بررسى رویکرد تطبیقى دیدگاههاى علّامه طباطبائى و پارسونز نسبت به مدیریت خانواده
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 202- مهر 1393
احمد رضایى : استادیار گروه علوم اجتماعى دانشگاه مازندران. arezaiim@yahoo.com
مریم شعبانى : دانشجوى کارشناسى ارشد جامعهشناسى دانشگاه مازندران، maryam_shaebani@yahoo.com
چکیده
مقاله حاضر که با هدف بررسى مقایسهاى مدیریت خانواده از دیدگاه علّامه طباطبائى و پارسونز تهیه شده است، به دنبال پاسخگویى به این سؤال اصلى بود که میان آراى علّامه طباطبائى و پارسونز نسبت به مدیریت خانواده چه تشابهات و تمایزهایى وجود دارد؟ جمعآورى اطلاعات و انجام این پژوهش با روش اسنادى صورت گرفته است. این پژوهش از یکسو، داراى رویکردى میانرشتهاى بین اخلاق و جامعهشناسى است و از سوى دیگر، پژوهشى علمى ـ دینى بهشمار مىرود. در این مقاله ابتدا الگوهاى مدیریتى در خانواده مطرح شدهاند، سپس به دیدگاههاى علّامه طباطبائى و پارسونز در خصوص مدیریت خانواده اشاره شده است.
بر اساس دستاوردهاى این پژوهش، علّامه طباطبائى در خصوص مدیریت خانواده بر تفکیک نقشها و تعقل تأکید ورزیده و پارسونز به تفکیک نقشها و اصل سازشناپذیر بودن آن اشاره کرده است. البته بین دیدگاه علّامه طباطبائى و پارسونز پنج تشابه و چهار وجه تمایز وجود دارد که در این نوشتار بدان اشاره شده است.
کلیدواژه ها: مدیریت خانواده، الگوهاى مدیریتى خانواده، ساختار قدرت در خانواده، تفکیک نقشها.
مقدّمه
خانواده، مهم ترین و در عین حال، منسجم ترین واحد هر نظام اجتماعى است؛ نهادى که سلامت آن زمینه ساز سلامت سایر نهادهاى اجتماعى مى باشد. خانواده در شکل دهى و هدایت رفتار فردى و اجتماعى در بین تمامى نهادها، سازمان ها و تأسیسات اجتماعى، نقش و اهمیتى خاص و بسزا دارد. نقش خانواده در ایجاد، توسعه و تعمیق رفتار آدمى غیرقابل انکار است؛ چون شعاع و حوزه نفوذ و تأثیر نهاد خانواده در شکل دهى و هدایت رفتار انسان بسیار گسترده است. به همین دلیل، در رویکردى نظام مند به پدیده هاى اجتماعى، مى توان با اقامه دلایل متقن و براهینى مشخص مدعى شد که از میان عوامل متعدد و تأثیرگذار، سهم و تأثیر نهاد خانواده جدى تر و پایدارتر است. از سوى دیگر، تمام شئون زندگى انسان ها در خانواده از هنگام تولد تا مرگ نیازمند داشتن یک سلسله اهداف و تدابیر است. به عبارت دیگر، براى رسیدن به اهداف خرد و کلان زندگى، مجموعه اى از تدابیر، تصمیم گیرى و رهبرى، ضرورى است که امروزه مجموع این اقدامات و تدابیر در فرایندى به نام مدیریت خانواده قابل شناسایى است. مدیریت خانواده را دانش و هنر هماهنگى اعضاى خانواده و استفاده بهینه از منابع خانوادگى (باورها، اعتقادات، سرمایه انسانى و مالى، عاطفه و احساس) براى رسیدن به اهداف در دوره زمانى معین تعریف کرده اند (باقرى، 1388، ص 8).
البته مدیریت خانواده مفهومى عام و گسترده است و امروزه در منابع علمى براى شناسایى آن از شاخص هاى متنوعى همچون ساختار قدرت، وجه تصمیم گیرى و... استفاده مى کنند. موضوع مربوط به مدیریت خانواده و شاخص هاى آن به دلیل تأثیر غیرقابل انکار مدیریت خانواده، نه در دوران هاى اخیر، بلکه از ازمنه کهن نیز توجه اندیشمندان و مصلحان اجتماعى را به خود مشغول کرده بود. از میان صاحب نظران غربى، مى توان به تالکوت پارسونز اشاره کرد. وى که از بزرگان رویکرد کارکردگرایى ساختارى در تحلیل هاى اجتماعى به شمار مى آید، تحت تأثیر بحران اقتصادى دهه هفتاد میلادى در خصوص چگونگى مدیریت خانواده، نظریه اى ارائه کرده است که بهنظریه تفکیک نقش هامشهور مى باشد.
بررسى نویسنده مقاله حکایت از آن دارد که موضوعى به شکل مستقیم با بحث مدیریت خانواده که با رویکرد تطبیقى باشد یافت نشده است، اما به شکل غیرمستقیم با بحث مدیریت خانواده از دیدگاه اندیشمندان مسلمان بعضى مسائل مورد بررسى قرار گرفته است که مى توان به منابع علمى مربوطه رجوع کرد. از میان متفکران مسلمان، علّامه طباطبائى فیلسوف شهیر و بلندآوازه اى است؛ تمام تلاش علمى او مصروف فهم قرآن مجید است به همین جهت، هرگاه کسى بخواهد نظر خویش را به کرسى بنشاند سعى مى کند از اندیشه هاى او براى اثبات نظریات خود استفاده کند. یکى از موضوعات بسیار مهم در اندیشه هاى علّامه طباطبائى بحث مدیریت خانواده است. علّامه طباطبائى با بهره گیرى از اندیشه هاى اسلامى و تعقل و آزاداندیشى، صاحب نظریاتى در خصوص مدیریت خانواده مى باشد. اما آن چیزى که مى تواند مبناى سؤال و مسئله اصلى این مقاله قرار گیرد این است که اگر در مقام مقایسه دیدگاه هاى دو اندیشمند، یعنى علّامه طباطبائى و پارسونز برآییم و در پى تمایز و تشابه دیدگاه هاى آنها باشیم، دیدگاه هاى این دو در مورد مدیریت خانواده چه خواهد بود؟ درواقع، این مقاله در پى پاسخ به سؤالات ذیل است:
1. وجه تمایز دیدگاه هاى علّامه طباطبائى و پارسونز نسبت به مدیریت خانواده چیست؟
2. وجه تشابه دیدگاه هاى علّامه طباطبائى و پارسونز نسبت به مدیریت خانواده چیست؟
به طورکلى، خانواده مهم ترین نهاد اجتماعى است که کارکردها و جهت گیرى هاى جملگى نهادهاى اجتماعى را تحت تأثیر قرار مى دهد. بر اساس یافته هاى پژوهشى در دنیاى غرب و شرق، این رکن رکین در حال فروپاشى و اضمحلال است. به مدد دیدگاه هاى اندیشمندان بزرگ (اعم از شرق و غرب) مى توان با ارائه راه کارهاى مناسب و منطقى در قالب مقالات علمى، بخشى از مشکلات مربوط به فقر تئوریک در این زمینه را مرتفع ساخت؛ به ویژه وقتى این موضوع به شکل مقایسه مورد تحلیل قرار مى گیرد، نتایج سودمندترى را ارائه خواهد نمود.
از نوگرایى و جدید بودن این گونه مباحثات مى توان متذکر شد که به طورکلى، تطبیق و مقایسه اندیشه هاى فیلسوفان بزرگ مسلمان نظیر علّامه طباطبائى با اندیشمندان برجسته مغرب زمین نظیر پارسونز مى تواند اولاً، تمایزها و تشابهات حوزه هاى معرفتى آنها را در ساحت موضوعاتى مانند خانواده نشان دهد و تبیین کند که فیلسوفان مسلمان چه اندازه داراى تراوشات فکرى مهم و ممتازى بودند (برخلاف تصور رایج که فکر مى کنند غربى ها برجسته اند). ثانیا، بدون شک، ویژگى هاى معرفتى و فلسفى علّامه طباطبائى (به عنوان یکى از بزرگ ترین مفسران دینى قرن حاضر) نسبت به سایر متفکران مسلمان داراى عظمت هاى فکرى خاصى است؛ به همین دلیل، مى توان دیدگاه هاى او را در موضوعاتى نظیر خانواده به رخ برجستگان فکرى دنیا کشید تا قابلیت هاى علمى و عقلى دین در مدیریت خانواده متجلى گردد.
الگوهاى مدیریتى در خانواده
یکى از کارکردهاى خانواده، تربیت فرزندان به عنوان شهروندان آینده است. البته این هدف بستگى به نوع ساختار و جو مسلط بر خانواده دارد. چون نوع روابط میان نقش هاى مختلف در خانواده و به تبع آن، تفوق هریک از گونه هاى ساخت قدرت و یا شیوه هاى تربیتى (استبدادى، دموکراتیک و...) منجر به بروز رفتارهاى متفاوت از سوى فرزندان در عرصه اجتماعى خواهد شد (اعزازى، 1376، ص 63).
البته بحث مدیریت خانواده در اینجا بسیار مهم و اساسى است؛ چراکه مدیریت خانواده در ادبیات جامعه شناسى ارتباط تنگاتنگى با مفهوم تصمیم گیرى دارد و تصمیم گیرى در ارتباط با حوزه ساختار قدرت مطرح مى شود. به عبارت دیگر، محققان در تحقیقات خود وجه تصمیم گیرى را به عنوان مصداق مفهوم قدرت در خانواده به کار مى برند.
مفهوم قدرت در خانواده چندان هم شفاف نیست. درباره مفهوم سازى ابعاد قدرت در خانواده، از سوى نظریه پردازان اجماع کامل وجود ندارد. با وجود این اختلاف نظر، بسیارى از محققان در تحقیقات سواى اختلافات لغوى، وجه تصمیم گیرى را به عنوان مصداق مفهوم قدرت در خانواده به کار مى برند. وقتى سؤال مى شود: چه کسى اعمال قدرت مى کند؟ این امر به طور اخص متوجه تصمیم گیرى ها در خانواده است (اولسون، 1969، ص 547). لیکن به منظور نقل ادبیات حاکم بر عرصه مدیریت خانواده، به بیان الگوهاى برآمده از قدرت در خانواده مى پردازیم:
تصمیم گیرى در خانواده مى تواند هریک از وجوه ترغیب، تحریک، اجبار و فعال کردن تعهد افراد باشد. این وجوه، ابزارهایى هستند که در رفتار دیگران تغییر ایجاد مى کنند؛ به این معنا که بر اساس ترغیب و مجاب سازى و یا بر مبناى اجبار و زور به مرحله اجرا درآید. بر این اساس است که مى توان تصمیم گیرى در خانواده را به اقتدارگرایانه و دموکراتیک تقسیم بندى نمود. تصمیم گیرى هاى دموکراتیک به مشارکت و حضور فعال اعضا در فرایند اخذ تصمیم اشاره دارد و تصمیم گیرى هاى اقتدارگرایانه به حاکمیت و محوریت یک فرد به عنوان رئیس یا ارشد در اخذ تصمیمات با کمترین توضیح دلیل اخذ آنها دلالت مى کند. این روابط قدرت (دموکراتیک و اقتدارگرایانه) در تعاملات بین افراد خانواده را روابط دوسویه یا متقارن و یک سویه یا نامتقارن نیز نامیده اند (تاورمینا، 1978، ص 433).
بوئرمن (Bowerman) در بررسى الگوهاى ساخت قدرت در خانواده به سه سطح توجه کرده است. در یک سطح، ساخت قدرت بین زن و شوهر را مطرح مى کند که اشاره به روابط بین زن و شوهر و گرفتن تصمیمات دارد. در این سطح، روابط مى تواند به صورت سلطه زن و شوهر و یا به شکل برابرانه برقرار باشد. در سطح دوم، به الگوهاى نقش والدین توجه نموده و در سطح سوم، ساخت تربیت فرزندان را مطرح کرده است. این ساخت، از یک طیف تشکیل شده که در یک سر آن سلطه کامل والدین و در طرف دیگر، نظارت حداقلى آنان بر فرزندان قرار دارد. این طیف از پنج نوع ساخت تشکیل شده است:
1. ساختار مستبدانه: پدر و مادر بر فرزند صرفا دیکته مى کنند و فرزند حق اظهارنظر ندارد.
2. ساختار اقتدارگرایانه: پدر و مادر به حرف فرزندان گوش مى دهند، اما خودشان تصمیم مى گیرند.
3. ساختاردموکراتیک: به فرزند فرصت کافى براى تصمیم گیرى داده مى شود،ولى تأییدتصمیم بااولیاست.
4. ساختار مبتنى بر برابرى: سهم اولیا و فرزندان در تصمیم گیرى به صورت مشارکت 50 به 50 است.
5. ساختار مخیرانه: فرزند نسبت به اولیا نفوذ بیشترى در تصمیم گیرى دارد؛ به عبارتى، تصمیم فرزند مورد تمایل و توجه اولیا قرار مى گیرد (ساروخانى و امیرپناهى، 1385، ص 40). البته بلاد دو الگو به این ساخت مى افزاید (بلاد، 1973؛ باقرى، 1388، ص 33):
6. الگوى عدم مداخله وآزادانه:فرزندباخواسته هاى اولیا در تصمیم گیرى مخالفت نشان مى دهد.
7. الگوى اغماض: اولیا توجهى به رفتار فرزندانشان نمى کنند.
جامعه شناسان با توجه به نحوه تصمیم گیرى ها و وجوه اختلاف اعمال قدرت در خانواده، در مجموع شیوه هاى وادار کردن افراد به انجام امور را به شرح زیر طبقه بندى کرده اند:
1. استفاده از منابع زور و اجبار؛
2. راهبرد کاربرد منابع پاداش؛
3. راهبرد کاربرد منابع اطلاعاتى؛
4. راهبرد کاربرد منابع هنجارى.
بر این اساس، مى توان گفت: در وجه زور و اجبار، نوعى تهدید و توهین؛ در وجه پاداش، نوعى چانه زنى و تحریک؛ در وجه اطلاعات، نوعى اقامه دلیل و توضیح دلیل انجام یک عمل؛ و در وجه هنجارى، نوعى داعیه اقتدار وجود دارد (ویگینس، 1994؛ ساروخانى و امیرپناهى، 1385، ص 39).
سیدانیوس و پنا ساخت تصمیم گیرى در خانواده را در سه مقوله دسته بندى کرده اند:
1. خانواده هایى که در آنها پدر بیشترین قدرت تصمیم گیرى را داراست؛
2. خانواده هایى که در آنها مادر بیشترین قدرت تصمیم گیرى را داراست؛
3. خانواده هایى که در آنها قدرت تصمیم گیرى، یکسان بین پدر و مادر تقسیم شده است (سیدانیوس و پنا، 2001، ص 5.
کینگ در پژوهشى که در ارتباط با ساختار قدرت در خانواده انجام داده است، روابط بین پدر و مادر و فرزندان را در آرایش تصمیم گیرى ها با یکدیگر مورد ملاحظه قرار داده و سپس بر اساس حیطه هاى اعمال قدرت در تصمیم گیرى هاى مربوط به امور خانواده، اقدام به مقوله بندى و سنخ شناسى شش گانه اى از ساختار قدرت در خانواده کرده است (مهدوى و خسروشاهى، 1382، ص 34):
1. قدرت مستقلانه پدر: تا حدى به تنهایى تصمیم گیرنده است.
2. قدرت مستقلانه مادر: تا حدى مادر به تنهایى تصمیم گیرنده است.
3. قدرت فرزندان: تا حدى فرزندان به تنهایى تصمیم گیرنده اند.
4. قدرت مشارکتى پدر: تا حدى پدر و فرزندان در تصمیم گیرى سهیم هستند.
5. قدرت مشارکتى مادر: تا حدى مادر و فرزندان در تصمیم گیرى سهیم هستند.
6. قدرت مشارکتى: تا حدى پدر و مادر با فرزندان یا بدون فرزندان در تصمیم گیرى ها سهیم هستند.
الگوى اسلامى مدیریت خانواده
نگرش اسلام به خانواده، بسیار عمیق و همه جانبه است، وقتى به متون اسلامى، آیات و روایات مراجعه کنیم، در همه زمینه ها به دستوراتى برمى خوریم که از همه جهات به تحکیم نهاد خانواده پرداخته اند. قرآن کریم و احادیث اسلامى در زمینه هایى همچون اخلاقى، اجتماعى، تربیتى، اقتصادى و روان شناختى از خانواده فراوان سخن گفته اند. بنابراین، مى توان گفت: اسلام به تحکیم بنیان خانواده اهمیت داده و در دستورات خود گام به گام آن را دنبال نموده است؛ اسلام، مى خواهد یک فضاى عاطفى و محبت آمیز در محیط خانواده پدید آید و روابط بین اعضاى آن بیش از پیش مستحکم گردد.
خانواده سالم با دو رکن اولیه زن و شوهر و رکن سوم فرزندان در اغلب موارد پایدارترین تشکیلات و سازمان اجتماعى است که از ابتداى خلقت انسان شکل گرفته است. قرآن کریم مکررا تأکید مى نماید که همه بشریت از یک خانواده گسترش یافته است (ر.ک. نساء: 1؛ حجرات: 13) و شکل گیرى خانواده در ابتدا و گسترش آن توسط وحى الهى، با سازوکار خاصى مدیریت و سازمان دهى شده است. اصول اساسى حاکم بر این مدیریت از دیدگاه قرآن کریم به قرار زیر است (باقرى، 1388، ص 22):
1. خلقت آدمى، خانواده بنیاد است (ر.ک. قیامت: 39؛ نبأ: 8)؛
2. زوج آفرینى آدمیان بخشى از جهان بینى توحیدى است؛ حکمت ازدواجى بشر، هم وزن و همتراز شگفتى هاى جهان است (ر.ک. شورى: 11؛ نبأ: 6ـ8)؛
3. آفرینش زن از نفس بشرى، و هم گوهرى مرد و زن از آیات الهى است و همسرى و هم سرایى زن و مرد بر ساخته و برآمده هم سرشتى آن دوست (ر.ک. زمر: 6)؛
4. زن و مرد مبدأ و مایه بشریت اند و آن دو در تحقیق مشیت خداوند مبتنى بر تولید و توسعه نسل آدمى سهمى برابر دارند (ر.ک. حجرات: 13)؛
5. غایت و تشکیل و تشکل نهاد خانواده آرامش و آسایش آنان است. تکوین و تداوم نهاد خانواده بر دو عنصر مودت و عشق و رحمت و بخشش استوار است و در این امر نشانه و اسرارى بسیارى نهفته است (ر.ک. روم: 21)؛
6. زن و مرد علاوه بر آنکه هم گوهرند، به طور متقابل مایه ستروسلامت همدیگرند(ر.ک.بقره: 187).
مدیریت خانواده از دیدگاه علّامه طباطبائى
مبانى نظرى و شیوه استنباط علّامه طباطبائى در تبیین دیدگاه اسلام
به منظور درک اندیشه هاى علّامه طباطبائى در خصوص مدیریت خانواده در تفسیر المیزان، لازم است مبانى نظرى و شیوه استنباط مرحوم علّامه مورد توجه قرار گیرد. مرحوم علّامه در تبیین دیدگاه اسلام به چند مسئله توجه مى کند و آنها را مبانى نظرى خویش قرار مى دهد. این امور عبارتند از:
1. توجه به فطرت و هدف آفرینش؛
2. بهره گیرى از واقعیات و ملموس؛
3. تفکیک دیدگاه دین از عملکرد مسلمانان؛
4. جداسازى مصالح و مقتضیات اجتماعى از امیال و هوس هاى فردى.
علّامه طباطبائى این مبانى را در مسائل مختلفى که در اطراف خانواده مطرح کرده به کار گرفته است و احکام اسلامى را بر پایه آن تفسیر کرده است (ظهیرى و فتحى، 1390، ص 111).
مبتنى بر فطرت بودن حقوق و احکام اجتماعى در اسلام
علّامه طباطبائى مى فرماید: آن اساسى که اسلام احکام نام برده را بر آن اساس تشریع کرده، همانا فطرت و آفرینش است. براى جامعه شناس و اهل بحث، در مباحثى که ارتباط با جامعه شناسى دارد، جاى هیچ شکى نیست که وظایف اجتماعى و تکالیف اعتبارى اى که منشعب از آن وظایف مى شود، سرانجام باید منتهى به طبیعت شود؛ چون این خصوصیت توان طبیعى انسان بود که از همان آغاز خلقتش او را به تشکیل اجتماع نوعى هدایت کرد، به شهادت اینکه مى بینیم هیچ زمانى نبوده که نوع بشر، داراى چنین اجتماعى نوعى نبوده باشد، البته نمى خواهیم بگوییم اجتماعى که بشر طبق مقتضاى طبیعتش تشکیل مى داده، همواره سالم هم بوده؛ نه، ممکن است عواملى آن اجتماع را از مجراى صحت و سلامت به سوى مجراى فساد کشانده باشد؛ همان طور که ممکن است عوامل بدنى طبیعى و سالم آدمى را از تمامیت طبیعى آن خارج نموده و به نقص در خلقت گرفتارش کند، و یا آن را از صحت طبیعى به درآورده و مبتلا به بیمارى و آفتش سازد. پس اجتماع با تمامى شئون و جهاتش چه اینکه اجتماعى صالح و فاضل باشد و چه فاسد، بالاخره به طبیعت ختم مى شود؛ چیزى که هست آن اجتماعى که فاسد شده، در مسیر زندگى اش به عاملى برخورده است، و نگذاشته به آثار خوب اجتماع برسد (طباطبائى، 1389، ج 2، ص 412).
بنابراین، از گفته هاى مرحوم علّامه مى توان استنباط کرد که او حقوق و احکام اجتماعى را در اسلام مبتنى بر فطرت مى داند و در توضیح آن به این نکته اشاره مى کند که براى جامعه شناس و اهل بحث جاى شکى نیست که وظایف اجتماعى و تکالیف اعتبارى به طبیعت منتهى مى شوند؛ چراکه از ویژگى هاى طبیعى انسان است که او را به اجتماع نوعى رهبرى کرده باشد و هیچ زمانى نبوده که زندگى انسان، داراى چنین اجتماعى نوعى نبوده باشد، گرچه ممکن است این اجتماع به خواست طبیعت، گرفتار مسائلى شود که آن را از مجراى صحت و سلامت خارج کند و به سوى مجراى فساد بکشاند.
رد تفسیرهاى نادرست از جایگاه زن
علّامه طباطبائى تلاش کرده است به طور منطقى و عالمانه تفسیرهاى نادرست از جایگاه زن را نقد و رد نماید. وى در ذیل آیه اول سوره نساء در تفسیر خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا (در نظریه معروف و متداول خلقت زن و مرد)، مى فرماید: کلمه زوج در جمله و خلق منها زوجها بنا به گفته راغب، به معناى همسر است؛ یعنى این کلمه در مورد قرین که یکى نر و دیگرى ماده باشد، استعمال مى شود؛ یعنى هم به نر زوج گویند و هم به ماده، و همچنین در غیر حیوانات؛ یعنى در هر دو چیزى که جفت داشته باشد به کار مى رود؛ مانند چکمه و دمپایى که به هر لنگه آن گفته مى شود: این زوج آن دیگرى است و نیز به هر چیزى که شبیه و نزدیک به دیگرى و یا ضد دیگرى است زوج گفته مى شود. آن گاه راغب در ادامه سخنانش مى گوید: زوجه واژه نامطلوبى است (یعنى در لغت صحیح به زن نیز زوج گفته مى شود نه زوجه) (همان، ج 2، ص 215).
مظاهر جمله مورد بحث یعنى جمله و خلق منها زوجها مى خواهد بیان کند که همسر آدم از نوع خود آدم بود و انسانى بود مثل خود او، و این همه افراد بى شمار از انسان، که در سطح کره زمین منتشر شده اند، همه از دو فرد انسان مثل هم و شبیه به هم منشأ گرفته اند، و بنابراین، حرف من من نشویه خواهد بود و جمله مورد بحث همان نکته اى را مى رساند که آیات زیر درصدد افاده آن است:
ـ وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً (روم: 21)؛
ـ مِّنْ أَزْوَاجِکُم بَنِینَ وَحَفَدَةً (نحل: 72)؛
ـ وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ (ذاریات: 49)؛
ـ فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجا یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ (شورى: 11).
بنا به گفته علّامه طباطبائى، اینکه در بعضى از تفسیرها آمده است: از آیه مورد بحث این مطلب به دست مى آید که همسر آدم از قسمتى بدن او درست شده صحیح نیست؛ هرچند که در روایات آمده که از دنده آدم خلق شده، لیکن از خود آیه استفاده نمى شود، و در آیه چیزى که بر آن دلالت کند وجود ندارد (طباطبائى، 1389، ج 4، ص 216).
ثابت بودن قدرت دستیابى زن و مرد به هر کمالات نوعى
مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن، از یک نوع و از یک جوهرند؛ جوهرى که نامش انسان است؛ چون تمامى آثارى که از انسانیت در صنف مرد مشاهده شده، در صنف زن نیز مشاهده شده است (اگر در مرد، فضایلى از قبیل سخاوت، شجاعت، علم خویشتن دارى و امثال آن دیده شده، در صنف زن نیز دیده شده است) آن هم بدون هیچ تفاوت. به طور مسلم، ظهور آثار نوع، دلیل بر تحقق خود نوع است؛ پس صنف زن نیز انسان است. این دو صنف در بعضى از آثار مشترکه از نظر شدت و ضعف اختلاف دارند، ولى صرف شدت و ضعف در بعضى از صفات انسانیت، باعث آن نمى شود که بگوییم نوعیت در صنف ضعیف باطل شده و او دیگر انسان نیست. و با این بیان، روشن مى شود که رسیدن به هر درجه از کمال که براى یک صنف میسر و مقدور است، براى صنف دیگر نیز میسر و ممکن است و یکى از مصادیق آن استکمال هاى معنوى، کمالاتى است که از راه ایمان به خدا و اطاعت و تقرب به درگاه او حاصل مى شود. با این بیان کاملاً روشن مى شود که در افاده این بحث، بهترین کلام و جامع ترین و در عین حال، کوتاه ترین کلام همین عبارت: انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر و انثى بعظکم من بعض است (همان، ج 4، ص 140).
بنابراین، مى توان استنباط کرد که مرحوم علّامه پس از اثبات وحدت نوعى جوهرى زن و مرد، نتیجه مهمى که از آن مى گیرد این است که رسیدن به هر درجه از کمال که براى یک صنف میسر و مقدور است، براى صنف دیگر نیز میسر و ممکن است. یکى از مصادیق آن، کمالاتى است که از راه عبادت و تقرب و ایمان به خدا حاصل مى شود. و یا به بیانى دیگر، امکان دستیابى زن و مرد، به هر توان و کمالى که نوع انسانى قدرت دستیابى به آن را دارد و براى هر دو صنف ثابت مى باشد وجود دارد. اما اختلافات آفرینشى که معمولاً دو صنف از یک نوع برخوردارند باعث مى شود که زن و مرد در مسئولیت هاى اجتماعى موقعیت هاى گوناگونى پیدا کنند. علّامه طباطبائى در بحث مدیریت خانواده از این واقعیت انکارناپذیر بهره گرفته است. وى بر همین پایه، جایگاه اجتماعى زن و مرد و مدیریت خانواده را تبیین مى کند و موارد اشتراک و بنیه طبیعى دو صنف را توضیح مى دهد.
اختلافات آفرینشى، مبناى گوناگونى مسئولیت هاى اجتماعى زن و مرد
اسلام از نظر اداره شئون زندگى، زندگى زن و مرد را همسان دانسته است. آنان از دیدگاه تعلق اراده به آنچه که ساختمان وجودى انسان در خوردن و نوشیدن و دیگر امور مربوط به بقاى انسان محتاج است مساوى هستند. بنابراین، زن همانند مرد مى تواند به طور مستقل تصمیم بگیرد، عمل کند، و نتایج کار خویش را مالک گردد. علّامه طباطبائى در بحث اختلافات و گونه گونى هاى مسئولیت هاى زن و مرد، دو ویژگى آفرینشى در زن مطرح مى کند و بر پایه هدفى که آفرینش در ایجاد این دو ویژگى در زن داشته مسئولیت خاص زن را تبیین مى کند. خداوند در زن دو ویژگى نهاده است که به خاطر این دو ویژگى آفرینشى ممتاز و مشخص شده است: نخست اینکه زن در تکوین نوع انسانى و رشدش به منزله کشت است که نوع انسانى در بقایش به وى اعتماد دارد؛ بنابراین، احکام مختص به این ویژگى مخصوص زن است، و دوم آنکه وجود زن مبتنى بر لطافت جمعى و ظرافت احساسى است و این ویژگى نیز در وظایف اجتماعى وى مؤثر است (طباطبائى، 1389، ج 2، ص 414).
علّامه طباطبائى در تداوم بحث، ضمن تأکید بر ضرورت هاى همانندى قوانین و مسئولیت هاى اجتماعى با خصوصیات آفرینش و برشمردن آثار و مواهب مشترک وجودى زن و مرد، موارد اختلاف را چنین توضیح مى دهد:
زن در عین دارا بودن مشترکات، از جهاتى با مرد اختلاف دارد؛ چون ویژگى هاى ساختمانى متوسط زنان نظیر مغز، قلب، شریان ها، اعصاب، قامت و وزن، طبق آنچه که در کالبدشناسى توضیح داده شده است، از متوسط مردان در همان ویژگى ها، مؤخرتر است و این مسئله موجب شده است که جسم زن لطیف تر و نرم تر از مرد باشد و در مقابل، جسم مرد درشت تر و سخت تر باشد و احساساتى لطیف تر نظیر دوستى، رقت قلب، زیباگرایى و آرامش جویى در زن بیشتر، و اندیشه گرایى در مرد فزون تر شود. بنابراین، زندگى زن احساس گرا و زندگى مرد اندیشه گراست؛ و به همین خاطر، اسلام در وظایف و تکالیف عمومى و اجتماعى که قوامش با یکى از این دو چیز، یعنى احساس و تعقل است، بین زن و مرد فرق گذاشته، آنچه ارتباطش به تعقل بیشتر از احساس است (از قبیل ولایت و قضا و جنگ) را مختص به مردان کرد، و آنچه از وظایف که ارتباطش بیشتر با احساس است تا تعقل، مختص به زنان کرد؛ مانند پرورش اولاد و تربیت او و تدبیر منزل و امثال آن، آن گاه مشقت بیشتر وظایف مرد را از این راه جبران کرده که سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد. معناى این حقیقت آن است که نخست سهم ارث هر دو را مساوى قرار داده باشد، بعدا سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اى که مرد به زن مى دهد (همان، ج 2، ص 415).
آنچه که در این بحث از نگاه مرحوم علّامه جاى تأمل دارد، این است که ایشان بر خلاف آنچه که مى گویند عقل زن از مرد کمتر است، از واژه تعقل استفاده مى کند و منظور از تعقل به کارگیرى عقل و اندیشه است؛ به این معنا که مرد بر پایه آفرینش، موجودى عقل گرا و زن بر همان پایه احساس گراست. و گرایش و به کارگیرى زن و شوهر از هریک از این دو صنف دلیل بر فقدان یا کمبود موهبتى در صنف دیگر نیست. به همین دلیل، در بعضى موارد وجود زنانى اندیشه گرا و تعقلى و وجود مردانى احساساتى این قضیه را نقض نمى کند؛ چراکه بر اساس ویژگى هاى آفرینش، ممکن است هر دو صنف از اندیشه بهره بیشترى ببرد و دیگرى از احساسات بهره بگیرد.
بنابراین، اسلام بین زن و مرد در مسئولیت هاى کلى اجتماعى که به تعقل گرایى و یا احساس گرایى مربوط مى شود، تفاوت قایل شده و امورى نظیر سرپرستى، قضاوت و جنگیدن را که به اندیشه گرایى (تعقل) نیازمند است، به مرد سپرده است؛ چراکه مى توان گفت: غالب مردان (نه کل آنان) در امر تدبیر قوى ترند و در نتیجه، بیشتر تدبیر دنیا و یا به عبارت دیگر، تولید به دست مردان است، و از سوى دیگر، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد، بیشتر سودها و بهره گیرى و یا مصرف، از آنِ زنان است و مسئولیت تربیت و سرپرستى فرزند و تدبیر منزل بر عهده زن است.
تداوم نهاد خانواده بر اساس دو عنصر مودت و رحمت
تحقق اصل مودت و رحمت، حفظ آرامش و سکونت و زمینه سازى براى رشد و ارتقاى مطلوب هریک از اعضاى خانواده، رهین رعایت این وظیفه مهم از سوى زوجین است و ازاین رو، هرگونه عملى که موجب القاى تشویش و نگرانى، اضطراب و نابسامانى، غم و اندوه و کینه و نفرت در محیط خانه و خانواده باشد از دیدگاه آفریدگار هستى مذموم و مطرود است (باقرى، 1388، ص 23).
خانواده اى از منظر اسلام خوش بخت است که محبت و دوستى و صداقت بر فضاى خانواده و در ارتباط بین اعضاى خانواده حاکم باشد؛ چراکه اختلاف و بدبینى استحکام خانواده را از بین مى برد و پایه هاى خانواده را سست مى کند.
قرآن کریم در آیه لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً (روم: 21) مودت و رحمت را که امورى عاطفى هستند، دو نعمت از نعم خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسرانى برایتان قرار داد، تا دل هایتان با تمایل و عشق به آنان آرامش یابد، و بین شما مردان و همسران مودت و علاقه به زینت و رزق طیب را که آن نیز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده است. قرآن کریم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعدیل نموده، عنوان پیروى عقل به آنها داده است، به گونه اى که عقل نیز سرکوب کردن آن مقدار عواطف را جایز نمى داند (طباطبائى، 1389، ج 4، ص 548).
علّامه طباطبائى مى گوید: مودت، محبتى است که اثرش در رفتار ظاهر مى شود و رحمت نوعى تأثیر روانى است که از دیدن محرومیت و یا نقص کسى پدید مى آید و فرد را وامى دارد که به او کمک کند. از روشن ترین جلوه گاه مودت و رحمت، خانواده است؛ زیرا زن و شوهر در محبت و رحمت، یکدیگر را تکمیل مى کنند. این مودت و محبت زن و شوهر را برمى انگیزد که در تربیت فرزندان بکوشند. به عبارت دیگر، احساس آرامش و محبت متقابل را مى توان مهم ترین هدف هر ازدواجى تعبیر کرد و همواره بر برخوردارى زوجین از زندگى اجتماعى آرام، دوستى، تفاهم، تأمین آرامش روحى و اعتماد متقابل تأکید شده است.
بر اساس بینش اسلامى، پیوند میان زن و مرد فراتر از یک غریزه بوده، منشأ فطرى و الهى دارد که از سرشت آدمى ناشى مى شود. دستگاه عظیم خلقت چنان زوجین را به هم علاقه مند ساخته است که حاضرند براى رفاه حال دیگرى، رنج و زحمت را به جان بخرند تا همسر در آسایش زندگى کند. آفریدگار بشر کارى کرده است که خودخواهى و تک روى در محیط خانواده به خدمت و همکارى تبدیل شود. وقتى زن و مرد عقد همسرى بستند و قرار گذاشتند که یک عمر با هم زندگى کنند، خود به خود عواطف خاصى نسبت به یکدیگر پیدا مى کنند. این گونه روابط عاطفى بین آن دو، هم در تکوین و هم در تشریع موردنظر پروردگار است و هدف خداوند این است که بین زن و شوهر، مهر و محبت برقرار باشد تا در کنار هم احساس امنیت وآرامش نمایند(مصباح،1380،ص28).
از این منظر، مى توان گفت: قوى ترین عامل دوام و رشد خانواده مودت و محبت زن و شوهر و اعضاى خانواده به یکدیگر است و همه اعضاى خانواده وظیفه دارند محبت را تقویت کنند. به ویژه مرد که سرپرستى یک خانواده را بر عهده دارد، باید فضاى محبت را در خانواده شکل دهد، و اگر اختلافى در نتیجه نبود محبت به وجود آمد، در جهت چاره جویى آن تلاش کند.
به قول شهید مطهرى، اگر علاقه زن به شوهر از بین رفت، خانواده به صورت بیمار نیمه جان درمى آید و اگر علاقه شوهر به زن خاموش شد، مرگ حیات خانوادگى فرامى رسد (مطهرى، 1373، ص 19).
مدیریت مرد در خانواده
علّامه طباطبائى در مورد سلسله مراتب افراد در خانواده، به پیروى از آیه الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء (نساء: 34) قایل به مدیریت مرد در خانواده است و با اشاره به نکاتى از زندگى اجتماعى و شرایط طبیعى زن و مرد، این امر را تبیین مى کند. لزوم شدت و قدرتمندى براى جنس مرد و وجوب نرمى و پذیرش براى جنس زن، امرى است که همه ملت ها، کم وبیش به آن معتقدند، به گونه اى که زبان هاى مختلف عالم، هر شخص پهلوان و تسلیم ناپذیر را مرد و هر شخص تسلیم پذیر و نرم خو را زن مى نامند. دین اسلام این قانون طبیعى را در تشریع احکام خود، پذیرفت و قوام بودن را بر عهده مرد گذاشت (سالارى فر، 1389، ص 10).
مرحوم علّامه مى فرماید: خوب معلوم است که هیچ دانشمندى از چنین شریعتى و با مطالعه همین مقدار از احکام آن، جز این توقع ندارد که در مسائل کلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به کسانى بسپارد که داشتن عقل بیشتر امتیاز آنان است؛ چون تدبیر امور اجتماعى از قبیل حکومت و قضا و جنگ نیازمند به عقل نیرومندتر است، و کسانى را که امتیازشان داشتن عواطف تند و تیز و امیال نفسانى بیشتر است، از تصدى آن امور محروم سازد، و نیز معلوم است که طایفه مردان به داشتن عقل نیرومندتر و ضعف عواطف، ممتاز از زنانند، و زنان به داشتن عقل کمتر و عواطف بیشتر ممتاز از مردانند (طباطبائى، 1389، ج 4، ص 548).
به عبارت دیگر، علّامه طباطبائى معتقد است: قوامیت مردان بر دو علت مبتنى شده است: 1. اینکه خداوند به مردان برترى هایى داده است که آنها را نسبت به زنان قیم مى گرداند. 2. اینکه مردان از مال خود، نفقه زنان را مى پردازند و بدین دلیل، مسلط بر زندگى آنها مى شوند. ایشان معتقد است: به دلیل عمومیت، علت حکمى که مبتنى بر آن علت است (قیم بودن مردان بر زنان) نیز عمومیت دارد و منحصر به شوهران نسبت به همسران نیست و چنان نیست که مردان تنها بر همسران خود قوامیت داشته باشند، بلکه حکمى براى نوع مردان بر نوع زنان جعل شده است (همان، ص 543).
علّامه طباطبائى همچنین مى گوید: ترجیح و تقویت جانب عقل سلیم انسانى بر عواطف و احساسات تند، از نظر قرآن از امور مسلم و روشن است که احتیاجى به استدلال از آیات ندارد (کریم پور، 1379، ص 26).
اما قیمومیت مرد بر زنش به این نیست که سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آنچه مالک آن است بکند، و معناى قیمومیت مرد این نیست که استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب کند؛ پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد؛ هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ کند، و هم مى تواند از آن دفاع نماید و هم مى تواند براى رسیدن به این هدف هایش به مقدماتى که او را به هدف هایش مى رساند متوسل شود (طباطبائى، 1389، ج 4، ص 544).
مدیریت خانواده از دیدگاه تالکوت پارسونز
تالکوت پارسونز جامعه شناس آمریکایى قرن بیستم که از بزرگان رویکرد کارکردگرایى ساختارى در تحلیل هاى اجتماعى به شمار مى آید، نیز تحت تأثیر بحران اقتصادى دهه هفتاد میلادى در خصوص چگونگى مدیریت خانواده نظریه اى ارائه کرده است که به نظریه تفکیک نقش ها (Roles Separation) مشهور مى باشد. آرمان پارسونز انسجام و استوارى اجتماع بود و بنابراین، با هر آنچه که به این آرمان صدمه وارد کند مخالف بود. بنابراین، نظریه وى بر اساس اصل سازش ناپذیر بودن نقش هاى رهبرى و عاطفى استوار مى باشد (پارسونز، 1955؛ ظهیرى و فتحى، 1390، ص 107).
ازاین روى، ساخت نقش هاى زن و مرد را به وظایفشان در پاره نظام خانواده مربوط ساخته و مورد بررسى قرار مى دهد. شوهر با داشتن شغل و درآمد، یک دسته از وظایف را بر عهده دارد و بر حسب زندگى شغلى او در خانواده است که نظام جامعه، شوهر را رهبر اصلى و وظیفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده مى داند (میشل، 1354، ص 126).
وى معتقد است: اگر کارکردها و جهت گیرى زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم گردد، رقابت میان آنها زندگى خانوادگى را مختل خواهد کرد و نقش تعیین کننده خانواده از لحاظ استوارى اجتماعى ضعیف خواهد شد. پارسونز با توجه به الگوى نقش ها، دو نقش متفاوت را در خانواده مطرح مى کند. از نظر او، مرد نقش ابزارى و زن نقش بیانگر دارد. نقش ابزارى بیشتر شامل حالات مردانه و نقش بیانگر شامل حالات زنانه است، به اعتقاد او، این تقسیم نقش باعث حفظ و وحدت خانوادگى مى شود؛ زیرا نقش مرد دادن پایگاه اجتماعى به خانواده از طریق شغل و حفظ امنیت و آسایش خانواده از طریق درآمد شغلى اوست و نقش زن ایجاد روابط عاطفى در درون خانواده و حفظ روابط عاطفى ضرورى براى اعضاى خانواده، که از مشکلات گوناگون جامعه رنج مى برند، است. پارسونز این تقسیم نقش را بهترین شکل، براى حفظ وحدت خانوادگى مى داند و تداخل هر نوع نقش دیگر را سبب بر هم خوردن تعادل زندگى به حساب مى آورد؛ زیرا اشتغال زن، موجب مى شود وى حالت بیانگر را از دست داده و تبدیل به رقیب شغلى شوهرش شود، و در نهایت، رقابت زن و شوهر با یکدیگر سبب ناهماهنگى و نابسامانى خانواده مى شود(پارسونز،1955؛ظهیرى وفتحى1390،ص107).
پارسونز ساختار خانواده را پیامد تمایزپذیرى و تفکیک در دو محور مى بیند: 1. محور سلسله مراتبى قدرت نسبى؛ 2. محور نقش ابزارى در مقابل احساسى (پارسونز، 1955، ص 45).
بر اساس این تفکیک پذیرى، پارسونز به چهار نوع تقسیم بندى بنیادى ازنقش ـ پایگاه در خانواده مى رسد:
1. نقش پدر: وجه ابزارى در دست اوست و قدرت بالایى دارد و نقش احساسى او پایین است.
2. نقش مادر: داراى قدرت بالایى در وجه احساسى است و از موقعیت پایینى در نقش ابزارى برخوردار است.
3. نقش فرزند پسر: قدرت کمى دارد و داراى وجه ابزارى است.
4. نقش فرزند دختر: قدرت کمى دارد و داراى وجه احساسى است.
به نظر پارسونز ایفاى نقش هاى تخصصى مردانه و زنانه، عامل دوام و بقاى خرده نظام خانواده در چارچوب نظام اجتماعى است و چنین خانواده اى تناسب بسیارى با صنعتى شدن در مقیاس کلان دارد و در واقع، جزو اقتضائات کارکردى آن به حساب مى آید. نکته اصلى، وجه ابزارى و احساسى ـ عاطفى است که ضرورتا این تفکیک، حاوى کارکرد براى خانواده است و از این ایفاى نقش هاست که پارسونز براى زن نقش رهبرى عاطفى یا کاریزمایى و براى مرد نقش رهبرى اجرایى یا ابزارى قایل است (همان).
با مقایسه آراى علّامه طباطبائى و پارسونز در دو بعد تشابهات و تمایزها این نتیجه حاصل شد که پنج شباهت و چهار تفاوت در تطبیق آراى این دو دیدگاه وجود دارد:
تشابهات دو دیدگاه
1. هر دو دیدگاه معتقدند که ایفاى نقش مردانه و زنانه مکمل هم هستند و موجب بقاى خانواده مى شوند، و اگر جهت گیرى زنان و مردان در خانواده شبیه هم باشد، خانواده انسجام خود را از دست خواهد داد.
2. هر دو قایل به تفکیک نقش ها در خانواده هستند، و مدیریت و رهبرى اصلى در خانواده بر عهده مرد است؛ چراکه مردان توان بیشترى در کارهاى سخت را دارا هستند. غالب مردان در امر تدبیر قوى ترند و در نتیجه، بیشتر تدبیر دنیا و یا به عبارت دیگر، مسئولیت اداره امور اقتصادى بر عهده مرد است. نکته حایز اهمیت اینکه نقش مرد، دادن پایگاه اجتماعى به خانواده از طریق شغل و حفظ امنیت و آسایش خانواده از طریق درآمد شغلى اوست و از سوى دیگر، زنان احساسى و عاطفى هستند و مسئولیت تربیت و سرپرستى فرزند و تدبیر منزل بر عهده زن است.
3. هر دو دیدگاه به جنبه هاى فیزیولوژیکى تفکیک نقش ها توجه نموده اند، به گونه اى که نقش ابزارى یا اندیشه گرایى شامل حالات مردانه (اندیشه گرایى و تدبیر در امور زندگى، مسئولیت اداره امور اقتصادى و...) را به مردان و نقش بیانگر یا احساس گرا شامل حالات زنانه (پرورش و تربیت فرزندان و...) را به زنان سپرده اند.
4. هر دو دیدگاه قایل به مدیریت مرد در خانواده هستند و با اشاره به نکاتى از زندگى اجتماعى و شرایط طبیعى زن و مرد، از قبیل لزوم شدت و قدرتمندى، تدبیرگرایى، و اداره اقتصادى براى جنس مرد و وجوب نرمى، عاطفى بودن و پذیرش براى جنس زن، این امر را تبیین مى کنند.
5. در هر دو دیدگاه نوعى پویایى وجود دارد؛ به این معنا که هر دو با مطرح کردن الگوى نقش ها به دنبال این هستند که سکون را از خانواده گرفته و زن و شوهر را به جست وجو و تعالى براى انسجام خانواده وادارند؛ چراکه هر دو معتقدند شرط پویایى و استوارى نهاد خانواده تنها از طریق ایفاى نقش هاى صحیح و پایدار میان همسران است. نکته حایز اهمیت اینکه پویایى خرده نظام خانواده شاخصه کارآمدى نظام اجتماعى است.
تمایزهاى دو دیدگاه
1. مبانى نظرى و شیوه استنباط علّامه طباطبائى در تبیین مدیریت خانواده مبتنى بر تعالیم اسلام است، درحالى که پارسونز تحت تأثیر بحران اقتصادى دهه هفتاد میلادى در خصوص چگونگى مدیریت خانواده نظریه اى ارائه داد و آن را از دیدگاه کارکردگرایى ساختارى تبیین کرد.
2. در دیدگاه علّامه طباطبائى، اختلافات آفرینشى مبناى تفکیک نقش هاست. و به خاطر همین اختلافى که در زن و مرد هست، اسلام در وظایف و تکالیف عمومى و اجتماعى که قوامش با یکى از این دو چیز، یعنى احساس و تعقل است، بین زن و مرد فرق گذاشته؛ آنچه ارتباطش به تعقل بیشتر از احساس است (از قبیل ولایت و قضا و جنگ) را مختص به مردان کرد، و آنچه از وظایف که ارتباطش بیشتر با احساس است تا تعقل، مختص به زنان کرد؛ مانند پرورش اولاد و تربیت او و تدبیر منزل. اما در دیدگاه پارسونز مبناى تفکیک نقش ها نظام جامعه است؛ چراکه سبب مى شود شوهر با داشتن شغل و درآمد، یک دسته وظایف را بر عهده بگیرد و بر این اساس، نظام جامعه او را رهبر اصلى خانواده بداند و وظیفه مادر حفظ وحدت و انسجام خانواده است.
3. علّامه طباطبائى معتقد است: قوامیت خانواده بر عهده مرد است؛ چراکه اختلافات آفرینشى باعث شده است که جسم زن لطیف تر، و جسم مرد خشن تر و محکم تر باشد و احساسات لطیف از قبیل دوستى و میل به جمال و زینت بر زن غالب تر و بیشتر از مرد باشد و در مقابل، نیروى تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد؛ پس حیات زن، حیاتى احساسى است، همچنان که حیات مرد حیاتى تعقلى است. و به همین خاطر، قوامیت خانواده و رهبرى اصلى بر عهده مرد است. اما از نظر پارسونز، مدیریت خانواده بر عهده مرد است؛ چراکه مرد با داشتن شغل و درآمد، یک دسته از وظایف را بر عهده دارد و بر حسب زندگى شغلى او در خانواده است که نظام جامعه، مرد را رهبر اصلى در خانواده مى داند.
4. پارسونز به انسجام خانواده براى دستیابى به یک جامعه کارآمد در این دنیا تأکید مى کند، درحالى که علّامه طباطبائى به انسجام خانواده براى دستیابى به یک جامعه سالم هم در این دنیا و هم در آخرت تأکید دارد.
نتیجه گیرى
در این مقاله تلاش راقم سطور معطوف به این موضوع بوده است که با استفاده از مباحثات نظرى مرتبط، به مقایسه دیدگاه هاى علّامه طباطبائى و پارسونز نسبت به مدیریت خانواده بپردازد. عمدتا از ابتدا نویسنده به نگارش طرح چند سؤال اساسى در خصوص مدیریت خانواده پرداخته است؛ با عنایت به مباحثات مطرح شده و سؤالات مربوطه، در ذیل به نتیجه گیرى بحث اشاره مى گردد:
الف) عمده ترین وجه تمایز دیدگاه هاى علّامه طباطبائى و پارسونز در خصوص مدیریت خانواده، معطوف به موضوعات ذیل است:
ـ شیوه استنباط علّامه طباطبائى در تبیین مدیریت خانواده مبتنى بر تعالیم اسلام، اما پارسونز مبتنى بر کارکردگرایى ساختارى است.
ـ در دیدگاه علّامه طباطبائى اختلافات آفرینشى زن و مرد مبناى تفکیک نقش هاست؛ و به همین دلیل، در انجام وظایف و تکالیف عمومى و اجتماعى، آنچه که به امورات عقلانى مربوط است مختص به مردان، و آنچه از وظایف و تکالیف عمومى که به احساسات مربوط است مختص زنان مى داند. اما در دیدگاه پارسونز، مبناى تفکیک نقش ها نظام جامعه است؛ که متناسب با نیازهاى جامعه شکل مى گیرد.
ـ علّامه طباطبائى و پارسونز هر دو معتقدند که قوامیت خانواده بر عهده مرد است، ولى در سبب شناسى این موضوع با هم اختلاف نظر دارند. علّامه طباطبائى معتقد است: اختلافات آفرینشى باعث شده است که جسم زن لطیف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محکم تر باشد و در مقابل، نیروى تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد؛ پس حیات زن، حیاتى احساسى است، همچنان که حیات مرد حیاتى تعقلى است؛ و به همین خاطر، قوامیت خانواده و رهبرى اصلى بر عهده مرد است. اما از نظر پارسونز قوامیت خانواده بر عهده مرد است؛ چراکه مرد با داشتن شغل و درآمد، یک دسته از وظایف را بر عهده دارد و بر حسب زندگى شغلى او در خانواده، نظام جامعه، شوهر را رهبر اصلى در خانواده مى داند.
ـ پارسونز به انسجام خانواده براى دستیابى به یک جامعه کارآمد در این دنیا تأکید مى کند، ولى در دیدگاه مرحوم علّامه در مقیاس دنیوى ـ اخروى است.
ب) عمده ترین وجه تشابه دیدگاه هاى علّامه طباطبائى و پارسونز در خصوص مدیریت خانواده، معطوف به موضوعات ذیل است:
ـ هر دو دیدگاه معتقدند که ایفاى نقش هاى مردانه و زنانه مکمل هم هستند و موجب بقاى خانواده مى شوند؛ چراکه اگر نقش ها شبیه هم باشد؛ تداخل نقش ها سبب از بین رفتن انسجام خانواده مى شود.
ـ هر دو اندیشمند به جنبه هاى فیزیولیوژیکى تفکیک نقش ها توجه نموده اند، به گونه اى که نقش ابزارى شامل حالات مردانه (اندیشه گرایى و تدبیر در امور زندگى، مسئولیت اداره امور اقتصادى و...) را به مردان، و نقش احساس گرا شامل حالات زنانه (پرورش و تربیت فرزندان و...) را به زنان سپرده اند.
ـ هر دو متفکر قایل به مدیریت مرد در خانواده هستند و با اشاره به نکاتى از زندگى اجتماعى و شرایط طبیعى زن و مرد، از قبیل لزوم قدرتمندى، تدبیرگرایى، و اداره اقتصادى براى مرد و وجوب نرمى، عاطفى بودن و پذیرش براى زن، این امر را تبیین مى کنند.
ـ در هر دو دیدگاه، شرط پویایى و استوارى نهاد خانواده تنها از طریق ایفاى نقش هاى صحیح و پایدار میان همسران شکل مى گیرد.
منابع
اعزازى، شهلا، 1376، جامعه شناسى خانواده با تأکید نقش، ساختار و کارکرد خانواده در دوران معاصر، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.
باقرى، شهلا، 1388، مدیریت خانواده، بانوان شیعه، سال ششم، ش 20، ص 8ـ31.
ساروخانى، باقر و محمد امیرپناهى، 1385، ساخت قدرت در خانواده و مشارکت اجتماعى، پژوهش زنان، ش 3، ص ص 31ـ60.
سالارى فر، محمدرضا، 1389، خانواده در نگرش اسلام و روان شناسى، تهران، سمت.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1389، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین، ج 2و4.
ظهیرى، هوشنگ و سروش فتحى، 1390، مدیریت خانواده در نظریه هاى جامعه شناسى در مقایسه با نظریه علّامه طباطبائى، پژوهش نامه قرآن و حدیث، ش 8، ص 99ـ120.
کریم پور قراملکى، على، 1379، نگاهى به قیمومیت مردان در تفاسیر قرآن، بینات، ش 2، ص 23ـ33.
مصباح، محمدتقى، 1380، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
مطهرى، مرتضى، 1373، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
مهدوى، محمدصادق و حبیب خسروشاهى، 1382، بررسى ساختار توزیع قدرت در خانواده، مطالعات زنان، سال اول، ش 2، ص 29ـ67.
Olson, David H., 1969, "the Measurement of Family Power by Self-Report & Behavioral Methods", Journal of Marriage and the Family", v. 31, p. 545-550.
Parson, T. & Bales, 1955, Family, Sociolization & Interaction Process, The Free Press, New York.
Sidanius, Jim & Pena, Yesilernis, 2001, The Gendered Nature of Family Structure and Group-Based Anti-Eglitarianism, A Cross Nation Analysis (www.google.com).
Tavormina, Joseph B. et al, 1987, "Pover Relationships in Families: A Social Exchange Perspective", Family Process, v. 17, p. 423-435.