معرفت، سال بیستم، شماره دهم، پیاپی 169، دی 1390، صفحات 91-

    سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    رضا رمضان نرگسی / *استادیار - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / ramazan@qabas.net
    چکیده: 
    در این پژوهش تلاش شده تا سه جریان سیاسى و فرهنگى مهم تأثیرگذار در فاصله سال‏هاى 1320 تا 1332ش (جریان سنتى، جریان ملى‏گرایان، جریان مذهبى‏ها) با هدف شناسایى ویژگى‏هاى هرکدام و به قصد مقایسه عملکرد ان‏ها تحلیل شوند. روش این پژوهش، تحلیلى ـ توصیفى با تکیه بر اسناد و گزارش‏هاى تاریخى است. ویژگى‏هاى اصلى سه جریان سیاسى مزبور عبارت بودند از: 1. جریان سنتى: اشرافى‏گرى، تعامل با قدرت‏هاى بزرگ، استفاده از رقابت‏هاى آنها براى حفظ استقلال نسبى کشور، همکارى نسبى با علما، و عملکرد مستبدانه. 2. جریان ملى‏گرایان: همراهى با منافع انگلیس (جز در یک مورد)، استفاده ابزارى و مقطعى از علما و مذهبى‏ها، و دشمنى شدید با فداییان اسلام. 3. جریان مذهبى‏ها: نفوذ بالاى اجتماعى؛ ب. تبعیت از ولایت و مرجعیت؛ ج. تلاش در اجراى احکام اسلام، و ایجاد گفتمانى جدید در عرصه سیاسى کشور.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 91ـ108

    رضا رمضان‏ نرگسى*

    چکیده

    در این پژوهش تلاش شده تا سه جریان سیاسى و فرهنگى مهم تأثیرگذار در فاصله سال‏هاى 1320 تا 1332ش (جریان سنتى، جریان ملى‏گرایان، جریان مذهبى‏ها) با هدف شناسایى ویژگى‏هاى هرکدام و به قصد مقایسه عملکرد ان‏ها تحلیل شوند. روش این پژوهش، تحلیلى ـ توصیفى با تکیه بر اسناد و گزارش‏هاى تاریخى است.

    ویژگى‏هاى اصلى سه جریان سیاسى مزبور عبارت بودند از: 1. جریان سنتى: اشرافى‏گرى، تعامل با قدرت‏هاى بزرگ، استفاده از رقابت‏هاى آنها براى حفظ استقلال نسبى کشور، همکارى نسبى با علما، و عملکرد مستبدانه. 2. جریان ملى‏گرایان: همراهى با منافع انگلیس (جز در یک مورد)، استفاده ابزارى و مقطعى از علما و مذهبى‏ها، و دشمنى شدید با فداییان اسلام. 3. جریان مذهبى‏ها: نفوذ بالاى اجتماعى؛ ب. تبعیت از ولایت و مرجعیت؛ ج. تلاش در اجراى احکام اسلام، و ایجاد گفتمانى جدید در عرصه سیاسى کشور.

    کلیدواژه‏ها: جریان سنتى، جریان ملى‏گرایان، جریان مذهبى‏ها، مصدق، قوام‏السلطنه، نواب صفوى، آیت‏اللّه کاشانى.

    مقدّمه

    با آغاز سلطنت رضاشاه در سال‏هاى نخست دهه اول 1300ش، نظام سیاسى حاکمِ به شدت وابسته، سیاستى مستبدانه و نظامى را در پیش گرفت؛ سیاستى که از یک طرف، ضد آزادى بود و هر نوع فعالیت سیاسى را ممنوع مى‏کرد و از سوى دیگر، ضددینى و ضداسلامى بود.

    نظام رضاخانى سیاست اسلام‏زدایى و تحقیر علما و روحانیان دینى و اسلامى را مورد توجه جدى قرار داد و براى کاهش نقش دین اسلام و تشیع در شئون مختلف سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، قضایى و غیره، گام‏هاى بزرگى برداشت. بدین ترتیب، در دوران شانزده ساله حکومت استبدادى و خودکامه رضاشاه، حکومت براى کم‏رنگ کردن نقش مذهب در جامعه و صدمه زدن به باورهاى مردم کشور از اقشار مختلف، از هیچ تلاشى فروگذار نکرد.

    پس از سقوط دیکتاتور و آغاز سلطنت محمدرضا شاه در فاصله سال‏هاى 1320 تا 1332ش، به علت ضعف حکومت و ادعاى اعاده مشروطه، مجال فعالیت براى جریان‏ها سیاسى و مذهبى باز شد. مردم بعد از رفع استبدادِ قهّار نَفَسِ تازه کشیدند و مفرّى دوباره براى ظهور و بروز عقاید سیاسى ـ دینى و گسترش شعائر اسلامى پیدا کردند.

    از این‏رو، پس از سقوط رضاشاه جریان‏هاى زیادى شکل گرفتند که برخى سیاسى ـ مذهبى و برخى نیز صرفا فرهنگى ـ اجتماعى بودند. در این تحقیق تلاش شده تا اختصاصا به مهم‏ترین جریان‏هاى سیاسى این دوره (جریان سنتى، جریان ملى‏گرایى و جریان مذهبى) پرداخته شود. براى رعایت اختصار، از ذکر سایر جریان‏هاى سیاسى (مثل جریان چپ حزب توده و یا جریان‏هاى فرهنگى و اجتماعى) خوددارى مى‏شود.

    در خصوص پیشینه موضوع این مقاله با رویکرد مقایسه‏اى، نگارنده تحقیقى مشاهده نکرده است، ولى درباره هریک از جریان‏هاى ذکرشده تحقیقات زیادى انجام گرفته است. مثلاً، در خصوص جریان ملى‏گرایى، بخشى از تحقیقات به شخص مصدق اختصاص دارد؛ مثل کتاب آیا مصدق فراماسون بود؟ دسته دوم به کودتاى 28 مرداد 1332ش پرداخته است؛ مثل اسناد سازمان سیا درباره کودتاى 28 مرداد از غلام‏رضا وطن‏دوست. دسته سوم، وضعیت ایران و جریان ملى شدن نفت در دوره مصدق را بررسى کرده است؛ مثل تحلیلى از جریان ملى شدن نفت از على‏اکبر نقى‏پور.

    در خصوص جریان سنتى، بیشتر آثار به قوام و شخصیت و عملکرد او اختصاص دارد؛ مثل در تیررس حادثه: زندگى سیاسى قوام‏السلطنه از حمید شوکت، میرزا احمد قوام در دوران قاجاریه و پهلوى از باقر عاقلى و ایران جدال نفت و نقش احمد قوام‏السلطنه از فضل‏اللّه منوچهرى.

    در خصوص جریان سیاسى مذهبى، بیشترین نوشته‏ها در محور فدائیان اسلام و نقش نواب دور مى‏زند که از آن میان مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد: جمعیت فدائیان اسلام و نقش آنها در تحولات سیاسى اجتماعى ایران از داود امینى؛ جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد از احمد گل‏محمدى؛ فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه از مجتبى نواب صفوى.

    سؤال اصلى تحقیق این است که سه جریان مهم سیاسى تأثیرگذار در این دوره از تاریخ کشور ایران چه جریان‏هایى بودند؟

    سؤال‏هاى فرعى این تحقیق نیز عبارتند از: 1. نماینده هریک از این جریان‏ها چه کسى یا کسانى بودند؟ 2. هریک از این جریان‏ها چه اهدافى را دنبال مى‏کردند؟ 3. ویژگى‏هاى هر جریان کدامند؟

    نوآورى ویژه این پژوهش، مقایسه و طرح ویژگى‏هاى خاص هر جریان مى‏باشد؛ زیرا تاکنون درباره هر کدام از جریان‏هاى سیاسى کشور سخن‏هاى زیادى گفته شده‏است، اما مقایسه این جریان سیاسى و بررسى عملکرد و ویژگى‏هاى هریک در قیاس با عملکرد دیگرى، از نوآورى‏هاى این تحقیق مى‏باشد.

    در خصوص اهمیت و ضرورت این تحقیق نیز مى‏توان گفت: نتایج این تحقیق مى‏تواند ما را در استفاده از الگوهاى جریان‏هاى سیاسى گذشته کمک کند تا بتوانیم شناخت بهتر و عمیق‏ترى از جریان‏هاى سیاسى فعلى به دست آوریم.

    فرضیه این تحقیق، شناسایى و معرفى سه جریان سیاسى تأثیرگذار در این دوره است که عبارتند از:

    1. جریان سیاسى سنتى؛

    2. جریان سیاسى ملى‏گرایان؛

    3. جریان سیاسى مذهبى‏ها.

    این سه جریان تحت تأثیر سه نوع تفکر در ایران ایجاد شد و در عمل امتحان خود را پس داد. جریان اول، به شدت تحت تأثیر تفکر پادشاهى قاجارى قرار داشت. از ویژگى‏هاى این جریان، داشتن روحیه اشرافى‏گرى، تأکید بر منافع ملى با استفاده از رقابت نیروهاى خارجى و تا حدى داشتن رویه استبدادى است. جریان دوم، تحت تأثیر تفکر غربى قرار داشت. از ویژگى‏هاى این جریان، تأکید بر روابط نابرابر با کشورهاى قدرتمند غربى، دادن امتیازات به آنها، مقابله با روحیات مذهبى و رواج فرهنگ غرب در کشور بود. جریان سوم، تحت تأثیر تفکر دینى در کشور ایجاد شد. تأکید بر اجراى احکام دینى، مخالفت با همه قدرت‏هاى خارجى، تأکید بر منافع ملى با تکیه بر مردم و توانایى‏هاى‏داخلى، و مخالفت بااسرائیل و تلاش در بیدارى اسلامى، از جمله ویژگى‏هاى این جریان به شمار مى‏روند.

    در این مقاله با بررسى عملکرد هرکدام از این جریانات، فرضیه‏هاى مطرح‏شده مورد قضاوت خواهد گرفت.

    تعریف مفاهیم

    جریان

    «جریان» در لغت به دو معناى «روان شدن» و «وقوع یافتن امرى» ذکر شده است.1 اما در اصطلاح به معانى زیر به کار رفته است:

    1. گاهى به معناى جارى شدن است؛ مانند: «جریان بین‏المللى اطلاعات»؛

    2. در مواردى از استعمال آن، مفهومى مشابه مفهوم «واقعه» دارد؛ مانند: «جریان صلح امام حسن»، «نگاهى نو به جریان عاشورا»؛

    3. گاهى در معنایى نزدیک به معناى «روند» استفاده مى‏شود؛ مانند: «جریان مذاکرات نفت در مجلس پانزدهم»، «سازوکارهاى جریان قدرت در جمهورى اسلامى ایران»؛

    4. در برخى موارد نیز مفهومى مشابه «گروه» دارد؛ مانند: «پژوهشى پیرامون جریان 53 نفر».

    معناى اخیر، نزدیک به معنایى است که مورد نظر در این نوشتار است. در واقع، مراد از «جریان» در «جریان سیاسى» مفهومى نزدیک به «حزب»، «تشکّل» و «گروه» است.

    1. جریان سیاسى سنتى

    مراد از جریان سیاسى سنتى گروه‏هاى سنتى اشرافى است که ریشه در اشرافیت قاجارى دارند. بعد از سقوط رضاشاه و مشاهده اوضاع وخیم دوران سلطنت او (استبداد خشن و وابستگى به بیگانگان) و همچنین به دنبال ناکامى دولت‏هاى فروغى و کابینه سهیلى، طیف وسیعى از نمایندگان مجلس که دوران قاجاریه را هنوز به یاد داشتند و مشتاق آن نظام و رویه بودند، قوام‏السلطنه، سیاستمدار دوره قاجاریه را که مغضوب دستگاه رضاخانى هم واقع شده بود، به نخست‏وزیرى انتخاب کردند.

    البته افراد این جریان منحصر به قوام‏السلطنه نیست، ولى قوام را مى‏توان به عنوان فرد شاخص این جریان نام برد. از این‏رو، براى شناخت ویژگى‏ها و عملکرد این جریان باید رفتارهاى سیاسى قوام‏السلطنه بعد از 1320ش را مورد بررسى قرار داد.

    همان‏گونه که پیش‏تر اشاره شد، در مرداد سال 1321ش به دنبال ناکامى کابینه‏هاى فروغى و سهیلى، احمد قوام‏السلطنه با فشار اکثر نمایندگان مجلس به نخست‏وزیرى برگزیده شد.2

    قوام بعد از رسیدن به قدرت رویه سیاسى دوره قاجاریه را زنده کرد، اما در عین حال، علاقه‏اى به بازگرداندن حکومت به خاندان قاجاریه از خود نشان نداد؛ شاید به این علت که خیال مى‏کرد این کار نشدنى است.

    رویه‏هاى سیاسى جریان سنتى

    1. دیپلماسى فعال سیاسى

    یکى از رویه‏هاى سیاسى مهم این جریان (همانند دوره قاجاریه) استفاده از دیپلماسى فعال سیاسى در حفظ استقلال نسبى کشور بود که در این میان، مى‏توان به عملکرد نسبتا خوب این جریان در رابطه با آمریکا و روسیه اشاره کرد.

    الف. دیپلماسى با اشغالگران آمریکا: اولین مشکلى که جریان سنتى با آن مواجه بود مسئله اشغالگرانى بود که تصمیم نداشتند به این زودى‏ها از ایران بروند. این جریان سعى کرد با استفاده از عنصر دیپلماسى ترتیبى دهد تا نیروهاى آمریکایى وضعیتشان مشخص شود. از این‏رو، دولت قوام در تلگراف مورخ 29 دى 1321 خود به شایسته نوشت: چون قرارداد «دولت ایران با متفقین بر اساس منشور آتلانتیک بوده و مبتکر این فکر نیز دولت آمریکاست، ایران علاقه دارد که دولت آمریکا استقلال ایران را با ملحق شدن به پیمان سه‏گانه رسما تضمین نماید.»3

    آمریکا زیر بار نرفت و دولت ایران به کرّات تغییراتو اصلاحاتى را پیشنهاد کرد و در نهایت، کار عقد و امضاى قرارداد به فرجام مطلوب نرسید.4

    از این‏رو، قوام براى ایجاد تعادل بین قدرت‏هاى موجود در ایران و حفظ استقلال کشور تصمیم گرفت به آمریکا امتیازاتى بدهد. وى در این کار چند هدف عمده را دنبال مى‏کرد: اول اینکه اوضاع اقتصادى را با استفاده از کارشناسان آمریکایى سروسامان دهد؛ دوم اینکه با وارد کردن آمریکا تعادلى در دو نیروى بزرگ که اکنون بر سر تقسیم ایران به توافق رسیده بودند، ایجاد کند. و سوم اینکه با دادن امتیاز به آمریکا و جلب اعتماد این کشور، بتواند از این طریق آن دولت را وادار به عقد قراردادهایى براى خروج و واگذارى ساختمان‏ها و تأسیساتى که داخل ایران ایجاد کرده بود بنماید. از این‏رو، او تصمیم گرفت مجددا مستشاران آمریکایى از جمله دکتر میلسپو و نیز کلنل شوارتسکف را براى نظم دادن به نظام مالى و ژاندارمرى کشور استخدام کند. البته این تصمیم موجى از مخالفت را در جامعه و در میان مردم، روحانیان و مطبوعات برانگیخت. حتى وزیر دارایى وقت که آمدن میلسپو را نوعى مداخله در کار خود مى‏دانست، از مقام خود استعفا کرد و قوام به جاى او، اللهیار صالح رئیس هیأت اقتصادى ایران در آمریکا را که در عقد قرارداد مربوط به استخدام میلسپو و همکاران او نقش مهمى ایفا نموده بود، به تهران احضار و به وزارت دارایى منصوب نمود. این تصمیم او، انگلستان را با رقیبى تازه مواجه کرده و به وحشت انداخت.5

    ب. دیپلماسى موفق در اخراج اشغالگران روس: یکى از برگ‏هاى زرین دیپلماسى جریان سنتى، مسئله خارج کردن نیروهاى روسى با استفاده از هنر دیپلماسى بود. قوام‏السلطنه و در این مسیر آن‏قدر هوشمندانه عمل کرد که اعتماد روس‏ها را جلب کرد، به گونه‏اى که آنها تأکید مى‏کردند جز او با شخص دیگرى درباره خروج نیروهاى روسى از خاک ایران گفت‏وگو نخواهند کرد. مقامات آمریکایى نیز او را کارآمدترین سیاستمدار ایرانى که مى‏توانست با روس‏ها کنار بیاید قلمداد مى‏کردند. علاوه بر این، وى از پشتیبانى هواداران اشرافى خود در مناطق شمالى نیز برخوردار بود.6

    روس‏ها پس از جنگ تصمیم‏داشتندبخش‏هایى از خاک ایران را به کشور خود ملحق کنند. از این‏رو، با این هدف با نگه داشتن بخشى از ارتش خود در ایران و با استفاده از عناصر داخلى خود، درصدد تحقق این هدف برآمدند.

    جعفر پیشه‏ورى با تشکیل حزب دموکرات آذربایجان در آبان 1324ش در جمع کنگره‏اى از طرف‏داران حزب، تشکیل جمهورى مستقل آذربایجان را اعلام کرد. در همان تاریخ، در بخش‏هایى از مناطق کردنشین ایران نیز حکومت کردستان آزاد یا جمهورى مهاباد تشکیل شد.7

    قوام در 29 بهمن 1324 در رأس یک هیأت بلندپایه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى براى رفع این غائله به مسکو رفت8 و در دوم اسفند با استالین مذاکرات مفصل و طولانى انجام داد. وى سرانجام در برابر فشارهاى سرسختانه روس‏ها پذیرفت که پس از بازگشت به ایران تعدادى از اعضاى حزب توده را براى همکارى در کابینه بپذیرد و قرارداد واگذارى نفت شمال را با نمایندگان اعزامى دولت شوروى امضا کند، مشروط بر آنکه اتحاد جماهیر شوروى نیز از فرقه دموکرات آذربایجان حمایت نکند و قواى خود را از ایران خارج سازد.9 او در 16 اسفند 1324 به تهران بازگشت. این قرارها عملى شد و پیرو مذاکرات قوام و سادچیکف (سفیر تام‏الاختیار شوروى در تهران)، اعلامیه مشترکى در 15 فروردین 1325 به امضاى دو طرف رسید که در آن بر چهار مورد تأکید شده بود. این موارد عبارت بودند از:

    1. «دولت ایران حزب توده را در قدرت سهیم سازد.

    2. ارتش شوروى ظرف یک ماه و نیم تمام خاک ایرانرا تخلیه کند.

    3. از آنجا که حوادث آذربایجان یک موضوع داخلى است، باید ترتیبى مسالمت‏آمیز براى حل آن اتخاذ کرد.

    4. قراردادایجادشرکت‏نفت‏ایران و شوروى تا انقضاى مدت 7 ماه براى تصویب‏مجلس‏پانزدهم‏پیشنهاد شود.»10

    بند اول مقاوله‏نامه به موقع انجام شد و در 10 مرداد 1325، قوام دولت ائتلافى خود با حزب توده و حزب ایران را تشکیل داد.11

    روس‏ها بر انجام هرچه زودتر بند چهارم تأکید داشتند که قوام در پاسخ درخواست سادچیکف، سفیر کبیر شوروى در ایران، پیرامون برگزارى هرچه سریع‏تر انتخابات، بر این نکته تأکید کرد که به خاطر اشغال کشور امکان برگزارى انتخابات وجود ندارد.12 فتواى آیت‏اللّه بروجردى در تحریم انتخابات با وجود نیروهاى اشغاگر،13 موجب شد تا بند دوم معاهده اجرا گردد و به دنبال آن، روس‏ها نیروهاى خود راازایران‏خارج کردند.14

    با خروج ارتش سرخ از ایران، قوام‏السلطنه وزیران توده‏اى را از دولت اخراج و انحلال دولت را اعلام کرد و با حمله به مراکز حزب توده، حزب را در مظان اتهام‏هایى قرار داد و فعالیت آنها را محدود نمود و دولت جدیدى تشکیل داد.15 وى در آذر 1325 با تجهیز و بسیج ارتش، فرمان حمله به آذربایجان و فرقه دموکرات را صادر کرد. در 21 آذر نیروهاى ارتش، بدون هیچ مقاومتى آذربایجان را آزاد و بساط فرقه دموکرات در هم پیچیده شد. در این حمله، دولت و ارتش شوروى به طمع به دست آوردن امتیاز نفت شمال هیچ‏گونه واکنشى نشان ندادند.16 هرچند در مجلس پانزدهم (29 مهر 1326) قرارداد واگذارى نفت شمال به شوروى تصویب نشد و نمایندگان مجلس با پشتیبانى ملت، همه نقشه‏هاى سوسیال امپریالیسم شوروى را نقش بر آب نمودند.17

    2. تعامل با علما در مسائل مهم سیاسى

    سیاست‏مداران جریان سنتى همانند سیاست‏مداران قاجار در وقت حاجت دست نیاز به سوى علما دراز مى‏کردند. در این دوره هم وقتى این جریان در موقعیت دشوارى قرار گرفت دست به دامن علما شد. از این‏رو، بعد از مذاکره قوام در مسئله آذربایجان، روس‏ها تأکید بر انجام هرچه زودتر بند چهارم (انجام انتخابات و امضاى قرارداد نفت شمال توسط مجلس طرفدار قوام) داشتند. قوام براى آنکه به روس‏ها نشان دهد که با وجود نیروهاى اشغالگر امکان برگزارى انتخابات نیست، پنهانى با آیت‏اللّه بروجردى تماس گرفت و از وى خواست برگزارى انتخابات را در صورت ادامه اشغال کشور توسط ارتش سرخ تحریم کند.18 مخالفت آیت‏اللّه بروجردى با انجام انتخابات، جبهه تازه‏اى را در برابر شوروى گشود. بخصوص پیوستن آیت‏اللّه بهبهانى و شمارى دیگر از علماى طراز اول و تهدید به کشاندن مردم به خیابان‏ها، نگرانى کارگزاران سیاست مسکو و فرقه دموکرات را دوچندان ساخت.19 این اقدامات، بازتابى گسترده در محافل سیاسى داخل و خارج از کشور داشت. قوام در این راه بجز آیت‏اللّه بروجردى، از حمایت سایر رجال دینى، از جمله آیت‏اللّه شیخ حسین لنکرانى نیز برخوردار بود. آقاى ابوالحسنى در این خصوص مى‏نویسد: «قوام‏السلطنه در این راه مورد حمایت جدّى آیت‏اللّه حسین لنکرانى قرار داشت»؛20 زیرا در آن اوضاع به هم ریخته بعد از جنگ بیم آن مى‏رفت که ایران تجزیه شود.

    3. محدود کردن خاندان پهلوى تا حدّ امکان

    یکى دیگر از اقدامات این جریان، گسترش اقتدار و اختیارات نخست‏وزیر و محدود کردن شاه و دربار پهلوى بود، به گونه‏اى که بى‏توجهى قوام به شاه جوان، در میاندرباریان و نزدیکان شاه چنین شایعه کرد که قوام مى‏خواهد بساط سلطنت را در ایران برچیند و حکومت جمهورى برپا سازد، اما نزدیکان قوام، نظر دیگرى داشتند؛ از ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود در این مورد مى‏نویسد: «قوام معتقد به سلطنت بود؛ همیشه مى‏خواست نخست‏وزیرى با اقتدار باشد و شاه در کارهایش دخالت نکند. اما اینها را به قیمت برکنار کردن شاه نمى‏خواست.»21 قوام به حدى در روابط خود مستقل عمل مى‏کرد که دو تن از اعضاى کابینه‏اش، یعنى اللهیار صالح و دکتر بهرامى را به جرم اینکه بى‏اطلاع وى با شاه دیدار کرده بودند از کابینه اخراج کرد.22 احمد سمیعى به نقل از مورخ‏الدوله سپهر، شرح مى‏دهد که در پى دستگیرى میرزا کریم‏خان، شاه جوان با تضرع و خوارى آزادى او را از قوام تقاضا کرد و قوام متفرعانه جلوى درخواست شاه ایستاد.23

    امام خمینى قدس‏سره نیز استفاده نکردن قوام از این فرصت را یک غفلت بزرگ سیاسى از جانب او عنوان کرده است.24 شاید این غفلت قوام در اثر ترس او از اقدامات انگلیس و روسیه بوده است؛ زیرا با قدرت گرفتن تدریجى قوام، انگلیسى‏ها و روس‏ها که نگران شده بودند، حزب توده را علیه او بسیج کردند و سفارت انگلستان نیز با صراحت مخالفت خود را با وى ابراز داشتند. آنها ظاهرا دلیل کارشکنى‏هاى خود را مخالفت قوام با بازداشت شمارى از عوامل آلمان در ایران بیان مى‏کردند.25

    3. تمایل به استبداد و خودرأیى

    یکى از نقاط ضعف بارز این جریان، تمایل به استبداد و خودرأیى بود. نمونه کامل آن وقتى به عرصه ظهور رسید که مصدق در 25 تیر 1331 از سمت خود استعفا داد و با اصرار نمایندگان جریان سنتى و به فرمان شاه، (برخلاف میل باطنى‏اش) به نخست‏وزیرى قوام‏السلطنه رأى مثبت دادند و شاه با اشاره به روحیه اشرافى‏گرى قوام، با لقب «جناب اشرف» حکم نخست‏وزیرى او را صادر نمود. قوام پس از دریافت فرمان نخست‏وزیرى، اعلامیه شدیداللحن مستبدانه معروف خود را تحت عنوان «کشتیبان را سیاستى دگر آمد» منتشر نمود که منجر به واقعه 30 تیر 1331 گردید و براى همیشه پرونده سیاسى قوام بسته شد.26 لحن این اعلامیه کاملاً استبدادمنشانه و خودمحور بود. از این‏رو، بعد از صدور این اعلامیه، مردم و علما علیه او به‏پا خاستند و آیت‏اللّه کاشانى در مصاحبه‏اى با خبرنگاران داخلى و خارجى، صراحتا اعلام کرد: اگر قوام ظرف 48 ساعت نرود اعلام جهاد خواهم کرد و شخصا کفن پوشیده و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهم پرداخت. پس از این موضع‏گیرى قاطع آیت‏اللّه کاشانى و تعطیلى بازار و مغازه‏ها در روز 30 تیر / 21 ژوئیه، مردم به خیابان‏ها ریختند و خواستار سرنگونى قوام شدند. به دستور قوام، مردم را به گلوله بستند و عده‏اى از آنان به شهادت رسیدند. نمایندگان دولت و شاه با عجله به ملاقات آیت‏اللّه کاشانى رفتند تا وى را راضى به آرام کردن مردم کنند. اما آیت‏اللّه کاشانى با صراحت درخواست آنان را رد کرد و باز هم تأکید کرد که اگر قوام کنار نرود، اعلام جهاد خواهد کرد. شاه که موقعیت خود را در خطر مى‏دید، همان روز 30 تیر قوام را عزل کرد و قوام در منزل برادر خود معتمدالسلطنه در امامزاده قاسم تهران مخفى شد.27

    2. جریان سیاسى ملى‏گرا

    جبهه ملى اول در 25 اسفند 1328 به عنوان جبهه‏اى از گروه‏هاى مختلف28 تشکیل شد و برنامه خود را اعلام کرد. این جبهه با به قدرت رسیدن مصدق در اردیبهشت سال 1330 به قدرت رسید و پس از کودتاى 28 مرداد1332 از هم گسست.

    این جریان فکرى سیاسى، بقایاى جریان مشروطه‏خواهى در ایران بودند که برخى از برجستگان آنان مانند اللهیار صالح و باقر کاظمى در دوره رضاخان مناصب سیاسى و ادارى داشتند. برخى هم مانند مصدق که اندکى بعد رهبرى اینان را به عهده گرفت، منزوى بودند. احزاب وابسته به این جریان، در جریان ملى شدن صنعت نفت، در سال 1329 اقدام به تشکیل جبهه ملى کردند. در آن حال، بیشتر این احزاب، براساس نوعى نگرش ناسیونالیستى دست به فعالیت سیاسى زده بودند. شمارى از نیروهاى مذهبى نیز به دلیل تنفر و ترس از مارکسیسم و نیز نداشتن رهبرى و یا اندیشه سیاسى اسلامى جایگزین، و دلایل دیگر، در این احزاب جمع شدند.29

    مهم‏ترین ویژگى این جریان، اهتمام به ناسیونالیسم و ملیت و داشتن گرایش فکرى ـ سیاسى لیبرالى و آزادى‏خواهانه است.

    رویه‏هاى سیاسى جریان ملى‏گرا

    از آن‏رو که جریان ملى‏گرا با روى کار آمدن مصدق در سال 1330 قدرت را به دست گرفت، عمده قضاوت درباره رویه‏هاى سیاسى این جریان از عملکرد دولت مصدق ناشى مى‏شود.

    1. تأکید بر ملیت ایرانى بدون در نظر گرفتن گرایش سیاسى یا اعتقادى

    یکى از اصول اندیشه‏هاى ملى‏گرایان توجه به ملیت ایرانى بدون در نظر گرفتن عقاید و مرام دینى و مذهبى آنهاست. شواهد تاریخى در تأیید این امر بسیار است که تنها یک مورد در اینجا ذکر مى‏شود. آیت‏اللّه فلسفى در خاطراتش نقل مى‏کند: یک بار که به قصد رساندن پیغام اعتراض‏آمیز آیت‏اللّه بروجردى به نزد مصدق رفته بودم، وى بعد از شنیدن پیغام، «به گونه تمسخرآمیزى، قاه قاه و با صداى بلند خندید و گفت: آقاى فلسفى! از نظر من مسلمان و بهایى فرقى ندارد... .»30

    این وضعیت موجب شده بود تا عموم مردم ایران، با مشاهده بى‏تفاوتى مصدق و ملى‏گرایان نسبت به تحرکات دشمنان اسلام، از جمله توده‏اى‏ها و بهایى‏ها، دچار سرخوردگى شدید شوند. از این‏رو، در حوادث بعدى، حمایت خود را از ملى‏گرایان برداشته و تنها نظاره‏گر بودند.

    2. مصادره کردن خدمات مذهبى‏ها به نفع ملى‏گرایان

    یکى دیگر از نکات تاریک و مبهم در پرونده ملى‏گرایان، نزدیک شدن به مقامات روحانى بخصوص مرجعیت، براى اهداف صرفا سیاسى، و طرد آنها، بعد از رسیدن به اهداف سیاسى است. آیت‏اللّه فلسفى نیز در همین رابطه مى‏گوید: دکتر مصدق در اوایل کار براى اینکه از شهرت و نیروى روحانى آیت‏اللّه کاشانى استفاده کند به او اظهار علاقه مى‏کرد. براى همین، وقتى کاشانى از تبعیدِ لبنان برمى‏گشت، شخصا به استقبال ایشان رفت.31

    مصدق توانست به کمک کاشانى و فداییان اسلام به قدرت دست یابد، اما به محض آنکه به مقصودش رسید، رهبر فداییان اسلام را زندانى کرد و علیه آیت‏اللّه کاشانى موضع گرفت. آیت‏اللّه فلسفى مى‏گوید: آیت‏اللّه کاشانى به واسطه زودباورى و کم‏اطلاعى از بند و بست‏هاى سیاسى معمول آن روز، هم از طرف بعضى از اطرافیانش و هم از طرف عناصر جبهه ملى، توده‏اى و دربارى ضربات زیادى را متحمل گردید.32

    آیت‏اللّه فلسفى علت روى‏گردانى مصدق از مقامات روحانى را ناشى از غرور کاذب او مى‏داند، به گونه‏اى کهخیال مى‏کرد مردم به خاطر او به خیابان‏ها آمده و حاضر به جانفشانى شده‏اند، در حالى که مردم به خاطر فتاواى مراجع دینى و در حمایت از دین قیام کرده بودند.33

    3. دشمنى شدید با فداییان اسلام

    در منابع موجود تاریخ‏نگارى معمولاً چنین القا شده که فداییان از ملى‏گرایان جدا شدند، در حالى که واقعیت عکس این است؛ یعنى پیش از به قدرت رسیدن ملى‏گرایان، به دلایلى فداییان نسبت به آنان خوشبین بودند و موجبات به قدرت رسیدن آنها را هم فراهم کردند، اما در عوض، جز دشمنى چیزى عایدشان نشد.

    پس از به قدرت رسیدن ملى‏گرایان در حکومت علا، آن هم در شب عید سال 1330، شمارى از فداییان اسلام از جمله عبدالحسین واحدى، سیدهاشم حسینى و امیر عبداللّه کرباسچیان زندانى شدند. نواب با همه تلاشى که کرد، نتوانست اسباب آزادى دوستانش را فراهم کند. این اولین ضربه‏اى بود که فداییان از ملى‏گرایان دریافت مى‏کردند.

    ملى‏گرایان به این مقدار دشمنى اکتفا نکردند، بلکه مصدق به دنبال کسب مقام نخست‏وزیرى پس از استعفاى حسین علا در دوازدهم خرداد 1330 به بهانه واهى دستور دستگیرى نواب را صادر کرد. زندانى شدن نواب به مدت بیست ماه، نشانه دشمنى آشکار جبهه ملى با فداییان اسلام بود.34

    از این‏رو، یکى از سؤالاتى که شاید هنوز در تاریخ معاصر ایران براى آن جوابى پیدا نشده، این است که چرا مصدق و جبهه ملى از همان ابتدا، این‏قدر به فداییان سخت مى‏گرفتند و نسبت به آنها دشمنى مى‏ورزید، در حالى که در ابتدا نهایت همکارى از طرف فداییان با ملى‏گراها وجود داشت؟ چرا آن‏قدر بر فداییان اسلام سخت گرفتند تا آنکه آنها را در غیبت رهبرشان وادار به توسّل به خشونت نمودند؟ و چرا مصدق همواره در سخنرانى‏هایش مى‏گفت: فداییان مى‏خواهند مرا ترور کنند؟35 این در حالى بود که وقتى شاه به مصدق مى‏گوید: به من خبر رسیده که فداییان اسلام مى‏خواهند تو را ترور کنند (براساس گزارش شهربانى)، وى در پاسخ مى‏گوید: اگر فداییان اسلام رزم‏آرا را مى‏کشند، براى این است که نوکر انگلیس است، اگر هژیر را کشتند براى این است که اعلى‏حضرت را بردند به انگلستان و برگرداندند؛ من را چرا بکشند که جز خدمت به مردم‏کارى نکرده‏ام؟36

    اینها سؤالاتى است که این مقاله درصدد پاسخ‏گویى به آنهاست.

    استبدادطلبى در دولت ملى‏گرایان

    با نگاهى به حوادث سال‏هاى به قدرت رسیدن ملى‏گرایان، دیده مى‏شود که آنان على‏رغم شعار «مردم‏سالارى»، داراى روحیه استبدادطلبى بودند.

    در انتخابات مجلس هفدهم که در زمان دولت مصدق و به صورتى ناقص انجام شد، مجلس با هفتاد نفر رسمیت یافت. همچنین در زمان دولت مصدق بود که در تهران، حکومت‏نظامى اعلام‏شد و تا پایان دوره او ادامه یافت.37

    حسین مکى جریان اعتراض خود به مصدق را چنین شرح مى‏دهد: «مصدق با خنده گفت: آقا! تمام حکومت‏ها از ماده پنج حکومت نظامى، علیه مخالفین خود استفاده نموده‏اند، من هم مى‏خواهم استفاده کنم. من [مکى ]به محض شنیدن این جمله، دو دستى محکم بر سر خود کوفتم و گفتم: اى خاک بر سر من که همیشه تصور مى‏کردم دکتر از ماده پنج حکومت نظامى که همواره خودش مى‏گفت. قانون حکومت نظامى بر خلاف تمام قوانین دموکراسى و قوانین اساسى است و همیشه دردوران نمایندگى، با آن مخالف بود، استفاده نخواهد کرد!... به قدرى محکم بر سرم زدم که دکتر مصدق خیلى ناراحت شد.»38

    همچنین در دولت ملى‏گرایان، پس از مخالفت‏هاى مجلس سنا با برخى لوایح مجلس شورا، طرح تقلیل مدت مجلس سنا از چهار سال به دو سال به سرعت در مجلس شورا تصویب شد و بدین ترتیب، این مجلس منحل گردید.39 پس از چندى، طرحى به مجلس تقدیم شد که به موجب آن، على‏رغم اختیارات وسیع نخست‏وزیر، وى در هیچ شرایطى نمى‏توانست مجلس را تعطیل کند.40 این طرح با اعتراض شدید مصدق روبه‏رو شد و مسکوت ماند. سپس مصدق از مجلس، تقاضاى اختیارات قانون‏گذارى یک ساله نمود که با مخالفت روبه‏رو شد، اما سرانجام این اختیارات به مصدق داده شد.41 البته آیت‏اللّه کاشانى طى نامه‏اى مخالفت خود را با نقض قانون و تضعیف مجلس ابراز نمود.42

    همچنین مصدق بدان علت که محرمانه وسایل مسافرت شاه را از ایران فراهم کرد،43 مورد اعتراض شدید آیت‏اللّه کاشانى و مردم قرار گرفت و به دنبال این امر و تظاهرات مردم، شاه از رفتن منصرف گردید.

    در همان دوران، مجلس، هیأتى هشت نفره را مأمور رسیدگى به اختلافات شاه، مصدق و کاشانى نمود. این هیأت پس از بررسى، اعلام نمود که شاه حق مداخله در امور سیاسى را ندارد.44 به دنبال اوج‏گیرى اختلافات میان اقلیت مخالف دولت مصدق و طرف‏داران، 59 نفر از نمایندگان طرفدار مصدق استعفا دادند و بدین ترتیب، مجلس هفدهم از رسمیت افتاد.45 تمام این کارها نشانگر تمایل شدید دولت ملى‏گرا به استبداد و در اختیار گرفتن تمامى ارکان قدرت مى‏باشد.

    عاقبت ملى‏گرایان؛ چرا و چگونه؟

    شاید بتوان عامل اصلى سقوط دولت ملى‏گرا را مصدق معرفى کرد؛ زیرا او وقتى رسما به عمر مجلس پایان داد، زمینه سقوط خودش را فراهم کرد؛ چراکه طبق قانون اساسى، در نبودِ مجلس، شاه حقّ عزل و نصب نخست‏وزیر را داشت و شاه هم با استفاده از این فرصت، محرمانه فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدى را به سمت نخست‏وزیرى صادر کرد. سرهنگ نصیرى که این فرمان را به مصدق اعلام کرد، دستگیر شد و مصدق طى اعلامیه‏اى، وقوع یک کودتاى نظامى در تهران را به اطلاع مردم رساند.46 شاه از کشور خارج شد و به دنبال انحلال مجلس عده‏اى از نمایندگان که استعفا نداده بودند دستگیر شدند.47

    آیت‏اللّه کاشانى طى نامه‏اى به مصدق در مورد وقوع یک کودتاى دیگر و مهم‏تر توسط زاهدى هشدار داد، ولى او در پاسخ تنها نوشت: «مستحضر به پشتیبانى ملت ایران هستم.» اما کودتا در تهران انجام شد و دولت مصدق سقوط کرد.48

    نکته عجیب، آن بود که مصدق با وجود اینکه هرگونه اختیار قانون‏گذارى را از مجلس کسب کرده بود، اما باز هم مجلس را به دلیل مخالفت اقلیتى یازده نفره، آن‏هم با رفراندومى که مطلقا با معیارهاى دموکراتیک و قانونى سازگار نبود، منحل کرد.

    انحلال مجلس توسط مصدق بسیار مشکوک است؛ آیا این کار یک عمل سازمان‏دهى‏شده توسط او و محمدرضا بود تا از این طریق، محمدرضا بتواند در غیاب مجلس طبق قانون، نخست‏وزیر فعلى را عزل و زاهدى را نصب کند، یا نه، تنها یک خبط سیاسى بوده است؟

    امام خمینى قدس‏سره این کار را یک خبط سیاسى مى‏داند.49 بجز امام خمینى قدس‏سره، برخى دیگر از متفکران نیز پنداشته‏اند که این کار مصدق ناشى از سوءبرداشت او از موقعیت سیاسى خودش و عملکرد مردم است.50 شاید واقعیت همین باشد، اما با توجه به اینکه مصدق فرد کارکشته‏اى بود و قیام‏ها و جنبش‏هاى متعدد سیاسى ـ اجتماعى را دیده بود، روشن است که ارزیابى درستى از وضعیت خودش، علما و مردم نداشت، و تحلیل عملکرد او به خبط سیاسى چندان با عقل و شخصیت او مناسبت ندارد، بلکه احتمال دیگرى به ذهن مى‏رسد. با این احتمال، حوادث بعدى بهتر توجیه مى‏شوند:

    مصدق با کناره گرفتن از رهبران مذهبى ـ سیاسى (همچون آیت‏اللّه کاشانى) در واقع، پایگاه مردمى خود را نیز از دست داده بود و از طرفى، با سوءمدیریت اقتصادى و باز گذاشتن دست بهایى‏ها و توده‏اى‏ها در کشور، بر نارضایتى عمومى افزوده بود.51 مصدق با هوش سیاسى بالایى که داشت، مى‏دانست که به زودى توسط مردم ساقط خواهد شد. اگر این کار توسط مردم انجام مى‏گرفت، با بدنامى و رسوایى کنار مى‏رفت و نه تنها از او، بلکه از ملى‏گرایان به عنوان افرادى نالایق یاد مى‏شد. از این‏رو، مى‏توان به جرئت گفت که به احتمال زیاد در فراهم‏سازى زمینه کودتا هم از نظر اجتماعى و هم از نظر قانونى اگر مشارکت نداشته باشد، دست‏کم وقوع کودتا مطلوب او نیز بوده است و توانست در سایه این کودتا مظلوم‏نمایى کرده و اسم خوبى از خود به جاى بگذارد تا در آینده فکر و روش او، الگوى دیگران قرار گیرد.

    صدر شیرازى نیز در همین زمینه مى‏نویسد: در وضعیتى که شاه فرار کرده بود، ارتش و قواى انتظامى در اختیار حکومت دکتر مصدق بود و دکتر مصدق به عنوان نخست‏وزیر بر سر کار بود، چه شد که سپهبد زاهدى که براى سر او جایزه گذاشته شده بود و مرتبا، از ترس جان به صورت مخفى زندگى مى‏کرد، با چند ارابه تانک و آن‏طور که مى‏گویند به کمک عده‏اى از اراذل و اوباش و روسپى، توانست حکومت ملى را با آن همه اختیارات و امکانات نظامى و غیرنظامى‏سرنگون سازد؟52

    3. جریان سیاسى مذهبى

    مبنا و اساس فکرى افراد و گروه‏هاى تحت جریان اسلامى، تعالیم اسلام بود که در ایران در قالب مذهب تشیع تجلّى یافته بود. آنچه در این زمینه اهمیت داشت، پذیرش تفسیر رسمى روحانیت و علماى شیعه از منابع دینى و مذهبى بود.

    مهم‏ترین و محورى‏ترین دسته تشکیل‏دهنده این جریان، فداییان اسلام بودند. البته بجز فداییان اسلام، آیت‏اللّه کاشانى نیز تا حدى در این دسته جاى مى‏گیرد، اما بعد از تشکیل دولت ملى‏گرا، آیت‏اللّه کاشانى از فداییان اسلام جدا شد و از این تاریخ بیشتر به صورت فردى عمل مى‏کرد. از این‏رو، با توجه به تعریف اولیه این تحقیق از جریان، نمى‏توان آیت‏اللّه کاشانى بعد از 1331 را جزء این جریان محسوب داشت و به دلیل آنکه اولاً، به لحاظ عملکرد، آیت‏اللّه کاشانى و فداییان اسلام همکارى بسیار نزدیکى داشتند و ثانیا، فداییان اسلام داراى تشکل سیاسى بودند و ثالثا، اندیشه‏ها و برنامه‏هاى جریان مذهبى از طرف فداییان اسلام تدوین یافته بود، در این تحقیق فداییان اسلام به عنوان نماینده جریان مذهبى شمرده مى‏شود.

    جریان مذهبى بعد از قضایاى اعدام کسروى به رهبرى نواب صفوى تصمیم به ایجاد تشکل سیاسى به نام «فداییان اسلام» نمودند و در سال 1324 جمعیت فداییان اسلام اعلام موجودیت کرد53 که منشأ اثر زیادى در جریان‏هاى سیاسى‏این دهه شد. از این‏رو، مى‏توان گفت: تنها گروه سیاسى متشکل که از این جریان برخاسته بود، گروه فداییان اسلام بود. هرچند رهبرى ظاهرى این جریانبا نواب صفوى بود، اما رهبرى‏معنوى‏این جریان را آیت‏اللّه کاشانى و سایر علماى حوزه علمیه قم بر عهده داشتند.

    از ابتدا فداییان اسلام به طور بسیار وسیع توسط آحاد مردم متدین و همچنین مراجع بزرگ و آیت‏اللّه کاشانى پشتیبانى مى‏شدند. از این‏رو، مى‏توان آن را مردمى‏ترین گروه متشکل سیاسى در این دهه دانست که فعالیت سیاسى جدّى آنها در دهه 1324ـ1334، تأثیر عمیقى در صحنه سیاسى ایران بر جاى گذاشت.

    ویژگى‏هاى منحصر به فرد این جریان عبارت بود از:

    1. مبارزه براى حاکمیت اسلام؛

    2. حمایت از ملت مظلوم فلسطین؛

    3. عمل به شریعت، به عنوان تنها راه نجات ایران.

    این‏جریان‏به‏دلیل‏آنکه‏سراب‏بودن‏ادعاهاى‏اصلاح‏گرایانه رضاخان و وابستگانش آشکار شده بود، زمینه پذیرش مردمى فراوانى میان مردم ایران و متدینان داشت.54

    اصول رویه‏هاى سیاسى جریان مذهبى

    رویه‏هاى سیاسى جریان مذهبى بر اصول زیر استوار بود:

    1. مبارزه براى حاکمیت اسلام

    همان‏گونه که در اساسنامه فداییان اسلام درج شده، آنها اهداف خود را از مبارزه براى پرورش نفوس پاک، مبارزه با مفاسد اخلاقى، هرزگى، مشروب‏خوارگى،... و اجراى حدود و دیات اعلام کردند.55 بر همین اساس، وقتى دیدند که آیت‏اللّه کاشانى از مصدق حمایت مى‏کند، آنها نیز به همکارى با ملى‏گرایان برخاستند و با ترور هژیر موجبات پیروزى مصدق را فراهم کردند، اما چون مصدق بعد از رسیدن به قدرت به خواسته‏هاى دینى آنها توجه نکرد، اختلافات شروع شد.

    به دنبال موضع‏گیرى مصدق علیه فداییان، و اقدامات خلاف دینى ملى‏گرایان، جریان مذهبى نیز با آنها به مبارزه برخاست. متن اعلامیه آنان چنین بود: «اى مسلمانان غیور!... جبهه ملى به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهاى حتمى نجات یافتند، به حکومت رسیدند و سرانجام با تبانى با دشمنان اسلام به قدرى به فرزندان دلسوخته اسلام جنایت کردند که روى جنایتکاران تاریخ را سفید کردند.»56

    یکى از موارد مختلف بین جریان مذهبى و دولت مصدق ـ و حتى پیش از دولت مصدق از سال 132757 ـ بحث مشروبات الکلى بود. جریان مذهبى خواستار جلوگیرى از تولید و فروش آن بودند، در حالى که دولت مصدق، با این درخواست مخالفت مى‏کرد.58 و به علت آنکه در این مرحله هم آیت‏اللّه کاشانى همچنان از ملى‏گرایان حمایت مى‏کرد، این حمایت‏ها باعث جدایى ایشان از جریان مذهبى گردید. از این‏رو، در دوره حاکمیت ملى‏گرایان، جریان مذهبى روابط صمیمانه‏شان را با آیت‏اللّه کاشانى نیز به هم زده و برضد وى موضع‏گیرى کردند.59

    2. حمایت از ملت مظلوم فلسطین

    از جمله اقدامات جریان مذهبى در سال 1327 دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطین و اعلام آمادگى براى اعزام به آن کشور و دفاع از فلسطینیان در برابر تجاوزکارى‏هاى دولت غاصب و جدیدالتأسیس اسرائیل بود.

    اولین بار زمانى که در دى ماه سال 1326 تظاهراتى به دعوت آیت‏اللّه کاشانى براى مسئله فلسطین برپا شد، نواب صفوى در آن اجتماع سخنرانى پرشورى ایراد کرد. موضوع فلسطین یکى از حساسیت‏هاى اساسى آیت‏اللّه کاشانى60 و نواب صفوى به حساب مى‏آمد.61

    در سال 1327 بعد از جنگ جهانى دوم که انگلیس و اسرائیل خاک فلسطین را اشغال نموده بودند، فداییان اسلامبا افتتاح دفترى، براى مردم فلسطین کمک مالى جمع مى‏کردندوهمچنین‏داوطلب‏براى‏اعزام‏ثبت‏نام‏مى‏نمودند.62

    3. مبارزه با حزب توده و حذف آنها از سیاست

    یکى از جریان‏هایى که محور مبارزه با رژیم را از دست حزب توده گرفت و به دست مذهبى‏ها داد، ماجراى روى کار آمدن هژیر در سال 1327 و پدید آمدن مخالفت‏ها با وى بود. این جریان که بر محور رهبرى آیت‏اللّه کاشانى ـ نواب صفوى به حرکت درآمد،63 حزب توده را با همه توان و قدرتى که داشت از صحنه خارج کرد. شاهد آن، گزارش‏هاى محرمانه شهربانى در این دوره است.64 تا پیش از خرداد 27 همه اخبار در حول و حوش حزب توده است، اما ورود کاشانى و نواب به میدان مبارزه در مقابل هژیر و همراهى آیت‏اللّه بروجردى با خواست آنان، نیروهاى مذهبى را در جامعه فعال کرد. حرکتى که در جهت ترور شاه در بهمن سال 27 صورت گرفت، زمینه را براى استبداد مجدد فراهم کرد، اما دیرى نپایید که با ترور هژیر در 13 آبان 28، بار دیگر همه چیز عوض شد. این زمانى بود که انتخابات مجلس شانزدهم با تقلب فراوان صورت گرفته بود و هژیر که متهم به وابستگى به انگلیس از یک‏سو و فرقه ضاله بهائیت از سوى دیگر بود، در روز یادشده در حال خلعت دادن به رؤساى هیأت‏هاى عزادارى با حمله سیدحسین امامى کشته شد.65 امامى دستگیر شد و چهار روز بعد اعدام گردید. اما ترور اثر خود را گذاشت؛ انتخابات تهران باطل اعلام شد و در انتخابات مجددى که صورت گرفت، مصدق و یارانش به عنوان نماینده تهران وارد مجلس شانزدهم شدند.

    جبهه ملى که تنها اندکى پیش از انتخابات مجلس شانزدهم تشکیل شده بود، بر موج مبارزات مذهبى جدید سوار شد و ضمن آن، حزب توده از صحنه سیاسى کشور عقب افتاد.66 نیز بر اساس مصوبه‏اى که سال‏ها پیش از آن در مجلس شوراى ملى تصویب شده بود، دروس دینى در برنامه مدارس به اجرا درآمد.67

    درگیرى‏هاى جریان مذهبى و جریان ملى‏گرا

    پس از به قدرت رسیدن ملى‏گرایان و انتخاب آیت‏اللّه کاشانى به ریاست مجلس، جریان مذهبى خوشحال شدند، اما این خوشحالى طولى نکشید؛ زیرا تلاش‏هاى مصدق براى انحلال مجلس و دشمنى عجیب او با جریان مذهبى اوضاع را به کامشان تلخ کرد.

    نشریه «نبرد ملت» با مدیریت کرباسچیان، که تنها نشریه جریان مذهبى در این دوره بود، به شدت به تبلیغ بر ضد برنامه‏هاى ضددینى دولت مصدق پرداخت؛ اما فضاى سیاسى کشور بین ملیون، توده‏اى‏ها و دربار تقسیم شده بود و رهبر جریان مذهبى نیز تنها زندانى سیاسى مصدق بود. در نبود نواب، عملاً رهبرى نهضت به دست مرحوم واحدى افتاده بود. از ویژگى‏هاى او، استبداد در رأى بود؛ یعنى بدون اینکه در کارى با دیگر یاران مشورت کند، خودش هر تصمیمى مى‏گرفت عمل مى‏کرد.68 واحدى در آن شرایط گمان مى‏کرد دکتر سیدحسین فاطمى69 وزیر امورخارجه مصدق، در دور کردن دولت ملى از دین اسلام نقش اساسى دارد و علت سختگیرى بر فداییان اسلام و نواب که زندانى بود، وى مى‏باشد.70 به همین دلیل، در اندیشه ترور وى افتاد. این ترور، منجر به زخمى شدن فاطمى شد و ضارب (عبدخدایى) به زندان افتاد تا آنکه در مهر 1332 آزاد گردید.71 این حرکت موجب شد تا تعداد بیشترى از جریان مذهبى به زندان بیفتند.72

    قدرت گرفتن حزب توده در دولت مصدق و تظاهرات شگفت‏انگیز آنان پس از خبر درگذشت استالیندر 14 اسفند 31ش همه نیروهاى مذهبى را ترساند. نشست‏هاى بعدى حزب توده همراه با تبلیغات انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها درباره خطر حزب توده نیز همه را بیش از پیش به وحشت انداخت73 و جریان مذهبى را بیش از پیش نسبت به مصدق بدبین کرد و موجب نزدیک‏تر شدن افراد و گروه‏هاى جریان مذهبى به یکدیگر شد؛ مثلاً خلیل طهماسبى از فداییان اسلام، بعد از آزادى از زندان در 24 آبان 1331ش با آیت‏اللّه کاشانى دیدار کرد.

    بعد از کودتا با توجه به افشا شدن ماهیت ملى‏گراها، جریان مذهبى به سختى از آنها فاصله مى‏گرفت و مصدق نیز به دلایلى، از خانه‏اش خارج نمى‏شد، این بار جریان مذهبى فعالیتشان را مجددا با ارسال نامه‏اى براى زاهدى در شهریور 1332 آغاز کردند. در بخشى از این نامه آمده است: «مملکت اسلام به خاطر اسلام و به نیروى ایمان حفظ گردیده و هر نفعى به هر که رسید، در پناه اسلام رسید. و اگر قانون اساسى صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسى و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخست‏وزیر و وزرا، عملاً باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهاى پوسیده گمراهانى تجاوز کرده، لغو و باطل گردیده، به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولى، مسکرات خانمانسوز و لختى و بى‏قیدى شرم‏آور زنان و موسیقى شهوت‏انگیز فضیلت‏کش و رقاص‏خانه‏هاى جنایت‏بار و قوانین قضایى پوسیده اروپایى از میان برود.»74

    نقش ملى‏گرایان و جریان مذهبى در ملى کردن نفت

    معمولاً ملى کردن نفت به ملى‏گرایان نسبت داده مى‏شود. حال باید دید که هریک از دو جریان مزبور چه مقدار در این امر دخیل بوده‏اند. براى روشن شدن ماجرا باید دوباره برخى از وقایع تاریخى را مرور کنیم:

    در پى مرگ هژیر به دست فداییان اسلام و دستگیرى عده‏اى همچون آیت‏اللّه کاشانى، خلیل طهماسبى و بقائى، مصدق نیز به احمدآباد تبعید شد. اما پس از مدت کوتاهى على‏منصور نخست‏وزیر بعدى، از سوى شاه مأمور بازگرداندن محترمانه مصدق به تهران شد. آیت‏اللّه کاشانى هم در مجلس دوره شانزدهم از سوى مردم تهران برگزیده شد.

    آیت‏اللّه کاشانى که در این زمان رهبرى معنوى جریان مذهبى نهضت ملى نفت را در دست داشت با حمایت از مصدق و یارانش لایحه ملى شدن نفت را به تصویب رساند. ایشان همواره خطاب به عمّال دولت و مردم مى‏گفت: «... نباید بترسید و با قوت باید ایستادگى کنید و مردم را نیز به ایستادگى وادارید... با مقاومت‏وایستادگى ما و شما به مقصودى مى‏رسیم‏وآبروى ما حفظ‏مى‏شود... .»75

    در همین زمان بود که رابطه جریان ملى‏گرا و جریان مذهبى بسیار صمیمانه شد. از این‏رو، مصدق نامه‏اى از آیت‏اللّه کاشانى را که در آن تصریح شده بود نفت ایران متعلق به هیچ کشور خارجى نیست، در مجلس قرائت کرد و پس‏ از چندى ‏به ‏ریاست‏ کمیسیون ‏نفت ‏مجلس‏ انتخاب‏ گردید.76

    به دنبال این امر، کمیسیون نفت مجلس ده روز به دولت فرصت داد تا نظر خود را نسبت به لایحه الحاقى اعلام نماید. سپس به دعوت آیت‏اللّه کاشانى از مردم در تمام کشور، گردهمایى‏هاى وسیعى در حمایت از ملى شدن صنعت نفت برگزار شد و در پى آن، اقلیت مجلس که نام دکتر مصدق در میان آنها نبود، دولت را به دلیل عدم امنیت قضایى، استیضاح نمودند.77

    پس از ترور رزم‏آرا به دست فداییان اسلام، و در محیطى که تحت فشار ملت و علماى مذهبى، حتى عواملسرسپرده انگلیس قادر به مقابله با موج برخاسته نبودند، کمیسیون نفت، طرح ملى شدن صنعت نفت را تصویب کرد و به دنبال آن، در مجلس شوراى ملى و مجلس سنا به اتفاق آرا به تصویب رسید.

    با توجه به آنچه ذکر شد، مى‏توان گفت: مسئله ملى شدن صنعت نفت با توجه به ایجاد فضاى عمومى مناسبى که توسط جریان مذهبى (فداییان اسلام، آیت‏اللّه کاشانى) و جمعى از نمایندگان مجلس در مجلس پانزدهم و در غیاب مصدق، سنگ‏بناى آن گذاشته شده بود، ایجاد گردید و دکتر مصدق نیز در این مرحله با احساسى که از حمایت داخلى و خارجى پیدا کرد به این نهضت ملحق شد، نه آنکه آن را رهبرى کرده یا به وجود آورده باشد.

    در هر صورت، مى‏توان گفت: آنچه موجب تصویب «طرح ملى شدن صنعت نفت» گردید، گلوله خلیل طهماسبى بود؛ قتل رزم‏آرا، قدرتمندترین فرد نظام حاکم، آنچنان رعب و وحشتى در حاکمیت ایجاد کرد که على‏رغم وجود اکثریت نمایندگان وابسته به سیاست انگلیس در مجلس، آن طرح به اتفاق آراء به تصویب رسید و به دنبال آن، بنا به پیشنهاد جمال امامى که از عناصر سیاست انگلیس بود، دکتر مصدق براى نخست‏وزیرى پیشنهاد گردید.78 مصدق برخلاف دوره چهاردهم مجلس که پیشنهاد نخست‏وزیرى را به بهانه قبول شرط بازگشت به مجلس نپذیرفته بود، این بار بدون هیچ‏گونه پیش‏شرطى پیشنهاد نخست‏وزیرى را پذیرفت.

    مقایسه‏اى بین سه جریان سیاسى

    همان‏گونه که پیش‏تر اشاره شد، سه جریان سیاسى در حقیقت، سه نسخه و راه درمان براى نجات کشور بود. نسخه اول بر اشرافى‏گرى قاجارى، دیپلماسى فعال در قبال قدرت‏ها و استبدادطلبى در مواجهه با مردم تأکید داشت.

    نسخه دوم نگاه به غرب داشت و درمان دردهاى خود را در آموزه‏هاى غربى جست‏وجو مى‏کرد. این جریان با الگوگیرى از غرب، بر عنصر ناسیونالیسم سطحى تأکید داشت و زمینه‏هاى واقعى ناسیونالیسم را حتى از یاد برده بود. از این‏رو، بدون توجه به خواست و عقاید مردم به اسم آزادى بیان، باورهاى مردم را به تمسخر گرفت و دست اقلیت‏هاى منحرف مثل بهائیت و کمونیسم را در جامعه باز گذاشت.

    اما نسخه سوم که هیچ‏گاه فرصت اجرا به آن داده نشد، بر سرمایه‏هاى خودى تأکید داشت. این نسخه تنها راه نجات را در بازگشت به دین مى‏دید.

    در مقایسه جریان اول و دوم باید گفت: جریان اول بر تجارب 200 ساله قاجاریه استوار بود، اما جریان دوم بر نظریه ماکیاولى استوار بود که از ابزار حیله و زور استفاده مى‏کرد و هرجا موقعیت اقتضا مى‏کرد همچون روباه به حیله‏گرى متوسل مى‏شد و اگر مى‏توانست، از زور ابا نداشت و در این مسیر بیش از جریان اول مستبد بود. اما وجه مشترک هر دو جریان، تکیه بر امور مادى بود.

    جریان مذهبى با دو جریان مزبور سه تفاوت اصلى داشت: اولاً، بر انگیزه‏هاى مادى استوار نبود؛ از این‏رو، شاید براى نظریه‏پردازان مادى تحلیل آن سخت باشد. ثانیا، داراى صداقت و یک‏رنگى همراه با دغدغه‏هاى معنوى بود. ثالثا، برخلاف دو جریان دیگر از پایگاه مردمى بالایى برخوردار بود.

    به لحاظ مقدار موفقیت ظاهرى باید گفت: ظاهرا جریان ملى‏گرایان بیشتر به اهداف خود رسیدند و توانستند با مظلوم‏نمایى و خشن معرفى کردن جریان مذهبى و مستبد جلوه دادن جریان سنتى، آن دو را به حاشیه برانند. البته بعد از کودتاى 28 مرداد جریان سنتى در قالب‏هاى دیگرى به جامعه برگشت، ولى جریان مذهبى تا سال 42 نتوانست قدراست کند تا اینکه با قیام امام خمینى قدس‏سره در خرداد 1342 این جریان بسیار قوى وارد عرصه سیاست شد، به گونه‏اى که در سال 1357 تنها جریان سیاسى بود که توانست ریشه نظام شاهنشاهى را از بین ببرد.

    نتیجه‏گیرى

    از آنچه گفته شد به دست مى‏آید که:

    1. در فاصله 12 ساله 1320 تا 1332 سه جریان عمده سیاسى در کشور وجود داشت که قوام، مصدق و نواب آنها را نمایندگى مى‏کردند.

    2. جریان سنتى بعد از به قدرت رسیدن، یک جریان اشرافى سنتى را پى گرفتند و تلاش داشتند ایران را طبق روش‏هاى سنتى (بازمانده از دوران قاجار) اداره کنند. تعامل با کشورهاى بیگانه، استفاده از رقابت‏هاى آنها براى حفظ استقلال ایران، و همکارى نسبى با علما، از مشخصه‏هاى بازر سیاست داخلى و خارجى قوام بود.

    3. جریان سنتى میانه خوبى با محمدرضا نداشت، اما تلاشى نیز براى سرنگونى او انجام نداد با آنکه از این حیث دستش بسیار باز بود، و به خاطر این کوتاهى مورد انتقاد بزرگانى همچون امام خمینى قدس‏سره نیز قرار گرفت.

    4. اشکال عمده جریان سنتى، استبداد در عمل بود. همین امر، موجب اتحاد مذهبى‏ها و ملى‏گرایان در مقابل آنها گشت.

    5. جریان ملى‏گرا برخلاف جریان سنتى، بسیار زیرکانه عمل کرد و بجز یک مورد، همواره با منافع انگلیسى‏ها همراه بود.

    6. جریان ملى‏گرا زمانى که از قدرت برکنار گردید، ابتدا براى اینکه از نفوذ و قدرت معنوى علما، استفاده کند به آنها نزدیک شد؛ مصدق به استقبال آیت‏اللّه کاشانى مى‏رود و روحیه مذهبى به خود مى‏گیرد، خود را طرفدار لایحه ملى شدن نفت قلمداد کرده و در تیم کاشانى وارد مى‏شود.

    7. جریان ملى‏گرا بعد از آنکه به قدرت رسیدند، علنا شروع به دشمنى با جریان مذهبى کردند. مصدق فداییان اسلام را به بهانه‏هاى واهى زندانى مى‏کند، و بدون آنکه تهدید شده باشد چنین القا مى‏کند که از طرف فداییان تهدید به قتل شده است، تا آنها را تا حدّ یک گروه تروریست پایین بیاورد و مردم را علیه آنها بشوراند.

    8 این جریان براى آنکه تلاش‏هاى مذهبیون و علما بخصوص آیت‏اللّه کاشانى در ملى کردن صنعت نفت را در اذهان به یکباره از بین ببرد، آیت‏اللّه کاشانى را متهم به انگلیسى بودن مى‏کند. همچنین براى فراهم کردن مقدمات کودتا، اقدام به مظلوم‏نمایى مى‏کند.

    9. جریان مزبور، دست بهایى‏ها و توده‏اى‏ها را در کشور باز مى‏گذارد و تفکر خاصى را در دانشگاه‏ها و در میان قشر روشنفکر پایه‏گذارى مى‏کند. از یک‏سو، چنین القا مى‏کند که بعد از این، قیام بر علیه ظلم و استعمار باید با ضدیت با مذهب و علما همراه باشد. از سوى دیگر، این‏گونه وانمود مى‏کند که مى‏توانند گروه‏هاى تروریست را تشکیل دهند و نمى‏توانند یک گروه سیاسى باشند که با کار سیاسى بتوانند از عهده اداره کشور برآیند.

    10. جریان مذهبى گروه‏هایى بودند که به صورت خودجوش در مقابل جو غیرمذهبى که در رأس جامعه وجود داشت، و در دفاع از ارزش‏هاى دینى، تشکیل شدند.

    11. نواب صفوى رهبرى اجرایى و آیت‏اللّه کاشانى رهبرى معنوى این جریان را بر عهده داشتند.

    12. هدف جریان مذهبى، اجراى احکام اسلام و پیاده کردن برنامه‏هاى اسلامى بود. برخلاف تصویرى که از ایشان در جامعه منتشر شده، اینان تروریست نبودند و تنها در چند مورد محدود با کسب اجازه از مراجع تقلید، آن‏هم با اهداف سیاسى، اقدام به ترور سیاسى کردند که البتهبسیار هم برایشان گران تمام شد.

    13. جریان مذهبى از جایگاه مردمى و از توان بسیج عمومى برخوردار بود. آنها بسیار متشکل بودند و انتظار داشتند در دولت مصدق بخشى از قدرت سیاسى به آنان سپرده شود که این کار نشد.

    14. در کل، این جریان برجستگى‏ها و نواقصى داشتند. عیب اساسى این جریان، استفاده بیش از نیاز از خشونت بود. روزنامه «نبرد ملت» ادبیات بسیار جسورانه‏اى به کار مى‏برد.

    15. برجستگى عمده این جریان عبارت بود از: 1. نفوذ بالاى اجتماعى؛ 2. تبعیت از ولایت و مرجعیت؛ 3. تلاش در اجراى احکام اسلام؛ 4. ایجاد گفتمانى جدید در عرصه سیاسى کشور.

    ... منابع

    ـ ابتهاج، ابوالحسن، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران، علمى، 1371.

    ـ ابراهیمیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمنور و همکاران، تهران، نشر مرکز، 1379.

    ـ ابوالحسنى منذر، على، «آیت‏اللّه حاج شیخ حسین لنکرانى، از تعامل تا تقابل با آمریکا»، تاریخ معاصر ایران، شسال بیست ونهم، ش 8، بهار 1383، ص 79ـ153.

    ـ امینى، داود، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسى اجتماعى ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب‏اسلامى، 1381.

    ـ بهنود، مسعود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، جاویدان، 1370.

    ـ بى‏نام، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، جامى، بى‏تا.

    ـ جعفر مهدى‏نیا، زندگى سیاسى قوام‏السلطنه، تهران، پانویس، 1370.

    ـ جعفریان، رسول، جریان‏ها و سازمان‏هاى مذهبى ـ سیاسى ایران سال‏هاى 1320ـ1357، چ چهارم، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380.

    ـ حسینى، على‏اصغر، سال‏هاى خاکسترى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، بى‏تا.

    ـ خسروشاهى، سیدهادى، فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، تهران، اطلاعات، 1375.

    ـ خوش‏نیت، سیدحسین، سیدمجتبى نواب صفوى اندیشه‏ها، مبارزات و شهادت او، تهران، بى‏نا، 1360.

    ـ دوانى، على، خاطرات و مبارزات حجه‏الاسلام فلسفى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376.

    ـ رسولى‏پور، مرتضى، ناگفته‏هایى از دولت مصدق، دستنوشته‏هاى محمدابراهیم امیرتیمور کلالى، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1380.

    ـ زهتاب‏فرد، رحیم، خاطرات در خطرات، تهران، ویستار، 1373.

    ـ سمیعى، احمد، سى و هفت سال، تهران، شباویز، 1366.

    ـ شاه‏آبادى، حمیدرضا، تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378.

    ـ شوکت، حمید، در تیررس حادثه زندگى سیاسى قوام‏السلطنه، چ دوم، تهران، اختران، 1386.

    ـ شهیدى، سیدجعفر، جنایات تاریخ، تهران، حافظ، 1327.

    ـ صدرشیرازى، محمدعلى، ریشه‏هاى ناکامى حرکات ملى‏گرایان در تاریخ معاصر ایران، در: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامى، www.irdc.ir

    ـ طلوعى، محمود، بازیگران عصر پهلوى از فروغى تا فردوست، تهران، بى‏جا، 1372.

    ـ عاقلى، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران، گفتار، 1370.

    ـ ـــــ ، میرزا احمد قوام‏السلطنه در دوران قاجاریه و پهلوى، تهران، جاویدان، 1376.

    ـ ـــــ ، نخست‏وزیران ایران، تهران، جاویدان، 1374.

    ـ عبدخدایى، مهدى، خاطرات محمدمهدى عبدخدایى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1379.

    ـ محلاتى، فضل‏اللّه، خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376.

    47. محمدى، منوچهر، «دکتر مصدق در گذر تاریخ»، کتاب نقد، ش 13، زمستان 1378، ص 306ـ321.

    ـ مدنى، سید جلال‏الدین، تاریخ سیاسى معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامى، 1369.

    ـ مقدسى، محمود و دیگران، ناگفته‏ها خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، تهران، بى‏نا، 1370.

    ـ موحد، محمدعلى، گفته‏ها و ناگفته‏ها، تهران، کارنامه، 1379.

    ـ موسوى خمینى، سیدروح‏اللّه، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1361.

    ـ نفت بحرین یا عباس اسکندرى در خدمت مجلس پانزدهم، تهران، حسن اقبال، 1331.

    ـ هاشمى رفسنجانى، محسن، هاشمى رفسنجانى دوران مبارزه، تهران، معارف، 1376.


    * عضو هیأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 19/9/90.

    ramazan@qabas.net


    1ـ محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1226؛ حسن عمید، فرهنگ عمید، ج 1، ص 484ـ485.

    2ـ محمود طلوعى، بازیگران عصر پهلوى از فروغى تا فردوست، ص 304ـ305.

    3ـ على ابوالحسنى منذر، «آیت‏اللّه حاج شیخ حسین لنکرانى، از تعامل تا تقابل با آمریکا»، تاریخ معاصر ایران، سال هشتم، ش 29، ص 82.

    4ـ ر.ک: ایرج ذوقى، ایران و قدرت‏هاى بزرگ در جنگ جهانى دوم، ص 158ـ163.

    5ـ باقر عاقلى، نخست‏وزیران ایران، ص 517ـ518.

    6ـ ر.ک: یرواند ابراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ص 280.

    7ـ رحیم زهتاب‏فرد، خاطرات در خطرات، ص 181.

    8ـ محمود طلوعى، همان، ص 311.

    9ـ سید جلال‏الدین مدنى، تاریخ سیاسى معاصر ایران، ج 1، ص 308ـ309؛ بى‏نام، گذشته چراغ راه آینده است، ص 354ـ356.

    10ـ براى آگاهى بیشتر از مفاد قرارداد، ر.ک: جعفر مهدى‏نیا، زندگى سیاسى قوام‏السلطنه، ص 300ـ301.

    11ـ همان، ص 313.

    12ـ حمید شوکت، در تیررس حادثه زندگى سیاسى قوام‏السلطنه، ص 216.

    13ـ همان، ص 217.

    14ـ همان، ص 218.

    15ـ محمود طلوعى، بازیگران عصر پهلوى، ص 335ـ337.

    16ـ سید جلال‏الدین مدنى، همان، ج 1، ص 310.

    17ـ حمید شوکت، همان، ص 266.

    18ـ همان، ص 217.

    19ـ همان.

    20ـ على ابوالحسنى منذر، همان، ص 82.

    21ـ ابوالحسن ابتهاج، خاطرات، ج 1، ص 90.

    22ـ رحیم زهتاب‏فرد، همان، ص 181.

    23ـ احمد سمیعى، سى و هفت سال، ص 48ـ50.

    24ـ امام خمینى، صحیفه نور، ج 3، ص 36، سخنرانى 16/8/1357.

    25ـ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص 207.

    26ـ حمید شوکت، همان، ص 276ـ279.

    27ـ محمود طلوعى، همان، ص 365.

    28ـ ر.ک: رسول جعفریان، جریان‏ها و سازمان‏هاى مذهبى ـ سیاسى ایران سال‏هاى 1320ـ1357، ص 206.

    29ـ همان، ص 12ـ13.

    30ـ على دوانى، خاطرات و مبارزات حجت‏الاسلام فلسفى، ص 138.

    31ـ همان، ص 139.

    32ـ همان، ص 140.

    33ـ همان، ص 140ـ141.

    34ـ محمود مقدسى و دیگران، ناگفته‏هاى خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، ص 120.

    35ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، ص 326.

    36ـ مرتضى مظفرى، مسعود حجازى مأمور بود، در: hamidrezakhadem.bloghfa.com، 27 آذر 1390.

    37ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران، ص 334.

    38ـ على‏اصغر حسینى، سال‏هاى خاکسترى، ص 37.

    39ـ باقر عاقلى، روزشمار تاریخ ایران، ص 336.

    40ـ همان، ص 342.

    41ـ همان، ص 344.

    42ـ همان، ص 345.

    43ـ همان، ص 346.

    44ـ همان، ص 346.

    45ـ همان، ص 349.

    46ـ همان، ص 350.

    47ـ همان.

    48ـ همان.

    49ـ امام خمینى، همان، ج 3، ص 36.

    50ـ ر.ک: منوچهر محمدى، «دکتر مصدق در گذر تاریخ»، کتاب نقد، ش 13.

    51ـ ر.ک: على دوانى، همان، ص 138.

    52ـ محمدعلى صدرشیرازى، ریشه‏هاى ناکامى حرکات ملى‏گرایان در تاریخ معاصر ایران، در: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامى، www.irdc.ir

    53ـ داود امینى، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران، ص 56ـ72.

    54ـ رسول جعفریان، همان، ص 104.

    55ـ اساسنامه فداییان اسلام براى تشکیل حکومت اسلامى، در: www.farsnews.com/newstext.php?nn=8810140729

    56ـ رسول جعفریان، همان، ص 112،113و114.

    57ـ رسول جعفریان، همان، ص 112ـ114.

    58ـ ر.ک: محسن هاشمى، هاشمى رفسنجانى دوران مبارزه، ج 1، ص 112.

    59ـ ر.ک: نامه نواب به آیت‏اللّه مرعشى نجفى درباره مواضع وى نسبت به آیت‏اللّه کاشانى، در: سیدهادى خسروشاهى، فداییان اسلام، تاریخ، عملکرد و اندیشه، ص 172.

    60ـ رسول جعفریان، همان، ص 109.

    61ـ فضل‏اللّه محلاتى، خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، ص 25.

    62ـ ناگفته‏هاى روابط آیت‏اللّه بروجردى با نواب صفوى، در گفت‏وگویى با آیت‏اللّه سیدحسین بدلا، www.rasekhoon.net.

    63ـ رسول جعفریان، همان، ص 110ـ111.

    64ـ ر.ک: گزارش محرمانه شهربانى، ج 2، ص 170 به بعد، به نقل از: رسول جعفریان، همان.

    65ـ اسنادى از انجمن‏ها و مجامع مذهبى، ص 78ـ79، به نقل از: رسول جعفریان، همان، ص 110ـ111.

    66ـ ر.ک: گزارش‏هاى محرمانه شهربانى، ج 2، ص 328.

    67ـ ر.ک: على دوانى، همان، ص 183، پاورقى؛ نفت بحرین یا عباس اسکندرى در خدمت مجلس پانزدهم، ص 236ـ241.

    68ـ محمود مقدسى، همان، ص 120.

    69ـ درباره فاطمى به توضیحات محمدعلى موحد و منابع او که تحت عنوان «فاطمى و علامت سؤال» نوشته بنگرید به: گفته‏ها و ناگفته‏ها، ص 38ـ40.

    70ـ رسول جعفریان، همان، ص 114.

    71ـ مهدى عبدخدایى، خاطرات محمدمهدى عبدخدایى، ص 109ـ116.

    72ـ ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 114.

    73ـ همان، ص 115.

    74ـ سیدحسین خوش‏نیت، سیدمجتبى نواب صفوى، اندیشه‏ها، مبارزات و شهادت او، ص 127.

    75ـ مرتضى رسولى‏پور، ناگفته‏هایى از دولت مصدق، ص 116.

    76ـ همان، ج 6، 1 تیر 1329.

    77ـ همان، ص 318.

    78ـ همان، ص 322.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رمضان نرگسی، رضا.(1390) سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش. ماهنامه معرفت، 20(10)، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضا رمضان نرگسی."سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش". ماهنامه معرفت، 20، 10، 1390، 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رمضان نرگسی، رضا.(1390) 'سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش'، ماهنامه معرفت، 20(10), pp. 91-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رمضان نرگسی، رضا. سه جریان سیاسى مهم تأثیرگذار در جامعه ایران از 1320ـ 1332ش. معرفت، 20, 1390؛ 20(10): 91-