اندیشه سیاسى از منظر «کتاب الحجة» کافى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 168 ـ آذر 1390، 33ـ52
هادى شجاعى*
چکیده
جامعیت دین مبین اسلام در رویکرد فراگیر آن به مسائل زندگى بشر، در همه ابعاد فردى و اجتماعى نهفته است. بررسى گذرا و مختصر منابع دینى از قرآن و روایات و سنت معصومان علیهمالسلام، بیانگر این نکته است که در مکتب جاودانه اسلام، زندگى اجتماعى انسان در کنار ابعاد حیات فردى او، مورد توجه جدى قرار گرفته است. جوامع روایى شیعه، به گواهى ابواب اجتماعى که در ساختاربندى آنها لحاظ گردیده است، نظرگاه فراگیرى نسبت به مسائل اجتماعى زندگى انسان و از جمله سیاست ارائه مىدهند.
این تحقیق با بررسى تحلیلى و توصیفى روایات «کتاب الحجة» کافى، ردپاى یکى از شاخههاى مبنایى علوم سیاسى، تحت عنوان «فلسفه سیاسى» را در این جامع معتبر حدیثى دنبال کرده و با ذکر مقدّمهاى در باب مؤلفههاى کلى کافى کلینى، به بررسى دلالى و نه سندى روایات مربوط به فلسفه سیاسى بپردازد.
کلیدواژهها: جوامع حدیثى، کافى، کلینى، فلسفه سیاسى، مشروعیت.
مقدّمه
شیعه به واسطه تأکیدات پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، در طول قرون و اعصار گذشته به ثبت و ضبط احادیث پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلاماهتمام ورزیده است. ترسیمى از این اهتمام را مىتوان در گواهى دانشمندانى همچون سیدبن طاووس مشاهده کرد که در کتاب مهج الدعوات مىنویسد: «گروهى از اصحاب امام کاظم علیهالسلاماز کسانى که با وى بیعت کرده بودند و از شیعیان آن حضرت بودند، در مجلس آن امام حاضر مىشدند، در حالى که الواح آبنوس لطیف و میلهایى در آستینهاى خود داشتند. همین که امام کاظم علیهالسلام سخنى مىفرمود یا در موردى فتوا مىداد، آن گروه آنچه را شنیده بودند، در لوح ثبت مىکردند.»1 بر اثر این تلاشها، کتابها و جوامع حدیثى متعددى در طول تاریخ فراهم گردیده که همواره مورد رجوع فقها و متکلمان و دیگر اندیشمندان مسلمان در تمامى حوزههاى علوم اسلامى بودهاند.
در میان جوامع حدیثى گردآورىشده در میان شیعیان، کتاب کافى از مرجعیت و شهرت ویژهاى برخوردار بوده و به دلیل اعتبار و وثاقت مؤلف آن، و قدمت کتاب ـ نزدیکى به زمان حضور ائمّه اطهار علیهمالسلام ـ همواره مورد توجه علما و دانشمندان و محدثان قرار گرفته و محل استناد و اعتماد محدثان، در نگارش و تدوین کتب حدیثى در دورههاى بعد از حیات مرحوم کلینى تاکنون بوده است.
جامعیت دین مبین اسلام موجب گردیده است جوامع حدیثى نیز از لحاظ موضوعات مورد بررسى، از گستردگى و عمق مناسبى برخوردار بوده و عمده مسائل فردى و اجتماعى را پوشش دهند. اندیشه سیاسى را مىتوان از جمله موضوعاتى برشمرد که ذهن بشر را از دیرباز به خود مشغول داشته و از اینرو، نظرات و رویکردهاى گوناگونى در اینباره ابراز گردیده است.
شاید در بدو امر، ردیابى موضوعات اندیشه سیاسى در جوامع حدیثى به علت عدم انسجام لازم، امرى مشکل به نظر برسد. با این حال، به تحقیق مىتوان گفت: یکى از موضوعات و مسائل مطرح در جوامع حدیثى شیعه و به ویژه کتاب شریف کافى، همین دست مسائل مرتبط با حکومت و اجزاى آن است.
بررسى موضوعى جوامع حدیثى و از آن جمله کتاب کافى، از سابقه دیرینى برخوردار بوده و کتب و مقالات گوناگونى در اینباره تألیف گردیدهاند که هریک با در نظر گرفتن یک موضوع به عنوان پایه کار، به مطالعه پیرامون آن موضوع در کتاب خاصى پرداختهاند. با این حال، شاید بتوان گفت: در زمینه پژوهش پیرامون دامنه موضوعات اندیشه سیاسى که در کتاب کافى مورد بحث قرار گرفتهاند، عرصه تحقیق با کاستىهایى روبهرو مىباشد. از اینرو، این تحقیق در نظر دارد با بررسى روایات شریف «کتاب الحجة» کافى به پاسخى مناسب براى این سؤال اساسى دست یابد که آیا به طور کلى، جوامع حدیثى شیعه و به ویژه کتاب شریف کافى، در باب مسائل اندیشه سیاسى نیز به ارائه دیدگاه پرداختهاند و در صورت مثبت بودن پاسخ، مسائل اندیشه سیاسى از چه جایگاهى در کتاب کافى برخوردار هستند؟
روزگار حیرت و تکاپو
بر اساس یافتههاى تاریخپژوهى، اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى داراى ویژگىهاى بعضا منحصر به فردى است که شناخت مؤلفههاى متمایز آن، نقش مهمى در بازشناسى پدیدههاى علمى، فرهنگى، اجتماعى و... آن دوران ایفا خواهد کرد؛ چراکه ویژگىهاى مذکور، نقش بسزایى در روشنبینى اندیشمندان این دوره و گسترش عقلگرایى و همچنین رویکرد آنها به مسائل سیاسى، اجتماعى داشته است. با این توضیح، به بیان ویژگىهاى یادشده مىپردازیم:
1. عصر حیرت
دوران غیبت صغرا دوره حیرت نامیده شده است؛2 چراکه شیعه در سرگردانى عجیبى به سر مىبرده است؛ از اینرو، که اصل مسئله غیبت امام زمان علیهالسلام و نیز طولانى شدن زمان آن، که از چهل سال فراتر رفته بود، تردیدهایى را برانگیخته، معضلات اعتقادى و بحرانهایى اجتماعى را سبب شده بود. این مسائل دقتهاى عالمانهاى در روایات مربوط به امام زمان علیهالسلام را مىطلبیده و از اینرو، برخى از عالمان بزرگ آن دوره، کتابهاى مستقلى در این موضوع نگاشتهاند.3 در چنین روزگارى، دفاع از حریم امامت، تشیع و حدیث، کار بسیار دشوارى بوده، که عالمان متعهدى همچون کلینى عهدهدار آن گردیدند و در مقابل طعن و طرد دشمنان گوناگون تشیّع، جانانه مقاومت کردند.
2. اختلافات فرقهاى
پس از شهادت امام حسن عسکرى علیهالسلام، جامعه شیعه دچار تفرقه درونى بسیار شدیدى شد و فرقههاى گوناگونى پدید آمدند. به طور اساسى، دو گروه اصلى شکل گرفتند؛ یکى، طرفدار امامت جعفر کذاب، برادر امام عسکرى علیهالسلام و دیگرى، طرفدار امامت حضرت مهدى علیهالسلام فرزند امام عسکرى علیهالسلام. گروههاى فرعىتر نیز، که تا بیست فرقه گفته شدهاند، نابسامانى عجیبى را بر جامعه شیعى تحمیل کردند.4
در این مورد نیز، برطرف کردن ریشهاى اختلافات و پایان دادن به درگیرىها، فهم درستى از احادیث مربوط به حضرت مهدى علیهالسلامرا طلب مىکرد، تا حقانیت شیعه اثنا عشرى به اثبات رسیده، نادرستى ادعاهاى برخى دیگر آشکار شود. این مهم نیز، به دست تواناى محدثان والا مقام شیعه در آن دوره انجام گرفت5 و سهم کلینى در این میان بسیار بود.
3. عصر اجتهاد
ویژگى دیگر عصر غیبت آن بود که اجتهاد به طور جدى و عمده در این دوره آغاز شد؛ زیرا به دلیل غیبت امام عصر (عج) و دسترسى نداشتن به ایشان براى برآورده کردن نیازهاى جامعه، راهى جز اجتهاد و پیدا کردن حکم مسائل جدید در پرتو اصول وجود نداشت، که البته مورد پسند ائمّه علیهمالسلام نیز بود.6
به طور کلى باید گفت: میان حدیثگرایى به معناى ظاهرگرایى با اندیشهورزى و خردگرایى که در اجتهاد تبلور مىیابد، ناسازگارى وجود دارد؛ زیرا مقتضاى حدیثگروى، تعبد بدان و وانهادن پرسشگرى از عقل و خلع آن از مسند داورى است. اما خردگرایى در هر چهرهاى که رخ نماید، عقلمحورى و اندیشهسالارى را به همراه دارد. مىدانیم که حدیث به عنوان سخن عترت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در کنار قرآن، مبین آن بوده و به عنوان دومین منبع شناخت دین، در ابعاد گوناگون آن است. اما عقل، هم به عنوان ابزار فهم قرآن و حدیث و هم به عنوان منبع سوم شناخت، علاوه بر قرآن و حدیث، یک رشته آگاهىها را در اختیار مجتهدان و پژوهشگران قرار مىدهد. «این تعبیرى بسیار زیباست که در اسلام، حوزه عقاید، قُرقگاه عقل است.»7 پس روىآورى به حدیث، نباید به هیچ روى به مفهوم روگردانى از عقل به حساب آید. با این حال، در دوران حیات کلینى، حدیثگرایى از منزلت فراوانى برخوردار بوده و عقلگرایى به معناى استفاده از محک عقل در فهم احادیث و اجتهاد پویا از جایگاه در خور خود به دور بوده است. مرحوم کلینى نیز به خوبى این نکته را دریافته بوده که عقلگرایى را در این منطقه به طور جدى مطرح کرده و پاى احادیث را به این وادى گشوده است و از اینروست که جاى جاى کافى نشان از خردگرایى مؤلف فرهیخته و اندیشهورز آن دارد.
حاصل اینکه شیعه در قرون نخستین اسلامى کاملاً اهل تعقل بوده و حضور امامان علیهمالسلام نیز مانعى بر سر راه این مسئله نبوده یا خردگرایى، بىحرمتى به ساحت مقدس ایشان به شمار نمىرفته است. در حقیقت، در روزگارى که عصر شکوفایى علوم اسلامى و صفآرایى مکاتب فقهى و کلامى به شمار مىرفته، شیعه نمىتوانسته حرفهاى خود را نزند، وگرنه در آن عصر پر حادثه بکلى از میان رفته بود. پس یک ویژگى دیگر روزگار کلینى، خردگرایى عالمان و بزرگان شیعه در آن عصر در تداوم دوران ائمّه علیهمالسلام و در راستاى اجتهاد پویا بوده است.
4. اوضاع سیاسى
از زمان متوکل عباسى و عصر امام هادى علیهالسلام، شیعه از رهگذر سختگیرىها و تعرضهاى دولت، دچار مشکلات فراوانى شد، لیکن ائمّه علیهمالسلام شیعه با تمهیدات و سیاستهاى ویژهاى، به مقابله برخاسته و به رغم تمام مشکلات، موفق به حفظ و هدایت شیعه در آن روزگار سخت گردیدند. خفقان شدید و ستمهاى بىاندازه بنىعباس، منجر به غیبت امام عصر علیهالسلامبنا به خواست و اراده الهى شد. در عصر غیبت صغرا نیز روند ستمگرىها پى گرفته شد. اما به موازات آن، به خاطر فساد مالى، اخلاقى و سیاسى دربار عباسى و مرکز خلافت یعنى بغداد،8 مجال رشد نسبى شیعه و تشکیل دولتهاى محلى شیعى به ویژه در ایران فراهم آمد و از این رهگذر، تا حد زیادى اوضاع به سود شیعه رقم خورد.
گرچه اسنادى در دست نیست تا بتوان به نقش آلبویه در گسترش فرهنگ شیعى، یا میزان ارتباط میان عالمى همچون کلینى و آنها و در نتیجه، بهرهگیرى وى از یارىها و امکانات آنان پى برد، لیکن مىتوان اجمالاً مدعى شد که اگر مساعدتهاى آلبویه نبود و دانشمندان شیعه دستکم از آزادى عمل برخوردار نمىبودند، عادتا انجام چنان کارهاى بزرگ علمى مقدور نمىشد.9
5. پیدایش زمینههاى اجتماعى و فرهنگى توسعه
آخرین ویژگى روزگار کلینى را باید به طور خلاصه باز بودن آن دانست. یعنى از نظر اجتماعى و فرهنگى در زادگاه خود او و نیز در قم و عاصمه جهان اسلام، مدینهالاسلام، بغداد، سعه صدر کافى و شرایطى کاملاً مساعد براى ابراز عقیده و اندیشه وجود داشته است و با توجه به چنین شرایطى بوده که کلینى به فکر تدوین موسوعه حدیثى بزرگ خویش و اظهار اندیشههاى خود افتاده است.
به هر حال، شاید توجه به همین نکات بود که یکى از عالمان دردآشناى شیعه را واداشت دست استمداد به سوى کلینى دراز نموده و ضمن تذکر بعضى از مشکلات اعتقادى و عملى مردم آن عصر، او را براى رفع مشکلات مذهبى شیعه به تألیف یک جامع حدیثى مرتب در تمام زمینههاى اسلامى مصمم سازد. آنچه کلینى در مقدّمه کافى از آن عالم ـ با تعبیر «یکى از برادران دینى» ـ نقل کرده، این است که وى در پیامى خطاب به کلینى مىگوید: «مردم عصر ما علم و دانش را رها کرده و در جهل و نادانى فرو رفتهاند؛ به طورى که نزدیک است دانش دین در بین آنان بکلى محو شود. به اسم مسلمانند و از مسلمانى چیزى نمىدانند. طبق عادت و تقلید از نیاکان خود به نام دین عمل مىکنند و مىگویند: در هر چیزى به عقل خود مراجعه مىنماییم و به حکم عقل عمل مىکنیم و همچنین در بسیارى از موارد، اختلاف و تعارض احادیث، موجب اشتباه حقایق مىشود و به عالمى هم که پاسخگوى این شبهات باشد، دسترسى ندارم! دوست دارم کتاب جامعى از اخبار دو امام باقر و صادق علیهماالسلام که شامل تمام قسمتهاى دین، و سنتهاى ثابت و لازمالاتباع است، در اختیار داشته باشیم.»
در ادامه، کلینى در جواب مشکل سوم، با تألیف کتاب کافى که یک جامع حدیثى در تمام زمینههاى اسلامى است، مىگوید: «خدا را شکرگزارم که وسایل و امکانات تألیف چنین کتابى را به من عنایت فرمود. امیدوارم چنان باشد که تو خواستى.»10
کتاب کافى که یکى از مهمترین آثار قرن سوم و چهارم هجرى و جریانساز در میان محققان شیعه بوده است، مهمترین اثر محمدبن یعقوب کلینى از اندیشمندان قرون اولیه اسلامى است که در قریه «کلین» از توابع رى دیده به جهان گشود.11 زادگاه ایشان در زمان تولدش، از اهمیت والایى برخوردار بوده است، تا آنجا که برخى، رى را در آن زمان پس از بغداد، بزرگتر از سایر شهرها دانستهاند.12 هیچیک از رجالیان و مورّخان زادروز کلینى را به طور دقیق مشخص نکردهاند، لیکن برخى آن را همزمان با حیات امام حسن عسکرى علیهالسلامدانستهاند؛13 گرچه برخى نیز این سخن را بى وجه پنداشتهاند.14 بعضى دیگر از اندیشمندان، با توجه به گفته محققى همچون ابنالاثیر جزرى که مرحوم کلینى را مجدد سده سوم هجرى شمرده است، نتیجه گرفتهاند که ایشان مىبایست در سال 300ق در سن کمال بوده و مقدارى بیش از چهل بهار بر وى گذشته باشد؛ یعنى در عصر امام عسکرى علیهالسلام متولد شده باشد.15
در مورد خاندان کلینى، گفتنى است که پدر بزرگوار ایشان (یعقوببن اسحاق)، از عالمان بزرگ دین بوده و هماکنون نیز آرامگاه او در کلین مشهور است و جز این، اطلاعى دیگر از او در دست نیست.16 مادر ایشان، از خاندانى دانشمند بوده و نزدیکان وى، از قبیل جدّ و پدر، عمووبرادرش،همهازبرگزیدگانودانشورانبزرگبودهاند.17
کلینى پس از قریب هفتاد سال مجاهدت علمى، دار فانى را وداع کرد. درباره سال درگذشت او اختلاف است. یک قول، این حادثه را مربوط به سال 325 هجرى18 و قول دیگر، آن را سال 329 دانسته است.19
کلینى به غیر از کتاب کافى، کتابهاى دیگرى نیز تألیف نموده است؛ مانند الرسائل، الرد على القرامطه، تعبیر الرویاء، الرجال، و قیل فى الائمة من الشعر،20 که البتهبجزکافىاثرىازدیگرکتابهاىوىباقىنمانده است.
اعتبار احادیث کافى
آقابزرگ تهرانى درباره جایگاه و منزلت احادیث کتاب کافى نوشته است: «کتاب کافى در حدیث از بزرگترین کتابهاى چهارگانه مورد استناد است که در زمینه روایات منقول از خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله، کتابى مانند آن نوشته نشده است... .»21 بروکلمان درباره این کتاب گفته است: «این کتاب همه عقاید و مذاهب امامیه را دربر مىگیرد و یکى از کتابهاى چهارگانه شیعه به حساب مىآید. این کتاب شامل شانزده هزار روایت است، متأخّران به شمارش این احادیث و دستهبندى آنها براساس علوم درایت به صحیح، حسن، ضعیف و.... پرداختهاند.»22
برخى از فقها و محدثان متأخر و جمعى از اخبارىهاى شیعه مانند محمدامین استرآبادى، شیخ حرّ عاملى و شیخ حسن کرکى عاملى با تمسک به سخنان کلینى در مقدّمه کافى که مىگوید: «خدا را سپاسگزارم که مرا به تألیف آنچه از من خواسته شده بود، یعنى کتابى از روایات امامان باقر و صادق علیهماالسلامدر تمام قسمتهاى دین، موفق نمود و امیدوارم و آنچنان باشد که از من خواسته شده است»، تمام روایات کافى را قطعىالصدور معرفى کردهاند.23 گروهى دیگر از محدثان و مجتهدان شیعه مانند مجلسى اول و دوم، صاحب حدائق، فیض کاشانى و... ضمن اینکه ادعاى طایفه اول را مردود دانستهاند، با استناد به همان جملات و امثال آنها، تمام روایات کافى را حجت و موثوقالصدور دانستهاند. با این حال، به نظر مىرسد دیدگاه صحیح در مورد احادیث کتاب کافى این است که صحت و حجّیت تمام احادیث کافى قابل اثبات نیست، چه رسد به مقطوعالصدور بودن آنها. از اینرو، سیره قریب به اتفاق عالمان شیعه درباره کافى این است که گرچه از حیث مجموع احادیث، این کتاب داراى حجت، و عمل به آن در عصر ما از ضروریات مذهب شیعه است، ولى از حیث ارزیابى فرد فرد این احادیث، فقط حجّیت بخشى از آنها را مىتوان ثابت نمود. از اینرو، نه تنها مقطوعالصدور بودن تمام اخبار کافى قابل اثبات نیست، بلکه صحت و حجّیت تمام آنها را هم نمىتوان ثابت نمود.
اندیشه سیاسى از منظر کتاب الحجة کافى
همانگونه که گذشت، این پژوهش در نظر دارد موضوعات فلسفه سیاسى را در «کتاب الحجة» کافى دنبال کرده و از این رهگذر، به درکى نسبى و روشن از جایگاه فلسفه سیاسى در احادیث معصومان علیهمالسلام در این کتاب گرانسنگ دست یابد.
به عنوان مقدّمه باید گفت: در اینکه آیا دانش یا نگرش علمى مستقلى به نام فلسفه سیاسى اسلامى وجود دارد و یا مىتواند وجود داشته باشد، بحثهایى مطرح بوده و هست؛ برخى منکر وجود و امکان چنین دانشى هستند و برخى تنها وجود آن را منکر شدهاند. برخى بین فلسفه سیاسى اسلام و فلسفه سیاسى اسلامى تمایز قایل شدهاند، در حالى که به دومى اعتراف دارند، اولى را منکر شدهاند. در مقابل، برخى هر دو مورد را امکانپذیر و بر وجود آن دو اصرار دارند.
در جهان اسلام، این اصطلاح اولین بار توسط ابونصر فارابى در کتاب التنبیه على سبیل السعادة به کار رفت. او مفهوم عام «فلسفه مدنى» را شامل دو نوع دانش مىداند و در تعریف آن مىگوید: «فلسفه مدنى دو قسم است: قسم نخست به شناخت افعال خوب و اخلاق جمیله که از آن صادر مىشود و توانایى بر اسباب آنها و... مىپردازد و "صناعه خلقى" نامیده مىشود و قسم دوم عملى است، شامل معرفت بر امورى که موجب تحصیل اشیاى جمیله براى اهالى شهرها و توانایى کسب و حفظ آنها توسط آنان مىشود و این علم را "فلسفه سیاسى" نامیدهاند.»24
برخى از متفکران معاصر هم در تعریف خود به همان مضمون فارابى اشاره دارند و مىنویسند: «تمام اعمال سیاسى ذاتا جهتى به سوى معرفت به ماهیت خیر دارند؛ یعنى به سوى معرفت به زندگى خوب یا جامعه خوب؛ زیرا جامعه خوب همان سعادت کامل سیاسى است. اگر این جهتگیرى به سوى معرفت به خیر تصریح شود و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگى خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسى پدیدار مىشود... در اصطلاحِ "فلسفه سیاسى" کلمه فلسفه بیانگر روش بحث از مقوله سیاسى است؛ روشى که هم فراگیر است و هم به ریشه مسئله توجه دارد. کلمه سیاسى هم بیانگر موضوع بحث است و هم کارویژه این مشغله را نشان مىدهد... فلسفه سیاسى شاخهاى از فلسفه است که با زندگى سیاسى، یعنى زندگى غیر فلسفى و زندگى بشرى، بیشترین نزدیکى را دارد.»25
با توجه به این تفاصیل، بدیهى است این نوشتار بر پیشفرض امکان و وجود فلسفه سیاسى در اسلام استوار شده است و با این پیشفرض به بررسى موضوعات و مسائل فلسفه سیاسى که در «کتاب الحجة» کافى مطرح شدهاند، مىپردازد. در اینکه موضوعات فلسفه سیاسى چیست، مىتوان گفت: در بررسى یک دانش معمولاً به زوایاى هشتگانه (رئوس ثمانیه) آن پرداخته مىشود، که مسائل هر دانشى بیشترین حجم مباحث آن را به خود اختصاص مىدهد، اما در این مقاله که بنا بر اختصار است، بهناچار به برخى از مسائل اساسى فلسفه سیاسى همچون ضرورت حکومت، مشروعیت، جایگاه مردم در حکومت و...که در اینکتاب بهآنهااشاره شده است، پرداخته مىشود.
با توجه به این مقدّمه، احادیث «کتاب الحجة» کافى را در یک نگاه مىتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. برخى از احادیث، اساسا از محدوده مسائل و موضوعات فلسفه سیاسى خارج بوده و در حیطه تحلیل سیاسى قرار نمىگیرند.
2. دستهاى دیگر از احادیث و مباحث کلامى «کتاب الحجة»، با ضمیمه کردن آیات قرآن کریم و دیگر احادیث، قابلیت ارائه برداشت سیاسى را پیدا مىکنند.
3. گروه سوم، روایاتى هستند که همه و یا برخى از فرازهایشان، مستقیما و بدون ضمیمه کردن مقدماتى از آیات و روایات دیگر، به مباحث مربوط به فلسفه سیاسى اشاره داشته و مشخصا رویکردى سیاسى به مسائل و موضوعات دارند.
بدیهى است دسته اول و دوم که بخش اعظم کتاب را دربر دارند، به علت وسعت و گستردگى، در مدار بررسى این پژوهه قرار نگرفته و تنها روایاتى مورد مطالعه قرار مىگیرند که مستقیما به بیان موضوعات فلسفه سیاسى پرداخته باشند.
با توجه به این تفاصیل و مباحثى که درباره رویکرد علمى کلینى در کافى و شرایط ویژه زمان او طرح گردید، اکنون به بازخوانى و بررسى برخى از مباحث فلسفه سیاسى در «کتاب الحجة» کافى پرداخته مىشود:
1. اصل ضرورت حکومت
«قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ یعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّا فَینْبَغِى لَهُ أَنْ یعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضا وَ سَخَطا وَ أَنَّهُ لَا یعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بوحى أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ یأْتِهِ الْوَحْى فَقَدْ ینْبَغِى لَهُ أَنْ یطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِیهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) کَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِینَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَنْ کَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِى الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِىءُ وَ الْقَدَرِى وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِى لَا یؤْمِنُ بِهِ حَتَّى یغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا یکُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَیمٍ فَمَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَىءٍ کَانَ حَقّا فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیمُ الْقُرْآنِ فَقَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ کَانَ یعْلَمُ وَ عُمَرُ یعْلَمُ وَ حُذَیفَةُ یعْلَمُ قُلْتُ کُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَدا یقَالُ إِنَّهُ یعْرِفُ ذَلِکَ کُلَّهُ إِلَّا عَلِیا (ع) وَ إِذَا کَانَ الشَّىءُ بَینَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِى وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِى وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِى وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِى فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیا (ع) کَانَ قَیمَ الْقُرْآنِ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ کَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَنَّ مَا قَالَ فِى الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه.»26
عمدهترین کلیدواژه در این روایت، «فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا یکُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَیمٍ» مىباشد که با ضمیمه کردن مقدماتى که در صدر روایت وجود دارند، یکى دیگر از مباحث مهم فلسفه سیاسى تحت عنوان «اصل ضرورت حکومت» را اثبات مىکند.
روایت، مقدّمات خود را بدینگونه طرح کرده و بر اساس آن، نتیجهگیرى خود را ارائه مىدهد:
1. حجّیت قرآن در جامعه تام و تمام است. با توجه به عبارت «فَینْبَغِى لَهُ أَنْ یعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضا وَ سَخَطا وَ أَنَّهُ لَا یعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بوحى أَوْ رَسُولٍ»، انسان موحد ضرورتا مىبایست بایدها و نبایدهاى الهى را درک کرده و بر اساس آنها، امورات فردى و اجتماعى خود در تمامى حوزهها را سامان دهد؛ حوزههایى که علاوه بر مسائل فردى،همهمناسباتاجتماعىانسان را دربر مىگیرند.
درک اراده الهى در موارد بسیارى، تنها از راه دریافت وحى و یا ارتباط با رسول الهى و مطالعه کتاب آسمانى وى امکانپذیر مىباشد، اگرچه در مواردى نیز عقل مىتواند مستقلاً مراد خداوند را روشن سازد. با توجه به این بیان، قرآن به عنوان منبع مدیریت جامعه در همه عرصهها مطرح بوده و حجت آن در همه مواردى که نقش اساسى در سعادت انسان دارند، تمام است.
2. حاکمیت قرآن مخالفتهایى را دربر خواهد داشت: «فَنَظَرْتُ فِى الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِىءُ وَ الْقَدَرِى وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِى لَا یؤْمِنُ بِهِ حَتَّى یغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ.»
بدیهى است هر اندیشهاى در بطن خود مخالفتهایى را به دنبال خواهد داشت، به ویژه هنگامى که تفکرى بخواهد عنان مدیریت جامعه را در اختیار بگیرد، دیگر مکاتب و سردمداران آنها، به مخالفت آشکار و پنهان با آن برخواهند خاست.
3. استقرار حاکمیت و حجیت قرآن نیازمند قیم است: «فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا یکُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَیمٍ.»
کتب لغت و ادبیات، «قیم» را به معناى چیزى مىدانند که تکیه و اعتماد دیگران بر آن مىباشد: «قیم القوم: من یسوس أمرهم و یقومهم.»27 بنابراین و با توجه به معناى لغوى قیم، باید گفت: روایت بیان مىدارد که حجّیت قرآن در جامعه نیازمند وجود قیم و تکیهگاه و به عبارتى مجرى است؛ چراکه قرآن کریم زمانى مىتواند خود را به عنوان حجت به جامعه عرضه کند که از میان صفحات مصحف شریف به درآمده و به میان اجتماع انسانى وارد گردد و این خود نیازمند فردى است که مجرى احکام و دستورات آن در جامعه باشد، تا از این طریق، با تحقق باید و نبایدهاى آن در عرصه جامعه، به قرآن حجّیت عملى ببخشد.
4. به حکم عقل و تجربه تاریخى، قیم باید از استعداد و توانایى مادى و معنوى لازم براى زمینهسازى حاکمیت قرآن برخوردار باشد.
بدیهى است قیم قرآن و شخصى که وظیفه اجرایى کردن معارف قرآنى در سطح جامعه را بر عهده دارد، نیازمند زمینه مساعد و امکانات لازم براى پیش بردن اهداف خویش مىباشد و طبیعى است که در غیر این صورت، در بهترین شرایط بجز برخى از مسائل فردى، دیگر معارف قرآنى هرگز فرصت اجرایى شدن را پیدا نخواهند کرد. بنابراین، وجود امکانات و شرایط مساعد از ابتدایىترین لوازم پیاده شدن یک فکر در جامعه است.
5. تجربه تاریخى چند هزار ساله بشر و حکم عقل، مؤید این نکته مىباشند که ظهور تام و اتم توانایىهاى قیم و عامل اجرایى، در تشکیل حکومت و بسط قدرت در جامعه مؤثر است.
تاریخ حیات بشر، شاهد تشکیل حکومتهاى ریز و درشتى بوده است که با احساس نیاز انسان به وجود قوه قاهرهاى که نظم و امنیت را در جامعه حاکم کند، به وجود آمدهاند. بشر از همان ابتدا دریافت که بدون وجود حکومت، امکان اداره جامعه، چه در مقیاس کوچک یا بزرگ وجود ندارد و از اینرو، به سمت تشکیل حکومت رفت. قیم قرآن و کسى که مىخواهد معارف آن را ـ که همه عرصههاى فردى و اجتماعى را دربر مىگیرد ـ در جامعه جارى و سارى سازد، با توجه به مخالفانى که قطعا با آنها روبهرو خواهد بود، نیازمند فراهم کردن قدرت قاهرهاى است که به او اجازه دهد در کنار سنگاندازى مخالفان، قوانین الهى را در جامعه اعمال کند و از همینروست که انبیا و اولیاى الهى در صورت مساعد بودن شرایط، همواره دست به تشکیل حکومت زدهاند.
نتیجه اینکه روایت، اصل ضرورت حکومت را از این طریق اثبات مىکند که معارف و قوانین الهى براى اجرایى شدن در سطح جامعه نیازمند وجود عامل اجرایى است که به حکم عقل و تجربه تاریخى، خود نیازمند قوه قاهرهاى است که در تشکیل حکومت تبلور پیدا مىکند.
2. حکومت و مشروعیت
«قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ (ع) نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَنَا لَنَا الْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ».»28
ترجمه: فرمود: ما گروهى هستیم که خداى ـ عزّوجلّ ـ اطاعت ما را واجب کرده، انفال (غنیمت در جنگ و مباحات اولیه) از ماست و برگزیده از مال (اشیاى نفیس جنگى) به ما اختصاص دارد: ما در دانش ریشه داریم و ما هستیم حسدبردهشدگان که خدا فرماید: «آیا بر مردم حسد مىورزند به واسطه آنچه خدا از فضل خود بایشان داده است؟»
«مشروعیت» یکى از مباحث عمده فلسفه سیاسى است که در رابطه با تشکیل حکومت و حاکمان مطرح مىگردد و یکى از مسائل اساسى مرتبط با تشکیل حکومتها از اوان تاریخ بوده که بسیارى از متفکران را به بحث و بررسى در اینباره واداشته است.
در روایت فوق امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَنَا، لَنَا الْأَنْفَالُ.» از این عبارت، دو نکته مهم برداشت مىشود:
1. اطاعت در بیان امام علیهالسلام مطلق است و اطاعت در همه حوزهها را شامل مىگردد. بنابراین، اطاعت از امام در تشکیل حکومت و اجراى قانون نیز به امر الهى واجب و از این طریق، مشروعیت الهى حکومت ائمّه و جانشینان آنها نیز اثبات مىشود. به عبارت دیگر، مردم به این علت باید از حاکمان معصوم خود و نایبان آنها اطاعت کنند که خداوند متعال اطاعت آنها را بر مردم واجب کرده است.
2. عبارت «لَنَا الْأَنْفَالُ» اشاره به شأن حاکمیتى ائمّه علیهمالسلام دارد؛ چراکه انفال از دیدگاه فقه اسلامى، در ارتباط مستقیم با حکومت و حاکم اسلامى قرار داشته و مواردى که به عنوان انفال در فقه مورد بحث قرار مىگیرند، عمدتا در رابطه با عملکرد حکومت اسلامى در جهاد و تعاملات داخلى و بینالمللى آن، مطرح مىگردند. آنچه که فقها تحت عنوان «انفال» مورد بحث قرار مىدهند، به اختصار از این قرار است:
1. زمینهایى که مسلمانان با اسب و شتر بر آن یورش نیاورده و به ضرب شمشیر به دست نیاوردهاند؛
2. اشیاى ویژه و برگزیده پادشاهان؛
3. زمینهاى موات؛
4. قلّه، سینه و دامنه کوهها؛
5. بیشهها و نیزارها؛
6. درهها و مسیلها با درختان و معادنى که در آنها مىباشد؛
7. غنایمى که مسلمانان در جنگ با کافران به دست آوردهاند، در صورتى که جنگ آنان بدون اذن امام علیهالسلام بوده؛
8. زمینهاى بىوارث.29
2. موضوع مشروعیت همزاد بحث حکومت مىباشد. در این روایت امام علیهالسلام در کنار تأیید ضرورت تشکیل حکومت در مکتب سیاسى اسلام، مشروعیت حکومت و حاکم را نیز از جانب الهى مىدانند و بیان مىکنند: مردم تنها به این خاطر که خداوند به آنها امر کرده است، واجب است که از ما اطاعت کنند «فَرَضَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ طَاعَتَنَا» نه وراثت و شخصیت کاریزماتیک ما و یا قرارداد خود مردم با یکدیگر و مسائل دیگرى از این دست.
3. مشروعیت
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِى بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ أَخْبَرَنِى الْأَحْوَلُ أَنَّ زَیدَ بْنَ عَلِى بْنِ الْحُسَینِ (ع) بَعَثَ إِلَیهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَیتُهُ فَقَالَ لِى یا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَکَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ... .»30
کلیدواژه مهم این روایت، عبارت «إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ» (اگر پدرت، یا برادرت مرا بخواهند مىروم) مىباشد که مفاد آن به یکى از مباحث عمده فلسفه سیاسى، یعنى مشروعیت اشاره دارد. پذیرفتن حکومت بدان معناست که برخى افراد حق دستور دادن و حکم کردن دارند و در مقابل، مردم مکلف به اطاعت از دستورهاى آنها هستند. اگر دستورى در کار نباشد، حکومتى وجود نخواهد داشت و اگر دستور و اوامرى باشد، ولى کسى اطاعت نکند، حکومت بیهوده است. در حقیقت، اساس حکومت بر این است که دستورى از مقامى صادر شود و دیگران به آن عمل کنند. قوام حکومت از یکسو، به وجود شخص یا گروهى متکى است که «حاکم» است و از سوى دیگر، به مردمى که باید دستورات حاکم را بپذیرند و بدان عمل کنند. ولى سؤال این است که آیا مردم از هر دستورى باید اطاعت کنند و هر شخص یا گروهى حق دارد به مردم دستور بدهد؟
پاسخ این سؤال، مسلما منفى است و هر کسى نمىتواند حکومت بر مردم را به دست گیرد و بر آنها حکم براند؛ کسى مىتواند چنین کند که مجاز و مشروع به این کار باشد. در واقع، حاکم، حکومت و قانون باید مشروع باشند. «مشروعیت» از نظر اصطلاحى «به معناى این است که کسى حق حاکمیت و در دست گرفتن قدرت و حکومت را داشته باشد و مردم هم وظیفه دارند از او اطاعت کنند.»31
بر اساس عبارت «إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ خَرَجْتُ مَعَهُ»، راوى در جواب زیدبن علىبن حسین علیهالسلام که او را دعوت به قیام بر علیه ظلم مىکند، مىگوید: اگر پدر یا برادرت مرا بخواهند مىروم.
نکته قابل توجه در جواب راوى، این است که نمىگوید: من قیام شما را علیه ظلم نمىدانم، بلکه بیان مىکند: در صورتى که پدرت امام سجاد علیهالسلام و برادرت امام باقر علیهالسلام که مأذون از جانب خداوند هستند، به من امر کنند اطاعت خواهم کرد. بنابراین، معناى عبارت این مىشود که حتى امر حقى که حق بودن آن محرز است، بدون اذن شخص مأذون از طرف خداوند، مشروعیت ندارد و در حقیقت، مشروعیت امور به حکم ولىّ خداست و عمل بدون اذن وى باطل بوده و هر امرى، از قیام بر علیه ظلم گرفته تا تغییر مسیر یک خیابان و...، اگر بىواسطه یا باواسطه از جانب ولىّ خدا اذن نداشته باشد، طاغوت است.
4. مشروعیت طولى
«عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّکُمْ لَا تَکُونُونَ صَالِحِینَ حَتَّى تَعْرِفُوا... وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِى أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَنْ تَرَکَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ لَمْ یطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بما أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَل... .»32
این روایت، مشروعیت طولى را در نظام سیاسى اسلام اثبات مىکند. شاهد بحث، عبارتى است که در ذیل حدیث آمده است: امام علیهالسلاممىفرماید: خدا اطاعت ولىّ امرش را به اطاعت رسولش پیوسته و اطاعت رسولش را به اطاعت خودش. پس هر که از والیان امر اطاعت نکند، خدا و رسولش را اطاعت نکرده است.
والیان امر که روایت، اطاعت از آنها را اطاعت از خداوند و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهمىداند، افرادى هستند که مدیریت اجتماعى و رتق و فتق امور مردم را بر عهده دارند؛ چنانکه ابن منظور در لسان العرب مىگوید: «قال ابن الأثیر: و کأَن الوِلایة تُشعر بالتَّدْبیر و القُدرة و الفِعل، و ما لم یجتمع ذلک فیها لم ینطلق علیه اسم الوالى»؛ ولایت در حقیقت، تدبیر و مدیریت و اعمال قدرت و انجام و پیگیرى امور است و تا زمانى که این موارد جمع نباشد، ولایت تحقق پیدا نمى کند.33 بدیهى است چنانکه گذشت، حاکم براى حکومت نیازمند مشروعیت است و مشروعیت خود را بنا بر مکاتب مختلف، از راههاى گوناگونى به دست مىآورد و همانگونه که در بحث مشروعیت بیان شد، بر اساس مبانى فلسفه سیاسى اسلام، مشروعیت حاکم در این نظام فکرى، عملى از جانب خداوند است و به عبارتى، مشروعیت الهى طولى است.
مشروعیت طولى به این معناست که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهمشروعیت خود را از خداوند گرفته و امام به واسطه پیامبر از خداوند و به همین ترتیب، والیان امر به واسطه ائمّه علیهمالسلام مشروعیت خود را از پروردگار عالم مىگیرند. از اینروست که مىفرماید: هر کس والیان امر را اطاعت نکند در حقیقت، خدا و رسولش را اطاعت نکرده است. مسئولان جامعه اسلامى بنا بر این روایت، از بالاترین مقامات تا پایینترین سطوح، به نحو طولى، مشروعیت خود را از خداوند مىگیرند و در صورتى که دستورى قانونى و مطابق حق صادر کنند، همه مؤظف به اطاعت از ایشان مىباشند.
5. ضرورت حاکم عادل
«... قَالَ هِشَامٌ... فَقُلْتُ لَهُ یا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاما یصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ وَ یتَیقَّنُ بِهِ مَا شُکَّ فِیهِ وَ یتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کلهم فِى حَیرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یقِیمُ لَهُمْ إِمَاما یرُدُّونَ إِلَیهِ شَکَّهُمْ وَ حَیرَتَهُمْ وَ یقِیمُ لَکَ إِمَاما لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیهِ حَیرَتَکَ وَ شَکَّکَ قَالَ فَسَکَتَ وَ لَمْ یقُلْ لِى شَیئا... .»34
کلیدواژه مهم این روایت، عبارت «اخْتِلَافِهِمْ» است که به کمک آن، یکى از ادلّه نیاز جامعه به حاکم عادل، اینچنین ارائه مىگردد:
1. اختلاف در روایات مطلق است و اختلافات اجتماعى در حوزه سیاسى، اقتصادى و... را شامل مىشود.
روایت بیان مىدارد که وجود امام براى جامعه لازم است تا مردم را از شک و حیرت درآورده و اختلافات میان آنها را رفع کند. صرفنظر از حیرت و شک، معناى اختلاف، مطلق است و هرگونه اختلافى را دربر مىگیرد. اختلافات اجتماعى بسته به مقیاس جوامع، ابعاد متعددى دارند که شامل همه عرصههاى سیاسى، اقتصادى و... مىگردد و طبیعتا هر جامعهاى، کم یا زیاد، با این پدیده دست به گریبان مىباشد.
2. رفع تام و تمام اختلافات نیازمند سازوکار اجرایى و ضمانت اجراست.
همانگونه که گذشت، اختلافات اجتماعى داراى ابعاد مختلفى است. رفع اینگونه اختلافات، نیازمند دو عنصر اساسى مىباشد: 1. قانون؛ 2. مجرى قانون.
برخى از اختلافات را مىتوان با اندک امکاناتى و صرفا با رایزنى و تألیف قلوب حل و فصل کرد، اما بسیارى از اختلافات اجتماعى بدون ضمانت اجرا و قدرت قاهره، اصلاح نمىگردند، هرچند که بهترین قوانین در اختیار مردم باشد. با این وصف، به حکم عقل و تجربه تاریخى، حل همه اختلافات اجتماعى که بنا بر روایت، وظیفه امام عادل شمرده شده است، بدون تشکیل حکومت امکانپذیر نمىباشد.
نتیجه اینکه بر اساس مفاد روایت، وجود حاکم عادل براى رفع اختلافات اجتماعى ضرورت دارد و از این طریق، اصل ضرورت وجود حاکم عادل را اثبات مىکند.
6. امام عادل؛ پیشواى جامعه در همه امور
«أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَالَ لَا یکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِنا حَتَّى یعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ کلهم وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ یرُدَّ إِلَیهِ وَ یسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ کَیفَ یعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ یجْهَلُ الْأَوَّل.»35
ترجمه: بنده مؤمن نمىباشد، مگر اینکه خدا و پیامبرش و امام را بشناسد و در امورش به امام زمانش رجوع کند و تسلیمش باشد.
کلیدواژه مهم در این روایت، عبارت «وَ یرُدَّ إِلَیهِ وَ یسَلِّمَ لَهُ» مىباشد.
روایت بیان مىدارد که ایمان فرد در صورتى کامل مىشود که در کنار شناخت خداوند، از لحاظ عملى نیز در همه امور به امام زمانش رجوع کند. عبارت «یرُد إِلَیهِ وَ یسَلِّمَ لَهُ» اطلاق دارد و شامل همه امور فردى و اجتماعى مىشود. بنابراین، از این روایت استفاده مىگردد که امام معصوم علیهالسلام پیشواى جامعه در همه امور است، و از واژه «یسَلِّمَ لَهُ»، که به معناى اطاعت کردن است و ظهور در رهبرى و حکومت دارد، استفاده مىگردد که مردم در همه امور سیاسى و اجتماعى خود، اعم از تشکیل حکومت و راهبرى جامعه و تنظیم مناسبات اجتماعى و... باید به امام معصوم علیهالسلام و به دلایل عقلى و نقلى، به نایبان خاص و عام ایشان رجوع کنند.
7. جایگاه مقبولیت رهبر در فلسفه سیاسى اسلام
«مُحَمَّدُبْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِبْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِبْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَینِبْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ (ع) فِى قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ آتَیناهُمْ مُلْکا عَظِیما قَالَ الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَة.»36
ترجمه: از امام صادق علیهالسلام پرسیدم: قول خداى ـ عزوجل ـ را «همانا آل ابراهیم را کتاب دادیم.» فرمود: مقصود نبوت است. گفتم: حکمت چیست؟ فرمود: فهمیدن و قضاوت است. گفتم: «و به آنها ملک بزرگ دادیم؟» فرمود: اطاعت است.
مشروعیت و مقبولیت در مباحث فلسفه سیاسى در کنار یکدیگر طرح مىگردند. در دموکراسى لیبرال، مقبولیت، مشروعیت را نیز به دنبال مىآورد؛ به این معنا که وقتى مردم حاکمیت فرد یا گروهى را خواستار گردیدند، آنها مشروعیت حکومت را نیز به دست مىآورند و بر این اساس، مقبولیت و خواست مردم، در کانون تمرکز دموکراسى لیبرال قرار دارد.
همانگونه که گذشت، در فلسفه سیاسى اسلام، مشروعیت حاکم یا حاکمان، به نصب از جانب الهى تأمین مىشود و تنها کسانى مشروعیت حکومت بر مردم را دارا هستند که از جانب الهى مأذون باشند؛ از اینرو، مقبولیت نمىتواند مشروعیت را نیز به دنبال داشته باشد. ممکن است فردى براى حکومت، از مشروعیت لازم برخوردار باشد، ولى مقبولیت و خواست مردم را به همراه نداشته باشد. در این صورت، تنها اتفاقى که مىافتد این است که حاکم مشروع، فرصت تشکیل حکومت را پیدا نمىکند، در حالى که در همان حال، مشروعیت خود را دارا مىباشد و هر وقت مقبولیت فراهم گردد، مىتواند اقدام به تشکیل حکومت کند. در این اندیشه، مقبولیت نمىتواند مشروعیت را نیز براى حاکم یا حاکمان فراهم آورد. این خود تفاوتى بنیادین میان فلسفه سیاسى اسلام و لیبرال دموکراسى مىباشد.
با تمام این تفاصیل، مقبولیت در اندیشه سیاسى اسلام، از جایگاه ویژهاى برخوردار بوده و شارع مقدس تأکید ویژهاى بر آن دارد. کلیدواژه مرتبط در روایت، عبارت «آتَیناهُمْ مُلْکا عَظِیما فَقَالَ الطَّاعَة» مىباشد. امام باقر علیهالسلام در تفسیر ملک عظیمى که خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلام عطا کرد، فرمودند: منظور از ملک عظیم، اطاعت است.37 حضرت ابراهیم بنا بر مبانى دینى، از مشروعیت برخوردار بوده و بر اساس این بخش از روایت، خداوند اطاعت مردم و مقبولیت را نیز به وى عطا کرده است. در اهمیت جایگاه مقبولیت در فلسفه سیاسى اسلام، همین بس که خداوند با عبارت «ملک عظیم» از آن تعبیر کرده است که خود بر جایگاه ویژه مقبولیت اشاره دارد.
بنابراین و به طور خلاصه، در نظام سیاسى اسلام، مشروعیت و مقبولیت در کنار هم قرار داشته و هیچکدام ضرورتا همراهى دیگرى را به دنبال نخواهد داشت و در عین حالى که عمده تأکید بر مشروعیت مىباشد، بر طبق این روایت، مقبولیت مردمى نیز از جایگاه ویژهاى برخوردار است.
8. جایگاه مردم در حکومت
«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مَرْوَکِبْنِ عُبَیدٍ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ زَیدٍ الطَّبَرِى قَالَ کُنْتُ قَائِما عَلَى رَأْسِ الرِّضَا (ع) بخراسان وَ عِنْدَهُ عِدَّةٌ مِنْ بنىهاشم وَ فِیهِمْ إِسْحَاقُبْنُ مُوسَىبْنِ عِیسَى الْعَبَّاسِى فَقَالَ یا إِسْحَاقُ بَلَغَنِى أَنَّ النَّاسَ یقُولُونَ إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِیدٌ لَنَا لَا وَ قَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا قُلْتُهُ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُهُ مِنْ آبَائِى قَالَهُ وَ لَا بَلَغَنِى عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِى قَالَهُ وَ لَکِنِّى أَقُولُ النَّاسُ عَبِیدٌ لَنَا فِى الطَّاعَةِ مَوَالٍ لَنَا فِى الدِّینِ فَلْیبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب.»38
نسبت میان مردم و حکومت و حاکم و محکوم، از موضوعات مورد بحث در فلسفه سیاسى است و نظریات گوناگونى، از دموکراسى تا مردمسالارى دینى و...، در این رابطه ارائه گردیده است.
امام رضا علیهالسلام در بیان شریف خود مىفرمایند: بر خلاف نظر برخىها، مردم به طور مطلق بنده ما نیستند، بلکه تنها در اینکه اطاعت ما بر آنها به طور مطلق واجب است، بنده ما محسوب مىشوند. در این رابطه، تذکر چند نکته ضرورى به نظر مىرسد:
1. عبید جمع عبد است و به معناى فردى است که هیچ اختیارى از خود نداشته و به طور کامل مطیع و منقاد مولاى خویش است.39
2. امام در روایت، بین شخصیت حقیقى و حقوقى خویش تفکیک قایل شده و مىفرمایند: مردم از لحاظ حقیقى بنده ما نیستند و بنا بر اصول عالیه اسلامى، آزاد و مختارند، اما از لحاظ حقوقى و شخصیت الهى امام و حاکم جامعه اسلامى، که نماینده خداوند در میان مردم است، مردم به یک معنا بنده محسوب مىشوند؛ یعنى اینکه وقتى حاکم اسلامى بر اساس شخصیت حقوقى خود امرى را صادر مىکند، بر مردم واجب است که از آن اطاعت کنند.
3. اینکه در باب ولایت مطلقه فقیه آمده است: فقیه به محض اینکه از جاده عدالت خارج شد، خود به خود از ولایت ساقط مىگردد، در حقیقت، به همین معناست؛ یعنى اطاعت از ولایت فقیه، نسبت به شخصیت حقوقى اوست که در صورت فاصله گرفتن از آن جایگاه، اطاعت مردم از وى نیز حرام مىشود.
4. مبانى حکم حکومتى نیز از همین روایت روشن مىگردد. وجوب اطاعت از حکم حکومتى و بندگى مردم در تبعیت از آن، از نتایج این بیان شریف امام علیهالسلام مىباشد؛ یعنى اگر دستورى از ولىّ مأذون از جانب الهى در چارچوب شرعى آن صادر گردد، تبعیت مردم به این دلیل لازم است که به تعبیر امام علیهالسلام مردم در زمینه اطاعت کردن از چنین دستوراتى، بنده و بىاختیار محسوب مىشوند.
5. تفاوت دموکراسى غربى و مردمسالارى دینى نیز با استفاده از این روایت تبیین مىگردد. در دموکراسى غربى، مردم در انتخاب حکام و جعل قوانین مختار بوده و بنا بر قوانین خودخواستهاى که بر اساس عقل ناقص بشرى جعل گردیدهاند، جامعه خویش را پىریزى مىکنند، در حالى که بنا بر مردمسالارى دینى، مردم اگرچه در انتخاب حاکم مؤثر بوده و به تعبیرى، در مقبولیت بخشیدن به حاکم نقش ایفا مىکنند، اما به علت مشروعیت الهى وى و عمل او در چارچوب قوانین، واجب است به دستور وى عمل کنند؛ چنانکه در جعل قوانین نیز خودمختار نمىباشند و قوانین جامع و جاودانه الهى تعیینکننده خط سیر اجتماع است.
9. ولایت انتصابى نه انتخابى
«اَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ رَحِمَهُ اللَّهُ رَفَعَهُ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ کُنَّا مَعَ الرِّضَا (ع) به مرو فَاجْتَمَعْنَا فِى الْجَامِعِ یوْمَ الْجُمُعَةِ فِى بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَأَدَارُوا أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَ ذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیدِى (ع) فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِیهِ فَتَبَسَّمَ (ع) ثُمَّ قَال... هَلْ یعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ محلها مِنَ الْأُمَّةِ فَیجُوزَ فِیهَا اخْتِیارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْرا وَ أَعْظَمُ شَأْنا وَ أَعْلَى مَکَانا وَ أَمْنَعُ جَانِبا وَ أَبْعَدُ غَوْرا مِنْ أَنْ یبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ ینَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یقِیمُوا إِمَاما بِاخْتِیارِهِم... إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ (ص)... .»40
ترجمه: فرمود... مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت مىدانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود؛ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالىتر و جایگاهش منیعتر و عمیقتر از آن است که مردم با عقل خود به آن رسند یا به آرائشان آن را دریابند و یا به انتخاب خود امامى منصوب کنند... .
این روایت، به صراحت انتخابى بودن مقام ولایت را نفى کرده و آن را انتصابى مىداند. شاهد روایت، عبارت «هَلْ یعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ محلها مِنَ الْأُمَّةِ فَیجُوزَ فِیهَا اخْتِیارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْرا وَ أَعْظَمُ شَأْنا وَ أَعْلَى مَکَانا وَ أَمْنَعُ جَانِبا وَ أَبْعَدُ غَوْرا مِنْ أَنْ یبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ ینَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یقِیمُوا إِمَاما بِاخْتِیارِهِم...» مىباشد.
پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و به رغم اینکه ایشان بارها و بارها در دوران رسالتشان، امیرالمؤمنین على علیهالسلام را به جانشینى خویش منصوب کرده بودند، مردم ـ چنانکه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهپیشبینى کرده و فرموده بودند: «به زودى پس از من، گروهى از امتم، به آیین پیشین خود برمىگردند و اسلام را به زبان مىآورند، ولى احکام آن را ردّ مىکنند و به جاهلیت اولیه خویش باز مىگردند»41 ـ برخلاف دستور خداوند، بر نقش خود در انتخاب ولى خدا تأکید کرده و در مقابل انتصاب الهى، انتخاب خویش را برگزیدند. این در حالى بود که بر اساس مبانى فلسفه سیاسى اسلام، حق ولایت و حکومت بر انسانها، در اصل، از آنِ خداوند است و تنها اوست که بر همه چیز و بر همه افراد بشر ولایت دارد؛ و جز خداى یگانه، کسى بر آنان حق حکومت و اعمال ولایت ندارد، مگر کسى که از جانب او مأذون بر حکومت و ولایت باشد. یعنى تنها کسانى مىتوانند بر بندگان خدا، ولایت داشته باشند که از سوى خدا به این مقام رسیده و به طریق وحى و اوامر وحیانى و بر اساس مشروعیت طولى، منصوب شده باشند.
امام علیهالسلام در این روایت مىفرمایند: شرط لازم براى اینکه انتخاب ولى به دست مردم باشد، این است که مقام و منزلت و جایگاه ولىّ خدا را بشناسند، و بتوانند شرایط لازم براى ولایت را در فرد موردنظر کشف کرده و وى را انتخاب کنند؛ بر این اساس، جایى براى نظریه انتخاب باقى نمىماند. انتخاب و تعیین وکیل و نایب و واگذاردن کار به وى در موردى معقول و مشروع است که اصل کار از ابتدا در حوزه اختیارات مستقیم شخص باشد، وگرنه در جایى که افراد بشر نه حق ولایت به یکدیگر دارند و نه از شناخت و آگاهى براى تعیین ولى خدا بهرهمند هستند، چگونه مىتوانند براى انتخاب و تعیین والى و رهبر اقدام کنند؟
از اینرو، ولایت در اندیشه سیاسى شیعه انتصابى است نه انتخابى، و مباحثى که در باب انتصابى یا انتخابىبودن ولایت فقیه پس از انقلاب صورت گرفته است، بر اساس این روایت پاسخ داده شده و این روایت مىتواند کمک زیادى به روشن شدن زوایاى تاریک این بحث بکند؛ زیرا عنصرى که در موضوع انتخاب حاکم معصوم توسط مردم مفقود بود، در باب انتخاب ولىّ فقیه نیز ـ البته در حد نازلترى ـ مفقود است؛ به این علت که در انتخاب ولىّ فقیه هم لازم است مردم درک دقیقى از جایگاه ولایت فقیه در جامعه اسلامى داشته باشند و بتوانند شرایط لازم براى ولایت را در فرد واجد شرایط کشف کنند.
10. جایگاه مردم در قانونگذارى و اداره جامعه؛ نقد قرارداد اجتماعى و دموکراسى لیبرالى
«عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِى کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ ـ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ـ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَ یأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِى کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَل.»42
ترجمه: امام صادق علیهالسلام فرمود: ائمّه در کتاب خداى ـ عزوجل ـ دو دستهاند: خداى تبارک و تعالى مىفرماید: «و آنها را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند» نه به امر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حکم خدا را پیش از حکم مردم دانند. و باز فرموده است: «آنها را امامانى قرار دادیم که به سوى دوزخ بخوانند»، ایشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حکم مردم را پیش از حکم خدا دانند و برخلاف آنچه در کتاب خداى ـ عزّوجلّ ـ است، طبق هوس خویش رفتار کنند.
دموکراسى لیبرال داراى دو عنصر محورى است: 1. حاکمیت مردم؛ 2. خواست و اراده مردم در قانونگذارى و اداره جامعه.
از این دیدگاه، اصل حاکمیت مردم از اصول بنیادى گفتمان دموکراسى است که در واقع، تمام اصول و مبانى دیگر، جلوههاى جزئىتر آن هستند. بر اساس عنصر دوم دموکراسى، مشروعیت دموکراسى مبتنى بر عملکرد حکومت بر وفق خواست و رضایت شهروندان است. دموکراسى بدون رضایت عمومى ممکن نیست و مشروعیت ناشى از چنین رضایتى، اساس دموکراسى را تشکیل مىدهد. بر این مبنا، در نظام لیبرال دموکراسى در عین اینکه مردم خود رهبران خویش را انتخاب مىکنند، خود نیز قوانین لازم براى اداره جامعه در همه ابعاد را جعل مىکنند. حال آنکه در فلسفه سیاسى اسلام در عین اینکه مردم خود به نوعى مسئولان کشور را انتخاب مىکنند، با این حال، قوانین حاکم بر جامعه را شارع مقدس وضع کرده و خواست و اراده مردم در وضع قوانین کلى جایى ندارد، اگرچه مىتوانند خود برخى قوانین جزئى را در چارچوب شرع مقدس وضع کنند.
روایت بیان مىکند که حاکمان و رهبران جوامع بر دو دستهاند: 1. دستهاى که تنها بر اساس خواست مردم جامعه را اداره مىکنند «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یدْعُونَ إِلَى النَّارِ یقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ»؛ 2. رهبرانى که در اداره جوامع، بر تقدم احکام الهى بر خواست مردم تأکید مىورزند. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ.» این روایت منکر نقش مردم در اداره جامعه نیست، بلکه همانگونه که در روایت پیشین گذشت، خواست مردم و در واقع مقبولیت حکومت در نزد آنها، از جایگاه درخور توجهى برخوردار است. با این حال، اداره جامعه بر اساس هوا و هوس حاکمان و مردم نیز به شدت نهى گردیده است و مبناى اداره جامعه حکم و اراده الهى قرار داده شده است.
11. نظامسازى سیاسى
«عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (ع) أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِیقِ الَّذِى سَأَلَهُ مِنْ أَینَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِیاءَ وَ الرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقا صَانِعا مُتَعَالِیا عَنَّا وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ وَ کَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَکِیما مُتَعَالِیا لَمْ یجُزْ أَنْ یشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا یلَامِسُوهُ فَیبَاشِرَهُمْ وَ یبَاشِرُوهُ وَ یحَاجَّهُمْ وَ یحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِى خَلْقِهِ یعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ یدُلُّونَهُمْ عَلَى مصالحهم وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِى تَرْکِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَکِیمِ الْعَلِیمِ فِى خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِیاءُ (ع) وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُکَمَاءَ مُؤَدَّبِینَ بِالْحِکْمَةِ مَبْعُوثِینَ بِهَا غَیرَ مُشَارِکِینَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَکَتِهِمْ لَهُمْ فِى الْخَلْقِ وَ التَّرْکِیبِ فِى شَىءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَیدِینَ مِنْ عِنْدِ الْحَکِیمِ الْعَلِیمِ بِالْحِکْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِکَ فِى کُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِینِ لِکَیلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ یکُونُ مَعَهُ عِلْمٌ یدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِه.»43
ترجمه: هشامبن حکم گوید: امام صادق علیهالسلام در پاسخ به سؤال زندیقى که از ایشان پرسید: پیغمبران و رسولان الهى را از چه راهى اثبات مىکنى؟ فرمود: چون ثابت کردیم که ما آفریننده و صانعى داریم که از ما و تمام مخلوقات برتر و حکیمتر است و به گونهاى است که ممکن نیست مخلوقاتش او را ببینند و لمس کنند و بدون واسطه با یکدیگر ارتباط داشته و مباحثه کنند، ثابت مىشود که براى او سفیرانى در میان خلقش هست که خواست و اراده او را براى بندگانش بیان مى کنند و آنها را به مصالح و منافعشان و موجبات فنایشان راهنمایى مىنمایند. پس از این طریق، وجود امر و نهىکنندگان و نمایندگان خداى حکیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و اینها همان پیغمبران و برگزیدههاى خلق او هستند؛ حکیمانى که به وسیله حکمت تربیت شده و به حکمت نیز مبعوث گشتهاند، با آنکه از لحاظ خلقت و اندام با مردم یکسانند، در احوال و اخلاق مانند مردم نیستند، از طرف خداوند حکیم دانا به حکمت مؤید هستند. سپس از این طریق، آمدن پیغمبران در هر عصر و زمانى به سبب دلایل و براهینى که آوردهاند ثابت مىشود، تا زمین خدا از حجتى که بر صدق گفتار و عدالت خداوند نشانهاى داشته باشد، خالى نماند.
این روایت مشتمل بر یک کلیدواژه مهم است که به رویکرد دین در نظامسازى اجتماعى اشاره دارد: «یدُلُّونَهُمْ عَلَى مصالحهم وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِى تَرْکِهِ فَنَاؤُهُمْ.»
از این کلیدواژه، یکى از نکات مهم فلسفه سیاسى با عنوان «نظامسازى سیاسى» استنباط مىگردد:
دین ساختار زندگى اجتماعى انسان در تمام حوزهها و از جمله حوزه حیات سیاسى را شکل مىدهد.
تاریخ، حکایت از زندگى اجتماعى انسان دارد. این زیست پیوسته اجتماعى باعث شده است که او را موجودى فطرتا اجتماعى بدانند. جوامع بشرى در طول تاریخ، همواره داراى نظامها و مقرّراتى براى اداره خویش بودهاند و در هر جامعهاى، دولت و حکومت، هرچند ابتدایى، وجود داشته است. وجود این مقرّرات و نظامها، ضرورى و مورد قبول تمام افراد بشر بوده و هست.
بر اساس این روایت، دین و معارف الهى آنچه را که مردم در زندگى فردى و اجتماعى خود به آن نیاز دارند، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و آداب کلى و سبک زندگى، را در اختیار بشر قرار مىدهد. اطلاق عبارت «مصالحهم وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِى تَرْکِهِ فَنَاؤُهُمْ» همه مسائل و موارد ضرورى زندگى انسان در ابعاد فردى و اجتماعى را دربر مىگیرد. از این طریق و با توجه به این بیان و تجربه تاریخى بشر در نیاز به حکومت و نظامات سیاسى و اجتماعى و فرهنگى، و اقدامات مختلف در جهت شکلدهى به آن در انواع و اقسام گوناگون و کیفیات متفاوت، که هریک براى تداوم حیات و بهبود شرایط زندگى بشر ضرورى به نظر مىرسند، نقش دین در نظامسازى سیاسى روشن مىگردد. به عبارت دیگر، بر اساس این فراز از روایت، خداوند نظام سیاسى مطلوب بشر را که منفعت حیات وى در آن بوده و کنار نهادن آن موجب اضمحلال تمدن بشرى مىگردد در اختیار او قرار داده است.
12. نظام جهانى اسلامى
«عَنْ أَبِىجَعْفَرٍ (ع) قَالَ... قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (ع)... لَقَدْ أُعْطِیتُ السِّتَّ عِلْمَ الْمَنَایا وَ الْبَلَایا وَ الْوَصَایا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ إِنِّى لَصَاحِبُ الْکَرَّاتِ وَ دَوْلَةِ الدُّوَلِ وَ إِنِّى لَصَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِیسَمِ وَ الدَّابَّةُ الَّتِى تُکَلِّمُ النَّاس.»44
ترجمه: امام باقر علیهالسلام فرمود: فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام این است... من صاحب کرَّات (حملههاى مشهور میدان جنگ یا عالم به حوادث و وقایع گذشته و آینده) و دولت حاکم بر همه دولتهایم... .
کلیدواژه موردنظر در این روایت، عبارت «دَوْلَةِ الدُّوَلِ» است که در باب آن تذکر چند نکته ضرورى به نظر مىرسد:
1. «دول» در احادیث فراوان استعمال شده است و به نظر مىرسد عموما به معناى کشورداراى حکومت سازمانیافته مىباشد؛ مانند:
الف) «اَعْلَمْ یا مَالِکُ أَنِّى وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ علیها دُوَلٌ قَبْلَکَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْر»؛ پس اى مالک! بدان من تو را به سوى شهرهایى فرستادم که پیش از تو دولتهاى عادل یا ستمگرى بر آن حکم راندند.45
ب. «... لَمْ یوجِسْ مُوسَى (ع) خِیفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَال...»؛ کنارهگیرى من چونان حضرت موسى علیهالسلام برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود، ترس او براى این بود که مبادا جاهلان پیروز شده و دولت گمراهان حاکم گردد... .46
2. برخى از تحلیلگران روابط بینالملل که به نقش محورى دیپلماسى سازمان ملل متحد در سالهاى اخیر با دید خوشبینانهاى مىنگرند، عقیده دارند که نظام آینده «نظام حکومت جهانى» خواهد بود.47 از سوى دیگر، اسلام آیین جهانى و تکمیلکننده ادیان الهى پیش از خود است که در محدوده زمان، مکان و نژاد خاصى قرار نمىگیرد. رسالت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهنیز براى بشارت و انذار به تمام انسانهاست. خداوند آخرین پیامبر و آخرین و کاملترین دین خویش را به سوى انسانها فرستاد، تا آن را بر همه دینهاى قبلى، غالب گرداند. امام خمینى قدسسره به عنوان احیاگر اسلام ناب محمّدى در قرن بیستم، در سخنرانىها و پیامهاى خود با صراحت و به طور مکرّر مىفرمودند: ما موظفیم اسلام را به دنیا معرفى کنیم و این کار را با صدور انقلاب اسلامىمان انجام خواهیم داد.»48
به نظر مىرسد تعبیر «دَوْلَةِ الدُّوَلِ» در روایت نیز اشاره به تشکیل حکومت جهانى اسلام داشته باشد؛ یعنى حکومتى که بر سایر دولتها تفوق و حاکمیت دارد و در آن، «امام به عنوان مرکز و قطب آرمانى و فکرى بشریت، جهت اصلاح جامعه جهانى، حاکمیت الهى را در نظام بینالمللى به مورد اجرا مىگذارد. تمام ملتها و سرزمینها تحت عنوان "امت واحده" به سوى کمال و تعالى سوق داده مىشوند.»49 چنانکه به نظر علّامه مجلسى، «دولة الدول ممکن است اشاره به تشکیل دولتهایى باشد که در رجعت براى آن حضرت فراهم مىشود، چنانکه اخبار بسیارى بر آن دلالت دارد.» سعدبن عبداللّه در بصائر و دیگران به سند خود از ابىحمزه ثمالى روایت کردهاند که امام باقر علیهالسلام در ضمن خطبه درازى که از امیرالمؤمنین علیهالسلامنقل کرده، فرموده است: آن حضرت در آن خطبه فرموده:... منم صاحب رجعتها، منم صاحب صولتها و انتقامجویىها و دولتهاى شگفتآور... .50
نتیجهگیرى
جامعیت نسبى جوامع حدیثى شیعه و به ویژه کتاب شریف کافى، که این تحقیق با نظر به آن صورت گرفته است، با نگاهى گذرا، مورد تصدیق هر محقق منصفى قرار خواهد گرفت. رویکرد نوآورانه کلینى در کافى، که محصول نگاه وسیع وى و شرایط زمانهاى بود که او در آن مىزیست، فضاى ویژهاى را در برابرش فراهم کرده بود. وى با بهرهگیرى از آن فضا، توانست دید فراگیر اسلام به ابعاد فردى و اجتماعى زندگى انسان را به خوبى نشان دهد. همانگونه که در ضمن مباحث ارائهشده مشخص گردید، بسیارى از مباحث اندیشه سیاسى در «کتاب الحجة» کافى مطرح شده و نگاه دین به مسائل اندیشه سیاسى به روشنى تبیین گردیده است.
اصل ضرورت حکومت و مسائل مربوط به مبانى مشروعیت الهى حکومت که از مباحث بنیادین اندیشه سیاسى است در ضمن روایات مختلف مورد بررسى قرار گرفته است. رابطه حکومت و مشروعیت و ماهیت مشروعیت در اندیشه سیاسى اسلام نیز از جمله مباحثى است که در کنار مواردى همچون صفات حاکم، جایگاه، مقبولیت رهبر در فلسفه سیاسى اسلام، جایگاه مردم در حکومت و قانونگذارى و مدیریت اجتماعى و به طور کلى دیدگاههاى کلان نسبت به نظامسازى سیاسى و... به خوبى مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.
همانگونه که گفته شد، هدف این پژوهش احصاء همه موارد مطرحشده در باب اندیشه سیاسى در «کتاب الحجة» کافى نبوده، بلکه تنها پاسخ به این سؤال اساسى بود که اندیشه سیاسى در جامع شریف کافى و به طور اختصاصى «کتاب الحجة» از چه جایگاهى برخوردار است. مسائل مربوط به حکومت و مشروعیت آن و نظامسازى و... امروزه از مهمترین مباحث مطرح در اندیشه سیاسى در سطح محافل علمى است. با اینحال جوامع حدیثى متأخر شیعه در قرون متمادى به دلیل سیراب شدن از سرچشمه بىپایان وحى نسبت به این دست موضوعات غافل نبوده و دیدگاه اسلام در اینباره را به روشى، اما پراکنده و در ضمن ابواب مختلف بیان کردهاند.
··· منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه صبحى صالح.
ـ ابنطاووس، علىبن موسى، مهج الدعوات و منهج العبادات، قم، دارالذخایر، 1411ق.
ـ ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارصادر، 1414ق.
ـ استرآبادى، محمدامین، فوائد المدینة، قم، انتشارات اسلامى، 1386.
ـ اشتراوس، لئو، ترجمه فرهنگ رجائى، تهران، علمى و فرهنگى، 1373.
ـ اصطخرى، ابواسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، چ سوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1368.
ـ بحرالعلوم، سیدمهدى، فوائد الرجالیة، تهران، مکتبة الصادق، 1363.
ـ تهرانى، آقابزرگ، الذریعة، تهران، دانشگاه تهران، بىتا.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، تذکرة الفقها، بیروت، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، بىتا.
ـ حنبل، احمدبن، مسند، بیروت، عالم الکتب، بىتا.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چ سوم، قم، مدینهالعلم، بىتا.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمد، المفردات فى غریب القرآن، بیروت، دارالعلم، 1412ق.
ـ رافعى، مصطفى صادق، تاریخ الادب العربى، بیروت، بىنا، بىتا.
ـ صدوق، محمدبن على، عیون اخبارالرضا، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404ق.
ـ ـــــ ، کمالالدین، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1412ق.
ـ طوسى، محمدبن حسن، الفهرست، قم، ستاره، 1420ق.
ـ ـــــ ، استبصار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390ق.
ـ عبدالرسول، عبدالغفار، الکلینى و الکافى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416ق.
ـ عمید زنجانى، عباسعلى، فقه سیاسى، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1377.
ـ عمیدى الحسینى، هاشم، «مع اعلامالمحدثین و آثارهم ـ مع الکلینى و کتابه الکافى»، علوم الحدیث، ش 1، ص 183ـ282.
ـ عیاشى، محمدبن مسعود، تفسیر عیاشى، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، تهران، مطبعهالعلمیه، 1380ق.
ـ فارابى، ابونصر، التنبیه على سبیل السعادة، حیدرآباد دکن، دائرهالمعارف العثمانیة، 1346ق.
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، العین، قم، هجرت، 1410ق.
ـ کرمر، جوئل ل.، احیاى فرهنگى در عهد آلبویه، ترجمه محمدسعید حنایى کاشانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1375.
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، تهران، کتابفروشى علمیه اسلامیه، 1369.
ـ مدرسى طباطبایى، حسین، مکتب در فرایند تکامل، نیوجرسى آمریکا، مؤسسه انتشاراتى داروین، 1374.
ـ مسعودى، علىبن حسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، بىتا.
ـ مصباح، محمدتقى، «حکومت و مشروعیت»، کتاب نقد، سال دوم، ش 7، تابستان 1377، ص 42ـ77.
ـ مطهّرى، مرتضى، انسان کامل، چ سوم، تهران، صدرا، 1368.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1385.
ـ موسوى خوانسارى، سید محمدباقر، روضات الجنات، قم، اسماعیلیان، بىتا.
ـ نجاشى، احمدبن على، رجال النجاشى، قم، جامعه مدرسین، 1356.
* کارشناس ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 15/2/90 ـ پذیرش: 10/7/90.
1ـ علىبن موسىبن طاووس، مهج الدعوات، ص 219ـ220.
2ـ محمدبن على صدوق، کمال الدین، ص 286، 287 و 302.
3ـ محمدبن على صدوق، عیون اخبارالرضا علیهالسلام، ج 2، ص 69.
4ـ حسین مدرسى طباطبائى، مکتب در فرایند تکامل، ص 100.
5ـ همان، ص 73.
6ـ همان، ص 98.
7ـ مرتضى مطهّرى، انسان کامل، ص 153.
8ـ علىبن حسین مسعودى، مروج الذهب، ج 4، ص 294.
9ـ جوئل ل. کرمر، احیاى فرهنگى در عهد آلبویه، ترجمه محمدسعید حنایى کاشانى، ص 78ـ83.
10ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ص 16.
11ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 266.
12ـ ابواسحاق ابراهیم اصطخرى، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، ص 166.
13ـ سیدمهدى بحرالعلوم، فوائد الرجالیه، ج 3، ص 336.
14ـ سیدابوالقاسم خوئى، معجم رجالالحدیث، ج 18، ص 54.
15ـ عبدالغفار عبدالرسول، الکینى و الکافى، ص 125و127.
16ـ سید محمدباقر موسوى خوانسارى، روضاتالجنات، ج 6، ص 108.
17ـ هاشم العمیدى الحسینى، «مع اعلام المحدثین و آثارهم ـ مع الکلینى و کتابه الکافى»، علوم الحدیث، ش 1، ص 197ـ198.
18ـ محمدبن حسن طوسى، الفهرست، ص 211.
19ـ احمدبن على نجاشى، همان، ص 267.
20ـ محمدبن حسن طوسى، الفهرست، ص 393.
21ـ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 17، ص 245، ش 96.
22ـ مصطفى صادق الرافعى، تاریخ الادبالعربى، ج 3، ص 339.
23ـ محمدامین استرآبادى، فوائدالمدینه، ص 87.
24ـ ابونصر فارابى، التنبیه على سبیل السعادة، ص 21.
25ـ لئو اشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 6ـ15.
26ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 169.
27ـ خلیلبن احمد فراهیدى، العین، ج 5، ص 232.
28ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 186.
29ـ حسنبن یوسف حلّى، تذکرة الفقها، ج 1، ص 427.
30ـ همان، ص 174.
31ـ محمدتقى مصباح، «حکومت و مشروعیت»، کتاب نقد، ش 7، ص 43.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 182.
33ـ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسان العرب، ج 15، ص 407.
34ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 170.
35ـ همان، ص 180.
36ـ همان، ص 186.
37ـ محمدبن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 248، ح 160.
38ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 187.
39ـ حسینبن محمد راغب اصفهانى، مفردات فى غریب القرآن، ج 1، ص 543.
40ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 199.
41ـ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج 4، ص 281.
42ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 216.
43ـ همان، ج 1، ص 168.
44ـ همان، ج 1، ص 198.
45ـ نهجالبلاغه، ترجمه صبحى صالح، ص 427.
46ـ همان، ص 51.
47ـ «زبان تمثیل و استعاره در نهجالبلاغه»، روزنامه کیهان، 30 اردیبهشت 1370.
48ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 11، ص 266.
49ـ عباسعلى عمیدزنجانى، فقه سیاسى، ج 3، ص 58ـ59.
50ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 2، ص 724.