معرفت، سال سی و دوم، شماره چهارم، پیاپی 307، تیر 1402، صفحات 23-30

    تبیین و نقد ماهیت انسان از دیدگاه اسکینر بر پایه فلسفة صدرالمتألهین

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    ✍️ حجت اله آتش افروزمند / دکترای فلسفه مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / hojjat.allah.atash@gmail.com
    مرتضی رضایی / دانشیار گروه فلسفه مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Arezaee4@gmail.com
    چکیده: 
    هر نظریه پرداز حوزۀ علوم مرتبط با انسان، براساس رویکرد فلسفی و مبانی نظری خود، ناگزیر در مورد ماهیت انسان نظریۀ خاصی را مطرح کرده است. بی. اف. اسکینر، از روان شناسان رفتارگراست که بر روان شناسان دیگر، دانش روان شناسی، به ویژه مبحث یادگیری، تأثیر فراوانی داشته است. برداشت اسکینر از انسان، کاملاً مادی و بر پایۀ فیزیکالیسم است . او انسان را موجودی تک ساحتی و مادی می داند. رفتار انسان به عقیدۀ اسکینر مبتنی بر انگیزه و امور درونی نیست؛ بلکه به وسیلۀ نیروهای بیرونی و محیط تعیین می شود. اسکینر و طرفدارانش مفاهیمی مانند آزادی، اختیار و اراده را مفاهیمی غیرعلمی می دانند. در سوی دیگر، حکمت متعالیه به مثابه فلسفه ای پویا، مهم ترین و عالی ترین مکتب فلسفی در میان همۀ مکاتب فلسفی جهان است. در این مقاله، با استفاده از منابع کتابخانه ای و با رویکردی توصیفی / انتقادی، دیدگاه اسکینر در مورد ماهیت انسان و مبانی آن طرح، و با توجه به انسان شناسی حکمت متعالیه ارزیابی شده است؛ تا ضعف نگاه اسکینر به انسان، و تعالی دیدگاه حکمت متعالیه در این زمینه مشخص شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Analysis of Human Nature from Skinner's Point of View based on the Philosophy of Sadrul Mutalahin
    Abstract: 
    Abstract Every theoretician in the field of sciences related to man, based on his philosophical approach and theoretical foundations, has inevitably proposed a special theory about the nature of man. Skinner is one of the behavioral psychologists who had a great impact on other psychologists, psychological knowledge, especially the topic of learning. Skinner's understanding of man is completely material and based on physicalism. He considers man to be a one-dimensional and material being. According to Skinner, human behavior is not based on motivation and internal affairs; Rather, it is determined by external forces and the environment. Skinner and his supporters consider concepts such as freedom, choice and will to be non-scientific concepts. On the other hand, Transcendental Wisdom, as a dynamic philosophy, is the most important and the highest philosophical school among all the philosophical schools of the world. Using library sources and descriptive/critical method and considering the anthropology of Transcendental Wisdom, this paper has evaluated Skinner's view on the nature of man and the foundations of that plan, to specifies the weakness of Skinner's view of man, and the superiority of the view of Transcendental Wisdom.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    مباحث انسان‌شناسي، به‌ويژه بحث «حقيقت انسان»، که از مهم‌ترين بنيادها براي پايه‌گذاري علوم انساني است، شاهد حضور ديدگاه‌هاي گوناگوني بوده است. از مهم‌ترين چالش‌هاي انسان‌شناختي پرسش‌هايي است مانند: حقيقت انسان چيست؟ آيا ساحتي غير از بدن وجود دارد؟ انسان مختار است يا مجبور؟
    نوع پاسخي که به اين‌گونه پرسش‌ها داده مي‌شود، مشخص مي‌کند مراد از «انسان» که محور مباحث علوم انساني است، چگونه موجودي است. بر اين اساس، علوم انساني ـ چه در بُعد توصيفي و چه در بُعد هنجاري ـ کاملاً در گرو تفسيري است که مکاتب يا اشخاص از چيستي انسان و مباحث پيراموني آن ارائه مي‌کنند. به‌همين‌رو، انسان‌شناس‌ها در جهت‌دهي و ديني يا سکولار بودن علوم انساني تأثير اساسي دارند.
    دربارۀ ماهيت آدمي، نظريه‌هاي فراواني وجود دارد كه در بسياري موارد با هم در تعارض‌اند. کساني که نگاه فيزيكاليستي دارند،‌ هستي را با ماده مساوي يا دست‌کم انسان را پديده‌اي كاملاً مادي تلقي مي‌كنند. فردريك اسكينر، روان‌شناس آمريکايي و يکي از بزرگ‌ترين رفتارگرايان تأثيرگذار است. اسکينر به‌عنوان استاد روان‌شناسي در دانشگاه هاروارد از سال 1948 بر نسلي از روان‌شناسان تأثير گذاشت و نظرات او بر روان‌شناسي و خصوصاً بحث آموزش و يادگيري بسيار مؤثر بوده است. واضع نظريۀ شرطي‌سازي كنشگر (عامل) است (سيف،‌ 1388،‌ ص 132).
    رفتارگرايي با اينكه توسط نظريات و مكاتب بعدي مورد نقد جدي قرار گرفت؛ ولي بسياري از تحولات نوين روان‌شناسي را رقم‌ زده، كه هنوز پابرجاست (اتكينسون و هيلگارد، 1375، ج 1، ص 27). رفتارگرايي ديدگاهي است كه مي‌گويد رفتار بايد به‌وسيلۀ تجارب قابل‌مشاهده تبيين شود، نه فرايندهاي ذهني. روان‌شناسان رفتاري براي تأثير محيط بر رفتار انسان اهميت زيادي قائل‌اند (سيف،‌ 1388،‌ ص 120). اسكينر پيشنهاد مي‌كند مطالعۀ تجربي رفتار آدمي تنها راه رسيدن به نظريه‌اي واقعي دربارۀ ماهيت انسان است. با توجه به مباني معرفت‌شناختي فيزيكاليستي و هستي‌شناختي مادي او، طبيعي است كه او هرگونه ثنويت متافيزيكي را رد مي‌كند و ماهيتي مادي از انسان ارائه مي‌دهد.
    از ديگر سوي، صدرالمتألهين براساس نظام فلسفي خويش،‌ تصويري خاص و جامع از انسان و جايگاه او در نظام هستي ارائه کرده است؛ و اين نظريۀ جامع که فراورده مکتب حکمت متعاليه است، هم محتوايي درخور دارد که شايستگي امتداد يافتن به علوم انساني و زندگي فردي و اجتماعي را دارد و هم مي‌تواند عياري براي سنجش و ارزيابي ديدگاه‌هاي ديگر قرار گيرد.
    در اين نوشتار قصد داريم به بيان ديدگاه اسكينر در مورد انسان به‌عنوان يكي از مهم‌ترين دانشمندان رفتارگرا كه بر جوامع علمي، بسيار مؤثر بود، بپردازيم و سپس با بيان نگاه صدرايي به انسان، ديدگاه فوق را نقادي كنيم، تا ناكارآمدي نظريۀ اسكينر و مكتب رفتارگرايي مشخص‌شده و ظرفيت فلسفۀ صدرالمتألهين براي پي‌ريزي علوم انساني نيز معلوم شود.
    پي‌ريزي علوم انساني الهي، پيش از هر چيز مستلزم شناخت ماهيت انسان و مفروضه‌هاي اساسي مربوط به آن است. با توجه به اينكه هدف اصلي اين پژوهش، نقد ديدگاه اسكينر در باب ماهيت انسان جهتِ فراهم کردن زمينه براي ارائه نظريۀ‌ صحيح با رويكرد فلسفۀ صدرايي و نهايتاً ظرفيت حكمت متعاليه براي امكان و تحقق علوم انساني اسلامي است؛ اتخاذ موضعي نقادانه دربارۀ گزاره‌هاي مربوط به ماهيت انسان از ديدگاه اسكينر، نه‌تنها لازم و ضروري، بلكه امري اجتناب‌ناپذير است.
    محققان و پژوهشگران مباحث روان‌شناختي اسكينر را مورد بررسي قرار داده‌اند. دربارۀ هويت انسان نيز کنکاش‌هاي علمي زيادي صورت گرفته است؛ ولي در پژوهش‌هايي كه تاكنون انجام‌ شده، تحقيق مستقلي در باب نقد و بررسي آموزه و مباني ديدگاه اسكينر در مورد ماهيت انسان، با توجه به حكمت متعاليه صورت نگرفته است. اين پژوهش با روش توصيفي و رويكردي انتقادي، به بررسي موضوع پرداخته است. روش جمع‌آوري اطلاعات، کتابخانه‌اي و به‌صورت فيش‌برداري است.
    پرسش اصلي پژوهش آن است كه براساس آموزه‌هاي صدرايي، چه نقدهايي به نظريۀ اسكينر در باب ماهيت انسان و مباني اين نظريه وارد است؟
    پرسش‌هايي فرعي اين پژوهش نيز از اين قرارند: مباني معرفت‌شناختي ديدگاه اسيكنر كدام‌اند؟ مباني هستي‌شناختي ديدگاه اسكينر در باب انسان چيست؟ ماهيت انسان در نگاه اسكينر مادي است يا مجرد؟ آيا انسان در نگاه اسكينر داراي اختيار است؟ ارزيابي مباني معرفت‌شناختي و هستي‌شناختي اسكينر بر پايۀ‌ حكمت متعاليه چيست؟ انسان‌شناسي اسكينر چه تفاوتي با انسان از ديدگاه حكمت متعاليه دارد؟
    در اين پژوهش ابتدا مباني نظريۀ اسكينر در باب ماهيت انسان بيان مي‌شود؛ سپس ماهيت انسان از ديدگاه او بررسی مي‌شود و آنگاه با توجه به فلسفۀ صدرالمتألهين، مباني و نظريۀ اسكينر در مورد ماهيت انسان مورد ارزيابي قرار مي‌گيرد.
    1. مباني معرفت‌شناختي
    اسکينر كه يك رفتارگراي سرشناس است، معتقد بود يک نظريه بايد به‌شدت بر رابطۀ بين رويدادهاي قابل‌مشاهده تمرکز کند. او به روش‌هايي تأکيد داشت که قابل‌مشاهده باشند؛ همچنين تحقيقات او کاملاً عيني، علمي و آزمايشگاهي بود.
    تجربه‌گرايي و پوزيتيويسم منطقي پشتوانه نظري رفتارگرايان است. براساس پوزيتيويسم منطقي معناي هر واژۀ نظري در هر علمي، معناداري‌اش را از تجارب حسي مي‌گيرد. فيلسوفان وابسته به اين مكتب ادعا داشتند که هر واژۀ نظري معنادار بايد واجد تعريفي عملكردي بر پايۀ مشاهده‌پذيرها باشد (چرچلند، 1386، ص 143).
    2. مباني هستي‌شناختي
    عالم را منحصر در ماده و امور مادي دانستن نيز از مباني هستي‌شناختي رفتارگرايان است. رفتارگرايي در مباني هستي‌شناسي بر ماده‌گرايي، عينيت‌گرايي و ماشين‌گرايي اصرار مي‌ورزد. اين رويکردها اساس رفتارگرايي در تمام عرصه‌ها و جنبه‌هاي نظري و کاربردي به‌شمار مي‌روند. جهان هستي در اين نگاه، مجموعه‌اي از پديده‌ها و امور عيني است که تنها از نظر جوهر و حرکت مادي قابل بازيابي و بازشناسي است؛ ازاين‌روي، عنصري که جنبۀ فرا مادي داشته باشد در جهان هستي يافت نمي‌شود.
    3. ماهيت انسان از ديدگاه اسكينر
    1ـ3. انكار بُعد مجرد
    اسکينر متأثر از روان‌شناسي واتسون، به‌نام رفتارگرايي بود که نه‌تنها روش درون‌گرايي و نظريه‌هاي روان‌کاوي مفصل فرويد و يونگ؛ بلکه هرگونه توضيح روان‌شناختي مبتني بر حالات رواني يا بازنمايي‌هاي دروني مانند باورها، خواسته‌ها، خاطرات و رويدادهاي ذهني و ‌شناختي نظير اراده، احساس و... را رد کرده و اين امور را ذهني ندانست (اسكينر، 1370، ص 101)؛ و بر اين باور بود كه اين امور قابل‌ بررسي تجربي نيستند و عاطفه و اراده و ديگر امور ذهني،‌ به‌وسيلۀ تأثيرات محيطي تعيين مي‌شوند (كيلن و اسمتانا، 1389، ص 40).
    اسکينر مانند ديگر رفتارگرايان اعتقاد داشت که نه فرايندهاي ذهني و نه فرايندهاي فيزيولوژيک، که به‌طور آشکار قابل‌مشاهده نيستند، هيچ ارتباطي به علم ندارند و روان‌شناسي بايد محدود به مطالعه رفتارهاي آشکار فرد شود. او هرگونه توضيح ذهني را نمي‌پذيرد و معتقد است ما بايد به‌صورت مستقيم به رابطۀ بين محيط و رفتار توجه كنيم و از فرضيۀ وجود حالات ذهني چشم بپوشيم (اسكينر، 1370، ص 36).
    اسكينر هيچ‌گونه اشاره‌اي به حالت دروني فرضي براي تبيين رفتار موجود زنده نمي‌كند. در نظام اسكينر نه‌تنها تجربه ذهني به‌کلي نامربوط است؛ بلكه رجوع به آن، منبع اصلي سردرگمي در روان‌شناسي معاصر در نظر گرفته مي‌شود. اسكينر و ديگر رفتارگرايان، افكار،‌ احساسات،‌ انگيزه‌ها و ديگر امور دروني را موضوع مناسبي براي روان‌شناسي نمي‌دانند؛‌ چراکه قابل‌مشاهده مستقيم نيستند. ايشان معتقدند رفتار انسان را براساس روابط عيني محرك ـ پاسخ مي‌توان توضيح داد (اسكينر، 1370، ص 47ـ48).
    روان‌شناسي محرك ـ پاسخ اسكينر به آنچه در درون جاندار مي‌گذرد،‌ كاري ندارد و به‌همين دليل گاهي آن را رويكرد «جعبۀ سياه» ناميده‌اند؛ به اين معنا كه به فعاليت‌هاي دستگاه عصبي كه درون اين جعبه در جريان است،‌ بي‌اعتنا مي‌ماند و آنها را ناديده مي‌گيرد. روان‌شناسان S-R معتقدند كه دانش روان‌شناسي را مي‌توان منحصراً بر پايۀ درون دادها و برون دادهاي اين جعبه بنا نهاد؛ بدون اينكه در بند اين باشيم كه در داخل جعبه چه اتفاقي مي‌افتد (اتكينسون و هيلگارد،‌ 1375، ج ‌1، ص ‌26).
    2ـ3. انكار اختيار
    مسئلۀ جبر و اختيار از کهن‌ترين مسائل بشر بوده است و موضوعي است كه در علوم تجربي و حتي انساني غربي هيچ‌گاه به‌طور كامل حل‌ نشده است (موري تامس، 1385، ص ‌232). سؤال اساسي در باب اختيار اين است كه آيا انسان، خودش اعمال خود را برمي‌گزيند و جهت مي‌دهد و يا اينكه به‌وسيلۀ نيروهاي ديگري كنترل مي‌شود؟ ما تا چه اندازه اختيار داريم كه رفتارهاي روزانه خود را هدايت كنيم؟ آيا ما می‌توانیم دست به انتخاب بزنيم؟
    با پيدايش و گسترش علوم انساني و پيشرفت‌هاي فناورانه كه در اين زمينه، ازجمله علوم رفتاري مانند روان‌شناسي حاصل شد، مسئله جبر و اختيار وارد حوزه‌هاي علوم تجربي، ازجمله روان‌شناسي شد و عرصۀ جديد براي بررسي اختيار انسان مطرح شد. اسكينر علاوه بر اينكه به‌تمام‌معنا يك رفتارگرا بود،‌ يك جبرگراي افراطي نيز محسوب مي‌شد. مهم‌ترين جنبۀ ديدگاه جبرگرايانۀ وي، استواري در ناچيز شمردن تبيين ذهني رفتار و تحقير فرضيه‌هايي است كه ذهن را قادر به خلق رفتار مي‌داند (دي. ناي،‌ 1381،‌ ص ‌72).
    اسكينر بر اين باور است كه تحليل تجربي رفتار، اختيار را از انسان خلع مي‌كند و اختياري كه گفته شده است او به‌كار مي‌گيرد و اعمال مي‌كند، به محيط انتقال مي‌دهد (اسكينر، 1370،‌ ص 186). اسكينر بر اين باور است كه افراد به همان طريق رفتار مي‌كنند كه ماشين‌ها عمل مي‌كنند. ما به‌وسيلۀ نيروهاي محيط بيروني رفتار مي‌كنيم و نه به‌وسيلۀ نيروهاي دروني (شولتز، 1387، ص‌ 270). او بر اين باور بود كه بايد انگيزه و اراده را در تحليل يك رفتار كنار بگذاريم و اختيار را انكار كرده و صرفاً آن رفتار را تحليل كنيم (اسكينر، 1370،‌ ص182). تأكيد اسكينر بر چيزهاي قابل مشاهده در تحليل رفتار است؛ چيزهايي كه مي‌توان آنها را ديد؛ و رفتار انسان چيزي است كه قابل مشاهده است. ازاين‌رو پرداختن به بحث‌هاي مربوط به اراده و انگيزه، مي‌تواند گمراه كننده باشد (اس. كارور و شي‌ير، 1387، ص 663ـ664).
    در نوشته‌هاي اسكينر، همواره بر اين مطلب تأكيد شده كه نبايد اجازه داد موضوع آزادي شخص با تجزيه‌وتحليل علمي رفتار انسان تداخل كند و مفاهيمي چون ارادۀ آزادانه، انگيزش دروني و انسان خودمختار، هم نادرست و هم بي‌فايده (حلبي، 1374،‌ ص ‌162). وي بر اين باور است که تمام کلماتي که از آنها بوي آزادي استشمام مي‌شود، نظير اختيار و اراده و مسئوليت، همه افسانه‌هايي هستند که انسان‌ها مدتي با آنها سرگرم بوده‌اند؛ اما در علم روان‌شناسي هيچ‌يک از اين مفاهيم نقشي تعيين‌کننده در رفتار آدمي ندارند (باقري، 1387، ص ‌34).
    نظريۀ رفتار اسکينر بر دو فرض استوار بود: اولاً رفتار انسان از قوانين پيروي مي‌کند؛ و ثانياً علل رفتار انسان چيزي خارج از شخص، و در محيط اطراف اوست. او معتقد بود که اين «علل» محيطي رفتار، هميشه قابل‌مشاهده و مطالعه است. او به‌دنبال مطالعۀ «قوانين حاکم بر رفتار انسان» بود. از نگاه رفتارگرايان (اسكينر)، رفتار،‌ چه انساني و چه حيواني، تماماً تابع اصول شرطي‌كردن عامل است. آگاهي انسان صرفاً محصول جنبي رفتار است و نه چيزي که رفتار انسان را از رفتار انسان متمايز سازد. انسان ذاتاً خوب و بد نيست؛ او را محيطش مي‌سازد (حلبي، 1374،‌ ص ‌158).
    3ـ3. انسان، حيواني پيچيده
    اسكينر از انديشمندان مشهور مكتب رفتارگرايي است. رفتارگرايي نظريه‌اي فيزيكاليستي است و انسان در اين مکتب تك‌ساحتي و مادي است. او انسان را نسبت به حيوانات از لحاظ پيچيدگي بسيار خارق‌العاده مي‌داند؛ به اين معنا كه داراي نظام پيچيده‌اي است كه رفتارش قانون‌مند و تابع محيط است (اسكينر، 1370، ص 184). اين نكته نيز شايان‌ ذکر است كه بررسي رفتار، ابتدا در آزمايشگاه با حيوانات صورت گرفته است؛ ولي ادعا شده که آزمايش‌هاي اسکينر با حيوانات، قابل ‌اجرا براي انسان‌ها و تربيت انسان نيز هست. به نظر اسکينر، انسان يک حيوان بسيار پيشرفته است و تفاوت بين انسان و حيوان مربوط به درجه است و نه نوع (اوزمن، 1379، ص ‌348). به تعبيري ديگر، تنها تفاوت محسوس ميان چنين انساني و ديگر حيوانات و حتي ديگر موجودات، در شکل و تنوع حرکات و پيچيدگي يا بساطت رفتار آنهاست. برخي موجودات مانند آب ‌و خاک و سنگ و... از حرکات بسيار ساده و بسيطي برخوردارند؛ درحالي‌‌که حرکات گياهان تا حدودي پيچيده‌تر از آنهاست؛ اما وقتي نوبت به حيوان و انسان مي‌رسد، تنوع و پيچيدگي حرکات بسيار زيادتر و ثبات حرکاتِ يکسان و مشابه و منطبق بر يک الگوي مشخص و قابل‌تعريف به ‌مراتب بيشتر از خاک و آب و گياهان و... است. لذا تفاوت در كمّيت و كيفيت پيچيدگي رفتارهاست.
    4. ارزيابي ديدگاه اسكينر
    1ـ4. مباني معرفت‌شناختي
    برخي مکاتب غربي در يک عنصر بنيادين با روش اسلامي تفاوت دارند؛ مكاتبي با رويكرد فيزيكاليستي مانند رفتارگرايي، وحي را از منابع شناخت نمي‌دانند و تنها بر حس و تجربه به‌عنوان منابع شناخت تکيه مي‌کنند و حتي به منبع عقل نيز توجهي نداشته و احكام متافيزيكي عقل را بي‌معنا مي‌دانند. در ديدگاه اسكينر نيز نقش اصلي در مكانيزم شناخت با حس و تجربه است. او آزمايش‌هاي حيواني را به مجموعۀ وسيع رفتار انسان تعميم داد و صرفاً با روش تجربي و آزمايش، به تحقيق پيرامون انسان پرداخت (لاندين،‌ 1388، ص 193). بنابراين در نگاه اسكينر فقط حس و تجربه از منابع شناخت، مورد توجه قرار گرفته است.
    در نقد اين مباني معرفتي بايد گفت:
    در دستگاه معرفت‌شناختي صدرالمتألهين، عقل نقش مهمي دارد. او روش برهاني را شرط حكمت متعاليه و مقوم آن و راه شناخت حقيقت و معتبر در احكام عقلي مي‌داند (صدرالمتألهين، 1368، ج 5، ص ‌91؛ ج 3، ص 475). در نظر صدرالمتألهين،‌ عقل هم منبع و هم ابزار معرفت است؛ زيرا توسط آن بسياري از معلومات توليد مي‌شود و بسياري ديگر، مورد تجزيه‌وتحليل قرار مي‌گيرند. نيز اين عقل است كه يافته‌هاي حسي و در رتبۀ بالاتر معلومات خيالي را بررسي كرده و به معلومات تازه‌اي دست مي‌يابد؛ تصور معاني كلي، تصديق و‌ فكر را از كاركردهاي عقل مي‌داند. در خود علوم تجربي نيز بدون حضور عقل و نقش‌آفريني آن، هيچ گزاره کلي پديد نخواهد آمد؛ زيرا کليت و ضرورت همۀ قوانين علمي در گرو اصل عليت و فروعات آن، مانند اصل سنخيت و اصل ضرورت علّي است؛ وگرنه با صرف مشاهدات حسي مکرر نمي‌توان حکمي کلي صادر کرد.
    نکتۀ برجستۀ حكمت متعاليه،‌ بهره‌گيري از وحي است. صدرالمتألهين وحي را در مقابل عقل و فلسفه نمي‌بيند و فلسفۀ معارض با وحي را سزاوار تباهي مي‌داند (همان، ج 8، ص 303). وی در سطح وسيع، از آيات و روايات استفاده كرده است. اگرچه عقل منبع مهمي براي شناخت عالم و ازجمله انسان است؛ اما دست او از دامان برخي حقايق نسبت به عالم و انسان كوتاه است. البته صدرالمتألهين استفاده از آيات و روايات را در مقام داوري و تعيين صدق و كذب گزاره‌ها را جايز نمي‌داند (عبوديت، 1385، ج 1، ص 64).
    به‌طور خلاصه مي‌توان گفت عقل و وحي ـ که از منابع معتبر شناخت در معرفت‌شناسي اسلامي و نيز حكمت متعاليه هستند ـ امکان شناخت امور نامحسوس (غيبي) را فراهم مي‌آورند (جوادي آملي، 1386، ص 61و65). به‌اين‌ترتيب، در علوم انساني اسلامي مي‌توان:
    الف. هويت واقعي انسان ـ يعني، روح مجرد / بُعد نامحسوس او ـ را شناسايي و اثبات کرد؛
    ب. در توصيف و تفسير انسان و کنش‌هاي او، بُعد فرامادي انسان را دخالت داد؛
    ج. در مقام ارزش‌گذاري رفتارها و دستورالعمل‌ها، بُعد روحاني، انگيزه‌هاي معنوي، پيامدهاي اخروي کنش‌ها، کمال نهايي و سعادت ابدي انسان را مورد توجه قرار داد.
    درحالي‌که با نگاه پوزيتيويستي ـ و با اکتفا به روش تجربي رايج در علوم انساني ـ نمي‌توان فراتر از امور مادي و محسوس سخن گفت و شناخت صحيحي از انسان، اهداف متعالي و کمال حقيقي او پيدا کرد.
    عدم توجه به علم حضوري از ديگر اشكالات رفتارگرايان است؛ درحالي‌که بهترين راه شناخت انسان و حقيقت او، توجه به علم حضوري است؛‌ چراكه در علم حضوري امكان خطا وجود ندارد. در علم حضوري، انسان خودِ حقيقي‌اش را مي‌يابد. صدرالمتألهين برخلاف رفتارگرايان كه فقط به علم حصولي و آن‌هم تجربه و حس توجه دارند؛ به علم حضوري توجه زيادي داشته و معتقد است اين علم، باعث خودشناسي و خودشناسي، نردبان و كليد ساير معارف است (ر.ك: صدرالمتألهين، 1368، ج ‌8، ص ‌244). كشف و شهود نيز در نگاه صدرا اهميت دارد. او به صراحت فلسفۀ غيرمؤيد به كشف و شهود را حكمت نمي‌داند و فيلسوفي را كه به اين مقام نرسد حكيم نمي‌خواند: «حقيقة الحكمة إنما تنال من العلم اللدني و ما لم يبلغ النفس هذه المرتبة لا تكون حكيما» (صدرالمتألهين، 1363، ص 41).
    معلوم شد كه روش صدرالمتألهين براي كشف حقيقت، روشي تركيبي است. ايشان علاوه بر حس و تجربه، از وحي،‌ برهان،‌ شهود و اشراق استفاده کرده است (عبوديت، 1385، ج 1، ص 67ـ68)؛ و اين مزيت شگرفي براي حكمت متعاليه نسبت به ديگر مكاتب خصوصاً مكاتب غربي است.
    2ـ4. مباني هستي‌شناختي
    در نگاه اسكينر مانند ديگر پوزيتيويست‌ها،‌ هستي در ماده و امور مادي خلاصه مي‌شود؛ اما در نظام معرفتي صدرالمتألهين، انسان‌شناسي، با شناخت هستي مرتبط است. او از طرفي براي انسان در عين وحدت شخصي، سه ساحت وجودي قائل است (صدرالمتألهين، ۱۳۶۸، ج ‌۹، ص ‌۱۹۴). از طرف ديگر، هستي را به سه عالم مادي، مثالي و عقلي تقسيم مي‌کند (همان، ص ‌۲۲۸). و ازآنجاکه حقيقت انسان را جامع همۀ نشئه‌هاي وجودي مي‌داند، انسان نيز بالقوه اين عوالم را داراست‌ و در سير نزول و صعود با اين عوالم در ارتباط است. عالم محسوس (طبيعت) يکي از مراحل وجود است که چهرۀ متغير موجودات را تشکيل مي‌دهد (همان، ص ‌۲۲۸). عالم خيال (مثال) ميانۀ دو عالم جسماني محض و عقلاني محض است. عالم عقل برترين نشئۀ وجودي در فلسفه صدرالمتألهين است (همان، ص ‌228). صدرالمتألهين براي بيان حقيقت انسانيت از مباني هستي‌شناسي خويش الهام مي‌گيرد. از ديدگاه او، همان‌طور که هستي داراي سه مرتبه مادي، مثالي و عقلي است، نفس انسان نيز حقيقتي است که بالقوه مشتمل بر اين سه مرتبه است و درعين‌حال وحدت شخصي‌اش را حفظ مي‌کند؛ به اين نحو که نفس انسان در آغاز تکونش وجود طبيعي و مادي دارد که مبتني بر حدوث جسماني اوست. اين «مرتبه ادني و اخس» نفس است؛ سپس براساس حرکت جوهري مراتبي از کمال را طي مي‌کند تا به‌تدريج وجودش الطف و اقوي شود و به مرتبه «نفس» برسد. در اين مرتبه است که نفس انساني به مرتبۀ «تجرد مثالي» صعود مي‌کند و بعد از آن به‌تدريج به‌سوي مرتبۀ عقلي در حركت است (همان، ص ‌194).
    3ـ4. نقد انسان‌شناسي اسكينر براساس فلسفۀ صدرالمتألهين
    رويكرد اسكينر در باب مطالعۀ انسان، رويكرد «ارگانيزم تهي» است؛ زيرا او با آنچه درون ارگانيزم مي‌گذرد، كاري ندارد (لاندين،‌ 1388، ص ‌182). در نگاه او، شخصيت انسان چيزي بيش از رفتارهاي آموخته‌شده كه در گذشته تقويت‌شده، نيست (ليل،‌ 1374،‌ ص ‌150). ازاين‌رو حقيقت انسان در ديدگاه وي، صرفاً در همين بدن مادي خلاصه مي‌شود و انسان تك‌ساحت مادي است. در اين نگاه، كمالات انسان نيز مادي ترسيم مي‌شود. در نقد اين ادعا بايد گفت:
    فيلسوفان مسلمان ازجمله صدرالمتألهين، با ادلۀ عقلي اثبات مي‌كنند كه اصل و حقيقت انسان را روح يا نفس مجرد او تشكيل مي‌دهد و انسان داراي بعد مجرد است (ر.ك: صدرالمتألهين، 1368، ج 8، ص 42و43 و 260ـ303؛ همو، 1360، ص 212ـ213  و256 ـ263)؛ و ذهن و عقل از مراتب و قواي آن به شمار مي‌آيند. اين بُعد از انسان، سرمنشأ دانش، بينش، انديشه و همۀ رفتارهاي اوست؛ و بدن، همچون ابزار آن است. حقيقت انسان، يعني جان و روان او، هويتي يگانه و درعين‌حال داراي نشئه‌ها و مقامات است؛ هستي آن از پايين‌ترين منازل آغاز مي‌شود و به درجه عقل و معقول مي‌رسد. صدرالمتألهين نيز در اصل هفتم از اصول يازده‌گانه‌اي که براي بيان تصور خود از معاد جسماني بيان مي‌کند، نفس انسان را اصل هويت او مي‌داند و هويت بدن و تشخص آن را ناشي از نفس مي‌داند؛ مثلاً زيد، زيد است به نفسش، نه به بدنش؛ لذا وجود زيد مادامي‌که نفسش باقي و پابرجاست که البته هميشگي است، استمرار دارد؛ هرچند اجزاي بدن از جهت کيفي و کمي تغيير کند. آنچه طي همۀ تحولات و تطورات ثابت است، نفس است که صورت کامل انسان و اصل هويت و ذاتش بوده و منبع قوا و آلات و مبدأ اعضا و حافظ آنهاست (صدرالمتألهين، 1368، ج ‌9، ص ‌190ـ191).
    صدرالمتألهين در الشواهدالربوبيه نيز اين مطلب را صراحتاً بيان مي‌کند كه تشخص با نفس است و اين مطلب را با اين مثال توضيح مي‌دهد كه اگر كسي‌ انساني را كه مدتي طولاني از آخرين ملاقات با او گذشته،‌ ببيند، بااينکه احوال و خصوصيات مادي او بسيار تغيير كرده،‌ حكم مي‌کند كه اين انسان همان قبلي است: «فإن تشخص كل بدن أنما هو ببقاء نفسه مع مادة ما و إن تبدلت خصوصيات المادة حتى إنك إذا رأيت إنسانا في وقت سابق ثم تراه بعد مدة كثيرة و قد تبدلت أحوال جسمه جميعاً بخصوصياتها، أمكنك أن تحكم عليه بأنه ذاك الإنسان فلا عبرة بتبدل المادة البدنية بعد انحفاظ الصورة النفسانية» (صدرالمتألهين، 1360، ص ‌266).
    ازاين‌رو تماميت هر انسان به‌صورت او است، نه به ماده آن؛ چه اينکه بدن انسان از ابتدا تا پايان عمرش همواره در حال تغيير و تحول بوده و درعين‌حال، هويت و شخصيت آن انسان نيز محفوظ است: «تمام كل شيء بصورته لا بمادته ألا ترى أن البدن الشخصي للإنسان في هذا العالم باق من أول عمره إلى آخره بشخصه لكن لا من حيث مادته لأنها أبدا في التحول و الانتقال و التبدل و الزوال ـ بل من حيث صورته النفسانية التي بها تحفظ هويته و وجوده و تشخصه» (صدرالمتألهين، 1368، ج ‌9، ص ‌32).
    در نگاه صدرالمتألهين، نفسي كه در ابتدا صورتي مادي بود در سيري جوهري به امري مجرد تكامل يافت و اين امر مجرد، در نهايت مي‌تواند از بدن مادي جدا شود و به‌عنوان صورتي مجرد از ماده كه همچون هر صورتي كمالات ماده خود را دارد، ادامه حيات دهد (همان، ص ‌4). نفس انسان مراحل مختلفي را طي مي‌كند كه بعضي از آنها قبل از مرتبۀ انساني است؛ مانند: نشئۀ حيواني، نباتي و جمادي؛ و بعضي از آنها بعد از مرحلۀ انساني است؛ مانند: عقل منفعل، عقل بالفعل و عقل فعال (همان، ج ‌8، ص ‌378).
    4ـ4. مختار بودن انسان
    اسكينر با پذيرفتن «ارگانيزم تهي» كه در آن رفتار انسان به‌طور كامل حاصل شرايطي محيطي است و فرايندهاي رفتاري او تحت كنترل محيط است،‌ عملاً اختيار انسان را انكار كرد (اسكينر، 1370، ص 190). به‌نظر اسكينر در روان‌شناسي علمي، جايي براي اين فرضيه متداول كه معتقد است رفتار انسان تحت تأثير «انتخاب فرد» قرار دارد، وجود ندارد (دي. ناي،‌ 1381،‌ ص ‌73). اما در نگاه فلسفۀ اسلامي و ازجمله حكمت متعاليه، مسئلۀ اختيار از مهم‌ترين مسائل و يکي از مهم‌ترين نعمت‌هاي الهي است. اختيار واقعيتي شهودي است که همه مي‌توانند آن را بيابند. درواقع حوزه‌اي از افعال وجود دارند که ما در آن حوزه وجداناً خود را مختار مي‌يابيم؛ به اين معنا که در مواجه با کاري، درمي‌يابيم که به‌طور توأمان توانايي انجام يا ترک آن را داريم. صدرالمتألهين انسان را موجودي مختار مي‌داند كه اختيار او در فعلش تأثير دارد؛ «انّ من جملة ما يتوقف عليه فعل العبد علمه و قدرته و اختياره فلايفعل شيئا من افعاله المختصّة به الاّ بعلمه و اختياره» (صدرالمتألهين، 1366، ج ‌4،‌ ص ‌289). او اختيار انسان را يكي از اسباب انجام فعل مي‌داند و معتقد است تا انسان اختيار نكند، فعلي صورت نمي‌گيرد (صدرالمتألهين، 1368، ج 6، ص 385) و تمامي حركات انسان از روي اختيار است (همان، ج 8، ص 222).
    5ـ4. اوج كمال انسان در نگاه صدرالمتألهين
    در نگاه اسكينر انسان با هويتي بدني معرفي مي‌شود و كمال هر انساني در حدود همين بُعد مادي تعريف مي‌شود. تحليل تجربي رفتار، عليت رفتار را از انسان مختار به محيط منتقل مي‌كند و محيط است كه كمال انسان را رقم مي‌زند (اسكينر،‌ 1370، ص 193). ازاين‌رو كمالات مادي و حيواني بالاترين درجه‌اي است كه هر انسان در نگاه رفتارگرا مي‌تواند به دست بياورد. اما تحليلي كه صدرالمتألهين از هستي و انسان ارائه مي‌دهد، بسيار متعالي است؛ از نظر صدرالمتألهين موجودات عالم درعين‌حال که در موجود بودن واحدند، از جهت شدت و ضعف در وجود، داراي اختلاف و کثرت‌اند و در اصطلاح فلسفي داراي تشکيک هستند؛ لذا نظام هستي سلسله‌اي از مراتب موجودات ضعيف و قوي است که از ضعيف‌ترين وجود تا قوي‌ترين وجود، ترتب يافته‌اند. صدرا با معرفي مراتب هستي، مراتب تکامل و سعادت نفس را از جهت مرتبه وجودي آن بيان مي‌‌کند: کامل‌ترين و شريف‌ترين ذات دست‌نايافتني، باري‌تعالي است. در پي او مفارقات عقلي که مجرد تام‌اند و پس از آنان به ترتيب شدت، نفوس، طبايع، صور جسماني، هيولاي اولي، زمان و حرکت قرار دارند (صدرالمتألهين، 1368، ج 9، ص ‌121). بنابراين نفس، به هريک از مراتب هستي ارتقاء يابد يا نزول کند، به‌همان نسبت در تکامل خويش صعود يا نزول خواهد داشت. نفس انساني از ابتداي وجود خود، مراتب و درجات متعددي را مي‌پذيرد و با حرکت جوهري، اطوار مختلف وجودي را سپري مي‌کند و به تکامل مي‌رسد. صدرا مراتب كمال وجودي نفس را براساس تقدم و تأخر در حدوث، به اين صورت سامان مي‌دهد:
    1) هنگامي‌که آدمي، به‌صورت جنين در رحم مادر قرار دارد، در مرتبه نفس نباتي است. او بالفعل وجودي نباتي است، اما بالقوه حيوان است؛ چراکه نه حس دارد و نه حرکت؛
    2) از زمان تولد و حضور در دنيا تا بلوغ صوري و طبيعي، به رتبۀ نفوس حيواني راه یافته است و حيوان بالفعل و انسان نفسانيِ بالقوه است؛
    3) مرتبۀ سوم هنگامي محقق مي‌شود که نفس از درجۀ حيواني و بلوغ طبيعي به بلوغ معنوي و رشد باطني برسد. در اين صورت انسان نفسانيِ بالفعل و انسانِ مَلَکي و يا انسانِ شيطاني بالقوه است. از آغاز بلوغ طبيعي، نفس به‌واسطۀ تفکر و نيز به‌کارگيري عقل عملي، قادر به ادراک اشياء و در نتيجه بلوغ باطني مي‌گردد. از نظر صدرالمتألهين بلوغ باطني در مرتبۀ نفس انساني غالباً در حدود چهل‌سالگي روي مي‌دهد؛
    4) اگر توفيق انسان را همراهي کند و مسير حق و راه توحيد را بپيمايد و نيز اگر عقل وي با علم، کامل شود و خردش با تجرد از اجسام، پاک گردد، بالفعل به مرتبۀ انسانِ مَلکي مي‌رسد؛ يعني فرشته‌اي بالفعل از فرشتگان الهي مي‌شود، اما اگر از راه راست گمراه شود و راه ضلالت و جهالت را بپيمايد، ازجمله حيوانات و از گروه اهريمنان مي‌شود. اين مرتبه، مرتبۀ انسان شيطانيِ بالفعل است (صدرالمتألهين، 1368، ج ‌8، ص ‌137ـ136).
    در نظر صدرالمتألهين روح انسان بالقوه جامع كمالات الهي و از كرامت ذاتي برخوردار است؛ ولي فعليت آن به دست خود اوست؛ و هركس به‌اندازۀ تلاش و همت خود آنها را بروز مي‌دهد و به کرامت‌هاي اكتسابي دست مي‌يابد. انسان‌هاي كامل توانسته‌اند بيشترينِ اين قابليت‌ها را به فعليت برسانند. هرچند همۀ انسان‌ها استعداد اين كمالات را دارند و شايسـتگي رسيدن بـه بالاترين درجات و كمالات را دارند؛ به فعليت رساندن اين استعدادها در افراد متفاوت است. يكي از نمونه‌هاي مشخص اين انسان‌شناسي آن است كه برخلاف ديگر موجودات طبيعي، نفسي و عقلي، آدمي ماهيت ازپيش‌تعيين‌شده‌اي ندارد و هر شخصي در طول زندگي، نوع خود را مي‌سازد. براساس اين ديدگاه، انسـان در آغـاز، نـوع واحد است؛ ولي در پايان انواع متعددي از فرشتگان، شياطين و چهارپايان و درندگان خواهد بود (همان).
    نتيجه‌گيري
    از مطالبى كه بيان شد، نتايج ذيل حاصل مى‌شود:
    در نگاه اسكينر و رفتارگرايان، هستي كاملاً مادي است؛ ازاين‌رو انسان نيز مادي تفسير مي‌شود. كمال انسان محدود در حصار ماده است. به تعبير خودشان، انسان تفاوتي ماهوي با حيوان ندارد و نهايتاً يك حيوان پيشرفته است. اما در نگاه صدرالمتألهين، انسان جامع همه نشئه‌هاي وجودي است و انسان با اختيار و اراده مي‌تواند به اوج مقام انسانيت كه تشبه و تجلي صفات الهي است، ‌برسد. ساحت‌هاي وجودي انسان در نگاه صدرا، بر طبقات هستي منطبق است و سه ساحت وجودي مادي، مثالي و عقلي را شامل مي‌شود. اصل حرکت جوهري اشتدادي، مبناي ارتباط عوالم وجودي انسان با يکديگر است؛ به‌گونه‌اي‌که هرچند انسان در ابتداي پيدايش، وجود طبيعي مادي مبتني بر حدوث جسماني دارد، در سير صعودي خود و در اثر اشتداد وجودي، به‌سمت عالم خيال رهسپار مي‌شود و به مرتبه تجرد مثالي صعود مي‌کند. نشئه عقل که برترين نشئه وجودي انسان است، تنها به کساني اختصاص دارد که در مرحله عمل به مقام انسان کامل نائل گردند.
    انسان مجبور و در چارچوب محيط شكل مي‌گيرد. رفتار انسان در پاسخ به محرک‌هاي محيطي شكل مي‌گيرد و عنصر اختيار در نگاه اسكينر جايي ندارد. به نظر اسکينر رفتار، قانون‌مند و اجباري است و لازمۀ آن مطالعه رفتار به روش علمي است. اسكينر از مطالعه علمي و کنترل‌شده پاسخ‌ها به‌عنوان مستقيم‌ترين وسيله براي روشن شدن طبيعت انسان استفاده مي‌کند. انسان همان تجميع پاسخ‌هاي آموخته‌شده به محرک‌هاست؛ اما صدرالمتألهين انسان را موجودي مختار مي‌داند كه اختيار او در فعلش تأثير دارد و انسان با انجام افعال كمالي، در مراتب وجودي خود مؤثر است.
    نگاه پوزيتيويستي مهم‌ترين مبناي رفتارگرايان و اسكينر است كه روبناي نظريات آنان نشئت‌گرفته از آن است. در مقابل، عقل و وحي و شهود پايه‌هاي معرفت‌شناختي حكمت متعاليه را تشكيل مي‌دهند.
    در پايان ذكر اين نكته لازم است كه در مجامع فلسفي، فلسفه‌اي قابل اعتبار و اعتناست که پاسخگوي همۀ نيازهاي فکري و عملي انسان و خصوصاً تحولي در علوم انساني ايجاد کند و امتداد اجتماعي داشته باشد. از طرفي تمامي علوم و فنوني که به‌گونه‌اي با انسان آميخته‌اند و به کنکاش پيرامون جنبه‌هايي از او مي‌پردازند، به‌طورقطع بايد ‌شناختي صحيح از انسان داشته باشند.
    فلسفه‌ها و مکاتب غربي و ازجمله رفتارگرايي و انديشمندان آنان، به‌خاطر روح تجربه‌گرايي و نسبي‌گرايي و شکاکيت و دوري از معارف حقۀ ديني، هرگز نتوانسته‌اند نگاهي جامع و کامل به انسان داشته باشند و به‌درستي حقيقت انسان را بشناسند؛ اما حکمت متعاليه با مختصات و جامعيتي که دارد مي‌تواند انسان‌شناسي صحيح و کاملي را به‌دست دهد، که ضمناً پاسخگوي دغدغۀ اسلامي‌سازي علوم انساني و تعالي انسان باشد؛ چراکه اين مکتب بر پايه‌هاي اصيل عقلاني و نيز داده‌هاي وحياني ـ منشور حقيقي هدايت بشر ـ استوار است و مي‌تواند با شناخت جامع و عميق انسان و جهان، رهگشاي بشريت باشد.

        اتكينسون، ريچارد و ارنست هيلگارد، 1375، زمينۀ روان‌شناسي، ترجمة علي‌اکبر سيف و همكاران، چ دهم، تهران، رشد.
        اس. كارور، چارلز و مايكل اف. شي‌ير، 1387، نظريه‌هاي شخصيت، ترجمة احمد رضواني، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوي.
        اسكينر، بي. اف، 1370، فراسوي آزادي و شأن،‌ ترجمۀ علي‌اكبر سيف،‌ تهران، رشد.
        اوزمن، هوارد، ۱۳۷۹، مباني فلسفي تعليم و تربيت، ترجمة غلامرضا متقي‌فر و ديگران، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        باقري، خسرو، 1387، نظريه‌هاي روان‌شناسي معاصر، تهران، علم.
        جوادی آملی، عبدالله، 1386، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، تنظیم و تحقیق احمد واعظی، قم، اسراء.
        چرچلند، پاول، 1386، ماده و آگاهي، ترجمۀ امير غلامي، تهران، نشر مركز.
        حلبي، علي‌اصغر، 1374، انسان در اسلام و مكاتب غربي،‌ چ دوم، تهران،‌ اساطير.
        دي. ناي، رابرت، 1381، سه مكتب روان‌شناسي، ترجمة احمد جلالي، تهران،‌ پادرا.
        سيف، علي‌اکبر، 1388، روان‌شناسي پرورشي نوين، چ ششم، تهران، دوران.
        شولتز، دوان، 1378، نظريه‌هاي شخصيت، ترجمۀ يوسف كريمي و همكاران، چ دوم، تهران، ارسباران.
        صدرالمتألهين، 1360، الشواهد الربوبيه، تعليق، تصـحيح و مقدمة سيدجلال‌الدين آشتياني، مشهد، مركز نشر دانشگاهي.
        ـــــ ، 1363، مفاتيح الغيب، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
        ـــــ ، 1366، شرح اصول کافي، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
        ـــــ ، 1368، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة،‌ قم، مصطفوي.
        عبوديت،‌ عبدالرسول، 1385، درآمدي به نظام حكمت صدرايي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        كيلن، ملاني، و جوديث اسمتانا، 1389،‌ رشد اخلاقي، ترجمة محمدرضا جهانگيرزاده و ديگران، قم،‌ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
        لاندين، رابرت ويليام، 1388، نظريه‌ها و نظام‌هاي روان‌شناسي، ترجمة يحيي سيدمحمدي، چ پنجم، تهران، ويرايش.
        ليل، ليندا،‌ 1374، چكيده روان‌شناسي،‌ ترجمة مهدي محي‌الدين بناب و نيسان گاهان،‌ تهران، دانا.
        موري تامس، رابرت،‌ 1385،‌ نظريه‌هاي نوين تحول انسان،‌ ترجمة حامد برآبادي و حميدرضا آقامحمديان، تهران، نشر ني‌.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آتش افروزمند، حجت اله، رضایی، مرتضی.(1402) تبیین و نقد ماهیت انسان از دیدگاه اسکینر بر پایه فلسفة صدرالمتألهین. ماهنامه معرفت، 32(4)، 23-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حجت اله آتش افروزمند؛ مرتضی رضایی."تبیین و نقد ماهیت انسان از دیدگاه اسکینر بر پایه فلسفة صدرالمتألهین". ماهنامه معرفت، 32، 4، 1402، 23-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آتش افروزمند، حجت اله، رضایی، مرتضی.(1402) 'تبیین و نقد ماهیت انسان از دیدگاه اسکینر بر پایه فلسفة صدرالمتألهین'، ماهنامه معرفت، 32(4), pp. 23-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آتش افروزمند، حجت اله، رضایی، مرتضی. تبیین و نقد ماهیت انسان از دیدگاه اسکینر بر پایه فلسفة صدرالمتألهین. معرفت، 32, 1402؛ 32(4): 23-30