برهان نظم در ترازوى نقّادى منطقى
Article data in English (انگلیسی)
برهان نظم
در ترازوى نقّادى منطقى
عصمت همتى1
چکیده
نگاه فلسفى به دین و تحلیل و تطبیق مدعیات و براهین آموزههاى دینى، در حوزه فلسفه دین مطرح مىشود. یکى از مباحث مشترک فلسفه دین به معناى عام، خدا و براهین اثبات آن است که در میان آنها «برهان نظم» از این ویژگى برخوردار است که در دو حوزه مهم فکرى یعنى کلام اسلامى و الهیات مسیحیت به طور مشترک مورد توجه قرار گرفته است.
در این نوشتار تلاش شده با کنکاش تحلیلى در مقدمات برهان به قصد تعیین ارزش منطقى و حد ادعا و قدر متیقن نتیجهاى که از مقدمات بالذات حاصل مىشود، جایگاه اصلى برهان نظم تبیین گردد. با مشخص شدن این مطلب که برهان نظم شرایط قیاسى که نتیجه یقینى، کلى و ضرورى دهد را ندارد به تبعیت از فیلسوفان اسلامى گفته شده که از آن مىتوان به عنوان تأیید استبصارى بیشتر جهت برانگیختن تأمّل بر قدرت و استحکام خلقت که حاکى از علم و حکمت خالق است، استفاده کرد.
کلیدواژهها: برهان، جدل، خطابه، اولى ذاتى، متصله لزومى.
مقدّمه
اگر براهین خداشناسى را به طور کلى به سه دسته وجودشناسى، روانشناسى و جهانشناسى تقسیم کنیم، قطعا یکى از عمومىترین براهین جهانشناختى برهان نظم است که هنوز نیز با وجود انتقادات گوناگون با تقریرهاى جدید جایگاه خود را در حوزه کلام سنتى از دست نداده است. در این نوشتار با نشان دادن تفاوت جایگاه این برهان در حوزه الهیات مسیحیت و کلام اسلامى تلاش گردیده با استفاده از منطق صورت و برگرداندن برهان به قالب قیاسات اقترانى حملى و استثنایى و عرضه مقدمات به شرایط براهین منطقى که مفید نتیجه کلى، ضرورى و یقینى باشد، حد و رسالت برهان نظم مشخص گردد. برخى ناآشنایان به مباحث عقلى چنین القا مىکنند که رد برهان به منزله رد مدعاست، در حالى که عقل در حوزه علوم نظرى همانگونه که قدرت ساختن برهان را دارد قدرت نقّادى و تعیین جایگاه برهان را نیز به عهده خواهد داشت. تعدد براهین اثبات خدا مشخصکننده تفاوت جایگاه و انتظارات ما از آنهاست که اگر درست فهمیده و به کار برده شوند بسیارى از مغالطات گیجکننده در حوزه خداشناسى پیش نخواهد آمد. آشنایى با اصطلاحات منطقى و فلسفى پیششرط ورود به بحث است و نگاهى اجمالى به جایگاه برهان در دنیاى غرب و اسلام ما را به هدف پژوهش نزدیکتر مىسازد.
تاریخچه برهان نظم در کتب فلسفى و کلامى
الف. سابقه برهان در غرب
گفته شده که سابقه برهان نظم در آثار فلسفى به رساله تیمائوس افلاطون باز مىگردد.2 ژیلسون به شدت در اینکه آیا آنچه در رساله افلاطون مطرح شده برابر با خداى فلسفى مسیحیت است تردید دارد. او مىنویسد:
مفسّران آثار افلاطون کوشیدند تا رأى این فیلسوف را درباره وجود الهى به اعتقادى که مسیحیان درباره خدا دارند نزدیک سازند، لیکن در این کوشش با اشکالاتى مواجه شدند که علت آنها ناپیداست. این دانشمندان از گنجینه هوشیارى و شایستگى خود در این راه نثار کردند؛ گاهى مفهوم صانع را که در رساله تیمائوس با مثال خیر در رساله جمهور به یک معنا گرفتند و از این کوشش تنها نتیجهاى که حاصل آمد این بود که صانع خیر است نه اینکه وجود است.3
این برهان، چه در آثار افلاطون به هدف اثبات صانع آمده باشد یا خیر، شکى نیست که با تقریرها و اهداف مختلف در دنیاى اسلام و مسیحیت از سوى برخى متکلّمان اقامه شده است. در حوزه کلام و فلسفه مدرسى مسیحیت، این برهان پنجمین برهان از براهین پنجگانه اثبات خداست که توسط متکلّم توانا توماس آکوئیناس4 تحت عنوان برهان «غایتشناختى» مطرح گردید و نه تنها در قرون وسطا، که به گفته ایان باربور، در قرن هفدهم رایجترین شکلى که نوشتههاى آنان راجع به دین به خود مىگرفت نوعى از برهان اتقان صنع بوده است. حتى با نقدهایى که هیوم در قرن هجدهم به این برهان زد، الهیون آن دیار از برهان دفاع کردند و با تقریرهاى جدیدتر با استفاده از دستاوردهاى علوم تجربى به آن صورت نو دادند و هیک نیز معتقد است که این برهان، بخصوص در حوزههاى کلامى محافظهکارتر هنوز هم طرفدارانى دارد.5
ب. سابقه برهان در نزد متکلّمان مسلمان
در دنیاى اسلام در کتب اصلى کلام، مهمترین برهانى که متکلّمان در اثبات صانع به طور مشترک به آن استناد کردهاند، برهان «حدوث» است که به طرق مختلف اقامه گردیده. آقاى محمّد المعتصم باللّه البغدادى در تعلیقیه بر مباحث المشرقیه امام فخر رازى فهرست کاملى از کتب متکلّمان و استنادشان به برهان حدوث را ذکر کرده است.6 ولى این بدان معنا نیست که از برهان نظم هیچ استفادهاى نشده باشد. براى مثال، غزالى، متکلّم با نفوذ اشعرى در احیاء العلوم پس از ذکر آیات شریفه قرآن کریم درباره آفرینش زمین و آسمان، رویاندن نبات و احیاى مردگان مىنویسد:
بر کسى که بویى از عقل برده باشد اگر اندکى در مضمون این آیات تأمّل کند و نظرش را بر عجایب خلقت خداوند در زمین و آسمان و بدایع آفرینش گیاه و حیوان بیندازد، مخفى نماند که بفهمد که این آفرینش محکم از داشتن صانعى که آن را تدبیر کند و فاعلى که آن را محکم سازد بىنیاز نیست.7
اما بعد از تنبّه بر این نکته بر اثبات صانع، دلیل حدوث را اقامه مىکند. خواجه نصیرالدین طوسى، متکلّم تواناى شیعه، هم در کتاب تجرید الاعتقاد و هم در تلخیص المحصل، که حاشیه بر محصل فخر رازى است، برهان نظم را براى اثبات علم واجب ـ که به شیوه امام فخر با برهان «حدوث و امکان» و به روش خواجه نصیرالدین به شیوه برهان «علّیت و امکان» اثبات مىشود ـ مورد استفاده قرار مىدهد و مىنویسد:
غیر قدماء فلاسفه، ما و همه اهل آراء متفقیم که خداوند عالم است؛ زیرا احکام و اتقان صنع وى براى کسى که کمترین تأمّل را در احوال آفرینش داشته باشد و نگاه کند به چگونگى کارکرد اعضا و منافع و صورت افلاک و وجود اجرام نورانى آسمان و حرکات آنها، پوشیده نیست او به بداهت عقل حکم مىکند که امثال این آفرینش از کسى که علم ندارد به طور مکرّر صادر نمىشود.8
علّامه حلّى همین معنا را در قالب صورت منطقى ریخته و نوشته است: خداوند افعال محکم دارد. هر کس افعال محکم دارد عالم است. پس خداوند عالم است.9
ج. سابقه برهان در نزد فلاسفه مسلمان
در کتب فلسفى، اتفاق نظر وجود دارد که از زمان فارابى تا زمان ملّاصدرا مهمترین برهان فلاسفه در اثبات واجبالوجود، مبتنى بر امکان و علّیت است،10 هرچند براهین دیگرى نیز اقامه شده است.11 صدرالمتألّهین با نفى اصالت ماهیت و اثبات اصالت وجود، امکان ماهوى را که از لوازم ماهیت شمرده مىشود به امکان فقرى تبدیل کرد و برهان «صدّیقین» را که ابنسینا بر مبناى امکان و ماهیت اقامه کرده بود با مبانى جدید اصالت و وحدت تشکیکى وجود تقریر نمود. تقریبا پس از ملّاصدرا، برهان صدّیقین، البته با تقریرهاى مختلف،12 مهمترین برهان اثبات واجب تلقّى مىشود.
برهان نظم در کتب فلاسفه هم مطرح شده است. ابو ریده به نقل از کتاب الرسائل اسحاق کندى (185ـ260 ق) مشهور به «فیلسوف العرب»13 نقل مىکند که او غیر از برهان علّیت در اثبات خداوند، از برهان نظم نیز استفاده کرده است. وى مىنویسد: «نظمى که در تمام موجودات طبیعى مشاهده مىشود نظم ذاتى عالم و سلسله مراتب اجزاى آن و تأثیر آنها بر یکدیگر، و نیز وضع کامل هر موجودى نشاندهنده خیر و کمال اعلى در آنهاست و تمام آنچه ذکر شد، دلالت بر وجود کاملى مىکند که همه چیز را بر اساس حکمت محض انتظام مىبخشد.»14 امام فخر رازى پس از نقل برهان امکان و حدوث، چنین آورده است:
گروهى در اثبات خداوند تکیه مىکنند به استوارى و اتقانى که در آسمان و زمین مشاهده مىشود، بخصوص آنچه که در ترکیب بدن انسان و منافع بزرگ و خلقت عجیبى که فطرت هر انسان عاقلى شهادت مىدهد به اینکه اینها جز از تدبیر حکیم دانایى صادر نمىشود و این طریق، دلالت بر ذات و بر عالمیت صانع دارد و کسى که تأمّل بکند و باطن خویش را از سخنان بیهوده خالى سازد بالوجدان خواهد یافت که ناچار به اعتراف به اثبات مدبّر هنگام مشاهده خلقت اعضاى موجودات مىباشد.15
ابنرشد در الکشف عن مناهج الادلّه آورده است: راهى که قرآن در اثبات خداوند از آن خبر مىدهد و همه را دعوت مىکند که از این راه وارد شوند، اگر در قرآن جستوجو شود منحصر در دو جنس است: اول راه وقوف بر عنایت خداوند به انسان و خلق جمیع موجودات براى او که این راه را راه عنایت مىنامیم و دوم آنچه که از اختراع جواهر اشیا و موجودات ظاهر مىشود که به آن دلیل اختراع مىگوییم.16 صدرالمتألّهین که به برهان صدیقین افتخار مىکند، در کتاب المبدأ و المعاد از برهان نظم غافل نمىشود و تحت عنوان «تأیید استبصارى» مىنویسد:
هر کس که تأمّل کند در کیفیت وقوع امور عالم از افلاک و کواکب و امّهات و موالید و به وجود آنها به این نحو خاص و احتیاج برخى به برخى دیگر و سود بردن بعض از بعض در برآوردن منفعت کل بدون هیچ کاستى و خللى مانند اجزاى بدن انسان در جایگاه خاص براى به دست آمدن کمال جزئى و نظام شخصى توجه کند، متفطن خواهد شد و حدس خواهد زد که وقوع آنها بر حسب تصادف و بخت نمىتواند باشد؛ زیرا در این صورت دوام بر سبیل نظم پیدا نمىکرد.17
علّامه طباطبائى در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بر اثبات آفریدگار از برهان صدیقین استفاده مىکنند و استاد مطهّرى در پاورقى بحث، راههاى بشر براى خداشناسى را در سه نوع ذیل خلاصه مىنمایند: 1. دل و فطرت؛ 2. حس و علم یا راه طبیعت؛ 3. راه عقل و استدلال و فلسفه. ایشان برهان نظم را به عنوان اولین انشعاب از سهانشعاب راه حس و علم مطرح مىکنند.18
با این مقدّمه آشکار مىشود که برهان نظم به عنوان برهان اثبات صانع، البته نه به عنوان تنها برهان، بلکه در کنار براهین دیگر و به نحوى مکمّل براهین دیگر (به گفته ملّاصدرا تأیید استبصارى) مورد استفاده متکلّمان و فلاسفه اسلامى قرار گرفته است.
تنبیه قرآن و حدیث به نظم جهان
توجه دادن مکرّر قرآن به طبیعت به عنوان فعل خداوند و به ارتباط محکم اجزاى جهان به عنوان آیتى در بازنمون قدرت و حکمت خالق، بىتأثیر در تفطن و تأکید به این برهان در دنیاى اسلام نبوده است. البته همانگونه که خود این کتاب آسمانى تأکید مىکند، قرآن کتابى است با آیاتى محکم براى هدایت همه انسانها. بنابراین، از اصطلاحات منطقیان و فلاسفه تحت عنوان قیاس و برهان و استقرا و قالبهاى پذیرفته شده آنها در آن خبرى نیست. قرآن با عقل انسانها سخن مىگوید و محکمترین اصول عقلى بشر را در قالبى ساده و زیبا بیان مىکند و هرگز قابل تصور نیست که این کتاب نافى یافتههاى عقل صریح باشد. فلاسفه و منطقدانان مسلمان از اصطلاحات قرآن براى رسیدن به مقاصد خویش بهرههاى فراوان بردهاند و بىشک، این کتاب آسمانى یکى از منابع مهم و الهامبخش در نشاندادن افقها و جهتگیرىهاى بحثهاى عقلى و کلامى در دنیاى اسلام بوده و هست که پرداختن بدان مجال دیگرى مىطلبد. شاید نمونههاى ذیل، ملهم متفکران دینى در توجه به برهان نظم باشد:
قرآن مىفرماید: «در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز نشانهایى براى صاحبخردان است.»19 این کتاب آسمانى، انسان را دعوت مىکند که در کوهها، رودها، کشت و زرعها یا انواع نباتات و درختان زیتون و خرما و انگور و انواع ثمرات که از یک آب مشروب مىشوند ولى گوناگوناند، تأمّل کند،20 در پرواز پرندگان در آسمان،21 تشکیل ابرها و نزول باران به اندازه از آسمان،22 و باد و چارپایان23 و لؤلؤ و مرجان،24 نشانههاى استحکام خلقت و حسابگرى خالق را مشاهده کند.25
قرآن هم از اصل خلقت و نیازمندى پدیدهها به خالق سخن مىگوید و خداوند را مبدأ و مرجع خلقت و مالک آسمانها و زمین و آنچه بین آن دوست معرفى مىکند و هم عظمت عجایب و هماهنگىهاى حساب شده26 و داراى اندازه را که اگر نبود حیات میسّر نمىشد، متذکر مىشود. در واقع، ارتباط حیات انسان به امور خارج از وجودش از سوى خداوند مورد توجه بوده و به همین دلیل، همه چیز با حد و اندازه معین خلق گردیده است. به عبارت دیگر، قرآن متذکر مىشود که چینش خلقت به گونهاى است که انسان مىتواند از آن منتفع شده و در کل براى بقا از آنها استفاده کند. نکته قابل ذکر دیگر اینکه این آفرینش، یک بار و در ابتدا انجام نشده، بلکه هماکنون نیز آب موردنیاز انسان، که اساسىترین عامل حیات است، با هماهنگى حساب شده از آسمان تأمین مىگردد که اگر اندکى کم و زیاد شود تمام شئون حیات بر روى زمین مختل خواهد شد. شاید فرض تصادفى بودن یک بار معقول باشد، اما آنچه دایمى و همیشگى است، عقل نمىپذیرد که تصادفى باشد. با تمام این آیات و نشانهها، قرآن شرط درک حقیقت را غرق نشدن انسان در شهوات و زشتکارىها مىداند و مىپذیرد که ممکن است آدمى تمام این آیات را ببیند و تسلیم نشود و از پذیرش حق اعراض کند.
ائمه اطهار علیهمالسلام که شاگردان و تربیتشدگان قرآن کریمند، در توجه به خداوند از تنبّه به نظم استفاده کردهاند. در کتاب شریف اصول کافى انواع احتجاج به نظم دیده مىشود. براى مثال، از امام رضا علیهالسلامنقل است که وقتى مرد مادى از آن حضرت پرسید: دلیل بر وجود خداوند چیست؟ امام فرمودند: «چون من به تن خود بنگرم در حالى که توانا نیستم که در طول و عرضش کم و زیادى کنم و همه بدىها را از آن دور کنم و هر سودى را براى آن جلب کنم، دانستم که این ساختمان سازنده دارد و به او اعتراف کردم با اینکه مىبینم گردش چرخ به توانایى اوست و هم پیدایش ابر و گردش باد و چرخش خورشید و ماه و ستارهها و آیات شگفتآور و روشن، دانستم که براى این وضع منظم حسابگر و ایجادکنندهاى است.»27 امیرالمؤمنین علیهالسلام، وصى به حق رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله، در کتاب گرانقدر نهجالبلاغه با اشاره به شگفتىهاى آفرینش انسان28 و زمین و آسمان29 و نیز ویژگىهاى برخى مخلوقات مانند مورچه و ملخ30 و طاووس،31 از استحکام و زیبایى تناسب خلقت آنها بر وجود مقدر و علم و قدرت صانع احتجاج کرده و در بخشى مىفرمایند: «به خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ و گردش شب و روز و روان بودن آب دریاها و بسیارى کوهها و درازى قلهها و گوناگون بودن لغتها و زبانها نگاه کنید. پس واى بر کسى که ایجادکننده و به نظمآورنده را انکار کند.»32
خلاصه اینکه در قرآن و حدیث، خلقت منظم تأمّلبرانگیز است و مىتواند آیتى بر خالق باشد. اما باید توجه کرد که منظور از آن، خلقت منظم است نه صرف نظم. به عبارتى، نظم فرع بر خلق است، اما آدمى مىتواند نظم را بفهمد و آن را مستقلاً مورد لحاظ عقلى قرار دهد و براى آن برهان بسازد.
صورت منطقى برهان نظم
در این مطلب نمىتوان شک کرد که از میان براهین متعددى که بر اثبات خداوند اقامه گردیده برهان نظم از سادگى و قابلیت ارائه بیشترى براى همگان برخوردار است و ـ به اصطلاح ـ مردمپسندترین براهین است. مزیّت دیگر اینکه، با یافتههاى جدید درباره طبیعت و پدیدههاى آن، صغراى برهان قابلیت ارائه مطابق با اکتشافات گوناگون علمى را دارد و شاید همین نکته راز ماندگارى و تازگى این برهان باشد. صورت منطقى برهان نظم در قالب قیاس حملى اقترانى چنین است: جهان منظم است (صغرا)؛ هر چیز منظمى ناظم دارد (کبرا)؛ جهان ناظم دارد (نتیجه).
در این قیاس که در واقع، ضرب اول از شکل اول قیاس حملیه اقترانى است، «منظم» حد سط، «جهان» حد اصغر و «ناظم» حد اکبر است و به ظاهر، حکم به اندراج اصغر تحت حد وسط و اندراج حد وسط تحت اکبر شده که به طور بدیهى اندراج اصغر را تحت اکبر نتیجه مىدهد. شرایط عمومى قیاس که هر دو مقدمه سالبه نباشند و هر دو جزئیه نباشند، و شرایط اختصاصى شکل اول که موجبه بودن صغرا و کلیت کبراست، رعایت گردیده؛ پس ظاهرا قیاس از نظر صورت، اشکال منطقى ندارد.
برهان نظم در قالب قیاس استثنایى نیز چنین است: اگر جهان داراى پدیدههاى منظم باشد، آنگاه ناظم دارد. جهان داراى پدیدههاى منظم است. پس جهان ناظم دارد.
در این ترکیب، برهان از یک متصله لزومیه و اثبات مقدم تشکیل شده که اثبات تالى را نتیجه مىدهد. آشنایان به منطق مىدانند که صدق شرطیه در گرو صدق اتصال است نه صدق مقدم و تالى. بنابراین، اگر عقل اتصال بین پدیدههاى منظم و وجود ناظم را به شکل اتصال لزومى (اتصال علّى و معلولى) پذیرفته باشد، نتیجه قطعى خواهد بود. در ارائه برهان به این شکل لازم نیست که نظم بالفعل عالم در تمام پدیدهها اثبات شود. در ادامه، درباره صورت حملى اقترانى در باب آن سخن خواهیم گفت.
نکاتى درباره مفهوم نظم و پدیده منظم
گام نخست در تبیین برهان، تعیین معناى مفاهیم اساسى به کار رفته در آن است تا جلوى مغلطههاى احتمالى گرفته شود. نظم در این برهان به معناى هماهنگىهاى هدفدار است؛ یعنى مجموعهاى که داراى هماهنگى بین اجزا باشد، به گونهاى که این هماهنگى به برآورده شدن هدفى معین بینجامد. چنین مجموعهاى، در اصطلاح «منظم» خوانده مىشود. با این تعریف، نکات ذیل باید لحاظ شود تا بتوان از نظم و بىنظمى سخن گفت:
1. بحث نظم، بحث در حوزه مجموعه است؛ بدین معنا که حتما باید اجزایى متشکل و با لحاظ و اعتبار جمعى در نظر گرفته شود. بدون لحاظ مجموعه، یعنى یک عنصر مفرد، محل بحث نظم نیست، اگرچه آن عنصر خواص منحصر به فردى داشته باشد. شگفتىهاى جهان بدون توجه و استناد به هماهنگىهاىهدفدارشاهدىبر نظم محسوب نمىشوند.
2. هماهنگى هدفدار امرى فراتر از خاصیت چند عنصرى است؛ یعنى در یک مجموعه وقتى اجزا با خواص خود حاضر مىشوند اگر هر عضوى علاوه بر خاصیت خویش، نوعى همسازى با سایر اعضا داشته باشد؛ یعنى از نظر اندازه و کیفیت و زمان با سایر اجزا به گونهاى تعامل داشته باشد که هدفى متحقق شود، چنین مجموعهاى را منظم مىگویند. ملاک تشخیص این همسازى یا هماهنگى این است که این عضو با همین خاصیت اگر در زمان دیگر و یا مقدار کمتر یا بیشتر با مجموعه متفاوتى ظاهر شود، آن هدف بخصوص برآورده نگردد. مقدار و زمان، و کیفیت ترکیب، یعنى چگونگى تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى یک عضو از سایر اعضا، از تعینات خواص یک چیز نیست. به عبارت دیگر، در مجموعه منظم غیر از اعضا و خواص آن نوعى حسابگرى جهتدار وجود دارد که خواص اجزا نه به تنهایى و نه با جمع جبرى نمىتواند توجیهگر آن باشد. مثلاً، براى تهیه انواع فولاد که کاربردهاى متفاوتى در صنایع دارند از آهن استفاده مىشود. اگر کارخانهاى به دنبال تهیه فولاد ضد اسید باشد، باید آهن را در شرایطى خاص در یک فرایند ترکیبى با عناصر بخصوص به مقادیر معین قرار دهد. همین آهن در صورتى که قرار باشد براى تهیه فولاد ضد زنگ استفاده شود مقدار عناصر و فرایند ترکیبى و زمان دیگرى را طلب مىکند. صرف آهن و خواص مخصوصش و حتى جمع خواص سایر عناصر ترکیبى، توجیهگر تهیه نوع بخصوصى از فولاد محسوب نمىشود، بلکه تجربه و حسابگرى و هدف مهندسان را باید به حساب آورد تا بتوان گفت چرا محصول این کارخانه این نوع بخصوص فولاد است نه آن نوع دیگر. بنابراین، هماهنگى هدفدار مفهومى است که عقل از گونه خاصى از یک مجموعه انتزاع مىکند، در عین اینکه عضو مشخصى از مجموعه نیست تا با اشاره حسیه بتوان آن را مشخص نمود. در عین حال، یک مفهوم ذهنى که وجودش در گرو صرف فرض معتبر باشد، نیز نیست. به زبان فلسفى، نظم یک معقول ثانى فلسفى است که اگرچه مابازاى مستقل خارجى مانند معقولات اولیه ندارد، در عین حال، منشأ انتزاع خارجى دارد و قابل اطلاق به خارج نیز هست و کثیرى از مفاهیم مانند وحدت، کثرت، علت، معلول، حدوث و قدم چنیناند.
3. در یک مجموعه منظم هدف واقعى و متحقق که حاصل هماهنگى بین اجزا شمرده مىشود در واقع، کاملاً قائم به مجموعه است، به این معنا که تغییر یک عضو از مجموعه منظم مىتواند هدف را خدشهدار کند و یا برآورده نسازد. همین مسئله معیار تجربى به ما مىدهد که بتوانیم مجموعه منظم را از غیر منظم تشخیص دهیم؛ یعنى مىتوان با فرض حذف یک عضو و یا تغییر مقدار، زمان و یا جایگاه آن نشان داد که هدف خاص برآورده نمىشود و این اثبات مىکند که فقط این مجموعه خاص با این شکل و اندازه و نحوه ارتباط مىتواند این هدف معین را برآورده سازد.
4. نقطه مقابل نظم در این قیاس، بىنظمى یا عدم هماهنگى هدفدار است که هرج و مرج و آشوب معنا مىشود نه بد و شر و غیر مفید که برخى ناقدان غربى برهان نظم به عنوان موارد ناقض نظم جهان بدان استناد کردهاند. در بخش نقد صغراى برهان نظم، به تفصیل به این مسئله خواهیم پرداخت.
تحلیل منطقى برهان نظم
الف. آیا قیاس نظم، برهان است؟
«برهان، قیاس تألیف شده از یقینیات است که بالذات قضیهاى یقینى را نتیجه دهد.»33 منظور از یقینیات در منطق، قضایایى هستند که حکم به نسبت موضوع به محمول به قطع یعنى صد در صد شده و همچنین به امتناع نقیض؛ یعنى حکم به عدم امکان تحقق نقیض آن به طور قطع یعنى صد در صد شده باشد. مبادى برهان شش نوع قضیه است: اولیات، محسوسات، مجربات، متواترات، حدسیات، و فطریات. ذکر این نکته خالى از لطف نیست که یقینى یا عدم یقینى بودن نتیجه، تابع اخس مقدمتین است؛ یعنى اگر از دو مقدمه قیاس یکى ظنى و دیگرى یقینى باشد، نتیجه قیاس ظنى خواهد بود. در صورتى مىتوان قیاس مزبور را برهان نامید که در تحلیل محتوا، هر دو مقدمهْ یقینى، یعنى یکى از شش نوع قضیه ذکر شده، باشند. اگر برهان نباشد قیاس هست، اما قیاس جدلى و یا خطابى است که نتیجه مفید یقین عقلى نخواهد بود. بنابراین، اگر این شکل قیاس، برهان نامیده شود بر این مبناست که صغرا حسى و کبرا اولى باشد.
ب. برهان نظم انى است یا لمى؟
برهان لمى برهانى است که حد وسط (منظم) علاوه بر اینکه واسطه در اثبات، یعنى دلیل علم ما به وجود ناظم براى جهان باشد، واسطه در ثبوت یعنى علت تحقق ناظم براى جهان نیز باشد. برهان نظم برهانى انى است؛ به این معنا که پدیده منظم از حیث نظم داراى دلیل علم و تصدیق به وجود ناظم است، نه علت وجود ناظم براى جهان. به عبارت دیگر، نظم داشتن دلیلى است بر تصدیق به وجود ناظم و نه دلیل بر تحقق وجود ناظم (تفاوت دلیل و علت مورد توجه قرار گیرد.) در واقع، در این برهان از وجود پدیدههاى منظم که معلول ناظم است به علت که وجود ناظم است استدلال مىشود. ذکر این نکته خالى از فایده نیست که اصولاً براى اثبات صانع، برهان لمى نمىتوان اقامه کرد؛ زیرا خداوند علت ندارد. برهان علیت و امکان نیز لمى نیست. تفاوت برهان صدیقین ملّاصدرا با سایر براهین فلسفى در این نکته دانسته شده که چون از خود حقیقت مطلق وجود و اصالت و تشکیک بر وجود حقیقت مطلق استدلال گردیده، پس برهان شبه لم است.
ارزیابى صغرا
الف. مفهوم جهان
جهان در صغرا دو گونه مىتواند لحاظ شود:
الف. به معناى مجموعه پدیدههاى اطراف که شامل خود ما نیز مىشود؛ یعنى پدیدهها به اعتبار جمعى و مجموعى.
ب. به معناى بخشى از اجزاى جهان که در واقع، اطلاق کل به جزء خود است. به اصطلاح منطقیان، لفظ «جهان» گاهى به دلالت مطابقه به کار مىرود که دلالت لفظ به تمام معناى موضوع له است و گاهى به دلالت تضمن، یعنى دلالت لفظ بر جزء معناى موضوعله است.
ـ جهان به عنوان یک کل: توجه نکردن به تفاوت معناى لفظ جهان در دو دلالت مطابقه و تضمن موجب ایجاد مشکل در اثبات صغرا خواهد شد. مثلاً، وقتى گفته مىشود: «جهان منظم است»، اگر جهان با دلالت مطابقه لحاظ شود به این معناست که پدیدههاى اطراف ما وقتى با اعتبار کل لحاظ مىشوند داراى نظماند. در این صورت، اثبات مقدّمه اول به اثبات هماهنگى هدفدار در کل هستى و یا حداقل کل طبیعت به عنوان یک حقیقت خواهد بود که بسیار مشکل است. (تفاوت کل و کلى مورد توجه قرار گیرد.) زیرا کل جهان بالجمله به تجربه انسان درنیامده و نظم فىالجمله را نمىتوان به معناى اثبات نظم بالجمله در کل جهان تلقّى کرد. به همین دلیل، کسانى که خواستهاند با این دید مقدّمه اول را اثبات کنند به تمثیل متوسل شدهاند که در واقع، به نوعى تضعیف مقدّمه اول است.
ـ جهان به معناى بخشى از اجزا: اگر منظور از جهان دلالت تضمنى لفظ باشد، یعنى بخشى از اجزا لحاظ شود ـ مثلاً، اگر جهان را صد عضوى فرض کنیم، با تجربه ده و یا بیست و یا حتى نود عضو منظم حکم کنیم که جهان منظم است ـ مشکل تعمیم استقرایى حکم را بدون دلیل خواهیم داشت. به عبارت دیگر، اگر منظور از لفظ جهان، بخشى از جهان باشد در این صورت، صغرا را باید موجبه جزئیه تصور کرد و نتیجه را در کمّیت تابع اخس مقدمتین دانست و گفت: برخى از اجزاى جهان ناظم دارند. تنها در صورتى مىتوان نتیجه کلى گرفت که تمام صد عضو را تجربه کنیم و بتوانیم بگوییم همگى داراى هماهنگى هدفدار هستند تا کلیت صغرا درست باشد و در هر حال، در اینجا این سؤال باید پاسخ داده شود که جهانى که اول و آخر آن و حتى بخشهاى عمده آن را در حال حاضر نمىشناسیم و آن را تجربه نکردهایم و جهانهاى مشابه نیز سراغ نداریم تا بتوانیم با آنها مقایسه کنیم، و حتى به اندازه عمر جهان عمر نکردهایم، چگونه مىتوان حکم به وجود نظم تمام اجزاى آن کرد؟ به عبارت دیگر، آیا عقل عدم نظم در جاهایى را که تجربه نکرده است کاملاً منتفى مىداند؟ چنانچه این فرض مستلزم تناقض باشد، چنین سخنى نیازمند حجت قوى است. در واقع، صغرا که یک قضیه حسى ـ تجربى است گزارشى درباره واقعیات خارجى است که اثبات آن در گرو این است که یا شما تمام پدیدههاى جهان را تجربه کرده باشید و هیچ بىنظمى در آن نیافته باشید که خود ادعا نشاندهنده ناصواب بودن آن است و یا با تجربه هماهنگىهاى بین انسان و طبیعت که بسیار زیاد است با اعتماد به قاعده عقلى اتفاق و تصادف دایمى و اکثرى نسبت علت حکم را یافته، بتوانید بر موارد مشابه تسرى دهید که تشابه در میان پدیدههاى جهان به حدى نیست که امکان تسرى حکم را به ما بدهد. بنابراین، همیشه باید این فرض را محتمل دانست که مجموعهاى یافت شود که منظم نباشد و مثبتین برهان نظم باید دایم پاسخگوى چنین شبههاى باشند، مگر اینکه قایلان برهان نظم با استناد به شواهدى از نظم در بخشى از طبیعت به همین اخذ نتیجه جزئى راضى شوند که در این صورت، از ناظمى مىتوان سخن گفت اما نه از ناظم کل جهان که ظاهرا برهان به دنبال اثبات آن است. برخى گفتهاند: برهان نظم نیازى به اثبات نظم در سراسر جهان ندارد، بلکه در هر گوشهاى نظامى دقیق کشف شود هرچند بقیه براى ما مجهول باشد براى نتیجهگیرى کافى است.34 این سخن درست است، مشروط به اینکه ما درباره نظام همان مجموعه حکم کنیم نه ناظم کل جهان که مطمحنظر الهیون است.
در کتبى که برهان نظم مطرح گردیده، هر دو تعبیر درباره جهان به کار رفته است؛ یعنى هم در تبیین صغرا از ساختمان جهان سخن گفته شده و در مقام تشبیه، جهان را به ساعت و یا کتاب و یا موجود زنده مثال زدهاند که به نظر مىرسد در این موارد جهان را به عنوان یک کل در نظر گرفته باشند و در جاهایى که مخالفان پدیدههاى غیر منظم (به فرض) را به عنوان نقض مقدّمه اول ذکر کردهاند، با مطرح کردن مصلحت کل جهان و نقش آن پدیده در حفظ و بقاى کل آن، بىنظمى را مقدمه حفظ نظم بزرگتر دانسته و در واقع، در اینجا مثبت صغرا را نظم کل جهان فرض کردهاند و هم در جایى که خواستهاند براى اثبات مقدّمه اول شاهد بیاورند پدیدههاى خاص را مانند چشم و گوش و ستارگان...35 را مثال زدهاند و با ذکر اینکه تعداد این نظمها به حدى است که مىتوانیم بگوییم جهان نظم دارد مسئله را حل شده دانستهاند. درست است که در بخشى از جهان که شناخته شده، نظم بر بىنظمى احتمالى غلبه مطلق دارد و همین از نظر روانى انسان را مستعد مىکند که بگوید جهان منظم است، اما سخن از یقین عقلى است و نباید فراموش کرد که بسیارى از قسمتهاى جهان شناخته نشده و دلیلى هم وجود ندارد که موارد شناخته نشده شبیه مواردى باشد که شناخته شده است. بنابراین، حکم به نظم کل نیازمند دلیل است و بدیهى تلقّى نمىشود.
ب. آیا صغرا حسى است؟
برخى صغرا را از حسیات شمردهاند36 و در واقع، محسوسات قضایایى هستند که عقل به کمک حس در آنها حکم مىکند. پس محسوسْ اولى نیست؛ به این معنا که عقل با تصور خود موضوع و محمول به نسبت حکم کند. اما اگر صغرا محسوس باشد، البته یقینى است. مسلما منظور کسانى که صغرا را حسى دانستهاند این نیست که نظم با صرف حواس پنجگانه دریافت مىشود، اما اطلاعات و مبادى فهم یک مجموعه منظم با حس دریافت مىشود. محسوس به این معنا که با صرف مشاهده بتوان به آن حکم کرد نیز نمىباشد. آیهاللّه جوادى آملى در نقد نظر کسانى که صغرا را محسوس پنداشتهاند مىنویسد:
هرگز صغراى برهان نظم حسى نمىباشد؛ چون نظم عبارت از ربط وجودى و ناگسستنى بین دو یا چند چیز است و هرگز نظم به معناى خاص ـ که تحلیل آن گذشت ـ از راه حس به دست نمىآید و جزء کیفیات محسوس نمىباشد، همانطور که قانون علیت توسط حس احراز نمىگردد؛ زیرا حداکثر بهرهاى که حس از مشاهدات امور طبیعى دارد آن است که اشیایى که کنار هم و متعاقب یا متداخل یکدیگرند ادراک مىنماید؛ لیکن نظم تکوینى صرف تعاقب، ترادف، تداخل و مانند آن نیست، بلکه پیوند ضرورى و ربط لزومى دو یا چند چیز است که هرگز ضرورت پیوند و لزوم ربط از راه احساس به دست نخواهد آمد. بنابراین، صغراى برهان نظم در مدار امور طبیعى را تجربه به عهده دارد نه احساس. پس مقدمه اول تجربى است و نه حسى.37
به نظر مىرسد که اگر چیزى مشاهدهپذیر نباشد به طریق اولى تجربى نخواهد بود؛ زیرا قضایاى تجربى حاصل مشاهده مکرر متکى به قیاس خفىاند. اگر گفتیم نظم با حس قابل دریافت نیست در این صورت، قابل تجربه نیز نخواهد بود. این سخن درست است که حاکم بالذات در تمام مواضع عقل است و حس به تنهایى هیچ حکم کلى نمىکند، اما مشخصا مفتاح ابواب علوم کلى و جزئى حس است.38 حس لامسه مىگوید: این آتش داغ است؛ اما اینکه هر آتشى داغ است حکم کلى است که مبادى آن در حس است. اما قضایاى محسوس قضایایى نیستند که حس به آنها حکم کند، بلکه در تمام قضایا حاکم عقل است، اما گاهى عقل صرف و گاهى عقل به کمک حواس. به نظر مىرسد در باب «جهان نظم دارد» نیز این سخن درست باشد؛ یعنى همانگونه که خود ایشان در جاى دیگر مىفرمایند، نظم اگرچه در خارج به وجود مستقل موجود نمىباشد، ولى نظم در خارج به عین وجود منظوم و منتظم موجود مىباشد.39 اگر بگوییم: چون حس، نظم را نمىیابد پس جهان منظم است، قضیه حسى نیست. در این صورت، هیچ قضیه محسوسى نخواهیم داشت، در حالى که قضایایى که عقل در آنها به کمک حس حکم مىکند محسوس نامیده مىشود. علّامه حلّى قضیه «خداوند افعال محکم دارد» را حسى شمرده و مىفرمایند:... چون آثار اتقان و احکام در عالم فلکى و عنصرى ظاهر و قابل مشاهده است.40 البته درباره صغراى برهان نظم باید گفت صرف حس نیست، بلکه تأمّل عقلى که متکى بر کسب نظرى (تجربه پدیدههاى منظم) است حکمکننده است. به اصطلاح استاد مطهّرى، بدیهى ثانوى41 است؛ زیرا شرط بداهت این نیست که تصورات اجزاى قضیه کسبى نباشد که در جاى خود اثبات شده که تمام تصورات برگرفته از حس درونى و یا بیرونى هستند.42
ج. آیا صغرا مىتواند قضیه تجربى باشد؟
قضایاى تجربى در منطق قضایایى هستند که عقل به دلیل مشاهده مکرر یک رابطه خاص بین دو چیز، حکم یقینى مىنماید و در واقع، دلیل این حکم قیاس خفى است. مثلاً، اگر مکررا «الف» با «ب» مشاهده شود، به گونهاى که هر وقت «الف» باشد «ب» هم باشد و هیچ وقت تحقق «الف» بدون «ب» دیده نشود در این صورت، عقل مىگوید: اگر نسبت «الف» به «ب» تصادفى بود، دایمى نبود؛ اما این نسبت دایمى است، پس تصادفى نیست. در واقع، استنتاج در تجربیات مبتنى بر استقراى ناقص اما معلل است؛ به این معنا که عقل به علت حکم دست مىیابد و چون لزوم بین علت و معلول قضیه اولى است، هر جا که معلول باشد حکم به لزوم علت مىکند و یا بعکس. اگر گفته شود حکم به اینکه جهان داراى پدیدههاى منظم است تجربى است به این معنا پذیرفته خواهد بود که علوم تجربى کاشف نظم جهانند، نه به این معنا که این قضیه خاص قضیه تجربى در معناى منطقى باشد. شاید سخن بهتر این باشد که بگوییم: صغرا قضیه عقلى است که مبتنى بر یافتههاى حسى و تجربى است.
د. طریقه اثبات صغرا
اگر صغراى قیاس یک قضیه حسى ـ تجربى باشد، راه اثبات آن نیز اثبات وجود پدیدههاى منظم در جهان خواهد بود. بنابراین، اگر جهان به معناى کل مجموعه در نظر گرفته شود در این صورت، هماهنگى بین زمین و آسمان، گیاهان و درختان و حیوانات و منظومه شمسى که هدف اساسى حیات را برآورده مىکند، مورد استناد خواهد بود. اما در عین حال که کسى نمىتواند این هماهنگىهاى هدفمند را انکار کند، سؤال این است که این میزان نظم چگونه مىتواند نظم کل تلقّى شود؟ معمولاً در تبیین این نکته شارحان متوسل به تمثیل مىشوند؛ مانند «ساعت» در مثال نیوتون و «چشم» در ویلیام پیلى43 و یا مثلاً موجود زندهاى که براى ادامه حیات باید همه اعضاى او درست کار کنند و یا مثال استاد مطهّرى به «کتاب» که در اینباره مىفرماید:
مطالعه احوال موجودات نشان مىدهد که ساختمان جهان و ساختمان واحدهایى که اجزاى جهان را تشکیل مىدهند حسابشده است؛ هر چیزى جایى دارد و براى آن، جا قرار داده شده است و منظورى از این قرار دادنها در کار بوده است. جهان درست مانند کتابى است که از طرف مؤلف آگاهى تألیف شده است. هر جمله و سطر و فصلى محتوى یک سلسله معانى و مطالب و منظورهایى است. نظمى که در کلمات و جملهها و سطرها به کار برده شده است از روى دقت خاصى است و هدف را نشان مىدهد.44
و نمونهاى دیگر از نگاه کلى به جهان با استفاده از تمثیل:
در حالى که در بیابانى در حال قدم زدن هستید به تخته سنگى برمىخورید که بر زمین افتاده و از خود مىپرسید: این شىء چگونه به وجود آمد؟ مىتوان به سادگى حضور تخته سنگى را به تصادف نسبت داد که منظور از تصادف در اینجا عبارت است از عملکرد نیروهاى طبیعت مانند باد، باران، حرارت، سرما و فعالیت آتشفشان، لیکن اگر ساعتى را ببینید که بر روى زمین قرار دارد نمىتوانید به طریق مشابه به تبیین آن بپردازید، ساعت شامل نظم و ترتیب پیچیدهاى از چرخدندهها، میلهها، فنرها و عقربههاست که براى نشان دادن اندازهگیرى منظم گذشت زمان با یکدیگر همکارى مىکنند. کاملاً نامعقول خواهد بود که شکلگیرى و گردآورى این اجزاى فلزى در یک ساعت را به فعالیت تصادفى عواملى نظیر باد و باران نسبت دهیم. ما مجبوریم ذهن هوشمندى را فرض کنیم که مسئول ایجاد پدیدههاست.45
اشکال استفاده از تمثیل این است که تمثیل افاده یقین نمىکند و به قول هیک:
تمثیل بین عالم و مصنوعات بشر نظیر ساعت و یا خانه رهیافت نسبتا ضعیفى است. جهان شباهت تام و تمامى به یک ماشین عظیم ندارد. بر اساس تمثیل مىتوان ـ مثلاً ـ جهان را به یک جانور بىحرکت نظیر خرچنگى عظیمالجثه یا گیاهى بسیار بزرگ تشبیه کرد. در اینجاست که برهان نظم داراى خدشه مىگردد؛ زیرا این موضوع که سختتنان یا گیاهان تابع طرح و تدبیر آگاهانهاى هستند پرسشى است که هنوز دقیقا به آن پاسخ داده نشده است. تنها اگر بتوان نشان داد که جهان شباهت بالنسبه دقیقى به یک آفریده بشرى دارد که مىدانیم از طرح و نظم خاصى برخوردار است در این صورت، دلیل قانعکنندهاى در دست داریم که به وجود یک مدبّر و طراح هوشمند قایل شویم.46
این نکتهاى است که دیوید هیوم در کتاب گفتوگوهایى درباره دین طبیعى مورد توجه قرار داده است.47 مهمترین نکته ضعف سخن گفتن از نظم کل جهان این است که ما بر کل جهان حتى در حد جهان طبیعت تسلط نداریم و در واقع، جهان نکات مجهول فراوانى دارد که عقل به ما اجازه نمىدهد بدون تجربه آنها بتوانیم درباره کل جهان حکم کنیم. نادانستههاى بشر درباره جهان بسیار بیشتر از دانستههاى اوست و نمىتوان مطمئن بود که دانستههاى جدید نقشى در قضاوت ما درباره جهان نخواهد داشت. بنابراین، به نظر نمىرسد با این فرض بتوان صغرا را اثبات شده فرض کنیم و اگر بخواهیم بر اساس پدیدههاى منظم تجربه شده حکم کنیم در این صورت، باید از کلیت صغرا صرفنظر کنیم و به ضرب دوم از شکل اول قیاس راضى شده و نتیجه جزئى را بپذیریم.
ارزیابى کبرا
کبراى هر قیاسى نقش عمده در اثبات نتیجه به عهده دارد و با توجه به اینکه کبرا در برهان نظم کلى و عقلى است، این برهان عقلى خوانده مىشود نه تجربى؛ زیرا بر خلاف نظر طرفداران اصالت تجربه، حس و تجربه قادر به حکم کلى نیست. در واقع، عقل است که وقتى مجموعه منظم را لحاظ مىکند به دلیل حسابگرى هدفمند حکم مىکند که ناظمى هست. درک رابطه نظمدارى و نیازمندى به ناظم از احکام عقلى است. باید به این نکته توجه کرد بحث این نیست که عقل وقتى مجموعه منظم را به عنوان یک معلول و یا حادث لحاظ کند حکم به وجود ناظم به عنوان علت تحققبخش وجود مجموعه منظم نماید که در این صورت، برهان نظم به برهان علّیت و یا حدوث تبدیل خواهد شد. به عبارتى، اگر کسى بگوید: جهان نظم دارد پس ناظم دارد؛ چون در غیر این صورت باید به وجود مجموعهاى بىعلت قایل شویم که خلاف بداهت است، این سخن اگرچه در جاى خود صحیح است ولى این برهان، دیگر برهان نظم نیست. در این صورت، از برهان نظم عدول شده است. سخن این است که اگر نظم وجود دارد (با صرفنظر از اصل وجود پدیده منظم) صرفا به دلیل خود هماهنگى هدفدار (وصف) عقل بتواند به لزوم ناظم (وصفدهنده) حکم کند نه به دلیل وجود پدیده منظم، بلکه به دلیل وجود نظم. برخى پنداشتهاند که «هر نظمى ناظمى دارد» در واقع، عبارت اخراى «هر معلولى علتى دارد» است. اگر چنین تصور شود، برهان نظم برهان مستقلى نخواهد بود و به همان برهان علّیت تبدیل خواهد شد.
الف. آیا کبراى قضیه اولى است؟
اگر بخواهیم نتیجه برهان نظم را یقینى بدانیم باید کبرا یکى از قضایاى یقینى تلقّى شود. در میان بدیهیات، اولیات محکمترین جایگاه را دارند؛ زیرا در آنها عقل با تصور موضوع و محمول بدون نیاز به هیچ مشاهده و یا تکرار و حدس حکم به نسبت مىکند. اگر کبرا از اولیات فرض شود، معناى آن این خواهد بود که عقل اگر مجموعه منظم را تصور کند صددرصد حکم کند که نظم دارد. رابطه نظم و ناظم داشتن در صورتى یقین عقلى مىشود که عقل احتمال نظم بدون دخالت ناظم را بکلى منتفى بداند و چنین فرضى را مستلزم تناقض بشمارد. واقعیت این است که فرض تحقق نظم بدون ناظم، یعنى فرض نظم تصادفى، محال عقلى نیست. به همین دلیل، برخى از شارحان برهان نظم براى اثبات کبرا از حساب احتمالات استفاده کردهاند. خود همین نشان مىدهد عقل در مقابل نظمى که حکم به ناظم آن مىکند احتمال تصادف را برابر صفر نمىگیرد. استاد مطهّرى در این زمینه مىفرمایند:
وقتى حجم زمین و وضع آن را در فضا در نظر بگیریم و انطباقات حیرتانگیزى که براى پیدایش آن به کار رفته از نظر بگذرانیم خواهیم دید که اگر قرار بود این انطباق بر حسب تصادف و اتفاق پیش بیاید برخى از آنها در یک میلیون احتمال به یک احتمال صورت مىگرفت و مجموع آنها میلیاردها احتمال هم بیشتر لازم داشت. به همین جهت، پیدایش زمین و نشانه حیات را در روى آن هرگز نمىتوان با قوانین مربوط با اتفاق و تصادف تطبیق نمود.48
استاد مطهّرى در همین بحث مىفرمایند:
ممکن است کسى بگوید قطع و علمى که ما در اینگونه مسائل داریم به این معنا نیست که هیچگونه احتمال خلافى در کار نیست، بلکه به این معناست که احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعیف است که هیچ عقل سلیمى آن را به حساب نمىآورد. احتمال خلافى که در کار است احتمال تصادف و اتفاق است... احتمال تصادف در اینگونه موارد به شکل یک کسر از عددهایى که ما مىشناسیم از قبیل یک صدم، یک هزارم، یک میلیونیم، یک میلیاردم و غیره نیست، بلکه به صورت کسر از یک عددى است که در وهم ما نمىگنجد، ولى به هر حال همین اندازه احتمال است.49
از نظر شهید مطهّرى این مقدار احتمال مخل به بداهت کبرا نیست.
آیهاللّه جوادى آملى استفاده از حساب احتمالات را براى اثبات کبرا به سه دلیل مخدوش دانسته و نوشتهاند:
1. حساب احتمالات احتمال وقوع تصادفى و اتفاقى یک مجموعه را اگرچه به سوى صفر میل مىدهد، و لکن هرگز به صفر نمىرساند. پس هیچگاه یقین علمى به بار نمىآورد.
2. در صورتى که وجود مدبّرى حکیم به شیوهاى عقلى اثبات نشده باشد و احتمال وقوع تصادفى هیأت موجود برود، بین احتمال وقوع نظام موجود و یا نظام احسن با احتمال وقوع هر یک از حالتهاى ممکن و یا متصور و از جمله با احتمال وقوع زشتترین مجموعه، تفاوتى نخواهد بود. امتیاز وقتى به وجود مىآید که احتمال وقوع چند مورد با یکدیگر جمع شود، وقوع نظام موجود و یا نظام احسن در برابر دیگر احتمالهایى قرار گیرد که در ردیف آن قرار دارند. در این حال، هر چه احتمال وقوع نظام احسن به سوى صفر میل کند، احتمال ظهور طرف مقابل که حاصل جمع دیگر احتمالهاست به یک نزدیک خواهد شد؛ ولیکن نکته مهم این است که واقعیت خارجى همواره یکى از حالتهاى مفروض است. به بیان دیگر، در واقع، همواره یکى از شکلهاى متصور متحقق مىشود و آن شکل هر کدام که باشد احتمال مساوى با احتمال نظام موجود و یا نظام اخس خواهد داشت.
3. حساب احتمالات ـ به شرحى که گذشت ـ در هیچ حالت، حتى در موردى که نسبت به یک پدیده خاص و به جامعه ذهنى در نظر گرفته مىشود، ناظر به اوصاف حقیقى و واقعى آن پدیده نیست، بلکه از اعتبارهاى ذهنى و عملى انسان است و اگر حکایتى براى آن باشد تنها در قیاس با مقدار امید و انتظار انسان بوده و کشفى حقیقى نسبت به جهان خارج ندارد.50
استفاده از حساب احتمالات براى مشخص کردن اینکه کبرا در حد یک قضیه بدیهى عقلى است صورت مىگیرد. همانگونه که اشاره گردید، نمىتوان گفت فرض نظم بىناظم، یعنى نظم تصادفى، صد در صد منتفى است. حال سخن این است که این احتمال چه میزان اعتبار عقلى دارد؟ ما با برهان احتمال مقدار اعتبار عقلى فرض نظم بىناظم را تعیین مىکنیم و چون صورت منظم واقع شده و نه فرضى یک احتمال از میان ـ مثلاً ـ صدها میلیارد احتمال دیگر است، عقل مىگوید پس تصادف نقشى در حد صفر در ایجاد آن داشته است. استاد مطهّرى این مقدار را مخلّ صحت کبرا و خارجشدن کبرا از یک قضیه یقینى عقلى نمىدانند؛ زیرا عقلاً به این مقدار اعتنایى نمىکنند. مسئله مهم این است که در بحث احتمالات ما براى تمام صور مفروضه احتمال وقوع یکسان قایل مىشویم، در حالى که در مقام تحقق (نه فرض) همه صور امکان تحقق ندارند؛ بنابراین، بسیارى از صور احتمال حذف مىشوند. واقعیت این است که اگر عقل وجود تصادفى چیزى را بپذیرد و آن را محال نداند به طریق اولى نظم تصادفى را نیز جایز خواهد شمرد؛ زیرا نظم وصف مجموعه است، پس فرع بر وجود آن خواهد بود. اینکه وجود تصادفى ممکن (هرچند با احتمالى بسیار ضعیف) و نظم تصادفى محال عقلى باشد، سخن موجهى نیست.
ب. آیا کبراى برهان نظم از مجربات است؟
مجربات یکى از شش نوع قضیه یقینى در منطق محسوب مىشود. تجربهْ مشاهده صرف نیست، بلکه مشاهده مکرر مقرون به قیاس خفى است؛ یعنى وقتى ما به کرات دیدیم ـ مثلاً ـ پنىسیلین میکروب را از بین مىبرد عقل مىگوید بین این دو رابطه لزومیه هست؛ زیرا اگر مصاحبت اتفاقى بود باید دایمى و همیشگى نمىبود. سخن این نیست که قضایاى تجربى نمىتوانند خطابردار باشند و همیشه درستاند، بلکه سخن این است که اگر موارد مشاهده مکرر باشد تا جایى که به ما امکان حکم کردن را بدهد و اگر پیوستگى همیشگى دو امر به دلیل علاقه لزومیه اثبات بشود نه صرفا در ظرف زمان و مکان خاصى، در این صورت، مىتوان یقین کرد که با بودن اولى، دومى حتما خواهد بود. اگر بخواهیم بگوییم کبراى برهان نظم تجربى است، معناى آن این است که ما بارها تجربه کردهایم و دیدهایم هر جا نظم هست، ناظم هم هست و چون این مشاهدات هیچ استثنایى نداشته است، پس با دیدن نظم، عقل حکم مىکند بین نظم و ناظم لزوم و پیوستگى وجود دارد؛ با همان استدلال که اگر اتفاقى بود مکرر اتفاق نمىافتاد. اما نکته اساسى این است که آیا مجموعههاى طبیعى دقیقا شبیه مجموعههاى مصنوعى هستند؛ زیرا ما صرفا مصنوعات بشرى را تجربه کردهایم؟ این همان نکتهاى است که منتقدان برهان نظم به آن متفطن شده و گفتهاند: اگر با دیدن ساعت حکم به وجود سازنده مىشود دقیقا به دلیل این است که از قبل هر چه ساعت تجربه شده سازنده داشته است، اما در مورد جهان، ما تجربهاى از جهانهاى دیگر نداریم و امکان چنین تجربهاى نیز وجود ندارد.51 بنابراین، تسرى حکم مجموعههاى تجربه شده به موارد تجربه نشده به دلیل وجود مشابهت، تمثیل خواهد بود و نه برهان. به نظر مىرسد با تبدیل کبرا به قضیه تجربى، از قوت آن کاسته مىشود و مشکلات بیشترى پیش خواهد آمد. بنابراین، بهتر است درباره کبرا با استاد مطهّرى همداستان شویم و به ظن غالبى که براى عقلا حاصل مىشود اکتفا کرده و از یقین قطعى عقلى به معناى منطقى دست برداریم.
ارزیابى نتیجه برهان
گفته شده است: از پذیرفتن «جهان نظم دارد» به هیچ وجه لازم نمىآید ناظم خارج از پدیدههاى نظم باشد (چه برسد به اینکه خارج از پدیدههاى جهان باشد)؛ زیرا در کبرا گفته نشده که هر چیز منظمى ناظمى بیرونى دارد. بنابراین، مادامى که فرض ناظم درونى براى پدیدههاى منظم منتفى نباشد، نمىتوان برهان نظم را در اثبات صانع به کار برد. پیشفرض الهیون در این برهان در واقع، موجودى خارج از پدیدههاى جهان هستى است که نظم جهان را به وجود آورده است. در واقع، کسى مىتواند هر دو مقدّمه را با نتیجه بپذیرد که به ناظمى درونى به تعداد پدیدههاى منظم قایل شود.52 اگر خارجیت ناظم لحاظ نشود و اگر نظم دهندگى کل جهان نادیده گرفته شود در واقع، به کار بردن برهان نظم در اثبات صانع کاملاً بىفایده خواهد شد؛ زیرا منکران صانع با پذیرفتن هر دو مقدمه به پذیرش صانع مستقل از جهان مجاب نخواهند بود؛ یعنى برهان نظم هم با وجود ناظمى درونى و هم با کثرت ناظم قابل جمع است. البته مىتوان گفت: رسالت برهان نظم اثبات ویژگىهاى ناظم نیست. واحد بودن و بیرونى بودن ناظم جزو ویژگىهاى ناظم است نه اصل وجود ناظم که مطمحنظر اقامهکنندگان برهان نظم است؛ اما واقعیت این است که فرض ناظم درونى وجود ناظم مورد نظر برهان را خدشهدار مىکند.
نسبت بحث جعل بسیط و مرکب در فلسفه با نظم در جهان
یکى از مباحث پرسابقه که در فلسفه اسلامى هم مطرح است، بحث جعل است. این بحث با اینکه مرتبط با علّیت است، ولى در کتب فلسفى به طور مستقل فصولى به آن اختصاص داده شده است.53 مقصود اصلى مسئله، پاسخ دادن به این سؤال است که علتْ چه چیزى را بالذات جعل مىکند؛ یعنى اثر حقیقى علت، وجود یا ماهیت و یا انتساب وجود به ماهیت است؟ جعل ماهیت را به شیخ اشراق نسبت مىدهند و از مشّائیان انتساب ماهیت به وجود نقل شده است که کتابهاى فلسفى به تفصیل بدان پرداختهاند. ملّاصدرا وجود را مجعول مىداند. همه متأخرّان پس از او نیز از این مسئله دفاع کرده و تقریبا با اثبات اصالت وجود، فرض مجعولیت ماهیت و صیرورت غیر قابل دفاع به نظر مىرسد. ملّاصدرا قایل است که اثر حقیقى علت وجود است و ماهیت و تمام لوازم و صفات به جعل وجود جعل مىشوند و جعل نیز بسیط است؛ یعنى درباره هستى مىتوان گفت: خداوند که علت حقیقى عالم است، معلولى منظم خلق کرده و واقعیت این است که نظم جهان ذاتى جهان است، که با جعل ذات تحقق پیدا مىکند و اصولاً امکان تحقق و بقاى چیزى بدون استحکام خلقت آن و داشتن نظم و هماهنگى با سایر اجزا وجود ندارد. منکران برهان نظم، منکران نظم نیستند. سلب نظم از جهان، سلب وجود و بقاى جهان است. از وصف معلول به وصف و صفت علت مىتوان پى برد، اما وجود خالق از وجود معلول قابل استدلال است نه از وصف معلول.
نتیجهگیرى
در این نوشتار برهان نظم در چارچوب ضوابط منطقى مورد بررسى قرار گرفت و مشخص گردید که هیچیک از مقدمات برهان از نظر ماده یقینى نیستند. بنابراین، نتیجه قطعى و یقینى به معناى منطقى از آنان حاصل نخواهد شد. اگر فرضا فىالجمله ناظم اثبات شود بیرونى بودن ناظم که حداقل شرط استفاده از برهان در اثبات صانع است، نیازمند برهان دیگرى است. اما تفطن به استحکام خلقت و پیوستگى اجزاى جهان بعد از پذیرفتن معلولیت و متعلق بودن هستى به وجود قائم بالذات دال بر علم و حکمت صانع است و این همان استفاده امثال خواجه نصیرالدین طوسى از نظم جهان است. اگر با براهین دیگرى همچون برهان صدیقین ملّاصدرا و علیت و امکان ابنسینا نیاز جهان به موجود غنى بالذات اثبات گردد این قیاس مىتواند حالت روانى مساعدى را براى تأمّلات ایمانى فراهم نماید. در واقع ذکر مجموعههاى شگفتآور جهان به عنوان آیه و نشانه عظمت خالق بر ایمان مؤمنان مىافزاید و قلوب آنها را به خشوع وامىدارد، اما منکران را جز خسران به بار نمىآورد. نکته دیگر اینکه اگرچه گفته شد با این مقدمات یقین عقلى قطعى حاصل نمىشود، اما این سخن به این معنا نیست که این مقدمات از ایجاد ظن غالب در حوزه پدیدههاى منظم ناتوان باشد و در خطابه که هدف اقناع مخاطب است نتوان از آن استفاده کرد.
-
··· منابع
- ـ آشتیانى، میرزا مهدى مدرس، تعلیقه بر شرح حکمت سبزوارى، با اهتمام عبدالجواد فلاطورى و مهدى محقق، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
- ـ ابن رشد، الکشف عن مناهج الدله، به نقل از: فخر رازى، المباحث المشرقیه، بیروت، دارالکتب العربى، 1410ق.
- ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، پاکستان، حیدرآباد، 1403ق.
- ـ ـــــ ، النجاة، مصر، مطبعة السعادة، 1357ق.
- ـ ابن فورک، مجرد مقالات ابى الحسن الاشعرى، مصر، النهضة المصریة، بىتا.
- ـ باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، تبیین براهین اثبات خدا، قم، اسراء، بىتا.
- ـ حلّى، حسنبن یوسف، الجوهر النضید، قم، بیدار، 1363.
- ـ ـــــ ، کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، قم، مصطفوى، بىتا.
- ـ خرمشاهى، بهاءالدین، خدا در فلسفه (برهانهاى فلسفى اثبات وجود بارى) تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
- ـ رازى، فخرالدین، بدیلة تلخیص المحصل، تعلیق خواجه نصیرالدین طوسى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1404ق.
- ـ ـــــ ، المباحث المشرقیه، بیروت، دارالکتب العربى، 1410ق.
- ـ ـــــ ، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، بیروت، دارالکتاب العربى، 1404.
- ـ ژیلسون، اتین، روح فلسفه قرون وسطى، ترجمه ع. داودى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366.
- ـ سبحانى، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام، بىتا.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، قم، صدرا، بىتا.
- ـ طوسى، محمّدبن حسن، اساس الاقتباس، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
- ـ غزالى، ابوحامد محمّد، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا.
- ـ فارابى، ابونصر، عیون المسائل، مصر، مطبعة السعادة، 1325ق.
- ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول الکافى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1400.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1981.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380.
- ـ میان، محمّدشریف، تاریخ فلسفه در اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362.
- ـ هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، تهران، الهدى، 1372.
-
پى نوشت ها
- 1 مدرس مدرسه علمیه مجتهده امین اصفهان، کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامى، دانشگاه تهران. دریافت: 30/1/88 ـ 30/7/88.
- 2ـ جان هیک، فلسفه دین، ص 59.
- 3ـ اتین ژیلسون، روح فلسفه قرون وسطى، ص 74.
- 4ـ فیلسوف ایتالیایى، بزرگترین شخصیت فلسفه مدرسى و یکى از بزرگترین قدیسان کاتولیک واضع دستگاه فلسفى که پاپ لویى سیزدهم فلسفه رسمى مذهب کاتولیک اعلام کرد 1225ـ1274 م.
- 5ـ جان هیک، فلسفه دین، ص 60.
- 6ـ ابن فورک، مجرد مقالات ابى الحسن الاشعرى، ص 37ـ38.
- 7ـ ابوحامد محمد غزالى، احیاء علوم الدین، جز اول، ص 126.
- 8ـ فخرالدین رازى، محل افکار المتقدّمین و المتأخّرین، 1404 / خواجه نصیرالدین طوسى، بدیلة تلخیص المحصل، ص 242.
- 9ـ حسنبن یوسف حلّى، کشف المراد، ص 220.
- 10ـ فارابى، عیون المسائل، ص 12 / ابنسینا، النجاة، ص 249 / همو، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 18 / فخرالدین رازى، المباحث المشرقیه، ص 467.
- 11ـ دکتر زرکان، طرقى را که فخر رازى در اثبات خداوند به کار برده با توجه به کتب مختلف، او شش راه مىداند: امکان ذوات، امکان صفات، حدوث ذوات، حدوث صفات و دلیلى احکام و اتقان، و برخى دلایل صوفیه. فخرالدین رازى، الدکتور زرکان.
- 12ـ مرحوم آشتیانى نوزده برهان صدیقین ذکر کردهاند. ( میرزا مهدى مدرس آشتیانى، تعلیقه بر شرح حکمت سبزوارى، ص 489ـ497.)
- 13ـ میان محمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 593.
- 14ـ همان، ص 604.
- 15ـ فخرالدین رازى، المباحث المشرقیه، ص 470.
- 16ـ ابنرشد، الکشف عن مناهج الدله، ص 60، پاورقى مباحث المشرقیه، ص 470.
- 17ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، المبدأ و المعاد، ص 121.
- 18ـ سید محمّدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالسم، ص 34.
- 19ـ این آیات صرفا به عنوان نمونه ذکر گردیده، در این مضامین آیات فراوانى در قرآن وجود دارد: آلعمران: 190.
- 20ـ رعد: 4.
- 21ـ نحل: 78.
- 22ـ زخرف: 11.
- 23ـ نحل: 4.
- 24ـ الرحمن: 22.
- 25ـ نور: 24.
- 26ـ فرقان: 2.
- 27ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 135.
- 28ـ نهجالبلاغه، خ 162.
- 29ـ همان، خ 90.
- 30ـ همان، خ 227.
- 31ـ همان، خ 164.
- 32ـ همان، خ 227.
- 33ـ حسن بن یوسف حلّى، الجوهر النضید، ص 199.
- 34ـ جعفر سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ج 1، ص 78.
- 35ـ همان، ص 75.
- 36ـ جعفر سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ص 72.
- 37ـ عبداللّه جوادى آملى، تبیین براهین اثبات خدا، ص 33.
- 38ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اساس الاقتباس، ص 375.
- 39ـ همان، ص 29.
- 40ـ حسنبن یوسف حلّى، کشف المراد، ص 220.
- 41ـ سید محمّدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 92.
- 42ـ همان، ج 2، ص 62. تا ذهن نمونه واقعیت شىء را نیابد نمىتواند تصورى از آن بسازد، خواه آنکه آن نمونه را در درون ذات نفس بیابد و یا آنکه از راه حواس خارجى به آن نایل آید.
- 43ـ بهاءالدین خرمشاهى، خدا در فلسفه، ص 82.
- 44ـ سید محمّدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 39.
- 45ـ جان هیک، فلسفه دین، ص 60.
- 46ـ همان، ص 64.
- 47ـ بهاءالدین خرمشاهى، خدا در فلسفه، ص 83.
- 48ـ سید محمّدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 47.
- 49ـ همان، ص 41.
- 50ـ عبداللّه جواد آملى، تبیین براهین اثبات خدا، ص 234ـ235.
- 51ـ ایان باربور، علم و دین، ص 89.
- 52ـ همان.
- 53ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج 1، ص 397ـ423.