نیک نامی و بدنامی در تاریخ
Article data in English (انگلیسی)
نیک نامی و بدنامی در تاریخ
بررسی تطبیقی اصلاحات فرهنگی امیرکبیر و سپهسالار
مجتبی زندیه(1)
چکیده
مصلحان فرهنگی همیشه در طول تاریخ مورد توجه مردم بودند، اما علت نیکنامی و بدنامی در طول تاریخ چیست؟ این مقاله سعی کرده است دو تن از مصلحان فرهنگی جامعه ایران، امیرکبیر و سپهسالار، را معرفی کند. و علت ماندگاری و تأثیرگذاری اصلاحات فرهنگی امیرکبیر و ناپایداری اصلاحات سپهسالار را بیان نماید. به دلیل آنکه اصلاحات فرهنگی امیرکبیر با جریان حاکم بر جامعه ـ که همان اعتلای دین و فرهنگ دینی است ـ مطابق بود، ماندگار شد. در مقابل، نام سپهسالار و اقدامات اصلاحی وی به خاطر تقلید صرف از بیگانگان و عدم هماهنگی با ارزشهای دینی و اجتماعی مردم ایران، به فراموشی سپرده شد.
کلیدواژهها: امیرکبیر، سپهسالار، دارالفنون، وقایع اتفاقیه، اصلاحات فرهنگی.
مقدّمه
پرسشی که ذهن برخی از محققان را به خود مشغول میکند این است که چرا در ذهنیت تاریخی ما، نام برخی افراد به نیکی میماند و از برخی دیگر، یا اساساً نامی نیست یا جز به بدی نامی از آنها برده نمیشود؟ آیا تاریخ در این خصوص قاعده خاصی دارد و فلسفه خاصی بر آن حاکم است؟ یا نیکی و بدی یاد اشخاص به اقبال و ادبار سیاسی و فرهنگی جریان غالب و حاکم در هر دورهای بستگی دارد؟ البته میتوان گفت: جریانهای حاکم، تأثیر زیادی بر تاریخ و تاریخنگاری میگذارند. برای مثال، تاریخ مشروطیت عمدتاً توسط تاریخنگارانی امثال کسروی، ملکزاده، و آدمیت نگاشته شده که با جریان سیاسی ـ فرهنگی دوران حکومت رضاخان مناسبت و هماهنگی داشتهاند. اما در عین حال، نمیتوان گفت: سیاست به صورت مطلقالعنان تاریخ را میسازد، بخصوص با توجه به تغییر و تبدیل حاکمیتها که طبیعی است جهتهای مختلفی ایجاد شود. بنابراین، چگونه است که برخی افراد و جریانها برای همیشه نام نیک به همراه دارند و برخی بعکس، چنین نیستند؟
وقتی به تاریخ اسلام نگاه میکنیم، میبینیم با اینکه تشیّع همیشه وجه غالب تاریخ ایران اسلامی نبوده، اما نام امام حسین(علیه السلام) و مجاهدات ایشان همواره در تاریخ ایران اسلامی به نیکی مانده و حتی از این مرتبه هم فراتر رفته است و خود تاریخسازی میکند. در مقابل، یا نامی از معاندان معصومان نیست و یا اگر هم هست، جز به نفرت و بدی برده نمیشود. آیا تاریخ جهت خاصی دارد و آنها که خود را با آن هماهنگ میکنند، میمانند و آنها که خلاف جهتش حرکت میکنند، میگذرند؟ همین پرسشها را درباره موضوع این مقاله میتوان طرح کرد; چرا در طول دو قرن تاریخ معاصر ما، نام امیرکبیر همواره
به نیکی برده شده است و همچنان میتواند به عنوان الگوی قهرمانی مطرح شود، اما از میرزا حسین سپهسالار، با آنکه برخی تاریخنگاران روشنفکر مانند آدمیت برای او چهرهای اصلاحی ساختهاند، در تاریخ به نیکی یاد نمیشود؟ البته در این بدنامی قطعاً برخی اقدامات ـ میتوان گفت خائنانه ـ وی مانند بستن قرارداد استعماری «رویتر» بیتأثیر نبوده است. به هر حال، آنچه در این مقاله بدان پرداخته میشود این است که ببینیم با آنکه تلاشهای ترقّیخواهانه سپهسالار کمتر از امیرکبیر نیست، اما نام نیکی از او در تاریخ نمانده. این مقاله، تلاش کرده است ضمن مقایسه اصلاحات فرهنگی امیرکبیر و سپهسالار، وجوه هماهنگی اصلاحات امیرکبیر با جهت تاریخی ایران اسلامی و نیز ناهماهنگی اقدامات سپهسالار را با این جهت نشان دهد.
جنگهای ایران و روس و تفکیک جریانهای فرهنگی
جنگهای ایران و روس ضربه بزرگی بر پیکر ایران و ایرانی وارد ساختند. شکست ایران در این جنگها، همه اندیشمندان ایرانی را به فکر واداشت. در پی این تأمّل، علل شکست و راهکارهای جبران این خسران به صورتهای متفاوت ارزیابی شد و همین امر موجد دو جریان عمده فکری فرهنگی در طول دویستساله اخیر تاریخ ایران شد:
جریان اول، که نسل اول آنها خود در جنگ و دفاع از ایران سهیم بود و میتوان گفت: بیشترین ضربه را متحمّل شد، ترکیبی بود از علما و فقهای شیعی که با فتاوای جهادی بیشترین مدد را به مدافعان ایرانی رساندند و رجالی مانند عبّاس میرزا، میرزا عیسی قائممقام اول، میرزا ابوالقاسم قائممقام دوم، میرزا تقیخان امیرکبیر.
در مقابل، جریان دیگری نیز شکل گرفت که نسل اولیه آنها به رغم اینکه همانند جریان اول در جنگ سهیم نبودند، اما ضربه این جنگ را بسیار بزرگتر ارزیابی و در مقابل آن، زانو خم کردند. کسانی مانند میرزا صالح شیرازی، میرزا یعقوبخان پدر ملکم، میرزا فتحعلی آخوندزاده، ملکمخان ناظمالدوله، میرزا حسینخان مشیرالدوله (سپهسالار)، و امینالدوله، که از این پس با نام «روشنفکر» شناخته شدند، از جمله این دسته محسوب میشوند.
هر دوی این جریانها منشأ فکری ـ فرهنگی این شکست را مهم و اساسی تلقّی میکردند. اما نوع و جهت تلاشهایی که از سوی این دو جریان در زمینه اصلاحات فرهنگی صورت گرفته است، تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارد. در این مقاله، شاخص جریان اول امیرکبیر و شاخص جریان دوم سپهسالار معرفی شده است و تلاش میشود با توجه به اقدامات فرهنگی آنها، وجوه تفاوت این دو جریان روشن گردد.
امیرکبیر، که در ذهنیت تاریخ خود، ضربه جنگهای ایران ـ روس را به خاطر داشت و بزرگترین منشأ این شکست را فکری ـ فرهنگی ارزیابی کرده بود، در پی راهحلی بود که بتواند این ضعف را جبران کند. او مدرسهای به شیوه نوین و با رشتههای متعدد و موردنیاز ایجاد کرد. همچنین با استناد به تجارب و مطالعات خود، اهمیت انتشار روزنامه را برای تکمیل مدرسه «دارالفنون» در مسیر رشد و ترقّی فرهنگی و علمی و همچنین افزایش آگاهی دولتمردان ایران و عموم مردم از پیشرفتهای علمی و سازمانی به خوبی دریافت و به انتشار روزنامه مبادرت ورزید.
میرزا حسینخان سپهسالار نیز، که تحصیلکرده اروپا و نماینده چندین ساله ایران در کشورهای گوناگون بود، هم به مسائل و مشکلات خاص ایران از لحاظ عقبماندگی فرهنگی و علمی آشنا بود و هم تحوّلات و پیشرفتهای چشمگیر کشورهای جهان را در این بُعد در نظر داشت و با ارسال نامهها و گزارشهایی برای شاه و دیگر مقامات، ضرورت ایجاد تحوّل و اصلاح را در ایران گوشزد میکرد. همین موضوع موجب شد هنگامی که از سوی ناصرالدین شاه به ایران فراخوانده شد، برای ارتقای سطح فرهنگی و علمی کشور، مبادرت به اقداماتی در این خصوص نماید; همچون ایجاد مدرسه و انتشار روزنامههای متعدد که مجموعاً اصلاحات فرهنگی وی را تشکیل میدهند.
بررسی اصلاحات فرهنگی امیرکبیر
1. تأسیس مدرسه دارالفنون
تأسیس «دارالفنون» در ایران به دلیل وقوع یک سلسه حوداث ناگوار و جریانهای سیاسی است که از آغاز سلطنت فتحعلیشاه تا زمان صدارت میرزاتقی امیرکبیر ادامه داشت و نظر تعدادی از سیاستمداران آگاه را به خود جلب کرد. غیرمنظّم بودن ارتش ایران و عدم آشنایی کامل آنها با فنون جنگی و شکست پی در پی ارتش ایران در جنگهای ایران و روس و در نهایت، از دست رفتن چندین شهر مهم ایران و هرج و مرج امور داخلی کشور و فقدان تشکیلات منظم در نهادهای لشکری و کشوری عواملی بودند که برخی از سیاستمداران آگاه آن زمان را به فکر چاره و اصلاح و تنظیم امور داخلی و خارجی ایران انداختند. بهترین و مناسبترین راهحلی که در این زمینه خودنمایی میکرد و از نظر علمی به رشد و ترقّی منجر میشد، تأسیس مراکز آموزشی جدید به شیوه نوین بود که میتوانست علوم جدید را به روشی اصولی آموزش دهد و با تربیت مهندسان، پزشکان، نظامیان و حتی معلمان تحصیلکرده، گامی اساسی در مسیر پیشرفت ایران بردارد.
امیرکبیر نیز وقتی به صدارت رسید، کاملا به نقص تشکیلات فرهنگی و فقدان مؤسسات علمی و وسایل گسترش تمدن و فرهنگ جدید در ایران پی برده بود; زیرا برای پیشرفت توده مردم ایرانی و ادامه اصلاحات خود، دایم با موانعی برخورد میکرد و اصلاحاتش تا حدّی عقیم میماند. از سوی دیگر، نیز کاملا متوجه شده بود که کشور ستمدیده ایران از علوم و تمدن جدید بیبهره است، در حالی که سایر کشورها دایم در حال ترقّیاند. بدینروی، به این نتیجه رسید که تا جوانان ایرانی بهرهای از علوم جدید برنگیرند، نمیتوان اندک تحوّلی در افکار ایرانیان ایجاد نمود و کشور را به سوی ترقّی سوق داد. همچنین روزنامههای خارجی، و آگاهی از پیشرفتهای علمی، فنی و نظامی کشورهای دیگر از جمله عوامل دیگری بود که ضرورت تحوّل در وضعیت علمی کشور را در ذهن امیرکبیر به وجود آورد. این روزنامهها به دستور وی از کشورهای فرانسه، انگلیس، روسیه، اتریش، عثمانی و هندوستان وارد میشدند و عدهای آنها را ترجمه میکردند و پس از تنظیم، تحت عنوان گزارشهای «ترجمه روزنامه» در اختیارش قرار میگرفت. به هر روی، مجموعه این اطلاعات لزوم فراگیری علوم و فنون جدید را مسلّم ساختند و امیرکبیر را بر آن داشتند تا در زمان صدارت خود، اقدامات لازمی را بدین منظور انجام دهد.(2)
در اینجا، بجاست نکاتی درباره وضعیت آموزش عالی ایران در آن زمان بیان شود. درباره آموزش عالی آن زمان، باید اذعان کرد که بجز طب و نجوم ـ آن هم بسیار اندک ـ دیگر رشتهها، از ارزش علمی ـ کاربردی چندانی برخوردار نبود. این دو رشته نیز راهگشایی چندانی به لحاظ علمی و فرهنگی نداشتند; زیرا: اولا، از نظر ارزش علمی بیشتر به کار معقولات میآمدند تا اینکه کارایی علمی داشته باشند. ثانیاً، بر نهاد آموزشی خاصی استوار نبودند و از اینرو، امکان انتقال سازمانیافته آن میسّر نمیشد. ثالثاً، به ارزش کاربردی و علمی آن علوم توجهی نمیشد.
در مقابل، ایران، که در آن روز، به لحاظ وضعیت سوقالجیشی رودرروی دو قدرت بزرگ روسیه تزاری و انگلیس قرار گرفته بود، نیازمندیاش به علوم کاربردی ضرورت بسیار داشت. البته این سخن بدان معنا نیست که ایران هیچگونه آشنایی با علوم و فنون کاربردی نداشت، بلکه دوره تمدن اسلامی نمایش عظیمی از این توانایی بود; اما این توانمندی به مقتضای زمان، رشد و شکوفایی پیدا نکرده بود و در این میان، نقش حکومتها و بیلیاقتی آنها یکی از مهمترین علل به شمار میآمد. تنزّل ایران عصر قاجاریه، حتی نسبت به دروههای پیشین مانند دوره صفوی، مجموعهای از ساختارهای ناکارآمد و رشد نیافته به وجود آورده بود که منشأ اساسی آن خمودگی علمی ـ فرهنگی و نظام آموزشی بود. از اینرو، برای رهایی کشور از این وضعیت، چارهای جز بهرهگیری از علوم و فنون جدید هماهنگ با جهتهای فرهنگی جامعه اسلامی ایران نبود.(3)
امیرکبیر با توجه به تجربه ناموفق اعزام محصّل به اروپا در عهد عبّاس میرزا و سپس محمّدشاه، درصدد برآمد برای تربیت افراد مورد نیاز، در جهت تأمین نیازهای نیروهای فنی و تحصیلکرده کشور، به جای فرستادن آنها به اروپا، که شرایط مطمئنی نداشت، به تأسیس مدرسهای با شیوه جدید مبادرت ورزد تا ضمن تأمین افراد مورد نیاز کشور از لحاظ مهارتی، گامی نیز در جهت ارتقای فرهنگی کشور برداشته شود. بدینروی، این مسئله به عنوان یکی از علل مهم ایجاد یک مرکز آموزشی جدید در اندیشه امیرکبیر بود و موجب اقدام وی در این زمینه گشت. به همین دلیل، مقدّمات ایجاد مرکز آموزشی جدید را در سال 1266 هجری قمری فراهم آورد. با این اقدام، علاوه بر آنکه وی تلاش نمود کرامت ایرانی را در برابر اروپاییان حفظ کند و مانع از خدشهدار شدن منزلت آنان شود، درصدد این بود که کشور را از حیث نیاز به نیروهای آموزش دیده به شیوه جدید غربی، بینیاز سازد.(4)
عقیده وی در این زمینه بر تأسیس مدرسهای متفاوت با آنچه در ایران متداول بود، قرار داشت و تأکید وی بر ایجاد مرکزی آموزشی از حیث نظامی و مهارتی، برای جبران نیازهای ارتش و صنعت و سایر قسمتها قرار داشت.(5) اگرچه در ابتدای راهاندازی مدرسه، عدم اهتمام وی به رشتههای علوم انسانی جای نقد و ایراد دارد، اما او احساس میکرد میتوان محصول این آموزش و علوم جدید را در جهت فرهنگی جامعه به کار گرفت. از اینرو، برای ایجاد زمینهای مستحکم در جهت تأمین نیروهای متخصص و همچنین ترویج صنعت و دانش نوین اروپا در ایران تمام تلاش خود را صرف کرد.(6)
نامی که در دستور استخدام معلمان برای مدرسه جدید ذکر شده، «مکتبخانه پادشاهی»، همانند «مکتب سلطانی استانبول» بود. ولی پس از آن در نامههای دیگر، آن را «مدرسه نظامیه» خواندند،(7) در صورتی که روزنامه وقایع اتفاقیه، ضمن نقل خبر تأسیس مدرسه جدید، آن را «تعلیم خانهای» مینامد که «علوم و صنایع در آنجا تعلیم و تعلّم شود.»(8)
عنوان «دارالفنون» نخستین بار در نامهای که میرزا محمّدعلیخان، وزیر امور خارجه، در 24 محرّم 1268 هـ. ق به کلانتر تهران نوشته، آمده است: «میرزا محمّدعلی خان را امیرکبیر به ریاست "دارالفنون" منصوب کرد.» در روزنامه وقایع اتفاقیه، اولین بار در شماره 3 صفر 1268 هـ. ق، هم «دارالفنون» به کار رفته است.(9) اقبال آشتیانی هم درباره «دارالفنون» مینویسد: «در سال 1266 امیرکبیر تصمیم گرفت که برای تعلیم و تعلّم علوم و صنایع، در تهران مدرسهای بنا کند و چون بنا بود که هر فنی در آن تعلیم شود، قرار شد نام آن را "دارالفنون" بگذارند.»(10)
یحیی دولتآبادی درباره تأسیس «دارالفنون» نوشته است:
با ریاست شخص وطندوست، باهوش و قویالارادهای بر امور دولت، یعنی میرزا تقیخان امیر نظام، که اقدامات عاقلانه آن بزرگمرد، احساسات وطندوستی ایرانیان را نشو و نما داده، روح درستکاری و معارفپروری را ترویج میکند، به حدّی که از تغییر اساس سلطنت استبدادی و تأسیس قانونگذاری هم در محافل خصوصی سخن به میان میآید، و از جمله کارهای بزرگ آن صدر عالی مقام، تأسیس «دارالفنون» تهران است و این نام به تقلید اینوریستههای خارج به این مؤسسه داده میشود. مدرسه دارالفنون سال سیّم سلطنت ناصری در سال 1266 هـ. ق بنا میشود و در سال 1268 هـ. ق دایر میگردد. برای تدریس دروس نظام از پیاده، سواره و توپخانه و برای علوم طب، جرّاحی، فیزیک، شیمی، معدنشناسی، ریاضیات، تاریخ، جغرافیا و زبانهای خارجی، معلمین اروپایی از فرانسوی، اتریشی، انگلیسی، ایتالیایی جلب میشوند و جمعی از ایرانیان آشنا به زبانهای خارج در دارالفنون استخدام یافته، میان معلمین اروپایی و محصّلین، مترجم واقع میشوند.(11)
از اقدامات مهم دیگر، که امیرکبیر در زمینه راهاندازی «دارالفنون» انجام داد و طبعاً آگاهی و شناخت عمیق وی را از شرایط داخلی و همچنین احاطه کامل بر وضعیت بینالمللی آشکار میساخت، این بود که تلاش نمود در حدّ توان و مقدورات خود، معلمان غیر روسی و انگلیسی را برای تدریس در دارالفنون به خدمت بگیرد; زیرا وی از عمق نفوذ استعمار روسیه و انگلیس بر ایران آگاه بود و برای اینکه از یکسو، قدرت و نفوذ آن کشورها را در داخل ایران محدود سازد و از سوی دیگر، مانع خودباختگی فکری و فرهنگی محصّلان مدرسه شود، به انجام این اقدام زیرکانه و شجاعانه مبادرت نمود.
امیرکبیر در اینباره شیوهای کاملا جدید و منطبق با روشهای سیاسی نوین در پیش گرفت، به نحوی که برای جلوگیری از رفتار سلطهجویانه کشورهای استعمارگر مسلّط بر ایران و کاهش نفوذ آنها، تلاش نمود معلمان و استادان موردنیاز «دارالفنون» را از میان اتباع کشورهایی انتخاب کند که رابطه سیاسی کمتری با ایران داشتند و امکان سلطهطلبی آنها بر ایران ضعیف بود.(12) وی از وضع فرانسویها و انگلیسیهایی که به ایران آمده بودند، اطلاع داشت و میدانست که اینها در درجه اول، تابع سیاستهای استعماری دولتهای خود هستند و مسلّماً کار مفیدی برای ایران انجام نمیدهند. از اینرو، بسط نفوذ آنها به صلاح ایران نبود. روسیه را هم شخصاً دیده بود و میدانست که علاوه بر داشتن منافع و سابقه کدورت سیاسی، از حیث تعلیم و تربیت به پایه ممالک اروپا نمیرسد و خود از اروپاییان کمک میگیرد. بنابراین، برای ترویج معارف جدید در ایران چندان سودمند نیست و بسط نفوذ سیاسی آن دولت نیز ایران را بیش از پیش ناتوان میسازد. از اینرو، ناچار متوجه دو کشور اروپایی دیگر یعنی اتریش و پروس شد، که شهرتی داشتند. این دو کشور هنوز قدرت جهانگیری و سیاست استعماری در خارج از اروپا و منافع سیاسی در ایران نداشتند و از حیث پیشرفت علمی نیز شهرتی داشتند، بخصوص دولت اتریش که پس از شکست ناپلئون و تشکیل کنگره «وین» شهرت بسیاری یافته بود. امیرکبیر درصدد جلب معلمانی از این دو کشور برآمد.(13)
امیرکبیر با این عمل، آگاهی و بصیرت خود را نسبت به روش استعمار به خوبی و با فراست نشان داد. همچنین با انتخاب روشی مناسب و سنجیده، راه مقابله و رویارویی را به خوبی تشخیص داده بود و با اجرای حساب شده آن، سعی در ارتقای سطح فرهنگی(14) و علمی کشور با کمترین سوء استفاده بیگانگان داشت. کاری که وی انجام داد در دوره معاصر، از سوی هیچ دولتمرد و سیاستمدار ایرانی انجام نشده بود و این موضوع به خوبی تفاوت میان امیرکبیر و دیگران را مشخص میسازد. از اینرو، باید گفت: این حرکت اصلاحی و مترقّیانه امیرکبیر، که با همّت بلند و روحیه خستگیناپذیر و با بهره گرفتن از معلمان خارجی در سال 1268 هـ.ق(15) به مرحله عمل رسید، در واقع شروع آموزش و تعلیم جدید ایرانیان محسوب میشود.(16)
2. انتشارات روزنامه «وقایع اتفاقیه»
دومین حرکت اصلاحی مهم امیرکبیر در زمینه فرهنگی، انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه بود. اگرچه پیش از وی در این زمینه، میرزا صالح شیرازی دست به کار شده بود، اما با وجود این، نخستین روزنامهای که به شیوهای منظّم و با برنامهای مشخص در ایران منتشر شد، از دستاوردهای امیرکبیر محسوب میگردد.
امیرکبیر شناخت قابل توجهی از فواید سیاسی و اجتماعی انتشار روزنامه داشت و از روزنامههای منتشر شده در اروپا به واسطه مسافرتها و تحقیقات خود، اطلاعات فراوانی کسب کرده بود. او حتی میدانست که در برخی از شهرهای آن قاره، روزنامههای با قدمت بیش از صد سال منتشر میشوند. وی به دو مسئله درباره انتشار روزنامه و لزوم فراگیر کردن آن توجه داشت. اول افزایش آگاهیهای سیاسی و همچنین نحوه روابط دیپلماسی حاکم بر جهان از سوی دولت. دوم تلاش در زمینه ارتقای سطح اطلاعات مردم از دیگر کشورها و بالا بردن میزان افکار عمومی و آموزش جامعه. به همین دلیل، وی پیش از اینکه به انتشار روزنامه مبادرت ورزد، هیأتی را مأمور تهیه و ترجمه روزنامههای کشورهای اروپایی کرد و اخبار مهم و دستهبندی شده را از آنها استخراج میکرد و مورد استفاده قرار میداد. از اینرو، وی با این اندیشه مترقّی و ذهن پویا در روز جمعه پنجم ربیعالثانی 1367 هـ.ق اولین شماره وقایع اتفاقیه را منتشر نمود.(17)
در کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران درباره روزنامه وقایع اتفاقیه چنین آمده است:
روزنامه وقایع اتفاقیه، به مدیری میرزا جبّار تذکرهچی و مباشرت و مترجمی برجیس صاحب و به تشویق و همّت میرزا تقیخان امیرکبیر در تهران تأسیس و در سال 1267 هجری قمری انتشار یافته... . این روزنامه از شماره دوم به اسم روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر شد. نام این روزنامه در شماره اول روزنامچه اخبار دارالخلافه تهران چاپ شده است. در هر هفته تا شماره شانزده مورّخ 21 ماه رجب 1267 هجری قمری، روزهای جمعه و از آن به بعد، روزهای پنجشنبه مرتباً در چهار و گاهی شش و هشت صفحه انتشار مییافت و از این تاریخ تا سال 1324 هجری قمری، پنجاه و هفت سال بدون وقفه انتشار یافته است. از شماره 471 به اسم «روزنامه دولت علّیه ایران» نشر شده است.(18)
امیرکبیر به درستی متوجه اهمیت مسئله بود و به همین دلیل، درصدد اجرای هرچه مطلوبتر اندیشه متعالی و ترقّیجویانه خویش در جهت انتشار روزنامهای بود که در اختیار عموم قرار گیرد. وی به خوبی از نقش آن در جهت رشد فرهنگ و ترقّی معنوی ملّت و کشور آگاه بود. لرد کرزن در این خصوص نوشته است: «به سال 1850 م، در زمان زمامداری امیرنظام نامدار، میرزا تقی که چند بار ذکر خیرش را به میان آوردهام، اولین روزنامه فارسی را اساس نهاد و او تحریر ]مباشرت[ آن را به دست یک نفر انگلیسی داد تا مطلبی سودمند و جالب توجه از جراید اروپای استخراج و درج کند.»(19)
لیدی شیل، همسر وزیرمختار انگلیس در زمان ناصرالدّین شاه، در خاطرات خود درباره روزنامه وقایع اتفاقیه چنین مینویسد:
... چند ماه بعد از ورود ما به تهران، صدراعظم ]امیرکبیر [روزنامهای به وجود آورد و برای مزید اطمینان از انتشار آن در پایتخت و ولایات، قبول اشتراک آن را برای کارمندان دولت تا رتبه معیّنی اجباری کرده بود. مباشرت این روزنامه به عهده یک انگلیسی(20) واگذار شده بود و وظیفه او این است که برای نشر، از جراید فرنگی مطالبی را که با افکار ایرانیان سازش دارد، ترجمه و استخراج کند.(21)
مندرجات وقایع اتفاقیه را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: اخبار ایران، اخبار آسیا و اروپا و امریکا، اطلاعات علمی، و اعلانات گوناگون از قبیل صورت قیمت اجناس. درباره اخبار داخلی، قصد دولت آگاه ساختن از اصلاحات عمومی مملکت بود. مطالب خارجی وقایع اتفاقیه از روزنامههای فرانسه، انگلیس، عثمانی، اتریش، روسیه و هندوستان به دفتر روزنامه میرسید و آنچه مربوط به مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی، دانش و صنعت جدید بود پس از ترجمه در روزنامه، به چاپ میرسید.(22)
امیرکبیر تلاش زیادی در هماهنگی مطالب وقایع اتفاقیه با جامعه و مردم عادی انجام داد. فعالیت مهم وی به عنوان مجری اصلاحات این بود که نظر مردم را به اقدامات خود جلب کند تا آنها را در کنار خود داشته باشد. به همین دلیل، طی مدت صدارتش، که روزنامه منتشر میشد، اقدامات خود را به ناصرالدین شاه نسبت داد و از خود نامی به میان نیاورد. همچنین مقالات و مطالب منتشر شده در وقایع اتفاقیه، مانند بررسی مجالس اروپا، رویدادهای سیاسی آن قاره، نحوه انتخاب نمایندگان مردم و چگونگی عملکرد مجالس کشورهای اروپایی، به خوبی نشاندهنده تلاش امیرکبیر در جهت ارتقای آگاهیهای سیاسی و اجتماعی مردم و آگاه ساختن آنها به حقوق خود در آن محیط استبدادی است.(23)
به همین دلیل، اهداف و اندیشههای او در انتشار وقایع اتفاقیه، کاملا بر تحوّلخواهی وی دلالت دارند و در واقع، آنچه میرزا صالح شیرازی انجام داد، در مقایسه با وقایع اتفاقیه قابل مطرح شدن نبود. از اینرو، میتوان گفت: حرکت اصلی در تاریخ مطبوعات ایران توسط امیرکبیر انجام شد. از جهت دیگر، تلاش وی برای ایجاد ارتباط با مردم و همچنین نوع مطالبی که در این روزنامه منتشر میکرد به عنوان شروع دخالت مطبوعات در اصلاحات و نوگرایی ایران محسوب میشود.(24)همچنین وی در جهت حمایت مادی از روزنامه و تأمین بودجه آن، دست به ابتکار جدیدی زد و در این زمینه، تمام کسانی را که حقوقبگیر دولت بودند ملزم به تهیه و در واقع، اشتراک وقایع اتفاقیه نمود. امیرکبیر از این اقدام خود، دو هدف دنبال میکرد: اول اینکه مخارج روزنامه را تأمین کند و دوم اینکه با این ابتکار، موجب ترویج فرهنگ روزنامهخوانی و به دنبال آن، افزایش آگاهی دولتمردان شود.(25)
مهدی قلیخان هدایت در اینباره نوشته است: «ایجاد روزنامه وقایع اتفاقیه نمود. قرار شد هر کسی که در سال دویست تومان حقوق از دولت دارد، سالی دو تومان برای مخارج روزنامه بدهد.»(26)
روشی که امیرکبیر در جهت ادامه فعالیت روزنامه وقایع اتفاقیه اتخاذ کرد، الگوی کاری روزنامههایی گردید که پس از وی منتشر شدند و از این شیوه ابتکاری وی در جهت حفظ خود و ادامه حیات بیشتر استفاده نمودند. لرد کرزن انگلیسی در اینباره آورده است: «امیر]کبیر [ترتیبی رایج ساخت که بعداً در واقع، درباره سایر روزنامهها نیز مجری شد که بدون آن، مطبوعاتی که تابع قیود خاص و موانع متعدد باشند، امکان دوام ندارند; به این معنا که کلیه اعضای اداری دولت ناگزیر بودند مشترک روزنامه باشند.»(27)
امیرکبیر با اصلاحاتی که در بُعد فرهنگی به اجرا نهاد، اولین خیزش بلند را در جهت پیشرفت فرهنگی و علمی ایران به معرض نمایش گذاشت. وی کوشید به سهم خود، با ارتقای سطح فرهنگ و آگاهیهای سیاسی ـ اجتماعی مردم ایران در آن محیط سستی و خمودگی، بذرهای تحوّلخواهی مردم این مرز و بوم را بیفشاند. امیرکبیر با قدرت مدیریتی که داشت، برنامههای اصلاحی خود را مرحله به مرحله به اجرا گذاشت که اگر به هدف میرسیدند و در نیمه راه متوقف نمیشدند، تحوّلی شگرف و سرنوشتساز در ایران به وجود میآمد.
بررسی اصلاحات فرهنگی سپهسالار
میرزا حسینخان سپهسالار نیز اهمیت اصلاحات فرهنگی را به خوبی تشخیص داده بود و به همین دلیل، در این زمینه اقداماتی را در جهت پیشرفت و افزایش آگاهیهای سیاسی و اجتماعی جامعه به اجرا گذاشت. وی نیز مانند امیرکبیر با تأسیس مدرسه، کوشید جامعه از نظر فکری و فرهنگی متحوّل گردد.
1. مدرسه نظام یا آتاماژوری(28)
سپهسالار در سال 1291 هـ. ق مدرسه «نظام» را ایجاد نمود و برای اداره آن، یکی از دانشآموختگان مدرسه نظام پاریس، یعنی میرزا عبّاسخان را انتخاب کرد و برای معاونت وی نیز یک نظامی فرانسوی را برگزید تا در اداره امور مدرسه و آموزش شاگردان، با او همکاری کنند. هدف اصلی سپهسالار از تأسیس مدرسه «نظام»، همچنانکه از نام آن مشخص است، آموزش و تربیت نظامیان تحصلکرده در رستههای متعدد نظامی، مانند: پیاده نظام، سواره نظام، مهندسی و همچنین رشتههایی مانند فیزیک، ریاضی و زبان فرانسوی بود. تعداد شاگردان در هنگام افتتاح و شروع به کار، 21 نفر بود که این تعداد سال بعد به پنجاه نفر افزایش یافت.(29)
2. تأسیس مکتب مجانی
سپهسالار علاوه بر مدرسه «نظام» و حتی پیش از ایجاد مدرسه مزبور، در سال 1288 هـ.ق، فرمان راهاندازی یک مرکز آموزشی را، که به «مکتب مجانی» معروف شد، صادر کرد و صنیعالدوله را به مدیریت آن برگزید. تعداد شاگردان آن بالغ بر هفتاد نفر بودند و خود گاهی از آن سرکشی میکرد و ضمن بررسی امور آن، معلمان و شاگردان را مورد تشویق قرار میداد. پس از مدتی، که از شروع فعالیت آن مدرسه گذشت، با تقاضای صنیعالدوله، آن را «مدرسه مشیری» خواندند.(30)
3. مدرسه سپهسالار یا مدرسه ناصری
علاوه بر موارد مزبور، سپهسالار بناهای متعددی در تهران و دیگر شهرستانها ایجاد نمود که با هدف توسعه فرهنگی، مبادرت به ساخت آنها میکرد. یکی از عمدهترین کارهای وی در این خصوص، بنای مدرسه «سپهسالار» یا «ناصری» در تهران است که از مهمترین و عظیمترین ساختمانهای آن روز تهران بود.
یحیی دولتآبادی در این خصوص آورده است:
مدرسه ناصری ـ چنانکه گفته شد ـ از مؤسسات میرزا حسین خان سپهسالار است; در ایّام ریاست و صدارت خود، این بنای عالی را تأسیس نمود. در سنه 1297 هجری قمری، که نگارنده به تهران آمده، به خراسان میرفتم، اساس قسمت غربی آن را بنا میگذاردند و میدیدم عمق پایهها از بلندی دیوارها، که بعدها ساخته شد، کمتر به نظر نمیآمد. بانی (میرزا حسینخان)، موقفه بسیار برای آن مقرّر کرده، وقفنامهها متصل تنظیم و در کتیبه مدرسه نوشته شده است و تا این تاریخ، تمام فصول وقفنامه مجری نگشته است. مدرسه ناصری کتابخانه مفصّلی دارد که مشتمل بر کتابهای فارسی و عربی تازه و کهنه میباشد.(31)
4. مسجد سپهسالار
از دیگر بناهای فرهنگی سپهسالار، که شهرت فراوانی کسب نموده، مسجدی مشهور به مسجد «سپهسالار» است که در مجاورت مدرسه «سپهسالار» مبادرت به ساخت آن نمود و به عنوان یکی از بناهای عمده مذهبی و فرهنگی مطرح شد، تا حدّی که نظر بیگانگان را نیز جلب کرد و مورد تمجید آنها نیز واقع شد.
لرد کرزن در این خصوص نوشته است:
درست است که فتحعلیشاه مسجد «شاه» را ساخته که گنبد مطلّای کوچکی دارد و بعضی بناهای نسبتاً مهم دیگر، اما مسجد «مادر شاه» و یا مدرسه «خانه مروی» قدر و مقامی ندارند و این کار به دوره سلطان فعلی ]ناصرالدّین شاه [محوّل گردیده است که با ثروت یکی از رجال ]میرزا حسینخان سپهسالار[ در ظرف ده سال، که هنوز طی نشده، ساختمانی رفیع برپا شده که هرچند از جهات عظمت و زیبایی با بناهای عظیم اسلامی قابل مقایسه نیست، باز هم طرح رفیع و وسعت زیربنای آن موجبات افتخاری را به این و آنانی که بانی آن هستند، نوید میدهد.(32)
سپهسالار برای نگهداری و تأمین هزینههای مسجد مزبور، همچون مدرسه «ناصری»، املاکی را که در مالکیت داشت، وقف مسجد نمود تا آن بناها به مرور زمان دچار فراموشی و در نتیجه، تخریب و ویرانی نشوند. به همین دلیل، درآمد موقفات صرف نگهداری اماکن مزبور میشدند تا امکان بهرهبرداری بهتر آنها برای مردم ممکن باشد. ناصرالدّین شاه در خاطرات سفر خود به اروپا، به این موضوع اشاره کرده است; وی نوشته: «از ده "امیرآباد" گذشتیم. "امیرآباد" مال سپهسالار مرحوم است که حالا وقف مسجدی است که ساخته، دست مشیرالدوله است.»(33)
بنابراین، سپهسالار نیز در خصوص ایجاد مدرسه و آموزش نوین، اقداماتی انجام داد که نسبت به موقعیت و فرصتی که در اختیار داشت، موفقیت و نتیجه چندانی کسب نکردند، ولی با وجود این، باید گفت: اقدامات فرهنگی وی حرکتی قابل توجه پس از امیرکبیر به شمار میآیند.
5. اصلاحات سپهسالار در زمینه انتشار روزنامه
میرزا حسینخان سپهسالار همچنین به نوبه خود، به اهمیت و لزوم انتشار روزنامه واقف بود و سعی کرد با بهرهگیری از آن، افکار عمومی جامعه را نسبت به اقدامات خود آشنا سازد. به همین دلیل، در هر پست و مقامی که قرار میگرفت، سعی میکرد در همان زمینه، روزنامهای را منتشر کند.
عصر سپهسالار شاهد انتشار چند روزنامه با موضوعات متفاوت بود که هر یک تلاش میکردند در حوزه کاری خود، سطح اطلاعات مردم را ارتقا دهند. پیش از روی کار آمدن وی، تعداد انگشتشماری روزنامه منتشر میشدند که از نظر محتوا و کیفیت مطالب، دارای اعتبار نبودند و با گذشت دو دهه از عهد امیرکبیر، که وقایع اتفاقیه را با هدف متعالی ترقّی ایرانیان منتشر کرد، روزنامهها و در واقع، مطبوعات ایران به قهقرا رفتند و از هدف موردنظر دور شدند و حتی نتیجه معکوس شد. با آغاز کار سپهسالار، روزنامههای بیمحتوا و بیهوده قبلی تعطیل شدند و نشریات جدیدی در تاریخ مطبوعات ایران متولّد گردیدند و به جای آنها شروع به فعالیت کردند.(34)
به همین دلیل، در عصر سپهسالار، با وجود اینکه تعدادی از روزنامههای فاقد بار فرهنگی متوقف شدند، اما در این زمان نیز دو طیف روزنامه در برابر هم قرار گرفتند: گروه اول نشریاتی بودند که مدافع جریانات سیاسی حاکم بودند و با نظارت و هدایت محمّدحسنخان اعتمادالسلطنه فعالیت میکردند و جریان دوم روزنامههای روشنفکری بودند که توسط میرزا حسینخان سپهسالار و همفکران وی هدایت و منتشر میشدند که عبارت بودند از:
الف. «وقایع عدلیه»: در عهد وزارت سپهسالار، عدلیه فعّال بود و مطالبی که در آن درج میشد درباره قوانین حقوقی و قضایی بود که در آن زمان، در جهت اصلاحات عدلیه مطرح بود. وی تلاش مینمود مردم را به آگاهی مطلوب در این زمینه برساند و آنان را با اهداف خود همراه کند.
ب. «وطن»: روزنامه دیگری که توسط سپهسالار منتشر شد وطن یا لاپارتی(35) نام داشت. با انتشار اولین شماره آن، که به فارسی و فرانسه بود، به دلیل آنکه مطالب آن غربگرایانه و مخالف سنّتهای دینی مردم بود، ناصرالدّین شاه هنگامی که از مندرجات آن آگاه شد، به شدت خشمگین گردید و از ادامه فعالیت آن جلوگیری کرد و در واقع، ابتدا و انتهای این روزنامه به همان یک شماره محدود شد.
ج. «نظامی»: روزنامه دیگر نظامی نام داشت که در واقع، ادامه روزنامههای عدلیه و وطن و راهی به سوی افکار و اندیشههای غربگرایانه و جدید بود. این روزنامه پس از چند شماره به علمیه و ادبیه تغییر نام داد.
د. مریخ: سپهسالار پس از مدتی روزنامه مریخ را در زمانی که وزیر جنگ بود منتشر کرد که در واقع، ادامه روزنامه نظامی بود. وی سعی نمود با درج مطالبی در جهت تحوّلات سیاسی اروپا، میهنپرستی و شرف در آن روزنامه، به تقویت و رواج روشنفکری و روحیه ملّیگرایی بپردازد. این روزنامه هم مانند دیگر روزنامههای وی دیری نپایید و پس از انتشار هجده شماره تعطیل گردید.
هـ. «علمی»: روزنامه بعدی که در عصر سپهسالار مدتی فعّال بود، علمی نام داشت و به تهیه و انتشار مطالبی در خصوص تاریخ، جغرافیا، ستارهشناسی و موضوعات دیگر، که جدید و متنوّع بودند، مبادرت میورزید. این کار فرهنگی ثمره افکار تجدّدطلبانه و نوگرایی وی و برخی از همفکران او بود و به دلیل عدم وجود زمینههای فکری و فرهنگی جامعه برای پذیرش اینگونه افکار، پشتوانه همگانی نداشت و به همین دلیل، با هجمههای سیاسی جناح حاکم، این فعالیتها به سرعت متوقف گردیدند و نتیجه خاصی نیز از آن عاید نشد. روزنامههای مذکور یا پس از سپهسالار و یا حتی در هنگام زمامداری وی تعطیل و به فراموشی سپرده شدند.(36)
وجوه تفاوت تلاشهای فرهنگی امیرکبیر و سپهسالار
آنچه در اینجا جدای از مسئله ایجاد مدرسه و انتشار روزنامه درباره اقدامات امیرکبیر و سپهسالار مهم است، علت ماندگاری نام امیرکبیر در ذهنیت تاریخی ما در طول دو قرن پس از زمان وی و نبود نامی نیک از سپهسالار در تاریخ با وجود تلاشهای ترقّیخواهانه اوست. به اجمال، میتوان گفت: تاریخ ایران پس از اسلام جهت خاصی پیدا کرده و هماهنگی با این جهت، محور و معیار ارزشگذاری درباره اشخاص است. جهت این تاریخ به سمت اعتلای دین و فرهنگ دینی پیش میرود و آنکه خود را با این جهت هماهنگ کند، تا زمانی که جهت این تاریخ عوض نشده، نامدار است و به نیکی از او یاد میشود; اما آنکه خود را با این جهت هماهنگ نکند و خلاف آن حرکت نماید، یا نامی از او نمیماند و یا اگر بماند به نیکی نمیماند. البته تشخیص این جهت و در واقع، تدوین فلسفه تاریخ الهی نیازمند تولید مفاهیم و مقولات خاص خود است و این کاری نیست که به سادگی صورت گیرد; اما به اجمال میتوان جهت کلی این تاریخ را درک کرد. به همین دلیل، میتوان گفت: ارزش تلاشهای امیرکبیر، چه فرهنگی و چه سیاسی، در کمّیت آنها نیست، بلکه در جهتی است که به خود گرفته بودند. اگرچه برخی از تحلیلگران تاریخ معاصر تلاش میکنند نقش محوری علما و فقهای شیعه را در تاریخ کمرنگ جلوه دهند، اما میتوان گفت: یکی از معیارهای تشخیص هماهنگی و ناهماهنگی تلاشهای فرهنگی و غیر فرهنگی رجال سیاسی با جهتگیری کلی فرهنگ تشیّع در ایران، موضعی است که علما در مقابل آنها اتخاذ میکنند، و البته این معیار برای مقایسه تلاشهای امیرکبیر و سپهسالار به خوبی کاربرد دارد. تحلیلگرانی مانند فریدون آدمیت درصدد بودند این معیار را مخدوش جلوه دهند. وی تلاش میکرد امیرکبیر و سپهسالار را در یک جریان و علما و فقهای شیعه را در جریانی مقابل قرار دهد و بدون اینکه به وجوه تفاوت تلاشهای امیرکبیر و سپهسالار توجهی داشته باشد، علما را مقابل اصلاحات فرهنگی آن دو قرار میداد، تا جایی که در این مسیر، دست به تحریف تاریخ زد و برخوردهای ساختگی و غیرواقعی میان علما و امیرکبیر به وجود آورد. برای مثال، تلاشهای امیرکبیر را در جهت ساماندهی به محاضر شرع، رویارویی امیرکبیر با علما و قدرت روحانی معرفی میکرد.
در اینباره او نوشته است: «در زمان امیرکبیر، از محضر شرع، احکام ناسخ و منسوخ فراوان صادر میشد. کار احقاق حق دستخوش رأی فردی بود و میدانیم که رأی فردی نمیتواند پاسدار عدالت باشد. این یکی از عواملی بود که موجب میشد ایران در نظر بینندگان خارجی جامعهای بیقانون به شمار آید، و باز همان موجب گردیده که قانونخواهی به عنوان مهمترین عنصر ایدئولوژی نهضت اصلاحطلبی سده گذشته ایران جلوهگر شود.(37) همچنین امیرکبیر رسیدگی به مرافعات میان اتباع بیگانه و اقلیتهای مذهبی را از حوزه اختیارات محاکم شرع خارج ساخت; چراکه معیار فقهی در برخی مسائل بکلی ستمگرانه و نامنصفانه بود و مانع اجرای عدالت میشد و این اقدام امیرکبیر گامی مترقّیانه بود!»(38)
البته سازماندهی محاضر شرع ـ فینفسه ـ میتوانست امر مطلوبی باشد، اما وابسته ساختن آنها به حکومت در آن برهه از زمان، چندان هم مطلوب نبود. به گواهی تاریخ، محاضر شرع یکی از مهمترین مجاری مقابله با ظلم حکّام بودهاند و آزادی این محاکم و محاضر از حکومت، نقشی اساسی در این کارویژه داشته است. علاوه بر این، گزارشهای تاریخی بسیاری بر سلامت و عدالتمحوری محاکم شرع، حتی درباره اقلّیتهای مذهبی دلالت دارد. لیدی شیل درباره پاکدستی قضایی مجتهدان در زمان ناصرالدین شاه چنین گزارش میدهد: «در تمام شهرهای ایران، عده کثیری مجتهد و ملّای دانشمند وجود دارد که در راستی و درستکاری آنها هیچ شکی نیست و اغلب مورد پشتیبانی و احترام عامّه مردم قرار دارند و همگی با جان و دل به اجرای دستوراتشان گردن مینهند.»(39)
همچنین آدمیت تلاش میکند مخالفان سپهسالار را عدهای «ملّایان متعصّب خودپرست به پیشوایی حاج ملّاعلی کنی» معرفی کند که مانند دیگر مخالفان، تنها هدفشان نفعپرستی و منافع فردی بود و آنچه منظور نمیگردید خیر و صلاح مملکت بود. خود مشیرالدوله نیز در گزارش دوره هجده ماهه صدارت خود، که به ناصرالدین شاه نوشت، آورده است: اختلاف من با مخالفان بر سر این است که «فدوی میگویم "دولت"، آنها میگویند "اشخاص"، فدوی نظم میخواهم، آنها اختلال، تا مقصود خود را در جلب نفع حاصل نمایند.»(40)
این در حالی است که ملّاعلی کنی، مجتهد طراز اول پایتخت، در این زمان کسی نبود که نفع شخصی ملاک قضاوت و موضعگیریاش باشد. حاج ملّاعلی کنی، مجتهد بانفود عصر ناصری، در پارسایی و سلامت قضایی، چنان شهره بود که بنجامین، سفیر آمریکا در آن عصر، دربارهاش مینویسد: حاج ملّاعلی کنی، که عالیترین مقام قضایی ایران است، اگر «هر فرمان و دستوری که درباره خارجیان و غیرمسلمانان ایران صادر کند، فوراً از طرف مردم اجرا میگردد.» با این حال، «خوشبختانه مردی که اینهمه قدرت و نفوذ کلام دارد، کسی است که خیلی رئوف و مهربان و ملایم است و هیچ وقت دستورات شدیدی صادر نمیکند.» بنجامین سپس از داوری عادلانه آن مرحوم سخن میگوید که «من خودم دعوایی را که مربوط به یکی از اتباع آمریکا بود نزد حاج ملّاعلی کنی بردم و او این دعوا را، که مدتها به طول انجامیده بود، با یک نظر قاطع و عادلانه به نحو خوبی حل کرد، به طوری که هر دو طرف راضی بودند و تصدیق میکردند که رأی عادلانه است.»(41)
حاج ملّاعلی کنی ویرانگر بنای فراموشخانه ملکم و موجب لغو امتیاز «رویتر» و سقوط سپهسالار بود، و این میتوانست مهمترین دلیل اتهامات وی باشد.
به هر حال، عدم مخالفت علما با امیرکبیر و مخالفت با سپهسالار با وجود آنکه نوع کارهای فرهنگی این دو با هم شبیه بود، نشانگر این است که علما به عنوان خبرگان تشخیص هماهنگی و عدم هماهنگی با جهت فرهنگی جامعه ایران، به خوبی دریافته بودند که این اقدامات به رغم شباهتهای ظاهری، در جهتگیریهای کلی با هم متفاوتند.
سپهسالار اصلاحات ساختاری قابل توجهی در نظام حکمرانی کشور ایجاد کرد و شیفتگی وی به ترقّی و پیشرفت کشور قابل انکار نیست; اما چون روشنفکری و ترقّیخواهی او صرفاً تقلیدی و همراه با خوشبینی به بیگانه بود، این مسئله با ارزشهای حاکم بر جامعه ایران در تضاد بود. اصلاحات وی نتوانستند چندان در جامعه ایران تأثیر بگذارند. به گفته عبداللّه مستوفی، عشق به ترقّی کشور و انتظام امور در او جبلّی بود، ولی از آفات تمدن اروپایی هم، که سالیانی دراز در آنجا به سر برده بود، به دور نبود.(42)
عملکرد روشنفکرانی از قبیل سپهسالار نه تنها بیاعتمادی علما و روحانیان را به دنبال داشت، بلکه موجب رمیدگی و پرهیز شاهان قاجار نسبت به طرحهای اصلاحی دیگر نیز میشد; چنانکه ناصرالدین شاه، که به اتفاق مورّخان، رغبت زیادی به ترقّی و اصلاح نظامات کشور داشت، پس از سپهسالار به هر اصلاحگری به دیده تردید مینگریست. به گفته امینالدوله، ناصرالدین شاه «اگر در اطراف خود و در طبقه وزرا مردم آگاه و ناصح مشفق میداشت و از چند زبان یک سخن درست میشنید، محتمل بود موافقت نموده، به اصلاحات اساسیه پردازد. دریغ! اگر هم یک دو تن سخن درست میگفتند به مقالات سپهسالار عطف میشد که گفتههای موزون او را رفتار او تکذیب کرد و شاه باور نمیداشت اصلاحات ملکیه و عسکریه در ایران ممکنالاجرا باشد.»(43)
بنابراین، به خوبی میتوان دریافت که در نهضتهای پس از اسلام، اگر برای مردم ایران، اسلام و پیشوایان آن تحرّکآفرینتر از عنصر ملّیت نبوده باشند، مسلّماً کمتر نیز نبودهاند. حامد الگار در اینباره مینویسد:
آگاهی ملّی به عنوان نیروی محرّک، تا مدتها پس از دوران قاجار هم وجود نداشت; وفاداری بیشتر نسبت به اسلام ابراز میشد، نه به ایران. در سراسر قرن، اعتراضاتی که به دولت یا حتی به تجاوز تدریجی بیگانه میشد، بیشتر در روایات اسلامی متجلّی میشد تا روایاتی که جنبه ملّی داشت. با اینکه آشکارا احساسات ملّی وجود نداشت، وضع خاص اسلام در ایران این امکان را پدید آورد که علما به منزله پیشوایان ملّی شمرده شوند.(44)
جمع بندی
تاریخ ایران پس از اسلام، جهت خاصی پیدا کرده است و جهت این تاریخ به سمت اعتلای دین و فرهنگ دینی به پیش میرود و هماهنگی با این جهت، محور و معیار ارزشگذاری درباره اشخاص است و آنکه خود را با این جهت هماهنگ کند، تا زمانی که جهت این تاریخ عوض نشده، نامدار است و به نیکی از او یاد میشود; اما آنکه خود را با این جهت هماهنگ نکند و خلاف آن حرکت کند، یا نامی از او نمیماند و یا اگر بماند به نیکی نمیماند. نام امیرکبیر و اقدامات اصلاحی وی به خاطر هماهنگی با ارزشهای دینی و اجتماعی جامعه ایران ماندگار شد، ولی نام سپهسالار و اقدامات اصلاحی وی به خاطر تقلید صرف از بیگانگان و عدم هماهنگی با ارزشهای دینی و اجتماعی مردم ایران، به فراموشی سپرده شد.
-
منابع ...
- 1 کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامى.
- 2 ـ حسین مکى، زندگى میرزا تقىخان امیرکبیر، 1373، ص 310ـ311 / محمّدامیر شیخ نورى، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، 1386، ص 357ـ359.
- 3 ـ محمّدعلى اکبرى، «دارالفنون; نخستین گامهاى توسعه فرهنگى در ایران معاصر»، دفتر دانش 2و3، ص 65ـ66.
- 4 ـ علىاکبر بینا، تاریخ سیاسى و دیپلماسى ایران، بىتا، ج 1، ص 168 / فاطمه قاضىها، «دارالفنون»، گنجینه، دفتر دوم، ص 123.
- 5 ـ رشتههاى اصلى تعلیمات دارالفنون به نحوى که امیرکبیر در نظر گرفته بود، عبارت بودند از: پیاده نظام، مهندسى توپخانه، سواره نظام، ریاضیات و نقشهکشى، معدنشناسى، فیزیک، داروسازى، طب تشریح و جرّاحى. در کنار این علوم، رشتههاى دیگرى مانند تاریخ و جغرافیا و زبانهاى خارجى نیز تدریس مىشد. (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، 1378، ص 356.)
- 6 ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 354 / مهدى اشرفى، دارالفنون، 1383، ص 21ـ22.
- 7 ـ سیدعلى آلداود، اسناد و نامههاى امیرکبیر، 1379، ص 229، نامه 19.
- 8 ـ محمّد محیططباطبایى، دارالفنون و امیرکبیر، 1352، ص 187ـ188 / حسین محبوبى اردکانى، تاریخ مؤسسات تمدنى جدید در ایران، 1378، ج 1، ص 256ـ257.
- 9 ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 355.
- 10 ـ عباس اقبال آشتیانى، میرزا تقىخان امیرکبیر، 1363، ص 155ـ156.
- 11 ـ یحیى دولتآبادى، حیات یحیى، 1362، ج 1، ص 326.
- 12 ـ فؤاد فاروقى، سرنوشت انسان در تاریخ ایران، 1363، ص 400.
- 13 ـ حسین مکّى، زندگى میرزا تقىخان امیرکبیر، ص 312ـ317 / حسین محبوبى اردکانى، تاریخ مؤسسات تمدنى جدید در ایران، ج 1، ص 258ـ259 / فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 356.
- 14 ـ اگرچه هدف امیرکبیر از تأسیس «دارالفنون» در آن زمان، بیشتر ایجاد مرکزى آموزشى از حیث نظامى و مهارتى براى جبران نیازهاى ارتش و صنعت ایران بود تا اصلاحات فرهنگى، ولى باید در نظر داشت که در آن زمان، امیرکبیر نمىتوانست بیش از حد از نفوذ قدرت سیاسى خود در دربار استفاده کند; زیرا باعث تحریک رقباى سیاسى و درباریان و شاهزادگان مىشد. به همین دلیل، مجبور بود تمام اصلاحاتى را که انجام مىداد به ناصرالدین شاه نسبت دهد. ناصرالدین شاه نیز اصولا از نشر و نفوذ علوم و افکار جدید در ایران بیمناک بود. وى مىترسید مردم ایران، بخصوص جوانان، با افکار آزادىخواهانه اروپاییان آشنا شوند و علیه او و دستگاهش شورش کنند. از اینرو، با این شرط به ایجاد مدرسه جدید رضایت داد که فقط مواد درسى منحصراً پیاده نظام، سواره نظام، مهندسى توپخانه، طب، داروسازى و جرّاحى باشند. تنها رشتهاى که ارتباط با امور نظامى نداشت، معدنشناسى بود. طب، داروسازى و جرّاحى نیز بیشتر به منظور استفاده نظامى تدریس مىشد. اما باید در نظر داشت که از همان نخستین سال گشایش «دارالفنون»، معلمان به نگارش کتابهاى جدید پرداختند که به دستیارى مترجمان و شاگردان به طبع رسید و بر اثر آن، تعداد بیشترى از مردم با دانش جدید آشنا شدند و همچنین با گذشت زمان، از فارغالتحصیلان «دارالفنون» صنف تازهاى به وجود آمدند که بیشتر از فرزندان دیوانیان و لشکریان و درباریان و برخى شاهزادگان بودند. این طبقه به روشنفکرى گراییدند و از میان ایشان عناصر ترقّىخواه برخاستند که در تحوّل دو نسل بعد اثر گذاشتند.
- 15 ـ محمّدحسن اعتمادالسلطنه، صدر تواریخ، 1357، ص 213.
- 16 ـ مرتضى راوندى، تاریخ اجتماعى ایران، 1374، ج 8، ص 229.
- 17 ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 371.
- 18 ـ محمّد صدرهاشمى، تاریخ جراید و مجلّات ایران، 1362، ص 330ـ333.
- 19 ـ جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، 1373، ج 1، ص 607.
- 20 ـ نام این شخص «ادوارد برجیس» بود که از زمان عبّاس میرزا ولیعهد در ایران اقامت داشت. او کسى است که اولین چاپخانه را در ایران در تبریز به راه انداخت. (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 268 / عباس اقبال آشتیانى، میرزا تقىخان امیرکبیر، ص 150.)
- 21 ـ لیدى شیل، خاطرات لیدى شیل، 1362، ص 157.
- 22 ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 376ـ377.
- 23 ـ مرتضى راوندى، تاریخ اجتماعى ایران، ج 8، ص 233 / فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 372.
- 24 ـ حامد الگار، میرزا ملکمخان، 1369، ص 193.
- 25 ـ بهرام افراسیابى، غروب در پگاه (امیرکبیر قربانى استبداد و استعمار)، 1380، ص 301.
- 26 ـ مهدى قلىخان هدایت، خاطرات و خطرات، 1344، ص 56.
- 27 ـ جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ج 1، ص 607.
- 28 . Atamajory.
- 29 ـ فریدون آدمیت، اندیشه ترقّى و حکومت قانون در عصر سپهسالار، 1351، ص 429ـ430.
- 30 ـ همان، ص 456.
- 31 ـ یحیى دولتآبادى، حیات یحیى، ج 1، ص 374.
- 32 ـ جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ج 1، ص 453.
- 33 ـ ناصرالدین شاه، خاطرات سفر سوم به فرنگستان، 1369، ص 59.
- 34 ـ فریدون آدمیت، اندیشه ترقّى و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص 386ـ387.
- 35 . Laparty.
- 36 ـ مرتضى راوندى، تاریخ اجتماعى ایران، ج 8، ص 241ـ243.
- 37 ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 307ـ308.
- 38 ـ همان، ص 311.
- 39 ـ على ابوالحسنى، کارنامه شیخ فضلاللّه نورى; پرسشها و پاسخها، 1380، ص 48، به نقل از: لیدى شیل، خاطرات لیدى شیل، ص 117.
- 40 ـ فریدون آدمیت، فکر آزادى و مقدّمه نهضت مشروطیت، 1340، ص 89ـ91.
- 41 ـ على ابوالحسنى، کارنامه شیخ فضلاللّه نورى; پرسشها و پاسخها، ص 49ـ50، به نقل از: سفرنامه بنجامین، ص 332ـ333.
- 42 ـ عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، 1360، ص 157.
- 43 ـ امینالدوله، خاطرات سیاسى امینالدوله، 1370، ص 70ـ71.
- 44 ـ حامد الگار، روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ص 35.
-
پى نوشت ها
- ـ آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 1378.
- ـ ـــــ ، اندیشه ترقّی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1351.
- ـ ـــــ ، فکر آزادی و مقدّمه نهضت مشروطیت، تهران، سخن، 1340.
- ـ آلداود، سیدعلی، نامههای امیرکبیر به انضمام نوادرالامیر، تهران، تاریخ ایران، 1379.
- ـ ابوالحسنی، علی، کارنامه شیخ فضلاللّه نوری; پرسشها و پاسخها، تهران، عبرت، 1380.
- ـ اشرفی، مهدی، دارالفنون، تهران، پژوهشکده تعلیم و تربیت، 1383.
- ـ اعتمادالسلطنه، محمّدحسن، صدر تواریخ، به کوشش محمّد مشیری، تهران، روزبهان، 1357.
- ـ افراسیابی، بهرام، غروب در پگاه (امیرکبیر قربانی استبداد و استعمار)، تهران، گنجینه فرهنگ، 1380.
- ـ اقبال آشتیانی، عبّاس، میرزا تقیخان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، تهران، توس، 1363.
- ـ اکبری، محمّدعلی، «دارالفنون; نخستین گامهای توسعه فرهنگی در ایران معاصر»، دفتر دانش 2و3 (پاییز و زمستان 1371)، 64ـ74.
- ـ الگار، حامد، میرزا ملکمخان، ترجمه جهانگیر عظیما، تهران، مدرّس، 1369.
- ـ ـــــ ، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، توس، 1356.
- ـ امینالدوله، میرزا علیخان، خاطرات سیاسی امینالدوله، تهران، امیرکبیر، 1370.
- ـ بینا، علیاکبر، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، تهران، دانشگاه تهران، بیتا.
- ـ دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، فردوستی، 1362.
- ـ راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، نگاه، 1374.
- ـ شیخ نوری، محمّدامیر، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.
- ـ شیل، لیدی، خاطرات لیدی شیل (همسر وزیر مختار انگلیس در اوایل سلطنت ناصرالدّین شاه)، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362.
- ـ صدر هاشمی، محمّد، تاریخ جراید و مجلات ایران، اصفهان، کمال، 1362، چ دوم.
- ـ فاروقی، فؤاد، سرنوشت انسان در تاریخ ایران، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، 1363.
- ـ قاضیها، فاطمه، «دارالفنون»، گنجینه (زمستان 1368)، دفتر دوم.
- ـ کرزن، جرج ناتانیل، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، علمی فرهنگی، 1373.
- ـ محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، دانشگاه تهران، 1378.
- ـ محیط طباطبایی، محمّد، دارالفنون و امیرکبیر، به کوشش قدرتاللّه روشنی زعفرانلو، تهران، دانشگاه تهران، 1352.
- ـ مستوفی، عبداللّه، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، زوّار، 1360، چ سوم.
- ـ مکّی، حسین، زندگی میرزا تقیخان امیرکبیر، تهران، ایران، 1373.
- ـ ناصرالدّین شاه، خاطرات سفر سوم به فرنگستان، به کوشش محمّداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملّی ایران، 1369.
- ـ هدایت، مهدی قلیخان، خاطرات و خطرات (نوشتهای از تاریخ شش پادشاه و گوشهای از زندگانی من)، تهران، زوّار، 1344.