نقد و بررسى نظریه «تحول انقلابى» جانسون
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 172 ـ فروردین 1391، 101ـ116
نقد و بررسى نظریه «تحول انقلابى» جانسون
علىاکبر باقرى*
چکیده
یکى از نظریههایى که در مکتب کارکردى درباره انقلاب عرضه شده، نظریه چالمرز جانسون است. وى با اتکا به جامعهشناسى کارکردگرا، زمینههاى بروز یک انقلاب را توضیح مىدهد. ولى خود انقلاب را با تحلیلى روانشناسانه بازمىشناساند. از سوى دیگر، انقلاب اسلامى ایران، به عنوان یکى از شکوهمندترین و فراگیرترین انقلابات در دنیا، همواره مورد توجه صاحبنظران بوده است و تحلیلها، تبیینها و توصیفهاى متعددى از آن به عمل آمده است. برخى درصددند تا با استفاده از نظریه جانسون و با مقایسه و تطبیق شرایط خاص حاکم بر ایران عصر پهلوى، چنین نتیجه بگیرند که الگوى تحلیل «تحول انقلابى» جانسون تا حد زیادى با انقلاب اسلامى مطابقت دارد. در حالى که نظریه «تحول انقلابى» جانسون ضمن نادیده گرفتن نقش رهبرى در انقلاب، در سه زمینه معناشناسى، روششناسى و نظریهسازى، داراى ضعفهاى اساسى مىباشد.
این پژوهش، تا با نقد این دیدگاه با استفاده از روش تحلیلى ـ توصیفى و شیوه کتابخانهاى، با نقد نظریه «تحول انقلابى» جانسون، انقلاب اسلامى را به عنوان پدیدهاى ماوراى این تحلیلها مورد بررسى قرار دهیم.
کلیدواژهها: تحول انقلابى، جانسون، انقلاب اسلامى، ارزش، تعادل، رهبرى.
مقدّمه
انقلاب اسلامى ایران، به عنوان یکى از شکوهمندترین انقلابات دنیا و به عنوان یکى از بزرگترین و فراگیرترین آنها، در دنیا همواره مورد توجه صاحبنظران بوده است. به همین دلیل، تحلیلها، تبیینها و توصیفهاى متعددى از آن به عمل آمده است. بدیهى است که همه تبیینها و تحلیلها مستدل، منطقى و همهجانبه نبوده و کاستىها و نواقصى را نیز دربر دارد.
ضمن اینکه پدیده انقلاب اسلامى به دلیل عظمت و پیچیدگى و چندلایهاى بودنش، به ظرف زمانى چندین ساله و مطالعه منابع بسیار از دانشهاى مختلف جامعهشناسى، تاریخ فلسفه، علوم دینى، علوم تربیتى، علوم سیاسى و علم روانشناسى و نیز یک گروه تحقیقى کارآزموده و علاقهمند نیاز دارد؛ چراکه این تحقیق از نوع یک تحقیق میانرشتهاى است که با همکارى تنگاتنگ همه متخصصان امور فوق امکانپذیر و میسر مىشود. در واقع، مىتوان گفت که پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، بستر مناسبى براى آزمونپذیرى نظریههاى انقلاب، و زمینه دگرگونىوتغییر بسیارىاز نظریههاى انقلاب را فراهم نمود.
باید اذعان داشت که نظریهپردازان مختلف انقلاب، پدیده انقلاب را با تبیینهاى سیاسى، اقتصادى، روانشناسى، فرهنگى و... مورد بررسى قرار داده و تلاش کردهاند چرایى، زمینههاى وقوع، و پیامدهاى انقلاب را ریشهیابى کرده و حتى به پیشبینى وقوع انقلاب در جوامع آماده و داراى شرایط انقلابى، بپردازند. تبیینهاى سیاسى، بیشتر به بحث نبودِ آزادى و خفقان سیاسى در دوران پیش از انقلاب تکیه نموده و انقلاب را بازتاب آزادىخواهى تودههاى انقلابى و انقلابیون آزادیخواه مىدانند. از سوى دیگر، تبیینگران اقتصادى، نابسامانى اوضاع معیشتى، فقر، توزیع ناعادلانه منابع و ثروت کشور و... را به عنوان علل رخداد انقلاب ذکر مىکنند. برخى دیگر از اندیشمندان، از جمله چالمرز جانسون، ریشههاى روانشناختى و فرهنگى انقلاب را مورد بررسى و تأکید قرار مىدهند. در هر حال، باید دانست که انقلاب، یک پدیده چندوجهى است و ریشهها و علل مختلفى دارد.
از سوى دیگر، در بررسى این پدیده به زمینهها، علل زیربنایى و عوامل شتابزا نیز باید توجه نمود. در این میان، برخى از نظریهپردازان داخلى انقلاب، با تحلیل و بررسى نظریه تحول انقلابى چالمرز جانسون، درصددند تا با مقایسه و تطبیق شرایط خاص حاکم بر ایران عصر پهلوى چنین نتیجه بگیرند که الگوى تحلیل «تحول انقلابى» جانسون تا حد زیادى با انقلاب اسلامى ایران مطابقت دارد.
تبیینهاى مختلف انقلاب، هر کدام فقط بعد خاص و محدودى را مورد توجه قرار داده و از اینرو، از بررسى جامع و همهجانبه این پدیده عظیم غافل ماندهاند. تبیین انقلاب همانند دیگر پدیدههاى اجتماعى و رفتارهاى انسانى مستلزم نگاهى جامع، و چندبعدى بوده و از اینرو، براى بررسى این پدیده باید از رویکردهاى مختلف بهره گرفت. در این میان، انقلاب اسلامى ایران پدیدهاى نوظهور در عرصه بینالمللى بوده و با هیچیک از این نظریههاى مطرحشده توسط نظریهپردازان غربى و یا پیروان داخلى آنها قابل تطبیق نمىباشد. انقلاب اسلامى ایران در نوع خود منحصر به فرد بوده و با صرف قواعد و ضوابط مطرحشده توسط این متفکران همخوانى ندارد.
نوشته حاضر مىکوشد اثرات انقلاب اسلامى بر تحول و تغییر نظریات انقلاب و بخصوص بررسى موردى نظریه چالمرز جانسون و تطابق آن با انقلاب ایران را تحلیل کند.
سؤالاصلىمقالهایناست: نظریهتحولانقلابى جانسون تا چه حدى با واقعیات انقلاب اسلامى سازگار مىباشد؟
با توجه به مطالب فوق، در بررسى حاضر که مطالعه انقلاب اسلامى و نظریه انقلاب چالمرز جانسون مدنظر مىباشد، کوشش وافرى به عمل آمده است تا بتوان با بررسى تعریف انقلاب از دیدگاه جانسون و تطبیق آن با انقلاب اسلامى ایران و ابعاد مختلف آن، همخوانى یا عدم هماهنگى این نظریه با پدیده انقلاب اسلامى، مورد بررسى قرار گیرد.
پیش از این پژوهش، کارهایى در این زمینه انجام شده است که از جمله آنها مىتوان به کتاب تئورىهاى انقلاب اشاره کرد. این کتاب، نظریههاى انقلاب را بررسى نموده و مختصر نقدى نیز ارائه کرده است.318 از دیگر آثار، مىتوان به اثرى با عنوان «تبیین انقلاب اسلامى ایران بر اساس تئورى تحول انقلابى چالمرز جانسون» اشاره کرد که نویسنده سعى وافرى در انطباق شرایط انقلاب اسلامى با نظریه تحول انقلابى جانسون نموده است.319 دکتر منوچهر محمدى دیگر نظریهپردازى است که در ضمن برخى آثار خویش به این امر پرداخته است.320
در این تحقیق، از روش توصیفى براى بازشناسى تحولات و از روش تحلیلى براى فهم چگونگى نقش این تحولات در رشد چالشهاى نظرى بهره گرفته شده است و ابزار جمعآورى اطلاعات، کتابخانهاى مىباشد.
در این نوشتار پس از تعریف انقلاب از دیدگاه نظریهپردازان انقلاب، اصل نظریه جانسون توضیح داده شده و سپس با سنجش این نظریه با واقعیات انقلاب اسلامى، به نقد و بررسى آن پرداخته شده است و در نهایت، با ارائه دورنمایى از اسلام جامعنگر، در مقام نتیجهگیرى بر ناکارآمدى این نظریه در تحلیل و بررسى انقلاب اسلامى ایران تأکید گردیده است.
تعریف انقلاب
براى وارد شدن به بحث انقلاب، بجاست ابتدا تعریف انقلاب را از فرهنگ معین از نظر بگذرانیم: «انقلاب از نظر لغوى به معناى تغییر، تحول، برگشتگى و تبدیل است و از بعد سیاسى به معناى شورش عدهاى براى واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتى نو است.»321
با مراجعه به قرآن در خصوص انقلاب، مىبینیم از نظر قرآن، جوامع در نهایت امر به سوى امن و نعمت و رفاه و استخلاف صالحان در زمین، میل خواهند کرد. در این رابطه، آیه 4 سوره «قصص» وعده مىدهد: مؤمنان و نیکوکاران در زمین پیروز خواهند شد و به امن و ایمان خواهند رسید.
الهام گرفتن از قرآن و پیشوایان دینى، ما را به تبیین و تحلیل علل و عوامل بروز انقلابات رهنمون کرده و چراغى فروزان فرا راه بررسى و تفحص در انقلابات، روشن مىکند. باشد تا به مدد این چراغ فروزان، از این بررسى مقصود نهایى حاصل شود.
در مورد تعریف اصطلاحى انقلاب، نظریات متعددى از جانب اندیشمندان مطرح گردیده است. آیتاللّه مصباح انقلاب را به مفهوم نوعى از تحول و دگرگونى اجتماعى مىداند.322 دکتر منوچهر محمدى در کتاب تحلیلى بر انقلاب اسلامى، انقلابها را نوعى از تحولات و تغییرات سیاسى ـ اجتماعى مىشمارد.323 حسین بشیریه در کتاب انقلاب و بسیج سیاسى، انقلاب را نوع بسیار ویژهاى از منازعه سیاسى یا طبقه خاصى از منازعات سیاسى تلقّى کرده و در نهایت مىگوید: «انقلاب منازعهاى خشونتآمیز براى قبضه قدرت در درون واحد سیاسى مستقلى است که در طى آن، گروههاى خارج از بلوک قدرت دست به بسیج تودهاى مىزنند و در صورت پیروزى قدرت را در دست مىگیرند.»324
مفهومى که ما از انقلاب در نظر داریم، همین معناى تغییرات و تحول اجتماعى است، که انقلاب را در قالب تحولات نظام اجتماعى مىبیند.
نظریه چالمرز جانسون
یکى از نظریههایى که در مکتب کارکردى درباره انقلاب عرضه شده، نظریه چالمرز جانسون است. در میان نظریههاى انقلاب، نظریه تحول انقلابى جانسون به این دلیل که به خود پدیده انقلاب توجه کرده حایز اهمیت بسیار است. وى با اتکا به جامعهشناسى کارکردگرا زمینههاى بروز یک انقلاب را توضیح مىدهد، ولى خود انقلاب را با تحلیلى روانشناسانه باز مىشناساند.
جانسون دو کتاب مهم دارد که عبارتند از: انقلاب و نظام اجتماعى و تحول انقلابى. کتاب اخیر، مهمترین کتاب اوست، که در آن الگویى از انقلاب ارائه کرده است.
در واقع، نظرات جانسون نزدیک به نظرات پارسونز است. از اینرو، براى پى بردن به نظرات جانسون، باید نظرات پارسونز را خوب فهمید. نظرات پارسونز در مقابل نظرات مارکس و مارکسیست مطرح مىشود. از دیدگاه پارسونز، هر نظام اجتماعى براى استمرار وجود و بقاى خود نیازمند تأمین چهار متغیر کارکردى است: انطباق، نیل به هدف، همبستگى حقوقى و حل منازعه و همبستگى فرهنگى.325
جانسون در کتاب اول خود (انقلاب و نظام اجتماعى)، به طبقهبندى انقلاب مىپردازد و به نوعى ماهیت انقلاب را مشخص مىکند. در کتاب دوم خود (تحول انقلابى)، بیشتر بر الگوى انقلاب و مصالحهناپذیرى نخبگان تمرکز دارد. الگویى که او از انقلاب ارائه مىدهد بر پایه مقوله ارزشها از نظر پارسونز است که تأثیر دو مقوله را روى هم بررسى مىکند:
1. ارزشها؛326
2. محیط (انقلاب در محیط اجتماعى رخ مىدهد).
جانسون بر استمرار نقشها و ساختها براى تداوم حیات اجتماعى تأکید مىورزد. در ادامه، با توجه ویژه بر نقش تعیینکننده هنجارها، معتقد است که مهمترین عملکرد نظام هنجارى، مشروعیتبخشیدن به قدرت است.
جانسون معتقد است که فشار بیش از حد یک جامعه مىتواند جامعه را از حالت تعادل خارج کند. «برهمریختگى سازمان یک نظام اجتماعى ـ فرهنگى ممکن است به واسطه اصابت یک فشار یا مجموعهاى از فشارهاى مختلف بر آن بروز کند که آن را از حدود توانایى خود براى حفظ تعادل خارج مىسازد.»327
جانسون کار خود را با این اصل آغاز مىکند که انقلاب باید در ارتباط با نظام اجتماعى بخصوصى که در آن واقع شده مورد بررسى قرار گیرد و تجزیه و تحلیل انقلاب مرتبط با بررسى کارکرد جامعه بوده و هرگونه تلاشى براى مجزا ساختن این دو، فایده چندانى نخواهد داشت.328
به نظر جانسون، انقلابها عبارتند از: «تلاشهاى موفق یا ناموفق که به منظور ایجاد تغییرات در ساخت جامعه از طریق اعمال خشونت انجام مىپذیرد.»329 وجود تعادل در نظریه جانسون و به طور کلى در دیدگاه کارکردگرایى ـ ساختارى شرط بقا و دوام یک جامعه است. از نظر وى، هماهنگى، همخوانى و تعادل میان ارزشها به عنوان یک مقوله فراگیر از یک طرف و هنجارها و نقشها از طرف دیگر، باعث تداوم حیات اجتماعى جامعه مىشود. به نظر جانسون، هرگاه منابع تغییر بر یک نظام اجتماعى تأثیر گذارد، بروز یکى از دو حالت قطعى است: یا هماهنگى و تطابق عناصر مختلف با هم، موفق خواهد شد که دوام نظام را تأمین کند، یا ظرفیت انطباق نظام موجود توانایى ایجاد هماهنگىهاى لازم را نخواهد داشت که در چنین صورتى، بین ارزشها و شرایط محیطى فاصله ایجاد شده و ناهماهنگى بین آنها به مختل شدن حالت تعادلى منجر خواهد شد.330
جانسون مطابق همین چارچوب نظرى، نظریه انقلاب خود را تدوین مىکند. طبق نگرش سیستمى ـ کارکردى جانسون، نظم خصیصه ذاتى جامعه است و هر آنچه برهمزننده نظم موجود باشد انحراف قلمداد مىشود. وى این حالت را عارضه یا آسیب فرهنگى ـ روانى مىخواند. از نظر جانسون، انقلاب زمانى بروز مىکند که تغییر در عرصههاى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، از حمایت عناصر ارزشگذار و فرهنگى براى مشروعیت خویش محروم باشد.331
از سوى دیگر، جانسون در نظریه تحول انقلابى خویش با تحلیل و بررسى امور مربوط به روانشناسى اجتماعى، چنین نتیجه مىگیرد که جرم، جنایت، و سایر انواع کجروى، از جمله انقلاب، از لحاظ عملکرد اجتماعى به منزله نوعى بیمارى محسوب مىگردد. خلاصه اینکه به نظر وى، زمانى که اعتماد به رژیم چندان کاهش یابد که استفاده از قدرت سیاسى بىفایده به نظر برسد و اعتبار افرادى که اداره و فرمانروایى جامعه را در دست دارند تنها متکى به استفاده آنان از زور باشد و امکان تحول آرام و منظم در جامعه هم منتفى باشد، انقلاب اجتنابناپذیر خواهد بود.332
جانسون انقلاب را پدیدهاى اجتماعى مىداند و آن را از دیدگاه جامعهشناختى بررسى مىکند. وى از جمله جامعهشناسانى است که در مکتب اصالت کارکرد، نظریه انقلاب عرضه کرده است. به نظر او، نخستین وظیفهاى که باید در مطالعه و بررسى انقلاب به طور عام و نمونههاى خاص آن در نظر گرفت، این است که انقلاب را در ارتباط با نظام اجتماعى بخصوصى که آن را احاطه کرده است، بررسى کنیم. تجزیه و تحلیل انقلاب مرتبط با بررسى کارکرد جامعه بوده و هرگونه تلاشى براى مجزا ساختن این دو چندان فایدهاى نخواهد داشت.333
نظام اجتماعى از نظر کارکردگرایان عبارت است از مجموعه عناصر متغیر که وابستگى متقابل داشته و در حالت تعادلند334 و علت بقاى جامعه وحدت ناشى از ارزشهاى مشترک است؛ به این معنا که جامعه از گروهى افراد تشکیل شده که درباره ارزشهاى بخصوص اتفاقنظر دارند و درباره آنچه درست یا نادرست انگاشته مىشود یکسان مىاندیشند.335 در این نظریه، «ارزش» مفهوم کلیدى است. ارزشها تعیینکننده اهداف جامعهاند و بین افراد جامعه همبستگى ایجاد مىکنند.336
از نظر جانسون، جامعه زمانى در وضعیت تعادلى است که ارزشها و شرایط محیطى آن سازگار باشند. جامعه متعادل، به طور مرتب تأثیراتى از اعضاى خود و از خارج مىپذیرد و مجموع این دو، آن را به هماهنگ ساختن نحوه تقسیم کار با ارزشهاى خود وامىدارد. چنین جامعهاى مىتواند به طور تدریجى تحت تأثیر پدیدههاى جدید، سلیقههاى تازه و نفوذ فرهنگى از خارج قرار بگیرد و بدون تجربه کردن انقلاب، دایم دستخوش تغییر و تحول شود. البته تا زمانى که هماهنگى بین ارزشها و شرایط محیطى آن حفظ گردد این نوع تحولات تدریجى را تغییرات تکاملى مىنامیم.337
در واقع، به نظر جانسون، انقلاب تحولى ساختارى و نتیجه ناهماهنگى میان ارزشها و محیط است.338 به نظر وى، انقلاب را باید در زمینه نظامهاى اجتماعى مطالعه کرد و اساسا جامعهشناسى ثبات پیش از جامعهشناسى انقلاب مىآید. در درون یک نظام اجتماعى متعادل ممکن است تغییراتى پدید آید و در نتیجه، تعادل نظام به هم بخورد. تغییر اساسا چهار منبع دارد:
1. منابع خارجى تغییر در ارزشها؛ مانند ورود عقاید و ایدئولوژىهاى خارجى به درون جامعه متعادل؛
2. منابع داخلى تغییر در ارزشها؛ مثل پیدایش عقاید و یا مصلحان در درون نظام؛
3. منابع خارجى تغییر در محیط؛ مانند تأثیرى که انقلاب صنعتى بر جوامع گوناگون گذاشت؛
4. منابع داخلى تغییر در محیط؛ مانند رشد جمعیت و یا پیدایش گروههاى جدید.
به نظر جانسون، ممکن است این تغییرات از طریق اعطاى امتیازات و یا پذیرش تحولات، کنترل شوند و در نتیجه، تعادل میان محیط و ارزشها اعاده شود. اما اگر چنین کنترلى به عمل نیاید، وضعیتى پیش مىآید که نویسنده آن را «اختلالات چندگانه» مىنامد. در این وضعیت، که جامعه به خودى خود متعادل نیست، گروه حاکم باید به اعمال زور براى حفظ انسجام جامعه متوسل شود. نتیجه چنین سیاستى اتلاف منابع قدرت به وسیله رژیم است که موجب از دست رفتن مشروعیت سیاسى دستگاه قدرت نیز مىشود. بدین ترتیب، گروه حاکمه سرسختى که زیربار پذیرفتن دگرگونىهاى نو نمىرود، با وضعیتى انقلابى مواجه مىشود که مرکب از اختلالات چندجانبه و اتلاف منابع قدرت و خدشه در مشروعیت است. از نظر ساختارى و یا کارکردى، این وضعیت شرایط لازم براى وقوع انقلاب را فراهم مىکند. اما شرط کافى براى وقوع انقلاب، ناتوانى گروه حاکم در کاربرد وسایل زور و سرکوب است.
با ذکر این شرط اخیر، جانسون به نظریه سیاسى یا رئالیستى انقلاب نزدیک مىشود؛ اما اساسا به نظر او، انقلاب و تحول ساختارى، نتیجه ناهماهنگى میان ارزشها و محیط است.339 در واقع، به نظر جانسون، انقلاب وقتى روى مىدهد که یک دولت مشروعیت، اعتبار و اعتماد خود را نزد ملت خود از دست بدهد. این حالت هنگامى اتفاق مىافتد که دولت به ارزشهاى اجتماعى حاکم در میان مردم توجه نکند. در نتیجه، یک ناهماهنگى غیرکارکردى بین نظام اجتماعى و دولت و یا نظام حاکم پیش مىآید.
جانسون نظریات خود را بر یک استعاره آشنا، جذاب، و گمراهگننده مبتنى مىسازد؛ یعنى بین انقلاب و خشونت سیاسى با فجایع طبیعى همانند انفجار و زمینلرزه پیوند برقرار نموده است. این الگو به جاى اینکه انقلاب را یک پدیده سیاسى در نظر بگیرد، آن را به منزله فوران غیرعقلانى پرخاشگرىهاى نامشخص مىپندارد. وى انقلاب را خشونتى مىداند که معطوف به یکى از اهدافِ تغییر حکومت و رهبرى جامعه، تغییر رژیم و شکل حکومت و یا تغییر جامعه، شامل تغییر ساختارهاى اجتماعى، نظام کنترل مالکیت و سلطه طبقاتى و ارزشهاى مسلط جامعه است.
وى معتقد است: یک نظام اجتماعى وقتى دچار بحران مىشود که ارزشهاى اجتماعى «سینکرونیزه» نشوند؛ یعنى مانند چرخدندههاى ماشین، دندهها جا نروند. این ناهماهنگى هنگامى پیش مىآید که ارزشهاى جدید و نامتناسب با نظام اجتماعى (یعنى ارزشهاى مغایر با ارزشهاى سنتى) وارد جامعه شوند. وقتى فرایند و جریان انقلاب آغاز شود، آنگاه این جریان توسط عوامل شتاببخش تقویت مىشود. مهمترین عوامل شتاببخش عبارتند از:
1. پیدایش یک رهبر قوى الهامدهنده یا پیامبر؛
2. تشکیل یک سازمان نظامى انقلابى مخفى؛
3. شکست ارتش در یک جنگ که موجب تضعیف روحیه و سازمان آن شود.340
خلاصه دیدگاه جانسون درباره انقلابها چنین است: انقلابها اساسا نتیجه پیدایش ناهماهنگى بین محیط و ارزشها در نظام اجتماع است. تعادل نظام اجتماع در نتیجه اثر چهار منبع بر هم مىخورد:
الف. تغییر ارزشها با منشأ خارجى؛
ب. تغییر ارزشها با منشأ داخلى؛
ج. تغییر محیط با منشأ خارجى (مثل تأثیرى که انقلاب صنعتى بر جوامع گوناگون گذاشت)؛
د. تغییر محیط با منشأ داخلى (مثل رشد جمعیت و یا پیدایش گروههاى جدید.)341
علاوه بر این، انقلابها را باید با ویژگىهاى اجتماعى آنها مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و خشونت و دگرگونى را چهرههاى متمایز از آن شمرد. در حقیقت، انقلاب، اعمال استراتژى خشونت براى دگرگونى در ساختار اجتماعى است. از نظر جانسون، خشونت به عنوان وجه مهم در انقلاب به قدرى مهم است که در کتاب انقلاب و نظام اجتماعى مىگوید: آن دسته از تحولات اجتماعى که با تغییر و خشونت آغاز نمىشود انقلاب نیست، بلکه نمونهاى از اشکال تحول اجتماعى است. انقلابهاى موفق در نهایت، ارزشهاى اجتماعى نظام را با محیط منطبق مىسازند. در دیدگاه جانسون، انقلابها یا تحولات تکاملى، تنها زمانى رخ مىدهند که اقتدار پیش از انقلابمشروعیتخود را از دست بدهد.342
نظریه جانسون را مىتوان در این امور خلاصه کرد: عدم تعادل ارزشى ـ محیطى (رکود قدرت) + انعطاف ناپذیرى نخبگانحکومتى + عواملشتابزا = انقلاب
نسبت نظریه جانسون با انقلاب اسلامى
معمولاً همه متفکران و اندیشمندان سیاسى ـ اجتماعى که نظام آرمانى و کمال مطلوبى را ترسیم مىکنند، نحوه تغییر و تبدّل آن را نیز پیشبینى مىکنند. به عبارت دیگر، تحول و ثبات دو روى یک سکهاند. موضوع ثبات و تحول از بحثهاى قدیمى فلسفى است و در اینجا، منظور ما از تحولات اجتماعى در واقع، تصور مفهوم مخالف استمرار و استوارى نظام سیاسى ـ اجتماعى است.
به نظر مىرسد دو دسته متغیر در وقوع تحول انقلابى در جامعه ایرانى داراى نقش و اثرند: اول، متغیرهاى زمینهاى که ناشى از ساختار مذهبى ـ تاریخى جامعه مىباشند و به صورت ثابت و درازمدت ایفاى نقش مىکنند. این دسته از متغیرها به طور مشخص در تشیع و روحیه ایرانى نمود پیدا مىکنند. دوم، متغیرهاى نهایى که در شرایط عینى و مادى جامعه و نیز مبانى فکرى انقلاب نمود مىیابند، و در قالب عوامل غیرثابت، شروط لازم و کافى تحول انقلابى را فراهم مىکنند. سازوکار و ترکیب این متغیرها، ساختارها و عوامل به این صورت است که ابتدا شرایط مادى و عینى انقلاب (موجبات نارضایتى مردم) در جامعه ایجاد مىشود و طى یک دوره زمانى نسبتا طولانى تداوم یافته و توسط حکومت مرتفع نمىشود.
آنگاه نخبگان و رهبران انقلابى (خارج از ساختار حاکمیت) با تکیه بر مذهب شیعه و روحیه ایرانى (به عنوان منابع و ظرفیت انقلابى) به ارائه ایدئولوژى انقلاب مىپردازند و با نکوهش وضع موجود، جامعه کمال مطلوبى را نوید مىدهند که مشکلات موجود را نداشته باشد. احتمال موفقیت و پذیرش عمومى این ایدئولوژى و آرمان جدید، به میزان هماهنگى و سازگارى آن با ساختارها و متغیرهاى زمینهاى جامعه (تشیع و ایرانىبودن) بستگى دارد.
از نظر جانسون، مدرنیزه کردن جامعه و ورود فناورى جدید، تحولات سریعى به بار مىآورد که باعث ورود ارزشهاى جدید نامتناسب با نظام اجتماعى (ارزشهاى مغایر با ارزشهاى سنتى) و عدم توجه دولت به ارزشهاى جدید حاکمشده، و همچنین از دست دادن مشروعیت نظام مىشود که ناهماهنگى غیرکارکردى نیز به وجود مىآورد. حال در صورت وجود یک رهبر قوى و یا یک سازمان نظامى انقلابى و یا وجود شرایطى که به واسطه آن، ارتش دچار شکست و یا تضعیف روحیه شده باشد، وقوع انقلاب در این جامعه اجتنابناپذیر خواهد بود. با توجه به این بخش از نظریه جانسون، برخى درصددند با مقایسه و تطبیق شرایط خاص حاکم بر ایران عصر پهلوى چنین نتیجه بگیرند که الگوى تحلیل «تحول انقلابى» جانسون تا حد زیادى با انقلاب اسلامى مطابقت دارد.
یکى از نویسندگانى که در این زمینه نظریهپردازى کرده و سعى در تطبیق نظریه جانسون با انقلاب اسلامى ایران نموده، در اینباره مىگوید: «رژیم پهلوى، با اتخاذ یکسرى سیاستها و اقدامات نادرست فرهنگى، هنجارها و ارزشهاى عمیق حاکم بر جامعه را یکسره نادیده گرفت و رو به سوى غربزدگى صرف و پیگیرى سیاستهاى شبهمدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون نمود که نتیجه آن، ایجاد وضعیتى بىثبات و شکلگیرى جامعهاى نامتعادل گردید که طى آن، ارزشهاى جامعه با واقعیتهاى محیطى سازگارى و هماهنگى نداشت. در این دوران، اگرچه وضعیت معیشتى و رفاهى مردم تقریبا خوب و مساعد بود، اما آن چیزى که براى مردم ارزش محسوب مىشد، در واقعیتهاى محیطى نادیده گرفته مىشد و این امر باعث گردید که مردم نهایتا به این نتیجه برسند که وضع موجود، توان برآورده ساختن خواستهاى آنها را که مبتنى بر ارزشهایشان بود، ندارد و بروز یکسرى عوامل شتابزا به عنوان جرقهاى بود که در نهایت موجب وقوع انقلاب اسلامى شد.»343
این طیف از تحلیلگران معتقدند که جامعه ایرانى در شرف انقلاب اسلامى به صورتى مصنوعى و ناقص تحت مدرنیزه شدن قرار گرفته بود و فناورى جدید و مدرن وارداتى، تحولات سریع در برخى از ابعاد جامعه را در پى داشت که با خود، ارزشهاى جدید نامتناسب با نظام اجتماعى و مغایر با ارزشهاى سنتى را آورده بود. حکومت نیز سرمست از تحولات صورى و نضج ارزشهاى جدید در بین قشر نوکیسه و بىتوجهى عمدى به ارزشهاى سنتى جامعه، مشروعیت خود را از دست داد که این، موجب نوعى ناهماهنگى و عدم کارکرد مناسب بسیارى از پدیدههاى اجتماعى شد.
در این هنگام، وجود یک رهبرى قوى (امام خمینى) و وجود مردمى انقلابى، باایمان و اعتقاد مذهبى در درجه اول و وجود یک سازمان شبهنظامى انقلابى (رقیق) در درجه دوم و ارتشى که ریشه مردمى داشت و از آنها جدا نبود و سران آن نیز تربیت نظامى مستقل از شخصیت شاه و آمریکا نداشتند تا خود مستقل (در بین بىتصمیمىهاى شاه و چراغ سبزهاى آمریکا) دست به اقدام زنند، فرایند انقلاب اجتنابناپذیر بود و سیل بنیانکن انقلاب، همه آن دستاوردهاى رژیم استبدادى و همچنین هرم قدرت را از بین برد. به این ترتیب، مدرنیزه کردن صورى جامعه توسط رژیم شاه، ناهماهنگى ایجاد کرد و این ناهماهنگى خود به عنوان یکى از عوامل به وجودآورنده انقلاب اسلامى در ایران شد.
در مقابل این نوع تفکر باید گفت: در ایران، عدم تعادلى که مىتواند به عنوان یک عامل انقلاب در نظر گرفته شود، از اواخر سال 1356 تا حدودى در اقشار مختلف اجتماعى قابل مشاهده بود. شعارهاى مردم، اعتصابات عمومى، تظاهراتها و غیره همگى حاکى از این عدم تعادل بود.
اما درباره انعطافپذیرى نخبگان حکومتى باید گفت که برخلاف نظر جانسون، این امر بسته به شرایط موجود (گاه ثبات و گاه تشدید بىثباتى) بر نوع عقاید عمومى و فرهنگ عامه، جایگاه حکومت در بین مردم و سابقه تاریخى آن و تجربیات مردم در رابطه با رژیم سیاسى بستگى دارد. به طور کلى، اگر در کشورى روحیه انقلابى در مردم پدیدار گردد که به یک ایدئولوژى انقلابى و اصیل پیوند خورده باشد، بسیار محتمل است که انجام اصلاحات در برقرارى ثبات با شکست مواجه شود. جانسون با ذکر این نکته که انعطافپذیرى تعادل را بازمىگرداند، مطلب را بسى ساده انگاشته است. وى حتى نگفته که انعطافپذیرى باید بهموقع باشد.
در ایران، طى سال 1357 رژیم شاه انعطافهایى از خود نشان داد؛ تغییر نخستوزیران، آزادى بخشى از زندانیان سیاسى، آزادىهاى کنترلشده مطبوعات، بحثهاى مجلس شورا، بازگرداندن تاریخ به هجرى شمسى بازداشت تعدادى از مقامات مانند هویدا و نصیرى، سخنرانى شاه مبنى بر اینکه صداى انقلاب ملت ایران را شنیده است، فرار شاه به خارج از کشور و... . اما هیچیک از اینها نه تنهااثر نبخشید، بلکههمگىبرشدتانقلاب افزودند.
درباره نقش عوامل شتابزا نیز باید گفت: رژیم شاه، به ویژه پس از فرمان امام خمینى قدسسره مبنى بر فرار نظامیان و پیوستن آنها به مردم، دچار گسیختگى نیروهاى نظامى و فرار ردههاى مختلف آن گردید.
بر اساس نظریه جانسون، در ایران سالهاى 1356 و 1357 هرچند شرط سوم وجود داشت، اما به این دلیل که شرط دوم وقوع انقلاب، یعنى انعطافناپذیرى نخبگان حکومتى، وجود نداشت، باید تعادل به جامعه بازمىگشت، اما چنین نشد و هر روز بر شدت انقلاب افزوده گشت.344
نقد
جانسون در تحلیلش از انقلاب، به بیان الگوى تعلیلى (رابطه بین متغیرها) مىپردازد. زمانى که بدکارکردى چندجانبه و مصالحهناپذیرى نخبگان را، که باعث افول قدرت و از دست رفتن اقتدار مىشود، بیان مىکند، در واقع، به شرایط لازم براى انقلاب اشاره دارد. جانسون معتقد است در مورد انقلاب نمىتوان پیشبینى کرد. در واقع، الگوى او از انقلاب، تعلیلى است که بر اساس آن، مىتوان فرضیاتى را آزمود و به استنتاج نظریه دست زد. مىتوان گفت: الگوى او بیشتر شبیه به الگوى توصیفى است و تنها به سلسله امورى پرداخته که باعث انقلاب مىشود.
علاوه بر این، جانسون در حفظ مشروعیت، بر نقش نخبگان تأکید مىکند و معتقد است که اقدامات نخبگان مشروعیت را کاهش یا افزایش مىدهد و یک رابطه مستقیم بین اقتدار و استفاده از زور وجود دارد. هرچه نظام براى حفظ موقعیت خود از زور بیشترى استفاده کند احتمال بیشترى مىرود که در چشم توده مشروعیت خود را از دست بدهد. در مقابل این بخش از نظریه جانسون مىتوان گفت: گاهى ممکن است استفاده بیش از حد زور توسط رژیم باعث اقتدار بیشتر رژیم شود و در نهایت، این اقدام آنها، یعنى کاربرد بیش از حد زور، کارساز افتد و مشروعیت را مستقر کند. او در بیان علل انقلاب، افول و از بین رفتن اقتدار را علل انقلاب مىداند؛ یعنى انقلاب را متغیر تابع مىداند و این دو علت لازم، متغیرهاى مستقل براى تبیین وقوع انقلاب است. اما در حالى که او شورش یا قیام موفقیتآمیز یا ناموفق را نیز انقلاب مىداند، ممکن است چنین قیامى باعث زوال قدرت و از بین رفتن اقتدار شود، نه اینکه فقط کاهش اقتدار نخبگان در صورت نپذیرفتن تغییرات و کاربرد زور باعث انقلاب گردد.
جانسون دو اصل «تعیینکنندگى ارزشها» و «ذاتى بودن تعادل» را که از عناصر اصلى دیدگاه کارکردگرایى ساختى در مورد جامعه هستند، مفروض انگاشته است،345 در حالى که اینگونه مفروضات پایه و اساس کافى براى تأمین الزامات نظریهسازى اجتماعى ندارند. از نظر جانسون، انقلاب زمانى رخ مىدهد که ارزشها و محیط با هم ناهماهنگ باشند، اما بعد از انقلاب این ارزشها و محیط با هم، همخوانى مىیابند، هرچند که انقلابیون براى برکنارى گروه حاکم ناموفق باشند.
در واقع، باید عنایت داشته باشیم که وى یک کارکردگراست و بیشتر به ثبات اهمیت مىدهد و در تحول انقلابى سعى دارد ثبات اجتماعى را مناسب نشان دهد، ولى بیشتر شاخصهایى راکه مطرح مىکند برهم زننده ثبات است.
از دیگر ضعفهاى نظرى نظریه «تحول انقلابى» رابطه بین ارزش، تعادل، ایدئولوژى و انحراف اجتماعى است. جانسون قایل به وجود رابطه خاصى بین «ارزش و تعادل» از یکسو و «ایدئولوژى» و «انحراف» از سوى دیگر است. در اینجا، بحث در مورد این دو نوع رابطه از نظر محتوایى است. دو رابطه مذکور، از دو نظر دچار اشکال است. رابطه نظرى بین «ارزش» و «ایدئولوژى» با «تعادل» و «انحراف» متناقض است. این ارتباط فرضشده بین ارزش و تعادل یا ایدئولوژى و انحراف حاصل ذهنیت خاص کارکردگرایان است نه مبتنى بر مبنایى دیگر. تناقض موجود در این رابطه دوگانه به این نکته برمىگردد که مفهوم ارزش، که در مجموعه نظرى جانسون داراى محوریت است، چیزى نیست جز همان ایدئولوژى. منتها ایدئولوژیک بودن ارزشها یا مورد غفلت جانسون قرار گرفته یا وى از آن اجتناب کرده است. در هر دو حال، وى دچار تناقض است؛ زیرا ارزش را عامل ثبات و تعادل نظام سیاسى مىداند؛ یعنى کارکردى ایدئولوژیک براى ارزشها قایل است، اما در عین حال، ایدئولوژى را عامل ایجاد انحراف اجتماعى مىشناسد.346
رابرت لور در مطالعه خود در خصوص دیدگاه مکاتب مختلف جامعهشناسى در مورد دگرگونى اجتماعى، نادیده گرفته شدن این مقوله را در مباحث کارکردگرایى ساختى، ناشى از ماهیت خود این مکتب مىداند. به نظر وى، در چهارچوب این مکتب، «دگرگونى، یک انحراف و یک تجربه آسیبزا تلقّى مىشود.»347
از سوى دیگر، باید گفت که جانسون اساسا به دنبال درک علل یا منشأ انقلابات نبوده است، بلکه از پیش، انقلاب را شاخص انحراف و کجروى اجتماعى مىدانسته و آن را به همین عنوان مورد بررسى قرار داده است.348
علاوه بر این، در این نظریه از طرفى، انقلاب را امرى قابل اجتناب معرفى مىکند، و از سوى دیگر، بر ضرورى بودن و اجتنابناپذیر بودن آن در صورت فراهم بودن شرایط تأکید مىورزد. ضمن اینکه برخلاف نظریه جانسون، روند امور به گونهاى که وى پیشبینى نموده است پیش نخواهد رفت؛ چراکه انعطافپذیرى نخبگان حکومتى گاه ثبات و گاه عدم ثبات و تشدید انقلابات را در پى مىآورد.
این نظریه، بر خصوصیات فردى رهبر انقلاب نقش چندانى قایل نیست، حال آنکه در نظریهپردازىهاى انقلاب نقش رهبرى را نمىتون نادیده گرفت.349
علاوه بر مشکلات مزبور، مىتوان به ضعفهاى نظریه «تحول انقلابى» در سه زمینه معناشناسى، روششناسى و نظریهسازى، اشاره کرد. از نظر معنایى، نظریه جانسون فاقد استمرار در بهکارگیرى واژگان است. تعابیر متعدد و ناهمخوان وى از «ایدئولوژى» و «انقلاب» بیانگر ضعف عمدهاى در مفهومشناسى وى است. از نظر روششناسى، وى دچار تقلیلگرایى از یکسو، و تحمل آراى خود بر اندیشمندان نامى از سوى دیگر، شده است. از نظر محتوایى، بروز آشکار ضعف نظرى «تحول انقلابى» را مىتوان در ایجاد رابطه نظرى بین «ارزش»، «ایدئولوژى»، «تعادل» و «انحراف» دید.
نهایت اینکه حداکثر کارى که جانسون در «تحول انقلابى» انجام داده، تلفیقى سست و بىانسجام از مفروضات جامعهشناختى با مقولات روانشناختى، براى ارائه تفسیرى آسیبشناسانه از «انقلاب» است.350
جامعیت اسلام و انقلاب اسلامى ایران
انقلاب اسلامى، پدیدهاى بود که به دلیل پیچیدگىها و خصوصیات ویژهاش، نظریات مختلفى پیرامون آن ارائه شد.351 درباره علل اصلى پیروزى انقلاب، بین اندیشمندان این رشته و نیروهاى درگیر در انقلاب، اتفاقنظر وجود ندارد و با تکیه بر عوامل فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، روانشناختى و سیاسى، نظریات متفاوتى مطرح شده است.352
به طور کلى، تا پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، دیدگاه علمى غالب نظریهپردازىهاى انقلاب این بود که انقلاب پدیدهاى متعلق به مدرنیته است که به کاهش نقش مذهب در جامعه یا سکولاریزه شدن جامعه، افزایش توقعات فزاینده اقتصادى و عدم نوسازى سیاسى معطوف است. اما پیروزى انقلاب اسلامى تحولات گستردهاى در نظریههاى انقلاب به وجود آورد و موجب گردید مفاهیمى که تا پیش از این در نظریهپردازىها مورد توجه قرار نمىگرفت، به طور فعال در عرصه نظریهپردازى در حوزه انقلاب وارد شود.353
در مقابل این نظریات، گروهى از محققان، واقعبینانه به عامل مذهب و جامعیت اسلام در مواجهه با حکومتهاى استبدادى و توانایى آن در رهبرى، گسترش بیدارى، روحیه انقلابى و بسیج نهضتهاى اصیل مردمى توجه کرده، ضمن پذیرش دخالت عوامل مختلف در تکوین انقلاب اسلامى، اسلامخواهى مردم و اسلامزدایى شاه را عامل اصلى آن مىدانند.354 در این دیدگاه، «علت اصلى و اساسى قیام مردم، این بود که شاه نسبت به نابودى ارزشهاى مسلط جامعه ملت که از مذهب و آیین آنها سرچشمه گرفته بود، قیام کرد و به همین دلیل بود که با جریحهدار شدن احساسات مذهبى امت مسلمان ایران، دیگر مجالى براى صبر و تحمل در مقابل سایر ناملایمات اجتماعى و اقتصادى وجود نداشت.»355 امورى مانند حذف قید اسلام و قسم به قرآن در شرایط داوطلبان انجمنهاى ایالتى و ولایتى، مخالفت با روحانیت و تغییر تاریخ هجرى به تاریخ شاهنشاهى، از مظاهر سیاستهاى اسلامزدایى شاه مىباشند.356
این نظریه بر جامعیت اسلام و نقش تعالیم اسلام در پیدایش انقلاب اسلامى ایران تأکید مىکند. چنین تفسیرى از دین اسلام و تبیین ابعاد مختلف اجتماعى، سیاسى و فرهنگى آن، مهمترین تلاش علمى اندیشوران و متفکران اسلامى معاصر، همچون علّامه طباطبائى و شهید مطهّرى بود که منشأ شکلگیرى انقلاب اسلامى ایران شد.357
مهمترین ویژگى انقلاب اسلامى متأثر از تعالیم ناب انبیاى الهى، توجه دادن انسان به ابعاد معنوى اوست، و همین ویژگى است کهاینحرکترانسبتبهحرکتهاىدیگر کاملاً متمایزکزدهوانسانیتانسانرا مورد توجه قرار مىدهد.
آیتاللّه مصباح در مورد نقش مکتب در پیروزى انقلاب اسلامى مىگوید: «در این پدیده عظیم تاریخى، علىرغم تحلیلهاى فراوانى که دوست و دشمن در این دو دهه انجام دادهاند، هنوز زوایاى ناشناخته زیادى وجود دارد و مکتب تشیع نقشى اساسى در پیدایش آن داشته است.»358 ایشان حتى وحدت به وجودآمده در میان اقشار مختلف جامعه ایرانى آن روز را هم به سبب متکى بودن آن بر مکتب متعالى تشیع مىداند.
شهید مطهّرى در تحلیل ماهیت و عوامل ایجاد انقلابها، سه نظریه را مطرح مىکند:
یک نظریه این است که روح و ماهیت تمام انقلابها، اقتصادى و مادى است؛ طبعا آرمان چنین انقلابى، رسیدن به جامعهاى است که در آن از شکافهاى طبقاتى، اثرى نباشد؛ یعنى رسیدن به جامعهاى بىطبقه. نظریه دوم، این است که انقلاب، هنگامى مىتواند انسانى باشد که ماهیتى آزادىخواهانه و سیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى؛ چون این امکان هست (که) در جامعهاى، شکمها را سیر بکنند و گرسنگىها را تا حدى و یا به طور کلى از بین ببرند، ولى به مردم حق آزادى ندهند؛ حق دخالت در سرنوشت خود و حق اظهارنظر و اظهار عقیده را از آنها سلب بکنند.
در چنین جامعهاى، مردم براى کسب این حقوق ازدسترفته، قیام مىکنند و انقلاب به راه مىاندازند و به این ترتیب، انقلابى نه با ماهیت اقتصادى، بلکه با ماهیتى دموکراتیک و لیبرالى به وجود مىآورند. انقلاب اسلامى در شرایطى بروز نمود که هیچ خطر و مشکلى از خارج مرزهاى قدرت سیاسى حاکم را تهدید نمىکرد. و انقلابیون و قدرت اجتماعى شکلگرفته در ایران بر اساس خیزش مذهبى به رهبرى علما و روحانیون بدون تأیید یا حمایت بینالمللى مبارزه خود را براى سرنگونى رژیم شاه آغاز نموده و شدت بخشیدند و با تکیه بر مردم موفق شدند رژیمى را سرنگون کنند که تا روزهاى آخر مورد حمایت بینالمللى قرار داشت.
علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر کردیم، انقلاب مىتواند ماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیکى داشته باشد؛ بدین معنى که مردمى که به یک مکتب، ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آن مکتب، شدیدا وابسته هستند، وقتى که مکتب خود را در معرض آسیب مىبینند و وقتى آن را آماج حملههاى بنیانبرافکن مىبینند، خشمگین و ناراضى از آسیبهایى که بر پیکر مکتب وارد شده، دست به قیام مىزنند. انقلاب این مردم، ربطى به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ربطى به داشتن یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد؛ زیرا ممکن است اینان هم شکمشان سیر باشد و هم آزادى سیاسى داشته باشند، اما از آنجا که مکتبى را که در آرزو و آرمان آن هستند، استقرارنیافته مىبینند، برمىخیزند و قیام مىکنند.359
در واقع، انقلاب اسلامى ایران سه مفهوم بدیع را وارد عرصه نظریهپردازى انقلاب نمود و تحولى شگرف در حوزه نظریهپردازى انقلابات به وجود آورد. این سه مفهوم عبارتند از:
1. رهبرى مذهبى؛
2. ایدئولوژى اسلامى؛
3. بسیج اقشار مختلف مردم.
ولى رهبرى در انقلاب اسلامى مسئلهاى برتر از این مقام و منزلت است. چنانکه روند انقلاب اسلامى از آغاز نهضت تا پیروزى نشان مىدهد، تأثیر شخصیت امام خمینى قدسسره در انقلاب اسلامى بیش از نقش یک رهبرى بوده است. چهره امام خمینى قدسسره پیش از آنکه به عنوان رهبر نهضت در نظر آورده شود، بیش از هر چیز به منزله یک مرجع تقلید بود و مردم ایشان را به عنوان یک مرجعیت دینى مىشناختند. تاریخ ایران مشحون از حضور روحانیان و مجتهدان بزرگى است که همت خود را صرف بیدارى و آگاهسازى مردم نمودهاند. اما امام خمینى قدسسره، مجتهد و فقیه بىبدیلى بود که با تکیه بر دو پایه مقتضیات زمان و مکان در قرن افول دیندارى و معنوى، انقلابى را به نام خدا در ایران به پیروزى رسانید، به گونهاى که بسیارى از صاحبنظران برجسته دنیا، قرن بیستم را «قرن خمینى» نامیدند.360
از سوى دیگر، باید خاطرنشان ساخت که انقلاب اسلامى ایران در شرایطى به پیروزى رسید که به اعتراف اکثر تحلیلگران، نظام شاهنشاهى و سازمانهاى اطلاعاتى در اوج قدرت و تثبیتشده به نظر مىرسیدند و توانایى برخورد شدید و قاطع با کوچکترین مخالفت و معارضهاى را در خود مىدیدند. در چنین شرایطى بود که گروههاى اجتماعى براى به زانو درآوردن چنینى نظامى، باید براساس برنامهریزى و بسیج تمام نیروها و قربانى کردن بسیارى از نیروهاى انقلابى بسیجشده، این نظام مقتدر حاکم را سرنگون سازند.361
به همین دلیل است که تدا اسکاچپل به هنگام بررسى انقلابهایى همچون روسیه و فرانسه، معتقد است که آن انقلابها آمدند نه اینکه ساخته شوند، ولى انقلاب اسلامى ایران نیامد، بلکه با توجه به شرایط سخت و پیچیده موجود ساخته شد.362 از اینرو، او معتقد است: جاى هیچ شک و تردیدى نیست که علل بروز انقلاب ایران با انقلابهاى دیگر مانند فرانسه و یا چین بسیار متفاوت بوده و داراى اختلافى فاحش مىباشد.363 بر اساس همین مقایسهها، به جرئت مىتوان گفت که عظمت و موقعیت منحصر به فرد انقلاب اسلامى ایران مانع از آن است که نظریات تجربهشده در انقلابهاى گذشته در مورد این انقلاب نیز صادق باشد.
فوکو، یکى از اندیشمندان غربى، معتقد است: اسلام شیعى، تنها عنصرى است که به انقلابیون، نیرویى مقاومتناپذیر در مقابل رژیم شاه بخشیده است. وى مىنویسد: سرنوشت عجیبى دارد این ایران؛ در صبحدم تاریخ، این کشور، دولت و سازمان ادارى را پدید آورد؛ بعدها نسخه آن را به اسلام سپرد و مقامات ایرانى در سمت دیوانى، به خدمت امپراتورىهاى عربى درآمدند؛ اما در ایران، از همین اسلام، مذهبى بیرون آمده است که به ملتى که در مقابل دولت ایستاده است، قدرت مقاوت و روحیه مبارزه بخشیده است.364 بر این اساس، مفهوم معنویتگرایى سیاسى، قلب تحلیل فوکو از انقلاب اسلامى ایران را تشکیل مىدهد. به نظر وى، روح انقلاب اسلامى، در این حقیقت یافت مىشود که ایرانىها از خلال انقلاب خود، در جستوجوى ایجاد تحول و تغییر در خویش بودند. هدف اصلى آنان، ایجاد یک تحول بنیادین در وجوه فردى و اجتماعى، حیات اجتماعى و سیاسى و در نحوه تفکر و شیوه نگرش بود. آنان، راه اصلاح را در اسلام یافتند و اسلام براى آنان، هم دواى درد فردى و هم درمان بیمارىها و نواقص جمعى بود.365
در فرایند پیروزى انقلاب اسلامى و آگاهى دادن به مردم، سه مرکز بسیار مهم نقش تعیینکننده داشتند. این سه کانون عبارت بودند از: مساجد، حوزههاى علمیه و دانشگاهها که بعد از مراکز ثقل کانونهاى مبارزه علیه رژیم پهلوى توانستند در تعمیق، گسترش آرمانها و انسجام و وحدت اقشار مختلف نقش بسیار مهمى را ایفا نمایند. در اسلام مساجد همواره به عنوان کانون وحدت و همبستگى مسلمانان نقش بسیار مهمى در بسیج نیروها داشتند و در پیروزى انقلاب اسلامى نیز به نقطه کانونى نیروهاى انقلاب تبدیل گردیدند. در این دوره مساجد به مراکز نیرومند پشتیبانى و عملیاتى انقلاب تبدیل شدند. در کنار مساجد، حوزههاى علمیه نیز نقش بسیار مهمى در پیشبرد آرمانهاى اسلام و انقلاب ایفا نمودند. استقلال سیاسى و اقتصادى حوزههاى علمیه تشیع همواره به فقها و علما این امکان را مىداد که بدون هرگونه ترس و واهمه در زمینه بروز اختلال در کار حوزه از سوى دستگاه حاکم عکسالعمل لازم را داشته باشند. روحانیان حوزههاى علمیه سراسر کشور و در رأس آنها روحانیان حوزه علمیه قم با افشاگرى و بیان حقایق نقش بسیار مهمى در بسیج قشرهاى مختلف مردم و پیروزى انقلاب داشتند، و به یکى از مهمترین مراکز ثقل مبارزه علیه رژیم پهلوى تبدیل گردیدند و راه را براى پیروزى انقلاب هموارتر نمودند.
در حقیقت، مىتوان چنین نتیجه گرفت که انقلاب اسلامى، انقلابى است که ریشه در بعثت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهو قیام عاشورا دارد و هدف آن، گسترش معنویت و عدالت در جامعه و مبارزه با ظلم و فساد است و از این لحاظ، مقدّمه ظهور محسوب مىشود. از اینرو، انقلاب اسلامى نه تنها برآمده از مدرنیسم و مدرنیته نبوده و حتى انقلابى پستمدرن هم نیست، بلکه انقلابى کاملاً دینى و سنتى است که علیه همه حاکمیت غرب بهپا خاسته و در اسلام و معنویتگرایى و عدالتخواهى اسلام ریشه دارد؛ انقلابى که محور آن اسلام و مکتب تشیع و سرمشق آن راه و روش حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است و براساس محرم پا گرفته است. تظاهرات و راهپیمایىهاى میلیونى ملت ایران در روزهاى عید فطر، تاسوعا، عاشورا، اربعین، قیام 15 خرداد 1342، برگزارى چهلمها براى شهداى حوادث مختلف که به فلج شدن رژیم انجامید، همگى نشان از ریشه اسلامى آن دارد.
انقلاب اسلامى به هیج وجه وامدار انقلابهاى مدرن و شبهمدرن معاصر نیست، بلکه وامدار مقام بعثت و عاشورا و ظهور منجى است؛ انقلابى که براى برپایى عدالت و معنویت ـ همان هدف انبیا ـ برپا شد و مبارزه با حکومت پهلوى و استعمار را به این دلیل بر خود فرض شمرد که انبیاى الهى مبارزه با طاغوتیان زمان خود را ضرورى مىدانستند. انقلابى که بر پایه رهبرى دینى و مرجعیت شیعه، نایب امام زمان (عج) شکل گرفت و با شعار «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» راه نویى را در جهان امروزى که به شدت به ظلمت گرایش پیدا کرده بود، باز کرد. پس، در تعریف و مفهوم انقلاب اسلامى چنین باید گفت: انقلاب اسلامى انقلابى است در بستر اسلام و مکتب تشیع، و اساس آن بعثت و عاشورا و ظهور منجى است که علیه همه حاکمیت غرب قیام کرد و خواستار قدرت در جهت برقرارى معنویت و عدالت در جامعه است و استقلال و آزادى را در پرتو اسلام و شریعت و احکام اسلامى معنا مىبخشد. انقلابى است کاملاً اسلامى و به دور از هرگونه شائبههاى بهرهگیرى از غرب و غربیان و فرهنگ مدرنیته و پس از آن.
در یک کلمه، انقلاب اسلامى، کوششى در عینیت بخشیدن به اسلام و احکام اسلامى در جامعه است، تلاشى در جهت تحقق ظهور منجى آخرالزمان با ارائه چهرهاى از قدرت و حکومت، که در آن، معنویت و عدالت اصل اصیل و رکن اساسى سیاست و حکومت است. آرى، انقلاب اسلامى اراده معطوف به معنویت و عدالت در زیر سایه احکام اسلامى است.366
نتیجهگیرى
انقلاب اسلامى ایران با ماهیت دینى و مذهبى خود ناکارآمدى نظریههاى نوین انقلاب را براى تحلیل و تبیین انقلابات عصر جدید به اثبات رسانید و به همه صاحبنظران پدیده انقلاب ثابت نمود که نمىتوان بدون توجه به ساختار فرهنگى و دینى کشورها و ملتها از پنجره نظریه به آنها نگریست.
به عبارت دیگر، انقلاب اسلامى، به دلیل ماهیت مذهبى آن و به دلیل اینکه در جهان سکولار به وقوع پیوست، نظریههاى مختلف رایج در مورد انقلاب را به چالش کشید. مهمترین تأثیر انقلاب اسلامى در این حوزه، وارد کردن عنصر «دین» به این مطالعات بود.
یکى از نظریات مطرح در جهان غرب و محیطهاى علمى داخلى، نظریه کارکردى «تحول انقلابى» چالمرز جانسون مىباشد. وى در این نظریه، انقلاب را نتیجه ناهمگونى و عدم تعادل مابین ارزشهاى حاکم بر یک جامعه با محیط آن مىخواند. در چنین شرایطى، تعادل موجود در جامعه از بین رفته و در اثر آن، جامعه دچار انحطاط و بحران و در نهایت انقلاب مىشود. این نظریه طرفدارانى هم در داخل ایران دارد که سعى وافرى کردهاند تا انقلاب اسلامى ایران را در سال 1979م را با این الگو تطبیق و مقایسه کرده و بین علل وقوع آن با نظریه تحول انقلاب اینهمانى ایجاد کنند. در این تحقیق، ناکارآمد بودن اینگونه نظریات در قبال انقلاب اسلامى ایران به اثبات رسید.
هرچند ممکن است برخى از شاخصهایى که این نظریه ارائه مىکند با انقلاب اسلامى ایران هماهنگ باشد، اما در واقع، نمىتوان به طور کامل تمام جوانب انقلاب ایران را با نظریه جانسون تحلیل نمود. در حقیقت، باید گفت که پدیده انقلاب اسلامى به دلیل عظمت و پیچیدگى و چندلایهاى بودنش، همچنین به خاطر دخیل بودن عوامل متعددى در آن، با تمسک به هیچیک از نظریههاى موجود، نمىتوان آن را تحلیل و بررسى کرد. مهمترین مسئلهاى که نظریه جانسون از آن غافل مانده، نقش رهبرى در انقلاب است که باید گفت در هیچیک از انقلابها، بخصوص انقلاب اسلامى ایران، نمىتوان نقش مؤثر و حیاتى رهبرى را نادیده گرفت.
در نهایت، لازم به ذکر است که زمان براى بررسى تأثیرات و بازتابهاى انقلاب اسلامى شاید بسیار زود باشد و گذر زمان، به ما تأثیرات این انقلاب را در این زمینهها بیشتر نشان خواهد داد.
منابع
ـ اسکاچپل، تدا، دولتها و انقلابات اجتماعى، ترجمه مجید رویینتن، تهران، سروش، 1376.
ـ اکبرى، نورالدین، «تبیین انقلاب اسلامى ایران بر اساس تئورى تحول انقلابى چالمرز جانسون»، کتاب ماه، ش 23، بهمن 1388.
ـ بشیریه، حسین، انقلاب و بسیج سیاسى، تهران، دانشگاه تهران، 1372.
ـ پزشکى، محمد و همکاران، انقلاب اسلامى و چرایى و چگونگى رخداد آن، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1377.
ـ جاسبى، عبداللّه، تشکل فراگیر، مرورى بر یک دهه فعالیت حزب جمهورى اسلامى، تهران، دانشگاه آزاد اسلامى، 1377.
ـ جانسون، چالمرز، تحول انقلابى، ترجمه الیاسى، تهران، امیرکبیر، 1363.
ـ خسروپناه، عبدالحسین، اسلام جامعنگر و انقلاب اسلامى ایران، مجموعه مقالات، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1377.
ـ خوشروزاده، جعفر، «میشل فوکو و انقلاب اسلامى؛ رویکردى فرهنگى از منظر چهرههاى قدرت»، اندیشه انقلاب اسلامى، ش 7و8.
ـ دارابى، على، 25 گفتار پیرامون انقلاب اسلامى، تهران، دفتر شوراى هماهنگى تبلیغات اسلامى، بىتا.
ـ رفیعپور، فرامرز، توسعه و تضاد: کوششى در جهت تحلیل علل پیدایش انقلاب اسلامى و مسائل اجتماعى ایران، تهران، سهامى انتشار، 1379.
ـ روحانى، سیدحمید، نهضت امام خمینى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376.
ـ رهیافت نظرى بر انقلاب اسلامى، مجموعه مقالات، قم، معارف، 1379.
ـ طاهرى، ابوالقاسم، تاریخ اندیشه سیاسى در غرب، تهران، قومس، 1370.
ـ عمیدزنجانى، عباسعلى، انقلاب اسلامى ایران و ریشههاى آن، تهران، کتاب سیاسى، 1368.
ـ فوکو، میشل، ایرانىها چه رؤیایى در سر دارند؟، ترجمه حسین معصومى همدانى، تهران، هرمس، 1377.
ـ کوهن، آلوین استانفورد، تئورىهاى انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، قومس، 1389.
ـ لور، رابرت، دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ترجمه ک. سیدامامى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1373.
ـ محمدى، منوچهر، تحلیلى بر انقلاب اسلامى ایران، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1370.
ـ ـــــ ، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، قم، معارف، 1380.
ـ مصباح، محمدتقى، انقلاب اسلامى و ریشههاى آن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
ـ ـــــ ، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1372.
ـ مطهّرى، مرتضى، نهضتهاى اسلامى در صدساله اخیر، تهران، صدرا، 1367.
ـ ـــــ ، پیرامون جمهورى اسلامى، تهران، صدرا، 1372.
ـ ملکوتیان، مصطفى، سیرى در نظریههاى انقلاب، تهران، قومس، 1372.
ـ منوچهرى، عباس، نظریههاى انقلاب، تهران، سمت، 1380.
ـ ـــــ ، «کارکردگرایى و نظریه انقلاب نقدى بر نظریه تحول انقلابى چالمرز جانسون»، مدرس علوم انسانى، ش 4، پاییز 1376.
* دانشجوى دکترى مدرسى انقلاب اسلامى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. bbb.ali54@yahoo.com
دریافت: 10/3/90 ـ پذیرش: 19/10/90.
318ـ ر.ک: مصطفى ملکوتیان، تئورىهاى انقلاب، ص 128.
319ـ ر.ک: نورالدین اکبرى، «تبیین انقلاب اسلامى ایران براساس تئورى تحول انقلابى چالمرز جانسون»، کتاب ماه علوم اجتماعى، ش 23، بهمن 1388.
320ـ ر.ک: منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، ص 30؛ همو، تحلیلى بر انقلاب اسلامى، ص 20.
321ـ ر.ک: محمد معین، فرهنگ معین.
322ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 369.
323ـ منوچهر محمدى، تحلیلى بر انقلاب اسلامى، ص 20.
324ـ حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسى، ص 5.
325ـ سعید کریمى، تئورى کارکردگراى ساختارى و انقلاب اسلامى، ص 7.
326ـ شایان ذکر است که منظور کارکردگرایان از ارزش، همان باورهاى اجتماعى است و ضرورتا ربطى به اصول اخلاقى ندارد.
327ـ ابوالقاسم طاهرى، تاریخاندیشمندانسیاسىدرغرب،ص117.
328ـ چالمرز جانسون، تحول انقلابى، ص 18.
329ـ همان، ص 17.
330ـ همان، ص 37.
331ـ همان.
332ـ همان، ص 28.
333ـ همان، ص 18.
334ـ همان، ص 53.
335ـ همان، ص 35.
336ـ ویلیامکوهن، نظریههاىانقلاب، ترجمه علیرضاطیب،ص 130.
337ـ چالمرز جانسون، تحول انقلابى، ص 70.
338ـ حسین بشیریه، همان، ص 53.
339ـ حسین بشیریه، همان، ص 52ـ53.
340ـ فرامرز رفیعپور، توسعه و تضاد، ص 42.
341ـ منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینههاوپیامدها، ص 30.
342ـ چالمرز جانسون، تحول انقلابى، ص 28ـ29.
343ـ نورالدین اکبرى، همان، ص 97.
344ـ محمد پزشکى و همکاران، انقلاب اسلامى و چرایى و چگونگى رخداد آن، ص 156.
345ـ چالمرز جانسون، تحول انقلابى، ص 89ـ90.
346ـ همان.
347ـ رابرت لور، دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ترجمه ک. سیدامامى، ص 77.
348ـ همان، ص 37.
349ـ محمدتقى مصباح، انقلاب اسلامى و ریشههاى آن، ص 47.
350ـ عباس منوچهرى، «کارکردگرایى و نظریه انقلاب نقدى بر نظریه تحول انقلابىچالمرزجانسون»، مدرس علومانسانى،ش4،ص166.
351ـ ر.ک: حاتم قادرى، موقعیت سرمدى امام خمینى، ج 8 امام خمینى و حکومت اسلامى، ص 315ـ327.
352ـ ر.ک: رهیافت نظرى بر انقلاب اسلامى، ص 296ـ309.
353ـ حجتاللّه تقوى، «تأثیرات انقلاب اسلامى ایران بر نظریههاى انقلاب»، معارف، ص 208.
354ـ ر.ک: عباسعلى عمیدزنجانى، انقلاب اسلامى ایران و ریشههاى آن، ص 572.
355ـ منوچهر محمدى، تحلیلى بر انقلاب اسلامى ایران، ص 88.
356ـ ر.ک: سیدحمید روحانى، نهضت امام خمینى، ج 3، ص 839ـ1011.
357ـ ر.ک: عبدالحسین خسروپناه، اسلام جامعنگر و انقلاب اسلامى ایران، ص 40.
358ـ محمدتقى مصباح، انقلاب اسلامى و ریشههاى آن، ص 132.
359ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 41ـ42؛ همو، نهضتهاى اسلامى در صدساله اخیر، ص 65ـ66.
360ـ على دارابى، 25 گفتار پیرامون انقلاب اسلامى، ص 9.
361ـ منوچهر محمدى، بررسى نظریه تبدیل انقلاب به نظام در انقلاب اسلامى، ص 449.
362ـ ر.ک: تدا اسکاچپل، دولتها و انقلابات اجتماعى، ترجمه محمد رویینتن.
363ـ منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى در مقایسه با انقلابهاى فرانسه و روسیه، ص 305.
364ـ جعفر خوشروزاده، «میشل فوکو و انقلاب اسلامى؛ رویکردى فرهنگى از منظر چهرههاى قدرت»، اندیشه انقلاب اسلامى، ش 7و8.
365ـ میشل فوکو، ایرانىها چه رؤیایى در سر دارند؟، ترجمه حسین معصومى همدانى، ص 64.
366ـ عبداللّه جاسبى، تشکیل فراگیر، ج 2، ص 101.