معرفت، سال بیستم، شماره دهم، پیاپی 169، دی 1390، صفحات 47-

    بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    مهدی قربانی / *دکتری - علوم سیاسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / mqorbani60@yahoo.com
    چکیده: 
    اینکه نظام‏هاى سیاسى چرا تغییر مى‏کنند، براى فلسفه سیاسى اهمیت اساسى دارد. این مسئله موضوع نظریه‏پردازى بسیارى از فیلسوفان سیاسى قرار گرفته است. یکى از این فیلسوفان، افلاطون، حکیم برجسته یونان باستان مى‏باشد که معتقد است نظام‏هاى سیاسى گوناگون در فرایند انقلاب و دگرگونى از علل خاص و منحصربه‏فردى پیروى مى‏کنند. همچنین انقلاب در هر نظام سیاسى پیامدهاى خاص خود را به دنبال دارد. از نظر افلاطون، انقلاب‏ها در مسیر انحطاط شکل مى‏گیرند، به گونه‏اى که شرایط حاکم بر اجتماع در مقایسه با گذشته، نامناسب‏تر خواهد شد. نظریه انقلاب افلاطون خالى از نقد نیست. از جمله مهم‏ترین اشکال‏هاى آن، مى‏توان به نگاه منفى وى نسبت به مقوله انقلاب اشاره کرد. در این مقاله، از روش توصیفى ـ تحلیلى استفاده شده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 47ـ60

    مهدى قربانى*

    چکیده

    اینکه نظام‏هاى سیاسى چرا تغییر مى‏کنند، براى فلسفه سیاسى اهمیت اساسى دارد. این مسئله موضوع نظریه‏پردازى بسیارى از فیلسوفان سیاسى قرار گرفته است. یکى از این فیلسوفان، افلاطون، حکیم برجسته یونان باستان مى‏باشد که معتقد است نظام‏هاى سیاسى گوناگون در فرایند انقلاب و دگرگونى از علل خاص و منحصربه‏فردى پیروى مى‏کنند. همچنین انقلاب در هر نظام سیاسى پیامدهاى خاص خود را به دنبال دارد. از نظر افلاطون، انقلاب‏ها در مسیر انحطاط شکل مى‏گیرند، به گونه‏اى که شرایط حاکم بر اجتماع در مقایسه با گذشته، نامناسب‏تر خواهد شد. نظریه انقلاب افلاطون خالى از نقد نیست. از جمله مهم‏ترین اشکال‏هاى آن، مى‏توان به نگاه منفى وى نسبت به مقوله انقلاب اشاره کرد. در این مقاله، از روش توصیفى ـ تحلیلى استفاده شده است.

    کلیدواژه‏ها: نظریه، انقلاب، فلسفه سیاسى، مونارشى، آریستوکراسى.

    مقدّمه

    تاریخ نشان داده است که نظام‏هاى سیاسى حاکم بر جوامع سیاسى از خصلت دوام و ثبات چندانى برخوردار نیستند، بلکه به دلایل متعددى دستخوش تغییراتى در سطوح مختلف شده‏اند. از این‏رو، نظریه‏پردازان سیاسى در مجموعه دغدغه‏هاى خود، پاسخ به این سؤال را که چرا نظام‏هاى سیاسى تغییر مى‏کنند، مورد توجه قرار داده‏اند. پاسخ به این سؤال به حدى داراى اهمیت است که نظریه‏هاى انقلاب به عنوان واحد درسى در مراکز آموزشى تدریس مى‏شود. در پاسخ به این سؤال، ایده‏هاى متعددى مطرح شده است. یکى از کسانى که در این زمینه نظریه‏پردازى کرده است، افلاطون، فیلسوف بزرگ یونانى مى‏باشد. اهمیت دیدگاه افلاطون درباره انقلاب در این نکته است که وى از برجسته‏ترین فیلسوفان و نظریه‏پردازان تاریخ اندیشه سیاسى است و بعد از هزاران سال هنوز هم اندیشه‏هاى وى به طور جدى مورد توجه قرار مى‏گیرد. با این حال، نظریه انقلاب افلاطون در مجموعه نظریه‏هاى انقلاب چندان مورد توجه قرار نگرفته و اثرى در این زمینه نگاشته نشده است و معمولاً در لابه‏لاى این مجموعه‏ها، اشاره‏اى کوتاه و گاه نادرست به آن مى‏شود. از این‏رو، مقاله حاضر به بررسى نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون مى‏پردازد.

    سؤال اصلى تحقیق عبارت است از: آیا افلاطون در باب انقلاب داراى نظریه‏اى منسجم است؟

    با توجه به سؤال اصلى، مى‏توان سؤالات فرعى را در محورهاى زیر بیان نمود:

    ـ منظور از انقلاب چیست؟

    ـ علل انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون چه امورى هستند؟

    ـ پیامدهاى انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون چیست؟

    ـ چه نقدهایى درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرح مى‏باشد؟

    فرضیه تحقیق این است که افلاطون در باب انقلاب داراى تأمّلات‏فلسفى‏بوده‏ونظریه‏منسجمى‏راارائه داده است.

    در روند بررسى موضوع مقاله، ابتدا مفهوم واژگانى مثل «انقلاب»، «نظریه» و «فلسفه سیاسى» را بیان خواهیم کرد و بعد از آن، به بررسى انواع نظام‏هاى سیاسى از منظر افلاطون مى‏پردازیم. در ادامه نیز ضمن بیان علل انقلاب در نظام‏هاى سیاسى مختلف، به پیامدهاى انقلاب در هریک از آنها اشاره خواهیم کرد و در پایان، برخى از نقدهایى را که مى‏تواند درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرح باشد بیان مى‏نماییم.

    مفاهیم

    الف. مفهوم نظریه

    «نظریه»، که واژه معادل آن در زبان انگلیسى «تئورى» است، در لغت به معناى نظر کردن، توجه کردن و تعمق کردن مى‏باشد.1 اما در اینکه نظریه چیست و چه کارکردى دارد، اتفاق‏نظر چندانى وجود ندارد و حتى ریمون آرون، نظریه‏پرداز معروف، معتقد است: واژه‏هایى که از واژه نظریه مبهم‏تر باشد بسیار معدودند.2

    به همین دلیل، برخى، نظریه را آیینه واقعیت مى‏دانند و حقیقت آن را در تناظر با امر واقع جست‏وجو مى‏کنند. ایشان معتقدند: تبیین‏هاى نظرى تا جایى حقیقت دارند که واقعیت تجربى را منعکس مى‏سازند. برخى نیز به نظریه از منظرى کاربردى نگریسته و تأکید مى‏کنند که نظریه به هر تقدیر، نگاهى گزینشى به واقعیت است و بیشتر از منظر سودمندى به آن نگاه مى‏کنند؛ به بیان دیگر، برخورد گزینشى با جهان، امکان عمل کارآمد را در آن فراهم مى‏سازد. گروهى نیز اساسا بر این باورند که نظریه واقعیت را مى‏سازد و نمى‏توان مستقل از نظریه واقعیتى را تصور کرد؛ به این معنا که ما با مفاهیم نظرى به سراغ واقعیت مى‏رویم و این مفاهیم هستند که تا حد زیادى تعیین مى‏کنند هر چیزى چه معنایى دارد.3 بنابراین، درباره جایگاه نظریه تلقّى یکسانى وجود ندارد و همین امر از جمله دلایلى است که در آشفتگى مفهوم نظریه تأثیرگذار مى‏باشد. براى نظریه، اهداف و کارویژه‏هایى بیان شده است که مى‏توانند در مجموع به برداشت و فهم ما از نظریه کمک کنند؛ از این‏رو، ضرورى است در ادامه مرورى بر آنها داشته باشیم. البته این نکته را باید در نظر داشت که ما به دنبال مفهوم نظریه در حوزه سیاست هستیم؛ به همین دلیل، اهداف و کارویژه‏هایى که براى نظریه بیان خواهیم کرد تا حد زیادى ناظر به این حوزه خواهند بود.

    نظریه‏ها به بیان واسکز، شناخت را در یک هم‏نهاد ترکیب مى‏کنند و جهان را با ایجاد ارتباط میان پدیده‏هایى که ظاهرا نامرتبط و بدون معنا هستند براى ما معنادار مى‏کنند.4 جرى استوکر درباره هدف نظریه مى‏گوید: هدف بنیادین نظریه این است که تا حدى واقعیت را توضیح دهد، بفهمد و تفسیر نماید و در واقع، ممکن است قدرى پیش‏تر رفته و استدلال نماییم که بدون نظریه فهم واقعیت غیرممکن است. وى در ادامه تأکید مى‏کند: نظریه، کارویژه‏هاى ارزشمندى را در تلاش براى فهم شیوه‏اى که جهان اجتماعى کار مى‏کند، فراهم مى‏سازد. اول اینکه نظریه، برخى از جنبه‏هاى جهان را «نزدیک‏نمایى» مى‏کند و در مورد اینکه چه چیزى باید جست‏وجو شود، راهنمایى مى‏کند و ما را متعهد مى‏سازد بر جنبه‏هاى ویژه‏اى از واقعیت تمرکز نماییم. دوم اینکه نظریه به عنوان یک «نظام فهرست‏سازى» عمل مى‏کند؛یعنى چارچوبى که مى‏توان مشاهدات خود از واقعیت را در آن جاى داد. سوم اینکه نظریه مى‏تواند الگوى فکرى را توسعه دهد. چهارم اینکه نظریه‏ها معمولاً به گونه‏اى نسبتا انتزاعى بیان مى‏گردند تا تجربه را فشرده و منظم نمایند و به ما اجازه دهند تا دریافتى منسجم از اجزاى متعدد اطلاعات داشته باشیم. و سرانجام نظریه باعث تسهیل مناظره، تبادل اطلاعات و فرایند یادگیرى در علوم سیاسى مى‏شود.5

    به نظر مى‏رسد آنچه که درباره نظریه مطرح شد در واقع، نشان‏دهنده بخشى از حقیقت یک نظریه است. مشکل عمده‏اى که در فهم متداول از نظریه وجود دارد، به عدم تمایز میان واقعیت و حقیقت برمى‏گردد و به بیان بهتر، جریان غالب، نظریه را در پیوند ناگسستنى با واقعیت مى‏بیند و بر این اساس، قلمرو آن را تفسیر مى‏کند؛ در صورتى که نظریه‏ها مى‏توانند ـ و در مواردى باید ـ رسالت خود را در قبال حقایق نیز دنبال کنند.

    از این‏رو، مقصود ما از نظریه عبارت است از: «ایده، اندیشه و چارچوب نظرى، که ضمن بیان و تفسیر حقیقت، ناظر به واقعیت هم مى‏باشد، به گونه‏اى که سلوک و رفتار ما را با توجه به واقعیت‏ها، براى رسیدن به اهداف و آرمان‏ها جهت مى‏دهد.»

    این نکته را نیز باید در نظر داشت که نظریه‏ها بر اساس رهیافت‏هاى مختلف به گونه‏هاى متعددى نمایان شده‏اند که از مهم‏ترین آنها مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:6

    نظریه هنجارى: نظریه‏هایى هستند درباره اینکه جهان چگونه باید باشد. نظریه‏پرداز مجموعه‏اى از شرایط مطلوب را بیان کرده و استدلال مى‏کند که چرا آنها برتر هستند. نظریه هنجارى با ایجاد و توسعه هنجارها به معناى ارزش‏ها سروکار دارد.

    نظریه تجویزى: تلاش مى‏کند ارزش‏ها را با واقعیت‏ها منطبق کند. این نظریه‏ها ابزارگرا هستند؛ یعنى به دنبال یافتن بهترین ابزار براى به دست آوردن مطلوب هستند. این نظریه نزدیک به نظریه هنجارى مى‏باشد.

    نظریه ارزیابى‏کننده: این‏گونه از نظریه‏ها به ارزیابى یک موقعیت مفروض با اشاره به مجموعه‏اى از مفاهیم و ارزش‏ها مى‏پردازد.

    نظریه تجربى: نظریه‏هاى تجربى، قطب وسیعى در نظریه‏سازى است. این نظریه‏ها بر اساس واقعیت‏ها به توضیح پدیده‏ها مى‏پردازند. بر اساس یک تعریف محدود، نظریه تجربى با تخصیص روابط علّى سروکار دارد؛ یعنى چه عوامل و متغیرهاى مستقلى مى‏توانند پدیده‏هاى نیازمند به توضیح و متغیرهاى وابسته را توضیح دهند.

    نظریه پیشگویى‏کننده: این نوع نظریه‏ها به جاى استقرا، بر اساس قیاس عمل مى‏کند. این نظریه‏ها با مجموعه‏اى از قضایا شروع شده و به شیوه‏اى قیاسى از قضایا نتایجى را در مورد رفتار به دست مى‏آورد.

    ب. مفهوم انقلاب

    واژه «انقلاب» در طول تاریخ از نظر مفهومى ثبات چندانى را تجربه نکرده است، بلکه به لایه‏هاى مختلفى از تغییرات اطلاق شده است. با وجود این، امروزه از نظر مفهومى انقلاب بیشتر به آن رویدادها یا به طور دقیق‏تر رشته رویدادهایى محدود مى‏شود که بسیار فراتر از تغییر مقامات حکومت یا حتى رژیم است. در این رویکرد، براى انقلاب شش ویژگى زیر بیان مى‏شود:7

    1. تغییر ارزش‏ها یا اسطوره‏هاى جامعه؛

    2. تغییر ساختار اجتماعى؛

    3. تغییر نهادها؛

    4. تغییرات در رهبرى یا در اعضاى گروه نخبه یاترکیب طبقاتى آن؛

    5. انتقال غیرقانونى یا غیرمشروع قدرت؛

    6. حضور یا تسلط رفتار خشن... در رویدادهایى که به سقوط رژیم منجر مى‏شود.

    با توجه به ویژگى‏هاى فوق، مایکل راش در تعریف انقلاب مى‏گوید: سرنگونى یک رژیم در نتیجه خشونت یا تهدید خشونت مى‏باشد که به تغییرات قابل ملاحظه یا دگرگونى یک جامعه از نظر اجتماعى، اقتصادى، و سیاسى منجر مى‏شود یا این تغییرات را به دنبال دارد.8 یکى دیگر از محققان در تعریف انقلاب که تا حد زیادى شبیه تعریف قبلى است، تأکید مى‏کند: انقلاب به معناى حرکتى مردمى در جهت تغییر سریع و بنیانى ارزش‏ها و باورهاى مسلط، نهادهاى سیاسى، ساختارهاى اجتماعى، رهبرى، روش‏ها، و فعالیت‏هاى حکومتى یک جامعه است که توأم با خشونت باشد.9 اما انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون دقیقا به معناى فوق نیست، بلکه در نظر وى، انقلاب مفهوم عام‏ترى دارد که مى‏تواند در مواردى با انقلاب در مفهوم جدید آن تفاوت‏هایى نیز داشته باشد؛ زیرا انقلاب در این مفهوم لزوما به معناى تغییرات بنیادین و یا توأم با خشونت در نظام سیاسى حاکم نیست. البته این تلقّى از انقلاب منحصر به افلاطون نیست، بلکه ارسطو نیز چنین برداشتى از انقلاب داشته است.10

    ج. مفهوم فلسفه سیاسى

    آسان‏ترین و غیربحث‏انگیزترین راه تعریف فلسفه سیاسى آن است که بگوییم فلسفه سیاسى همان چیزى است که موضوع مشترک یک سلسله کتاب‏هاى مشهور مثل جمهورى افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاولى، لویاتان هابز، رساله‏هایى درباره حکومت مدنى لاک، قرارداد اجتماعى روسو، فلسفه حق هگل، رساله در باب آزادى استوارت میل و... است. این عناوین به هر حال یک گرایش عمده در تاریخ تفکر غرب، یعنى سنت گسترده تفکر جامع درباره سیاست را باز مى‏نماید، اما نگاهى به گذشته نشان مى‏دهد که تعداد این‏گونه آثار به هیچ‏رو براى تعریف فلسفه سیاسى به عنوان یک مشغله و تلاش فکرى بالنده کافى نیست.11 در پرتو تفسیر مفهومى یا نظرى فلسفه روشن مى‏شود که آثارى که سنت عظیم اندیشه سیاسى را فراهم آورده‏اند از نظر روش‏شناسى بسیار مغشوش و ناخالص‏اند. آثار مذکور گرچه عموما بسیار مهم و قابل توجه‏اند، اما نمى‏توان آنها را کار فلسفى به معناى دقیق کلمه به حساب آورد؛ چون این آثار علاوه بر استدلات معمول، شامل یک نوع عنصر غیرفلسفى نیز هستند؛ یعنى گزارش‏هاى واقعى یا توصیفى از نهادها و فعالیت‏هایى که نوعا در حیطه مباحث فلسفه سیاسى نمى‏گنجند؛ زیرا فلسفه سیاسى درباره جوامع سیاسى با جهت‏گیرى خاصى بحث مى‏کند؛ یعنى اینکه جوامع سیاسى چه جوامعى هستند؟ کدام صورت‏هایشان توجیه‏پذیر است، و باید چه باشند؟ فیلسوفان سیاسى سیاست‏هاى روزمره دولت‏ها را در کانون توجه قرار نمى‏دهند و علاقه‏شان در وهله نخست درک و فهم هیچ نهاد بخصوصى در دولت‏هاى موجود نیست. وظیفه فلسفه سیاسى توصیف سطحى جوامع سیاسى خاصى نیست. در عوض، فیلسوفان سیاسى مى‏خواهند در عمیق‏ترین لایه‏ها، شالوده‏هاى دولت‏ها و توجیه اخلاقى آنها را درک کنند. یک جامعه چگونه باید باشد تا بتوان آن را جامعه سیاسى نامید؟ جوامع سیاسى چگونه سربر مى‏آورند؟ چرا این جوامع را باید از نظر اخلاقى مشروع دانست؟ ملاک و معیار ما براى تمییز جامعه سیاسى خوب از جامعه سیاسى بد چیست؟ مردم در این جوامع چگونه به هم پیوند مى‏یابند؟ آیا نوعحکومتى که داریم واقعا به حال ما تفاوت مى‏کند؟ آیا ما در این زمینه امکان انتخاب داریم یا نوع حکومت چیزى است فراتر از دسترسى و حتى خارج از اختیار ماست؟ اصلاً چرا ما به دولت یا اگر کلى‏تر بگوییم، فرمانرواى سیاسى احتیاج داریم؟ اینها سؤالاتى هستند که مشغله فیلسوفان سیاسى را شکل مى‏دهد. پاسخ این سؤالات را نمى‏توان با بررسى کارکردهاى روز به زور جوامع موجود فراهم آورد. از این‏رو، فیلسوفان سیاسى باید از سطح توصیف صرف فراتر روند و درگیر تحلیلى مفهومى و نظریه‏پردازى اخلاقى شوند تا بتوانند پاسخ‏هاى ممکن را صورت‏بندى کنند.12

    بنابراین، فلسفه سیاسى ادعا مى‏کند که حقیقتى را درباره سیاست و موضوعاتى که مشغله فیلسوف سیاسى است براى ما آشکار خواهد کرد؛ حقیقتى که متفاوت از عقاید ما در زندگى روزمره‏مان مى‏باشد. نمایان‏ترین صورت طرح این ادعا تمثیل «غار» در کتاب جمهور افلاطون است که غالبا پدر فلسفه سیاسى خوانده مى‏شود. افلاطون افراد عادى را به زندانى‏هایى تشبیه مى‏کند که در غارى به زنجیر کشیده شده‏اند، به گونه‏اى که فقط مى‏توانند سایه‏هاى اشیا را به روى پرده‏اى که روبه‏رویشان است ببینند. افلاطون مى‏گوید: آنها گمان خواهند داشت که تنها چیزهاى واقعى همین سایه‏ها هستند. حالا فرض کنید یکى از زندانیان رها شود و پا به روشنایى خیره‏کننده بگذارد. اندک اندک او چیزهاى واقعى را در جهان مى‏بیند و مى‏فهمد هرچه پیش از این دیده سایه‏اى بیش نبوده است. اما اگر او به غار برگردد و سعى کند همراهانش را قانع کند که در اشتباه هستند بعید است آنها حرف او را باور کنند. به نظر افلاطون، وضعیت یک فیلسوف نیز چنین است. فیلسوف، شناختى اصیل دارد، در حالى که اطرافیان او عقاید ناصحیحى دارند؛ اما چون راه رسیدن به شناخت فلسفى طولانى و دشوار است عده قلیلى حاضر مى‏شوند این راه را بپیمایند.13

    پس فیلسوف سیاسى را باید جست‏وجوگر حقیقت نامید14 و فلسفه سیاسى را کوششى براى نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسى به جاى گمان درباره آنها.15

    اما باید توجه داشت که فیلسوفان سیاسى تنها به یافتن حقیقت قناعت نمى‏کنند، بلکه از آن عبور کرده و طرحى براى سامان‏دهى امور سیاسى جامعه ارائه مى‏دهند و به همین دلیل است که افلاطون در کنار کتاب مرد سیاسى و جمهور، کتاب دیگرى به نام قوانین هم به رشته تحریر درمى‏آورد تا نشان دهد که فیلسوف سیاسى در عین کشف حقیقت امور سیاسى، باید آن را با سرنوشت جامعه سیاسى گره بزند و در پى سامان آن بر آید و پیوندى بین آرمان‏هایش و واقعیت‏ها برقرار نماید. اگر این نکته در خصوص فلسفه سیاسى مورد غفلت قرار گیرد، در آن صورت، به مرور زمان، فلسفه سیاسى پویایى و کارآمدى خود را از دست داده و به یک تفنن علمى و دانشگاهى تبدیل خواهد شد.

    خلاصه اینکه فلسفه سیاسى، عنوان حوزه‏اى از مطالعات و تلاش‏هاى نظرى است که «فلسفه»، نشان‏دهنده روش پژوهش و «سیاسى»، نمایانگر موضوع این علم است. پرشس‏هاى بنیادین سیاسى در این حوزه مورد بررسى قرار مى‏گیرد. افلاطون هم با پرسش «عدالت چیست و جامعه عادلانه کدام است و فرد عادل کیست؟»، کتاب جمهور خود را که در واقع، اصیل‏ترین اثر در فلسفه سیاسى غرب است شروع مى‏کند.

    انواع نظام‏هاى سیاسى

    از نگاه افلاطون، علل انقلاب در نظام‏هاى سیاسى گوناگون با هم متفاوت است. در هر نظام سیاسى عواملمنحصربه‏فردى در شکل‏گیرى انقلاب و تحول در نظام سیاسى نقش‏آفرین است؛ از این‏رو، ضرورى است پیش از پرداختن به اصل بحث، آشنایى اجمالى با انواع نظام‏هاى سیاسى در فلسفه سیاسى افلاطون داشته باشیم.

    1. نظام سیاسى آرمانى

    توصیف نظام سیاسى آرمانى افلاطون، به دلیل اینکه در طول تاریخ هیچ مصداق خارجى پیدا نکرده است چندان آسان نیست؛ زیرا همین عدم تحقق خارجى آن ابهاماتى را در فهم چنین نظام سیاسى ایجاد مى‏کند. در طول تاریخ نیز متفکران برجسته‏اى در فهم نظام آرمانى افلاطون دچار اشتباه شده و از همین‏رو، به نقد آن پرداخته‏اند. از برجسته‏ترین این افراد مى‏توان به شاگرد افلاطون، یعنى ارسطو، اشاره کرد که در کتاب سیاست خود مکرر به نقد نظام آرمانى افلاطون پرداخته و در مواقعى، به گونه نامناسب با آن برخورد مى‏کند؛ در حالى که به نظر مى‏رسد اکثر اشکالات وى به دلیل بى‏توجهى و فهم نادرست از نظام آرمانى استاد است. بنابراین، باید تلاش کنیم با احتیاط بیشترى نظام آرمانى افلاطون را تبیین کنیم.

    نظام آرمانى افلاطون از سه طبقه فرمان‏روایان، پاسداران و کارگران تشکیل مى‏شود. افلاطون اصولى را براى نظام خود تعریف مى‏کند که در مجموع مى‏تواند تصویرى از آن در ذهن خواننده شکل دهد. این اصول عبارت است از:

    1. زنان و کودکان میان پاسداران مشترک بوده و همچنین از تعلیم و تربیت مشترک نیز برخوردار مى‏باشند.

    2. چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، همه دوشادوش یکدیگر کار مى‏کنند.

    3. زمام‏داران جامعه کسانى هستند که از حیث دلبستگى و اشتغال به دانش راستین و از لحاظ جنگاورى بر همه افراد جامعه برترى دارند.16

    وى در مورد پاسداران معتقد است که هیچ‏یک از آنان مال شخصى نخواهند داشت، بلکه مایحتاج سالانه پاسداران را مردم کشور همه ساله در ازاى خدمت پاس‏دارى و سربازى به آنان خواهند داد تا بتوانند فارغ از هرگونه نگرانى به پرورش روح خود بپردازند و در عین حال وظیفه پاس‏دارى را که به عهده دارند انجام دهند.17

    بنابراین، نظام آرمانى افلاطون، نظام مبتنى بر فضیلت است؛ هر کس به تناسب میزان بهره‏مندى از فضایل مى‏تواند در تقسیم‏بندى‏هاى نظام سیاسى قرار بگیرد و چون فیلسوف از بالاترین فضایل بهره‏مند است، باید ریاست جامعه سیاسى نیز بر عهده او باشد.18

    2. مونارشى (پادشاهى)

    افلاطون در کتاب مرد سیاسى در تعریف پادشاهى مى‏گوید: نظامى است که در آن فردى بر اساس قوانینى که حکیم وضع کرده است حکومت مى‏کند.19 بنابراین، در این نظام سیاسى هرچند خود فیلسوف حضور ندارد، ولى اندیشه وى در قالب قوانین در جامعه حاکم است.

    3. آریستوکراسى

    حکومتى است که در آن دسته‏اى معدود از افراد عادل و خردمند زمام حکومت را در دست دارند. اعضاى آن از لحاظ عقل و دانش و فضیلت و تقوا باید از دیگران برتر و نمونه کامل حکّامى باشند که قرار بود در مدینه فاضله افلاطون حکومت کنند.20

    آریستوکراسى‏به‏لحاظ‏ویژگى‏ها،شباهت‏زیادى‏به‏مونارشى دارد و قوانین حاکم بر آن تا حد زیادى قوانین حاکم بر نظام مونارشى است، اما فرق بین این دو نظام سیاسى را باید در تعدد زمام‏داران و حاکمان آن جست‏وجو کرد.

    4. تیموکراسى

    حکومتى است که در آن جویندگان افتخار زمام امور را در دست دارند و حاکمان مردان جاه‏طلب مى‏باشند.21 در این نظام، از دادن مقام و مسئولیت‏هاى بزرگ به روشن‏فکران ترس خواهند داشت و افرادى را که قوه عقلانى آنها برتر است کنار خواهند گذارد؛ زیرا افراد روشنفکر که صداقت و استقلال رأى دارند به درد چنین نظامى نمى‏خورند. بعکس، افراد ساده‏دل که حاضرند اوامر دولت را بى‏چون و چرا اطاعت کنند و مردانى که بیشتر براى جنگ مناسب هستند تا براى صلح، مورد توجه و علاقه چنین نظامى هستند. در نظام تیموکراسى، جنگ مشغله اصلى‏ودایمى شهروندان را تشکیل مى‏دهد و حیله‏ها و نیرنگ‏هاى‏نظامى‏موردتحسین‏وستایش‏همگان است.22

    5. الیگارشى

    الیگارشى حکومتى است که در نتیجه افتادن قدرت به دست کسانى که تحصیل ثروت را هدف اصلى زندگى مى‏شمارند به وجود مى‏آید، به گونه‏اى که در آن ثروت بالاترین مقام به حساب مى‏آید. در این نظام، شرط رسیدن به مقامات بالاتر، داشتن ملک و ثروت شخصى است. الیگارشى دولتى است که در آن زمام قدرت در دست توانگران مى‏باشد و فقرا و تهیدستان از رسیدن به مقامات دولتى محروم هستند.23

    6. دموکراسى

    دموکراسى حکومتى است که به نظر افلاطون، در آن آزادى بالاترین مقام را دارد. هر کس اجازه دارد مطابق میل و خواست شخصى خود عمل نماید. در این نظام، هر شهروند شیوه زندگانى خود را چنان ترتیب خواهد داد که متناسب با لذت‏هاى مطبوع طبع خویش باشد.24

    7. استبدادى

    در این نظام، افراد غیرعادل حکومت مى‏کنند. نظامى است که در آن بى‏عدالتى آشکار حکمفرماست.25 در این نظام، زمام‏داران جنگ‏هاى متعددى را به راه مى‏اندازند تا مردم احساس کنند که به وجود وى به عنوان رهبر نیازمند هستند. حکومتى است که در آن، زمامدار از هرگونه روشى در جهت از بین بردن افراد شایسته جامعه استفاه مى‏کند تا اینکه خود را از خطر آنها در امان ببیند.26

    آنچه بیان شد اجمالى درباره نظام‏هاى سیاسى است که افلاطون از آنها بحث کرده است و نظریه خود را در باب انقلاب بر اساس ویژگى‏هاى حاکم بر این نظام‏هاى سیاسى دنبال مى‏کند.

    انقلاب در نظام‏هاى سیاسى مختلف

    افلاطون معتقد است که علل انقلاب در نظام‏هاى سیاسى گوناگون متفاوت است؛ از این‏رو، باید علل و پیامدهاى انقلاب در نظام‏هاى سیاسى مختلف به صورت جداگانه بررسى شود.

    انقلاب در حکومت آریستوکراسى

    الف. علت انقلاب: افلاطون تأکید مى‏کند که همیشه و در همه جا هر دگرگونى که در دولت روى مى‏دهد ناشى از کسانى است که زمام دولت را به دست دارند. زمانى که میان زمام‏داران دوگانگى به وجود بیاید در این صورت، دولت دگرگون مى‏شود و در مقابل، تا روزى که یگانگى در میان آنان حکمفرماست جامعه از آشفتگى و دگرگونى مصون خواهد ماند.27 وى درباره منشأ این اختلافات معتقد است که اختلاف میان زمام‏داران را باید در آمیزش نامناسب زمام‏داران جست‏وجو کرد که نتیجه این کار متولد شدن فرزندان نالایق خواهد بود و این امر سببخواهد شد که اختلاف و دوگانگى در طرز فکر سیاسى بروز کند و بى‏نظمى جاى نظم را بگیرد و نفاق و دشمنى جامعه سیاسى را فرا بگیرد. همین که نفاق در درون جامعه راه یافت، هر گروه راهى براى خود در پیش خواهد گرفت. گروهى به دنبال ملک و خواسته و خانه و زر و سیم خواهند رفت و گروهى خواهند کوشید تا آدمیان را به سوى فضیلت رهبرى کنند. بدین‏سان، دشمنى و نفاق برملا خواهد شد و نزاع و درگیرى آشکار بروز خواهد کرد و به این ترتیب، حکومت آریستوکراسى در ادامه این نزاع دچار دگرگونى و تحول خواهد شد.28 بنابراین، اختلاف در درون حاکمیت اصلى‏ترین عامل شکل‏گیرى انقلاب در نظام آریستوکراسى است.

    ب. پیامد انقلاب: انقلاب در نظام آریستوکراسى پیامد خوبى براى شهروندان نخواهد داشت. در اثر این انقلاب، جامعه سیاسى موجود نسبت به گذشته از شرایط بدترى برخوردار خواهد شد. به دنبال تحول و دگرگونى در حکومت آریستوکراسى، نظامى جایگزین آن خواهد شد که از سپردن زمام امور کشور به دست مردانى که دانش حاصل از پژوهش در قوانین ابدى جهان را با تجربه توأم ساخته‏اند پرهیز خواهد کرد؛ زیرا چنین مردانى را در دسترس نخواهند داشت. از این‏رو، سر و کارش تنها با کسانى است که حرص و طمع در سرشتشان به وفور یافت مى‏شود. بنابراین، پایه‏هاى حکومت را بر دوش مردان ساده و عامى قرار خواهند داد که جرئت و اراده‏اى نیرومند دارند و تنها براى میدان جنگ ساخته شده‏اند نه براى صلح و صفا. این حکومت پیوسته در حال جنگ به سر خواهد برد. در این حکومت، زمام‏دارانش حرص شگفت‏انگیزى به پول خواهند داشت و آن را در نهان خواهند پرستید. چون به پول دلبستگى فراوان دارند و نمى‏توانند آشکارا در کسب آن بکوشند، در خرج کردن پول خود صرفه‏جو خواهند بود؛ ولى چون از خوش‏گذرانى نیز نمى‏توانند چشم بپوشند پول دیگران را بى‏محابا خرج خواهند کرد و در نهان به عیش و نوش خواهند پرداخت و خواهند کوشید خود را از دیده قانون پنهان کنند.29 و در یک جمله پیامد آن، جایگزینى حکومت تیموکراسى است. بنابراین، به سبب تحولات رخ‏داده نه تنها شرایط بهترى در جامعه حاکم نمى‏شود، بلکه شرایط به مراتب بدترى نسبت به گذشته حاکم خواهد شد.

    انقلاب در حکومت تیموکراسى

    الف. علت انقلاب: افلاطون ریشه انقلاب در این نظام را در شرایط اقتصادى حاکم بر آن و نوع نگاه حاکمیت به مقوله ثروت جست‏وجو مى‏کند. بر این باور است که «بلاى جان نظام تیموکراسى صندوق‏هاى انباشته از زر و سیم در خانه‏هاى زمام‏داران است» که مهم‏ترین شاخصه نظام تیموکراسى مى‏باشد. از یک‏سو، اینان براى خرج کردن پول هر روز راهى تازه مى‏اندیشند و بدین منظور، قانون اساسى را تغییر مى‏دهند بى‏آنکه قانون تغییریافته را محترم شمارند. از سوى دیگر، تجمل و ثروت را وسیله خودنمایى مى‏سازند و هر کدام مى‏کوشند از این حیث برتر از دیگرى باشند. بدین ترتیب، زمام‏داران سرمشق گمراه‏کننده براى دیگران مى‏شوند و توده مردم مى‏کوشند تا از آنان تقلید کنند و چون کار به اینجا رسید، مسابقه پول درآوردن برپا مى‏شود و مردمان هرچه در این راه پیش‏تر روند به فضیلت روح و اخلاق بى‏اعتناتر مى‏گردند؛ چراکه فضیلت و ثروت در دو کفه ترازو قرار دارند و هرچه کفه‏اى پایین‏تر رود، کفه دیگرى به بالا مى‏گراید. در کشورى که ثروت و توانگرى ارزش بالایى پیدا کند ناچار باید از ارزش فضیلت و مردان شریف کاسته شود. از این‏رو، افراد مغرور و جاه‏طلب به مردان پول‏دوست وحریص مبدل مى‏گردند، توانگران را به دیده تحسین و اعجاب مى‏نگرند و مناصب عالى را در اختیار آنان مى‏گذارند و تنگدستان را حقیر مى‏شمارند و به این ترتیب است که حکومت تیموکراسى از اصول اساسى خود فاصله گرفته و دچار تحول و دگرگونى مى‏گردد.30

    بنابراین، علت این تحول را باید در تغییر ارزش‏هاى حاکم در بین زمام‏داران و به تبع آنها توده مردم دانست که در آن، فضیلت ارزش خود را از دست مى‏دهد و به جاى آن ثروت ارزش پیدا مى‏کند.

    ب. پیامد انقلاب: به دنبال دگرگونى نظام تیموکراسى، حکومتى جایگزین آن مى‏شود که در آن صریحا مقرّر مى‏دارند که هر کس دارایى‏اش به میزان معینى نرسد حق ندارد مقام دولتى به دست آورد. این قاعده را گاه به زور اسلحه به کرسى خواهند نشاند و گاه پیش از آنکه کار به نزاع منجر شود از راه ترساندن ملت، چنین نظامى را برقرار مى‏سازند. بنابراین، اولین پیامد این انقلاب حصارى است که به گرد حکومت خواهند کشید. در ادامه، جامعه وحدت خود را از دست خواهد داد و دو جامعه در یک کشور شکل مى‏گیرد: جامعه توانگران و جامعه تنگدستان. این دو پیوسته یکدیگر را به دیده دشمنى خواهند نگریست. علاوه بر این، زمام‏داران آن جامعه هرگز نمى‏توانند با دشمن بجنگند؛ زیرا اگر توده مردم تنگدست را مسلح کنند و با خود به میدان جنگ ببرند از اینان بیش از دشمن خواهند ترسید.31 در چنن شرایطى فقر عمومى بر جامعه حکمفرما خواهد شد و جز زمام‏داران تقریبا همه شهروندان در شرایط بد اقتصادى به سر خواهند برد.32

    کسانى که در این حکومت زمام امور را در دست خواهند گرفت فرومایه و سودجو و پول‏پرست مى‏باشند؛ کسانى که از تربیت روحى بى‏بهره بوده و در مبارزه‏هاى سیاسى همیشه حریفى ناتوانند؛ زیرا تنها به فکر حفظ ثروت خود هستند تا پیروزى در میدان سیاست.33

    انقلاب در حکومت الیگارشى

    الف. علت انقلاب: انقلاب و تحول الیگارشى ناشى از این است که مردم براى کوشش خود در راه رسیدن به آنچه در حکومت الیگارشى برتر از همه چیز شمرده مى‏شود، یعنى ثروت، حدى قایل نمى‏شوند.34

    روند این تحول به این صورت خواهد بود که در حکومت الیگارشى، زمام‏داران چون به سبب توانگرى به حکومت رسیده‏اند هرگز درصدد برنمى‏آیند با وضع قانونى خاص، جوانان را از ولخرجى و اسراف که سبب اتلاف دارایى آنان مى‏شود باز دارند، بلکه آنها را از این نظر کاملاً آزاد مى‏گذارند؛ زیرا مرادشان این است که دارایى آنان را چه از راه خرید اموال و چه از راه وام دادن با بهره‏هایى سنگین به چنگ خود درآورند تا خود توانگرتر و نیرومندتر شوند.

    در حکومت الیگارشى زمام‏داران افراد جامعه را از اتلاف دارایى خود باز نمى‏دارند و حتى از تشویق مردم به اسراف و بى‏بند و بارى ابایى ندارند؛ از این‏رو، بیشتر افراد و حتى فرزندان خانواده‏هاى بزرگ، تهیدست مى‏گردند. برخى از این افراد، در زیر بار قرض کمر خم مى‏کنند، بعضى دیگر از حقوق اجتماعى محروم مى‏شوند و گروهى مبتلا به هر دو درد مى‏گردند. ایشان در حالى که با نیش کینه مسلح هستند، در جامعه باقى مى‏مانند و نه تنها به کسانى که اموالشان را تصاحب کرده‏اند کینه مى‏ورزند، بلکه همه مردم را به دیده دشمنى مى‏نگرند و چشم به راه انقلاب مى‏نشینند.35

    این در حالى است که توانگران چنان سرگرم پول درآوردن هستند که فرصت ندارند از حال این گروه باخبرشوند، بلکه به هر کسى که متقاضى باشد وام مى‏دهند و بهره‏هاى سنگین‏تر از اصل سرمایه مى‏ستانند و روز به روز به تعداد فقیران و گدایان جامعه مى‏افزایند و هرگز درصدد برنمى‏آیند آتشى را که به دست خود برافروخته‏اند خاموش کنند؛ یعنى نه با وضع قانون، آزادى مردم را در اتلاف ثروت محدود مى‏سازند و نه با وضع قانون دیگرى چاره‏اى مى‏اندیشند، و مراد از قانون دیگر این است که باید پشت سر قانون پیشین وضع شود و به موجب آن، مقرّر گردد که هریک به دیگرى وام داد حق ندارد براى وصول پول خود از دولت یارى بجوید. در این صورت است که توانگران در وام دادن احتیاط بیشترى خواهند کرد، و از نتایج خانمان‏برانداز آن جلوگیرى مى‏شود. چنانچه زمام‏داران به هر کارى جز انباشتن ثروت بى‏اعتنا گردند، جامعه دچار آشوب و بى‏نظمى مى‏شود و آتش جنگ داخلى شعله‏ور شده و به تبع آن، نظام سیاسى حاکم دچار تحول و دگرگونى خواهد شد.36

    ب. پیامد انقلاب: مهم‏ترین پیامدى که این تحول و انقلاب به ارمغان خواهد آورد تشکیل حکومت دموکراتیک است و از این‏رو، باید سایر پیامدها را نیز در راستاى آن جست‏وجو کرد. بعد از این انقلاب، بین تنگدستان و توانگران از حیث شرکت در حکومت و رسیدن به مقام‏هاى دولتى مساوات برقرار خواهد شد. در حکومت تازه تأسیس‏یافته، همه مردم آزادند و دولت آزادى عمل و آزادى گفتار را براى همه تأمین مى‏کند و هر کسى حق دارد هرچه مى‏خواهد انجام دهد.37

    در جامعه بعد از انقلاب، اگر کسى در جست‏وجوى هر نوع از انواع نظام‏هاى سیاسى برآید مطلوب خود را به آسانى مى‏تواند در آن بیابد؛ زیرا در آنجا همه مردم در هر کار آزادى مطلق دارند و همه حکومت‏ها در آن جمع است. در این جامعه لگام‏گسیختگى مطلق خواهد بود؛ زیرا در چنین کشورى از یک‏سو، هیچ کس مجبور نیست وظیفه سیاسى به عهده گیرد، هرچند در آن کار استادتر از همه باشد؛ از سوى دیگر، نه کسى مجبور است به حکم دیگران گردن نهد و نه فردى موظف است وقتى که دیگران به میدان جنگ مى‏روند او نیز برود و یا اگر دیگران قرارداد صلحى بستند خود را پایبند آن بداند. همچنین اگر قانون کسى را از تصدى مقام دولت یا قضایى منع کند آن فرد مجبور نیست حکم قانون را بپذیرد، بلکه اگر خواست متصدى مقامى‏شود یا در دادگاهى به قضاوت بنشیند هیچ عاملى نمى‏تواند او را باز دارد.38

    در نظام سیاسى جدید، اصول اساسى پرورش جوانان مورد توجه قرار نمى‏گیرد و در آن اعتنایى نمى‏شود که نامزدهاى مناصب دولتى از چگونه تربیتى برخوردار شده و داراى کدام شغل و حرفه بوده‏اند، بلکه کافى است که ادعا کنند دوستدار توده مردم هستند.39

    انقلاب در دموکراسى

    الف. علت انقلاب: دموکراسى هم به سبب افراط در همان چیزى که در نظرش پرارج‏ترین موهبت‏هاست، یعنى آزادى، به نابودى مى‏گراید. در جامعه‏اى که داراى حکومت دموکراسى است، مردمان آزادى را والاترین ارزش‏ها مى‏شمارند و مى‏گویند: یگانه جامعه‏اى که مردان آزاد مى‏توانند در آن زندگى کنند همین جامعه است.

    افراط در آزادى سبب مى‏شود که دموکراسى دگرگون گردد و به فرمانروایى مستبد احتیاج پیدا کند. در این جامعه، کسانى را که از دستور حکمرانان پیروى کنند بنده‏صفت و فرومایه مى‏نامند و حکمرانان در برابر مردم همچون زیردستان رفتار کنند و زیردستان را که رفتار حکمرانان پیش گیرند مورد ستایش قرار دهند. در چنین شرایطى است که همه چیز فداى آزادى خواهد شد. افرادجامعه به اندازه‏اى حساس مى‏شوند که هیچ حد و قیدى را نمى‏توانند تحمل کنند و اگر کسى بخواهد کوچک‏ترین دستورى به آنان دهد خشمگین مى‏گردند و سرانجام، قوانین را زیر پا مى‏گذارند تا هیچ مقامى نماند که بر آن حکم براند. با فراهم شدن این شرایط در جامعه، زمینه براى تحول و انقلاب مساعد مى‏شود و باید منتظر تغییر نظام سیاسى شد.40

    ب. پیامد انقلاب: مهم‏ترین پیامد این انقلاب شکل‏گیرى نظام استبدادى خواهد بود؛ زیرا زیاده‏روى در هر چیز به ضد آن منجر خواهد شد، پس زیاده‏روى در آزادى نیز به اسارت منجر مى‏شود؛ چه در افراد و چه در جامعه‏ها.41

    افلاطون اشاره مى‏کند که در نظام سیاسى جدید کسى که در رأس قدرت قرار مى‏گیرد در نخستین روزهاى فرمان‏روایى رفتار شایسته‏اى با مردم خواهد داشت و اطمینان مى‏دهد که هرگز استبداد پیشه نخواهد کرد. چه در گفت‏وگوهاى خصوصى و چه در انجمن‏هاى سیاسى، به همه وعده مى‏دهد که امور کشور را اصلاح کند و به سامان رساند. وام‏ها را مى‏بخشد زمین‏ها را میان مردم، بخصوص میان طرف‏داران خود، تقسیم مى‏کند و با همه مردم خنده‏رو و ملایم و خوش‏رفتار خواهد بود. ولى پس از آنکه با گروهى از دشمنان داخلى آشتى کرد و گروهى دیگر را از میان برداشت و از خطر آنان آسوده شد، نخستین کارش این است که سبب مى‏شود میان کشورش و کشورهاى بیگانه دشمنى پیدا شود و جنگ درگیرد تا اولاً، مردم احساس کنند که به پیشوایى او نیازمندند و ثانیا، مردمان به سبب تحمل هزینه جنگ تهیدست گردند و جز تأمین معاش روزانه اندیشه‏اى در سر نپرورانند تا از جانب آنان خطرى متوجه او نشود.42

    علاوه بر این، جنگ وسیله خوبى خواهد بود تا کسانى را که هنوز فکر آزادى در سر مى‏پرورانند مقابل شمشیر دشمن بفرستد. همه اینها علت‏هایى هستند براى اینکه او پیوسته با بیگانگان در حال جنگ به سر برد.43

    نقد نظریه انقلاب افلاطون

    1. ضرورى و غیرارادى بودن انقلاب

    اندیشه افلاطون درباره انقلاب تا حدى شبیه اندیشه اسکاچ‏پول است که مى‏گوید: «انقلاب‏ها مى‏آیند و ساخته نمى‏شوند.»44 تبیینى که افلاطون درباره انقلاب‏ها ارائه مى‏دهد این است که انسان‏ها در شکل‏گیرى آن نقش چندان مؤثرى ندارند، بلکه در این فرایند، اصلى‏ترین عامل مؤثر در وقوع انقلاب، ساختار نظام سیاسى حاکم است که تعیین‏کننده رفتار شهروندان خود نیز مى‏باشد. و به تعبیر دیگر، افلاطون علت انقلاب‏ها را فقط در درون ساختارهاى سیاسى جست‏وجو کرده و به افراد، مستقل از ساختارها توجه چندانى نمى‏کند. این نگرش افلاطون را مجاب مى‏کند که به کنترل انقلاب‏ها امیدى نداشته باشد. از این‏رو، هر نظام سیاسى بدون برنامه‏ریزى مشخص و مدیریت‏شده طعم انقلاب افلاطونى را خواهد چشید. بنابراین، نگاه افلاطون به انقلاب با نادیده گرفتن اراده ملت‏ها و تلقّى جبرگرایانه از این پدیده، ضعف قابل توجهى را نمایان مى‏کند؛ زیرا علاوه بر اینکه در اندیشه اسلامى انسان‏ها داراى اراده و اختیار هستند45 و مى‏توانند در بدترین شرایط نیز حرکت جامعه را به سوى تکامل سوق دهند، تجربه تاریخى ما نیز با ایده افلاطون همراهى نمى‏کند. حرکت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در دل جاهلیت، عقلانیتى حاکم ساخت که هنوز هم بشریت از آن بهره مى‏برد. انقلاب اسلامى ایران در دل نظام سیاسى وابسته و غیرانسانى شکل گرفت و نشان داد که اراده انسان‏ها در برابر جبر ساختارها، بخصوص زمانى که با ایمان به خدا همراه باشد، پیروز است.

    2. نگاه منفى به انقلاب

    از ایرادات جدى نظریه انقلاب افلاطون، نگاه منفى وى به مقوله انقلاب است. در اندیشه وى، انقلاب‏ها نه تنها به بهبود وضع اجتماعى کمکى نمى‏کنند، بلکه وضعیت حاکم به مراتب نسبت به وضعیت قبلى شرایط بدترى خواهد داشت. به همین دلیل، همان‏گونه که گذشت، به نظر وى، روند تحولات به صورت خطى و در جهت سقوط خواهد بود؛ از این‏رو، در نهایت، نظام سیاسى استبدادى در جامعه حکمفرما خواهد شد. بنابراین، مى‏توان با پوپر همداستان شد و گفت که در نظر افلاطون، هرگونه تحول و دگرگونى اجتماعى همانا فساد، زوال یا تباهى است.46

    معلوم نیست افلاطون بر اساس چه منطقى نتیجه گرفته است که تحولات و انقلاب‏هاى سیاسى همیشه در مسیر تباهى قرار دارند. شاید تجربه تاریخى افلاطون و تحولات یونان باستان و مرگ استادش سقراط در شکل‏گیرى این اندیشه‏ها بى‏تأثیر نباشد، وگرنه هیچ دلیل روشنى را نمى‏توان بر این ادعاهاى حکیم یونانى در نظر گرفت.

    3. عدم جامعیت نظریه

    در نظریه افلاطون، انقلاب در برخى از نظام‏هاى سیاسى مغفول مانده است و گویى افلاطون اعتقادى به تحول درباره آنها ندارد.47 وى درباره جامعه آرمانى خود سکوت مى‏کند و معلوم نیست که در آن امکان انقلاب و دگرگونى هست یا نه. اما مى‏توان حدس زد که افلاطون به دلیل فضایلى که براى حاکم جامعه آرمانى خود در نظر مى‏گیرد، آن را از هرگونه تغییر و تحولى مصون بداند. با این حال، وى در این‏باره سخن روشنى را بیان نکرده است. علاوه بر این، درباره نظام استبدادى نیز بحث نکرده است؛ شاید به این دلیل باشد که افلاطون درصدد بیان این نکته است که اگر شهروندان سرنوشت خود را به دست حکیم ندهند مجبورند در بدترین نوع نظام سیاسى براى همیشه به سر برند؛ نظامى که در آن نمى‏توان حتى در امید کوچک‏ترین تحولى ماند. افلاطون در این زمینه سخن روشنى ندارد، اما آنچه بیان شد برداشتى است از مجموع ایده‏هاى وى که در سراسر آثار خود بیان مى‏کند.

    در پایان، توجه به این نکته نیز ضرورى است که افلاطون از جمله متفکرانى است که در بحث انقلاب، بداخلاقى‏هاى اجتماعى و سیاسى را عامل اصلى انقلاب دانسته است و این از نقاط قوت نظریه وى در باب انقلاب مى‏باشد که حتى با وجود نقدهایى که گذشت، امروزه نیز مى‏تواند قابل تطبیق بر بسیارى از موارد انقلاب‏ها در سطح جهان و منطقه باشد. از این‏رو، باید نظریه افلاطون به صورت دقیق‏ترى تبیین و تحلیل شود؛ کارى که کمتر از ناحیه نظریه‏پردازان انقلاب صورت گرفته است.

    نتیجه‏گیرى

    از آنچه در این نوشتار گذشت، به این نتیجه مى‏رسیم که افلاطون در باب انقلاب داراى نظریه نسبتا جامعى است. با این حال، در اندیشه سیاسى وى مفهوم انقلاب با رویکردهاى جدید به این پدیده تا حدى متفاوت است؛ وى مفهوم عام‏ترى از انقلاب ارائه مى‏دهد. افلاطون علت انقلاب در نظام‏هاى سیاسى مختلف و همچنین پیامدهاى هریک از آنها را مورد توجه قرار داده است. همچنین روشن شد که از نظر وى، انقلاب‏ها در نظام‏هاى سیاسى مختلف داراى علل خاصى هستند و پیامدهاى منحصربه‏فردى هم خواهند داشت. با وجود این، غیرارادى بودن انقلاب، نگاه منفى به آن و عدم جامعیت از نقدهایى است که درباره نظریه انقلاب افلاطون مطرحاست؛ ولى با این حال، با در نظر گرفتن جایگاه افلاطون در فلسفه سیاسى، باید اذعان کنیم که نظریه وى چندان مورد توجه قرار نگرفته است.

    ··· منابع

    ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، 1387.

    ـ اسپریگنز، توماس، فهم نظریه‏هاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، آگاه، 1387.

    ـ اشتراوس، لئو، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، علمى فرهنگى، 1381.

    ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1380.

    ـ برسفورد فاستر، مایکل، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخ‏الاسلامى، تهران، علمى و فرهنگى، 1383.

    ـ پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، تهران، نیلوفر، 1385.

    ـ راش، مایکل، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، سمت، 1386.

    ـ عنایت، حمید، بنیادهاى فلسفه سیاسى در غرب از هراکلیتس تا هابز، تهران، زمستان، 1384.

    ـ کوئینتن، آنتونى، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، تهران، المهدى، 1371.

    ـ مارش، دیوید و جرى استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجى‏یوسفى، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1388.

    ـ محمدى، منوچهر، انقلاب اسلامى زمینه‏ها و پیامدهاى آن، قم، معارف، 1381.

    ـ ـــــ ، بازتاب جهانى انقلاب اسلامى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1385.

    ـ مشیرزاده، حمیرا، تحول نظریه‏ها در روابط بین‏الملل، تهران، سمت، 1389.

    ـ مصباح، محمدتقى، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندرى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى€، 1383.

    ـ همپتن، جین، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهمى، تهران، طرح نو، 1380.


    * دانش‏پژوه کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 10/6/90 ـ پذیرش: 21/9/90.

    mqorbani60@yahoo.com


    1ـ توماس اسپریگنز، فهم نظریه‏هاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 18.

    2ـ حمیرا مشیرزاده، تحول نظریه‏ها در روابط بین‏الملل، ص 5.

    3ـ همان، ص 5ـ6.

    4ـ همان، ص 5.

    5ـ دیوید مارش و جرى استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجى‏یوسفى، ص 43ـ44.

    6ـ همان، ص 44.

    7ـ مایکل راش، جامعه و سیاست، ترجمه منوچهر صبورى، ص 223.

    8ـ همان، ص 224.

    9ـ منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى زمینه‏ها و پیامدها، ص 25.

    10ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 203.

    11ـ آنتونى کوئینتن، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، ص 11.

    12ـ جین همپتن، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهمى، ص 12.

    13ـ ر.ک: افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 2، ص 1054ـ1059.

    14ـ لئو اشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، ص 3.

    15ـ همان، ص 4.

    16ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1093.

    17ـ همان.

    18ـ ر.ک: حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسى در غرب از هراکلیتس تا هابز، ص 56ـ62.

    19ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1524.

    20ـ مایکل برسفورد فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخ‏الاسلامى، ج 1، ص 202.

    21ـ لئو اشتراوس، همان، ص 214.

    22ـ مایکل برسفورد فاستر، همان، ص 207.

    23ـ همان، ص 212ـ213.

    24ـ همان، ص 230.

    25ـ لئو اشتراوس، همان، ص 214.

    26ـ مایکل برسفورد فاستر، همان، ص 249.

    27ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1096.

    28ـ همان، ص 1098.

    29ـ همان، ص 1099ـ10100.

    30ـ همان، ص 1104.

    31ـ همان، ص 1104ـ1105.

    32ـ همان، ص 1107.

    33ـ همان، ص 1109ـ1110.

    34ـ همان، ص 1110.

    35ـ همان، ص 1111.

    36ـ همان.

    37ـ همان، ص 1113.

    38ـ همان، ص 1114.

    39ـ همان، ص 1115.

    40ـ همان، ص 1121ـ1123.

    41ـ همان، ص 1123.

    42ـ همان، ص 1128.

    43ـ همان، ص 1129.

    44ـ منوچهر محمدى، بازتاب جهانى انقلاب اسلامى، ص 514.

    45ـ محمدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ص 21.

    46ـ کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، ص 44.

    47ـ ر.ک: ارسطو، همان، ص 255.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قربانی، مهدی.(1390) بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون. ماهنامه معرفت، 20(10)، 47-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی قربانی."بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون". ماهنامه معرفت، 20، 10، 1390، 47-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قربانی، مهدی.(1390) 'بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون'، ماهنامه معرفت، 20(10), pp. 47-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قربانی، مهدی. بررسى و نقد نظریه انقلاب در فلسفه سیاسى افلاطون. معرفت، 20, 1390؛ 20(10): 47-