جایگاه عقل در الهیات طبیعی جاناتان ادواردز: نقد و بررسی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
متفكران عصر روشنگري بيش از هر چيز بر نقش تفكر انساني تأکید داشتند؛ از نظر ايشان قدرت استدلالي بالاترين مقام تعيينكنندۀ حقيقت است. در چنين رويكردي عقل بالاترين و معتبرترين مقام براي تعيين واقعيات الوهي قلمداد، و عالم تنها بهواسطة قوانين علمي تبيين ميگشت. در عالم منظم و هماهنگ، طبيعت و عقل راهنماياني مهربان براي پيشرفت انسان بودند و از طرفي الهيات هم تنها در سياق استدلالي، معنادار تعبير ميشد و اگر در حوزة عملي و تجربي درك نميگشت، توهم و خرافات قلمداد ميشد. جنبش فكري همراه با اين ايدئولوژي عقلمحورِ پس از آن را در تاريخچة تمدن غربي، عصر روشنگري مينامند (اسچميت، 1996، ص 73). چنين تفسيري از الهيات طبيعي منجر به نفي وحي و زيرسؤال رفتن تفوق و برتري روابط الهي گشت. متفكران عصر روشنگري آنچنان به حجيت و تواناييهاي طبيعي انسان، مجال افسارگسيختهاي قائل شدند كه در حوزة الهيات تنها آنچه كه در دايرة عقل بشري قابل توضيح بود، پذيرفته ميشد. در اين دوران، كتاب مقدس در معرض مداخلة شديد عقلاني و حتي غيردلسوزانه واقع گشت؛ و معجزات و پيامبري، مورد چالش و ارزيابي مجدد عقلي قرار گرفت و در نهايت، آشكارسازي وحياني، مورد بيالتفاتي قرار گرفت (کرگ، 1990، ص 13). درواقع الهيات طبيعي در عصر روشنگري گرچه در ابتدا در پي متقن کردن دين برآمده بود؛ اما درنهايت ـ به جهت وجود پارادوكسهاي عقلي در آموزههاي ديني ـ به نفي و ترديد در دين انجاميد. اوج الهيات طبيعي به شكل افراطي آن، كه منجر به نفي وحي گشت، توسط مكتب دئيسم بنا نهاده شد.
در ارتباط با موضوع اين مقاله، تحقيق مستقلي انجام نگرفته است؛ ليکن اندک مقالههايي که ميتواند ارتباطي با موضوع داشته باشد، به این شرح است:
مقالة «معناي خاص عقل در الهيات ابنسينا و ادواردز و رابطه آن با ايمان» (اسندينيا، 1394)، به مقايسۀ رابطه عقل و ايمان در انديشۀ ابنسينا و ادواردز پرداخته و معتقد است که عقل از نظر ابنسينا تمهيدکنندۀ جريان ايماني است؛ درحاليکه ادواردز ايمان را اولاً و بالذات مربوط به قلب ميداند که مربوط به التزام عملي مؤمن به ايمان است.
ـ مقالة «بررسي پيامدهاي هبوط در الهيات عقلاني جاناتان ادواردز» (اسدينيا، 1396)، اظهار داشته که ادواردز در عين اعتقاد به عقلانيت در حوزۀ دين، آن را در الهيات از متن به حاشيه برده و جنبه تنبيهي به آن ميبخشد.
مقاله «ديدگاه جاناتان ادواردز و فيض کاشاني در باب رابطۀ عقل و ايمان» (اسدينيا و علمي، 1395)، به مقايسۀ رابطۀ عقل و ايمان در انديشۀ فيض كاشاني و ادواردز پرداخته است.
ويليام وين رايت (1995) در کتاب عقل و قلب خود، فصل نخست بحثي در باب قلب سليم و عقل مستقيم در الهيات جاناتان ادواردز دارد. اما هيچيک از کارهاي مورداشاره به موضوع اين مقاله ورود نداشته است. لذا اين مقاله به نقد جايگاه عقل در الهيات طبيعي جاناتان ادواردز پرداخته و به اين پرسش پاسخ ميدهد که عقل در انديشه ادواردز چه جايگاهي دارد و در تبيين الهيات مسيحي تا چه اندازهاي موفق است؟
با وجود آنکه ادواردز در پي تكذيب و رد جايگاه عقل در الهيات نبود؛ اما رويارويي ادواردز با افكار دورۀ روشنگري، كمتر از مقابله با رويکرد عقلگرايي افراطي نبود. از نظر ادواردز الهيات طبيعي دئيسم افراطي و منجر به تخريب و انهدام مذهب گشته است و بهطوركلي وي بحران فرهنگي عصر روشنگري را مربوط به نوع تفكر ايشان ميدانست (چمپيون، 2003، ص 5ـ6).
گرچه اتكا و تأکید ويژه ادواردز در الهيات، مربوط به الهياتي طبيعي نیست؛ اما اين امر مانع از بيان نظر اختصاصي وي در باب الهيات طبيعي نشده است. بايد توجه داشت كه پرداختن ادواردز به الهيات طبيعي، نه بهجهت پرداختن او به اصل اثبات دين؛ بلكه گويي نوعي تنبه در روشنسازي ساختار الهياتي است. به اين معنا که الهيات طبيعي گرچه از نظر ادواردز براي مؤمنان يك ضرورت محسوب نميشود؛ ولي پرداختن به آن، ابزاريبودن عقل را در جهت درک حقايق الوهي روشن ميسازد. درعينحال ادواردز به كساني كه به اين راه ـ الهيات طبيعي ـ تمسك جستهاند، نكاتي را گوشزد ميکند که در اين نوشتار در پي بيان اين نکات هستیم:
1. عدم امکان كشف ابتدايي عقل
ادواردز در پي رفع و حل مشكل عقلگرايي افراطي دئيستها بهجهت وجود تناقضات و ناسازگاريهاي مفهومي عقل، مسئله را چنين حل ميكند كه اساساً نبايد انتظار كشف ابتدايي براي عقل داشت. وي بيان ميدارد ما «از چيزهايي كه موضوع حقايق الهياتي هستند، تصورات روشني نداريم» (ادواردز، 1955، ص 1100). مثلا ما ميدانيم كه خداوند ضرورتاً وجود دارد؛ اما نميدانيم كه چگونه اين امر ميتواند صادق باشد يا ميدانيم كه الوهيت با انسان متحد است؛ اما نميدانيم چگونه اين كار انجام شده است (همان، ص 1340). اما نكتة قابل توجه در الهيات طبيعي ادواردز اين است كه وجود تناقضات و ناسازگاريهاي عقلي براي او مؤيدي براي رد و نفي الهيات طبيعي نيست. چنانچه وي وجود اين تناقضات و ناسازگاريها را صرفاً ظاهري قلمداد ميكند، نه واقعي.
«بهترين مابعدالطبيعهدانها و رياضيدانها در استدلال و نتيجهگيري دربارة نامتناهيها، با تناقضنماها و ناسازگاريهاي ظاهري مواجه ميشوند». وی در جاي ديگر ميگويد: «عقل بههيچوجه نميتواند ارتباط متقابل ذهن و بدن را درك كرده و نشان دهد؛ هرچند چنين ارتباطي روشن است» (همان).
اما سؤالات و ابهاماتي در الهيات طبيعي ادواردز وجود دارد؛ مثلا اينكه اساساً چرا الهيات طبيعي با تناقضات عقلي مواجه ميشود و اگر اينگونه است؛ چرا ادواردز آن را نفي نميکند؟ بلکه برعکس در جايجاي اثرهاي خود مينويسد: «استدلال بر وجود خدا بر طبق تواناييهاي طبيعي (عقل) از آنچه ما از آن مطلعيم، كوتاه و آسان است؛ و چنان است كه طبيعتاً با آن موافقيم (همان، ص 268). از طرفي بر عدم کفايت عقل هم تأکيد دارد؛ مانند اينکه بيان ميدارد ميان عمل خطا و يا بيعدالتي و كيفر، ارتباط و سازواري وجود دارد و ما بهواسطة طبيعتِ خود، ميتوانيم اين امر را بفهميم؛ (همان، ص353) که نشاندهندۀ اين حقيقت است که ادواردز طبيعت انساني (عقل) را مجهز به امکان اثبات الهيات طبيعي ميداند. اما اگر عقل فاقد امكان راهيابي به الهيات نيست؛ پس چرا در اين روند دچار اشكالات و تناقضاتي ميشود، تا اينکه تناقضات باعث نفي و انكار امور الهياتي توسط بسياري از شيفتگان عقل گردد؟!
پاسخ ادواردز به اين سؤال در جهت ريشهيابي اين تناقضات است. وي علت وجود اين تناقضات ظاهري در الهيات را مربوطنبودن موضوعات آن با زندگي عملي و مشكلات واقعي الهياتي و داشتن شيوة تفكري كه همراه و سازگار با طبيعت ما نيست، ميداند.
درواقع ادواردز موضوعات الهيات طبيعي را در تفکر رايج مبتلابه زندگي عملي مؤمنان نميداند؛ چراكه پرداختن الهيات طبيعي صرفاً به موضوعات مفهومي است، نه ساختار زندگي عملي مؤمنان؛ چنانچه ميان اثبات مهرباني خداوند بهلحاظ مفهومي و درك و احساس عملي و وجودي مهرباني خداوند در زندگي و دغدغهها و مطالبات ايماني مؤمنان، تفاوت بسياري موجود است. ادواردز در اين مورد ميگويد: «تناقض نماها بدين علت در اين رشتهها پيدا ميشوند كه اينها با موضوعات دور از اشتغالات عمومي و مسائل عام زندگي و چيزهايي كه براي حس و نگاه مستقيم افراد آشكار است، سروكار دارند (همان، ص 1340).
تأکید ادواردز همواره در تمامي بخشهاي الهياتي خود بر اين مسئله استوار است كه الهيات ميبايست پاسخگوي مسائل عملي و يا نشاندهنده و ترسيمکنندۀ چگونگي تعامل و اتحاد مؤمن با خدا باشد؛ و گويي الهيات از نظر او فارغ از آن ارتباط وجودي مؤمن با پروردگار خويش، در هر لحظه و هر آنِ زندگي مؤمن، داراي تناقضات ظاهري است. به اين معنا که فهم يک امر، غير از پذيرش و تحقق آن است. اما در مورد اينكه چرا ادواردز وجود اين تناقضات را باعث نفي الهيات طبيعي نميداند و يا اينكه چرا تناقضات را صرفاً ظاهري قلمداد ميكند، به اين جهت است كه ادواردز بهكارگيري عقل بهعنوان طبيعت و ذات انساني در الهيات طبيعي را منشأ اشكالات ميداند، نه محال بودن الهيات طبيعي. به اين ترتيب كه وي بهكارگيري عقل را براي فهم آنچه كه در زندگي عملي مؤمنان بهكار ميآيد، كافي نميشمارد.
ادواردز با اعتقاد به گناۀ اوليه و هبوط انسان، عقل را از نتايج معرفتي پس از آن معاف نميدارد. عقل طبيعي انسان با وجود اشتباهات زياد، از نظر ادواردز قادر به حصول حقايقي دربارة خدا هست؛ اما قادر به درك اعمالي كه براي نجات او لازم است، نميباشد (وين رايت، 1385، ص 25). از اين جهت، عقل براي درك آنچه كه براي زندگي عملي مؤمنان ضرورت دارد؛ يعني عملكردهايي كه باعث نجات ميشود، با وضعيت دورافتادگي از اصل و ذات قبل از هبوط خود كفايت نميكند.
2. وجوب خصلت تعليميافتگي عقل
تا به اينجا نشان داده شده است که از ديدگاه ادواردز، عقل بهتنهايي توانايي معرفت نظري را دارد؛ اما همين توانايي تا حد زيادي محدود است. عقل ميتواند در يک معنا امور واقع را بشناسد؛ اما درجة فهم عقل از چنين امور واقعي به اين بستگي دارد که لطف واسعۀ الهي از طريق تماس با وحي، تا چه اندازه بر روي عقل تأثير دارد. همچنين اين مطلب به اين هم وابسته است که عقل تا چه اندازه با پيش فرضهاي آنکه ريشه در ماهيت هبوط يافتۀ انسان ريشه دارند، ناسازگار است. از زمان هبوط بشر به اين عالم خاکي، عقل بايد به وحي، و حتي بيشتر بر اشراق باريتعالي در قلب و ذهن انسان وابسته باشد. البته ادواردز در اين نکته و اعتقادش در مورد توانايي ذهن بشر بر دانستن و استنباط مبني بر اينکه خداوند بايد ابتکار عمل را بهعهده بگيرد، متأثر از کالون است. «تنها وقتي عقل بشري از نور روحالقدس مستفيض ميشود، آن شروع به چشيدن چيزهايي ميکند که به ملکوت خداوند ارتباط دارند. پيش از آن، داشتن هر نوع اشتياقي براي اين امور بسيار احمقانه و بيمعنا است» (کالوين، 1960، ص 34).
کار عقل درک حقيقت است، نه تعالي. عقل ممکن است يک چهره را براي ديگران زيبا ارزيابي کند؛ عقل ميتواند بگويد که عسل براي ديگران شيرين است؛ ولي هرگز نخواهد توانست که درکي از شيريني آن را در اختيار من قرار دهد (ادواردز، 1974، ج 2، ص 17).
قوۀ عقل آن چيزي است که بهوسيلۀ آن ميتوانيم دربارۀ هر چيزي قضاوت کنيم؛ گوييکه عقل، چشمي است که بهوسيلۀ آن، کل حقيقت را ميبينيم. و بعد از اينکه وحي را دريافت کرديم، ما با استفاده از قوه عقل، آموزههاي خاص وحياني را دريافت ميکنيم؛ زيرا با استفاده از قوۀ عقل، اين اصل را درمييابيم که خداوند درک بهتري از ما نسبت به امور دارد؛ و هر چيزي که خداوند تصديق ميکند، صادق است. اما اين، تفاوت عظيمي با بيان يک عقيده دارد که ما آن را بدون رجوع به وحي، صرفاً با ابتناء به عقل، بهعنوان اصلي که بر مبناي آن آموزههاي خاصي که وحي بدانها اذعان دارد، و مورد قضاوت قرار ميدهد، اثبات ميکنيم (همان، ص 488).
کلام ادواردز بيانگر تقدم وحي بر عقل است؛ همانطورکه در بالا نشان داده شد، هيچ نوع محدوديتي وجود ندارد که ادواردز آن را بر وحي تحميل کرده باشد. «خداوند مؤلف تمام معارف و فهم موجود است» (همان، ص 12). شايد وجود خداوند امري بديهي باشد؛ اما عقل انسانِ هبوطيافته، قادر نيست که به اين معرفت دست يابد.
ادواردز در اين بخش به گفتار خود دربارۀ کوري طبيعي انسان در دين، ادامه ميدهد و ميگويد که وحي براي دانش بشري، ضرورتي تام دارد. مثل جاهاي ديگر، وي باز تاريخ بشريت را مرور ميکند و شکست آدمي در دست يافتن به معرفت الهي، يا حقيقت بهطورکلي، از طريق عقل را نشان ميدهد. «اگر عقل بشر واقعاً بسنده و کافي است و هيچ نيازي به چيز ديگري نيست؛ پس چرا هرگز چنين چيزي رنگ واقعيت به خود نگرفته است؟» (همان، ص 253) عقل بشر او را از تاريکي بيرون نخواهد آورد؛ همه چيز به وحي بستگي دارد.
اينکه وحي مبناي معرفت بشري است، از نظر ادواردز يک آموزه باطني نيست؛ بلکه امري بديهي است که در سرتاسر تاريخ دربارۀ جهان نمايان است. «جهان دربارۀ ضرورت وحي، تجربههاي فراواني دارد» (همان، ص 463). در حقيقت، وحي به اين طريق بنياد و مبناي تفکر بشري است. عليرغم نفي آن از سوي آدمي، و رد حقيقت آن؛ «بشريت هرگز تجربهاي در زمينۀ زيستن بدون وحي نداشته است» (همان). عقل ممکن است اطلاعاتي را که وحي در اختيار ما قرار ميدهد، مورد تحليل قرار داده و بهکار ببرد؛ اما عقل نميتواند هيچ نوع محدوديتي براي وحي وضع کند، يا ماهيت آن را مشخص کند (همان، ص 485). موضع ادواردز عليالدوام بر اين مطلب ابتنا دارد که عقل يک قوۀ قضاوتگر است، نه اصلي براي تعيين يا از پيش تعيينکردن حقيقت وحي. عقل با آن چيزي کار ميکند که وحي در اختيارش قرار ميدهد (همان، ص 488ـ489).
ادواردز ميگويد که دوئيت و بيگانگي عقل و وحي نادرست و کاذب است؛ زيرا خود وحي نوعي خاص از دليل و شاهد است. عقل، وحي را بر مبناي دليل ديگري مورد قضاوت قرار نميدهد. وحي دليل نميطلبد؛ وحي خود دليل است. بنابراين، «کاملاً حرف مزخرفي است که بخواهيم از عقل بهعنوان امري خلاف وحي سخن بگوييم» (همان، ص 489). در اين بستر، ادواردز بر اين عقيده است، وقتي وي دربارۀ عقل بهعنوان آن چيزي سخن ميگويد که وحي را مورد قضاوت قرار ميدهد، او درواقع دربارۀ عقل در مقام قوهاي سخن ميگويد که بهوسيلۀ آن ما معارف خودمان را بهدست ميآوريم؛ از جمله وحي. در اينجا هيچ نوع اشارهاي به معياري بالادستي نشده است که بهوسیلۀ آن بتوان وحي را قضاوت کرد.
تأکيد بر اينکه خود عقل بشر، قاعدهاي عاليتر از وحي الهي است؛ يا بهعبارت ديگر، بهوسیلۀ عقل است که ما بايد حتي حجيت وحي را مورد قضاوت قرار دهيم؛ اينکه که تمام وحيانيات بايد به محک عقل سنجيده شوند؛ و اينکه عقل مرجعي است که بايد تعيين کند که آيا اين امور وحياني اصيل هستند يا نه؛ همگي بههمان دليلي احمقانه هستند که گفتن اين مطلب احمقانه است که: عقل بشر مکيال حقيقت است و عاليتر از تجربه است (همان، ص 490).
انسان بايد عقل خودش را بهکار گيرد؛ عقل، بخشي حياتي از طبيعت بشري است؛ اما پيشرفت آن وابسته به وحي است. حقيقت اين است که وحي که خداوند به انسان عطا کرده است، و در اين عالم همچون نوري است که در دل تاريکي ميتابد؛ زمينه را براي رشد و بهبود قواي شناختي بشر مهيا ساخته است و به او آموخته است که چگونه خرد خویش را بهکار گيرد. و انسان در حال حاضر، از طريق مددرساني مداومي که از نور الهي دريافت کرده است، در زمينۀ بهکارگيري عادتمحور عقل، به دستاوردهاي بزرگي دست يافته است (ادواردز، 1957، ج 13، ص 419).
اين ادعاي ادواردز داراي يک مبناي عقلي روشن است. اعتقاد و اطمينان او رويهمرفته، با عقل موافق و متلائم است؛ زيرا جلال و جبروت و زيبايي الهيِ امور الوهي، فينفسه دليلي روشن بر الوهيت آنهاست و درواقع مستقيمترين و محکمترين دليل است. اينکه وي جلال الهي، استعلائي و متعالي اين امور را که منشأيي الوهي دارند، حقيقتاً بهچشم خودش مشاهده ميکند، مثل اين است که گويا الوهيت آنها را بهصورتي شهودي درک کرده است. او نهتنها اين مطلب را با استدلال عقلي نشان ميدهد؛ بلکه الوهيت آنها را بهچشم خود مشاهده ميکند (همان، ص 298).
وحي به اين معنا در برابر عقل قرار ميگيرد که ديگر بهدنبال دليل نميگردد: وحي، خود دليل است. وحي، امري غيرعقلاني نيست؛ بلکه بنيادي براي عقل است. آن طارد، دليل يا استدلال عقلي نيست؛ بلکه خودش دليل است و مبناي استدلال عقلي است.
بهطور يقين وقتي بحث بر سر شناخت باريتعالي است، ادواردز بر اين عقيده است که عقل انسانِ هبوطکرده هرگز او را به چنين معرفتي رهنمون نخواهد شد. اگر قرار است که انسان هبوطيافته، خدا را بشناسد، ما نياز به يک وحي خاص داريم. انسان از عقل و الهيات طبيعي براي اثبات خداوند استفاده نميکند؛ بلکه او وابسته به وحياي خاص است.
درواقع راه خروج از بنبست تناقضات عقلاني در الهيات طبيعي، از نظر ادواردز، بازگشت به طبيعت اولية عقل، بهواسطة وحي و جايگزيني روح الهي بهجاي روح گناهآلود انسان از طريق روحالقدس است. از اين جهت منظور ادواردز از تعليميافتگي عقل، ارتباط وجودي عقل دچار نقصان گشته با وحي است.
«براي عقلِ كمكنگرفته از عقل، تقريباً محال است كه اثبات كند جهان و اشياي موجود در آن معلولاند و آغازي دارند. شخصي كه به خودش واگذار شده است، آمادگي چنين استدلالي را دارد كه از آغاز كه علل و معاليل بايد شبيه و سازگار باشند (بنابر اسلوب عقلي) علت ماده بايد مادي باشد و شر و بينظمي و... هم بايد به علل شرير و جاهل نسبت داده شود. در حقيقت بدون كمك بهترين مستدل در جهان انسان ممكن است به ناموجهترين اشتباهات و تناقضات كشانده شود» (ادواردز، 1698، ص 185و186).
از نظر ادواردز، بدون وحي بسياري از امور را عقل درك نميکرد و درك عقل در اين ميان به جهت تعليمات وحياني است. اگر عقلِ صرف و تنها، كافي بود، نميبايست براي عقلگرايان چنين تناقضات و ناسازگاريهايي ايجاد ميگشت؛ و اساساً وجود عقل براي كشف حقايق الهياتي كفايت ميکرد؛ حال آنكه چنين نيست.
از نظر ادواردز، عقلي كه صرفاً بر بنياد خود عمل ميكند در عمل دچار مسائلي ميشود كه گذر از اين اشكالات با جهت تمسک عقل به وحي در ارتباط است. «دانش متضمن نسبتي دقيق با آموزش است، وگرنه چرا عقلِ تحصيلكرده و تعليميافته، بهتر از عقلِ عادي عمل ميكند؟... هيچ مغالطهاي احمقانهتر از اين نيست كه تصور شود عقل مطلقاً تعليمنديده و تربيت نشده، قادر است به همان دانشي دست يابد كه عقل فرهيخته و تعليم ديده رسيده است» (همان، ص 186).
نهتنها حصول دانش نيازمند امداد وحياني است؛ بلكه آنان كه به عقل خويش بسنده ميكنند، به قدر اين بسندگي، داراي تناقضات و مشكلات بيشتري ميشوند؛ يعني چنانكه تمسك به وحي، قدرت عقل را فزوني ميبخشد؛ هرقدر خرسندي و بسندگي به عقل صِرف هم فزوني يابد، درجة جهالت و فروغلتيدن بر اشكالات و شبهات هم بيشتر ميشود؛ چراكه عقل بهتنهايي اساسا راه برنده نيست؛ درحاليكه غايت دين واقعي، ايجاد تعالي و پيشبرد اهداف عالي در انسان است.
«از آنجهت وحي موردنياز است كه در يافتن اصول اولية دين كه واجد طبيعت معنوي بلندي هستند، نسبت به علوم ديگر دشوارتر است و اذهان بشر، فاسد و زميني است و با متعلقات حس سروكار دارد و همة اميال منحط و سرشت فاسد آنها كه ذاتاً متضاد با دين واقعي است، انحطاط و ضعف طبيعي اذهانشان را افزايش ميدهد» (همان، ص 193).
چنانچه ادواردز، ترديد و دودليِ بزرگترين و عاقلترين فلاسفه، از جمله هيوم را در باب طبيعت و وجود خدا به اينجهت ميداند كه ايشان با وحي و تعليم مستقيم، به راه درست استفاده از عقلشان در استدلال از معاليل بر علل و... هدايت نشدهاند. بههمين جهت همواره در غمانگيزترين ترديد و عدم اطمينان باقي ماندهاند (ادواردز، 1955، ص 1297).
در همين راستا ادواردز فرو غلتيدن در اشتباهات و تناقضات را در ميان خداشناسان طبيعي، بزرگتر و بدتر و تأسفآميزتر از نگرش ملحدان بازگو ميكند: «اشتباه خداشناسان طبيعي، بزرگتر از اشتباهاتي است كه افراد، قبل از آمدن انجيل مرتكب شدهاند؛ زيرا فلاسفۀ ملحد وحياي را كه بهصورت سنتي از اسلافشان ـ پايهگذاران قديمي ملتها ـ يا از يهود داشتهاند، بيارزش نميدانستند؛ چه اينكه اين وحي آنها را به گسترش بسياري از حقايق مندرج در متن مقدس راهنمايي كرده است. همينطور آنها امور فراتر از دركشان را هم رد نميكردند. قدما ميخواستند از سنت ياد بگيرند و حقايقي را كه بهطور كامل نفهميده بودند، بپذيرند؛ زيرا آنها مانند خداشناسان طبيعي كه فوقالعاده مغرور و تنها متكي به فهم خودشان بودند و وابستگي به تعليم را تحقير ميكردند، نبودند. همچنين آنها مانند خداشناسان طبيعي نبودند كه اقدام به دشمني عليه حقيقت اخلاقي و الهي كه آنها را ناراحت كرده باشد، بکنند» (همان، ص 214و217ـ218).
آنچه ادواردز نميپذيرد اين است كه اگر بشر به تدبيرهاي خود واگذار شده بود، ميتوانست تصورات درستي از خدا داشته باشد. اين بيان به معناي تأیید الهيات طبيعي از جانب ادواردز است؛ چراكه ادواردز گرچه روند كشف ابتدايي را موقوف به عقل صرف نميداند؛ اما معتقد است که همين عقل ميتواند تصوراتي از خداوند را دارا باشد و با همين تصورات، حداقل ميتواند نشان دهد كه خدا افسانه نيست و قابل اثبات است. اما عقل براي فهم بالاتر و كاشفيت و وصول به دين واقعي، نيازمند وحي است. از اين جهت، عقل در الهيات طبيعي داراي يك مرتبه نيست؛ بلكه بسته به نوع عملكرد خويش، داراي فهمهاي متفاوتي خواهد بود.
بههرروي، خداوندي كه عامل لطف و فيض دائمي به بشر است، همواره نحوة وجودش را براي بشر اعلام ميكند و عقل براي تصديق به چنين اعلامي، پس از دريافت آن كافي است و ما را قادر ميسازد تا سازگاري و هماهنگي و عقلانيت آن را از بسياري از جنبهها ببينيم (ادواردز، 1698، ص 217).
به اين معنا، بيانات الهي در سازگاري با عقل هستند. از اين جهت، ادواردز تناقضات عقلي را در مرتبة پائين بهكارگيري عقل، مربوط به ظاهر امر ميداند؛ اما پس از مجهز شدن عقل به وحي، صدق بسياري از امور الهياتي را روشن ترسيم ميکند. پس وحي نهتنها خود روشن و واضح است؛ بلكه باعث وضوح و روشني بخشيدن به عقل هم ميشود.
3. تأثير لطف الهي در روند وضوحبخشي عقل
ادواردز روند وضوحبخشي به عقل از طريق وحي را بهواسطة لطف خاص الهي ترسيم ميكند. چنانچه از نظر وي، لطف الهي به دو صورت انجام ميپذيرد: 1. طريق سلبي؛ 2. طريق ايجابي.
در طريق سلبي لطف الهي باعث از ميان بردن تناقضات عقلاني و حيرتزدايي در عقل ميگردد و آنچه كه مانع فعاليت آزاد عقل شده است را از ميان برميدارد (ادواردز، 1955، ص 626). و در طريق ايجابي، لطف الهي باعث تطهير قوة استدلال و كمك به آن در ديدن شواهد واضح بر حقانيت دين كه در ادلة عقلاني موجود است، ميشود (همان، ص 628).
بهاينترتيب لطف خاص به عقل، باعث از ميان بردن تناقضات، پيشداوريها و آنچه كه مانع درك عقلي شده است، ميشود و همچنين به اثبات و دريافت قوة عقلاني در درك حقايق كمك ميکند. اما لطف عام خداوند بر عقل، همان فهم اجمالي حقايق الوهي است كه صرفاً از طريق ادله امكانپذير است.
تفاوت لطف عام و لطف خاص پروردگار بر عقل در اين است كه در لطف عام، انسان قادر به استنتاج امور الهياتي از طريق ادله ميشود؛ اما در لطف خاص به عقل قدرتي بخشيده ميشود كه به صرف نگاه كردن به گزارهها و به نحو بيواسطه، توان درك صحت آنها را مييابد (همان، ص 1340).
اما بايد توجه داشت كه عقل همواره در الهيات طبيعي تنها قادر به درك حقايق الهياتي است و براي مشاركت در حيات الهياتي اساساً ناتوان است؛ چراكه همانطور كه بيان شد، ساختار بيان عقلي بر مفاهيم صرف و امور انتزاعي برميگردد درحاليكه مشاركت در حيات الهياتي كه غايت و هدف عالي ادواردز ميباشد، نه از طريق عقل، بلكه به طريق قلب حاصل ميشود.
در اين قسمت ميتوان به سؤالي كه ممكن است در ذهن ايجاد شود، مثل اينكه چرا بسياري با وجود داشتن شواهد عقلي فراوان، به تأیید اين حقايق دست نمييابند، پاسخ داد. علت اينكه بسياري با وجود شواهد عقلي به تأیید اين حقايق نميپردازند اين است كه ايشان متوجه لطف خاص پروردگار نبودهاند؛ آنها صرفاً داراي مفاهيم گسسته و نامرتبط عقلي در باب خداوند و امور الوهي هستند كه پاسخگوي هيچيك از دغدغههاي عملي ايشان نيست. نكتة ديگر اينكه مقام اثبات غير از مقام تصديق است؛ البته مقام تصديق در الهيات همواره متأثر از آن است و اين افراد به جهت مجهز نبودن به وحي، نهتنها به مقام تصديق نرسيدهاند؛ بلكه همان ادلة عقلاني ميتواند آن را به ورطة تناقض، ترديد و يا حتي الحاد بكشاند.
اما از نظر ادواردز، اينكه برخي قادر به پي بردن به حقايق الوهي ميشوند به اين جهت است كه خداوند بهعنوان كمال نامتناهي چگونگي وجودش را براي آنها اعلام كند و اين اعلام در مقدورات عقلي صورت ميگيرد، تا بتوانند به آن اشراف داشته باشند.
«بسيار ضروري است كه خداوند نحوة وجودش را براي بشر اعلام كند؛ اما عقل براي تصديق چنين اعلامي پس از دريافت آن، كافي است و ما را قادر ميسازد تا سازگاري، هماهنگي و عقلانيت آن را از بسياري جنبهها ببينيم» (ادواردز، 1698، ص 217).
آنچه ادواردز نميپذيرد اين است كه اگر بشر به تدبيرهاي خود واگذارده شود، میتواند تصورات درستي از خدا داشته باشد. به هرجهت، عقل ميتواند تصوراتي از خدا داشته باشد و با اين تصورات ميتواند نشان دهد كه آنها افسانه نيستند و حقايق دين طبيعي، قابل اثبات هستند (وين رايت، 1385، ص 32). از اين جهت، خاصيت تعليميافتگي عقل در جريان شناخت حقايق الهي بسيار مؤثر است. براي مثال، اينكه تنها يك خدا وجود دارد، امري است كه با تعليم انجيل، صدق آن براي عقل ما آشكار ميشود و پس از امداد الهي است كه ميتوان با عقل نشان داد كه صدق اين ادعا، قابل اثبات است (ادواردز، 1989، ص 398ـ399).
4. رشد و تکامل عقل در بستر جمع مؤمنان
از نظر ادواردز، عقل براي بهترين بهرهبرداري، نيازمند شرکت در جمع است؛ يعني تا وارد جمع مؤمنان نشويم، نميتوانيم از تعاليم ديني بهرهاي ببريم. از اين جهت عضويت در سنت فكري مؤمنان، نيازمند تعليم اموري است كه ميان ايشان مشترك است. همة سنتهاي فكري متضمن باورهايي در مورد يك موضوع و روشهاي حل مسائل مربوط به آن هستند؛ چنانچه در ارزشهايي كه روند تحقيق را هدايت ميكنند، شريكاند. پس اين روندِ ورود به جمع، و فهم مترتب بر آن، منحصر به جامعة ايماني نیست؛ بلكه همة علوم بشري به شكلي ترتيب داده شده است كه براي سهيم شدن در روند آنها، ميبايست انسان در جمع افرادي كه در آن رشته تخصص دارند وارد شوند؛ چراكه اين ورود به معناي تمايل و رغبت به يادگيري است؛ و اين آن چيزي است كه در جريان تعليميافتگي هم بسيار مهم است (وين رايت، 1385، ص 29).
فراگيري دانش در هر جامعهاي، مستلزم شركت در جامعهاي است كه دانش مربوطه را مورد فحص و بررسي قرار ميدهند. بنابراين فراگيري، محدود به كساني است كه به عضويت جامعه مربوطه درآمده و در نتيجه، سنن فكري آن را فراگرفته باشند و روشهاي تحقيق آن را بهكار برده و در ارزشهاي آن شريك باشند (ميشل، 1973، ص 7). براي مثال مشاركت در علم يا فلسفه به ندرت بهدست غير اهل خود صورت ميگيرد. چنانچه عقلي كه منزوي و به دور از اجتماع علمي يا فلسفي است، از فهم ناتوان است و بعيد است بتواند در فلسفه و يا علم سهيم گشته و يا حتي آنها را بفهمد. از طرفي اگر فرد با علوم و فلسفه دشمني بورزد؛ يعني نهتنها در روند اجتماعي فهم پوياي آنها شركت نداشته باشد، بلكه از آنها متنفر هم باشد، احتمال اينكه بتواند در روند فهم ايشان سهيم گردد، كمتر است.
5. توانايي عقل براي درك اعتبار كتاب مقدس
از نظر ادواردز، عقل طبيعي قادر به درك وحياني بودن متن مقدس است. البته انسان با دانستن و پي بردن به اين امر، حقايقي را فراميگيرد و ميآموزد كه به طريق ديگري قادر به تحصيل آنها نبود. اما اينكه عقل طبيعي انسان قادر به درك وحياني بودن متن مقدس است، براي ادواردز نه يك اعتقاد پايه، بلكه داراي روندي عقلاني است كه قابل بيان و بررسي است.
ادواردز گواهي الهي بر وحياني بودن كتاب مقدس را بهعنوان شاهدي موثق براي حجيت و اعتبار كتاب مقدس تلقي ميكند؛ چراكه وي گواهي الهي را نه نداي معنوي صِرف؛ بلكه قاعدهاي عقلي، از نوع شواهد و استدلالات ارزيابي ميكند كه در مقام مقايسه، شكل اين استدلال مانند گواهي انسان به شهادت از طريق حس، تاريخ موثق، حافظه و يا حتي تجربه بالفعل است (ادواردز، 1698، ص 228).
درك اعتبار كتاب مقدس از نظر ادواردز، مانند گواهي حواس است و چنانچه گواهي حواس قابل اعتماد هستند، اعتبار كتاب مقدس هم قابل اعتماد و موثق است؛ و چنانچه گواهي تاريخ و سنت بهدليل موثق بودنشان قابل اعتمادند؛ متن مقدس هم بههمين اعتبار قابل اعتماد و وحياني است (همان، ص 1340). چنين اصولي از نظر ادواردز ميتواند با عقل اثبات شوند؛ چراكه مهر خدا در متن مقدس با عقل فهميده ميشود. البته اين فهم مستلزم خواست انسان و لطف الهي است، كه بهواسطة عدم تنفر و دوري از جمعيت ايماني صورت ميگيرد.
ادواردز در پاسخ به اينكه چگونه حواس براي انسان قابل اعتماد است، تا بر آن سياق كتاب مقدس هم معتبر تلقي شود، ميگويد: يك راه بررسي اعتبار تجربة حسي «موافقت گواهيهاي حواس با ملاكهاي ديگر صدق» است (همان، ص 230). در اين راستا آنگاه كه عقل و وحي در هماهنگي و سازواري با يكديگر عمل ميكنند و متن مقدس حاوي پيشگوييهاي محقق است، بيانگر صدق و درستي هستند. ادواردز ميگويد: «با وجود چنين شواهدي كسي (در اعتبار كتاب مقدس) ترديد نخواهد كرد، جز برخي از طبيعتگراها كه حقايق دين مسيحي را از طريق ادله يا براهين عقلي كه براي عرضه آن ارائه شده است، به نوعي تصديق نميكنند» (ادواردز، 1959، ج 2، ص 295).
بنابراين عقل با بهكارگيري قواي طبيعياش ميتواند بفهمد كه متن مقدس اعلام الهي است و در نتيجه ميتواند دريابد كه متن مقدس قابل اعتماد است؛ اما اين بيان بدين معنا نيست كه نظريات شكليافته از طريق عقلي، كه اين قواعد را قبول ندارد هم، ميتواند براي تعيين صدق يا كذب نظريات اثباتشده از طريق آن بهكار روند. بهعنوان مثال، بيمعناست كه شخص بهدليل تفاوت عدسي چشم ديگري، از عدسي چشم خود، تمام تصاوير مربوط به عدسي متفاوت را بيمعنا تلقي كند (ادواردز، 1698، ص 227)؛ و بههمين معنا، بسيار نامعقول خواهد بود که آنچه با عقل قابل کشف نيست را رد کرد.
در اين ميان شاهد قويتري در باب حجيت الهيات كتاب مقدس وجود دارد كه بهواسطة عقل طبيعي قابل درك نيست و آن هم درك جمال روحاني كتاب مقدس است. البته تنها كساني كه قلوب هدايتيافتهاي دارند، ميتوانند نقش شكوه الهي را در متن مقدس درك كنند و آن را بچشند و از آن فيض ببرند؛ اما كساني كه به مرحلة قداست نرسيدهاند، با همين اعتقاد احتمالي هم ميتوانند به اعتبار كتاب مقدس يقين حاصل کنند (وين رايت، 1385، ص 35).
در نهايت دليل اينكه با وجود شواهد موثق، واضح و واقعي، برخي افراد به اثبات يا تصديق چنين حقايقي نائل نميشوند، اين است كه عليرغم قابليت كافي عقل و وجود ابزار شناخت كافي در اين راستا، آنچه كه در اين ميان مفقود است، آمادگي براي خوب استفاده کردن از نوري است كه خداوند به ما بخشيده است (ادواردز، 1970، ص 148ـ149). ادواردز در بخشهاي بعدي نشان ميدهد كه چگونه انسان بهواسطة لطف الهي استعدادهاي نابسامان خود را بهبود ميبخشد. اما اينكه چرا از نظر ادواردز فطرت و استعدادهاي انساني نابسامان است، بحثي است كه ميبايست به آن پرداخت.
6. موانع عقل در درک و فهم صحيح عقلي
از نظر ادواردز پيشداوريهاي ذهني در فعل آزاد عقل دخالت ميكند. چنانچه ذهن بهجاي پيروي از واقعيت عقلاني، از امور تخيلي امداد ميجويد. چنين عملكردي از بدو تولد همراه ماست و همراه ما رشد ميكند و ما همواره از اين روند پيروي ميكنيم و رشد آنها چنان سريع است كه گويي ريشهكن كردن آنها تقريباً محال است؛ چراكه آنچنان با اذهان ما عجين شدهاند كه هر اعتراض و مخالفتي با آنها گويي مخالفت با بنيان ذهني خود ماست (ادواردز، 1980، ص 196). پيروي نادرست ديگر ذهن از پيشداوري، مانند پيروي ذهن از تمايلات ناشي از خلقوخو، تعليم، عادت و مد است (همان، ص 68). اشاره ادواردز در اين قسمت به وجود دگمهاي ذهني انسان است که سبب گمراهي او ميگردد.
از طرف ديگر، عدم وضوح ادلة عقلاني بهجهت ذات گناهآلود طبيعتِ عقل است. همين امر باعث عدم پيروي عقل از حقيقت است. در نتيجه، توجه عقل نسبت به علايق جزئي و محدود معطوف ميشود و نهايتاً عقل در برابر حواس خارجي ـ بهجاي حقيقت ـ داراي انقياد خواهد شد (ادواردز، 1698، ص 782).
همچنين عقل طبيعي بهجهت ذات گناهآلودش، داراي تمايلات فاسدي هم هست. بهعنوان مثال، تمايلات فاسد انساني باعث ميشود كه عقل از «شر بزرگ گناه» با بيتفاوتي گذر ميكند (همان، ص 253). اگر علايق و تمايلات انسان بهدرستي هدايت نشوند، داوريهاي عقلاني ما دربارة آنچه قابل اعتماد است يا غيرقابل اعتماد است، بههمان نسبت وارونه خواهد شد (وين رايت، 1385، ص 73). چنانچه ذهن ما تمايل به جايگزيني علائم بهجاي تصورات دارد و اينكه علائم را بدون داشتن تصورات بالفعل، يعني تصورات زنده، واضح و متمايز، كه آنها را نشان ميدهد، بهكار گيرد. عموماً اين جايگزيني نادرست، براي ما خوشايندتر است؛ چون داشتن برخي تصورات بالفعل آسان نيست و فكر بدون اين جايگزيني بسيار كند عمل ميكند. اما اين جايگزيني براي بسياري از اهداف عام فكر، بهراحتي بهكار گرفته ميشود. چنانچه هنگامي كه در خصوص يك ارتباط يا نتيجه، سردرگم هستيم؛ يا هنگامي كه استنتاج جديدي ميخواهيم انجام دهيم؛ يا قوت دليل جديدي را ميخواهيم بدانيم؛ بهكارگيري علائم، انسان را به خطاهاي بسيار دچار ميسازد» (ادواردز، 1698، ص 782).
درواقع از نظر ادواردز، انسان بهجهت راحتطلبي ذهني بهجاي تأکید بر تصورات بالفعل، به علائم تمسك ميجويد و اين عملكرد وارونه زماني تصحيح ميشود كه اشياء واجد طبيعت روحاني باشند (همان).
چگونگي حصول اين تصورات در انسان، شديداً وابسته به توجه و تأمل دقيق ذهن است. از نظر ادواردز يافتن چنين تصورات صحيحي نهتنها مربوط به قدرت ذهني ما؛ بلكه شرايط و اوضاع و احوالي كه ما در آن قرار داريم، سنت فكري كه در آن رشد و نمو كردهايم و يا حتي وجود شمي كه در ما براساس مشيت الهي ايجاد شده است، بستگي دارد (همان، ص 121ـ122).
عموماً ناكامي ما در توجه به اين تصورات بالفعل باعث ناكامي در استدلالهاي ديني ميشود. اما علت اين ناكاميها گاه بهجهت جايگزيني كلمات و تصاوير بهجاي تصوراتي كه در خود بالفعل دارد، ميباشد و گاه بهجهت فقدان تصورات بسيط و مربوط و مناسب است.
يعني تا زمانيكه انسان تصور بسيطي از زيبايي واقعي نداشته باشد، نميتواند از قداست خدا و واقعيتهاي مبتني بر آن تصوري داشته باشد. واقعياتي مانند زشتي بينهايت گناه يا اهميت بينهايت قداست (همان، ص 123). بنابراين موانع و اشتغالات ذهني بر چگونگي استدلال عقلي تأثيرگذار است. از بيانات ادواردز برميآيد كه انسان داراي تصورات بالفعلي در خود از خدا و امور الهي است؛ گرچه گناه مانعي ميان او و تصورات او ميشود. اما اين فقدان هميشگي نيست و انسان بهواسطة توجه و امداد الهي قادر به درك اين تصورات است. چنانچه تصريح ميكند: «اما لطف الهي به عقل باعث ميشود به قوة استدلال تقدس بخشيده شود و به عقل كمك ميكند تا شواهد واضحي كه بر صدق دين در ادلة عقلاني وجود دارد را ببيند و اين امر از دو راه است: نخست، از طريق كنار نهادن پيشداوريها و پذيرا ساختن بيشتر ذهن براي قوت ادله و دوم، آگاهكردن اثباتي ذهن و كمك كردن به آن براي دريافتن قوت ادلة عقلاني... با افزودن روشني و وضوح و قوت بيشتر به داوري» (همان، ص 628).
از اين جهت، عقل آزاد از تخيل و پيشداوريها و منافع شخصي و... متوجة تصورات وجود، قدرت، علم، عدالت الهي و ديگر اوصاف او ميگردد و اين توجه ملائم و هماهنگ با اوصاف طبيعي اصيل ـ قبل از گناه ـ اوست و همواره اين توجه ذهن با گرايش و تمايلات قلب شخص همراهي ميشود؛ يعني تنها اشخاصي اين شواهد را ميتوانند با وضوح ببينند و آنها را تصديق كنند كه داراي ادراك روحاني باشند و ادراك روحاني متعلق به قلب است، نه عقل.
بنابراين گرچه حقايق الوهي ميتواند با ادلة عقلاني اثبات شوند؛ اما قوت اين استدلالها را تنها كساني تأیید ميكنند كه داراي انس و درك روحاني هستند. لطف الوهي و توجه ذهن انسان به تصورات بالفعل الوهي تنها زماني براي عقل ميسر است كه شخص داراي ادراك روحاني بهواسطة قلب خود گشته باشد.
بهاينترتيب استكمال عقل و رفع نقص عقل منوط به گذر از مرتبة عقلي و ورود به مرتبة قلب و درك علو و تعالي الوهي بهواسطة لطف الهي است و پس از آن است كه عقل، درك درستي از حقيقت موجود خواهد داشت. گرچه عقل بهواسطة لطف، تعالي الوهي را درک كرده است اما مشاركت، امري ديگر است كه بهواسطة ابزار عقلي ميسر نیست؛ به اين دليل كه درک روحاني افراد مربوط به جنبة عقلاني آنها نبوده، بلكه مربوط به قلب افراد است.
7. چکيده مبسوط
ادواردز در تقرير الهيات طبيعي خويش بهخوبي نشان ميدهد که خدامحوري او هيچ منافاتي با اعتقاد به عقل بهعنوان ابزار معرفت انساني ندارد؛ ولي درعينحال عقل انساني را مبرا از تناقضات و ناسازگاريهاي دروني نميداند. وي علت وجود تناقضات عقلي در الهيات طبيعي را به دو امر برميگرداند:
1. عقلي طبيعي ما بهجهت آلودگي به گناه و هبوط، دچار نقص و كاستيها گشته است كه مانع كشف بدون استفاده از وحي براي او ميشود؛ چراكه گناه ميان انسان و خدا شكاف عميقي نهاده است و درواقع عقل را از كشف حقيقت كور کرده است.
2. زبان الهيات طبيعي، زبان عقلِ طبيعي است و عقلِ طبيعي در حالت هبوطيافتة خويش، به مسائل عملي زندگي مؤمنان نميپردازد؛ بلكه صرفاً به اثبات مسائل انتزاعي و مفهومي خارج از غايت و زندگي عملي و ارتباط وجودي مؤمنان با پروردگار ميپردازد.
اما اشكالات و نواقص عقل در الهيات طبيعي، باعث طرد و رد الهيات طبيعي از جانب ادواردز نگشته است. وي براي رهايي از مشكلات عقلِ طبيعي، بيان ميدارد که گرچه عقل ميتواند در يک معنا امور واقع را بشناسد؛ اما درجة فهم عقل و رهايي آن از موانع دريافتي امور واقعي به اين بستگي دارد که لطف واسعۀ الهي از طريق تماس با وحي تا چه اندازهاي بر روي عقل تأثير دارد.
عقل از نظر ادواردز بهواسطۀ موضوعات مفهومي و انتزاعي صرف، قادر به درک حقيقت الوهي نیست؛ بلکه تنها با تمسک به وحي الهي، قادر به بازگشت به طبيعت اوليه سازگار و هماهنگ خود با حقيقت الوهي است. از طرفي، عقل قوۀ قضاوتگر وحي است؛ اما نه بدان معنا که وحي محتاج و نيازمند به دلايل عقلي باشد؛ بلکه وحي مبناي استدلال عقلي است. از اين جهت منظور ادواردز از تعليميافتگيِ عقل، ارتباط وجودي عقلِ دچار نقصانگشته، با وحي است. در اين راستا لطف عام و لطف خاص پروردگار بر عقل در اين است كه در لطف عام انسان قادر به استنتاج امور الهياتي از طريق ادله ميشود؛ اما در لطف خاص به عقل قدرتي بخشيده ميشود كه به صرف نگاه كردن به گزارهها و به نحو بيواسطه، توان درك صحت آنها را مييابد. از اين جهت عقل آزاد از تخيل و پيشداوريها و منافع شخصي و... متوجة تصورات وجود، قدرت، علم، عدالت الهي و ديگر اوصاف خدا ميگردد و اين توجه ملائم و هماهنگ با اوصاف طبيعي اصيل ـ قبل از گناه ـ اوست؛ اما بايد توجه داشت همواره توجه ملائم ذهن با شرکت در جمع مؤمنان بههمراه گرايش و تمايلات قلبي شخص مؤمن همراهي ميشود. بهاينترتيب، تنها اشخاصي اين شواهد را ميتوانند با وضوح ببينند و آنها را تصديق كنند كه داراي ادراك روحاني باشند.
نقد و جمعبندي
با توجه به آنچه که گفته شد، ميتوان به اين جمعبندي نقادانه رسيد که:
1. برخلاف نظر حکماي اسلامي، از جمله علامه طباطبائي که هبوط را نهتنها باعث سقوط می داند (طباطبائي، 1428ق، ص 53)؛ ادواردز معتقد است: خروج عقل از ذات و طبيعت اوليه خود و آلودگي آن با پيشداوريها و تعارضات، عقل را نهتنها فاقد هرگونه استعداد و توانايي اوليه کرده است؛ بلکه آن را در وادي الهيات، داراي انحرافات و سردرگميهاي متعدد کرده است. حال پرسشي که مطرح ميشود اين است که عقل هنگامي که متوجه آموزههاي وحياني ميشود، آيا همۀ امکان انحراف و کجبيني خود را اصلاح ميکند؟ اگر چنين باشد، بایستی تمام نگرشهاي الهياتي عقل در طريق واحد و کاملاً منطبق با حقيقت مطلق باشد؛ حال آنکه چنين گزارشهاي تاريخي از تفسيرهاي عقلاني از کلام وحياني مؤيد اين نظر نيست.
2. در بيان ادواردز ميان توجيه معرفتي و توجيه عملگرايانه و اخلاقي، خلطي اتفاق افتاده است. از نظر ادواردز ميان علم و آگاهي و جهت تصديق و التزام عملي، انفکاک و جدايي وجود دارد. به اين معنا که عقل جهت دانايي و فهم، واقعيت الهياتي را دربر دارد و با حيات الهياتي هيچ ربط و نسبتي ندارد؛ و در بُعد نظري و تئوريک الهياتي، موضوعيت با استدلالهاي آفاقي است و نهايت ترقي و ارتقا عقل خروج از ناسازگايهاي دروني خود است. بنابراين يک نوع گسست معرفتي ميان درک الهياتي و حيات الهياتي وجود دارد و هيچگونه ارتباط و نسبتي ميان آنها وجود ندارد.
حال پرسشي که مطرح ميشود اين است که چرا عقل در حالت تمسک به وحي نتواند بستر معرفت الهياتيِ مؤمن واقع شود؟ چراکه بنا بر بيان خود ادواردز، عقل در اين حالت شواهدي را از دين مييابد که تاکنون از آنها غافل بوده و يا بهصورت تار و مبهم قادر به درک آنها بوده است. اما پس از بهرهگيري عقل از وحي، حقانيت دين واضح و روشن خواهد گشت. بنابراين چه لزومي دارد که با وجود استمداد عقل بهواسطۀ وحي، عقل بسترساز ارادۀ عملي و زندگي مؤمنان نباشد؟
3. از نظر ادواردز، بازگشت عقل به طبيعت اوليه خود و ملائمت و هماهنگي با اوصاف طبيعي خود، تنها با همراهي قلب ميسر است؛ چراکه پذيرش و تصديق حقايق و شواهد روحاني مربوط به قلب است. بهاينترتيب استكمال عقل و رفع نقص عقل، منوط به گذر از مرتبة عقلي و ورود به مرتبۀ قلب است. از اين جهت در نهايت، عقل هرگز قادر به درک حقايق و شواهد روحاني نخواهد بود.
4. در باب ارتباط عقل و وحي نيز ادواردز گرچه به کرات بيان ميدارد که ميان عقل و وحي دوئيت و دوگانگي وجود ندارد؛ اما عقل از منظر وي از طرفي ابزار درک صدق معرفتهاي گوناگون، از جمله وحي است و از طرفي ديگر منبع معرفتي وحي براي درک جمال و جلال و الوهيت الهي نهتنها نيازمند دلايل عقلي نيست؛ بلکه طارد دليل عقلي توصيف ميشود؛ چراکه وحي، خود مبناي استدلال عقلي و راه برونرفت عقل از تعارضات دروني است.
حال پرسشي که مطرح ميشود اين است که وحي بهجهت سازواري با عقل در مبناي مستدل بودن، چرا طارد عقل است؟ بخصوص عقلي که بهواسطۀ لطف خاص الهي داراي درک متعالي گرديده است. بهنظر ميرسد در حل اين تعارض، نظر حکماي اسلامي خالي از لطف نباشد؛ چنانچه آيتالله جوادي آملي در اين موضوع بيان روشني دارند. اساساً ايشان معتقد به همتايي عقل و وحي نیستند؛ بلکه عقل را همتاي نقل تفسير ميکنند؛ درواقع نقل از نظر ايشان فهم و تفسير ما از وحي است، نه خود وحي. درحاليکه ويژگي وحي آن است که فقط معصوم به آن دسترسي دارد و اينکه مصون از خطاست. تفسير وحي، يعني نقل، همچون عقل، امکان خطا دارد (جوادي آملي، 1386، ص 34). علامه طباطبائي نيز با ايجاد تمايز ميان وحي و حکايت از آن، در فهم معارف وحياني، بر توانمنديهاي عقل استدلالگر و عقل برهاني صحه ميگذارد و از اين جهت، از نظر ايشان ميان دليل عقلي قطعي و بيان نقلي تعارضي وجود ندارد (طباطبائي، 1397ق، ص 59).
5. از نظر ادواردز، روند يادگيري و درک امور الهياتي مستلزم شرکت در جوامع و سنن فکري مؤمنان است؛ چراکه ورود به جمع ايشان به معناي تمايل و رغبت به درک و يادگيري حقايق الهياتي است و در نتيجه مشارکت در زندگي عملي مؤمنان است.
حال سؤالي اين است که آيا شکلگيري معرفت عقلي با سياقي که ادواردز ترسيم ميکند، هيچ تأثيري در ايجاد رغبت دروني براي حضور در جمع مؤمنان ندارد؟ درواقع، آیا بعد عملي و التزامآور مؤمنان متأثر از رشد و تعالي عقلي نیست؟
بهنظر ميرسد که ديدگاه ادواردز در اين بخش يکسويه و يکطرفه است و باز شاهد تأکيد به گسستِ ميان نظر و عمل در ديدگاه وي هستیم.
- اسدينيا، سهام و قربان علمي، 1395، «ديدگاه جاناتان ادواردز و فيض کاشاني درباب رابطه عقل و ايمان»، پژوهشهاي فلسفي ـ كلامي، دوره هجدهم، ش 2 (70)، ص 77ـ96.
- اسدينيا، سهام، 1394، «معناي خاص عقل در الهيات ابنسينا و ادواردز و رابطه آن با ايمان»، اسفار، ش 2 (19)، ص 62ـ80.
- ـــــ ، 1396، «بررسي پيامدهاي هبوط در الاهيات عقلاني جاناتان ادواردز»، اسفار، سال سوم، ش 5، ص 43ـ60.
- جوادي آملي، عبدالله، 1386، منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، تنظيم و تحقيق احمد واعظي، قم، اسراء.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1397ق، شيعه، قم، هجرت.
- ـــــ ، 1428ق، الانسان فی الدنیا در «الانسان و العقیده»، قم، باقيات.
- وین رایت، ویلیام، 1385، عقل و دل، ترجمة محمدهادی شهاب، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
- Calvin, john, 1960, Institutes of the Christian Religion, The Library of Christian Classics, Edited by john T. McNeill. Translated by ford Lewis Battles. Philadelphia, Westminster Press.
- Champion, Justin, 2003, Republican Learning, John Toland and the crisis of Christian culture,1696-1722, Manchester:Manchester University Press.
- Cragg, R, 1990, The church and the Age of Reason, London, Penguin.
- Edwards jonathan, 1698, "Miscellaneous observations", in The work of president Edwards, New York, p. Franklin.
- ----- , 1955, The philosophy of Jonathan Edwards from His private Note books, ed. Harvey G. Townsend Eugene, ore, University of Oregon Monograrhs.
- ----- , 1957, The Works of Jonathan Edwards, New Haven, Yale University Press.
- ----- , 1959, Vol.2: Religious Affections, ed. John E. Smith, Yale University Press.
- ----- , 1970, Vol3: Original sin, ed. Clyde A. Holbrook, Yale University Press.
- ----- , 1974, The Works of Jonathan Edwards, Edinburgh, Banner of Truth Trust.
- ----- , 1980, Vol.6: Scientific and philosophical writings, ed, Wallace e, Anderson, Yale University Press.
- ----- , 1989, A History of the work of Redemption, ed. John F. Wilson, Yale University Press.
- ----- , 1995, Beauty of the world in A Jonathan Edwards Reader,ed. John smith, Harrys. Stout, and Knneth P. Minkema, New Haven, Yale University Press.
- Mitchell, Basil, 1973, The Justi Fication of Religious Belief, London, Macmillan.
- Schmidt, james.ed., 1996, what Is Enlightenment ? Eighteenthcentury answers and Twentieth Century Questions, Berkeley, University of California Press.
- Wainwright, William J., 1995, Reason and the heart: a prolegomenon to a critique of passional reason, Cornell University Press.