بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 47ـ60
مهدى قربانى*
چکیده
اینکه نظامهاى سیاسى چرا تغییر مىکنند، براى فلسفه سیاسى اهمیت اساسى دارد. این مسئله موضوع نظریهپردازى بسیارى از فیلسوفان سیاسى قرار گرفته است. یکى از این فیلسوفان، افلاطون، حکیم برجسته یونان باستان مىباشد که معتقد است نظامهاى سیاسى گوناگون در فرایند انقلاب و دگرگونى از علل خاص و منحصربهفردى پیروى مىکنند. همچنین انقلاب در هر نظام سیاسى پیامدهاى خاص خود را به دنبال دارد. از نظر افلاطون، انقلابها در مسیر انحطاط شکل مىگیرند، به گونهاى که شرایط حاکم بر اجتماع در مقایسه با گذشته، نامناسبتر خواهد شد. نظریه انقلاب افلاطون خالى از نقد نیست. از جمله مهمترین اشکالهاى آن، مىتوان به نگاه منفى وى نسبت به مقوله انقلاب اشاره کرد. در این مقاله، از روش توصیفى ـ تحلیلى استفاده شده است.
کلیدواژهها: نظریه، انقلاب، فلسفه سیاسى، مونارشى، آریستوکراسى.
مقدّمه
تاریخ نشان داده است که نظامهاى سیاسى حاکم بر جوامع سیاسى از خصلت دوام و ثبات چندانى برخوردار نیستند، بلکه به دلایل متعددى دستخوش تغییراتى در سطوح مختلف شدهاند. از اینرو، نظریهپردازان سیاسى در مجموعه دغدغههاى خود، پاسخ به این سؤال را که چرا نظامهاى سیاسى تغییر مىکنند، مورد توجه قرار دادهاند. پاسخ به این سؤال به حدى داراى اهمیت است که نظریههاى انقلاب به عنوان واحد درسى در مراکز آموزشى تدریس مىشود. در پاسخ به این سؤال، ایدههاى متعددى مطرح شده است. یکى از کسانى که در این زمینه نظریهپردازى کرده است، افلاطون، فیلسوف بزرگ یونانى مىباشد. اهمیت دیدگاه افلاطون درباره انقلاب در این نکته است که وى از برجستهترین فیلسوفان و نظریهپردازان تاریخ اندیشه سیاسى است و بعد از هزاران سال هنوز هم اندیشههاى وى به طور جدى مورد توجه قرار مىگیرد. با این حال، نظریه انقلاب افلاطون در مجموعه نظریههاى انقلاب چندان مورد توجه قرار نگرفته و اثرى در این زمینه نگاشته نشده است و معمولاً در لابهلاى این مجموعهها، اشارهاى کوتاه و گاه نادرست به آن مىشود. از اینرو، مقاله حاضر به بررسى نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون مىپردازد.
سؤال اصلى تحقیق عبارت است از: آیا افلاطون در باب انقلاب داراى نظریهاى منسجم است؟
با توجه به سؤال اصلى، مىتوان سؤالات فرعى را در محورهاى زیر بیان نمود:
ـ منظور از انقلاب چیست؟
ـ علل انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون چه امورى هستند؟
ـ پیامدهاى انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون چیست؟
ـ چه نقدهایى درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرح مىباشد؟
فرضیه تحقیق این است که افلاطون در باب انقلاب داراى تأمّلاتفلسفىبودهونظریهمنسجمىراارائه داده است.
در روند بررسى موضوع مقاله، ابتدا مفهوم واژگانى مثل «انقلاب»، «نظریه» و «فلسفه سیاسى» را بیان خواهیم کرد و بعد از آن، به بررسى انواع نظامهاى سیاسى از منظر افلاطون مىپردازیم. در ادامه نیز ضمن بیان علل انقلاب در نظامهاى سیاسى مختلف، به پیامدهاى انقلاب در هریک از آنها اشاره خواهیم کرد و در پایان، برخى از نقدهایى را که مىتواند درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرح باشد بیان مىنماییم.
مفاهیم
الف. مفهوم نظریه
«نظریه»، که واژه معادل آن در زبان انگلیسى «تئورى» است، در لغت به معناى نظر کردن، توجه کردن و تعمق کردن مىباشد.1 اما در اینکه نظریه چیست و چه کارکردى دارد، اتفاقنظر چندانى وجود ندارد و حتى ریمون آرون، نظریهپرداز معروف، معتقد است: واژههایى که از واژه نظریه مبهمتر باشد بسیار معدودند.2
به همین دلیل، برخى، نظریه را آیینه واقعیت مىدانند و حقیقت آن را در تناظر با امر واقع جستوجو مىکنند. ایشان معتقدند: تبیینهاى نظرى تا جایى حقیقت دارند که واقعیت تجربى را منعکس مىسازند. برخى نیز به نظریه از منظرى کاربردى نگریسته و تأکید مىکنند که نظریه به هر تقدیر، نگاهى گزینشى به واقعیت است و بیشتر از منظر سودمندى به آن نگاه مىکنند؛ به بیان دیگر، برخورد گزینشى با جهان، امکان عمل کارآمد را در آن فراهم مىسازد. گروهى نیز اساسا بر این باورند که نظریه واقعیت را مىسازد و نمىتوان مستقل از نظریه واقعیتى را تصور کرد؛ به این معنا که ما با مفاهیم نظرى به سراغ واقعیت مىرویم و این مفاهیم هستند که تا حد زیادى تعیین مىکنند هر چیزى چه معنایى دارد.3 بنابراین، درباره جایگاه نظریه تلقّى یکسانى وجود ندارد و همین امر از جمله دلایلى است که در آشفتگى مفهوم نظریه تأثیرگذار مىباشد. براى نظریه، اهداف و کارویژههایى بیان شده است که مىتوانند در مجموع به برداشت و فهم ما از نظریه کمک کنند؛ از اینرو، ضرورى است در ادامه مرورى بر آنها داشته باشیم. البته این نکته را باید در نظر داشت که ما به دنبال مفهوم نظریه در حوزه سیاست هستیم؛ به همین دلیل، اهداف و کارویژههایى که براى نظریه بیان خواهیم کرد تا حد زیادى ناظر به این حوزه خواهند بود.
نظریهها به بیان واسکز، شناخت را در یک همنهاد ترکیب مىکنند و جهان را با ایجاد ارتباط میان پدیدههایى که ظاهرا نامرتبط و بدون معنا هستند براى ما معنادار مىکنند.4 جرى استوکر درباره هدف نظریه مىگوید: هدف بنیادین نظریه این است که تا حدى واقعیت را توضیح دهد، بفهمد و تفسیر نماید و در واقع، ممکن است قدرى پیشتر رفته و استدلال نماییم که بدون نظریه فهم واقعیت غیرممکن است. وى در ادامه تأکید مىکند: نظریه، کارویژههاى ارزشمندى را در تلاش براى فهم شیوهاى که جهان اجتماعى کار مىکند، فراهم مىسازد. اول اینکه نظریه، برخى از جنبههاى جهان را «نزدیکنمایى» مىکند و در مورد اینکه چه چیزى باید جستوجو شود، راهنمایى مىکند و ما را متعهد مىسازد بر جنبههاى ویژهاى از واقعیت تمرکز نماییم. دوم اینکه نظریه به عنوان یک «نظام فهرستسازى» عمل مىکند؛یعنى چارچوبى که مىتوان مشاهدات خود از واقعیت را در آن جاى داد. سوم اینکه نظریه مىتواند الگوى فکرى را توسعه دهد. چهارم اینکه نظریهها معمولاً به گونهاى نسبتا انتزاعى بیان مىگردند تا تجربه را فشرده و منظم نمایند و به ما اجازه دهند تا دریافتى منسجم از اجزاى متعدد اطلاعات داشته باشیم. و سرانجام نظریه باعث تسهیل مناظره، تبادل اطلاعات و فرایند یادگیرى در علوم سیاسى مىشود.5
به نظر مىرسد آنچه که درباره نظریه مطرح شد در واقع، نشاندهنده بخشى از حقیقت یک نظریه است. مشکل عمدهاى که در فهم متداول از نظریه وجود دارد، به عدم تمایز میان واقعیت و حقیقت برمىگردد و به بیان بهتر، جریان غالب، نظریه را در پیوند ناگسستنى با واقعیت مىبیند و بر این اساس، قلمرو آن را تفسیر مىکند؛ در صورتى که نظریهها مىتوانند ـ و در مواردى باید ـ رسالت خود را در قبال حقایق نیز دنبال کنند.
از اینرو، مقصود ما از نظریه عبارت است از: «ایده، اندیشه و چارچوب نظرى، که ضمن بیان و تفسیر حقیقت، ناظر به واقعیت هم مىباشد، به گونهاى که سلوک و رفتار ما را با توجه به واقعیتها، براى رسیدن به اهداف و آرمانها جهت مىدهد.»
این نکته را نیز باید در نظر داشت که نظریهها بر اساس رهیافتهاى مختلف به گونههاى متعددى نمایان شدهاند که از مهمترین آنها مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:6
نظریه هنجارى: نظریههایى هستند درباره اینکه جهان چگونه باید باشد. نظریهپرداز مجموعهاى از شرایط مطلوب را بیان کرده و استدلال مىکند که چرا آنها برتر هستند. نظریه هنجارى با ایجاد و توسعه هنجارها به معناى ارزشها سروکار دارد.
نظریه تجویزى: تلاش مىکند ارزشها را با واقعیتها منطبق کند. این نظریهها ابزارگرا هستند؛ یعنى به دنبال یافتن بهترین ابزار براى به دست آوردن مطلوب هستند. این نظریه نزدیک به نظریه هنجارى مىباشد.
نظریه ارزیابىکننده: اینگونه از نظریهها به ارزیابى یک موقعیت مفروض با اشاره به مجموعهاى از مفاهیم و ارزشها مىپردازد.
نظریه تجربى: نظریههاى تجربى، قطب وسیعى در نظریهسازى است. این نظریهها بر اساس واقعیتها به توضیح پدیدهها مىپردازند. بر اساس یک تعریف محدود، نظریه تجربى با تخصیص روابط علّى سروکار دارد؛ یعنى چه عوامل و متغیرهاى مستقلى مىتوانند پدیدههاى نیازمند به توضیح و متغیرهاى وابسته را توضیح دهند.
نظریه پیشگویىکننده: این نوع نظریهها به جاى استقرا، بر اساس قیاس عمل مىکند. این نظریهها با مجموعهاى از قضایا شروع شده و به شیوهاى قیاسى از قضایا نتایجى را در مورد رفتار به دست مىآورد.
ب. مفهوم انقلاب
واژه «انقلاب» در طول تاریخ از نظر مفهومى ثبات چندانى را تجربه نکرده است، بلکه به لایههاى مختلفى از تغییرات اطلاق شده است. با وجود این، امروزه از نظر مفهومى انقلاب بیشتر به آن رویدادها یا به طور دقیقتر رشته رویدادهایى محدود مىشود که بسیار فراتر از تغییر مقامات حکومت یا حتى رژیم است. در این رویکرد، براى انقلاب شش ویژگى زیر بیان مىشود:7
1. تغییر ارزشها یا اسطورههاى جامعه؛
2. تغییر ساختار اجتماعى؛
3. تغییر نهادها؛
4. تغییرات در رهبرى یا در اعضاى گروه نخبه یاترکیب طبقاتى آن؛
5. انتقال غیرقانونى یا غیرمشروع قدرت؛
6. حضور یا تسلط رفتار خشن... در رویدادهایى که به سقوط رژیم منجر مىشود.
با توجه به ویژگىهاى فوق، مایکل راش در تعریف انقلاب مىگوید: سرنگونى یک رژیم در نتیجه خشونت یا تهدید خشونت مىباشد که به تغییرات قابل ملاحظه یا دگرگونى یک جامعه از نظر اجتماعى، اقتصادى، و سیاسى منجر مىشود یا این تغییرات را به دنبال دارد.8 یکى دیگر از محققان در تعریف انقلاب که تا حد زیادى شبیه تعریف قبلى است، تأکید مىکند: انقلاب به معناى حرکتى مردمى در جهت تغییر سریع و بنیانى ارزشها و باورهاى مسلط، نهادهاى سیاسى، ساختارهاى اجتماعى، رهبرى، روشها، و فعالیتهاى حکومتى یک جامعه است که توأم با خشونت باشد.9 اما انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون دقیقا به معناى فوق نیست، بلکه در نظر وى، انقلاب مفهوم عامترى دارد که مىتواند در مواردى با انقلاب در مفهوم جدید آن تفاوتهایى نیز داشته باشد؛ زیرا انقلاب در این مفهوم لزوما به معناى تغییرات بنیادین و یا توأم با خشونت در نظام سیاسى حاکم نیست. البته این تلقّى از انقلاب منحصر به افلاطون نیست، بلکه ارسطو نیز چنین برداشتى از انقلاب داشته است.10
ج. مفهوم فلسفه سیاسى
آسانترین و غیربحثانگیزترین راه تعریف فلسفه سیاسى آن است که بگوییم فلسفه سیاسى همان چیزى است که موضوع مشترک یک سلسله کتابهاى مشهور مثل جمهورى افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاولى، لویاتان هابز، رسالههایى درباره حکومت مدنى لاک، قرارداد اجتماعى روسو، فلسفه حق هگل، رساله در باب آزادى استوارت میل و... است. این عناوین به هر حال یک گرایش عمده در تاریخ تفکر غرب، یعنى سنت گسترده تفکر جامع درباره سیاست را باز مىنماید، اما نگاهى به گذشته نشان مىدهد که تعداد اینگونه آثار به هیچرو براى تعریف فلسفه سیاسى به عنوان یک مشغله و تلاش فکرى بالنده کافى نیست.11 در پرتو تفسیر مفهومى یا نظرى فلسفه روشن مىشود که آثارى که سنت عظیم اندیشه سیاسى را فراهم آوردهاند از نظر روششناسى بسیار مغشوش و ناخالصاند. آثار مذکور گرچه عموما بسیار مهم و قابل توجهاند، اما نمىتوان آنها را کار فلسفى به معناى دقیق کلمه به حساب آورد؛ چون این آثار علاوه بر استدلات معمول، شامل یک نوع عنصر غیرفلسفى نیز هستند؛ یعنى گزارشهاى واقعى یا توصیفى از نهادها و فعالیتهایى که نوعا در حیطه مباحث فلسفه سیاسى نمىگنجند؛ زیرا فلسفه سیاسى درباره جوامع سیاسى با جهتگیرى خاصى بحث مىکند؛ یعنى اینکه جوامع سیاسى چه جوامعى هستند؟ کدام صورتهایشان توجیهپذیر است، و باید چه باشند؟ فیلسوفان سیاسى سیاستهاى روزمره دولتها را در کانون توجه قرار نمىدهند و علاقهشان در وهله نخست درک و فهم هیچ نهاد بخصوصى در دولتهاى موجود نیست. وظیفه فلسفه سیاسى توصیف سطحى جوامع سیاسى خاصى نیست. در عوض، فیلسوفان سیاسى مىخواهند در عمیقترین لایهها، شالودههاى دولتها و توجیه اخلاقى آنها را درک کنند. یک جامعه چگونه باید باشد تا بتوان آن را جامعه سیاسى نامید؟ جوامع سیاسى چگونه سربر مىآورند؟ چرا این جوامع را باید از نظر اخلاقى مشروع دانست؟ ملاک و معیار ما براى تمییز جامعه سیاسى خوب از جامعه سیاسى بد چیست؟ مردم در این جوامع چگونه به هم پیوند مىیابند؟ آیا نوعحکومتى که داریم واقعا به حال ما تفاوت مىکند؟ آیا ما در این زمینه امکان انتخاب داریم یا نوع حکومت چیزى است فراتر از دسترسى و حتى خارج از اختیار ماست؟ اصلاً چرا ما به دولت یا اگر کلىتر بگوییم، فرمانرواى سیاسى احتیاج داریم؟ اینها سؤالاتى هستند که مشغله فیلسوفان سیاسى را شکل مىدهد. پاسخ این سؤالات را نمىتوان با بررسى کارکردهاى روز به زور جوامع موجود فراهم آورد. از اینرو، فیلسوفان سیاسى باید از سطح توصیف صرف فراتر روند و درگیر تحلیلى مفهومى و نظریهپردازى اخلاقى شوند تا بتوانند پاسخهاى ممکن را صورتبندى کنند.12
بنابراین، فلسفه سیاسى ادعا مىکند که حقیقتى را درباره سیاست و موضوعاتى که مشغله فیلسوف سیاسى است براى ما آشکار خواهد کرد؛ حقیقتى که متفاوت از عقاید ما در زندگى روزمرهمان مىباشد. نمایانترین صورت طرح این ادعا تمثیل «غار» در کتاب جمهور افلاطون است که غالبا پدر فلسفه سیاسى خوانده مىشود. افلاطون افراد عادى را به زندانىهایى تشبیه مىکند که در غارى به زنجیر کشیده شدهاند، به گونهاى که فقط مىتوانند سایههاى اشیا را به روى پردهاى که روبهرویشان است ببینند. افلاطون مىگوید: آنها گمان خواهند داشت که تنها چیزهاى واقعى همین سایهها هستند. حالا فرض کنید یکى از زندانیان رها شود و پا به روشنایى خیرهکننده بگذارد. اندک اندک او چیزهاى واقعى را در جهان مىبیند و مىفهمد هرچه پیش از این دیده سایهاى بیش نبوده است. اما اگر او به غار برگردد و سعى کند همراهانش را قانع کند که در اشتباه هستند بعید است آنها حرف او را باور کنند. به نظر افلاطون، وضعیت یک فیلسوف نیز چنین است. فیلسوف، شناختى اصیل دارد، در حالى که اطرافیان او عقاید ناصحیحى دارند؛ اما چون راه رسیدن به شناخت فلسفى طولانى و دشوار است عده قلیلى حاضر مىشوند این راه را بپیمایند.13
پس فیلسوف سیاسى را باید جستوجوگر حقیقت نامید14 و فلسفه سیاسى را کوششى براى نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسى به جاى گمان درباره آنها.15
اما باید توجه داشت که فیلسوفان سیاسى تنها به یافتن حقیقت قناعت نمىکنند، بلکه از آن عبور کرده و طرحى براى ساماندهى امور سیاسى جامعه ارائه مىدهند و به همین دلیل است که افلاطون در کنار کتاب مرد سیاسى و جمهور، کتاب دیگرى به نام قوانین هم به رشته تحریر درمىآورد تا نشان دهد که فیلسوف سیاسى در عین کشف حقیقت امور سیاسى، باید آن را با سرنوشت جامعه سیاسى گره بزند و در پى سامان آن بر آید و پیوندى بین آرمانهایش و واقعیتها برقرار نماید. اگر این نکته در خصوص فلسفه سیاسى مورد غفلت قرار گیرد، در آن صورت، به مرور زمان، فلسفه سیاسى پویایى و کارآمدى خود را از دست داده و به یک تفنن علمى و دانشگاهى تبدیل خواهد شد.
خلاصه اینکه فلسفه سیاسى، عنوان حوزهاى از مطالعات و تلاشهاى نظرى است که «فلسفه»، نشاندهنده روش پژوهش و «سیاسى»، نمایانگر موضوع این علم است. پرشسهاى بنیادین سیاسى در این حوزه مورد بررسى قرار مىگیرد. افلاطون هم با پرسش «عدالت چیست و جامعه عادلانه کدام است و فرد عادل کیست؟»، کتاب جمهور خود را که در واقع، اصیلترین اثر در فلسفه سیاسى غرب است شروع مىکند.
انواع نظامهاى سیاسى
از نگاه افلاطون، علل انقلاب در نظامهاى سیاسى گوناگون با هم متفاوت است. در هر نظام سیاسى عواملمنحصربهفردى در شکلگیرى انقلاب و تحول در نظام سیاسى نقشآفرین است؛ از اینرو، ضرورى است پیش از پرداختن به اصل بحث، آشنایى اجمالى با انواع نظامهاى سیاسى در فلسفه سیاسى افلاطون داشته باشیم.
1. نظام سیاسى آرمانى
توصیف نظام سیاسى آرمانى افلاطون، به دلیل اینکه در طول تاریخ هیچ مصداق خارجى پیدا نکرده است چندان آسان نیست؛ زیرا همین عدم تحقق خارجى آن ابهاماتى را در فهم چنین نظام سیاسى ایجاد مىکند. در طول تاریخ نیز متفکران برجستهاى در فهم نظام آرمانى افلاطون دچار اشتباه شده و از همینرو، به نقد آن پرداختهاند. از برجستهترین این افراد مىتوان به شاگرد افلاطون، یعنى ارسطو، اشاره کرد که در کتاب سیاست خود مکرر به نقد نظام آرمانى افلاطون پرداخته و در مواقعى، به گونه نامناسب با آن برخورد مىکند؛ در حالى که به نظر مىرسد اکثر اشکالات وى به دلیل بىتوجهى و فهم نادرست از نظام آرمانى استاد است. بنابراین، باید تلاش کنیم با احتیاط بیشترى نظام آرمانى افلاطون را تبیین کنیم.
نظام آرمانى افلاطون از سه طبقه فرمانروایان، پاسداران و کارگران تشکیل مىشود. افلاطون اصولى را براى نظام خود تعریف مىکند که در مجموع مىتواند تصویرى از آن در ذهن خواننده شکل دهد. این اصول عبارت است از:
1. زنان و کودکان میان پاسداران مشترک بوده و همچنین از تعلیم و تربیت مشترک نیز برخوردار مىباشند.
2. چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، همه دوشادوش یکدیگر کار مىکنند.
3. زمامداران جامعه کسانى هستند که از حیث دلبستگى و اشتغال به دانش راستین و از لحاظ جنگاورى بر همه افراد جامعه برترى دارند.16
وى در مورد پاسداران معتقد است که هیچیک از آنان مال شخصى نخواهند داشت، بلکه مایحتاج سالانه پاسداران را مردم کشور همه ساله در ازاى خدمت پاسدارى و سربازى به آنان خواهند داد تا بتوانند فارغ از هرگونه نگرانى به پرورش روح خود بپردازند و در عین حال وظیفه پاسدارى را که به عهده دارند انجام دهند.17
بنابراین، نظام آرمانى افلاطون، نظام مبتنى بر فضیلت است؛ هر کس به تناسب میزان بهرهمندى از فضایل مىتواند در تقسیمبندىهاى نظام سیاسى قرار بگیرد و چون فیلسوف از بالاترین فضایل بهرهمند است، باید ریاست جامعه سیاسى نیز بر عهده او باشد.18
2. مونارشى (پادشاهى)
افلاطون در کتاب مرد سیاسى در تعریف پادشاهى مىگوید: نظامى است که در آن فردى بر اساس قوانینى که حکیم وضع کرده است حکومت مىکند.19 بنابراین، در این نظام سیاسى هرچند خود فیلسوف حضور ندارد، ولى اندیشه وى در قالب قوانین در جامعه حاکم است.
3. آریستوکراسى
حکومتى است که در آن دستهاى معدود از افراد عادل و خردمند زمام حکومت را در دست دارند. اعضاى آن از لحاظ عقل و دانش و فضیلت و تقوا باید از دیگران برتر و نمونه کامل حکّامى باشند که قرار بود در مدینه فاضله افلاطون حکومت کنند.20
آریستوکراسىبهلحاظویژگىها،شباهتزیادىبهمونارشى دارد و قوانین حاکم بر آن تا حد زیادى قوانین حاکم بر نظام مونارشى است، اما فرق بین این دو نظام سیاسى را باید در تعدد زمامداران و حاکمان آن جستوجو کرد.
4. تیموکراسى
حکومتى است که در آن جویندگان افتخار زمام امور را در دست دارند و حاکمان مردان جاهطلب مىباشند.21 در این نظام، از دادن مقام و مسئولیتهاى بزرگ به روشنفکران ترس خواهند داشت و افرادى را که قوه عقلانى آنها برتر است کنار خواهند گذارد؛ زیرا افراد روشنفکر که صداقت و استقلال رأى دارند به درد چنین نظامى نمىخورند. بعکس، افراد سادهدل که حاضرند اوامر دولت را بىچون و چرا اطاعت کنند و مردانى که بیشتر براى جنگ مناسب هستند تا براى صلح، مورد توجه و علاقه چنین نظامى هستند. در نظام تیموکراسى، جنگ مشغله اصلىودایمى شهروندان را تشکیل مىدهد و حیلهها و نیرنگهاىنظامىموردتحسینوستایشهمگان است.22
5. الیگارشى
الیگارشى حکومتى است که در نتیجه افتادن قدرت به دست کسانى که تحصیل ثروت را هدف اصلى زندگى مىشمارند به وجود مىآید، به گونهاى که در آن ثروت بالاترین مقام به حساب مىآید. در این نظام، شرط رسیدن به مقامات بالاتر، داشتن ملک و ثروت شخصى است. الیگارشى دولتى است که در آن زمام قدرت در دست توانگران مىباشد و فقرا و تهیدستان از رسیدن به مقامات دولتى محروم هستند.23
6. دموکراسى
دموکراسى حکومتى است که به نظر افلاطون، در آن آزادى بالاترین مقام را دارد. هر کس اجازه دارد مطابق میل و خواست شخصى خود عمل نماید. در این نظام، هر شهروند شیوه زندگانى خود را چنان ترتیب خواهد داد که متناسب با لذتهاى مطبوع طبع خویش باشد.24
7. استبدادى
در این نظام، افراد غیرعادل حکومت مىکنند. نظامى است که در آن بىعدالتى آشکار حکمفرماست.25 در این نظام، زمامداران جنگهاى متعددى را به راه مىاندازند تا مردم احساس کنند که به وجود وى به عنوان رهبر نیازمند هستند. حکومتى است که در آن، زمامدار از هرگونه روشى در جهت از بین بردن افراد شایسته جامعه استفاه مىکند تا اینکه خود را از خطر آنها در امان ببیند.26
آنچه بیان شد اجمالى درباره نظامهاى سیاسى است که افلاطون از آنها بحث کرده است و نظریه خود را در باب انقلاب بر اساس ویژگىهاى حاکم بر این نظامهاى سیاسى دنبال مىکند.
انقلاب در نظامهاى سیاسى مختلف
افلاطون معتقد است که علل انقلاب در نظامهاى سیاسى گوناگون متفاوت است؛ از اینرو، باید علل و پیامدهاى انقلاب در نظامهاى سیاسى مختلف به صورت جداگانه بررسى شود.
انقلاب در حکومت آریستوکراسى
الف. علت انقلاب: افلاطون تأکید مىکند که همیشه و در همه جا هر دگرگونى که در دولت روى مىدهد ناشى از کسانى است که زمام دولت را به دست دارند. زمانى که میان زمامداران دوگانگى به وجود بیاید در این صورت، دولت دگرگون مىشود و در مقابل، تا روزى که یگانگى در میان آنان حکمفرماست جامعه از آشفتگى و دگرگونى مصون خواهد ماند.27 وى درباره منشأ این اختلافات معتقد است که اختلاف میان زمامداران را باید در آمیزش نامناسب زمامداران جستوجو کرد که نتیجه این کار متولد شدن فرزندان نالایق خواهد بود و این امر سببخواهد شد که اختلاف و دوگانگى در طرز فکر سیاسى بروز کند و بىنظمى جاى نظم را بگیرد و نفاق و دشمنى جامعه سیاسى را فرا بگیرد. همین که نفاق در درون جامعه راه یافت، هر گروه راهى براى خود در پیش خواهد گرفت. گروهى به دنبال ملک و خواسته و خانه و زر و سیم خواهند رفت و گروهى خواهند کوشید تا آدمیان را به سوى فضیلت رهبرى کنند. بدینسان، دشمنى و نفاق برملا خواهد شد و نزاع و درگیرى آشکار بروز خواهد کرد و به این ترتیب، حکومت آریستوکراسى در ادامه این نزاع دچار دگرگونى و تحول خواهد شد.28 بنابراین، اختلاف در درون حاکمیت اصلىترین عامل شکلگیرى انقلاب در نظام آریستوکراسى است.
ب. پیامد انقلاب: انقلاب در نظام آریستوکراسى پیامد خوبى براى شهروندان نخواهد داشت. در اثر این انقلاب، جامعه سیاسى موجود نسبت به گذشته از شرایط بدترى برخوردار خواهد شد. به دنبال تحول و دگرگونى در حکومت آریستوکراسى، نظامى جایگزین آن خواهد شد که از سپردن زمام امور کشور به دست مردانى که دانش حاصل از پژوهش در قوانین ابدى جهان را با تجربه توأم ساختهاند پرهیز خواهد کرد؛ زیرا چنین مردانى را در دسترس نخواهند داشت. از اینرو، سر و کارش تنها با کسانى است که حرص و طمع در سرشتشان به وفور یافت مىشود. بنابراین، پایههاى حکومت را بر دوش مردان ساده و عامى قرار خواهند داد که جرئت و ارادهاى نیرومند دارند و تنها براى میدان جنگ ساخته شدهاند نه براى صلح و صفا. این حکومت پیوسته در حال جنگ به سر خواهد برد. در این حکومت، زمامدارانش حرص شگفتانگیزى به پول خواهند داشت و آن را در نهان خواهند پرستید. چون به پول دلبستگى فراوان دارند و نمىتوانند آشکارا در کسب آن بکوشند، در خرج کردن پول خود صرفهجو خواهند بود؛ ولى چون از خوشگذرانى نیز نمىتوانند چشم بپوشند پول دیگران را بىمحابا خرج خواهند کرد و در نهان به عیش و نوش خواهند پرداخت و خواهند کوشید خود را از دیده قانون پنهان کنند.29 و در یک جمله پیامد آن، جایگزینى حکومت تیموکراسى است. بنابراین، به سبب تحولات رخداده نه تنها شرایط بهترى در جامعه حاکم نمىشود، بلکه شرایط به مراتب بدترى نسبت به گذشته حاکم خواهد شد.
انقلاب در حکومت تیموکراسى
الف. علت انقلاب: افلاطون ریشه انقلاب در این نظام را در شرایط اقتصادى حاکم بر آن و نوع نگاه حاکمیت به مقوله ثروت جستوجو مىکند. بر این باور است که «بلاى جان نظام تیموکراسى صندوقهاى انباشته از زر و سیم در خانههاى زمامداران است» که مهمترین شاخصه نظام تیموکراسى مىباشد. از یکسو، اینان براى خرج کردن پول هر روز راهى تازه مىاندیشند و بدین منظور، قانون اساسى را تغییر مىدهند بىآنکه قانون تغییریافته را محترم شمارند. از سوى دیگر، تجمل و ثروت را وسیله خودنمایى مىسازند و هر کدام مىکوشند از این حیث برتر از دیگرى باشند. بدین ترتیب، زمامداران سرمشق گمراهکننده براى دیگران مىشوند و توده مردم مىکوشند تا از آنان تقلید کنند و چون کار به اینجا رسید، مسابقه پول درآوردن برپا مىشود و مردمان هرچه در این راه پیشتر روند به فضیلت روح و اخلاق بىاعتناتر مىگردند؛ چراکه فضیلت و ثروت در دو کفه ترازو قرار دارند و هرچه کفهاى پایینتر رود، کفه دیگرى به بالا مىگراید. در کشورى که ثروت و توانگرى ارزش بالایى پیدا کند ناچار باید از ارزش فضیلت و مردان شریف کاسته شود. از اینرو، افراد مغرور و جاهطلب به مردان پولدوست وحریص مبدل مىگردند، توانگران را به دیده تحسین و اعجاب مىنگرند و مناصب عالى را در اختیار آنان مىگذارند و تنگدستان را حقیر مىشمارند و به این ترتیب است که حکومت تیموکراسى از اصول اساسى خود فاصله گرفته و دچار تحول و دگرگونى مىگردد.30
بنابراین، علت این تحول را باید در تغییر ارزشهاى حاکم در بین زمامداران و به تبع آنها توده مردم دانست که در آن، فضیلت ارزش خود را از دست مىدهد و به جاى آن ثروت ارزش پیدا مىکند.
ب. پیامد انقلاب: به دنبال دگرگونى نظام تیموکراسى، حکومتى جایگزین آن مىشود که در آن صریحا مقرّر مىدارند که هر کس دارایىاش به میزان معینى نرسد حق ندارد مقام دولتى به دست آورد. این قاعده را گاه به زور اسلحه به کرسى خواهند نشاند و گاه پیش از آنکه کار به نزاع منجر شود از راه ترساندن ملت، چنین نظامى را برقرار مىسازند. بنابراین، اولین پیامد این انقلاب حصارى است که به گرد حکومت خواهند کشید. در ادامه، جامعه وحدت خود را از دست خواهد داد و دو جامعه در یک کشور شکل مىگیرد: جامعه توانگران و جامعه تنگدستان. این دو پیوسته یکدیگر را به دیده دشمنى خواهند نگریست. علاوه بر این، زمامداران آن جامعه هرگز نمىتوانند با دشمن بجنگند؛ زیرا اگر توده مردم تنگدست را مسلح کنند و با خود به میدان جنگ ببرند از اینان بیش از دشمن خواهند ترسید.31 در چنن شرایطى فقر عمومى بر جامعه حکمفرما خواهد شد و جز زمامداران تقریبا همه شهروندان در شرایط بد اقتصادى به سر خواهند برد.32
کسانى که در این حکومت زمام امور را در دست خواهند گرفت فرومایه و سودجو و پولپرست مىباشند؛ کسانى که از تربیت روحى بىبهره بوده و در مبارزههاى سیاسى همیشه حریفى ناتوانند؛ زیرا تنها به فکر حفظ ثروت خود هستند تا پیروزى در میدان سیاست.33
انقلاب در حکومت الیگارشى
الف. علت انقلاب: انقلاب و تحول الیگارشى ناشى از این است که مردم براى کوشش خود در راه رسیدن به آنچه در حکومت الیگارشى برتر از همه چیز شمرده مىشود، یعنى ثروت، حدى قایل نمىشوند.34
روند این تحول به این صورت خواهد بود که در حکومت الیگارشى، زمامداران چون به سبب توانگرى به حکومت رسیدهاند هرگز درصدد برنمىآیند با وضع قانونى خاص، جوانان را از ولخرجى و اسراف که سبب اتلاف دارایى آنان مىشود باز دارند، بلکه آنها را از این نظر کاملاً آزاد مىگذارند؛ زیرا مرادشان این است که دارایى آنان را چه از راه خرید اموال و چه از راه وام دادن با بهرههایى سنگین به چنگ خود درآورند تا خود توانگرتر و نیرومندتر شوند.
در حکومت الیگارشى زمامداران افراد جامعه را از اتلاف دارایى خود باز نمىدارند و حتى از تشویق مردم به اسراف و بىبند و بارى ابایى ندارند؛ از اینرو، بیشتر افراد و حتى فرزندان خانوادههاى بزرگ، تهیدست مىگردند. برخى از این افراد، در زیر بار قرض کمر خم مىکنند، بعضى دیگر از حقوق اجتماعى محروم مىشوند و گروهى مبتلا به هر دو درد مىگردند. ایشان در حالى که با نیش کینه مسلح هستند، در جامعه باقى مىمانند و نه تنها به کسانى که اموالشان را تصاحب کردهاند کینه مىورزند، بلکه همه مردم را به دیده دشمنى مىنگرند و چشم به راه انقلاب مىنشینند.35
این در حالى است که توانگران چنان سرگرم پول درآوردن هستند که فرصت ندارند از حال این گروه باخبرشوند، بلکه به هر کسى که متقاضى باشد وام مىدهند و بهرههاى سنگینتر از اصل سرمایه مىستانند و روز به روز به تعداد فقیران و گدایان جامعه مىافزایند و هرگز درصدد برنمىآیند آتشى را که به دست خود برافروختهاند خاموش کنند؛ یعنى نه با وضع قانون، آزادى مردم را در اتلاف ثروت محدود مىسازند و نه با وضع قانون دیگرى چارهاى مىاندیشند، و مراد از قانون دیگر این است که باید پشت سر قانون پیشین وضع شود و به موجب آن، مقرّر گردد که هریک به دیگرى وام داد حق ندارد براى وصول پول خود از دولت یارى بجوید. در این صورت است که توانگران در وام دادن احتیاط بیشترى خواهند کرد، و از نتایج خانمانبرانداز آن جلوگیرى مىشود. چنانچه زمامداران به هر کارى جز انباشتن ثروت بىاعتنا گردند، جامعه دچار آشوب و بىنظمى مىشود و آتش جنگ داخلى شعلهور شده و به تبع آن، نظام سیاسى حاکم دچار تحول و دگرگونى خواهد شد.36
ب. پیامد انقلاب: مهمترین پیامدى که این تحول و انقلاب به ارمغان خواهد آورد تشکیل حکومت دموکراتیک است و از اینرو، باید سایر پیامدها را نیز در راستاى آن جستوجو کرد. بعد از این انقلاب، بین تنگدستان و توانگران از حیث شرکت در حکومت و رسیدن به مقامهاى دولتى مساوات برقرار خواهد شد. در حکومت تازه تأسیسیافته، همه مردم آزادند و دولت آزادى عمل و آزادى گفتار را براى همه تأمین مىکند و هر کسى حق دارد هرچه مىخواهد انجام دهد.37
در جامعه بعد از انقلاب، اگر کسى در جستوجوى هر نوع از انواع نظامهاى سیاسى برآید مطلوب خود را به آسانى مىتواند در آن بیابد؛ زیرا در آنجا همه مردم در هر کار آزادى مطلق دارند و همه حکومتها در آن جمع است. در این جامعه لگامگسیختگى مطلق خواهد بود؛ زیرا در چنین کشورى از یکسو، هیچ کس مجبور نیست وظیفه سیاسى به عهده گیرد، هرچند در آن کار استادتر از همه باشد؛ از سوى دیگر، نه کسى مجبور است به حکم دیگران گردن نهد و نه فردى موظف است وقتى که دیگران به میدان جنگ مىروند او نیز برود و یا اگر دیگران قرارداد صلحى بستند خود را پایبند آن بداند. همچنین اگر قانون کسى را از تصدى مقام دولت یا قضایى منع کند آن فرد مجبور نیست حکم قانون را بپذیرد، بلکه اگر خواست متصدى مقامىشود یا در دادگاهى به قضاوت بنشیند هیچ عاملى نمىتواند او را باز دارد.38
در نظام سیاسى جدید، اصول اساسى پرورش جوانان مورد توجه قرار نمىگیرد و در آن اعتنایى نمىشود که نامزدهاى مناصب دولتى از چگونه تربیتى برخوردار شده و داراى کدام شغل و حرفه بودهاند، بلکه کافى است که ادعا کنند دوستدار توده مردم هستند.39
انقلاب در دموکراسى
الف. علت انقلاب: دموکراسى هم به سبب افراط در همان چیزى که در نظرش پرارجترین موهبتهاست، یعنى آزادى، به نابودى مىگراید. در جامعهاى که داراى حکومت دموکراسى است، مردمان آزادى را والاترین ارزشها مىشمارند و مىگویند: یگانه جامعهاى که مردان آزاد مىتوانند در آن زندگى کنند همین جامعه است.
افراط در آزادى سبب مىشود که دموکراسى دگرگون گردد و به فرمانروایى مستبد احتیاج پیدا کند. در این جامعه، کسانى را که از دستور حکمرانان پیروى کنند بندهصفت و فرومایه مىنامند و حکمرانان در برابر مردم همچون زیردستان رفتار کنند و زیردستان را که رفتار حکمرانان پیش گیرند مورد ستایش قرار دهند. در چنین شرایطى است که همه چیز فداى آزادى خواهد شد. افرادجامعه به اندازهاى حساس مىشوند که هیچ حد و قیدى را نمىتوانند تحمل کنند و اگر کسى بخواهد کوچکترین دستورى به آنان دهد خشمگین مىگردند و سرانجام، قوانین را زیر پا مىگذارند تا هیچ مقامى نماند که بر آن حکم براند. با فراهم شدن این شرایط در جامعه، زمینه براى تحول و انقلاب مساعد مىشود و باید منتظر تغییر نظام سیاسى شد.40
ب. پیامد انقلاب: مهمترین پیامد این انقلاب شکلگیرى نظام استبدادى خواهد بود؛ زیرا زیادهروى در هر چیز به ضد آن منجر خواهد شد، پس زیادهروى در آزادى نیز به اسارت منجر مىشود؛ چه در افراد و چه در جامعهها.41
افلاطون اشاره مىکند که در نظام سیاسى جدید کسى که در رأس قدرت قرار مىگیرد در نخستین روزهاى فرمانروایى رفتار شایستهاى با مردم خواهد داشت و اطمینان مىدهد که هرگز استبداد پیشه نخواهد کرد. چه در گفتوگوهاى خصوصى و چه در انجمنهاى سیاسى، به همه وعده مىدهد که امور کشور را اصلاح کند و به سامان رساند. وامها را مىبخشد زمینها را میان مردم، بخصوص میان طرفداران خود، تقسیم مىکند و با همه مردم خندهرو و ملایم و خوشرفتار خواهد بود. ولى پس از آنکه با گروهى از دشمنان داخلى آشتى کرد و گروهى دیگر را از میان برداشت و از خطر آنان آسوده شد، نخستین کارش این است که سبب مىشود میان کشورش و کشورهاى بیگانه دشمنى پیدا شود و جنگ درگیرد تا اولاً، مردم احساس کنند که به پیشوایى او نیازمندند و ثانیا، مردمان به سبب تحمل هزینه جنگ تهیدست گردند و جز تأمین معاش روزانه اندیشهاى در سر نپرورانند تا از جانب آنان خطرى متوجه او نشود.42
علاوه بر این، جنگ وسیله خوبى خواهد بود تا کسانى را که هنوز فکر آزادى در سر مىپرورانند مقابل شمشیر دشمن بفرستد. همه اینها علتهایى هستند براى اینکه او پیوسته با بیگانگان در حال جنگ به سر برد.43
نقد نظریه انقلاب افلاطون
1. ضرورى و غیرارادى بودن انقلاب
اندیشه افلاطون درباره انقلاب تا حدى شبیه اندیشه اسکاچپول است که مىگوید: «انقلابها مىآیند و ساخته نمىشوند.»44 تبیینى که افلاطون درباره انقلابها ارائه مىدهد این است که انسانها در شکلگیرى آن نقش چندان مؤثرى ندارند، بلکه در این فرایند، اصلىترین عامل مؤثر در وقوع انقلاب، ساختار نظام سیاسى حاکم است که تعیینکننده رفتار شهروندان خود نیز مىباشد. و به تعبیر دیگر، افلاطون علت انقلابها را فقط در درون ساختارهاى سیاسى جستوجو کرده و به افراد، مستقل از ساختارها توجه چندانى نمىکند. این نگرش افلاطون را مجاب مىکند که به کنترل انقلابها امیدى نداشته باشد. از اینرو، هر نظام سیاسى بدون برنامهریزى مشخص و مدیریتشده طعم انقلاب افلاطونى را خواهد چشید. بنابراین، نگاه افلاطون به انقلاب با نادیده گرفتن اراده ملتها و تلقّى جبرگرایانه از این پدیده، ضعف قابل توجهى را نمایان مىکند؛ زیرا علاوه بر اینکه در اندیشه اسلامى انسانها داراى اراده و اختیار هستند45 و مىتوانند در بدترین شرایط نیز حرکت جامعه را به سوى تکامل سوق دهند، تجربه تاریخى ما نیز با ایده افلاطون همراهى نمىکند. حرکت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در دل جاهلیت، عقلانیتى حاکم ساخت که هنوز هم بشریت از آن بهره مىبرد. انقلاب اسلامى ایران در دل نظام سیاسى وابسته و غیرانسانى شکل گرفت و نشان داد که اراده انسانها در برابر جبر ساختارها، بخصوص زمانى که با ایمان به خدا همراه باشد، پیروز است.
2. نگاه منفى به انقلاب
از ایرادات جدى نظریه انقلاب افلاطون، نگاه منفى وى به مقوله انقلاب است. در اندیشه وى، انقلابها نه تنها به بهبود وضع اجتماعى کمکى نمىکنند، بلکه وضعیت حاکم به مراتب نسبت به وضعیت قبلى شرایط بدترى خواهد داشت. به همین دلیل، همانگونه که گذشت، به نظر وى، روند تحولات به صورت خطى و در جهت سقوط خواهد بود؛ از اینرو، در نهایت، نظام سیاسى استبدادى در جامعه حکمفرما خواهد شد. بنابراین، مىتوان با پوپر همداستان شد و گفت که در نظر افلاطون، هرگونه تحول و دگرگونى اجتماعى همانا فساد، زوال یا تباهى است.46
معلوم نیست افلاطون بر اساس چه منطقى نتیجه گرفته است که تحولات و انقلابهاى سیاسى همیشه در مسیر تباهى قرار دارند. شاید تجربه تاریخى افلاطون و تحولات یونان باستان و مرگ استادش سقراط در شکلگیرى این اندیشهها بىتأثیر نباشد، وگرنه هیچ دلیل روشنى را نمىتوان بر این ادعاهاى حکیم یونانى در نظر گرفت.
3. عدم جامعیت نظریه
در نظریه افلاطون، انقلاب در برخى از نظامهاى سیاسى مغفول مانده است و گویى افلاطون اعتقادى به تحول درباره آنها ندارد.47 وى درباره جامعه آرمانى خود سکوت مىکند و معلوم نیست که در آن امکان انقلاب و دگرگونى هست یا نه. اما مىتوان حدس زد که افلاطون به دلیل فضایلى که براى حاکم جامعه آرمانى خود در نظر مىگیرد، آن را از هرگونه تغییر و تحولى مصون بداند. با این حال، وى در اینباره سخن روشنى را بیان نکرده است. علاوه بر این، درباره نظام استبدادى نیز بحث نکرده است؛ شاید به این دلیل باشد که افلاطون درصدد بیان این نکته است که اگر شهروندان سرنوشت خود را به دست حکیم ندهند مجبورند در بدترین نوع نظام سیاسى براى همیشه به سر برند؛ نظامى که در آن نمىتوان حتى در امید کوچکترین تحولى ماند. افلاطون در این زمینه سخن روشنى ندارد، اما آنچه بیان شد برداشتى است از مجموع ایدههاى وى که در سراسر آثار خود بیان مىکند.
در پایان، توجه به این نکته نیز ضرورى است که افلاطون از جمله متفکرانى است که در بحث انقلاب، بداخلاقىهاى اجتماعى و سیاسى را عامل اصلى انقلاب دانسته است و این از نقاط قوت نظریه وى در باب انقلاب مىباشد که حتى با وجود نقدهایى که گذشت، امروزه نیز مىتواند قابل تطبیق بر بسیارى از موارد انقلابها در سطح جهان و منطقه باشد. از اینرو، باید نظریه افلاطون به صورت دقیقترى تبیین و تحلیل شود؛ کارى که کمتر از ناحیه نظریهپردازان انقلاب صورت گرفته است.
نتیجهگیرى
از آنچه در این نوشتار گذشت، به این نتیجه مىرسیم که افلاطون در باب انقلاب داراى نظریه نسبتا جامعى است. با این حال، در اندیشه سیاسى وى مفهوم انقلاب با رویکردهاى جدید به این پدیده تا حدى متفاوت است؛ وى مفهوم عامترى از انقلاب ارائه مىدهد. افلاطون علت انقلاب در نظامهاى سیاسى مختلف و همچنین پیامدهاى هریک از آنها را مورد توجه قرار داده است. همچنین روشن شد که از نظر وى، انقلابها در نظامهاى سیاسى مختلف داراى علل خاصى هستند و پیامدهاى منحصربهفردى هم خواهند داشت. با وجود این، غیرارادى بودن انقلاب، نگاه منفى به آن و عدم جامعیت از نقدهایى است که درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرحاست؛ ولى با این حال، با در نظر گرفتن جایگاه افلاطون در فلسفه سیاسى، باید اذعان کنیم که نظریه وى چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
··· منابع
ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، 1387.
ـ اسپریگنز، توماس، فهم نظریههاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، آگاه، 1387.
ـ اشتراوس، لئو، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، علمى فرهنگى، 1381.
ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1380.
ـ برسفورد فاستر، مایکل، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخالاسلامى، تهران، علمى و فرهنگى، 1383.
ـ پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران، نیلوفر، 1385.
ـ راش، مایکل، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، سمت، 1386.
ـ عنایت، حمید، بنیادهاى فلسفه سیاسى در غرب از هراکلیتس تا هابز، تهران، زمستان، 1384.
ـ کوئینتن، آنتونى، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، تهران، المهدى، 1371.
ـ مارش، دیوید و جرى استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجىیوسفى، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1388.
ـ محمدى، منوچهر، انقلاب اسلامى زمینهها و پیامدهاى آن، قم، معارف، 1381.
ـ ـــــ ، بازتاب جهانى انقلاب اسلامى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1385.
ـ مشیرزاده، حمیرا، تحول نظریهها در روابط بینالملل، تهران، سمت، 1389.
ـ مصباح، محمدتقى، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندرى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى€، 1383.
ـ همپتن، جین، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهمى، تهران، طرح نو، 1380.
* دانشپژوه کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/6/90 ـ پذیرش: 21/9/90.
1ـ توماس اسپریگنز، فهم نظریههاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 18.
2ـ حمیرا مشیرزاده، تحول نظریهها در روابط بینالملل، ص 5.
3ـ همان، ص 5ـ6.
4ـ همان، ص 5.
5ـ دیوید مارش و جرى استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجىیوسفى، ص 43ـ44.
6ـ همان، ص 44.
7ـ مایکل راش، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، ص 223.
8ـ همان، ص 224.
9ـ منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى زمینهها و پیامدها، ص 25.
10ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 203.
11ـ آنتونى کوئینتن، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، ص 11.
12ـ جین همپتن، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهمى، ص 12.
13ـ ر.ک: افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 2، ص 1054ـ1059.
14ـ لئو اشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 3.
15ـ همان، ص 4.
16ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1093.
17ـ همان.
18ـ ر.ک: حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسى در غرب از هراکلیتس تا هابز، ص 56ـ62.
19ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1524.
20ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخالاسلامى، ج 1، ص 202.
21ـ لئو اشتراوس، همان، ص 214.
22ـ مایکل برسفورد فاستر، همان، ص 207.
23ـ همان، ص 212ـ213.
24ـ همان، ص 230.
25ـ لئو اشتراوس، همان، ص 214.
26ـ مایکل برسفورد فاستر، همان، ص 249.
27ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1096.
28ـ همان، ص 1098.
29ـ همان، ص 1099ـ10100.
30ـ همان، ص 1104.
31ـ همان، ص 1104ـ1105.
32ـ همان، ص 1107.
33ـ همان، ص 1109ـ1110.
34ـ همان، ص 1110.
35ـ همان، ص 1111.
36ـ همان.
37ـ همان، ص 1113.
38ـ همان، ص 1114.
39ـ همان، ص 1115.
40ـ همان، ص 1121ـ1123.
41ـ همان، ص 1123.
42ـ همان، ص 1128.
43ـ همان، ص 1129.
44ـ منوچهر محمدى، بازتاب جهانى انقلاب اسلامى، ص 514.
45ـ محمدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ص 21.
46ـ کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، ص 44.
47ـ ر.ک: ارسطو، همان، ص 255.