بررسى عوامل ماندگارى یا افول رویکردهاى مختلف مکتب رفتارگرایى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 174 ـ خرداد 1391، 29ـ42
سیدمحمد موسوى*
رحیم میردریکوندى**
چکیده
ماندگارى یک مکتب روان شناسى، یکى از بزرگ ترین آمال و آرزوهاى ارائه دهندگان آن مکتب مى باشد. درک عوامل ماندگارى و میزان تأثیر آنها، مى تواند کمک بسزایى به رفع نقایص و پروراندن نقاط قوت یک مکتب نماید. در این زمینه، لزوم ارائه مکتب روان شناسى متناسب با دین اسلام ضرورتى دو چندان مى یابد. این پژوهش، به بررسى عوامل ماندگارى یا افول رویکردهاى عمده مکتب رفتارگرایى پرداخته است. مقاله با روشى نظرى ـ تحلیلى، برخى عوامل ماندگارى را به دست آورده و کوشش کرده است توجه رویکردهاى مختلف این مکتب را به آن عوامل بسنجد. نتایج به دست آمده، حاکى از تفاوتى معنادار از دو جهت مى باشد: یکى، میزان توجه رویکردهاى مختلف به آن عوامل و دیگرى، میزان اثر هریک از آن عوامل در ماندگارى آن رویکرد.
کلیدواژه ها: ماندگارى، فلسفه اسلامى، رفتارگرایى، رفتارگرایى رادیکال، رفتارگرایى روش شناختى، نظریه شناختى اجتماعى.
* دانش پژوه کارشناسى معارف اسلامى و روان شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره. moosavi271@gmail.com دریافت: 90/9/30 پذیرش: 91/2/10.
** استادیار گروه روان شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره. mirderikvandi@qabas.net
مقدّمه
تاریخ علم همواره محل بروز و افول اندیشه ها و مکاتب مختلف فکرى بوده است. روان شناسى نیز به عنوان یکى از علوم انسانى، فارغ از این قاعده نبوده، شاهد افول مکاتبى همچون ساخت گرایى یا بروز و تداوم حیات مکاتبى همچون رفتارگرایى و روان تحلیل گرى بوده است. مطالعه تاریخ روان شناسى و بررسى ظهور و افول مکاتب مختلف، این سؤال اساسى را به ذهن متبادر مى کند: چرا یک مکتب یا رویکرد روان شناسى، ماندگارى بیشترى نسبت به مکتب یا رویکرد دیگر دارد؟ عامل یا عوامل این ماندگارى چیست؟ آیا این عوامل در سایه اتقان یک مکتب بوده و ـ به اصطلاح ـ عاملى درونى سبب این ماندگارى است؟ یا عوامل بیرونى نیز در تداوم حیات یک مکتب دخالت دارند؟ دانستن این عوامل، به صاحبان هر مکتب این اجازه را مى دهد که با به کارگیرى آنها و تمهیدات لازم، به رشد آن مکتب کمک کرده، پویایى و ماندگارى آن را افزایش دهند.
در حال حاضر مکاتب مختلفى در روان شناسى فعالند که عمده ترین آنها سه مکتب رفتارگرایى،1روان تحلیل گرى2 و انسان گرایى3 مى باشد. این پژوهش، به منظور یافتن عوامل ماندگارى یک مکتب، به بررسىعوامل ماندگارى مکتب رفتارگرایى پرداخته و سعى کرده است به پاسخ گویى به سؤالات فوق الذکر، در خصوص مکتب رفتارگرایى بپردازد. رفتارگرایى در سال 1913 و با انتقاد از موضوع و روش تحقیقِ دو مکتب ساخت گرایى و کارکردگرایى، پا به عرصه ظهور گذاشت و بر لزوم توجهِ روان شناسى، به رفتار عینى تأکید کرد.4 علت انتخاب رفتارگرایى در این پژوهش، این است که این مکتب با وجود حفظ اصول مشترکش (از قبیل: توجه به رفتار عینى به عنوان شاخص، توجه به مبحث یادگیرى و محیط گرایى، تبعیت از اثبات گرایى منطقى و...)،5 تحولى عمیق در رویکردهاى بعدى خود یافته است و همچنان به صورتى پویا به حیات خود ادامه مى دهد.6
محقق در خصوص مسئله مورد پژوهش به منبع مستقلى دست نیافت. (گرچه به مباحثى که به صورت پراکنده در برخى از تاریخچه ها ذکر شده است، مى توان اشاره نمود.) اما در خصوص عوامل ماندگارى به عنوان یکى از متغیرهاى پژوهش حاضر، باید گفت: با توجه به انتزاعى بودن مسئله که در موارد مختلف، متفاوت است، باید به کتب فلسفه و تاریخ علم مراجعه کرد و معیار لازم را به دست آورد. همچنین در خصوص متغیر دوم، یعنى رویکردهاى مختلف مکتب رفتارگرایى، منابعى چند با موضوع تاریخچه مکاتب روان شناسى به دست آمد7 که مى توان از لابه لاى آنها در خصوص این مسئله اطلاعات لازم را به دست آورد.
پژوهش حاضر، یک تحقیق کتابخانه اى و میان رشته اى است که آمیزه اى از تفکرات فلسفى، دینى و علمى به شمار مى رود. مبناى فلسفى نوشتار حاضر، فلسفه اسلامى با رویکرد متعالیه مى باشد (که بیشتر دربردارنده آراى شهید مطهّرى و آیت اللّه مصباح است) که برخى ملاک هاى ماندگارى از آن اخذ گشته و مکتب رفتارگرایى مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته است. مبناى علمى آن نیز داراى خمیرمایه اى تاریخى است که علاوه بر اخذ یا انتزاع ملاک هاى دیگرى براى ماندگارى، به نظرات مختلف روان شناختى ارائه شده از سوى رویکردهاى عمده رفتارگرایى در پهناى زمان پرداخته است.
تأمّلى در مفهوم ماندگارى
از نظر فلسفه اسلامى، حقیقت امرى واحد است،8 نه نسبى و نه متکثر؛ و ماندگارى در سایه آن امکان توجیه دارد. ماندگارى یا دوام در معناى مطلقش مربوط به حقایق یقینى مى باشد نه حقایق احتمالى. از آن رو که قوانین تجربى حقایقى احتمالى هستند، به صفت دوام متصف نمى شوند.9 زیرا فرضیاتى که در علوم ساخته مى شود دلیل و گواهى غیر از انطباق با عمل و نتیجه عملى دادن، ندارد و نتیجه عملى دادن، دلیل بر صحت یک فرضیه و مطابقت آن با واقع نیست؛ چراکه ممکن است یک نظریه غلط باشد، اما در عین حال، بتوان از آن نتیجه گرفت.10
مراد از ماندگارى در این پژوهش، غیر از ماندگارى به معناى مطلق آن است. چون موضوع تحقیق در رابطه با یکى از علوم تجربى، یعنى روان شناسى است، ماندگارى به معناى نسبى آن مراد خواهد بود؛ یعنى عوامل افزایش عمر مفید، مؤثر و فعال یک مکتب یا رویکرد، نسبت به مکتب یا رویکرد دیگر بررسى خواهد شد. پس نگاهى پیوستارى (از ماندگارى کم تا ماندگارى کامل و مطلق) به این مفهوم در این مقاله مشهود خواهد بود.
لازم به ذکر است برخلاف یقینیاتى همچون اصل امتناع اجتماع نقیضین، که به لحاظ واقعیت مندى داراى دوام ذاتى هستند و هیچ علمى فارغ از آنها نیست،11 ماندگارى علوم تجربى همواره تابع اصل واقیعت مندى نیست12 و عوامل دیگرى نیز دخیلند. یکى از علل این مسئله، آن است که برخى از محققان عقیده دارند در علوم طبیعى جدید، فرضیه جاودانى وجود ندارد، هر فرضیه اى به طور موقت در عرصه علم ظاهر مى شود و صورت قانون علمى به خود مى گیرد و پس از مدتى جاى خود را به فرضیه دیگرى مى دهد و علوم تجربى تنها داراى ارزش عملى است.13
با توجه به مبانى فلسفى اسلامى و آموزه قرآنى «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقا» (اسراء: 18)، محقق بر آن است تا به اصل واقعیت مندى و تطابق با حقیقت، به عنوان اصلى ترین عامل در ماندگارى نگریسته، سایر عوامل را در پرتو آن بررسى نماید.
معرفى اجمالى مکتب رفتارگرایى و رویکردهاى عمده آن
رفتارگرایى در عرصه روان شناسى با جان. بى. واتسون14 آغاز شد. او بر این نظر بود که روان شناسى تنها زمانىمى تواند علم شمرده شود که اساس خود را بر گونه اى از مقایسه ها و مشاهدات عینى که دانشمندان علوم طبیعى و زیست شناسان بنا کرده اند استوار کند.15 او که یک مادى گرا بود، عقیده داشت تفکر، حاصل فرایندهایى در مغز و حنجره است و تفکر همان سخن گفتن درونى و آهسته با خویشتن است. در واقع، روان شناسى رفتارى واتسون، هم در روش و هم در موضوع، کوششى بود در جهت ساختن علمى که از تفکرات ذهن گرایانه و روش هاى غیرعینى فارغ باشد؛ یعنى علمى به عینیت و اهمیت علم فیزیک.16
به نظر رفتارگرایان، روان شناسى عبارت است از علم رفتار؛ یعنى مطالعه انحصارى رفتار، که واکنش ارگانیزم در برابر محرک به شمار مى رود.17 از نظر واتسون، هدف روان شناسى این است که با پیش بینى رفتار، قوانین حاکم بر آن را کشف نموده و آن را کنترل کند.18 به نظر آنها، از آن رو که تفاوتى معنادار بین رفتار انسان و حیوان وجود ندارد، مى توان با شناخت رفتار حیوان، به شناخت رفتار انسان نایل آمد.19 در این مکتب، تمامى رفتار آشکار و پنهان، پاسخى به یک محرک است و رفتار پیچیده از واحدها یا بازتاب هاى ساده محرک ـ پاسخ تشکیل شده است.20 یادگیرى در تمامى رفتارگرایى حالتى مرکزى دارد و شرطى شدن فرایندى کلیدى در شکل گیرى همه عادت ها تلقّى مى شود.21
آنچه گفته شد، اصولى از رفتارگرایى واتسون بود که البته در رویکردهاى بعدى، که در رفتارگرایى به وجود آمد، برخى از این اصول اصلاح شد. براى مثال، اسکینر از چهره هاى شاخص رفتارگرایى در سال 1974 کتاب درباره رفتارگرایى را نوشت، که سعى داشت 20 برداشت اشتباه از رفتارگرایى را اصلاح کند. اسکینر در این کتاب، تعدادى از این برداشت هاى اشتباه را تا نوشته هاى اولیه واتسون دنبال کرد. براى مثال، وابستگى بیش از حد واتسون به رفتار بازتابى و انکار اهمیت استعدادهاى ژنتیکى را اشتباه دانست. اسکینر همچنین خاطرنشان کرد که او فرایندهاى ـ به اصطلاح ـ ذهنى را انکار نمى کند، بلکه باور دارد آنها در نهایت به عنوان برچسب هاى کلامى که به برخى فرایندهاى جسمانى زده شده اند، توجیه خواهند شد.22
از دهه شصت به بعد، آنچه در رفتارگرایى قابل مشاهده است، نفى کم اهمیت بودن فرایندهاى شناختى در رفتار مى باشد که زمینه اش را مى توان تحقیقات روان شناسان گشتالت در زمینه ماهیت ادراک و توجه شان به مقوله هشیارى و مقابله سرسختانه با رفتارگرایى رادیکال دانست؛ چنان که مى توان آثار این مقابله را در رویکرد نورفتارگرایى همچون ادوارد چیس تولمن23 و توجه او به مسئله هشیارى مشاهده کرد؛24 تغییر مسیرى که در نهایت با نظریه شناختى اجتماعى آلبرت بندورا25 چهره شاخص نسل جدید رفتارگرایى، همراه شد. وى به بررسى عوامل شناختى و عنصرشناخت در مطالعات خویش تمایل نشان داد. رویکرد او کمتر از رفتارگرایى اسکینر و واتسون افراطى بود و علاقه جدید در عوامل شناختى را منعکس و تقویت مى نمود، اما همچنان رفتارگرا باقى مانده بود.26
اسکینر به عنوان نورفتارگرایى که همچنان رویکردى رادیکال داشت، تقویت را عامل پیوند میان محرک و پاسخ مى دانست، اما بندورا برخلاف او، معتقد بود: پاسخ هاى رفتارى به طور خودکار به وسیله محرک هاى بیرونى آغاز نمى شوند، بلکه تغییر رفتار بر اثر یک تقویت بیرونى، به این دلیل رخ مى دهد که فرد به صورت هشیارانه از آنچه تقویت شده، آگاهى دارد. میان محرک و پاسخ یا میان رفتار و تقویت آن، پیوندى وجود ندارد، بلکه فرایندهاى شناختى فرد، واسطه میان محرک و پاسخ مى شود. بنابراین، فرایندهاى شناختى، نقشى بنیادین در رویکرد شناختى اجتماعى او ایفا مى کردند. همچنین او برخلاف اسکینر، معتقد بود انسان ها به جاى تجربه مستقیم تقویت، از طریق الگوبردارى یا سرمشق گیرى از رفتار دیگر افراد جامعه به یادگیرى مى پردازند. در واقع، تفاوت او و اسکینر را مى توان در این عبارت یافت که به نظر اسکینر، هر کس تقویت کننده ها را کنترل مى کند، رفتار را کنترل مى کند؛ در حالى که به نظر بندورا، هر کس سرمشق را در جامعه کنترل کند، مى تواند رفتار را کنترل کند. به دلیل اینکه بندورا رفتار را در موقعیت هاى اجتماعى مورد بررسى قرار داده است، رویکرد وى به «نظریه یادگیرى اجتماعى»27 معروف شده است.28
به طور کلى، مى توان دو جریان عمده را در رفتارگرایى مشاهده کرد:
الف. دسته اى از روان شناسان مانند واتسون وجود رویدادهاى ذهنى را انکار مى کنند، یا مدعى اند اگر چنین رویدادهایى وجود داشته باشد، مى توان آنها را نادیده گرفت. این دیدگاه بیانگر رفتارگرایى رادیکال است.
ب. بسیارى از روان شناسان با آنکه قبول دارند موضوع مطالعه روان شناسى باید رفتار آشکار باشد، اما اهمیت رویدادهاى مشاهده نشده شناختى یا فیزیولوژیک را در تحلیل رفتار، انکار نمى کنند. از نظر آنان، رفتار به عنوان شاخص رویدادهاى شناختى و فیزیولوژیکى که در درون ارگانیسم صورت مى گیرند، مورد استفاده قرار مى گیرند. این روان شناسان، رفتارگرایى روش شناختى را منعکس مى کنند. این نوع رفتارگرایى رایج تر از نوع اول است.29
افرادى همچون واتسون، گاترى و اسکینر جزو دسته اول و افرادى نظیر تولمن، بندورا، میشل و ماهونى جزو دسته دوم به حساب مى آیند.30
عوامل ماندگارى یا افول رویکردهاى مختلف مکتب رفتارگرایى
الف. فلسفه پایه یک مکتب و تأثیرش بر ماندگارى آن
به عقیده کارل راجرز (1936) «هر جریانى در روان شناسى، فلسفه ضمنى خاص خود را درباره انسان دارد. از همین رو، دوشعبگى ها و گرایش هاى متضاد گوناگونى در تاریخ روان شناسى مشاهده شده، که ریشه هریک را مى توان در مبانى انسان شناختى و تعالیم فلسفى گذشته دنبال کرد.»31
به لحاظ فلسفى، رفتارگرایى متأثر از طبیعت گرایى یونانى و ماتریالیسم فرانسوى بوده و عینى گرایى این مکتب ریشه در فلسفه اثبات گراى اگوست کنت دارد. همچنین اعتقاد به نظریه تکامل داروین، جوازى براى سرایت دادن نتایج روان شناسى حیوانى به روان شناسى انسانى مى باشد.32 از این رو، رفتارگرایان، انسان را موجودى بدشگون مى دانند.33
بسیارى از رفتارگرایان رویکردى مکانیکى و ماشینى نسبت به انسان دارند؛ رویکردى که از زمان دکارت و با فرضیه دوگانه انگارى او آغاز شد. دوگانه انگارى دکارت، فرضیه اى را دربر مى گرفت که آن دسته از رفتار بدن را که پایین تر از سطح کنش هاى ارادى و عقلانى هستند مى توان به صورت مکانیکى تبیین کرد. او بدن انسان را به منزله پیکره یا ماشینى خاکى فرض مى کرد.34 این رویکرد با تقلیل رفتار انسان به کنش هاى مکانیکى در پى کشف قوانین حاکم بر رفتار انسان است؛ رویکردى که بسیار مدیون فیزیک مى باشد و عملیاتى نگرى35 در این مکتب را به همراه مى آورد.
دیدگاه عملیاتى نگرى، به وسیله فیزیکدان دانشگاه هاروارد، پرسى دبیلیو. بریجمن36 در کتابش، به نام منطق فیزیک جدید37 مورد حمایت قرار گرفت و توجه بسیارى از روان شناسان را به خود جلب کرد. بریجمن پیشنهاد کردکه مفاهیم فیزیکى با اصطلاحاتى دقیق و محکم تعریف شوند و تمام مفاهیمى که فاقد مدلول فیزیکى هستند به دور ریخته شوند. اما همو در مورد استفاده اى که روان شناسى از مفهوم او مى کرد شک داشت. او بیست و هفت سال پس از پیشنهاد عملیاتى نگرى، نوشت: «احساس مى کنم موجودى مهیب خلق کرده ام که مسلما از کنترل من خارج شده است. من از کلمه عملیاتى نگرى نفرت دارم... چیزى که من در نظر داشتم ساده تر از آن بود که به وسیله نامى آن قدر پرمدعا تا این اندازه بزرگ جلوه داده شود.»38
عینى گرایى در مکتب رفتارگرایى که حاصل تعلیمات کنت و ماخ39 و بریجمن بود، باعث شد که مسائل مهم اغلباز مطالعات روان شناختى مستثنا شوند، تنها به این دلیل که نمى توانستند ضروریات مربوط به دقایق و سختى هاى عملیاتى نگرى را برآورده کنند؛ در حالى که موضوعات بى اهمیت به خاطر سهولت دسترسى براى فنون عملیاتى نگرى ترجیح داده مى شدند.40
در نقد رفتارگرایى همین بس که از لحاظ فلسفى و معرفت شناختى هم از سوى فیلسوفان غربى41 و هم از سوى فیلسوفان اسلامى42 اشکالات اساسى بر فلسفه اثبات گرا، که پایه اصلى رفتارگرایى مى باشد، وارد است. از این گذشته، مادى گرایى این دیدگاه، طبق فلسفه اسلامى مردود مى باشد؛ زیرا طبق این فلسفه، رفتار انسان تحت تأثیر نفس و قوایش که عین آن است، حاصل مى شود.43 به دیگر سخن، انسان مانند ماشینى مکانیکى نیست و رفتارش همواره تابع تغییرات فیزیولوژیک و محیطى نیست که مجبور باشد از رویه ثابتى در رفتارش استفاده کند، تا بتوان قوانین حاکم بر رفتار او را کشف و کنترل کرد؛ بلکه رفتار انسان تابع نفس اوست که حیطه آن فراتر از قوانین فیزیکى است. در واقع، حقیقت انسان روح اوست و بدون شناخت روح، شناسایى انسان ناممکن است.44 پس اگر چنین تأثیرى بر رفتار، از جانب روح (نفس) مى باشد، هم باید جهت مباحث روان شناختى به سوى ابعاد غیرمادى مؤثر در رفتار باشد و هم، با توجه به اینکه قوانین فیزیکى، توان سنجش میزان تأثیر این ابعاد را نخواهند داشت، باید نوعى تبیین غیرمادى در فرایندهاى روانى مطرح شود.45
همان گونه که پیش تر اشاره شد، رفتارگرایى رادیکال با ریشه فلسفى ماشین انگار براى انسان، امروزه کم کم جاى خود را به رفتارگرایى با رویکرد شناختى مى دهد، که نقش شناخت در آن چشمگیرتر است؛ نقشى که در تضاد با رویکرد مکانیکى است و حرکتى به سوى پذیرش عناصر غیرعینى و غیرمادى است.
به هر حال، یکى از عواملى که باعث ماندگارى رفتارگرایى شناختى شده است، توجه آن، به مسئله شناخت و در نتیجه، تطابق بیشتر آن با حقیقت، یعنى تأثیرگذارى نفس در رفتار، مى باشد. در حالى که یکى از عوامل افول رفتارگرایى رادیکال عدم پذیرش تأثیرات فرایندهاى ذهنى و غیرعینى بر رفتار است که میزان توانایى آن را در تحلیل رفتارهاى پیچیده، کاهش داده است.46
باید دقت کرد که با وجود توجه رفتارگرایان شناختى به مسئله شناخت، همچنان به لحاظ فلسفى نقدهاى بسیارى به این رویکرد وارد است، که مهم ترین آنها عدم پذیرش روح مجرد انسانى، به عنوان عامل اصلى رفتار مى باشد. حال آنکه بیش از ده برهان فلسفى بر اثبات آن، اقامه شده است.47
بنابراین، رفتارگرایى شناختى با وجود اینکه واقعیت مندى بیشترى، نسبت به رفتارگرایى رادیکال دارد، اما به علت تعارض با مسائل مهم فلسفى، از جهت اصول موضوعه حاکم بر آن، داراى واقعیت مندى لازم براى ماندگارى نیست. البته باید پذیرفت که از نظر اعتبار تجربى، تا زمانى که اثبات گرایى منطقى و عملیاتى نگرى در عرصه تجربه میدان دار است، شرایط لازم براى ادامه حیات رفتارگرایى مهیا مى باشد.
ب. بهره گیرى از منابع دینى و رابطه آن با ماندگارى مکتب
انسان با تمام پیچیدگى اش، مخلوق پروردگارى است که عالم به تمام وجود آدمى است. حس و عقل به عنوان دو منبع معرفت، نارسایى هاى فراوانى دارند؛ از این رو، خداوند متعال منبع دیگرى را براى دست یابى به شناخت هاى لازم، در اختیار انسان قرار داده است، که «وحى» مى باشد. یکى از ویژگى هاى وحى، مصونیت آن از خطاست؛48 یعنى تطابق تام با واقعیت دارد.
در قرآن کریم، نسبت به ماهیت انسان، آیات بسیارى نازل شده است. مثلاً، بخشى از این آیات، به این نکته مى پردازد که غیر از بدنى که از گل آفریده شده، چیز دیگرى نیز به آن اضافه شده است که «روح» نامیده مى شود.49 بخشى دیگر، به این حقیقت اشاره دارد که با مرگ انسان، روح از بین نمى رود. از این مطلب، فهمیده مى شود که هویت واقعى انسان را روح او تشکیل داده است.50
اثبات روح به عنوان هویت اصلى انسان و بقاى آن، علاوه بر رد نظریات مکانیکى و مادى گرا، با توجه به غیرمادى بودن روح،عینى گرایى رانیزباچالش مواجه مى سازد.
یکى دیگر از منابع معرفت دینى، روایات و احادیث معصومان علیهم السلام است (که پس از اثبات صدور آن، توسط بررسى هاى رجالى و حدیثى) به عللى چند، از جمله عصمت گوینده (که نشانگر واقعیت مندى است) و کثرت موضوعات پرداخته شده، مى تواند منبعى ارزشمند در تحقیقات علمى باشد. براى مثال، در حدیث آمده است: «اصل الانسان لبّه.»51 لب به معناى خالص یک چیز، عقل خالص و قلب آمده است.52 وقتى این حدیث در کنار آیات قرآنى، که مربوط به نحوه خلقت حضرت آدم علیه السلام و مسئله نفخ روح مى باشد،53 مطالعه مى شود، تفاوت جوهرى و ذاتى انسان با حیوان روشن مى شود. این آموزه دینى نشان مى دهد نحوه عمل رفتارگرایان در تعمیمِ یافته هاى حیوانى به انسان54 نادرست است؛ زیرا گرچه به لحاظ فیزیولوژیک، انسان نوعى حیوان است، اما طبق آیات قرآن، وجه تمایز انسان از هر موجود دیگرى، روح منتسب به خداوند اوست55 و طبق حدیث مطرح شده، نقطه تمایز انسان از حیوان، عقل اوست که این دو، در بینش اسلامى، از مهم ترین عوامل رفتار انسان مى باشند. پس نمى توان هر رفتار انسانى را از مقایسه آن با حیوان به دست آورد.
به طور کلى، مى توان گفت: با توجه به واقعیت مندى نصوص دینى، تعارض یک علم با آن نصوص، نشان دهنده عدم واقعیت مندى است، که مضر به ماندگارى آن خواهد بود. پس برخى از مبانى رفتارگرایى همچون مادى گرایى، یکسان انگارى انسان و حیوان و جبرگرایى محیطى56 که در تضاد آشکار با مفاهیم متقن دینى است از عوامل ضعف رفتارگرایى است که به مرور زمان، موجب افول آن خواهد شد.
ج. اعتبار تجربى و نقش آن در ماندگارى یک مکتب روان شناسى
در علم تجربى، نظریه اى خوب است که اعتبار تجربى داشته باشد؛ یعنى داده ها از آن حمایت کنند.57 البته تأیید یک نظریه به معناى اثبات نهایى آن نیست و تاریخ علم نشان داده است که به علم، چگونه باید نظر کرد.58 از نظر منطق کلاسیک، احکام آمارى که در علم روان شناسى رایج است، مبتنى بر استقراى ناقص است و استقراى ناقص داراى ارزش ظنى بوده، غیرقطعى مى باشد.59 حال هرچه داده هاى بیشترى از یک نظریه حمایت بکنند، اعتبار آن استقرا افزایش مى یابد و درجه واقعیت مندى آن نیز بالا مى رود، اما هیچ گاه به سطح یقین نمى رسد؛ زیرا در علوم انسانى تجربى، همواره با اندک بودن مشاهدات، نسبت به وسعت جامعه آمارى، که کل بشریت است، مواجه هستیم و نظریه پردازى طبق این مشاهدات، با در نظر گرفتن تفاوتِ ظرفیت هاى ذهنى در امر نظریه پردازى و میزان سوگیرى هاى شخصى نظریه پرداز، تغییر نظریه و فرضیه را از آغاز، مفروض عالم تجربى مى کند. بنابراین، مى توان ویژگى هاى علم تجربى را چنین برشمرد: الف. مشاهده و نظریه؛ ب. احتمال و گمان؛ ج. تغییر مداوم.60
با حفظ این مقدّمه باید گفت: در مسیر رشدِ رفتارگرایى، مسئله اعتبار تجربى به خوبى خود را نشان مى دهد. براى مثال، واتسون در رفتارگرایى اش یک محیط گراى رادیکال61 بود که نه جنبه هاى ارثى را مى پذیرفت و نه جنبه هاىشناختى را.62 همان گونه که پیش تر اشاره شد، بعد از او، اسکینر با اینکه رفتارگرایى رادیکال بود، اما به اشتباه واتسون، در رد استعدادهاى ژنتیکى اعتراف کرد که این امر، حاصل پیشرفت هاى زیست شناختى در زمینه ژنتیک بود. بعد از او، بندورا با ارائه مفهوم یادگیرى مشاهده اى،63 بر فرایندهاى شناختى تأکید کرد. رویکرد او، شرح کامل ترى درباره عللرفتار بود.64 در واقع، موضع بندورا، برخى از رفتارهایى را که طبق سایر رویکردها توجیهى نداشت، توجیه کرد و بیشتر پژوهش ها آن را تأیید کردند.65 توجه به جنبه هاى شناختى نیز از تأثیرات روان شناسى گشتالت بر رفتارگرایى بود.
آنچه ذکر شد، نشان دهنده افزایش اعتبار تجربى رفتارگرایى، در یک روند تکاملى مى باشد که افزایش واقعیت مندى را در پى دارد. البته نباید غافل شد که علم تجربى، در شناخت حقیقى انسان، ناکارآمد است.66 پس تنها میتوان این نتیجه را گرفت که افزایش اعتبار تجربى، باعث ماندگارى نسبى مى باشد.
د. انعطاف پذیرى یک مکتب در مقابل نقدها و نقش آن در ماندگارى
منظور از انعطاف پذیرى همان امرى است که به واسطه پایه هاى فلسفى و علمى مستحکم به وجود مى آید و باعث مى شود، یک علم به غیرقطعى بودن خود، واقف بوده و در برابر نقدها، متواضعانه تر رفتار کند؛ که چه بسا نقد، صحیح بوده و باعث افتادن علم در مسیر صحیح خود بشود. چنین تجربه اى را مى توان در رفتارگرایى مشاهده کرد؛ زیرا انتقادهاى فراوان از رفتارگرایى رادیکال به دلیل رد تأثیر فرایندهاى ذهنى در رفتار، باعث رشد رفتارگرایى و به رسمیت شناخته شدن این فرایندها توسط تولمن و سپس بندورا شد.67
در واقع، یکى از عوامل افول رفتارگرایى رادیکال، عدم توجه به نقدهاى انجام شده، مى باشد. براى مثال، مى توان به برترى ویلیام مک دوگال،68 در مناظره اش با واتسون، پس از گذشتن یازده سال از تأسیس رفتارگرایى، اشاره کرد. ایندر حالى است که واتسون هیچ تغییرى در روش رفتارگرایى اش نداد و تا آخر عمر بر موضع خود پا فشرد.69 نیز ادعاى واتسون مبنى بر تبیین همه اعمال انسانى به وسیله یک عامل و حذف جنبه ذهنى رفتار انسان ادعاى خطیرى است و البته وقتى که او در توجیه این ادعا اظهار مى دارد که هیچ گاه و در هیچ یک از اعمال انسانى به نقش شعور برنخورده است و اصولاً برخورد با شعور و تعریف آن امکان پذیر نیست، دیگر ادامه بحث فایده اى ندارد،70 چراکه وقتى او چشم خود را به روى حقایق مى بندد، دیگر به دنبال علم نیست، بلکه تنها مى خواهد نظر خود را اثبات کند و این رفتار فاقد ارزش علمى است. پس پویایى یک مکتب در گرو انعطاف آن در برابر نقدهاست که روند تکاملى آن، از رفتارگرایى رادیکال تا رفتارگرایى شناختى قابل رؤیت است.
ه. میزان تأثیر مسائل فرهنگى در قبول یا رد یک مکتب
مسئله تأثیر مسائل فرهنگى بر ماندگارى یک مکتب را مى توان از دو منظرِ تأثیر مستقیم و تأثیر غیرمستقیم بررسى کرد.
تأثیر مستقیم فرهنگ، جایى خود را نشان مى دهد که یک مکتب، به دلیل مطابقت و مناسبتى که با یک فرهنگ خاص دارد مورد پذیرش واقع مى شود. نمونه بارز این مسئله را مى توان در پذیرش رفتارگرایى واتسون، از سوى جامعه آمریکا مشاهده کرد، به گونه اى که سرسخت ترین منتقد واتسون، یعنى مک دوگال، وقتى پیش بینى مى کند که واتسون بدون اینکه ردى از خود بر جاى گذارد، در طى چند سال از بین مى رود، چند سال بعد در پیوستى به ویرایش منتشرشده مناظره اش با واتسون، با بسیار خوش بینانه ارزیابى کردن پیش بینى اش، چنین مى نویسد: «این پیش بینى بر اساس تخمین بلندنظرانه از هوش مردم عادى آمریکا انجام گرفته است... دکتر واتسون به عنوان پیغمبرى که مایه سربلندى کشور خویش است به دادن فتوا ادامه مى دهد.»71
در واقع، آنچه این سخن در پى بیان آن است، زنده نگاه داشته شدن رفتارگرایى واتسون توسط عامه مردم است و نه توسط روان شناسان؛ تبیین هاى ساده و مطابق فهم عامه و همچنین ارائه روش هاى کاربردى در درمان و نحوه رفتارهاى روزمره مردم و نیز گسترش سریع روان شناسى به واسطه عینى تر کردن مسائل آن و مطابقت با نظریه تکامل داروین و علل دیگر، باعث شد که مردم به آن روى آورده، آن را مهم تر از آنچه هست، جلوه دهند.
شاید آنچه مردم آمریکا را به هیجان آورد دعوت مشهور واتسون از مردم براى ایجاد جامعه اى بود که بر پایه رفتار کنترل شده و علمى شکل داده شده باشد؛ دنیایى به دور از افسانه ها، آداب و سنن و راه هاى قراردادى. رفتارگرایى در اشتیاق و ایمان، برخى جنبه هاى یک مذهب را دارا بود.72
اینکه چرا مردم چنین اهمیتى براى این مکتب قایل شدند، شاید با توجه به آثار مدرنیته بر زندگى آنها قابل پاسخ گویى باشد. در واقع، این اندیشه ها به مردمى که تحت تأثیر مدرنیسم، از اندیشه هاى کهنه سرخورده بودند، امید مى داد تا ایده آل هاى خود را در فضایى علمى تحقق بخشند. پس مى توان عامل اصلى این روى آورى را نفوذ اصول مدرنیته در زندگى مردم آمریکا دانست که به مخالفت با مفاهیم سنتى و دینى برخاسته بود.73
برخى از نویسندگان یکى از علل روى آورى به یک دیدگاه را، مسئله روح زمانه عنوان کرده اند، که وقتى روح زمانه تغییر مى کند، آنچه که در یک علم، مد روز محسوب مى شود نیز تغییر مى کند.74 با توجه به رد چنین مفهومى از زمان یاجامعه،توسط محققان با دلایل عقلى و قرآنى،75 برگشت این موضوع به شرایط فرهنگى خواهد بود.
تأثیر غیرمستقیم فرهنگ نیز بدین ترتیب است که توجه یک مکتب به بافت فرهنگى یک جامعه و تأثیر آن بر رفتار افراد، با توجه به تفاوت هاى فرهنگى موجود در میان قومیت هاى مختلف، باعث تطابق بیشتر آن مکتب با واقعیت مى شود و از این طریق اعتبار علمى آن افزایش مى یابد.
نمونه بارز تأثیر متفاوت فرهنگ ها بر رفتار انسان، در افراد دو فرهنگى قابل مشاهده است؛ زیرا طبق تحقیقاتى که انجام شد، وقتى با این افراد به زبان مادرى آنان صحبت مى شد، حالت هاى روانى و رفتارى رایج در فرهنگ مادرى را ابراز مى کردند؛ اما وقتى به زبانِ فرهنگ دوم، با ایشان صحبت مى شد رفتارهاى رایج در فرهنگ دوم را ابراز مى کردند.76
و. وجود افراد صاحب نام و مشهور در یک مکتب و نقش آن در ماندگارى
یکى دیگر از مواردى که در نگاه اول، در اقبال به یک مکتب مهم به نظر مى رسد، وجود افراد ذى نفوذ و مشهور در آن مکتب است. یکى از عوامل افزایش عمر رفتارگرایى نیز، وجود افراد صاحب نامى همچون واتسون و اسکینر است؛ افرادى که با ادعاهاى خود در سطح عمومى جامعه و تبلیغات رسانه اى، مبنى بر ارائه روش جدید زندگى، مردم آمریکا را شیفته خود کردند و همین تبلیغات، باعث رشد رفتارگرایى و توجه بیشتر به آن در سطوح دانشگاهى شد، گرچه مخالفان سرسختى در همان سطوح داشتند.77
اما توجه به این نکته لازم است که صرف این مطلب باعث ماندگارى یک مکتب نیست؛ زیرا عرصه علم، عرصه تعارفات اجتماعى نیست؛ گرچه ممکن است گه گاه از مسیر صراحت خود منحرف شود، اما پس از گذر ایامى چند دوباره به مسیر اصلى خود باز خواهد گشت. آنچه درباره اسکینر و شرطى سازى کنشگر او اتفاق افتاد، گواه بر این مطلب است؛ چراکه عمر طلایى این رویکرد تنها تا زمان مرگ او بود و این رویکرد نماینده اى سرشناس جز اسکینر ندارد.78
البته علت شهرت این افراد در دو نکته نهفته است: یکى، توجه به مسائل کاربردى در علم روان شناسى که باعث رفع نیازهاى فردى و اجتماعى مى شود و دیگرى، تحلیل هاى ساده و همه فهم از رفتار آدمى که باعث کسب اقبال عمومى مى گردد. در بخش هاى بعدى به این دو مسئله خواهیم پرداخت.
ز. میزان تأثیر توجه به مسائل کاربردى در ماندگارى مکتب
طبق آنچه پیش تر اشاره شد، غایت روان شناسى تجربى را مى توان جهت کاربردى آن دانست؛ جهتى که باعث اقبال عامه مردم به آن شده و پیشرفت آن را (به واسطه بروز و ظهور استعدادهاى نهفته در اجتماع) باعث مى شود. توجه به مسائل کاربردى و تحولى که رفتارگرایى در کاربردى کردن علم روان شناسى به وجود آورد، شاید آن چیزى باشد که این مکتب را از ساخت گرایى و کارکردگرایى جدا مى کند؛ چراکه اولاً، فضاى بسته و مأیوس کننده مکتب ساخت گرایى اجازه استفاده از روان شناسى در امور کاربردى را نمى داد؛79 ثانیا، روش درپیش گرفته شده توسط کارکردگرایى با وجود تأکید بر کاربردى کردن روان شناسى، باعث سستى حرکت این علم شده بود.80
در این میان، توجه بیش از حد اسکینر به جنبه هاى کاربردى، مثال زدنى است. او حتى به نوشتن رمان «والدن2»81اقدام کرد تا چارچوب هاى جامعه را بر پایه نظرات علمى و روان شناسى، به عموم مردم عرضه کند.82 وى همچنین به ساخت تختخوابى پرداخت که براى منظم کردن مراقبت از طفل، طراحى شده بود83 و البته مشهورترین دستگاه اسکینر، ماشین آموزشى او بود. تلاش هاى اسکینر در این زمینه باعث حمایت گسترده منابع قدرت از او شد، به گونه اى که او جایزه سهم علمى برجسته را در سال 1958، مدال ملى علم (بالاترین نشان دولت آمریکا) را در سال 1968 و مدال طلاى بنیاد روان شناسى آمریکا را در سال 1971 دریافت کرد. تلاش هاى اسکینر به انضمام حمایت منابع قدرت از او، باعث افزایش عمر رفتارگرایى اسکینر شد.
روش شناختى اجتماعى بندورا نیز، با توجه به خدمات فراوانى که به عنوان روش مؤثر براى مطالعه رفتار (در آزمایشگاه) و تغییر آن (در درمانگاه) انجام داده، مورد توجه واقع شده است.84
همان گونه که مشاهده شد، توجه به نیازهاى جامعه و استفاده کاربردى از روان شناسى در میان رویکردهاى مختلف رفتارگرایى، یکى از علل ماندگارى نسبى و افزایش طول عمر این مکتب مى باشد. البته توجه به مسائل کاربردى، تنها باعث رغبت عمومى گشته و ماندگارى را به صورت مقطعى (و تا زمان پاسخگو بودن به نیازها) موجب مى گردد. به نظر مى رسد ماندگارى رفتارگرایى، بیشتر در سایه توجه به این عامل مى باشد.
ح. ایجاز و سادگى تحلیل رفتار و تأثیر آن بر ماندگارى
این بحث از فروع بحث قبل است که به لحاظ اهمیت آن جداگانه آورده شده است. در واقع، آنچه باعث پیشرفت سریع علم تجربى در قرن هاى اخیر شده، توجه به همین مسئله بوده است.85 یعنى تبیین هاى ساده از روابط بین موجودات و یافتن قواعد میان آنها؛ زیرا قاعده مندى در عین سادگى باعث مى شود از طرفى، قدرت پیش بینى به لحاظ قاعده مندى افزایش یابد و از سوى دیگر، آموزش آن به واسطه سادگى و همه فهمى اش گستره اى همگانى بیابد. آنچه در مورد محبوبیت مکتب رفتارگرایى در میان عامه مردم مشاهده مى شود همین نکته است که رفتارگرایى مدعى شد با فرمول ساده S-Rمى تواند علت هر رفتار را براى مردم به صورت واضح، بیان کند. و البته در این میان، رویکرد هال86 به عنوان یکرفتارگرا، با وجود دقت زیاد، به خاطر پیچیدگى هایش با انتقادهاى زیادى مواجه شد87 که نشان از اهمیت این مسئله دارد.
البته خطرى که در کمین این خصیصه است، تبیین هاى غیرواقع بینانه است؛ زیرا جهان واقع و رفتار انسان بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان با یک فرمول ساده آن را تبیین کرد. بسنده کردن به آن، گرچه ممکن است در ابتدا از نظر کارکردى مفید به نظر آید، اما امکان عدم تطابق و فساد نیز بسیار زیاد است و همین عدم توجه رفتارگرایى رادیکال (بخصوص رویکرد گاترى88) به این نکته، یکى از علل افول این رویکرد و روى کار آمدن رفتارگرایى شناختى بود و البته نکته مذکور همچنان یکى از عوامل خطر حتى براى رفتارگرایى معاصر مى باشد.
پس مى توان چنین نتیجه گرفت که سادگى در عین قاعده مندى علوم، بخصوص روان شناسى، همچنان که باعث افزایش محبوبیت است، از عوامل خطر براى ماندگارى آن مکتب نیز به شمار مى آید که باید در طریق قاعده مندسازى بسیار محتاطانه رفتار کرد تا حقیقت، فداى صرف این خصیصه نشود.
نتیجه گیرى
در یک نظر کلى، مى توان ماندگارى رفتارگرایى را در تغییر رویه آن نسبت به قبل و توجه به امورى همچون هشیارى، که مفهومى ماورایى است، دانست. آن گونه که مشخص شد، از جمله عوامل درون مکتبى براى ماندگارى، اتقان اصول، موضوعه یک مکتب است و چون رفتارگرایى، داراى نقیصه هاى فراوان از این نظر مى باشد، ماندگارى درازمدت ندارد. همچنین عدم توجه به بعد لاهوتى انسان و عدم سازگارى با نصوص دین حقه، از دیگر ضعف هاى عمده محتوایى این مکتب است. از دیگر عوامل درون مکتبى در افزایش ماندگارى، ویژگى هایى همچون اعتبار تجربى و در نظر گرفتن تفاوت هاى فرهنگى است که به افزایش واقعیت مندى کمک کرده، از این جهت، در ماندگارى مکتب مؤثر است؛ اما عواملى همچون توجه به مسائل کاربردى و سادگى مفاهیم و تحلیل ها، تنها باعث رغبت عمومى گشته و ماندگارى را به صورت مقطعى سبب مى شود. ماندگارى رویکرد رفتارگرایى رادیکال بیشتر به علت توجه به همین دو عامل بوده است، اما رفتارگرایى شناختى علاوه بر این ویژگى ها، داراى اعتبار تجربى بیشتر نیز مى باشد. همچنین از عوامل بیرونى، حمایت منابع قدرت، تبلیغات رسانه اى، وجود افراد ذى نفوذ در مکتب و... در رشد و ماندگارى مقطعى یک مکتب دخالت دارند.
پی نوشت ها:
1. behaviorism.
2. Psychoanalysis.
3. Humanistic Psychology
4ـ ر.ک: هنریک میزیاک، تاریخچه و مکاتب روان شناسى، ترجمه احمد رضوانى، ص 496ـ500.
5ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، تاریخ روان شناسى، ترجمه یحیى سیدمحمدى، ص 525.
6ـ همان، ص 509.
7ـ مانند: بى. آر. هرگنهان، همان؛ رابرت ویلیام لاندین، نظریه ها و نظام هاى روان شناسى، ترجمه یحیى سیدمحمدى، دوان. پى. شولتز، تاریخ روان شناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف؛ حسین شکرکن و دیگران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن.
8ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 21 اسلام و نیازهاى زمان، ص 323ـ325.
9ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6 اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 165.
10ـ ر.ک: همان، ص 170.
11ـ ر.ک: عبدالرسول عبودیت، درآمدى بر فلسفه اسلامى، ص 38ـ44.
12ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 6.
13ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 171.
14. John Broadus Watson.
15ـ ر.ک: ر. س. پیترز، فرهنگ تاریخ اندیشه ها، ترجمه علیرضا غفورى، ج 2، سایت باشگاه اندیشه، www.bashgah.net
16ـ ر.ک: دوان. پى. شولتز، همان، ص 331ـ332.
17ـ ر.ک: هنریک میزیاک، همان، ص 500.
18ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 501.
19ـ ر.ک: همان، ص 525.
20ـ ر.ک: هنریک میزیاک، همان، ص 500.
21ـ ر.ک: همان، ص 501.
22ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 556.
23. Edward Chace Tolman.
24ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، ص 244.
25. Albert Bandura.
26ـ ر.ک: دوان. پى. شولتز، همان، ص 385ـ386.
27. Social learning theory.
28ـ ر.ک: همان، ص 386.
29ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 509.
30ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، فصول 12 و 13.
31ـ ر.ک: محمدصادق شجاعى، دیدگاه هاى روان شناختى حضرت آیت اللّه مصباح، ص 32.
32ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، ص 149ـ153.
33ـ ر.ک: محمدصادق شجاعى، همان، ص 32.
34ـ ر.ک: ر. س. پیترز، همان.
35. operationism.
36. Percy W. Bridgman.
37. Percy. W. Bridgman, The Logic of Modern Physics, New York, MacMillan, 1927.
38ـ ر.ک: حسین شکرکن و همکاران، همان، ص 88ـ90.
39. Ernst Mach.
40ـ ر.ک: هنریک میزیاک، همان، ص 500.
41ـ ر.ک: حسین شکرکن و همکاران، همان، ص 145ـ146.
42ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 213ـ215.
43ـ ر.ک: غلامرضا فیاضى، علم النفس فلسفى، ص 69.
44ـ ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، تفسیر انسان به انسان، تنظیم و تحقیق محمدحسین الهى زاده، ص 73.
45ـ ر.ک: محمدصادق شجاعى، همان، ص 32.
46ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، ص 192ـ193.
47ـ ر.ک: همان، ص 40ـ43.
48ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، ص 193.
49ـ ر.ک: مؤمنون: 14.
50ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، به سوى خودسازى، تدوین و نگارش کریم سبحانى، ص 121و122.
51ـ ر.ک: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 82.
52ـ ر.ک: لوئیس معلوف، المنجد فى اللغة، ذیل ماده «لب».
53ـ ص: 72؛ حجر: 29.
54ـ ر.ک: مورتون هانت، تاریخچه روان شناسى از آغاز تاکنون، ترجمه و تلخیص مهدى قراچه داغى و شیرین لارودى، ص 283.
55ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، معارف قرآن: خداشناسى، کیهان شناسى، انسان شناسى، ص 332ـ344.
56ـ ر.ک: حسین شکرکن و همکاران، همان، ص 211.
57ـ ر.ک: ریچارد. ام، رایکمن، نظریه هاى شخصیت، ترجمه مهرداد فیروزبخت، ص 20.
58ـ ر.ک: على زینتى، گفتمان روشنگر درباره اندیشه هاى بنیادین مناظره آقایان احسان طبرى، عبدالکریم سروش، فرخ نگهدار، محمدتقى مصباح، ص 302.
59ـ ر.ک: احد فرامرز قراملکى، منطق 2 درسنامه، ص 127.
60ـ ر.ک: مهدى مشکى، درآمدى بر مبانى و فرایند شکل گیرى مدرنیته، ص 116ـ118.
61. Radical environmentalism.
62ـ ر.ک: حسین شکرکن و همکاران، همان، ص 52ـ59.
63. Observational learning.
64ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، ص 197.
65ـ ر.ک: همان، ص 196.
66ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 154.
67ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 779ـ780.
68. William McDougall.
69ـ ر.ک: دوان. پى. شولتز، همان، ص 346ـ349.
70ـ ر.ک: ف. ل. مولر، تاریخ روان شناسى، ترجمه على محمد کاردان، ج 2، ص 55.
71ـ ر.ک: دوان. پى. شولتز، همان، ص 349.
72ـ ر.ک: همان، ص 341.
73ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: اکبر گنجى، سنت، مدرنیته، پست مدرن، ص 123.
74ـ ر.ک: بى. آر. هرگنهان، همان، ص 6.
75ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 60ـ97.
76ـ ر.ک: رابرت بارون، روان شناسى اجتماعى، ترجمه یوسف کریمى، ص 257ـ258.
77ـ ر.ک: هنریک میزیاک، همان، ص 504ـ506.
78ـ همان، ص 524.
79ـ ر.ک: مورتون هانت، همان، ص 147.
80ـ ر.ک: هنریک میزیاک، همان، ص 494.
81. Walden Two.
82ـ ر.ک: حسین شکرکن و همکاران، همان، ص 127.
83ـ ر.ک: همان، ص 125.
84ـ ر.ک: دوان. پى. شولتز، همان، ص 389.
85ـ ر.ک: والتر ترنس استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلى، ص 97.
86. Clark Leonard Hull.
87ـ ر.ک: رابرت ویلیام لاندین، همان، ص 172.
88ـ ر.ک: همان، ص 178.
منابع
ـ استیس، والتر ترنس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلى، چ دوم، تهران، حکمت، 1381.
ـ بارون، رابرت، روان شناسى اجتماعى، ترجمه یوسف کریمى، تهران، روان، 1389.
ـ پیترز، ر. س، فرهنگ تاریخ اندیشه ها، ترجمه علیرضا غفورى، 1385، سایت باشگاه اندیشه.
ـ رایکمن، ریچارد. ام، نظریه هاى شخصیت، ترجمه مهرداد فیروزبخت، تهران، ارسباران، 1387.
ـ زینتى، على، گفتمان روشنگر درباره اندیشه هاى بنیادین (مناظره آقایان احسان طبرى، عبدالکریم سروش، فرخ نگهدار، محمدتقى مصباح)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ شجاعى، محمدصادق، دیدگاه هاى روان شناختى حضرت آیت اللّه مصباح، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ شکرکن، حسین و دیگران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، تهران، سمت، 1369ـ1372.
ـ شولتز، دوان. پى.، تاریخ روان شناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف، تهران، آگاه، 1378.
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر فلسفه اسلامى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ فرامرز قراملکى، احد، منطق 2 (درسنامه)، تهران، دانشگاه پیام نور، 1384.
ـ فیاضى، غلامرضا، علم النفس فلسفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1389.
ـ گنجى، اکبر، سنت، مدرنیته، پست مدرن (گفت وگو با داریوش آشورى، حسین بشیریه، رضا داورى، موسى غنى نژاد)، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1375.
ـ لاندین، رابرت ویلیام، نظریه ها و نظام هاى روان شناسى، ترجمه یحیى سیدمحمدى، تهران، ویرایش، 1388.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، بى تا.
ـ مشکى، مهدى، درآمدى بر مبانى و فرایند شکل گیرى مدرنیته، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1388.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش عقاید، تهران، امیرکبیر، 1382.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1370.
ـ مصباح، محمدتقى، به سوى خودسازى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1389.
ـ مصباح، محمدتقى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، چ ششم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1388.
- مصباح، محمدتقى، معارف قرآن: خداشناسى، کیهان شناسى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1388.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 6 (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، قم، صدرا، 1382.
ـ معلوف، لوئیس، المنجد فى اللغه، تهران، فرحان، 1379.
ـ مولر، ف. ل، تاریخ روان شناسى، ترجمه على محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368.
ـ میزیاک، هنریک، تاریخچه و مکاتب روان شناسى، ترجمه احمد رضوانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1376.
ـ هانت، مورتون، تاریخچه روان شناسى از آغاز تاکنون، ترجمه و تلخیص مهدى قراچه داغى و شیرین لارودى، تهران، پیکان، 1380.
ـ هرگنهان، بى. آر.، تاریخ روان شناسى، ترجمه یحیى سیدمحمدى، تهران، ارسباران، 1389.