحت عنوان «حرکت قرینهستیزانه» در فلسفه غرب رخ داد و براساس آن، حکم به نامعقولیت براهین اثبات وجود خدا شد، در جهان اسلام حادث نشد و حتى براهین اثبات وجود خدا در حکمت اسلامى به صورت براهینى که در عرض هم و طارد و نافى یکدیگر باشد طرح نشد و همچنان هر کدام از براهین اثبات وجود خدا در جایگاه و مرتبه خود قرار دارد. البته چه بسا برهان بعدى کاملتر و کماشکالتر از برهان قبلى طرح گردید، اما هیچگاه برهانى از مرتبه و جایگاهش ساقط نگردید؛ زیرا این براهین حاصل کنجکاوىها و تعمقات و تأمّلات حکماى مسلمان در مباحث وجود بود و فیلسوفان مسلمان قبل از اینکه در بخش الهیات بالمعنىالاخص به اثبات واجبالوجود بپردازند، ابتدا مبادى تصوّرى بحث را تصحیح، و مبادى تصدیقیه را تحکیم مىنمودند و سپس به سراغ اثبات واجب روى مىآوردند. در سیر تطورى و تکاملى فلسفه اسلامى هرچه تصوّر از هستى و مباحث هستىشناختى، کاملتر و صحیحتر شد و موضوع با مداقّه بیشترى تصوّر مىشد، اثرى نیز که بر این موضوع حمل مىشد به حال موضوع مناسبتر و کاملاً در خور آن بود. از نظر علّامه طباطبائى، آراء گوناگونى که درباره وجود و ماهیت مطرح گردیده است، حاکى از درجات مختلف شناخت وجود و ماهیت است و البته آراء مطرحشده در این باب مباین هم نیستند، بلکه در طول همندوهریکمکملدیگرى است.61
بر همین اساس، اگر علّامه طباطبائى تقریرى از برهان صدیقین ارائه مىدهد، از همینمنظر و درطولوتکمیل سایر براهین است. ایشان در این زمینه، درصددند با برهان و تقریرى که ارائه مىدهند،نقصتقریرهاىقبلى را ترمیم کنند.
بنابراین، گرچه در اندیشه علّامه طباطبائى، بحث معقولیت و حقانیت به صورت تفکیکشده، مطرح نشده است، اما مطالب ایشان حاکى از توجه به این تفکیک بوده است و از مفاد سخنان ایشان مىتوان مصادیق این دو را استخراج کرد.
نتیجهگیرى
از جمله نتایجى که این تحقیق بدان دست یافته است، مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. بحث از خدا در تفکر فلسفى غالب حکیمان مسلمان متفرع و مسبوق به مباحث هستىشناسانه ایشان است و از آنرو که آراء گوناگونى درباره ماهیت و وجود مطرح است و شناخت این دو مفهوم درجات مختلف دارد، برهانى نیز که بر همین اساس، براى اثبات وجود خدا ارائه نمودهاند در سطوح متفاوت است. از اینرو، این براهین ارائه و اقامهشده توسط اندیشهوران مسلمان نیز مباین و دافع یکدیگر نمىباشد، بلکه در طول یکدیگر و مکمل همند.
2. اینکه اثبات خدا نیاز به هیچ مبدأ تصدیقى و مسئله فلسفى ندارد، به این معنا نیست که چنین اثباتى نیاز به مبادى تصوّرى نیز ندارد، بلکه اگر موضوعى به دقت تصوّر شود، بسیارى از لوازم و ملزومات و ملازمات آن آشکار خواهد شد و در نتیجه، استدلال بر ثبوت آن براى موضع مسئله سهل است.
3. ریشه اشکالات مربوط به خدا این است که از ابتدا مسئله خدا و جهان دیگر به عنوان حقیقتى در کنار حقیقتهاى دیگر طبیعت و در عرض آنها طرح شده است و بعد هم شکها و ایرادها متوجه همان مفروض و تصوّرى شده است که از خدا صورت گرفته است.
4. یکى از دلایل نقد براهین خداشناسى در غرب و برقرار نبودن نوعى رابطه تکمیلى و تکاملى میان براهین خداشناسى در غرب، هم در طرح و هم در نقدهاى آنها، ناشى از نارسایى مفاهیم فلسفه غربى و خوب طرح و تصوّر نشدن موضوع است.
5. اگر گاهى در اثر کژکارى و اشتباهکارىها و طرح غیردقیق و نسنجیده و ناصحیح مسئله، ذهن از این بحث منصرف مىشود، اما چنین نیست که آن حس الوهى و فطرى در وجود انسان معطل یا خاموش یا محو گردد.
6. علّامه طباطبائى در بحث از خدا به شناختهاى حصولى عقلى که از راه دلیل و برهان حاصل مىگردد و نیز شناختهاى فطرى حضورى پرداختهاند و در همین زمینه، نظریه فطرت را به شناخت حضورى و حصولى پیوند مىزنند و شناخت حصولى و حضورى را در امر شناخت خداوند مورد بهرهبردارى قرار مىدهند و از نظریه فطرت در حوزه معرفتشناسانه بهره مىجویند.
................................................................................................................................................................................. منابع
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات مع شرح الخواجه نصیرالدین الطوسى و المحاکمات لقطبالدین الرازى، تحقیق کریم فیضى، قم، مطبوعات دینى، 1384.
ـ ارسطو، متافیزیک (مابعدالطبیعه)، ترجمه شرفالدین خراسانى، چ دوم، تهران، حکمت ، 1379.
ـ پایا، على، فلسفه تحلیلى (مسائل و چشماندازها)، تهران، طرح نو، 1382.
ـ پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران، طرح نو، 1376.
ـ پلانتینگا، آلوین، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفرى، قم، دانشگاه قم، 1381.
ـ ـــــ ، فلسفه دین، خدا، اختیار و شر، ترجمه و توضیح محمد سعیدىمهر، قم، طه، 1376.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تبیین براهین اثبات خدا، قم، اسراء، بىتا.
ـ ـــــ ، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، تهران، الزهراء، 1386.
ـ حائرى یزدى، مهدى، کاوشهاى عقل نظرى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1361.
ـ حسینزاده، محمد، فلسفه دین، چ دوم، قم، بوستان کتاب، 1380.
ـ ـــــ ، مبانى معرفت دینى، چ یازدهم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ سعیدىمهر، محمد، کلام اسلامى، قم، طه، 1377.
ـ سلیمانى امیرى، عسکرى، «امکان یا امتناع برهان لمّى و انّى بر وجود خداى تعالى»، قبسات، سال یازدهم، ش 4، پاییز 1385، ص 35ـ59.
ـ ـــــ ، نقد برهانناپذیرى وجود خدا، قم، بوستان کتاب، 1380.
ـ شاکرین، حمیدرضا، براهین اثبات وجود خدا، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1385.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، سهامى عام، بىتا.
ـ ـــــ ، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، صدرا، بىتا، ج 1.
ـ ـــــ ، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، چ پنجم، تهران، صدرا، 1367، ج 2و3.
ـ ـــــ ، شیعه در اسلام، تهران، بنیاد علمى و فرهنگى علّامه طباطبائى، 1362.
ـ ـــــ ، معنویت تشیع، قم، تشیع، بىتا.
ـ ـــــ ، نهایهالحکمه، تهران، الزهراء، 1405ق، ج 1.
ـ ـــــ ، نهایهالحکمه، تهران، الزهراء، 1409ق، ج 2.
ـ مصباح، محمدتقى، معارف قرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1367.
ـ مطهّرى، مرتضى، توحید، تهران، صدرا، 1373.
ـ ـــــ ، علل گرایش به مادیگرى، تهران، صدرا، بىتا.
ـ ـــــ ، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1366.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیهالاربعة، چ دوم، قم، مکتبهالمصطفوى، 1386.
ـ نراقى، احمد، «معقولیت اعتقادات دینى»، نقدونظر، سال اول، ش سوم و چهارم، تابستان و پاییز 1374، ص 150ـ240.
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهرضا. دریافت: 12/9/89 ـ پذیرش: 15/6/90.
1ـ ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانى، ص نود و هفت.
2ـ همان، ص نود و شش.
3ـ همان، ص صد.
4ـ همان، ص 364.
5ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیهالاربعة، ج 6، ص 26ـ36؛ عبداللّه جوادى آملى، تبیین براهین اثبات خدا، ص 133ـ135؛ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات مع شرح خواجه نصیرالدین الطوسى والحاکمات قطبالدین الرازى، تحقیق کریم فیضى، ج 3.
6ـ ملّاصدرا، همان، ج 6، ص 29.
7ـ همان.
8ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، ج 6، بخش اول، ص 179ـ180.
9ـ همان، ص 182.
10ـ همان، ص 179.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، ج 5، ص 44 و 79؛ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ج 2، ص 232ـ238؛ مرتضى مطهّرى، توحید، ص 15ـ18.
12ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 5، ص 79ـ80.
13ـ همان، ص 78ـ80.
14ـ سید محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، ص 68.
15ـ همو، اصول فلسفه، ج 5، ص 29.
16ـ همان، ص 32.
17ـ همان، ص 80.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 18.
20ـ همان، ص 43.
21ـ همان، ص 29ـ31.
22ـ همان، ص 34.
23ـ همان، ص 47.
24ـ همان، ص 48.
25ـ همان، ص 39ـ40.
26ـ همان.
27ـ همان، ص 78.
28ـ همان.
29ـ همان، ص 38.
30ـ همان، ص 24.
31ـ حمیدرضا شاکرین، براهین اثبات وجود خدا، ص 27.
32ـ ملّاصدرا، همان، ج 6، پاورقى، ص 14ـ15؛ عبداللّه جوادى آملى، تبیین براهین اثبات خدا، ص 219ـ223.
33ـ محمد سعیدىمهر، کلام اسلامى، ج 1، ص 31.
34ـ آلوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفرى، ص 173 به بعد؛ همو، فلسفه دین، خدا، اختیار و شر، ترجمه و توضیح محمد سعیدىمهر.
35ـ مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، ص 80.
36ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 5، ص 32.
37ـ همان، ص 29و31.
38ـ همان، ص 43.
39ـ همان، ص 44.
40ـ همان، ص 79.
41ـ محمد سعیدىمهر، همان، ص 33؛ محمد حسینزاده، مبانى معرفت دینى، ص 235؛ همو، فلسفه دین.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 2، ص 26؛ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 30.
43ـ ملّاصدرا، همان، ج 6، ص 15، پاورقى شماره 3.
44ـ عسکرى سلیمانى امیرى، نقد برهانناپذیرى وجود خدا، ص 169؛ ر.ک: همو، «امکان یا امتناع برهان لمّى و انى بر وجود خداى
تعالى»، قبسات، ش 4.
45ـ حمیدرضا شاکرین، همان، ص 22.
46ـ همان.
47ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایهالحکمة، ج 2، ص 26.
48ـ همان.
49ـ ر.ک: مهدى حائرى یزدى، کاوشهاى عقل نظرى.
50ـ على پایا، فلسفه تحلیلى مسائل و چشماندازها، ص 484.
51ـ احمد نراقى، «معقولیت اعتقادات دینى»، نقدونظر، سال اول، ش 34، ص 152.
52ـ همان.
53ـ همان.
54ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ج 5، ص 24.
55ـ همان، ص 25.
56ـ همان، ص 78.
57ـ همان، ص 79.
58ـ همان، ص 105.
59ـ همان، ص 44.
60ـ همان، ص 26؛ مرتضى مطهّرى، علل گرایش به مادیگرى، ص 53 و 140.
61ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، ص 180.