سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 91ـ108
رضا رمضان نرگسى*
چکیده
در این پژوهش تلاش شده تا سه جریان سیاسى و فرهنگى مهم تأثیرگذار در فاصله سالهاى 1320 تا 1332ش (جریان سنتى، جریان ملىگرایان، جریان مذهبىها) با هدف شناسایى ویژگىهاى هرکدام و به قصد مقایسه عملکرد انها تحلیل شوند. روش این پژوهش، تحلیلى ـ توصیفى با تکیه بر اسناد و گزارشهاى تاریخى است.
ویژگىهاى اصلى سه جریان سیاسى مزبور عبارت بودند از: 1. جریان سنتى: اشرافىگرى، تعامل با قدرتهاى بزرگ، استفاده از رقابتهاى آنها براى حفظ استقلال نسبى کشور، همکارى نسبى با علما، و عملکرد مستبدانه. 2. جریان ملىگرایان: همراهى با منافع انگلیس (جز در یک مورد)، استفاده ابزارى و مقطعى از علما و مذهبىها، و دشمنى شدید با فداییان اسلام. 3. جریان مذهبىها: نفوذ بالاى اجتماعى؛ ب. تبعیت از ولایت و مرجعیت؛ ج. تلاش در اجراى احکام اسلام، و ایجاد گفتمانى جدید در عرصه سیاسى کشور.
کلیدواژهها: جریان سنتى، جریان ملىگرایان، جریان مذهبىها، مصدق، قوامالسلطنه، نواب صفوى، آیتاللّه کاشانى.
مقدّمه
با آغاز سلطنت رضاشاه در سالهاى نخست دهه اول 1300ش، نظام سیاسى حاکمِ به شدت وابسته، سیاستى مستبدانه و نظامى را در پیش گرفت؛ سیاستى که از یک طرف، ضد آزادى بود و هر نوع فعالیت سیاسى را ممنوع مىکرد و از سوى دیگر، ضددینى و ضداسلامى بود.
نظام رضاخانى سیاست اسلامزدایى و تحقیر علما و روحانیان دینى و اسلامى را مورد توجه جدى قرار داد و براى کاهش نقش دین اسلام و تشیع در شئون مختلف سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، قضایى و غیره، گامهاى بزرگى برداشت. بدین ترتیب، در دوران شانزده ساله حکومت استبدادى و خودکامه رضاشاه، حکومت براى کمرنگ کردن نقش مذهب در جامعه و صدمه زدن به باورهاى مردم کشور از اقشار مختلف، از هیچ تلاشى فروگذار نکرد.
پس از سقوط دیکتاتور و آغاز سلطنت محمدرضا شاه در فاصله سالهاى 1320 تا 1332ش، به علت ضعف حکومت و ادعاى اعاده مشروطه، مجال فعالیت براى جریانها سیاسى و مذهبى باز شد. مردم بعد از رفع استبدادِ قهّار نَفَسِ تازه کشیدند و مفرّى دوباره براى ظهور و بروز عقاید سیاسى ـ دینى و گسترش شعائر اسلامى پیدا کردند.
از اینرو، پس از سقوط رضاشاه جریانهاى زیادى شکل گرفتند که برخى سیاسى ـ مذهبى و برخى نیز صرفا فرهنگى ـ اجتماعى بودند. در این تحقیق تلاش شده تا اختصاصا به مهمترین جریانهاى سیاسى این دوره (جریان سنتى، جریان ملىگرایى و جریان مذهبى) پرداخته شود. براى رعایت اختصار، از ذکر سایر جریانهاى سیاسى (مثل جریان چپ حزب توده و یا جریانهاى فرهنگى و اجتماعى) خوددارى مىشود.
در خصوص پیشینه موضوع این مقاله با رویکرد مقایسهاى، نگارنده تحقیقى مشاهده نکرده است، ولى درباره هریک از جریانهاى ذکرشده تحقیقات زیادى انجام گرفته است. مثلاً، در خصوص جریان ملىگرایى، بخشى از تحقیقات به شخص مصدق اختصاص دارد؛ مثل کتاب آیا مصدق فراماسون بود؟ دسته دوم به کودتاى 28 مرداد 1332ش پرداخته است؛ مثل اسناد سازمان سیا درباره کودتاى 28 مرداد از غلامرضا وطندوست. دسته سوم، وضعیت ایران و جریان ملى شدن نفت در دوره مصدق را بررسى کرده است؛ مثل تحلیلى از جریان ملى شدن نفت از علىاکبر نقىپور.
در خصوص جریان سنتى، بیشتر آثار به قوام و شخصیت و عملکرد او اختصاص دارد؛ مثل در تیررس حادثه: زندگى سیاسى قوامالسلطنه از حمید شوکت، میرزا احمد قوام در دوران قاجاریه و پهلوى از باقر عاقلى و ایران جدال نفت و نقش احمد قوامالسلطنه از فضلاللّه منوچهرى.
در خصوص جریان سیاسى مذهبى، بیشترین نوشتهها در محور فدائیان اسلام و نقش نواب دور مىزند که از آن میان مىتوان به موارد زیر اشاره کرد: جمعیت فدائیان اسلام و نقش آنها در تحولات سیاسى اجتماعى ایران از داود امینى؛ جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد از احمد گلمحمدى؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه از مجتبى نواب صفوى.
سؤال اصلى تحقیق این است که سه جریان مهم سیاسى تأثیرگذار در این دوره از تاریخ کشور ایران چه جریانهایى بودند؟
سؤالهاى فرعى این تحقیق نیز عبارتند از: 1. نماینده هریک از این جریانها چه کسى یا کسانى بودند؟ 2. هریک از این جریانها چه اهدافى را دنبال مىکردند؟ 3. ویژگىهاى هر جریان کدامند؟
نوآورى ویژه این پژوهش، مقایسه و طرح ویژگىهاى خاص هر جریان مىباشد؛ زیرا تاکنون درباره هر کدام از جریانهاى سیاسى کشور سخنهاى زیادى گفته شدهاست، اما مقایسه این جریان سیاسى و بررسى عملکرد و ویژگىهاى هریک در قیاس با عملکرد دیگرى، از نوآورىهاى این تحقیق مىباشد.
در خصوص اهمیت و ضرورت این تحقیق نیز مىتوان گفت: نتایج این تحقیق مىتواند ما را در استفاده از الگوهاى جریانهاى سیاسى گذشته کمک کند تا بتوانیم شناخت بهتر و عمیقترى از جریانهاى سیاسى فعلى به دست آوریم.
فرضیه این تحقیق، شناسایى و معرفى سه جریان سیاسى تأثیرگذار در این دوره است که عبارتند از:
1. جریان سیاسى سنتى؛
2. جریان سیاسى ملىگرایان؛
3. جریان سیاسى مذهبىها.
این سه جریان تحت تأثیر سه نوع تفکر در ایران ایجاد شد و در عمل امتحان خود را پس داد. جریان اول، به شدت تحت تأثیر تفکر پادشاهى قاجارى قرار داشت. از ویژگىهاى این جریان، داشتن روحیه اشرافىگرى، تأکید بر منافع ملى با استفاده از رقابت نیروهاى خارجى و تا حدى داشتن رویه استبدادى است. جریان دوم، تحت تأثیر تفکر غربى قرار داشت. از ویژگىهاى این جریان، تأکید بر روابط نابرابر با کشورهاى قدرتمند غربى، دادن امتیازات به آنها، مقابله با روحیات مذهبى و رواج فرهنگ غرب در کشور بود. جریان سوم، تحت تأثیر تفکر دینى در کشور ایجاد شد. تأکید بر اجراى احکام دینى، مخالفت با همه قدرتهاى خارجى، تأکید بر منافع ملى با تکیه بر مردم و توانایىهاىداخلى، و مخالفت بااسرائیل و تلاش در بیدارى اسلامى، از جمله ویژگىهاى این جریان به شمار مىروند.
در این مقاله با بررسى عملکرد هرکدام از این جریانات، فرضیههاى مطرحشده مورد قضاوت خواهد گرفت.
تعریف مفاهیم
جریان
«جریان» در لغت به دو معناى «روان شدن» و «وقوع یافتن امرى» ذکر شده است.1 اما در اصطلاح به معانى زیر به کار رفته است:
1. گاهى به معناى جارى شدن است؛ مانند: «جریان بینالمللى اطلاعات»؛
2. در مواردى از استعمال آن، مفهومى مشابه مفهوم «واقعه» دارد؛ مانند: «جریان صلح امام حسن»، «نگاهى نو به جریان عاشورا»؛
3. گاهى در معنایى نزدیک به معناى «روند» استفاده مىشود؛ مانند: «جریان مذاکرات نفت در مجلس پانزدهم»، «سازوکارهاى جریان قدرت در جمهورى اسلامى ایران»؛
4. در برخى موارد نیز مفهومى مشابه «گروه» دارد؛ مانند: «پژوهشى پیرامون جریان 53 نفر».
معناى اخیر، نزدیک به معنایى است که مورد نظر در این نوشتار است. در واقع، مراد از «جریان» در «جریان سیاسى» مفهومى نزدیک به «حزب»، «تشکّل» و «گروه» است.
1. جریان سیاسى سنتى
مراد از جریان سیاسى سنتى گروههاى سنتى اشرافى است که ریشه در اشرافیت قاجارى دارند. بعد از سقوط رضاشاه و مشاهده اوضاع وخیم دوران سلطنت او (استبداد خشن و وابستگى به بیگانگان) و همچنین به دنبال ناکامى دولتهاى فروغى و کابینه سهیلى، طیف وسیعى از نمایندگان مجلس که دوران قاجاریه را هنوز به یاد داشتند و مشتاق آن نظام و رویه بودند، قوامالسلطنه، سیاستمدار دوره قاجاریه را که مغضوب دستگاه رضاخانى هم واقع شده بود، به نخستوزیرى انتخاب کردند.
البته افراد این جریان منحصر به قوامالسلطنه نیست، ولى قوام را مىتوان به عنوان فرد شاخص این جریان نام برد. از اینرو، براى شناخت ویژگىها و عملکرد این جریان باید رفتارهاى سیاسى قوامالسلطنه بعد از 1320ش را مورد بررسى قرار داد.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، در مرداد سال 1321ش به دنبال ناکامى کابینههاى فروغى و سهیلى، احمد قوامالسلطنه با فشار اکثر نمایندگان مجلس به نخستوزیرى برگزیده شد.2
قوام بعد از رسیدن به قدرت رویه سیاسى دوره قاجاریه را زنده کرد، اما در عین حال، علاقهاى به بازگرداندن حکومت به خاندان قاجاریه از خود نشان نداد؛ شاید به این علت که خیال مىکرد این کار نشدنى است.
رویههاى سیاسى جریان سنتى
1. دیپلماسى فعال سیاسى
یکى از رویههاى سیاسى مهم این جریان (همانند دوره قاجاریه) استفاده از دیپلماسى فعال سیاسى در حفظ استقلال نسبى کشور بود که در این میان، مىتوان به عملکرد نسبتا خوب این جریان در رابطه با آمریکا و روسیه اشاره کرد.
الف. دیپلماسى با اشغالگران آمریکا: اولین مشکلى که جریان سنتى با آن مواجه بود مسئله اشغالگرانى بود که تصمیم نداشتند به این زودىها از ایران بروند. این جریان سعى کرد با استفاده از عنصر دیپلماسى ترتیبى دهد تا نیروهاى آمریکایى وضعیتشان مشخص شود. از اینرو، دولت قوام در تلگراف مورخ 29 دى 1321 خود به شایسته نوشت: چون قرارداد «دولت ایران با متفقین بر اساس منشور آتلانتیک بوده و مبتکر این فکر نیز دولت آمریکاست، ایران علاقه دارد که دولت آمریکا استقلال ایران را با ملحق شدن به پیمان سهگانه رسما تضمین نماید.»3
آمریکا زیر بار نرفت و دولت ایران به کرّات تغییراتو اصلاحاتى را پیشنهاد کرد و در نهایت، کار عقد و امضاى قرارداد به فرجام مطلوب نرسید.4
از اینرو، قوام براى ایجاد تعادل بین قدرتهاى موجود در ایران و حفظ استقلال کشور تصمیم گرفت به آمریکا امتیازاتى بدهد. وى در این کار چند هدف عمده را دنبال مىکرد: اول اینکه اوضاع اقتصادى را با استفاده از کارشناسان آمریکایى سروسامان دهد؛ دوم اینکه با وارد کردن آمریکا تعادلى در دو نیروى بزرگ که اکنون بر سر تقسیم ایران به توافق رسیده بودند، ایجاد کند. و سوم اینکه با دادن امتیاز به آمریکا و جلب اعتماد این کشور، بتواند از این طریق آن دولت را وادار به عقد قراردادهایى براى خروج و واگذارى ساختمانها و تأسیساتى که داخل ایران ایجاد کرده بود بنماید. از اینرو، او تصمیم گرفت مجددا مستشاران آمریکایى از جمله دکتر میلسپو و نیز کلنل شوارتسکف را براى نظم دادن به نظام مالى و ژاندارمرى کشور استخدام کند. البته این تصمیم موجى از مخالفت را در جامعه و در میان مردم، روحانیان و مطبوعات برانگیخت. حتى وزیر دارایى وقت که آمدن میلسپو را نوعى مداخله در کار خود مىدانست، از مقام خود استعفا کرد و قوام به جاى او، اللهیار صالح رئیس هیأت اقتصادى ایران در آمریکا را که در عقد قرارداد مربوط به استخدام میلسپو و همکاران او نقش مهمى ایفا نموده بود، به تهران احضار و به وزارت دارایى منصوب نمود. این تصمیم او، انگلستان را با رقیبى تازه مواجه کرده و به وحشت انداخت.5
ب. دیپلماسى موفق در اخراج اشغالگران روس: یکى از برگهاى زرین دیپلماسى جریان سنتى، مسئله خارج کردن نیروهاى روسى با استفاده از هنر دیپلماسى بود. قوامالسلطنه و در این مسیر آنقدر هوشمندانه عمل کرد که اعتماد روسها را جلب کرد، به گونهاى که آنها تأکید مىکردند جز او با شخص دیگرى درباره خروج نیروهاى روسى از خاک ایران گفتوگو نخواهند کرد. مقامات آمریکایى نیز او را کارآمدترین سیاستمدار ایرانى که مىتوانست با روسها کنار بیاید قلمداد مىکردند. علاوه بر این، وى از پشتیبانى هواداران اشرافى خود در مناطق شمالى نیز برخوردار بود.6
روسها پس از جنگ تصمیمداشتندبخشهایى از خاک ایران را به کشور خود ملحق کنند. از اینرو، با این هدف با نگه داشتن بخشى از ارتش خود در ایران و با استفاده از عناصر داخلى خود، درصدد تحقق این هدف برآمدند.
جعفر پیشهورى با تشکیل حزب دموکرات آذربایجان در آبان 1324ش در جمع کنگرهاى از طرفداران حزب، تشکیل جمهورى مستقل آذربایجان را اعلام کرد. در همان تاریخ، در بخشهایى از مناطق کردنشین ایران نیز حکومت کردستان آزاد یا جمهورى مهاباد تشکیل شد.7
قوام در 29 بهمن 1324 در رأس یک هیأت بلندپایه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى براى رفع این غائله به مسکو رفت8 و در دوم اسفند با استالین مذاکرات مفصل و طولانى انجام داد. وى سرانجام در برابر فشارهاى سرسختانه روسها پذیرفت که پس از بازگشت به ایران تعدادى از اعضاى حزب توده را براى همکارى در کابینه بپذیرد و قرارداد واگذارى نفت شمال را با نمایندگان اعزامى دولت شوروى امضا کند، مشروط بر آنکه اتحاد جماهیر شوروى نیز از فرقه دموکرات آذربایجان حمایت نکند و قواى خود را از ایران خارج سازد.9 او در 16 اسفند 1324 به تهران بازگشت. این قرارها عملى شد و پیرو مذاکرات قوام و سادچیکف (سفیر تامالاختیار شوروى در تهران)، اعلامیه مشترکى در 15 فروردین 1325 به امضاى دو طرف رسید که در آن بر چهار مورد تأکید شده بود. این موارد عبارت بودند از:
1. «دولت ایران حزب توده را در قدرت سهیم سازد.
2. ارتش شوروى ظرف یک ماه و نیم تمام خاک ایرانرا تخلیه کند.
3. از آنجا که حوادث آذربایجان یک موضوع داخلى است، باید ترتیبى مسالمتآمیز براى حل آن اتخاذ کرد.
4. قراردادایجادشرکتنفتایران و شوروى تا انقضاى مدت 7 ماه براى تصویبمجلسپانزدهمپیشنهاد شود.»10
بند اول مقاولهنامه به موقع انجام شد و در 10 مرداد 1325، قوام دولت ائتلافى خود با حزب توده و حزب ایران را تشکیل داد.11
روسها بر انجام هرچه زودتر بند چهارم تأکید داشتند که قوام در پاسخ درخواست سادچیکف، سفیر کبیر شوروى در ایران، پیرامون برگزارى هرچه سریعتر انتخابات، بر این نکته تأکید کرد که به خاطر اشغال کشور امکان برگزارى انتخابات وجود ندارد.12 فتواى آیتاللّه بروجردى در تحریم انتخابات با وجود نیروهاى اشغاگر،13 موجب شد تا بند دوم معاهده اجرا گردد و به دنبال آن، روسها نیروهاى خود راازایرانخارج کردند.14
با خروج ارتش سرخ از ایران، قوامالسلطنه وزیران تودهاى را از دولت اخراج و انحلال دولت را اعلام کرد و با حمله به مراکز حزب توده، حزب را در مظان اتهامهایى قرار داد و فعالیت آنها را محدود نمود و دولت جدیدى تشکیل داد.15 وى در آذر 1325 با تجهیز و بسیج ارتش، فرمان حمله به آذربایجان و فرقه دموکرات را صادر کرد. در 21 آذر نیروهاى ارتش، بدون هیچ مقاومتى آذربایجان را آزاد و بساط فرقه دموکرات در هم پیچیده شد. در این حمله، دولت و ارتش شوروى به طمع به دست آوردن امتیاز نفت شمال هیچگونه واکنشى نشان ندادند.16 هرچند در مجلس پانزدهم (29 مهر 1326) قرارداد واگذارى نفت شمال به شوروى تصویب نشد و نمایندگان مجلس با پشتیبانى ملت، همه نقشههاى سوسیال امپریالیسم شوروى را نقش بر آب نمودند.17
2. تعامل با علما در مسائل مهم سیاسى
سیاستمداران جریان سنتى همانند سیاستمداران قاجار در وقت حاجت دست نیاز به سوى علما دراز مىکردند. در این دوره هم وقتى این جریان در موقعیت دشوارى قرار گرفت دست به دامن علما شد. از اینرو، بعد از مذاکره قوام در مسئله آذربایجان، روسها تأکید بر انجام هرچه زودتر بند چهارم (انجام انتخابات و امضاى قرارداد نفت شمال توسط مجلس طرفدار قوام) داشتند. قوام براى آنکه به روسها نشان دهد که با وجود نیروهاى اشغالگر امکان برگزارى انتخابات نیست، پنهانى با آیتاللّه بروجردى تماس گرفت و از وى خواست برگزارى انتخابات را در صورت ادامه اشغال کشور توسط ارتش سرخ تحریم کند.18 مخالفت آیتاللّه بروجردى با انجام انتخابات، جبهه تازهاى را در برابر شوروى گشود. بخصوص پیوستن آیتاللّه بهبهانى و شمارى دیگر از علماى طراز اول و تهدید به کشاندن مردم به خیابانها، نگرانى کارگزاران سیاست مسکو و فرقه دموکرات را دوچندان ساخت.19 این اقدامات، بازتابى گسترده در محافل سیاسى داخل و خارج از کشور داشت. قوام در این راه بجز آیتاللّه بروجردى، از حمایت سایر رجال دینى، از جمله آیتاللّه شیخ حسین لنکرانى نیز برخوردار بود. آقاى ابوالحسنى در این خصوص مىنویسد: «قوامالسلطنه در این راه مورد حمایت جدّى آیتاللّه حسین لنکرانى قرار داشت»؛20 زیرا در آن اوضاع به هم ریخته بعد از جنگ بیم آن مىرفت که ایران تجزیه شود.
3. محدود کردن خاندان پهلوى تا حدّ امکان
یکى دیگر از اقدامات این جریان، گسترش اقتدار و اختیارات نخستوزیر و محدود کردن شاه و دربار پهلوى بود، به گونهاى که بىتوجهى قوام به شاه جوان، در میاندرباریان و نزدیکان شاه چنین شایعه کرد که قوام مىخواهد بساط سلطنت را در ایران برچیند و حکومت جمهورى برپا سازد، اما نزدیکان قوام، نظر دیگرى داشتند؛ از ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود در این مورد مىنویسد: «قوام معتقد به سلطنت بود؛ همیشه مىخواست نخستوزیرى با اقتدار باشد و شاه در کارهایش دخالت نکند. اما اینها را به قیمت برکنار کردن شاه نمىخواست.»21 قوام به حدى در روابط خود مستقل عمل مىکرد که دو تن از اعضاى کابینهاش، یعنى اللهیار صالح و دکتر بهرامى را به جرم اینکه بىاطلاع وى با شاه دیدار کرده بودند از کابینه اخراج کرد.22 احمد سمیعى به نقل از مورخالدوله سپهر، شرح مىدهد که در پى دستگیرى میرزا کریمخان، شاه جوان با تضرع و خوارى آزادى او را از قوام تقاضا کرد و قوام متفرعانه جلوى درخواست شاه ایستاد.23
امام خمینى قدسسره نیز استفاده نکردن قوام از این فرصت را یک غفلت بزرگ سیاسى از جانب او عنوان کرده است.24 شاید این غفلت قوام در اثر ترس او از اقدامات انگلیس و روسیه بوده است؛ زیرا با قدرت گرفتن تدریجى قوام، انگلیسىها و روسها که نگران شده بودند، حزب توده را علیه او بسیج کردند و سفارت انگلستان نیز با صراحت مخالفت خود را با وى ابراز داشتند. آنها ظاهرا دلیل کارشکنىهاى خود را مخالفت قوام با بازداشت شمارى از عوامل آلمان در ایران بیان مىکردند.25
3. تمایل به استبداد و خودرأیى
یکى از نقاط ضعف بارز این جریان، تمایل به استبداد و خودرأیى بود. نمونه کامل آن وقتى به عرصه ظهور رسید که مصدق در 25 تیر 1331 از سمت خود استعفا داد و با اصرار نمایندگان جریان سنتى و به فرمان شاه، (برخلاف میل باطنىاش) به نخستوزیرى قوامالسلطنه رأى مثبت دادند و شاه با اشاره به روحیه اشرافىگرى قوام، با لقب «جناب اشرف» حکم نخستوزیرى او را صادر نمود. قوام پس از دریافت فرمان نخستوزیرى، اعلامیه شدیداللحن مستبدانه معروف خود را تحت عنوان «کشتیبان را سیاستى دگر آمد» منتشر نمود که منجر به واقعه 30 تیر 1331 گردید و براى همیشه پرونده سیاسى قوام بسته شد.26 لحن این اعلامیه کاملاً استبدادمنشانه و خودمحور بود. از اینرو، بعد از صدور این اعلامیه، مردم و علما علیه او بهپا خاستند و آیتاللّه کاشانى در مصاحبهاى با خبرنگاران داخلى و خارجى، صراحتا اعلام کرد: اگر قوام ظرف 48 ساعت نرود اعلام جهاد خواهم کرد و شخصا کفن پوشیده و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهم پرداخت. پس از این موضعگیرى قاطع آیتاللّه کاشانى و تعطیلى بازار و مغازهها در روز 30 تیر / 21 ژوئیه، مردم به خیابانها ریختند و خواستار سرنگونى قوام شدند. به دستور قوام، مردم را به گلوله بستند و عدهاى از آنان به شهادت رسیدند. نمایندگان دولت و شاه با عجله به ملاقات آیتاللّه کاشانى رفتند تا وى را راضى به آرام کردن مردم کنند. اما آیتاللّه کاشانى با صراحت درخواست آنان را رد کرد و باز هم تأکید کرد که اگر قوام کنار نرود، اعلام جهاد خواهد کرد. شاه که موقعیت خود را در خطر مىدید، همان روز 30 تیر قوام را عزل کرد و قوام در منزل برادر خود معتمدالسلطنه در امامزاده قاسم تهران مخفى شد.27
2. جریان سیاسى ملىگرا
جبهه ملى اول در 25 اسفند 1328 به عنوان جبههاى از گروههاى مختلف28 تشکیل شد و برنامه خود را اعلام کرد. این جبهه با به قدرت رسیدن مصدق در اردیبهشت سال 1330 به قدرت رسید و پس از کودتاى 28 مرداد1332 از هم گسست.
این جریان فکرى سیاسى، بقایاى جریان مشروطهخواهى در ایران بودند که برخى از برجستگان آنان مانند اللهیار صالح و باقر کاظمى در دوره رضاخان مناصب سیاسى و ادارى داشتند. برخى هم مانند مصدق که اندکى بعد رهبرى اینان را به عهده گرفت، منزوى بودند. احزاب وابسته به این جریان، در جریان ملى شدن صنعت نفت، در سال 1329 اقدام به تشکیل جبهه ملى کردند. در آن حال، بیشتر این احزاب، براساس نوعى نگرش ناسیونالیستى دست به فعالیت سیاسى زده بودند. شمارى از نیروهاى مذهبى نیز به دلیل تنفر و ترس از مارکسیسم و نیز نداشتن رهبرى و یا اندیشه سیاسى اسلامى جایگزین، و دلایل دیگر، در این احزاب جمع شدند.29
مهمترین ویژگى این جریان، اهتمام به ناسیونالیسم و ملیت و داشتن گرایش فکرى ـ سیاسى لیبرالى و آزادىخواهانه است.
رویههاى سیاسى جریان ملىگرا
از آنرو که جریان ملىگرا با روى کار آمدن مصدق در سال 1330 قدرت را به دست گرفت، عمده قضاوت درباره رویههاى سیاسى این جریان از عملکرد دولت مصدق ناشى مىشود.
1. تأکید بر ملیت ایرانى بدون در نظر گرفتن گرایش سیاسى یا اعتقادى
یکى از اصول اندیشههاى ملىگرایان توجه به ملیت ایرانى بدون در نظر گرفتن عقاید و مرام دینى و مذهبى آنهاست. شواهد تاریخى در تأیید این امر بسیار است که تنها یک مورد در اینجا ذکر مىشود. آیتاللّه فلسفى در خاطراتش نقل مىکند: یک بار که به قصد رساندن پیغام اعتراضآمیز آیتاللّه بروجردى به نزد مصدق رفته بودم، وى بعد از شنیدن پیغام، «به گونه تمسخرآمیزى، قاه قاه و با صداى بلند خندید و گفت: آقاى فلسفى! از نظر من مسلمان و بهایى فرقى ندارد... .»30
این وضعیت موجب شده بود تا عموم مردم ایران، با مشاهده بىتفاوتى مصدق و ملىگرایان نسبت به تحرکات دشمنان اسلام، از جمله تودهاىها و بهایىها، دچار سرخوردگى شدید شوند. از اینرو، در حوادث بعدى، حمایت خود را از ملىگرایان برداشته و تنها نظارهگر بودند.
2. مصادره کردن خدمات مذهبىها به نفع ملىگرایان
یکى دیگر از نکات تاریک و مبهم در پرونده ملىگرایان، نزدیک شدن به مقامات روحانى بخصوص مرجعیت، براى اهداف صرفا سیاسى، و طرد آنها، بعد از رسیدن به اهداف سیاسى است. آیتاللّه فلسفى نیز در همین رابطه مىگوید: دکتر مصدق در اوایل کار براى اینکه از شهرت و نیروى روحانى آیتاللّه کاشانى استفاده کند به او اظهار علاقه مىکرد. براى همین، وقتى کاشانى از تبعیدِ لبنان برمىگشت، شخصا به استقبال ایشان رفت.31
مصدق توانست به کمک کاشانى و فداییان اسلام به قدرت دست یابد، اما به محض آنکه به مقصودش رسید، رهبر فداییان اسلام را زندانى کرد و علیه آیتاللّه کاشانى موضع گرفت. آیتاللّه فلسفى مىگوید: آیتاللّه کاشانى به واسطه زودباورى و کماطلاعى از بند و بستهاى سیاسى معمول آن روز، هم از طرف بعضى از اطرافیانش و هم از طرف عناصر جبهه ملى، تودهاى و دربارى ضربات زیادى را متحمل گردید.32
آیتاللّه فلسفى علت روىگردانى مصدق از مقامات روحانى را ناشى از غرور کاذب او مىداند، به گونهاى کهخیال مىکرد مردم به خاطر او به خیابانها آمده و حاضر به جانفشانى شدهاند، در حالى که مردم به خاطر فتاواى مراجع دینى و در حمایت از دین قیام کرده بودند.33
3. دشمنى شدید با فداییان اسلام
در منابع موجود تاریخنگارى معمولاً چنین القا شده که فداییان از ملىگرایان جدا شدند، در حالى که واقعیت عکس این است؛ یعنى پیش از به قدرت رسیدن ملىگرایان، به دلایلى فداییان نسبت به آنان خوشبین بودند و موجبات به قدرت رسیدن آنها را هم فراهم کردند، اما در عوض، جز دشمنى چیزى عایدشان نشد.
پس از به قدرت رسیدن ملىگرایان در حکومت علا، آن هم در شب عید سال 1330، شمارى از فداییان اسلام از جمله عبدالحسین واحدى، سیدهاشم حسینى و امیر عبداللّه کرباسچیان زندانى شدند. نواب با همه تلاشى که کرد، نتوانست اسباب آزادى دوستانش را فراهم کند. این اولین ضربهاى بود که فداییان از ملىگرایان دریافت مىکردند.
ملىگرایان به این مقدار دشمنى اکتفا نکردند، بلکه مصدق به دنبال کسب مقام نخستوزیرى پس از استعفاى حسین علا در دوازدهم خرداد 1330 به بهانه واهى دستور دستگیرى نواب را صادر کرد. زندانى شدن نواب به مدت بیست ماه، نشانه دشمنى آشکار جبهه ملى با فداییان اسلام بود.34
از اینرو، یکى از سؤالاتى که شاید هنوز در تاریخ معاصر ایران براى آن جوابى پیدا نشده، این است که چرا مصدق و جبهه ملى از همان ابتدا، اینقدر به فداییان سخت مىگرفتند و نسبت به آنها دشمنى مىورزید، در حالى که در ابتدا نهایت همکارى از طرف فداییان با ملىگراها وجود داشت؟ چرا آنقدر بر فداییان اسلام سخت گرفتند تا آنکه آنها را در غیبت رهبرشان وادار به توسّل به خشونت نمودند؟ و چرا مصدق همواره در سخنرانىهایش مىگفت: فداییان مىخواهند مرا ترور کنند؟35 این در حالى بود که وقتى شاه به مصدق مىگوید: به من خبر رسیده که فداییان اسلام مىخواهند تو را ترور کنند (براساس گزارش شهربانى)، وى در پاسخ مىگوید: اگر فداییان اسلام رزمآرا را مىکشند، براى این است که نوکر انگلیس است، اگر هژیر را کشتند براى این است که اعلىحضرت را بردند به انگلستان و برگرداندند؛ من را چرا بکشند که جز خدمت به مردمکارى نکردهام؟36
اینها سؤالاتى است که این مقاله درصدد پاسخگویى به آنهاست.
استبدادطلبى در دولت ملىگرایان
با نگاهى به حوادث سالهاى به قدرت رسیدن ملىگرایان، دیده مىشود که آنان علىرغم شعار «مردمسالارى»، داراى روحیه استبدادطلبى بودند.
در انتخابات مجلس هفدهم که در زمان دولت مصدق و به صورتى ناقص انجام شد، مجلس با هفتاد نفر رسمیت یافت. همچنین در زمان دولت مصدق بود که در تهران، حکومتنظامى اعلامشد و تا پایان دوره او ادامه یافت.37
حسین مکى جریان اعتراض خود به مصدق را چنین شرح مىدهد: «مصدق با خنده گفت: آقا! تمام حکومتها از ماده پنج حکومت نظامى، علیه مخالفین خود استفاده نمودهاند، من هم مىخواهم استفاده کنم. من [مکى ]به محض شنیدن این جمله، دو دستى محکم بر سر خود کوفتم و گفتم: اى خاک بر سر من که همیشه تصور مىکردم دکتر از ماده پنج حکومت نظامى که همواره خودش مىگفت. قانون حکومت نظامى بر خلاف تمام قوانین دموکراسى و قوانین اساسى است و همیشه دردوران نمایندگى، با آن مخالف بود، استفاده نخواهد کرد!... به قدرى محکم بر سرم زدم که دکتر مصدق خیلى ناراحت شد.»38
همچنین در دولت ملىگرایان، پس از مخالفتهاى مجلس سنا با برخى لوایح مجلس شورا، طرح تقلیل مدت مجلس سنا از چهار سال به دو سال به سرعت در مجلس شورا تصویب شد و بدین ترتیب، این مجلس منحل گردید.39 پس از چندى، طرحى به مجلس تقدیم شد که به موجب آن، علىرغم اختیارات وسیع نخستوزیر، وى در هیچ شرایطى نمىتوانست مجلس را تعطیل کند.40 این طرح با اعتراض شدید مصدق روبهرو شد و مسکوت ماند. سپس مصدق از مجلس، تقاضاى اختیارات قانونگذارى یک ساله نمود که با مخالفت روبهرو شد، اما سرانجام این اختیارات به مصدق داده شد.41 البته آیتاللّه کاشانى طى نامهاى مخالفت خود را با نقض قانون و تضعیف مجلس ابراز نمود.42
همچنین مصدق بدان علت که محرمانه وسایل مسافرت شاه را از ایران فراهم کرد،43 مورد اعتراض شدید آیتاللّه کاشانى و مردم قرار گرفت و به دنبال این امر و تظاهرات مردم، شاه از رفتن منصرف گردید.
در همان دوران، مجلس، هیأتى هشت نفره را مأمور رسیدگى به اختلافات شاه، مصدق و کاشانى نمود. این هیأت پس از بررسى، اعلام نمود که شاه حق مداخله در امور سیاسى را ندارد.44 به دنبال اوجگیرى اختلافات میان اقلیت مخالف دولت مصدق و طرفداران، 59 نفر از نمایندگان طرفدار مصدق استعفا دادند و بدین ترتیب، مجلس هفدهم از رسمیت افتاد.45 تمام این کارها نشانگر تمایل شدید دولت ملىگرا به استبداد و در اختیار گرفتن تمامى ارکان قدرت مىباشد.
عاقبت ملىگرایان؛ چرا و چگونه؟
شاید بتوان عامل اصلى سقوط دولت ملىگرا را مصدق معرفى کرد؛ زیرا او وقتى رسما به عمر مجلس پایان داد، زمینه سقوط خودش را فراهم کرد؛ چراکه طبق قانون اساسى، در نبودِ مجلس، شاه حقّ عزل و نصب نخستوزیر را داشت و شاه هم با استفاده از این فرصت، محرمانه فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدى را به سمت نخستوزیرى صادر کرد. سرهنگ نصیرى که این فرمان را به مصدق اعلام کرد، دستگیر شد و مصدق طى اعلامیهاى، وقوع یک کودتاى نظامى در تهران را به اطلاع مردم رساند.46 شاه از کشور خارج شد و به دنبال انحلال مجلس عدهاى از نمایندگان که استعفا نداده بودند دستگیر شدند.47
آیتاللّه کاشانى طى نامهاى به مصدق در مورد وقوع یک کودتاى دیگر و مهمتر توسط زاهدى هشدار داد، ولى او در پاسخ تنها نوشت: «مستحضر به پشتیبانى ملت ایران هستم.» اما کودتا در تهران انجام شد و دولت مصدق سقوط کرد.48
نکته عجیب، آن بود که مصدق با وجود اینکه هرگونه اختیار قانونگذارى را از مجلس کسب کرده بود، اما باز هم مجلس را به دلیل مخالفت اقلیتى یازده نفره، آنهم با رفراندومى که مطلقا با معیارهاى دموکراتیک و قانونى سازگار نبود، منحل کرد.
انحلال مجلس توسط مصدق بسیار مشکوک است؛ آیا این کار یک عمل سازماندهىشده توسط او و محمدرضا بود تا از این طریق، محمدرضا بتواند در غیاب مجلس طبق قانون، نخستوزیر فعلى را عزل و زاهدى را نصب کند، یا نه، تنها یک خبط سیاسى بوده است؟
امام خمینى قدسسره این کار را یک خبط سیاسى مىداند.49 بجز امام خمینى قدسسره، برخى دیگر از متفکران نیز پنداشتهاند که این کار مصدق ناشى از سوءبرداشت او از موقعیت سیاسى خودش و عملکرد مردم است.50 شاید واقعیت همین باشد، اما با توجه به اینکه مصدق فرد کارکشتهاى بود و قیامها و جنبشهاى متعدد سیاسى ـ اجتماعى را دیده بود، روشن است که ارزیابى درستى از وضعیت خودش، علما و مردم نداشت، و تحلیل عملکرد او به خبط سیاسى چندان با عقل و شخصیت او مناسبت ندارد، بلکه احتمال دیگرى به ذهن مىرسد. با این احتمال، حوادث بعدى بهتر توجیه مىشوند:
مصدق با کناره گرفتن از رهبران مذهبى ـ سیاسى (همچون آیتاللّه کاشانى) در واقع، پایگاه مردمى خود را نیز از دست داده بود و از طرفى، با سوءمدیریت اقتصادى و باز گذاشتن دست بهایىها و تودهاىها در کشور، بر نارضایتى عمومى افزوده بود.51 مصدق با هوش سیاسى بالایى که داشت، مىدانست که به زودى توسط مردم ساقط خواهد شد. اگر این کار توسط مردم انجام مىگرفت، با بدنامى و رسوایى کنار مىرفت و نه تنها از او، بلکه از ملىگرایان به عنوان افرادى نالایق یاد مىشد. از اینرو، مىتوان به جرئت گفت که به احتمال زیاد در فراهمسازى زمینه کودتا هم از نظر اجتماعى و هم از نظر قانونى اگر مشارکت نداشته باشد، دستکم وقوع کودتا مطلوب او نیز بوده است و توانست در سایه این کودتا مظلومنمایى کرده و اسم خوبى از خود به جاى بگذارد تا در آینده فکر و روش او، الگوى دیگران قرار گیرد.
صدر شیرازى نیز در همین زمینه مىنویسد: در وضعیتى که شاه فرار کرده بود، ارتش و قواى انتظامى در اختیار حکومت دکتر مصدق بود و دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر بر سر کار بود، چه شد که سپهبد زاهدى که براى سر او جایزه گذاشته شده بود و مرتبا، از ترس جان به صورت مخفى زندگى مىکرد، با چند ارابه تانک و آنطور که مىگویند به کمک عدهاى از اراذل و اوباش و روسپى، توانست حکومت ملى را با آن همه اختیارات و امکانات نظامى و غیرنظامىسرنگون سازد؟52
3. جریان سیاسى مذهبى
مبنا و اساس فکرى افراد و گروههاى تحت جریان اسلامى، تعالیم اسلام بود که در ایران در قالب مذهب تشیع تجلّى یافته بود. آنچه در این زمینه اهمیت داشت، پذیرش تفسیر رسمى روحانیت و علماى شیعه از منابع دینى و مذهبى بود.
مهمترین و محورىترین دسته تشکیلدهنده این جریان، فداییان اسلام بودند. البته بجز فداییان اسلام، آیتاللّه کاشانى نیز تا حدى در این دسته جاى مىگیرد، اما بعد از تشکیل دولت ملىگرا، آیتاللّه کاشانى از فداییان اسلام جدا شد و از این تاریخ بیشتر به صورت فردى عمل مىکرد. از اینرو، با توجه به تعریف اولیه این تحقیق از جریان، نمىتوان آیتاللّه کاشانى بعد از 1331 را جزء این جریان محسوب داشت و به دلیل آنکه اولاً، به لحاظ عملکرد، آیتاللّه کاشانى و فداییان اسلام همکارى بسیار نزدیکى داشتند و ثانیا، فداییان اسلام داراى تشکل سیاسى بودند و ثالثا، اندیشهها و برنامههاى جریان مذهبى از طرف فداییان اسلام تدوین یافته بود، در این تحقیق فداییان اسلام به عنوان نماینده جریان مذهبى شمرده مىشود.
جریان مذهبى بعد از قضایاى اعدام کسروى به رهبرى نواب صفوى تصمیم به ایجاد تشکل سیاسى به نام «فداییان اسلام» نمودند و در سال 1324 جمعیت فداییان اسلام اعلام موجودیت کرد53 که منشأ اثر زیادى در جریانهاى سیاسىاین دهه شد. از اینرو، مىتوان گفت: تنها گروه سیاسى متشکل که از این جریان برخاسته بود، گروه فداییان اسلام بود. هرچند رهبرى ظاهرى این جریانبا نواب صفوى بود، اما رهبرىمعنوىاین جریان را آیتاللّه کاشانى و سایر علماى حوزه علمیه قم بر عهده داشتند.
از ابتدا فداییان اسلام به طور بسیار وسیع توسط آحاد مردم متدین و همچنین مراجع بزرگ و آیتاللّه کاشانى پشتیبانى مىشدند. از اینرو، مىتوان آن را مردمىترین گروه متشکل سیاسى در این دهه دانست که فعالیت سیاسى جدّى آنها در دهه 1324ـ1334، تأثیر عمیقى در صحنه سیاسى ایران بر جاى گذاشت.
ویژگىهاى منحصر به فرد این جریان عبارت بود از:
1. مبارزه براى حاکمیت اسلام؛
2. حمایت از ملت مظلوم فلسطین؛
3. عمل به شریعت، به عنوان تنها راه نجات ایران.
اینجریانبهدلیلآنکهسراببودنادعاهاىاصلاحگرایانه رضاخان و وابستگانش آشکار شده بود، زمینه پذیرش مردمى فراوانى میان مردم ایران و متدینان داشت.54
اصول رویههاى سیاسى جریان مذهبى
رویههاى سیاسى جریان مذهبى بر اصول زیر استوار بود:
1. مبارزه براى حاکمیت اسلام
همانگونه که در اساسنامه فداییان اسلام درج شده، آنها اهداف خود را از مبارزه براى پرورش نفوس پاک، مبارزه با مفاسد اخلاقى، هرزگى، مشروبخوارگى،... و اجراى حدود و دیات اعلام کردند.55 بر همین اساس، وقتى دیدند که آیتاللّه کاشانى از مصدق حمایت مىکند، آنها نیز به همکارى با ملىگرایان برخاستند و با ترور هژیر موجبات پیروزى مصدق را فراهم کردند، اما چون مصدق بعد از رسیدن به قدرت به خواستههاى دینى آنها توجه نکرد، اختلافات شروع شد.
به دنبال موضعگیرى مصدق علیه فداییان، و اقدامات خلاف دینى ملىگرایان، جریان مذهبى نیز با آنها به مبارزه برخاست. متن اعلامیه آنان چنین بود: «اى مسلمانان غیور!... جبهه ملى به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهاى حتمى نجات یافتند، به حکومت رسیدند و سرانجام با تبانى با دشمنان اسلام به قدرى به فرزندان دلسوخته اسلام جنایت کردند که روى جنایتکاران تاریخ را سفید کردند.»56
یکى از موارد مختلف بین جریان مذهبى و دولت مصدق ـ و حتى پیش از دولت مصدق از سال 132757 ـ بحث مشروبات الکلى بود. جریان مذهبى خواستار جلوگیرى از تولید و فروش آن بودند، در حالى که دولت مصدق، با این درخواست مخالفت مىکرد.58 و به علت آنکه در این مرحله هم آیتاللّه کاشانى همچنان از ملىگرایان حمایت مىکرد، این حمایتها باعث جدایى ایشان از جریان مذهبى گردید. از اینرو، در دوره حاکمیت ملىگرایان، جریان مذهبى روابط صمیمانهشان را با آیتاللّه کاشانى نیز به هم زده و برضد وى موضعگیرى کردند.59
2. حمایت از ملت مظلوم فلسطین
از جمله اقدامات جریان مذهبى در سال 1327 دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطین و اعلام آمادگى براى اعزام به آن کشور و دفاع از فلسطینیان در برابر تجاوزکارىهاى دولت غاصب و جدیدالتأسیس اسرائیل بود.
اولین بار زمانى که در دى ماه سال 1326 تظاهراتى به دعوت آیتاللّه کاشانى براى مسئله فلسطین برپا شد، نواب صفوى در آن اجتماع سخنرانى پرشورى ایراد کرد. موضوع فلسطین یکى از حساسیتهاى اساسى آیتاللّه کاشانى60 و نواب صفوى به حساب مىآمد.61
در سال 1327 بعد از جنگ جهانى دوم که انگلیس و اسرائیل خاک فلسطین را اشغال نموده بودند، فداییان اسلامبا افتتاح دفترى، براى مردم فلسطین کمک مالى جمع مىکردندوهمچنینداوطلببراىاعزامثبتناممىنمودند.62
3. مبارزه با حزب توده و حذف آنها از سیاست
یکى از جریانهایى که محور مبارزه با رژیم را از دست حزب توده گرفت و به دست مذهبىها داد، ماجراى روى کار آمدن هژیر در سال 1327 و پدید آمدن مخالفتها با وى بود. این جریان که بر محور رهبرى آیتاللّه کاشانى ـ نواب صفوى به حرکت درآمد،63 حزب توده را با همه توان و قدرتى که داشت از صحنه خارج کرد. شاهد آن، گزارشهاى محرمانه شهربانى در این دوره است.64 تا پیش از خرداد 27 همه اخبار در حول و حوش حزب توده است، اما ورود کاشانى و نواب به میدان مبارزه در مقابل هژیر و همراهى آیتاللّه بروجردى با خواست آنان، نیروهاى مذهبى را در جامعه فعال کرد. حرکتى که در جهت ترور شاه در بهمن سال 27 صورت گرفت، زمینه را براى استبداد مجدد فراهم کرد، اما دیرى نپایید که با ترور هژیر در 13 آبان 28، بار دیگر همه چیز عوض شد. این زمانى بود که انتخابات مجلس شانزدهم با تقلب فراوان صورت گرفته بود و هژیر که متهم به وابستگى به انگلیس از یکسو و فرقه ضاله بهائیت از سوى دیگر بود، در روز یادشده در حال خلعت دادن به رؤساى هیأتهاى عزادارى با حمله سیدحسین امامى کشته شد.65 امامى دستگیر شد و چهار روز بعد اعدام گردید. اما ترور اثر خود را گذاشت؛ انتخابات تهران باطل اعلام شد و در انتخابات مجددى که صورت گرفت، مصدق و یارانش به عنوان نماینده تهران وارد مجلس شانزدهم شدند.
جبهه ملى که تنها اندکى پیش از انتخابات مجلس شانزدهم تشکیل شده بود، بر موج مبارزات مذهبى جدید سوار شد و ضمن آن، حزب توده از صحنه سیاسى کشور عقب افتاد.66 نیز بر اساس مصوبهاى که سالها پیش از آن در مجلس شوراى ملى تصویب شده بود، دروس دینى در برنامه مدارس به اجرا درآمد.67
درگیرىهاى جریان مذهبى و جریان ملىگرا
پس از به قدرت رسیدن ملىگرایان و انتخاب آیتاللّه کاشانى به ریاست مجلس، جریان مذهبى خوشحال شدند، اما این خوشحالى طولى نکشید؛ زیرا تلاشهاى مصدق براى انحلال مجلس و دشمنى عجیب او با جریان مذهبى اوضاع را به کامشان تلخ کرد.
نشریه «نبرد ملت» با مدیریت کرباسچیان، که تنها نشریه جریان مذهبى در این دوره بود، به شدت به تبلیغ بر ضد برنامههاى ضددینى دولت مصدق پرداخت؛ اما فضاى سیاسى کشور بین ملیون، تودهاىها و دربار تقسیم شده بود و رهبر جریان مذهبى نیز تنها زندانى سیاسى مصدق بود. در نبود نواب، عملاً رهبرى نهضت به دست مرحوم واحدى افتاده بود. از ویژگىهاى او، استبداد در رأى بود؛ یعنى بدون اینکه در کارى با دیگر یاران مشورت کند، خودش هر تصمیمى مىگرفت عمل مىکرد.68 واحدى در آن شرایط گمان مىکرد دکتر سیدحسین فاطمى69 وزیر امورخارجه مصدق، در دور کردن دولت ملى از دین اسلام نقش اساسى دارد و علت سختگیرى بر فداییان اسلام و نواب که زندانى بود، وى مىباشد.70 به همین دلیل، در اندیشه ترور وى افتاد. این ترور، منجر به زخمى شدن فاطمى شد و ضارب (عبدخدایى) به زندان افتاد تا آنکه در مهر 1332 آزاد گردید.71 این حرکت موجب شد تا تعداد بیشترى از جریان مذهبى به زندان بیفتند.72
قدرت گرفتن حزب توده در دولت مصدق و تظاهرات شگفتانگیز آنان پس از خبر درگذشت استالیندر 14 اسفند 31ش همه نیروهاى مذهبى را ترساند. نشستهاى بعدى حزب توده همراه با تبلیغات انگلیسىها و آمریکایىها درباره خطر حزب توده نیز همه را بیش از پیش به وحشت انداخت73 و جریان مذهبى را بیش از پیش نسبت به مصدق بدبین کرد و موجب نزدیکتر شدن افراد و گروههاى جریان مذهبى به یکدیگر شد؛ مثلاً خلیل طهماسبى از فداییان اسلام، بعد از آزادى از زندان در 24 آبان 1331ش با آیتاللّه کاشانى دیدار کرد.
بعد از کودتا با توجه به افشا شدن ماهیت ملىگراها، جریان مذهبى به سختى از آنها فاصله مىگرفت و مصدق نیز به دلایلى، از خانهاش خارج نمىشد، این بار جریان مذهبى فعالیتشان را مجددا با ارسال نامهاى براى زاهدى در شهریور 1332 آغاز کردند. در بخشى از این نامه آمده است: «مملکت اسلام به خاطر اسلام و به نیروى ایمان حفظ گردیده و هر نفعى به هر که رسید، در پناه اسلام رسید. و اگر قانون اساسى صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسى و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخستوزیر و وزرا، عملاً باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهاى پوسیده گمراهانى تجاوز کرده، لغو و باطل گردیده، به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولى، مسکرات خانمانسوز و لختى و بىقیدى شرمآور زنان و موسیقى شهوتانگیز فضیلتکش و رقاصخانههاى جنایتبار و قوانین قضایى پوسیده اروپایى از میان برود.»74
نقش ملىگرایان و جریان مذهبى در ملى کردن نفت
معمولاً ملى کردن نفت به ملىگرایان نسبت داده مىشود. حال باید دید که هریک از دو جریان مزبور چه مقدار در این امر دخیل بودهاند. براى روشن شدن ماجرا باید دوباره برخى از وقایع تاریخى را مرور کنیم:
در پى مرگ هژیر به دست فداییان اسلام و دستگیرى عدهاى همچون آیتاللّه کاشانى، خلیل طهماسبى و بقائى، مصدق نیز به احمدآباد تبعید شد. اما پس از مدت کوتاهى علىمنصور نخستوزیر بعدى، از سوى شاه مأمور بازگرداندن محترمانه مصدق به تهران شد. آیتاللّه کاشانى هم در مجلس دوره شانزدهم از سوى مردم تهران برگزیده شد.
آیتاللّه کاشانى که در این زمان رهبرى معنوى جریان مذهبى نهضت ملى نفت را در دست داشت با حمایت از مصدق و یارانش لایحه ملى شدن نفت را به تصویب رساند. ایشان همواره خطاب به عمّال دولت و مردم مىگفت: «... نباید بترسید و با قوت باید ایستادگى کنید و مردم را نیز به ایستادگى وادارید... با مقاومتوایستادگى ما و شما به مقصودى مىرسیموآبروى ما حفظمىشود... .»75
در همین زمان بود که رابطه جریان ملىگرا و جریان مذهبى بسیار صمیمانه شد. از اینرو، مصدق نامهاى از آیتاللّه کاشانى را که در آن تصریح شده بود نفت ایران متعلق به هیچ کشور خارجى نیست، در مجلس قرائت کرد و پس از چندى به ریاست کمیسیون نفت مجلس انتخاب گردید.76
به دنبال این امر، کمیسیون نفت مجلس ده روز به دولت فرصت داد تا نظر خود را نسبت به لایحه الحاقى اعلام نماید. سپس به دعوت آیتاللّه کاشانى از مردم در تمام کشور، گردهمایىهاى وسیعى در حمایت از ملى شدن صنعت نفت برگزار شد و در پى آن، اقلیت مجلس که نام دکتر مصدق در میان آنها نبود، دولت را به دلیل عدم امنیت قضایى، استیضاح نمودند.77
پس از ترور رزمآرا به دست فداییان اسلام، و در محیطى که تحت فشار ملت و علماى مذهبى، حتى عواملسرسپرده انگلیس قادر به مقابله با موج برخاسته نبودند، کمیسیون نفت، طرح ملى شدن صنعت نفت را تصویب کرد و به دنبال آن، در مجلس شوراى ملى و مجلس سنا به اتفاق آرا به تصویب رسید.
با توجه به آنچه ذکر شد، مىتوان گفت: مسئله ملى شدن صنعت نفت با توجه به ایجاد فضاى عمومى مناسبى که توسط جریان مذهبى (فداییان اسلام، آیتاللّه کاشانى) و جمعى از نمایندگان مجلس در مجلس پانزدهم و در غیاب مصدق، سنگبناى آن گذاشته شده بود، ایجاد گردید و دکتر مصدق نیز در این مرحله با احساسى که از حمایت داخلى و خارجى پیدا کرد به این نهضت ملحق شد، نه آنکه آن را رهبرى کرده یا به وجود آورده باشد.
در هر صورت، مىتوان گفت: آنچه موجب تصویب «طرح ملى شدن صنعت نفت» گردید، گلوله خلیل طهماسبى بود؛ قتل رزمآرا، قدرتمندترین فرد نظام حاکم، آنچنان رعب و وحشتى در حاکمیت ایجاد کرد که علىرغم وجود اکثریت نمایندگان وابسته به سیاست انگلیس در مجلس، آن طرح به اتفاق آراء به تصویب رسید و به دنبال آن، بنا به پیشنهاد جمال امامى که از عناصر سیاست انگلیس بود، دکتر مصدق براى نخستوزیرى پیشنهاد گردید.78 مصدق برخلاف دوره چهاردهم مجلس که پیشنهاد نخستوزیرى را به بهانه قبول شرط بازگشت به مجلس نپذیرفته بود، این بار بدون هیچگونه پیششرطى پیشنهاد نخستوزیرى را پذیرفت.
مقایسهاى بین سه جریان سیاسى
همانگونه که پیشتر اشاره شد، سه جریان سیاسى در حقیقت، سه نسخه و راه درمان براى نجات کشور بود. نسخه اول بر اشرافىگرى قاجارى، دیپلماسى فعال در قبال قدرتها و استبدادطلبى در مواجهه با مردم تأکید داشت.
نسخه دوم نگاه به غرب داشت و درمان دردهاى خود را در آموزههاى غربى جستوجو مىکرد. این جریان با الگوگیرى از غرب، بر عنصر ناسیونالیسم سطحى تأکید داشت و زمینههاى واقعى ناسیونالیسم را حتى از یاد برده بود. از اینرو، بدون توجه به خواست و عقاید مردم به اسم آزادى بیان، باورهاى مردم را به تمسخر گرفت و دست اقلیتهاى منحرف مثل بهائیت و کمونیسم را در جامعه باز گذاشت.
اما نسخه سوم که هیچگاه فرصت اجرا به آن داده نشد، بر سرمایههاى خودى تأکید داشت. این نسخه تنها راه نجات را در بازگشت به دین مىدید.
در مقایسه جریان اول و دوم باید گفت: جریان اول بر تجارب 200 ساله قاجاریه استوار بود، اما جریان دوم بر نظریه ماکیاولى استوار بود که از ابزار حیله و زور استفاده مىکرد و هرجا موقعیت اقتضا مىکرد همچون روباه به حیلهگرى متوسل مىشد و اگر مىتوانست، از زور ابا نداشت و در این مسیر بیش از جریان اول مستبد بود. اما وجه مشترک هر دو جریان، تکیه بر امور مادى بود.
جریان مذهبى با دو جریان مزبور سه تفاوت اصلى داشت: اولاً، بر انگیزههاى مادى استوار نبود؛ از اینرو، شاید براى نظریهپردازان مادى تحلیل آن سخت باشد. ثانیا، داراى صداقت و یکرنگى همراه با دغدغههاى معنوى بود. ثالثا، برخلاف دو جریان دیگر از پایگاه مردمى بالایى برخوردار بود.
به لحاظ مقدار موفقیت ظاهرى باید گفت: ظاهرا جریان ملىگرایان بیشتر به اهداف خود رسیدند و توانستند با مظلومنمایى و خشن معرفى کردن جریان مذهبى و مستبد جلوه دادن جریان سنتى، آن دو را به حاشیه برانند. البته بعد از کودتاى 28 مرداد جریان سنتى در قالبهاى دیگرى به جامعه برگشت، ولى جریان مذهبى تا سال 42 نتوانست قدراست کند تا اینکه با قیام امام خمینى قدسسره در خرداد 1342 این جریان بسیار قوى وارد عرصه سیاست شد، به گونهاى که در سال 1357 تنها جریان سیاسى بود که توانست ریشه نظام شاهنشاهى را از بین ببرد.
نتیجهگیرى
از آنچه گفته شد به دست مىآید که:
1. در فاصله 12 ساله 1320 تا 1332 سه جریان عمده سیاسى در کشور وجود داشت که قوام، مصدق و نواب آنها را نمایندگى مىکردند.
2. جریان سنتى بعد از به قدرت رسیدن، یک جریان اشرافى سنتى را پى گرفتند و تلاش داشتند ایران را طبق روشهاى سنتى (بازمانده از دوران قاجار) اداره کنند. تعامل با کشورهاى بیگانه، استفاده از رقابتهاى آنها براى حفظ استقلال ایران، و همکارى نسبى با علما، از مشخصههاى بازر سیاست داخلى و خارجى قوام بود.
3. جریان سنتى میانه خوبى با محمدرضا نداشت، اما تلاشى نیز براى سرنگونى او انجام نداد با آنکه از این حیث دستش بسیار باز بود، و به خاطر این کوتاهى مورد انتقاد بزرگانى همچون امام خمینى قدسسره نیز قرار گرفت.
4. اشکال عمده جریان سنتى، استبداد در عمل بود. همین امر، موجب اتحاد مذهبىها و ملىگرایان در مقابل آنها گشت.
5. جریان ملىگرا برخلاف جریان سنتى، بسیار زیرکانه عمل کرد و بجز یک مورد، همواره با منافع انگلیسىها همراه بود.
6. جریان ملىگرا زمانى که از قدرت برکنار گردید، ابتدا براى اینکه از نفوذ و قدرت معنوى علما، استفاده کند به آنها نزدیک شد؛ مصدق به استقبال آیتاللّه کاشانى مىرود و روحیه مذهبى به خود مىگیرد، خود را طرفدار لایحه ملى شدن نفت قلمداد کرده و در تیم کاشانى وارد مىشود.
7. جریان ملىگرا بعد از آنکه به قدرت رسیدند، علنا شروع به دشمنى با جریان مذهبى کردند. مصدق فداییان اسلام را به بهانههاى واهى زندانى مىکند، و بدون آنکه تهدید شده باشد چنین القا مىکند که از طرف فداییان تهدید به قتل شده است، تا آنها را تا حدّ یک گروه تروریست پایین بیاورد و مردم را علیه آنها بشوراند.
8 این جریان براى آنکه تلاشهاى مذهبیون و علما بخصوص آیتاللّه کاشانى در ملى کردن صنعت نفت را در اذهان به یکباره از بین ببرد، آیتاللّه کاشانى را متهم به انگلیسى بودن مىکند. همچنین براى فراهم کردن مقدمات کودتا، اقدام به مظلومنمایى مىکند.
9. جریان مزبور، دست بهایىها و تودهاىها را در کشور باز مىگذارد و تفکر خاصى را در دانشگاهها و در میان قشر روشنفکر پایهگذارى مىکند. از یکسو، چنین القا مىکند که بعد از این، قیام بر علیه ظلم و استعمار باید با ضدیت با مذهب و علما همراه باشد. از سوى دیگر، اینگونه وانمود مىکند که مىتوانند گروههاى تروریست را تشکیل دهند و نمىتوانند یک گروه سیاسى باشند که با کار سیاسى بتوانند از عهده اداره کشور برآیند.
10. جریان مذهبى گروههایى بودند که به صورت خودجوش در مقابل جو غیرمذهبى که در رأس جامعه وجود داشت، و در دفاع از ارزشهاى دینى، تشکیل شدند.
11. نواب صفوى رهبرى اجرایى و آیتاللّه کاشانى رهبرى معنوى این جریان را بر عهده داشتند.
12. هدف جریان مذهبى، اجراى احکام اسلام و پیاده کردن برنامههاى اسلامى بود. برخلاف تصویرى که از ایشان در جامعه منتشر شده، اینان تروریست نبودند و تنها در چند مورد محدود با کسب اجازه از مراجع تقلید، آنهم با اهداف سیاسى، اقدام به ترور سیاسى کردند که البتهبسیار هم برایشان گران تمام شد.
13. جریان مذهبى از جایگاه مردمى و از توان بسیج عمومى برخوردار بود. آنها بسیار متشکل بودند و انتظار داشتند در دولت مصدق بخشى از قدرت سیاسى به آنان سپرده شود که این کار نشد.
14. در کل، این جریان برجستگىها و نواقصى داشتند. عیب اساسى این جریان، استفاده بیش از نیاز از خشونت بود. روزنامه «نبرد ملت» ادبیات بسیار جسورانهاى به کار مىبرد.
15. برجستگى عمده این جریان عبارت بود از: 1. نفوذ بالاى اجتماعى؛ 2. تبعیت از ولایت و مرجعیت؛ 3. تلاش در اجراى احکام اسلام؛ 4. ایجاد گفتمانى جدید در عرصه سیاسى کشور.
... منابع
ـ ابتهاج، ابوالحسن، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران، علمى، 1371.
ـ ابراهیمیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمنور و همکاران، تهران، نشر مرکز، 1379.
ـ ابوالحسنى منذر، على، «آیتاللّه حاج شیخ حسین لنکرانى، از تعامل تا تقابل با آمریکا»، تاریخ معاصر ایران، شسال بیست ونهم، ش 8، بهار 1383، ص 79ـ153.
ـ امینى، داود، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسى اجتماعى ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاباسلامى، 1381.
ـ بهنود، مسعود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، جاویدان، 1370.
ـ بىنام، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، جامى، بىتا.
ـ جعفر مهدىنیا، زندگى سیاسى قوامالسلطنه، تهران، پانویس، 1370.
ـ جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهاى مذهبى ـ سیاسى ایران سالهاى 1320ـ1357، چ چهارم، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380.
ـ حسینى، علىاصغر، سالهاى خاکسترى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، بىتا.
ـ خسروشاهى، سیدهادى، فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، تهران، اطلاعات، 1375.
ـ خوشنیت، سیدحسین، سیدمجتبى نواب صفوى اندیشهها، مبارزات و شهادت او، تهران، بىنا، 1360.
ـ دوانى، على، خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376.
ـ رسولىپور، مرتضى، ناگفتههایى از دولت مصدق، دستنوشتههاى محمدابراهیم امیرتیمور کلالى، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1380.
ـ زهتابفرد، رحیم، خاطرات در خطرات، تهران، ویستار، 1373.
ـ سمیعى، احمد، سى و هفت سال، تهران، شباویز، 1366.
ـ شاهآبادى، حمیدرضا، تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ شوکت، حمید، در تیررس حادثه زندگى سیاسى قوامالسلطنه، چ دوم، تهران، اختران، 1386.
ـ شهیدى، سیدجعفر، جنایات تاریخ، تهران، حافظ، 1327.
ـ صدرشیرازى، محمدعلى، ریشههاى ناکامى حرکات ملىگرایان در تاریخ معاصر ایران، در: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامى، www.irdc.ir
ـ طلوعى، محمود، بازیگران عصر پهلوى از فروغى تا فردوست، تهران، بىجا، 1372.
ـ عاقلى، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران، گفتار، 1370.
ـ ـــــ ، میرزا احمد قوامالسلطنه در دوران قاجاریه و پهلوى، تهران، جاویدان، 1376.
ـ ـــــ ، نخستوزیران ایران، تهران، جاویدان، 1374.
ـ عبدخدایى، مهدى، خاطرات محمدمهدى عبدخدایى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1379.
ـ محلاتى، فضلاللّه، خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376.
47. محمدى، منوچهر، «دکتر مصدق در گذر تاریخ»، کتاب نقد، ش 13، زمستان 1378، ص 306ـ321.
ـ مدنى، سید جلالالدین، تاریخ سیاسى معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامى، 1369.
ـ مقدسى، محمود و دیگران، ناگفتهها خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، تهران، بىنا، 1370.
ـ موحد، محمدعلى، گفتهها و ناگفتهها، تهران، کارنامه، 1379.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1361.
ـ نفت بحرین یا عباس اسکندرى در خدمت مجلس پانزدهم، تهران، حسن اقبال، 1331.
ـ هاشمى رفسنجانى، محسن، هاشمى رفسنجانى دوران مبارزه، تهران، معارف، 1376.
* عضو هیأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 19/9/90.
1ـ محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1226؛ حسن عمید، فرهنگ عمید، ج 1، ص 484ـ485.
2ـ محمود طلوعى، بازیگران عصر پهلوى از فروغى تا فردوست، ص 304ـ305.
3ـ على ابوالحسنى منذر، «آیتاللّه حاج شیخ حسین لنکرانى، از تعامل تا تقابل با آمریکا»، تاریخ معاصر ایران، سال هشتم، ش 29، ص 82.
4ـ ر.ک: ایرج ذوقى، ایران و قدرتهاى بزرگ در جنگ جهانى دوم، ص 158ـ163.
5ـ باقر عاقلى، نخستوزیران ایران، ص 517ـ518.
6ـ ر.ک: یرواند ابراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ص 280.
7ـ رحیم زهتابفرد، خاطرات در خطرات، ص 181.
8ـ محمود طلوعى، همان، ص 311.
9ـ سید جلالالدین مدنى، تاریخ سیاسى معاصر ایران، ج 1، ص 308ـ309؛ بىنام، گذشته چراغ راه آینده است، ص 354ـ356.
10ـ براى آگاهى بیشتر از مفاد قرارداد، ر.ک: جعفر مهدىنیا، زندگى سیاسى قوامالسلطنه، ص 300ـ301.
11ـ همان، ص 313.
12ـ حمید شوکت، در تیررس حادثه زندگى سیاسى قوامالسلطنه، ص 216.
13ـ همان، ص 217.
14ـ همان، ص 218.
15ـ محمود طلوعى، بازیگران عصر پهلوى، ص 335ـ337.
16ـ سید جلالالدین مدنى، همان، ج 1، ص 310.
17ـ حمید شوکت، همان، ص 266.
18ـ همان، ص 217.
19ـ همان.
20ـ على ابوالحسنى منذر، همان، ص 82.
21ـ ابوالحسن ابتهاج، خاطرات، ج 1، ص 90.
22ـ رحیم زهتابفرد، همان، ص 181.
23ـ احمد سمیعى، سى و هفت سال، ص 48ـ50.
24ـ امام خمینى، صحیفه نور، ج 3، ص 36، سخنرانى 16/8/1357.
25ـ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص 207.
26ـ حمید شوکت، همان، ص 276ـ279.
27ـ محمود طلوعى، همان، ص 365.
28ـ ر.ک: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهاى مذهبى ـ سیاسى ایران سالهاى 1320ـ1357، ص 206.
29ـ همان، ص 12ـ13.
30ـ على دوانى، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفى، ص 138.
31ـ همان، ص 139.
32ـ همان، ص 140.
33ـ همان، ص 140ـ141.
34ـ محمود مقدسى و دیگران، ناگفتههاى خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، ص 120.
35ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، ص 326.
36ـ مرتضى مظفرى، مسعود حجازى مأمور بود، در: hamidrezakhadem.bloghfa.com، 27 آذر 1390.
37ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران، ص 334.
38ـ علىاصغر حسینى، سالهاى خاکسترى، ص 37.
39ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران، ص 336.
40ـ همان، ص 342.
41ـ همان، ص 344.
42ـ همان، ص 345.
43ـ همان، ص 346.
44ـ همان، ص 346.
45ـ همان، ص 349.
46ـ همان، ص 350.
47ـ همان.
48ـ همان.
49ـ امام خمینى، همان، ج 3، ص 36.
50ـ ر.ک: منوچهر محمدى، «دکتر مصدق در گذر تاریخ»، کتاب نقد، ش 13.
51ـ ر.ک: على دوانى، همان، ص 138.
52ـ محمدعلى صدرشیرازى، ریشههاى ناکامى حرکات ملىگرایان در تاریخ معاصر ایران، در: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامى، www.irdc.ir
53ـ داود امینى، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران، ص 56ـ72.
54ـ رسول جعفریان، همان، ص 104.
55ـ اساسنامه فداییان اسلام براى تشکیل حکومت اسلامى، در: www.farsnews.com/newstext.php?nn=8810140729
56ـ رسول جعفریان، همان، ص 112،113و114.
57ـ رسول جعفریان، همان، ص 112ـ114.
58ـ ر.ک: محسن هاشمى، هاشمى رفسنجانى دوران مبارزه، ج 1، ص 112.
59ـ ر.ک: نامه نواب به آیتاللّه مرعشى نجفى درباره مواضع وى نسبت به آیتاللّه کاشانى، در: سیدهادى خسروشاهى، فداییان اسلام، تاریخ، عملکرد و اندیشه، ص 172.
60ـ رسول جعفریان، همان، ص 109.
61ـ فضلاللّه محلاتى، خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، ص 25.
62ـ ناگفتههاى روابط آیتاللّه بروجردى با نواب صفوى، در گفتوگویى با آیتاللّه سیدحسین بدلا، www.rasekhoon.net.
63ـ رسول جعفریان، همان، ص 110ـ111.
64ـ ر.ک: گزارش محرمانه شهربانى، ج 2، ص 170 به بعد، به نقل از: رسول جعفریان، همان.
65ـ اسنادى از انجمنها و مجامع مذهبى، ص 78ـ79، به نقل از: رسول جعفریان، همان، ص 110ـ111.
66ـ ر.ک: گزارشهاى محرمانه شهربانى، ج 2، ص 328.
67ـ ر.ک: على دوانى، همان، ص 183، پاورقى؛ نفت بحرین یا عباس اسکندرى در خدمت مجلس پانزدهم، ص 236ـ241.
68ـ محمود مقدسى، همان، ص 120.
69ـ درباره فاطمى به توضیحات محمدعلى موحد و منابع او که تحت عنوان «فاطمى و علامت سؤال» نوشته بنگرید به: گفتهها و ناگفتهها، ص 38ـ40.
70ـ رسول جعفریان، همان، ص 114.
71ـ مهدى عبدخدایى، خاطرات محمدمهدى عبدخدایى، ص 109ـ116.
72ـ ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 114.
73ـ همان، ص 115.
74ـ سیدحسین خوشنیت، سیدمجتبى نواب صفوى، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، ص 127.
75ـ مرتضى رسولىپور، ناگفتههایى از دولت مصدق، ص 116.
76ـ همان، ج 6، 1 تیر 1329.
77ـ همان، ص 318.
78ـ همان، ص 322.