تفسیر قصص قرآن در رویکرد علّامه طباطبائى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 173 ـ اردیبهشت 1391، 21ـ39
تفسیر قصص قرآن در رویکرد علّامه طباطبائى
محمود کریمى*
رحیم امرایى**
چکیده
خداوند متعال در قرآن کریم براى القاى پیامها و مقاصد الهى، آیات خود را بر اساس روشها و قالبهاى گوناگونى نازل کرده است. براى مثال، اخلاق انبیا را به عنوان الگویى براى مخاطبان، تبیین مىکند یا به اخبار و سرگذشت اقوام و ملل گذشته مىپردازد. همچنین برخى از محاورات انبیا با سلاطین و حاکمان ستمگر را بیان مىکند. یکى از قالبهایى که بدین منظور، مکرّر در قرآن به کار رفته، قالب «قصّه» است. بخش قابلتوجهى از آیات قرآن را قصص قرآنى به خود اختصاص داده است.
این مقاله با رویکرد تحلیلى به دنبال پاسخ سؤال اصلى مقاله است که تفسیر علّامه طباطبائى از قصص قرآن با سایر مفسّران چه تفاوتهایى دارد؟ موضوعاتى همچون بیان ولایت الهى، تأویل حوادث و وقایع، عبرتپذیرى، بیان سنّتهاى الهى، و تسلّى بخشیدن به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امت ایشان از مهمترین اهداف قصّههاى قرآنى در دیدگاه علّامه طباطبائى است. تأکید بر واقعنمایى قصص قرآن، تبیین زوایاى قصص، کشف ویژگىهاى شخصیتى قهرمانان قصص، مراجعه به سایر آیات و سورهها در تفسیر قصص، ارائه تفسیر دقیق با استناد به ظاهر آیات، نقد توضیحات کتب مقدس از قصص قرآنى، و تبیین صحیح روش انبیا، از ویژگىهاى تفسیر المیزان در تفسیر قصص قرآن است.
کلیدواژهها: علّامه طباطبائى، رویکرد قصص قرآنى، اقوام پیامبران، فعل انبیا، قصص.
مقدّمه
برخلاف بسیارى از موضوعات قرآن، مبحث قصص به گونه شایستهاى مورد توجه مفسّران قرار نگرفته است. هرچند حجم وسیعى از قرآن (قریب یک سوم) به قصص اختصاص یافته، اما بیشتر مفسّران با رویکرد موضوعى به بررسى قصص قرآن نپرداختهاند، بلکه صرفا در خلال تفسیر سورهها، آیات مربوط به قصص را نیز تفسیر کردهاند. در ترجمهها نیز با توجه به آسیبهاى ترجمه در مبحث قصص، حق مطلب رعایت نشده است. نگاه موضوعى به قصص قرآن یکى از راهکارهاى اهمیتدهى به آنهاست؛ چنانکه برخى از دانشمندان حوزه علوم قرآنى مانند سید محمدباقر حکیم، قصص قرآنى را به عنوان موضوعى مستقل مورد بحث قرار داده و قصّه را یکى از مهمترین شیوههاى بیانى قرآن کریم مىدانند.[30] در کتابهایى همچون قصص قرآن سید صدرالدین بلاغى و قصص الانبیاء قطبالدین راوندى و قصصالانبیاء سیدنعمتاللّه جزائرى، داستانهاى انبیا ذکر شده، اما بحث درباره اهمیت قصص قرآن از منظر علّامه طباطبائى و بیان ویژگىهاى ایشان در تفسیر این قصص جایگاه برترى دارد. با این حال، تاکنون این کار صورت نگرفته است. مقاله حاضر پس از بررسى معنا و اهداف قصه از دیدگاه علّامه طباطبائى، مباحث مربوط به آن را بررسى مىکند.
سؤال اصلى پژوهش حاضر عبارت است از اینکه: ویژگىها و نوآورىهاى علّامه طباطبائى در تفسیر قصص قرآن چیست؟
سؤال فرعى عبارت است از تفاوتهاى تفسیر علّامه طباطبائى با سایر مفسّران در مبحث قصص قرآن چیست؟
معناى لغوى «قصّه» و برخى از مشتّقات آن در قرآن
«قصّه» از ماده «ق صص» و به معناى داستان است. این ماده در لغت، به معناى خبر دادن، تبعیت، پیروى و حکایت (حکایت) به کار رفته است.[31] کلمه «قصص» از همین ماده در آیاتى مانند «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(اعراف: 176) به صورت مصدر و در قالب مفعول مطلق نوعى به کار رفته است؛ یعنى «حکایت کن حکایتى زیبا.» همچنین ممکن است «قَصَص» در این آیه، اسم مصدر و مفعولٌبه باشد؛ یعنى این داستان را حکایت کن تا تفکر کنند و در نتیجه، مطیع حق شده، از باطل بیرون آیند.[32]
این ماده در آیه ذیل، در قالب فعلى به کار رفته است: «کَذَلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْرا.» (طه: 99) اشاره «کَذَلِکَ» به ویژگى داستان حضرت موسى علیهالسلام است و مراد از «مَا قَدْ سَبَقَ»حوادث و امورى است که در امّتهاى گذشته رخ داده و معناى آیه این است که ما اینچنین و با این سبک که داستان حضرت موسى علیهالسلام را برایت حکایت کردیم داستانها و حوادث امّتهاى گذشته را براى تو حکایت مىکنم.[33] بدینسان، مراد از «نَقُصُّ» در این آیات، نقل داستان و بیان آن است.
اما در برخى آیات مانند «یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ» (انعام: 57) این ماده به معناى حکایت، قصه و داستان به کار نرفته؛ زیرا در این آیه اساسا داستانى نقل نشده است. از سوى دیگر، «پیروى و تبعیت» هم معناى مناسبى نیست؛ چون شأن خداوند و ادب قرآن حکم مىکند که تبعیت و پیروى از حق به خداوند نسبت داده نشود. سنّت خداوند پیروى از حق نیست، بلکه حق از او سرچشمه مىگیرد. در این آیه، «قص» به معناى قطع یا فصل است؛ یعنى خداوند حق را از باطل جدا مىکند.[34] پس در برخى موارد «یقُصُّ» به معنایى غیر از حکایت داستان است، اما بحث ما در این مقال، ناظر به حکایت داستان در قرآن است.
اهداف داستانهاى قرآنى از دیدگاه علّامه طباطبائى
تفاوت اساسى داستانهاى قرآن با سایر داستانها را باید در هدف داستانهاى آن جستوجو کرد. قرآن کریم به قصّه صرفا به عنوان یک مقوله هنرى نمىنگرد؛ همچنانکه مانند تاریخنگاران منحصرا با هدف نقل و بازگویى داستانهاى پیشینیان به نقل «قصّه» نمىپردازد. هدف قرآن از قصّه، ایجاد تغییرات همهجانبه اجتماعى در مخاطبان است.[35] از دیدگاه علّامه طباطبائى، قرآن کریم اهداف گوناگونى را در نقل داستانها دنبال مىکند که مهمترین آنها ذکر مىشود:
1. بیان ولایت الهى
مراد از ولایت الهى نسبت به موجودات عالم، تدبیر و سرپرستى امور آنهاست. یکى از اهداف نقل داستان در قرآن، به ویژه داستان انبیاى الهى، بیان ولایت و تدبیر نسبت به بندگان مؤمن است. علّامه طباطبائى هدف سوره یوسف علیهالسلام[36]را بیان ولایتى مىداند که خداوند نسبت به بندهاش دارد. ایشان مىفرماید: بندهاى که ایمان خود را خالص کرده و دل را از محبت او پر کرده و جز به سوى او توجه نداشته باشد، امور چنین بندهاى را خود خداوند عهدهدار مىشود، او را به بهترین وجهى تربیت مىکند، و از جام محبت سرشارش مىکند، آنچنانکه او را براى خودش خالص مىسازد و به حیات الهى خود زنده مىکند. اگر همه اسباب ظاهرى در هلاکتش دست به دست هم داده باشند، خداوند او را بزرگ مىکند، هرچند حوادث او را خوار بخواهند، عزیزش مىکند.[37] پس کسى که خداوند خواهان عزّت او در دنیا باشد، هرچند در شرایط نامناسب باشد، عزیز خواهد شد.
2. تأویل حوادث و وقایع
هر حادثه و واقعهاى علاوه بر ظاهر، باطنى دارد و خیر و شر حقیقى و باطنى حوادث بر مردم پوشیده است. «وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ» (بقره: 216)؛ چه بسا از چیزى که براى شما خیر است خوشتان نیاید و چه بسا چیزى را دوست داشته باشید که شرّ شما در آن است. تأویل حوادث و وقایع به معناى گذر از ظاهر حوادث و اتفاقات روزمرّه و بیان خیر و شر حقیقى اتفاقات است؛ مثلاً، سوراخ کردن یک کشتى، که متعلّق به افرادى تهىدست است و کشتن یک غلام و ممانعت از خراب شدن یک دیوار، کارهایى بود که حضرت خضر علیهالسلام انجام داد. قرآن حکمت انجام این کارها را به نقل از وى براى حضرت موسى علیهالسلامبیان کرده است.
در تفسیر علّامه طباطبائى، هدف نقل برخى از قصّهها، توجه دادن مردم به تأویل حوادث و وقایعى است که در دنیا رخ مىدهد. ایشان در توضیح آیات 60ـ82 سوره کهف مىفرماید: این آیات داستان حضرت موسى علیهالسلامو برخوردش در مجمعالبحرین با عالمى که تأویل حوادث را مىدانست، به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تذکر مىدهد و این چهارمین تذکرى است که در این سوره براى دعوت آن حضرت به صبر در تبلیغ رسالت ذکر شده تا هم سرمشقى باشد براى استقامت در تبلیغ، و هم تسلیتى باشد در مقابل اعراض مردم از ذکر خدا و اقبالشان به دنیا، و هم بیانى باشد در اینکه زینت زودگذر دنیا، که اینان بدان مشغول شدهاند متاعى است که موعدش به زودى به پایان خواهد رسید. پس پیامبر صلىاللهعلیهوآله نباید از دیدن تمتّعات آنها از زندگى و بهرهمندىشان از آنچه مىطلبند دچار ناراحتى شود. در وراى ظاهر داستان، باطنى هم هست، و مافوق تسلط آنها، سلطنتى الهیّه قرار دارد. پس یاداورى داستان حضرت موسى علیهالسلامو عالم، گویى براى اشاره به آن است که این حوادث و وقایعى که بر وفق مراد اهل دنیا جریان مىیابد تأویلى دارد که به زودى برایشان روشن خواهد شد و آن وقتى است که تقدیر الهى فرارسد و خدا اذن دهد که از خواب غفلت بیدار شوند. در آن روز، تأویل حوادث امروز روشن مىشود.[38] با چنین تفسیرى، علّامه طباطبائى از تأویل اعمالى که عالم انجام داد و نتیجه خیر آن اعمال بر خلاف ظاهر شر آنها، نتیجه مىگیرد که متاع زندگى دنیا در دست دشمنان پیامبر و وجود زر و زور زمانه در دست کفّار زمانه نیز تأویل خیرى دارد که ممکن است از دست رفتن زر و زور مشرکان طى چند سال بعد یا ایجاد تنفّر مردم از بتپرستانى باشد که با در دست داشتن زر و زور بر مسلمانان سخت مىگرفتند.
فخر رازى دلیل ذکر قصّه حضرت موسى و خضر علیهماالسلامدر سوره «کهف» را ردّ کفّارى مىداند که به خاطر کثرت اموال و انصار، بر مسلمانان فقیر خورده مىگرفتند.[39] سید قطب هم ارتباط قصّه حضرت موسى و خضر علیهماالسلامرا با داستان کهف، در امورى مىداند که خداوند با حکمت خویش و بر اساس علم شامل خویش، که بشر بدان دسترسى ندارد، تدبیر مىکند و از اسرار پشت پرده جز به مقدار اندکى، براى انسانها هویدا نمىشود.[40]
ابن عاشور سوراخ کردن کشتى و کشتن غلام و ممانعت حضرت خضر علیهالسلام از خراب شدن دیوار را بر اساس مصالحى مىداند که جزو اسرار است و حضرت موسى علیهالسلام به آن مصالح آگاهى دارد.[41]
داستان دیگرى که در آیات 7ـ10 سوره «عبس» مطرح شده و در آن از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله خواستهشده است که ارشاد ابن امّمکتوم را به تأخیر اندازد نیز تأویلى دارد. ابنعاشور دلیل این تأخیر را امرى مىداند که از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهمغفول مانده است. وى مستجاب نشدن دعاى حضرت نوح و ابراهیم علیهماالسلام، در نجات پسر نوح علیهالسلام و قرار گرفتن امامت در ذریّه حضرت ابراهیم علیهالسلام را از همین قبیل مىداند.[42]
3. بیان سنّتهاى الهى
یکى دیگر از اهداف داستانهاى قرآن، بیان سنّتهاى الهى است. مراد از سنّتهاى الهى قوانین تکوینى و ثابت الهى است که در هر جامعه و در هر زمانى قابل اجراست. رشید رضا در تفسیر آیه 59 سوره کهف، سنّت اهلاک اقوام پس از ظلم نمودن را متذکّر شده و آن را سنّتى دانسته است که در میان امّتها براى همیشه وجود دارد.[43] علّامه طباطبائى هم در تفسیر آیاتى که دربردارنده قصّهاى است. سنّتهاى الهى را که در دل قصّهها نهفته، بیان مىکند و به نظر مىرسد در دیدگاه ایشان، توجه دادن به سنّتهاى الهى از اهداف مهم قصّهها در قرآن است؛ مثلاً، در توضیح آیات 94ـ102 سوره اعراف مىفرماید: این آیات متصل به آیات قبل است و پیام آن آیات را، که درباره امّتهاى گذشته بود، خلاصه کرده، درباره همه آنها مىفرماید: این امّتها منقرض شدند؛ زیرا بیشتر افرادشان فاسق و از زىّ عبودیت بیرون بودند و به عهد الهى و میثاقى که در ابتداى خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نکردند. در نتیجه، سنّتهاى الهى یکى پس از دیگرى جریان یافت و به انقراض آنها منجر گردید. آرى، خداى سبحان هر پیغمبرى را که به سوى امّتى از امّتها مىفرستاد به دنبال او، آن امّت را با «ابتلا» به ناملایمات و محنتها آزمایش مىکرد تا به سویش راه یابند و به درگاهش تضرّع کنند. وقتى معلوم مىشد که این مردم به این وسیله متنبّه نمىشوند سنّت دیگرى را به جاى آن سنّت به نام سنّت «مکر» جارى مىساخت و بر دلهاى آنان به واسطه قساوت و اعراض از حق و علاقهمند شدن به شهوات مادى و شیفتگى در برابر زیبایىهاى مادى، مهر مىنهاد. سنّت «استدراج» پس از سنّت «مکر» مىآمد و در حالى که به علم و ابزارهاى دفاعى که در اختیارشان بود مغرور شده بودند و از اینکه حادثهاى آنها را به هلاکت و زوال بکشاند غافل و خاطرجمع بودند آنها را روز به روز و بلکه ساعت به ساعت به عذاب خود نزدیکتر مىساخت.[44]
همچنین در آیه «وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَّوْعِدا» (کهف: 59) خداوند در مقام بیان آن است که تأخیر هلاکت کافران و مهلت دادن از سوى خداى تعالى کار نوظهورى نیست، بلکه در امم گذشته نیز چنین بوده که وقتى ظلم را از حد مىگذراندند هلاکشان مىکردیم و براى هلاکتشان موعدى قرار مىدادیم.[45] با توجه به شواهدى که از نظر گذشت، مرحوم علّامه در تفسیر آیاتى که به صورت عام یا خاص بیانگر سرنوشت و فرجام زندگى اقوام است، متذکّر مسئله سنّتهاى الهى مىشود.
4. عبرتپذیرى
«عبرتپذیرى» به معناى توجه به جوانب زندگى، بخصوص زندگى گذشتگان، و پرهیز از عوامل شکست و نافرجامى آنهاست. عبرتپذیرى از اهداف اصلى داستانهاى قرآن است. اصل این است که قرآن داستان اقوامى را بیان مىنماید که سرگذشتشان عبرتآموز است، به گونهاى که مخاطبان قرآن از سرگذشت اقوامى که قبل از آنها زیستهاند عبرت گیرند و در زندگى، خطمشى صحیح اتخاذ کنند. مفسّران عبرتآموزى را از جمله اهداف داستانهاى قرآن مىدانند. زمخشرى در تفسیر آیه 103 سوره هود «إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذَلِکَ یَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِکَ یَوْمٌ مَّشْهُودٌ» مىگوید: این آیه اشارهاى است به اینکه آنچه خداوند از داستانهاى امّتهاى هلاک شده حکایت مىکند، نشانهاى است براى کسانى که مىترسند و از آن عبرت مىگیرند.[46]
علّامه طباطبائى هدف آیه را از بیان شرک اقوام گذشته و آثار شوم آن توجه دادن مخاطبان قرآن به آثار شرکورزى و در نتیجه، عبرت گرفتن آنها از این مسئله و پرهیز از شرک ورزیدن به خدا مىداند. در تفسیر آیه 100 سوره هود «ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهَا قَآئِمٌ وَحَصِیدٌ»مسئله عبرتآموزى را متذکر مىشود و مىفرماید: این آیه و آیات پس از آن به داستانهاى قرآن اشاره مىکند و نظرى اجمالى و کلى به آنها دارد و سنّت خدا را در بندگانش خلاصه مىکند و آثار شومى که شرک به خدا براى امم گذشته به بار آورده و آنان را به هلاکت در دنیا و عذاب جاودانه آخرت مبتلا نموده است، برمىشمارد تا براى عبرتگیرندگان، عبرت باشند.[47]
مثال دیگر آیه 176 سوره اعراف است: «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.» این آیه اسباب ظاهرى را به همراه مشیّت خداوند سبب سعادت برمىشمارد و موضوع عبرتآموز این قصّه توجه به مشیّت خداوند است. علّامه طباطبائى مىفرماید: این آیات، داستان بلعم باعورا را شرح مىدهد. خداى تعالى به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله دستور مىدهد که این داستان را براى مردم بخواند تا عبرت گیرند و بدانند که صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى براى رستگار شدن انسان و قطعىشدن سعادت کافى نیست، بلکه مشیّت خدا هم باید کمک کند و مشیّت خداوند بر سعادت و رستگارى کسى که به زمین چسبیده و یکسره پیرو هوا و هوس گشته و حاضر نیست به چیز دیگرى توجه کند، قرار نگرفته است.[48] ایشان با توضیح داستان بلعم باعورا و توجه دادن به این نکته که او با وجود در دست داشتن عوامل و اسباب دنیوى، نتوانست به خواستهاش برسد و بیان علت این موضوع، یعنى مطابق نبودن خواست بلعم باعورا با خواسته الهى، نشان مىدهد که ذکر این داستان به خاطر عبرت گرفتن از آن و پرهیز از کارهایى است که مورد رضایت خداوند قرار ندارد.
5. تسلّى بخشیدن به پیامبر و امّت
در دیدگاه علّامه طباطبائى، حق بودن قصّههاى پیشینیان موجب قوّت قلب پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امّتش مىشود. اصل بر این است که داستان قرآن در جهت قوّت قلب دادن به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان باشد؛ مثلاً، ذکر نمودن «إنّ» و «لام» و ضمیر منفصل «هو» در عبارت «إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ» (آلعمران: 62) که همه از ادوات تأکید است، به نوعى، موجب اطمینانبخشى و تشجیع حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله در امر مباهله بود تا به کمک آن، یقین و بصیرت و اطمینان پیامبر صلىاللهعلیهوآله به وحى استوارتر شود. در اینجا، ادوات تأکید، بیانگر تأکید بر حقانیت قصّههایى است که بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امّت خوانده شده است.[49]
مثال دیگر آیه 120 سوره هود است: «وَکُـلّا نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءکَ فِی هَـذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ.»جمله «مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ» عطف بیان کلمه «أَنبَاء» است که به حکمت حکایت این داستانها بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله اشاره نموده، مىفهماند که بیان قصّه پیامبران، به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آرامش مىبخشد و اضطراب را از دل ایشان مىزداید. مراد آیه آن است که ما داستانهاى انبیا را برایت بیان مىکنیم تا به وسیله آن، قلبت را آرامش بخشیم و تو را در دعوت به سوى حق و قیام علیه ریشههاى فساد و تحمّل آزار امّتت استوار سازیم.[50]
علّامه طباطبائى در تفسیر آیه 17 سوره صاد «اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ» مىفرماید: خداوند پس از اشاره به تهمت کفّار (عدم برترى پیامبر بر آنها) او را به یادآورى سرگذشت بندگان اوّاب، که در هجوم حوادث و ناملایمات به خداوند پناه مىبردند، دستور مىدهد تا به این وسیله، موجب قوّت قلب پیامبر صلىاللهعلیهوآله شود و او را از تزلزل و سستى حفظ کند.[51] مرحوم علّامه علت ذکر قصّه حضرت موسى علیهالسلامرا در آیه 3 سوره قصص «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»، تسکین قلوب مسلمانان مکّه (که در اقلیت بودند) مىداند؛ یعنى همانگونه که خداوند بنىاسرائیل را بر فرعونیان برترى داد، موجب برترى مسلمانان بر کفّار قریش مىشود.[52]
ویژگىهاى علّامه طباطبائى در تفسیر داستانهاى قرآن
علّامه طباطبائى در تبیین قصّهها از روشهایى بهره گرفته که دیگر مفسّران از آنها استفاده نکرده یا عنایتى را که مرحوم علّامه به چنین روشهایى داشته از خود نشان ندادهاند. این روشها عبارت است از:
1. تأکید بر واقعنمایى داستانهاى قرآن
با توجه به اینکه بسیارى از داستانهایى که مردم با آنها سروکار دارند واقعیت خارجى ندارد، این سؤال درباره داستانهاى قرآن مطرح مىشود که آیا قصّههاى قرآن با واقعیت مطابقت دارد یا اینکه صرفا داستانى مانند سایر قصّههاست؟ داستانهاى قرآن حکایت اتفاقات و قضایا و صورتهایى از واقعیت زندگى انسانى است، نه اینکه تعبیرى از اشکال یا خیالات و آرزوها و امیال باشد؛ زیرا اگر قصّه از این واقعیتها جدا باشد، انسان از آن براى حال و آیندهاش بهرهاى نمىگیرد و در این فرض، قصّه به اشکال و فرضیاتى تهى تبدیل شده، مورد توجه قرار نمىگیرد و بسا که روح و نفس انسان آن را تصدیق نمىکند.[53] علّامه طباطبائى خود مىفرماید: قرآن کتاب تاریخى و یا کتابى از نوع کتابهاى داستانى تخیّلى نیست.[54]
ایشان برخلاف برخى از مفسّران که اصرارى بر واقعى دانستن تمام داستانهاى قرآن ندارند، تمام قصّههاى قرآن را مطابق واقعیت مىداند؛ مثلاً، آیه «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً رَّجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ»(کهف: 32) داستان دو نفر را بیان مىکند که یکى از آنها به خاطر داشتن باغ و خدم و حشم، بر دیگرى فخر مىفروخت. ابنعاشور گرچه خود این داستان را واقعى مىداند، ولى مىافزاید: افرادى مانند ابنعطیه این داستان را از نوع تصور و خیال فرض کردهاند.[55] آلوسى هم در روحالمعانى مىگوید: منظور از دو مرد در این آیه ـ چنانکه گفته شده ـ یا دو مرد مقدّر و فرضى است که این ضربالمثل مقتضى وجود آن دو نیست و یا دو مرد حقیقى است که طبق این تفسیر، آن را به دو مرد از بنىاسرائیل تفسیر کردهاند.[56] شوکانى حقیقى یا تمثیلى بودن این داستان را نزد مفسّران، اختلافى مىداند.[57] همچنین اسماعیل حقى در تفسیر روحالبیان[58] و ابوالعباس صوفى در تفسیر البحرالمدید[59] و مظهرى در تفسیر خود،[60] فرضى و غیرحقیقى بودن این داستان را ممکن مىدانند و طبق این احتمال، داستان را تمثیلى و غیرواقعى مىدانند.
اما علّامه طباطبائى پس از بیان این موضوع که بعضى از مفسّران این مثل را صرفا یک فرض و تصور مىدانند، راهحل این مسئله را تدبّرى مىداند که باید در سیاق قصّه صورت گیرد. ایشان وجود تنها دو باغ و محدود بودن درختان آن به انگور و خرما و وجود زراعت در فاصله آن دو باغ و شواهد دیگر را دلیل بر این موضوع مىداند که داستان مذکور یک قضیه خارجى بوده، نه صرف فرض.[61] ایشان داستانهاى قرآن را حق شمرده است و در مقایسه با قصّههاى نقل شده از نصارا یاداور مىشود: آنچه ما از قصّههاى قرآن شرح دادیم حق است، نه آنچه نصارا درباره حضرت عیسى علیهالسلام و مانند آن ادعا مىکنند. پس در دیدگاه ایشان، تفاوت داستانهاى قرآن با سایر داستانها در این است که برخلاف سایر قصّهها، که غالبا ساختگى و غیرواقعى است، داستانهاى قرآن حقیقت مطابق با واقع است.[62]
همچنین در آیه 6 سوره لقمان «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»مرحوم علّامه داستانهاى قرآن را جزئى از معارف بر حق و «سبیلاللّه» مىداند و مىفرماید: مقتضاى سیاق چنین است که مراد از «سبیلاللّه» قرآن کریم و معارف بر حق، اعم از اعتقادات و دستورالعملها، به ویژه داستانهاى انبیا و امم گذشته باشد، و «لهو الحدیث» (حکایت و داستانهاى خرافى که انسان را از حق منحرف مىکند) را معارض با داستانهاى حق و صحیح قرآنى برمىشمرد.[63]
2. تبیین زوایاى قصّهها
علّامه طباطبائى درباره برخى از آیات مربوط به قصّه، نکات ظریف و عناصر جزئى را به خوبى تبیین مىنماید تا قصّه به خوبى آشکار شود و هدف اصلىاش محقق گردد. در اینباره، به نمونههایى از کلام ایشان توجه کنید:
الف. عدم الوهیت ملائکه و اجنّه: مرحوم علّامه در ذیل آیه شریفه «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَها لَقَدْ قُلْنَا إِذا شَطَطا هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبا» (کهف: 14) مىفرماید: این قسمت از گفتوگوى اصحاب کهف سرشار از حکمت و فهم است. آنان در این فراز از گفتوگوى خود، خواستهاند ربوبیت ارباب بتها، اعم از ملائکه و جن و مصلحان بشر را، که فلسفه وثنیت، الوهیتشان را اثبات کرده، باطل کنند، نه اثبات ربوبیت خود بتها را، که مشتى مجسمه و تصویرى از آن ارباب و خدایان هستند. مؤیّد این نظر کلمه «علیهم» است که دلالت مىکند بر اینکه مراد، ابطال ربوبیت ملائکه و جن و کُمَّلین از بشر بوده، وگرنه اگر منظورشان ابطال ربوبیت مجسمهها بود، به جاى «علیهم» مىفرمود «علیها». پس اصحاب کهف در این قسمت از محاوره خود ابتدا توحید را اثبات نموده، آنگاه براى تأکید بر عقیده توحیدى خود اضافه کردهاند که «لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَها» فایده این تأکید، نفى آلههاى است که بتپرستان آنها را اثبات مىکردند و آنها را مافوق ربّالنوعها مىدانستند.[64] علّامه طباطبائى با توضیح مزبور، این قسمت از داستان اصحاب کهف را بیشتر آشکار کرده است.
ب. تبیین سخن حضرت یعقوب علیهالسلام: در تفسیر آیه 18 سوره یوسف «قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ»مرحوم علّامه مىفرماید: این جواب را حضرت یعقوب علیهالسلام وقتى داد که خبر مرگ حضرت یوسف علیهالسلام را شنید. فرزندان او آمدند، در حالى که حضرت یوسف علیهالسلام را به همراه نداشتند و با گریه و حالتى پریشان خبر دادند که یوسف را گرگ خورده و این پیراهن خونآلود اوست. حضرت یعقوب علیهالسلام حسد برادران یوسف را نسبت به او مىدانست و این موضوع که او را به اصرار از دستش ربودند به خاطر داشت. از سوى دیگر، وضع خونین پیراهن به دروغگویى آنها گواهى مىداد. حضرت یعقوب علیهالسلام در شرایطى که مىدانست آنها دروغ مىگویند این جواب را داد. در این جواب، هیچ اعتنایى به سخنشان نکرد که گفتند: ما رفته بودیم تا مسابقه دهیم، و فرمود: نفس شما امرى را بر شما «تسویل» کرده است. این جمله، هم تکذیب دعوى آنان و هم بیان این حجت است که «من به خوبى مىدانم فقدان یوسف مستند به گفتههاى شما و دریدن گرگ نیست، بلکه به دلیل مکر و خدعهاى است که شما به کار بردهاید، و مستند به وسوسهاى است که دلهاى شما آن را طراحى کرده است.»[65] مرحوم علّامه با این تبیین و تفصیل، واقعیت قصّه را براى خواننده آشکارتر ساخته است.
ج. علت صبر حضرت یعقوب علیهالسلام: به نظر علّامه طباطبائى، آوردن حرف «فاء» (که براى تفریع و نتیجهگیرى است) بر سر جمله «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»و زیبا خواندن صبر توسط حضرت یعقوب علیهالسلام، اشعار به این امر است که اسباب و شرایطى که این مصیبت را به بار آورده به گونهاى است که در برابر آن جز صبر، هیچ چاره دیگرى وجود ندارد؛ زیرا اولاً، خبر مىدهند که چنین محبوبى طعمه گرگ شده و براى اثبات سخن خود، پیراهن خونآلودش را آوردهاند. ثانیا، حضرت یعقوب علیهالسلام به یقین مىدانست که اینان در آنچه مىگویند دروغگویند و در نابود کردن حضرت یوسف علیهالسلامدست داشتهاند. ثالثا، راهى براى تحقیق مطلب و اینکه بر سر حضرت یوسف علیهالسلام چه آمده است، وجود ندارد. حضرت یعقوب علیهالسلام براى دفع چنین پیشامدهاى ناگوارى جز فرزندانش کسى را ندارد که به اینسو و آنسو روانه کند. اگر هم کسى را داشته باشد، چگونه مىتواند فرزندان خود را طرد نماید؟ پس باز هم صبر بهتر است.[66] این جملات ایشان جمیل و زیبا بودن صبر حضرت یعقوب علیهالسلام و علت آن را روشن مىکند.
د. تعبیر حضرت یوسف علیهالسلام از خواب حاکم مصر: علّامه طباطبائى مواردى را ذکر مىکند که خود حضرت یوسف علیهالسلام به تعبیر خواب شاه افزود. حضرت یوسف علیهالسلام سه چیز را بر تأویل خود از خواب شاه اضافه کرد که باید دید از کجاى رؤیاى شاه استفاده کرده است. جمله اول «إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تَأْکُلُونَ» (یوسف: 47) است. این جمله جزو تأویل نیست و مىخواهد بفهماند که از آنچه باید در سنبله ذخیره شود مىتوانند به مقدار حاجت هر سال خود مصرف کنند. جمله دوم «إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ» (یوسف: 48) است که استثنا از ذخیرهاى است که در سالهاى قحطى مصرف مىکنند و دلالت دارد بر اینکه در آن سالها نباید همه ذخیره را بخورند، بلکه مقدارى از آن را براى بذر اولین سال کشت و زرع خود نگه دارند. جمله سوم «ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ»(یوسف: 49) است. در متن خواب چیزى که گواه آمدن چنین سالى باشد، نیست و گویا حضرت یوسف علیهالسلام آن را از عدد هفت استفاده کرده است که هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبلههاى سبز به کار رفته است و جمله مزبور پیشگویى آینده و کنایه است از اینکه سالى که پس از هفت سال قحطى مىآید نیاز به جدّ و جهد در زراعت و ذخیره کردن ندارد.[67] این نکات در آیاتى که بیانگر خواب شاه است، نیامده و به نظر مرحوم علّامه، این سه جمله را خود حضرت یوسف علیهالسلام به تعبیر خواب شاه افزوده است. ابن جزى هم این سه جمله را زاید بر رؤیاى شاه مىداند. اما بقاعى فقط جمله اول و سوم را رأى و نظر شخصى حضرت یوسف علیهالسلام مىداند و جمله دوم را جزئى از تأویل رؤیا مىداند.[68] و بیضاوى هم صرفا به جمله سوم اشاره مىکند که از طریق وحى به حضرت یوسف علیهالسلام ابلاغ شده است یا اینکه طبق سنّت الهى، پس از سخت گرفتن بر بندگان، براى آنها گشایش قرار مىدهد، اما متذکر جمله اول و دوم نمىشود.[69]
ه . وجوه برترى بنىاسرائیل بر عالمیان: علّامه طباطبائى در داستان حضرت موسى و بنىاسرائیل، مراد از برترى بنىاسرائیل بر عالمیان در آیه «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ»(جاثیه: 16) را چنین تفسیر مىکند که اگر مراد از «العالمین» مردم همان عصر باشد، برترى از هر حیث است؛ زیرا بنىاسرائیل در عصر خود از هر حیث بر سایر اقوام و ملل برترى داشتند؛ اما اگر منظور از آن، همه جهانیان باشد برترى بنىاسرائیل فقط در برخى جهات، همچون فراوانى پیامبران و همچنین تعداد فراوان معجزاتى که به دست پیامبرانشان جارىشده، موردنظراست،نهجمیع جهات.[70]
3. کشف ویژگىهاى شخصیتى قهرمانان قصّه
تربیت بر مبناى کمالات اخلاق انسانى، از جمله اهداف مهم داستانهاى قرآن است؛ زیرا سیر تکاملى انسان پس از عقاید، بر پایه اخلاق استوار است.[71] عنصر داستانى قصّهها موظف است اندیشههاى مطرحشده در سوره را، که ترسیم داستان به خاطر بیان آن انجام شده، آشکار سازد. ترسیم جزئیات و ویژگىهاى قهرمانان قصّهها، جزئى از اندیشههاى موردنظر است.[72]
برخلاف تفکر سطحى و شتابزده، تنها رویکرد داستانهاى قرآن بیان توحید و معاد و اصول دین نیست و سایر مسائل دینى، از جمله بیان روشهاى تربیتى و اخلاقى و نکات مخاطبشناسى و بیان ویژگىهاى شخصیتى قهرمانان قصّهها، از مسائل مهم و سودمند داستانهاى قرآن است که معمولاً در تفاسیر ذکر نمىشود. اما مرحوم علّامه ضمن استخراج این موضوعات، به خوبى به بیان آنها پرداخته است. به چند نمونه توجه کنید:
الف. خلوص حضرت یوسف علیهالسلام: عبارات «مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ» (یوسف: 23) و همچنین «مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللّهِ مِن شَیْءٍ»(یوسف: 38) و «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ» (یوسف: 40) همگى بیانگر خلوص حضرت یوسف علیهالسلام است. بسیارى از تفاسیر بدون توجه به مسائل ایمانى و اخلاقى از این آیات مىگذرند؛ مثلاً، ارشادالاذهان صرفا مرجع ضمیر را بیان مىکند[73] و جامعالبیان فقط مراد از «ربّ» را بیان مىدارد که به عزیز مصر اشاره مىکند.[74] آنها بدون اینکه از ایمان و خلوص اعتقادى و عملى حضرت یوسف علیهالسلام بحثى داشته باشند، از آیه عبور مىکنند، اما مرحوم علّامه به این مباحث توجه خاص نشان مىدهد و بیان مىکند که در دل حضرت یوسف علیهالسلامغیر از محبت الهى چیز دیگرى وجود نداشت؛ محبتى که او را از هر چیز دیگرى بىخبر ساخته و به صورتى درآورده بود که غیر از خدا کسى از حضرت یوسف علیهالسلام سهمى نداشت.[75] ایشان تعابیر خاص قصّه را به منظور بررسى شخصیت افراد به کار مىگیرد. براى مثال، از بیان حضرت یوسف علیهالسلام در جمله «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ» چند نکته استفاده مىکند: اول اینکه او داراى توحید است. دوم اینکه او از آنان که با زبان خدا را یکتا دانسته، ولى در عمل به او شرک مىورزند، نیست و اسباب ظاهرى را مستقل در تأثیر نمىداند، بلکه در نظر او، هر سببى در تأثیر خود محتاج اذن خداست. پس عزیز و همسرش دو ربّ، که متولّى امور او شده باشند، نیستند، بلکه خداى سبحان آن دو را وادار ساخت تا او را گرامى دارند. سوم اینکه در آنچه همسر عزیز بدان دعوت مىکرد پناه به خدا برد؛ زیرا آن عمل ظلم بود و ظالمان رستگار نمىشوند.[76]
ب. ایمان و اعتقاد فرزندان حضرت یعقوب علیهالسلام: در آیه 8 سوره یوسف، که از قول برادران یوسف آمده «لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.»بسیارى از مفسّران تفسیرى سطحى از این آیه ارائه دادهاند؛ مثلاً، تاج التراجم و تفسیر بحرالعلوم «عصبه» را به جماعت ده نفره معنا کردهاند.[77] دیگران «عصبه» را جماعت قوى و شجاع و دلیر دانستهاند.[78] نزد اهل کنعان برادر بزرگتر منزلت بیشترى داشت، همچنین جماعت برادران منزلت بیشترى نسبت به دو برادر داشتند؛ زیرا تعدادشان بیشتر بود و از سوى دیگر، تدبیر امور حضرت یعقوب علیهالسلام به دست فرزندان بزرگ او بود.[79] با این وصف، چون علاقه بیش از حدّ پدر را نسبت به حضرت یوسف علیهالسلام و برادرش دیدند، نسبت به آنها حسادت ورزیدند و علیه آنها توطئه کردند. اما مرحوم علّامه به جاى تفسیر سطحى، موضوع ایمان برادران حضرت یوسف علیهالسلام به خدا و پیامبرش را مطرح مىکند و مىفرماید: پسران حضرت یعقوب علیهالسلام با جمله «إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» حکم به گمراهى پدر کردند. ولى مقصودشان از گمراهى، کجسلیقگى و فساد روش است، نه گمراهى در دین؛ چراکه اولاً، استدلال آنها شاهدى بر این ادعاست. آنها در مذاکره خود گفتند: ما جماعتى نیرومندیم که تدبیر شئون زندگى پدر و اصلاح امور معاش و دفع هر بلایى از وى به دست ماست و یوسف و برادرش دو طفل صغیرند که کوچکترین اثرى در وضع زندگى پدر ندارند، بلکه بارى بر دوش پدر و ما هستند، ولى سخنى دالّ بر گمراهى حضرت یعقوب علیهالسلام از دین نگفتند. ثانیا، به شهادت گفتارشان، که گفتند «وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْما صَالِحِینَ»(که با وجود قصد داشتن بر انجام گناه، به صالح بودن خویش اهمیت مىدادند) و نیز در آخر سوره گفتند: «قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا» (پس از انجام گناه، از پدر خواستند که برایشان استغفار کند)، این دو نشانگر ایمان آنها و اعتقاد به نبوّت پدرشان است.[80]
ج. ترجیح فرزندان کوچک بر اساس معیارهاى الهى: علّامه طباطبائى با ارائه توضیحاتى، رفتار حضرت یعقوب علیهالسلامرا متناسب با معیارهاى الهى مىداند و مىفرماید: یعقوب علیهالسلام در بیابان زندگى مىکرد و دوازده پسر از چند مادر داشت. با وجود اینکه ده نفر از آنها بزرگ و نیرومند و کارامد بودند و زندگى وى بر محور وجود آنان مىگشت، دو پسر دیگر را، که صغیر و از یک مادر بودند، بىاندازه و بیش از دیگر پسران دوست داشت و ترجیح آنها توسط پدر موجب شده بود حسد سایر برادران برانگیخته شود. اما محبت فوقالعاده او از روى هوا و هوس نبود، بلکه به این سبب بود که در جبین آنها آثار کمال و تقوا مشاهده مىکرد، و چگونه چنین نباشد، و حال آنکه یعقوب از بندگان مخلص خدا بود که با جملاتى از قبیل «إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» (ص: 46) مورد مدح خداوند قرار گرفته است.[81] فخر رازى هم علت محبتورزى بیشتر حضرت یعقوب علیهالسلام را دیدن نشانههاى رشد و نجابت در حضرت یوسف علیهالسلام[82] و علاءالدین خازن، علت آن را مرگ مادر وى در کودکى مىداند.[83]
د. بصیرت و رشادت اصحاب کهف: در توضیح داستان اصحاب کهف، مفسّرانى همچون فخر رازى و زمخشرى اقرار اصحاب کهف به ربوبیت خدا و برائت از شرک را بیان مىکنند، ولى ویژگىها و زوایاى شخصیتى آنها را به صورت کامل تبیین نمىنمایند.[84] ولى علّامه طباطبائى نکات ظریف و دقیق این داستان را تبیین مىکند و مىفرماید: اصحاب کهف ربوبیت ملائکه و اجنّه و مصلحان بشر را رد کردند و پس از نفى آلهه بتپرستان، به مردم عصر خود در پرستش غیرخداى سبحان و اتخاذ خدایان خرده گرفتند و گفتند: «هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ» (مشرکان دلیل روشنى بر آنچه ادعا مىکنند، ندارند و بر مشرکان لازم است که برهانى قاطع بر صدق گفتارشان اقامه کنند و اگر اقامه نکنند سخنان آنها دروغ و افترایى است که به خدا بستهاند.) این بحث خود نکتهاى دیگر گوشزد مىکند که اصحاب کهف مردمى عالم و خداشناس و داراى بصیرت بودند و وعده الهى که دربارهشان فرمود «وَزِدْنَاهُمْ هُدىً» در حقشان عملى شده است.[85]
علّامه طباطبائى مىافزاید: در این آیه با همه اختصارش، قیودى مىبینیم که به تفصیل، از نهضت آنان و جزئیات آن در ابتداى امر خبر مىدهد؛ مثلاً، از قید «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ» فهمیده مىشود که گفتار بعدىشان «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» را از مشرکان پنهان نمىداشتند و به طور علنى عقیده خود را در شرایطى که از وحشت، دلها به لرزه درمىآمد، اظهار مىکردند و مىدانستند که اظهارات آنها خونریزى و عذاب و شکنجه را به دنبال خواهد داشت. از قید «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا»استفاده مىشود که آنها در مجلسى که اعضاى آن ایشان را مجبور به بتپرستى نموده بودند برخاستند و علنا مخالفت خود را اعلام داشتند، از آن مجلس بیرون رفتند و از هر سو مردم به ایشان حملهور مىشدند و به همین دلیل، به غار پناهنده شدند: «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» و این خود مؤیّد روایاتى است که شش نفر از آنان را جزو خواص سلطان، که شاه در امور خود با آنها مشورت مىکرد، معرفى مىنماید. پس مراد از «ربط بر قلوب» این است که آنها از خواص شاه بودند که از عاقبت بیرون شدن از میان مردم و فرار از شهر نهراسیدند.[86]
4. مراجعه به سایر آیات و سورهها در تفسیر قصّهها
از جمله اسرار و ویژگىهاى هنرى داستانپردازى قرآن کریم این است که داستانى که در سورهاى خاص نقل شده، داستان نقل شده در سوره دیگر را روشن و آشکار مىسازد.[87] برخى از مفسّران به منظور روشنسازى زوایاى یک داستان، از آیات سورههاى دیگر استفاده کردند. براى مثال، سید قطب در تفسیر داستان یأجوج و مأجوج در سوره «کهف»، از آیات سوره «انبیاء» بهره گرفته است.[88] مرحوم علّامه از این شیوه به میزان بیشترى در تفسیر المیزان استفاده کرده است. ایشان از آیات دیگرى که در سوره آمده در تفسیر داستان بهره گرفته و میان آیاتى که مربوط به داستان است، با آیاتى که در سورههاى دیگر درباره این داستان بحث کرده، ارتباط برقرار نموده و از آنها در تبیین داستان بهره برده است. براى مثال، در داستان تحریم خوردنىها بر بنىاسرائیل، در تفسیر آیه 118 سوره نحل «وَعَلَى الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَیْکَ مِن قَبْلُ...»آن را با آیات سوره انعام مرتبط مىداند و مىفرماید: مراد از جمله «مَا قَصَصْنَا عَلَیْکَ مِن قَبْلُ» همان تحلیل و تحریمى است که خداى متعال در آیه 146 سوره انعام «وَعَلَى الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ»براى رسول خدا بیان کرده و این آیه را در مقام رفع اشکالى مىداند که ممکن است طرح شود و آن این است که وقتى محرّمات از خوردنىها منحصر در مردار و خون و گوشت خوک و ذبیحه براى غیرخداست و غیر از این چهار مورد، همه چیز حلال است، چرا تعداد فراوانى از خوردنىها در زمان موسى بر بنىاسرائیل حرام شده بود؟ آیا این حکم ظلم بر ایشان نبوده است؟ مرحوم علّامه در جواب، با استفاده از آیه 160 نساء بیان مىکند که تحریم برخى از خوردنىها بر بنىاسرائیل، ظلم به ایشان نبوده است، بلکه آنها خودشان به خویشتن ظلم کردند و به کیفر ظلمشان بعضى چیزها را خداوند برایشان حرام کرد. این خوردنىها براى آنها نیز حلال بود، اما چون پروردگار خود را عصیان کردند به عنوان عقوبت، این موارد بر آنها تحریم شد؛ همچنانکه در آیه 160 سوره نساء مىفرماید: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ»؛ به خاطر ظلمهاى یهودیان، طیّباتى را که بر ایشان حلال بود، حرام کردیم.[89] چنانکه بیان شد، علّامه طباطبائى در تفسیر آیه 118 سوره نحل، علاوه بر آیه 146 انعام، از آیه 160 نساء بهره گرفته و به کمک آن، به خوبى دلیل حرمت را بیان داشته است. اما تفاسیر دیگر همچون کشّاف و انوارالتنزیل و المنار در تفسیر آیه 118 نحل و حرمت خوردنىها بر بنىاسرائیل، صرفا بیان نمودهاند که مراد از عبارت «مَا قَصَصْنَا عَلَیْکَ مِن قَبْلُ»خوردنىهایى بوده که در آیه 146 انعام ذکر شده است و اشارهاى به آیه 160 سوره نساء که دلیل حرمت را بیان مىکند، نکردهاند.[90]
مثال دیگر آیه 49 سوره یوسف است: «ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ.» مرحوم علّامه مىفرماید: اگر «یغاث» از ماده «غوث» باشد به معناى یارى شدن مردم از جانب خدا و رها شدن از کربت است، و اگر از ماده «غیث» باشد به معناى بارش باران و پایان یافتن قحطى است. ایشان با توجه به ادامه آیه که مىفرماید «وَفِیهِ یَعْصِرُونَ» (در آن سال، آب میوه مىگیرند) معناى دوم را ترجیح مىدهد. همچنین مراد از جمله «یغاث» و «یعصرون» را روییدن گیاهان و دوشیدن چهارپایان مىداند؛ زیرا این معانى با آیات دیگر سوره، که بیانگر گاوهاى چاق و لاغر در خواب شاه بود، مناسبت دارد.[91]
مثال دیگر داستان اصحاب کهف است که وقتى بیدار شدند تصور کردند یک روز و یا پارهاى از روز را خوابیدهاند. مرحوم علّامه در تفسیر آیه 19 کهف، که اصحاب کهف در پاسخ به «کم لبثتم» گفتند: «لَبِثْنَا یَوْما أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» (کهف: 19) از آیات سوره مومنون استفاده کرده، مىگوید: مردگان هم وقتى روز موعود را مىبینند تصور مىکنند یک روز و یا پارهاى از یک روز را مکث کردهاند. از آنها در قیامت سؤال مىشود: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ» (مؤمنون: 112) چند سال در زمین ماندید؟ مىگویند: «لَبِثْنَا یَوْما أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»(مؤمنون: 113) به سال نکشید، یک روز یا پارهاى از یک روز را ماندیم. ایشان همچنین از آیه 35 سوره احقاف «کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِن نَّهَارٍ» (روزى که وعده الهى را مىبینند به نظرشان مىرسد که بجز ساعتى از یک روز را در زمین مکث نکردهاند) در تفسیر آیه 19 سوره کهف استفاده کرده است.[92]
5. بهرهبردارى از سیاق در کشف زوایاى قصّهها
«معناى سیاقى» معنایى است که با توجه به ابتدا و انتهاى عبارت موردنظر در آیه و همچنین آیات قبل و بعد از آیه موردنظر، که حول موضوعات خاصى با هم در ارتباطند، شکل مىگیرد. برخى از مفسّران در روشنسازى معناى آیات، از سیاق بهره گرفتهاند. براى مثال، بیشتر مفسّران داستان ذىالقرنین را از داستانهایى مىدانند که در گذشته رخ داده است، اما سید قطب با توجه به سیاق آیات، طبق یک احتمال، داستان ذىالقرنین و رهاساختن مردم از دست یأجوج و مأجوج را از اتفاقاتى مىداند که در قیامت ظهور مىکند.[93] از این روش مکرّر در تفسیر المیزان استفاده شده است که نمونههایى از آن ذکر مىشود. علّامه طباطبائى در توضیح آیات 9ـ26 سوره کهف، که بیانگر داستان اصحاب کهف است، مىفرماید: سیاق آیات سهگانهاى که داستان اصحاب کهف با آن شروع شده است، اشعار دارد به اینکه قصّه اصحاب کهف قبلاً به اجمال در بین مردم معروف بوده، بخصوص این اشعار در سیاق آیه 9 سوره کهف «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبا»بیشتر به چشم مىخورد و نزول این آیات براى تفصیل همان قصّه است که در میان مردم رواج داشته است.[94]
مثال دیگر آیه 20 سوره یوسف است: «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ.» در توضیح اینکه حضرت یوسف علیهالسلامرا چه کسانى فروختند، بیشتر مفسّران گفتهاند: ضمیر به برادران حضرت یوسف علیهالسلام برمىگردد.[95] ابنکثیر از قول ابنعباس و مجاهد و ضحاک نقل مىکند که ضمیر به برادران یوسف برمىگردد، اما بنا به قول قتاده، مرجع ضمیر را «سیّاره» مىداند و سپس از میان دو قول، قول نخست را برمىگزیند؛ زیرا سیّاره (رهگذران) به پیدا کردن حضرت یوسف علیهالسلامبشارت داده بودند.[96] بعضى دیگر گفتهاند: که ضمیر اول (در «شروه») به «برادران» و ضمیر دوم (در «کانوا») به «رهگذران» برمىگردد و معناى آیه این است که برادرانش یوسف را به پول اندکى فروختند و رهگذران در خریدنش اظهار بىمیلى کردند تا فروشندگان قیمت را بالا نبرند. اما سیاق آیات با هیچیک از این دو وجه سازگارى ندارد. مرحوم علّامه با توجه به سیاق، مىفرماید: تمام ضمایر جمع در آیه قبلى به رهگذران برمىگردد و در آیه بعدى هم نامى از برادران به میان نیامده است تا بگوییم ضمیر در «شروه» و یا در «کانوا» به برادران برمىگردد. بدینسان، بر اساس سیاق، هر دو ضمیر به «سیّاره» یعنى رهگذران برمىگردد.[97]
6. ارائه تفسیر دقیق با استناد به ظاهر آیات
استناد به ظاهر آیات براى ارائه تفسیر دقیق، در برخى از تفاسیر همچون المنار و تفسیر ابنکثیر مورد استفاده قرار گرفته است. براى مثال، در المنار آمده است که عبارت «على قمیصه» در آیه «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ» روشن مىسازد که خون روى پیراهن، ساختگى است و اگر اثر دریدن گرگ مىبود، مىبایست پیراهن پارهپاره باشد و خون به تمام قسمتهاى پیراهن آغشته مىشد و از عبارت «على قمیصه» علت باور نکردن ادعاى فرزندان حضرت یعقوب علیهالسلام را وضع ظاهرى پیراهن مىداند.[98] برخلاف دیگر مفسّران، مرحوم علّامه در موارد بیشترى، آیات قرآن را بر اساس ظاهرشان تفسیر مىکند.
در آیه 5 سوره قصص «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً»، که بیانگر داستان ضعف بنىاسرائیل و قوّت یافتن آنهاست، زمخشرى و فخر رازى این آیه را عطف بر عبارت «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ»در آیه قبل مىدانند. همچنین حال بودن آن را براى کلمه «یستضعف» جایز مىداند.[99] و بیشتر مفسّران این آیه را عطف بر آیه قبل گرفتهاند، ولى علّامه طباطبائى مىفرماید: با توجه به ظاهر آیه، معناى نزدیکتر این است که آیه را حال براى کلمه طایفه در آیه قبل بگیریم که مىفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ.»[100]
مثال دیگر آیه 24 سوره یوسف است: «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ.»مرحوم علّامه مىنویسد: خداوند با نشان دادن برهانش به حضرت یوسف علیهالسلام، معصیت و فحشا را از او دور کرد، نه اینکه حضرت یوسفرا از گناه و فحشا منصرف کند! زیرا صورت اخیر بر این نکته دلالت مىکند که اقتضا و زمینه ارتکاب گناه و فحشا در حضرت یوسف وجود داشت و این ادعا، هم با ظاهر عبارت «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء»و هم با ذیل آیه «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»سازگار نیست. از ظاهر آیه برمىآید که شأن بندگان مخلص آن است که برهان پروردگارشان را ببینند و بر اثر آن، خداوند هر گناه و فحشایى را از ایشان دور گرداند.[101]
7. نقد توضیحات کتب مقدّس از داستانهاى قرآن
مرحوم علّامه در تفسیر سوره قصص (برخلاف تفسیر سایر آیات) به طور معمول از کتب مقدّس نیز استفاده مىکند و به بحث و بررسى قصّهها در کتب مقدّس مىپردازد و در مواردى اختلافات میان نقلقولهاى قرآن و تورات را بیان مىکند؛ مثلاً، در داستان حضرت نوح علیهالسلاممىفرماید: استثنا کردن زن حضرت نوح علیهالسلام از مؤمنان در تورات ذکر نشده، بلکه تورات تصریح دارد که وى به کشتى درآمد. دیگر آنکه در تورات ذکرى از پسر غرقشده حضرت نوح نیست، در حالى که قرآن آن را ذکر کرده است. همچنین در تورات بجز حضرت نوح علیهالسلامو خاندان او نامى از مؤمنان نیست، بلکه تنها حضرت نوح علیهالسلام و پسران و زن و زنان پسرانش را نام برده است.[102] افزون بر این، در تورات جزئیاتى ذکر شده که در قرآن نیامده است؛ مانند داستان قوس قزح، مدت طوفان، داستان فرستادن زاغ و کبوتر، همچنین خصوصیات کشتى از قبیل طول و عرض و ارتفاع و طبقات سهگانه آن. ایشان در ادامه، برخى از موارد ذکر شده در تورات مانند پیمان قوس قزح را بسیار بعید مىداند و نظیر این داستانسرایىها را، که در لسان صحابه و تابعان نیز وارد شده، تا حد زیادى شبیه اسرائیلیات مىداند.[103] به اعتقاد مرحوم علّامه، قصّه حضرت نوح علیهالسلام در میان سایر اقوام و ملل از جمله قوم مجوس در کتاب اوستا مطرح بوده و به ذکر داستان از کتب آنها نیز پرداخته است.[104] وى پس از ذکر داستان لوط در تورات، برخى از اختلافات میان قرآن و تورات را ذکر مىکند؛ از جمله اینکه در تورات، فرشتگان نازل شده براى عذاب دو نفر ذکر شدهاند، در حالى که در قرآن با لفظ جمع به آنها اشاره شده که بیانگر دستکم سه نفر است. از سوى دیگر، در تورات آمده است که میهمانان حضرت ابراهیم علیهالسلام از غذایى که درست کرده بود خوردند، در حالى که قرآن این موضوع را نفى مىکند.[105]
8. تبیین صحیح فعل انبیا در داستانهاى قرآن
درباره اعمال و رفتار انبیا، نظرات مختلفى از سوى مفسّران اظهار شده است. در موارد بسیارى، به ویژه در تفسیر قصّهها، مفسّران در تبیین اعمال و رفتار انبیا، گرفتار اسرائیلیات شدهاند؛ مثلاً، در داستان حضرت یوسف علیهالسلامو زلیخا، برخى از مفسّران، عصمت یوسف علیهالسلام را زیرسؤال بردهاند. علّامه طباطبائى دلیل این کجفهمى را پذیرش بىچون و چراى احادیث اسرائیلى مىداند؛ احادیثى که از جعلیات یهود است.[106] مفسّران عامّه و خاصه در تفسیر آیه 24 سوره یوسف «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» دیدگاههاى گوناگونى مطرح کردهاند. برخى در تفسیر واژه برهان» و بیان کیفیت پرهیز حضرت یوسف علیهالسلام از نزدیکى با همسر عزیز مصر، حضرت یوسف علیهالسلام را به گونهاى توصیف کردهاند که از مقام نبوّت بسیار بعید و ساحت مقدس وى از آن پاک و منزّه است.
برخى گفتهاند: حضرت یوسف علیهالسلام تصمیم گرفت با او زنا کند و نزدیک هم رفت. در آن موقع، برهان خداوند شهوتش را باطل نمود و از هلاکتش رهانید. غزالى مىگوید: در معناى «برهان» اختلاف کردهاند که مقصود از آن چیست. بعضى گفتهاند: مرغى روى شانهاش نشست و بیخ گوشش گفت: دست نگه دار که اگر این کار را بکنى از درجه انبیا ساقط خواهى شد. بعضى دیگر گفتهاند: حضرت یعقوب علیهالسلام را در کنارى ایستاده دید که انگشت به دندان مىگزد و مىگوید: اى یوسف، نمىبینى مرا؟ برخى احادیثى ذکر مىکنند که خود یعقوب را به عنوان برهان معرفى مىکند و یا نوشتهاى که حضرت یوسف علیهالسلامرا انذار مىکرد، برهان مىشمارند.[107] از نظر حسن بصرى، برهان این بود که دید همسر عزیز چادرى روى چیزى افکند و پرسید: چه مىکنى؟ گفت: روى بت را مىپوشانم که مرا در چنین حالتى نبیند. حضرت یوسف علیهالسلام گفت: تو از یک سنگ و جماد بىچشم و گوش حیا مىکنى و من از خدایى که مرا مىبیند و به سرّ و آشکارم خبر دارد، حیا نکنم؟! برخى نیز علم یوسف به حلال و حرام الهى و علم او به آگاهى خداوند در همه حال را برهان مىدانند.[108] ارباب اللسان گفتهاند: از ضمیر و سرِّ خود صدایى شنید که اى یوسف، اسم تو در دیوان انبیا نوشته شده است و تو مىخواهى کار سفیهان را بکنى؟ دیگرى گفته است که برهان، نور عصمت الهى و لمعه نبوّت بود.[109] از جمله تفاسیر درباره «برهان» این است که حضرت یعقوب علیهالسلام در برابر حضرت یوسف علیهالسلاممجسّم شده، ضربتى بر سینهاش زد که شهوتش از سرّ انگشتانش بریخت. این روایت را الدرالمنثور از مجاهد و عکرمه و ابنحمیر نقل شده است.
مرحوم علّامه در نقد نظرات این دسته از مفسّران، مىفرماید: حضرت یوسف علیهالسلام پیغمبر خدا و داراى مقام عصمت الهى بود که او را از هر لغزش و گناهى حفظ مىکرد. افزون بر این، صفات بزرگى که خداوند براى او ذکر کرده و آن اخلاص و عبودیتى که دربارهاش اثبات نموده، جاى تردیدى باقى نمىگذارد که حضرت یوسف علیهالسلام پاکدامنتر و بلندمرتبهتر از آن بود که امثال این پلیدىها را به او نسبت دهند. خداوند درباره او فرموده است: او نفس خود را به من و بندگى من اختصاص داد و من هم او را علم و حکمت دادم و تأویل احادیث را به او آموختم.
از سوى دیگر، خداوند تصریح مىکند که او بندهاى صبور و شکور و پرهیزگار است و به خدا خیانت نمىکند. وى ظالم و جاهل نبود، بلکه از نیکوکاران بود، به حدى که خداوند او را به پدر و جدّش ملحق کرد. آیا ممکن است چنین مقاماتى رفیع و درجاتى عالى جز براى انسان صاحب وجدان پاک و منزّه از گناه و آراسته به اعمال نیک میسّر شود؟ اما کسى که به سوى معصیت گرایش یافته و بر انجام آن تصمیم هم مىگیرد، آن هم معصیتى که در دین خدا بدترین گناه شمرده شده (زناى با زن شوهردار) و خیانت به کسى که مدتها بالاترین خدمت و احسان را به او داشته است، چگونه رداى پیامبرى مىپوشد؟! کسى که آیات خداوند را یکى پس از دیگرى ببیند و منصرف نشود و نداهاى الهى را یکى پس از دیگرى بشنود و باز حیا نکند و دست برندارد تا آنجا که به سینهاش بزنند و شهوتش را از نوک انگشتانش بریزند و اژدهایى که بزرگتر از آن تصور نشود ببیند و ناگزیر پا به فرار بگذارد، چگونه خداوند او را بر اریکه نبوّت و رسالت مىنشاند، امین وحى خود مىکند، و کلید دین خویش را به دست او مىسپارد، علم و حکمت خود را به او اختصاص مىدهد و به امثال حضرت ابراهیم خلیل ملحق مىسازد؟
مرحوم علّامه در توضیح معناى واژه «برهان» مىفرماید: از آیه شریفه برمىآید که دیدن برهان شأن همه بندگان مخلص خداست و خداوند سبحان هر سوء و فحشایى را از ایشان مىگرداند. مخلصان به خاطر برهانى که خداوند به ایشان نشان داده (عصمت الهى)، مرتکب هیچ معصیتى نمىشوند و قصد آن را هم نمىکنند. منظور از «برهان» عاملى است که نتیجهاش نوعى علم و یقین است، اما نه از علوم معمولى و متعارف.[110] در تفاسیر شیعه، از جمله تفسیر البرهان و تفسیر الاصفى فى تفسیرالقرآن نیز این دیدگاه بیان شده است که معصوم از اهتمام به گناه خوددارى مىکند.[111] آیتاللّه معرفت فلسفه ضرورت عصمت انبیا و تفاوت آنها را با مصلحانى که معصوم نیستند چنین تبیین مىکند که پیغمبر معصومترین موجود عالم است و اگر بار سنگین وحى بر دوش نااهلى آلوده گذاشته شود، قادر به رساندن وحى به سرمنزل مقصود نیست. پیامبران از عالم غیب خبر مىدهند؛ عالمى که دسترسى به آن براى مصلحان و مجتهدان غیرمعصوم امکانپذیر نیست. بنابراین، براى خداوندگاران دین و دیانت، عصمت شرط است.[112]
مثال دیگر آیه 4 سوره ممتحنه است: «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنکُمْ.... إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ.»در بدو امر، چنین به نظر مىرسد که حضرت ابراهیم علیهالسلامبا علم داشتن به شرک آزر، از او تبرّى نجسته و بىسبب به او وعده استغفار داده است. طبق نظر فخر رازى و مجاهد و قتاده و ابنقتیبه و ابنانبارى، نمىتوان به این گفته حضرت ابراهیم علیهالسلام تأسّى نمود و در این خصوص، ابراهیم علیهالسلاماسوه نیست.[113] اما علّامه طباطبائى به گونهاى فعل حضرت ابراهیم علیهالسلام را تقریر مىکند که قابل تأسّى است. ایشان مىفرماید: وعده استغفار به معناى اظهار دوستى نسبت به پدر نیست، بلکه وعدهاى است که به وى داده تا شاید از شرک توبه کند و به خداى واحد ایمان آورد (و این رفتار مثبت و براى ما قابل تأسّى است)، و آیه 114 سوره توبه «وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»نیز مؤیّد این مطلب است.[114]
مرحوم علّامه درباره درخواست حضرت نوح علیهالسلاممبنى بر نجات پسر کافرش در آیه 45 سوره هود «وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ»، آیه را به گونهاى تفسیر مىکند که بیانگر عصمت حضرت نوح علیهالسلام باشد. ایشان مىفرماید: حضرت نوح علیهالسلامدرخواست نجات پسرش را به صراحت اظهار نکرد. این درخواست چیزى بود که به آن علم نداشت و وقتى حقیقت مطلب براى حضرت نوح آشکار شد، از اینکه درخواست نابجایى داشته باشد به خدا پناه برد.[115]
نتیجهگیرى
با وجود برخى از شباهتهاى تفسیر المیزان با تفاسیر دیگر، برخى روشها، دیدگاهها، و برداشتهاى علّامه طباطبائى از قصّههاى قرآن با سایر مفسّران متفاوت است. بخشى از این تفاوت به روش تفسیرى مرحوم علّامه بازمىگردد؛ چراکه ایشان با روش تفسیر قرآن به قرآن، هم به سیاق سورهاى که آیات قصّهها در آن قرار دارد و هم به سورهها و آیات دیگرى که به تفسیر و تبیین قصّههاى قرآنى کمک مىکند اهتمام جدّى داشت. در برخى از موارد، ایشان به گونهاى از ظاهر آیات بهره گرفته که دیگر مفسّران از آن غافل ماندهاند. افزون بر این، استفاده مرحوم علّامه از کتب مقدّس در تبیین برخى از مطالب قصّهها و نیز نشان دادن بعضى از تحریفهاى موجود در کتاب مقدّس در مقایسه با قرآن کریم از جمله امتیازات تفسیر المیزان است. ذکر برخى از ظرایف، نکات جزئى و تفصیلى مربوط به قصّهها و بیان مسائل اجتماعى و اخلاقى داستانها از دیگر ویژگىهاى تفسیر ایشان است. وى به خوبى توفیق یافته است با مطابقت داستانهاى قرآن با واقع، زوایاى مبهم بخشى از این داستانها را روشن کند و تصویر مشخصى از قهرمانان داستانهاى قرآنى ارائه دهد.
منابع
ـ آلوسى، محمود، روحالمعانى، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
ـ ابنعاشور، محمدبن محمد، التحریر و التنویر، تونس، الدار التونسیه، 1984م.
ـ ابنکثیر دمشقى، اسماعیلبن عمرو، تفسیر القرآنالعظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.
ـ ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسانالعرب، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1408ق.
ـ ابوالمظفر، شاهفوربن طاهر، تاج التراجم، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.
ـ بحرانى، سیدهاشم، البرهان، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.
ـ بستانى، محمود، جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، ترجمه موسى دانش، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوى، 1376.
ـ بقاعى، ابراهیمبن عمر، نظم الدرر فى تناسب الآیات و السور، قاهره، دار الکتبالاسلامى، بىتا.
ـ بیضاوى، عبداللّهبن عمر، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، بیروت، دار احیاء التراثالعربیه، 1418ق.
ـ تسخیرى، محمدعلى، محاضرات فى علومالقرآن، قم، المنظمه العالمیه للحوزات والمدارس الاسلامیه، 1422ق.
ـ ثعالبى، عبدالرحمانبن محمد، الجواهر الحسان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1418ق.
ـ جصاص، احمدبن على، احکامالقرآن، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1405ق.
ـ حسینى شاهعبدالعظیمى، حسینبن احمد، تفسیر اثناعشرى، تهران، میقات، 1363.
ـ حقى، اسماعیل، روحالبیان، بیروت، دارالفکر، بىتا.
ـ حکیم، سید محمدباقر، القصص القرآنى، چ دوم، بىجا، مجمع العالمى لاهلالبیت علیهمالسلام، 1425ق.
ـ حکیم، سید محمدباقر، علوم قرآنى، تهران، تبیان، 1378.
ـ خازن، علاءالدین، لبابالتأویل فى معانىالتنزیل، محمدعلى شاهین، بیروت، دار الکتبالعلمیه، 1415ق.
ـ رازى، فخرالدین، مفاتیحالغیب، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1420ق.
ـ رشیدرضا، محمد، المنار، مصر، الهیئهالمصریه العامهللکتاب، 1919م.
ـ زحیلى، وهبهبن مصطفى، تفسیر الوسیط، بیروت، دارالفکر، 1422ق.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الکشّاف، چ سوم، بیروت، دار الکتابالعربى، 1407ق.
ـ سبزوارى نجفى، محمدبن حبیباللّه، ارشادالاذهان الى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالتعاریف للمطبوعات، 1419ق.
ـ سمرقندى، نصربن محمدبن احمد، بحرالعلوم، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ سید قطب، فى ظلالالقرآن، چ هفدهم، بیروت، دارالشروق، 1412ق.
ـ سیوطى، جلالالدین، الدرالمنثور، قم، کتابخانه آیتاللّهالعظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ شوکانى، محمدبن على، فتحالقدیر، دمشق، دار ابنکثیر، 1414ق.
ـ صوفى، ابوالعباس، البحرالمدید، قاهره، بىنا، 1419ق.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، چ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362.
ـ طبرى، محمدبن جریر، جامعالبیان، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
ـ طوسى، محمدبن حسن، التبیان، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان، چ دوم، تهران، انتشارات اسلامى، 1378.
ـ فیض کاشانى، ملّامحسن، الاصفى فى تفسیرالقرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1418ق.
ـ مظهرى، محمد، تفسیر مظهرى، پاکستان، مکتبهالرشیدیه، 1412ق.
ـ معرفت، محمدهادى، تنزیه انبیاء از آدم تا خاتم، گردآورنده خسرو تقدسىنیا، قم، نبوغ، 1374.
ـ مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1404ق.
* دانشیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه امام صادق علیهالسلام. karimii@isu.ac.ir
** دانشجوى دکترى، رشته انقلاب و تمدن اسلامى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى. amraee90@yahoo.com
دریافت: 20/11/90 ـ پذیرش: 27/1/91.
[30]ـ سید محمدباقر حکیم، علوم قرآنى، ص 37.
[31]ـ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسانالعرب، ذیل واژه «قصص».
[32]ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 8، ص 349.
[33]ـ همان، ج 14، ص 225.
[34]ـ همان، ج 7، ص 119.
[35]ـ محمدعلى تسخیرى، محاضرات فى علومالقرآن، ص 241.
[36]ـ قصّه یوسف مفصّلترین قصّه قرآن است که برخلاف سایر قصّهها، تمام سوره یوسف را به خود اختصاص داده و غرض سوره و قصّه حضرت یوسف علیهالسلام یکى است.
[37]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 7.
[38]ـ همان، ج 13، ص 364.
[39]ـ فخرالدین رازى، مفاتیحالغیب، ج 21، ص 477.
[40]ـ سید قطب، فى ظلالالقرآن، ج 4، ص 2282.
[41]ـ محمدبن محمد ابنعاشور، التحریر و التنویر، ج 16، ص 14.
[42]ـ همان، ج 30، ص 112.
[43]ـ محمد رشیدرضا، المنار، ج 11، ص 258.
[44]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 8، ص 203ـ204.
[45]ـ همان، ج 13، ص 360.
[46]ـ محمودبن عمر زمخشرى، الکشّاف، ج 2، ص 427.
[47]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 3.
[48]ـ همان، ج 8، ص 347.
[49]ـ همان، ج 3، ص 249.
[50]ـ همان، ج 11، ص 76.
[51]ـ همان، ج 17، ص 19.
[52]ـ همان، ج 16، ص 3.
[53]ـ سید محمدباقر حکیم، القصصالقرآنى، ص 24.
[54]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ص 167ـ168.
[55]ـ محمدبن محمد ابنعاشور، همان، ج 15، ص 316.
[56]ـ شهابالدین آلوسى، روحالمعانى، ج 8، ص 260.
[57]ـ محمدبن على شوکانى، فتحالقدیر، ج 3، ص 338.
[58]ـ اسماعیل حقى، روحالبیان، ج 5، ص 245ـ246.
[59]ـ ابوالعباس صوفى، البحرالمدید، تحقیق احمد قرشى، ج 3، ص 269.
[60]ـ محمد مظهرى، تفسیر مظهرى، ج 6، ص 33.
[61]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 13، ص 331.
[62]ـ همان، ج 7، ص 172ـ173.
[63]ـ همان، ج 16، ص 221.
[64]ـ همان، ج 13، ص 269.
[65]ـ همان، ج 11، ص 113.
[66]ـ همان، ص 114.
[67]ـ همان، ص 211.
[68]ـ ابراهیمبن عمر بقاعى، نظمالدرر فى تناسبالایات و السور، ج 10، ص 112ـ114.
[69]ـ عبداللّهبن عمر بیضاوى، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج 3، ص 166.
[70]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 18، ص 178.
[71]ـ سید محمدباقر حکیم، القصص القرآنى، ص 27.
[72]ـ محمود بستانى، جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، ترجمه موسى دانش، ج 1، ص 178.
[73]ـ محمدبن حبیباللّه سبزوارى نجفى، ارشادالاذهان الى تفسیرالقرآن، ص 243.
[74]ـ محمدبن جریر طبرى، جامعالبیان، ج 12، ص 108.
[75]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 134.
[76]ـ همان، ص 135.
[77]ـ شاهفوربن طاهر ابوالمظفر، تاجالتراجم، ج 3، ص 1052؛ نصربن محمدبن احمد سمرقندى، بحرالعلوم، ج 2، ص 181.
[78]ـ وهبهبن مصطفى زحیلى، تفسیرالوسیط، ج 2، ص 1093؛ سیدعبدالحسین طیب، اطیبالبیان، ج 7، ص 158.
[79]ـ احمدبن على جصاص، احکامالقرآن، ج 4، ص 381.
[80]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 96.
[81]ـ همان، ص 97.
[82]ـ فخرالدین رازى، همان، ج 18، ص 423.
[83]ـ علاءالدین خازن، لباتالتأویل فى معانىالتنزیل، تصحیح محمدعلى شاهین، ج 2، ص 514.
[84]ـ فخرالدین رازى، همان، ج 21، ص 442ـ443؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 706ـ707.
[85]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 13، ص 270.
[86]ـ همان، ص 271.
[87]ـ محمود بستانى، همان، ج 2، ص 305.
[88]ـ سید قطب، همان، ج 4، ص 2294.
[89]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 12، ص 393.
[90]ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2 ص 641؛ عبداللّهبن عمر بیضاوى، همان، ج 3، ص 244؛ محمد رشیدرضا، همان، ج 14، 312؛ فخرالدین رازى، همان، ج 20، ص 282.
[91]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 212.
[92]ـ همان، ج 13، ص 262.
[93]ـ سید قطب، همان، ج 4، ص 2294.
[94]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 13، ص 264.
[95]ـ محمدبن حسن طوسى، التبیان، ج 6، ص 114؛ عبدالرحمنبن محمد ثعالبى، الجواهرالحسان فى تفسیرالقرآن، ج 3، ص 317.
[96]ـ اسماعیلبن عمر ابنکثیر دمشقى، تفسیر القرآنالعظیم، ج 4، ص 323.
[97]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 117.
[98]ـ محمد رشیدرضا، همان، ج 12، ص 220.
[99]ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 3، ص 392؛ فخرالدین رازى، همان، ج 24، ص 578.
[100]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 6.
[101]ـ همان، ج 11، ص 141ـ142.
[102]ـ همان، ج 10، ص 261ـ265.
[103]ـ همان، ص 266.
[104]ـ همان، ص 266ـ268.
[105]ـ همان، ص 374.
[106]ـ همان، ج 11، ص 144.
[107]ـ جلالالدین سیوطى، الدرالمنثور، ج 4، ص 14.
[108]ـ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 4، ص 303.
[109]ـ حسینبن احمد حسینى شاهعبدالعظیمى، تفسیر اثناعشرى، ج 6، ص 200.
[110]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 11، ص 142.
[111]ـ سیدهاشم بحرانى، البرهان، ج 3، ص 169؛ ملّامحسن فیض کاشانى، الاصفى فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 567.
[112]ـ محمدهادى معرفت، تنزیه انبیاء از آدم تا خاتم، گردآورنده خسرو تقدسىنیا، ص 53ـ55.
[113]ـ فخرالدین رازى، همان، ج 29، ص 518ـ519.
[114]ـ سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 19، ص 266.
[115]ـ همان، ج 10، ص 354.