معرفت، سال نوزدهم، شماره دوم، پیاپی 149، اردیبهشت 1389، صفحات 69-

    ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدحسین طاهری آکردی / *دانشیار - گروه ادیان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی / Taheri-akerdi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    در سال‏هاى اخیر بزرگ‏ترین اهانت‏ها از جانب غربیان به ساحت مقدّس پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، شکل گرفت. مانند اهانت پاپ بندیکت شانزدهم به پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، اهانت روزنامه‏هاى دانمارک و نروژ به ایشان، ساخت فیلم علیه ایشان و اسلام و... . این مقاله با بررسى اسنادى بررسى مى‏کند که با بیان موارد گوناگون تعامل و گفت‏وگو از جانب نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان، بر این شبهه که اغلب از سوى غربیان و مسیحیان مطرح مى‏شود که حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، پیامبرِ خشونت است، خط بطلانى کشد آن حضرت را صلح‏طلب، مدافع گفت‏وگو و حامى اقلیت‏هاى دینى معرفى نماید. از این‏رو، موارد متعددى از گفت‏وگوها، تعاملات و نامه‏هاى ایشان براى تأیید این ادعا مطرح شده است و برخى از اصول این تعامل بیان مى‏شود تا هم اخلاق سیاسى حاکم بر رفتارهاى ایشان، که برگرفته از اصول اعتقادى اسلام است، مشخص شود و هم پاسخى بر نگاه دور از واقعِ غربیان و مسیحیان غربى به این شبهه باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    ارتباط پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان

    تعامل یا تقابل؟

    محمّدحسین طاهرى[1]

    چکیده

    در سال‏هاى اخیر بزرگ‏ترین اهانت‏ها از جانب غربیان به ساحت مقدّس پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، شکل گرفت. مانند اهانت پاپ بندیکت شانزدهم به پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، اهانت روزنامه‏هاى دانمارک و نروژ به ایشان، ساخت فیلم علیه ایشان و اسلام و... . این مقاله با بررسى اسنادى بررسى مى‏کند که با بیان موارد گوناگون تعامل و گفت‏وگو از جانب نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان، بر این شبهه که اغلب از سوى غربیان و مسیحیان مطرح مى‏شود که حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، پیامبرِ خشونت است، خط بطلانى کشد آن حضرت را صلح‏طلب، مدافع گفت‏وگو و حامى اقلیت‏هاى دینى معرفى نماید. از این‏رو، موارد متعددى از گفت‏وگوها، تعاملات و نامه‏هاى ایشان براى تأیید این ادعا مطرح شده است و برخى از اصول این تعامل بیان مى‏شود تا هم اخلاق سیاسى حاکم بر رفتارهاى ایشان، که برگرفته از اصول اعتقادى اسلام است، مشخص شود و هم پاسخى بر نگاه دور از واقعِ غربیان و مسیحیان غربى به این شبهه باشد.

    کلیدواژه‏ها: پیامبر اکرم، تعامل، مسیحیت، خشونت، رحمت، گفت‏وگو، دیدار، مکاتبه.

       مقدّمه

    «اسلام دینِ عرب جاهلیت است. اسلام، برآمده از فرهنگ جاهلى است. اسلام دین خشونت است. پیامبر آن هم، مختص عرب حجاز و عصر جاهلیت است. پیامبر اسلام، پیامبر خشونت است و... .» این عبارات، معرِف دیدگاهى است که امروزه جهانِ سکولار و حتى جهانِ مسیحى غرب بسیار آن را تبلیغ مى‏کنند. معرفى نبى اعظم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان پیامبرِ شبه جزیره حجاز و نه تمام عالم، و پیامبرى بر اساس تعالیم عصر جاهلى و نه مبعوث از جانب خداوند و تهمتهاى مترتب بر آن، امروزه در جهان غرب امرى عادى تلقّى شده و امروزه بسیارى از مردم، بخصوص در غرب، بر همین  اساس حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را مى‏شناسند.

         آنچه امروزه در کتاب‏ها، مقالات، فیلم‏ها، رسانه‏ها و حتى در گفت‏وگوهاى مردمان مغرب زمین به دست مى‏آید، معرفى حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان مردى برآمده از فرهنگ جاهلیت و متأثر از آداب آن است. البته در غرب افراد با اندیشته متفاوت نیز وجود دارند، اما باید گفت: در بهترین صورت، حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را پیامبرى از جانب خدا مى‏دانند ولى براى مردم عرب جاهلى حجاز، نه براى تمام عالم.

         پیشرفت دینِ نبى مکرم اسلام در سراسر گیتى و فراگیرى آداب آن توسط مردم اقصا نقاط جهان، مخالفان آن حضرت را واداشت تا با افترا به این پیامبر عظیم‏الشأن و نفى صفات خوب او، وى را در جهان منفور سازند. سخنان اهانت‏آمیز پاپ بندیکت شانزدهم در سفر به آلمان، حرکت اخیر برخى مطبوعات اروپایى در اهانت به ساحت پاک این نبى مکرم و ساخت فیلم‏هایى مانند «فتنه»، نمونه‏هایى از هزاران مورد آن در تاریخ است.

         «خشونت‏طلبى پیامبر اسلام و پیروان ایشان» و «گسترش دین اسلام با شمشیر»، از اولین تهمت‏هایى بودند که به نبى مکرم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد شدند. این تهمت‏ها بعد از پیروزى‏هاى بزرگ اسلام در اروپاى آن روز، و اغلب توسط مسیحیان و اروپاییان در جهان نشر یافتند. در این‏باره پاسخ‏هایى از جانب مسلمانان داده شد، اما با نگاه گفت‏وگوى بین ادیانى کمتر به این بحث پرداخته شده است. این مقاله درصدد پاسخ‏گویى به این شبهه از نگاه گفت‏وگوى بین ادیانى برآمده و چون پاسخ این شبهه مجالى بیش از یک مقاله را مى‏طلبد، فقط به بخشى از پاسخ مى‏پردازد.

         شکى نیست که اسلام، در هند و آسیاى جنوب شرقى با شمشیر رشد نیافت، بلکه عرفان و معنویت اسلام، مردم را به سمت اسلام کشاند و این شبهه فقط در شرق و جنوب اروپا (قسطنطنیه، اندلس و...) قابل فرض است. سواى مباحث سیاسى، تحریکات مسیحیان روم و اقتضائات جهان در آن زمان که به جنگى چند صد ساله (جنگ‏هاى صلیبى) انجامید، باید به این نکته توجه داشت که بررسى زندگى سیاسى و اجتماعى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ که برگرفته از اصول اساسى اسلام است ـ مى‏تواند بهترین ترازوى سنجش صحت و سقم این ادعا باشد.

         برخلاف کتاب مقدّس حضرت موسى و حضرت عیسى علیهماالسلامکه در اروپا مورد نقد تاریخى قرار گرفته‏اند و حتى گاه وجود حقیقى آنان مورد تردید واقع مى‏شود،2 حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و کتابش از نظر تاریخى هرگز نه از سوى مسلمانان و نه حتى از جانب اروپاییان مورد تردید قرار نگرفته و زندگى و حیات سیاسى آن حضرت بسیار روشن است. از این‏رو، بررسى زندگى اجتماعى و سیاسى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏تواند معرف رعایت اخلاق سیاسى در سیره عملى آن حضرت و پاسخى مناسب به ادعاى غربیان مبنى بر خشونت‏طلبى نبى مکرّم اسلام باشد.

         این نوشتار درصدد است با بیان موارد گفت‏وگو بین نبى مکرم اسلام و مسیحیان از زمان بعثت تا اوج قدرت آن حضرت، از نظر تاریخى ثابت نماید که سیره و اصل عملى غالب نزد حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، سیره گفت‏وگو و مدارا بوده تا جنگ و خشونت، و اصولاً اغلب جنگ‏هاى رسول اللّه بعد از ابلاغ پیام و اعلان دعوت حق بوده و در موارد متعدد، آن حضرت گفت‏وگو را بر جنگ ترجیح مى‏داده است.

         پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و به تبع آن ائمّه شیعه همواره بر گفت‏وگو و منطقِ سخن، تأکید داشته و این مهم را برگرفته از عقلانیت دین خود مى‏دانند. سردمدار گفت‏وگو در اسلام، پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است که به عنوانمؤسس و اولین حاکم در اسلام مطرح است. از این‏رو، سرتاسر زندگى پیامبر و ائمّه اطهار علیهم‏السلام پر است از گفت‏وگو و مناظره، و حتى در مواردى که شخص مقابل به ناسزاگویى مى‏پرداخت، معصومان علیهم‏السلام از منطق سخن خارج نشده، اخلاق اسلامى را رعایت مى‏نمودند. معصومان علیهم‏السلام نه تنها هرگز از منطق گفت‏وگو و مناظره گریزان نبودند، بلکه همواره خود مشوق و سردمدار آن بودند. در این مقاله، مجال بیان همه این موارد نیست، لکن در حد امکان مواردى از گفت‏وگوى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبا مسیحیان بیان مى‏گردد تا این ادعا که آن حضرت پیشتاز صحنه گفت‏وگو و تعامل با دیگران بودند، به اثبات برسد.

    مراد از «تعامل» در این نوشتار، اعم از هرگونه گفت‏وگو، مشافهه، مناظره، مجادله و مکاتبه است و هرگونه ارتباط طرفینى را نوعى تعامل به حساب آورده‏ایم. این موارد که در سیره سیاسى حاکمان تا آن زمان کم‏نظیر ـ اگر نگوییم بى‏نظیر ـ بود، خود بهترین دلیل بر اخلاق سیاسى مبتنى بر اصول اعتقادى و اخلاق اسلامى حاکم بر سیره نبوى است. امید است با بررسى موارد متعدد تعامل پیامبر اکرم با مسیحیان، بخشى از پاسخ ما به ادعاى خشونت‏طلبى آن حضرت که عمدتا از جانب مسیحیان و اروپاییان مطرح مى‏شود، ارائه گردد. پاسخ‏هاى تفصیلى مجال دیگرى مى‏طلبد.

    این مقاله در دو محور «گفت‏وگوى نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بامسیحیان» و «اصول اخلاقى و سیاسى آن حضرت در تعامل با مسیحیان» به بحث مى‏پردازد.

    1. گفت‏وگوى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبا مسیحیان

    درباره پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، ذکر این نکته لازم است که گفت‏وگو، بحث، مناظره، نامه و پیمان‏هایى که آن حضرت با مسیحیان داشتند، مورد قبول تمام تاریخ‏نویسان مى‏باشد. اهتمام پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه رابطه دوستانه و مسالمت‏آمیز با دیگران، بخصوص مسیحیان روم و نجران، و اعتقاد ایشان به زندگى صلح‏آمیز امت اسلامى با دیگر ادیان، به ویژه مسیحیان، و تأکیدى که بر مدارا با ساکنان مناطق مورد جنگ و حتى بر عدم قطع درختان و نکشتن بى‏گناهان، اسیران، مجروحان، زنان و کودکان در زمان جنگ داشتند و امان‏نامه معروف ایشان به مسیحیان درباره آزادى‏هاى دینى و مدنى خود، بهترین گواه بر صلح‏طلب بودن پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و خود دلیلى است که آن حضرت همواره از جنگ، خون‏ریزى و منازعه‏هاى بى‏مورد گریزان بودند و منطق گفت‏وگو را بر هر امر دیگر مقدم مى‏داشتند.

    شاید بهترین دلیل بر این امر، پیمانى باشد که پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهدر سوم محرم سال دوم هجرى درباره رابطه مسلمانان با مسیحیان در مسجدالنبى، انشا نمودند و امام على علیه‏السلام آن را نوشتند و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهآن را مهر کردند. بخش‏هایى از پیمان چنین است:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. این عهدى است که محمّدبن عبداللّه، فرستاده خدا، براى تمام مسیحیان نوشته است. این نامه‏اى است که آن را محمّدبن عبداللّه براى همه مردم نوشته تا آنان را بشارت دهد و انذار کند... تا براى مردم بر خدا بعد از نبى حجتى نباشد، و خداوند عزیز و حکیم است. این نامه را نوشت براى اهل ملت او، و براى هر کسى که در مشرق یا مغرب زمین، مسیحى است، دور باشد یا نزدیک، عرب فصیح باشد یا عجم، شناخته شده باشد یا ناشناخته. این نامه عهدى است براى آنان، و هرکس عهدِ در آن را بشکند و با آن مخالفت کند و از آنچه امر شد تعدى کند، همانا عهدِ خدا را شکسته و میثاق خدا را نقض کرده و دین خدا را مسخره کرده و او مستوجب لعنت است، چه از حاکمان باشد یا از مسلمانانِ مؤمن... براى مسیحیان است، آنچه براى من، نزدیکان من، ملت من و طرف‏داران من است. مثل این است که آنان رعیت و اهل ذمّه من هستند. ما هرگونه اذیت کردن آنان را منع مى‏کنیم... . هیچ اسقفى لازم نیست اسقفیت خود را تغییر دهد. هیچ راهبى لازم نیست که از رهبانیت خود دست کشد. هرکس در صومعه هست، بماند. هرکس در گردش است، بگردد. هیچ بنایى از کلیساها و محل تجارت آنان نباید خراب شود، و هیچ چیز از مال کلیساها نباید در بناى مسجد و منازل مسلمانان وارد شود. هرکس این کار را بکند، عهد خدا را شکسته و با رسول او مخالفت ورزیده است. بر راهبان و اسقفان، نه جزیه است نه غرامت، و من ذمّه آنان را در هرجا که باشند، حفظ مى‏کنم؛ در خشکى یا بیابان، در شرق یا غرب، در جنوب یا شمال، آنان در ذمّه و میثاق من هستند و از هر بدى در امان‏اند. و همچنین هرکس که در کوه‏ها یا مواضع مبارک، عبادت مى‏کند، این‏گونه است و از محصول زراعتشان خراج و زکات نگیرید... با آنان مگر به چیز خوب مجادله نکنید... هرکس با عهد خدا مخالفت ورزد و برخلاف آن عمل کند، میثاق خدا را مخالفت کرده و با رسول خدا مخالفت ورزیده است... کسى تا دنیا زنده است نباید به این عهد مخالفت ورزد تا دنیا به آخر برسد.

    افرادى مثل ابوبکربن ابى‏قحافه، عمربن الخطاب، عثمان‏بن عفان، ابوالدرداء، ابوهریره، عبداللّه‏بن مسعود، عباس‏بن عبدالمطلب، زبیر بن عوام، طلحه‏بن عبداللّه، سعدبن معاذ، سعدبن عباده، ثابت‏بن نفیس و زیدبن ثابت شاهد بودند که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مفاد این پیمان‏نامه را بیان فرمودند و على‏بن ابیطالب علیه‏السلام هم آن را نوشتند.

         نقل است که اصل نسخه پیمان‏نامه که سلطان سلیم آن را به دست آورد، در دیر طور مصر موجود است. در چندین جا نیز اصل بحث به چاپ رسیده است؛ از جمله در سال 1630م در پاریس به زبان عربى با ترجمه لاتین، در سال 1655م در لندن به عربى و لاتین و در 28 شوال 1298ق (22 سپتامبر 1881) در مصر.3

    این پیمان که در سال دوم هجرت و پس از تثبیت خلافت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ابلاغ شده است، بهترین گواهبر روحیه صلح‏طلبى و سیره مبتنى بر گفت‏وگوى آنحضرت است که شاید بتوان آن را شاهکار دفاع از حقوق اقلیت‏هاى دینى ـ که امروزه شعار کشورهاى به ظاهر دموکراتیک جهان است ـ دانست.

    الف. دیدارهاى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان

    1. دیدار با نمایندگان ادیان مختلف

    روایتى است طولانى که مرحوم طبرسى در احتجاج، آن را به سند قوى به نقل از امام صادق علیه‏السلام از پدرانشان، از امام على علیه‏السلامنقل کرده است. حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمایند: روزى پیروان دین‏هاى پنج‏گانه (یهود، مسیحیت، طبیعت‏پرستان، دوگانه‏پرستان و مشرکان عرب) با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نشستى داشتند؛ هرکس حرف خود را زد و پیامبر نیز به آنان جواب داد. یهودیان گفتند: عُزَیر پسر خداست. مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست و با او یکى است. طبیعت‏گرایان گفتند: اشیا همه قدیم هستند. دوگانه‏پرستان گفتند: نور و تاریکى اداره‏کنندگانِ عالم هستند، و مشرکان گفتند: بت‏ها خدایان ما هستند. همگى به رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گفتند: اگر حرف ما را بپذیرى ما نیز با تو هستیم، وگرنه با تو مجادله مى‏کنیم. پیامبر فرمودند: من به خداى بى‏شریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودى غیر از او کافرم. سپس با یکایک آنها به بحث پرداختند. در اینجا، به علت طولانى بودن مباحث، فقط به بحث با مسیحیان اشاره مى‏گردد:

         پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از رد کردن دلیلِ پسر بودن عُزَیر (در عبرى عزرا) براى خداوند نزد یهودیان، خطاب به مسیحیان چنین فرمودند: شما گفتید [خداوندِ] قدیم ـ عزّوجلّ ـ با مسیح، پسرش، یکى شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوندِ]قدیم، چون با این پدید آمده، یعنى عیسى علیه‏السلام، یکى شده، حادث است؟ یا عیسى که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخنِ شما از اینکه وى با خدا متحد شده، این است که وى از کرامتى برخوردار شده است که هیچ‏کس غیر از وى، از چنین کرامتى برخوردار نگشته است؟

         اگر منظورتان این است که قدیم، حادث شده است که خودتان را باطل کرده‏اید؛ چون قدیم، محال است که منقلب شود و حادث گردد، و اگر مقصودتان این است که عیسى علیه‏السلام قدیم شده است، حرف محالى گفته‏اید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد.

    و اگر منظورتان از اتحاد مسیح با خدا، این است که خداوند، وى را از بین دیگر بندگان، برگزیده، و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسى و مفهومى که به خاطر آن با خدا یکى شده است، اقرار کرده‏اید؛ زیرا هنگامى که عیسى حادث باشد و خداوند با وى یکى شده باشد ـ یعنى معنایى را آفریده که به خاطر آن، عیسى برترین خلق خداوند شده ـ در این صورت، هم عیسى و هم آن معنا، حادث‏اند و این، برخلاف سخنى است که در آغاز گفتید.

         على علیه‏السلام مى‏فرماید: مسیحیان گفتند: اى محمد! چون خداوند به دست عیسى علیه‏السلام چیزهاى شگفتى نمایان ساخت، وى را به خاطر احترام، فرزند خود قرار داد.

    رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به آنان فرمودند: «آنچه در این‏باره با یهودیان گفتم، شنیدید؟» آن‏گاه همه آن بحث را تکرار کرد که انجام امور شگفت‏آور، دلیل فرزند بودن نیست. همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان که گفت: اى محمّد! آیا شما نمى‏گویید ابراهیم، خلیل‏اللّه [دوست خدا] است؟ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: چنین مى‏گوییم. وى گفت: اگر این است، چرا ما را از اینکه بگوییم عیسى پسر خداست، منع مى‏کنید؟

         پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: این دو مانند هم نیستند؛ چون وقتى مى‏گوییم: ابراهیم «خلیل اللّه» است، بدان سبب است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است. معناى خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم، نیازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از دیگران، کناره‏گیر و روگردان و بى‏نیاز بود. چون وقتى که تصمیم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکنند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: بنده‏ام را دریاب. جبرئیل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت گرفتارى‏هایت را بر عهده من بگذار؛ خداوند، مرا براى یارى تو فرستاده است. ابراهیم گفت: نه، خداوند براى من بس است و بهترین وکیل است؛ من از دیگران چیزى نمى‏خواهم و جز به وى، نیازمند نیستم. پس خداوند، وى را خلیل خود، یعنى نیازمند، محتاج و وابسته به او و بریده از دیگران خواند.

    و اگر خلیل از خُلّه [به معناى آگاه]گرفته شود، یعنى: به آن امر، آگاه شده و به اسرارى رسید که دیگران به آن نرسیده‏اند. در این صورت، معناى خلیل، عالِم به خدا و امور الهى است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمى‏گردد. نمى‏اندیشید که اگر وى وابسته به خدا نمى‏شد، خلیل وى نمى‏گشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمى‏یافت، خلیل وى نمى‏شد. ولى اگر کسى فرزندى به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند، یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وى است؛ چون به دنیا آمدن، قائم به اوست. از سوى دیگر، اگر شما به خاطر اینکه خدا به ابراهیم گفته «خلیلى» [دوست من]، قیاس کرده و بگویید: عیسى پسر خداست، باید بگویید موسى نیز پسر اوست؛ چون معجزه‏هایى که موسى داشت، پایین‏تر از معجزه‏هاى عیسى نبود. بنابراین، بگویید موسى نیز پسر خداست. بر این اساس، باید بگویید که وى، استاد، آقا، عمو، رئیس و فرمانرواى خداست؛ به همان شکل که براى یهودیان گفتم.

         آنان به یکدیگر گفتند: در انجیل آمده است که عیسى گفت: به سوى پدرم مى‏روم. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: اگر به آن کتاب عمل مى‏کنید، در آن آمده است: به سوى پدر خودم و شما مى‏روم.4

    آنان گفتند: از همان روى که عیسى پسر خداست، همه آنانى را که عیسى مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند. رسول خدا فرمودند: در این کتاب، چیزهایى است که ادعاى شما بر اینکه عیسى به خاطر ویژگى‏اش به خدا، پسر او شده است، رد مى‏کند؛ چون شما گفتید: ما از آن روى به عیسى «پسر خدا» مى‏گوییم، که خدا به وى چیزهایى اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما مى‏دانید که آنچه به عیسى اختصاص داد، به آنانى که عیسى خطاب به آنها گفت: به سوى پدرم و پدر شما مى‏روم، اختصاص نداده است. بنابراین، ادعاى ویژگى به عیسى باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگى عیسى براى کسانى که مثل وى نبودند، طبق کلام عیسى ثابت شد. شما کلام عیسى را نقل مى‏کنید و بر غیرمفهوم آن تأویل مى‏کنید؛ چون هنگامى که وى گفت: «پدرم و پدر شما»، بجز آنچه که شما فهمیدید و روى آوردید، منظورش بود. شاید وى مقصودش آن بود که به سوى آدم و یا نوح رفتم و خداوند، مرا نزد آنان مى‏برد و با آنان یکجا گرد مى‏آورد و آدم و نوح، پدر من و شما هستند. عیسى، جز این را اراده نکرده بود.

         على علیه‏السلام فرمودند: مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تاکنون، مجادله‏گر و گفت‏وگوگرى همچون تو ندیده بودیم. درباره کارهاى خویش مى‏اندیشیم.5

    .2. دیدار با مسیحیان در مکّه

    در سال هفتم بعثت (شش سال پیش از هجرت) قریب 20 نفر از مسیحیان وقتى خبر رسالت حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را شنیدند به مکه آمدند و ایشان را در مسجدالحرام ملاقات نمودند. آنان در کنار حضرت نشستند و با ایشان صحبت کردند. پیامبر آنان را به خداى واحد دعوت کردند و برایشان قرآن تلاوت نمودند. آنان تحت تأثیر آیات قرآن، اشک از چشمانشان سرازیر شد و به تصدیق رسول اللّه پرداختند و به او ایمان آوردند. بعد از این قضیه ابوجهل‏بن هشام بر آنان خرده گرفت که ایشان شما را فریب داده است، ولى آنان گفتند ما فریب نخوردیم؛ شما بر دین خود باشید ما بر آنچه هستیم، هستیم. در اینجا بود که آیات 52 تا 55 سوره «قصص» نازل شد: «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ أُوْلَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ.»6

    3. دیدار با مسیحیان نجران

    این دیدار در «عام الوفود» (6 هجرى) در مدینه به وقوع پیوست. نجران، سرزمینى در یمن در حدود 900 کیلومترى جنوب شرقى مکه بود که قبیله بنى‏الحارث و گروهى مسیحى، در آنجا زندگى مى‏کردند. پیامبر در نامه‏اى به مسیحیان نجران، آنها را به اسلام دعوت کرد. آنان در جواب، هیأتى (حدود 60 نفر) را نزد رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرستادند که در بینشان 14 تن از اشراف نجران هم بودند. آنان کارها را به سه نفر به نام‏هاى عبدالمسیح عاقب، ایهم السید و ابوحارثه‏بن علقمه سپردند. ابوحارثه که اسقف و رهبر دینى آنان بود، نزد روم هم اعتبار و منزلتى داشت و تحت حمایت آن دولت بود.

    ابوحارثه در ظاهر و باطن به پیامبر احترام مى‏گذاشت و حتى در راه سفر به مدینه وقتى برادرش کوزبن علقمه، اهانتى به نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهکرد به او گفت: تو خود اینچنینى، و وقتى با اعتراض وى مواجه شد به او گفت: او همان پیامبرى است که ما منتظر آمدن اوییم.

         وقتى آنان وارد مسجدالنبى شدند، در موقع نماز به سمت مشرق نماز خواندند. صحابه خواستند با آنان برخورد کنند، ولى پیامبر فرمودند: با آنان کارى نداشته باشید، بگذارید با آرامش به هر سمتى که مى‏خواهند نماز گزارند. در تاریخ آمده که در همان هنگام نمایندگان یهودیان هم آمدند و بین مسیحیان و یهودیان اختلاف درگرفت؛ یهودیان انجیل و عیسى را انکار کردند و یکى از مسیحیان هم موسى و تورات را انکار کرد. داستان این ماجرا در آیه 113 سوره «بقره» نقل شده است: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ.» سپسدرباره حضرت ابراهیم بحث شد. یهودیان، ابراهیم را یهودى و مسیحیان وى را مسیحى خواندند. از این‏رو، آیات 65 تا 67 «آل‏عمران» نازل شد: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّا وَلاَ نَصْرَانِیّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفا مُسْلِما وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.» بعد از این واقعه، رو به پیامبر کردند و گفتند: آیا ما هم باید تو را مثل حضرت عیسى خدا بدانیم و عبادت کنیم؟ پیامبر در جواب فرمود: هرگز، من غیر خداى واحد را نمى‏پرستم و شما را هم دعوت مى‏کنم فقط او را بپرستید. سپس آیات 79 و 80 «آل‏عمران» نازل شد: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادا لِّی مِن دُونِ اللّهِ وَلَـکِن کُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَةَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابا أَیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُسْلِمُونَ.»پس از آن، نماینده مسیحى به مجادله با نبى اکرم پرداخت و درباره شخصیت عیسى مسیح بحث کرد و گفت: او خدا، پسر خدا و شخص سوم تثلیث است. پیامبر فرمودند: شما تسلیم خدا نیستید، شما براى خدا فرزندى قایل هستید. آنان در جواب گفتند: پس پدر عیسى کیست؟ در این هنگام آیاتى از سوره «آل‏عمران» نازل شد که در آن مى‏فرماید: مَثَل عیسى مَثَل آدم است و از خاک خلق شده. در ادامه، آیه «مباهله» نازل شد: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ.» (آل‏عمران: 61)

    پیامبر وقتى دیدند گفت‏وگو ثمرى ندارد، آنان را دعوت به مباهله کردند. آنان ابتدا پذیرفتند و از حضرت مهلت خواستند. سپس با عبدالمسیح عاقب مشورت کردند. او گفت: به نظر من، او رسول خداست؛ و اگر با اهل‏بیت خود آمد، با او مباهله نکنید که همه شما نابود خواهید شد ولى اگر با سپاه و لشکر آمد با او مباهله کنید. و وقتى پیامبر با على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلامآمدند، آنها پشیمان شدند و نماینده‏اى را نزد رسول اللّه فرستادند که شما به دین خود باشید، ما هم به دین خود؛ شخصى را بفرست تا مصالحه کنیم. پیامبر با آنان مصالحه کرد و عهد و امانى را براى مال و جان آنان در نظر گرفت و آنان برگشتند. پس از مدتى، ایهم السید و عبدالمسیح عاقب نزد پیامبر آمدند، مسلمان شدند و در منزل ابوایوب انصارى منزل گرفتند.7

    4. دیدار با عداس مسیحى

    وقتى پیامبر به طائف رفت، او را سنگ زدند و دعوتش را نپذیرفتند. از این‏رو، از طائف خارج شد و به باغ عتبه و شیبه (پسران ربیعه) پناه برد. برده‏اى مسیحى به نام عداس برایش طبقى از انگور آورد. پبامبر «بسم‏اللّه» گفتند و آن را خوردند. عداس گفت: این لغت برایم آشناست. پیامبر فرمود: اهل کجایى؟ گفت: اهل نینوا و مسیحى هستم. فرمود: از بلاد مرد صالح خدا، یونس بن متى. گفت: او کیست؟ فرمود: او برادرم است، ما هر دو پیامبریم. عداس تحت تأثیر حضرت، اسلام آورد و مرید ایشان شد.8

    5. دیدار با عدى‏بن حاتم طایى

    عدى پسر حاتم طایى معروف، حاکم و رئیس قبیله «طى» بود و وقتى لشکر پیامبر به قبیله طى رسید با اهل‏بیت خود فرار کرد ولى قومش اسیر شد و او بنا بر قولى، بعد از آزادى خواهرش از شام به مدینه آمد و وقتى وارد مدینه شد، پیامبر او را بسیار احترام نمود و بعد از گفت‏وگو با او، وى را به اسلام دعوت کرد و به او گفت: اسلام در آینده بر همه پیروز، و مسلمانان در جهان عزیز خواهند شد. او ابتدا نپذیرفت، ولى سرانجام اسلام آورد.9

    ب. نامه‏هاى پیامبرصلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه مسیحیان

    پیش از ورود به بحث لازم به ذکر است که پیامبر بعد از صلح حدیبیه در ذى‏القعده سال ششم به مدینه بازگشت. پس از اینکه آیه «اِءنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحا مُبِینا» (فتح: 1) نازل شد، پیامبر تصمیم گرفت به سران قبال و ممالک دیگر، نامه بنویسد. هرچند در تاریخ ارسال این نامه‏ها اختلاف است،10 ولى این مسلم است که پیامبر همزمان به شش نفر که هریک مسلط به زبان آن قوم بودند، نامه داد که به امپراتورى فارس و روم، پادشاهان حبشه و مصر، و حارث‏بن ابى‏شمر غسانى حاکم تخوم شام و هوزه‏بن على حنفى حاکم یمامه ببرند. البته پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ده‏ها نامه نوشته‏اند که در ذیل به برخى از آنها که به مسیحیان نوشته‏اند، اشاره مى‏گردد. تصاویر نامه‏هاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه حاکمان سایر بلاد در برخى از کتاب‏ها و مجلات آمده است.11

    1. نامه به نجاشى حاکم حبشه

    این نامه توسط عمرو بن امیه ضمرى به سمت نجاشى فرستاده شد. بنابر آنچه در تاریخ آمده، نجاشى اسلام آورد، گرچه اسلام آوردن خود و خانواده‏اش را براى مسیحیان حبشه مخفى مى‏کرد، ولى به آن ملتزم بود و حتى از ارسال خراج سالیانه‏اى که به هرقل (هراکلیوس) قیصر روم مى‏فرستاد، خوددارى کرد. او مى‏گفت: این همان پیامبرى است که در انجیل بشارت او را داده‏اند. وى هدایایى (از لباس و اسب و انگشتر و...) را هم براى نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرستاد که در مکاتیب الرسول به شش مورد آن اشاره شده است.

         درباره متن نامه اختلافات جزئى وجود دارد، ولى د.م دنلپ، خاورشناس اسکاتلندى، به اصل نامه دست یافته و تصویر آن را در ژانویه 1940م در مجله انگلیسى‏زبان «جمعیت سلطنتى آسیایى» (JRAS) چاپ کرده است. متن نامه مزبور چنین است:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد فرستاده خدا به نجاشى اصحم، بزرگ حبشه.

    گزند نمى‏بیند کسى که پیرو راستى گردد. پس از سپاس و ستایش خدا، همانا من نزد تو خداوندى را مى‏ستایم که جز او خدایى نیست؛ فرمان‏روایى وارسته از همه کمبودها و به دور از عیب و تباهى، رهاننده مردم از هراس و سرپرست روزى و زندگانى بندگان خویش. و گواهى مى‏دهم که عیسى پسر مریم، روح خدا و کلمه اوست که آن را افکند بر مریم عذراى پاکِ پاکدامن. پس مریم به عیسى بارور گشت از دمیدن روح خدا در او، همچنان که او آدم را به دست خویش آفرید. و من تو را به سوى خداوند یگانه بى‏شریک فرا مى‏خوانم و به ادامه فرمان‏بردارى از وى دعوت مى‏کنم، و اینکه پیرو من باشى و آنچه را که بر من نازل شده است، بپذیرى؛ زیرا من فرستاده خدا هستم. و من فرا مى‏خوانم تو را و سپاهیانت را به سوى خداى چیره‏دست و شکوهمند و بزرگ. به درستى که من پیام خدا را رساندم و اندرز و نیک‏خواهى را بیان کردم. از این‏رو، پند مرا بپذیر. درود و ایمنى از عذاب خدا از آنِ کسى است که پیرو هدایت شود.

    البته در برخى نسخه‏ها، پیش از جمله «من فرستاده خدا هستم»، چنین آمده است: من پسر عموى خود جعفر را با شمارى از مسلمانان به سوى تو فرستادم. وقتى نزد تو آمدند از آنان پذیرایى کن. ولى این جمله‏ها در متن نسخه دنلپ نیست.12

    2. نامه به هراکلیوس  قیصر روم

    پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از تثبیت خلافتش، نامه‏اى نیز به هراکلیوس (هرقل) قیصر روم نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. متن نامه چنین است:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد بنده و رسول خدا به هرقل، بزرگ روم.

    کسى که پیرو هدایت است گزند نمى‏بیند. اما بعد، من شما را به اسلام دعوت مى‏کنم. اسلام بیاور تا ایمن بمانى. اسلام بیاور تا خداوند دوبار تو را پاداش دهد. و اگر قبول نکنى، گناه پیروانت به گردن توست. و اى اهل کتاب، بیایید به کلمه حقى که میان ما و شما یکسان است، روى آوریم؛ بدین معنا که غیر خداى یکتا را نپرستیم و در پرستش او چیزى را شریک نسازیم، و غیر خدا را براى خود، خدا نگیریم و اگر آنها از حق روى گردانند، بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.

    حامل نامه، دُحیه‏بن خلیفه کلبى بود. هراکلیوس (هرقل) انسانى عالِم به کتاب و نجوم بود و مى‏دانست وقت فرا رسیدن پیامبرى است که کتاب آنان به او بشارت داده است و این را از اباسفیان که همراه تجار عرب به آنجا براى تجارت رفته بود، نیز سؤال کرد. حتى خواست مسلمان شود ـ ولى اطرافیانش گفتند: شرم بر ما که بخواهیم تحت اداره اعراب رویم، و او را مانع شدند. او حاضر به جذیه دادن شد، ولى باز اطرافیان نپذیرفتند. از این‏رو، به دحیه گفت: من مى‏دانم صاحب این نامه نبى مرسل است، ولى از رومیان مى‏ترسم، وگرنه مسلمان مى‏شدم. البته در برخى از نقل‏ها، آمده است که هراکلیوس جوابى بدین مضمون به پیامبر داد:

    به محمد رسول خدا، که عیسى به او بشارت داده بود. از طرف قیصر حاکم روم. نامه‏ات با رسولت به من رسید و من شهادت مى‏دهم که تو رسول خدایى و ما نام تو را در انجیل یافتیم. عیسى بن مریم به تو بشار داده است. من اهل روم را به ایمان به تو دعوت کردم ولى آنان نپذیرفتند، گرچه اگر مى‏پذیرفتند به نفعشان بود. من خود، بسیار دوست داشتم که در نزد تو بودم و به خدمتگزارى تو و شست‏وشوى پاهاى تو مى‏پرداختم.13

    3. نامه به اسقف ضُغاطر14

    ضغاطر، اسقف اعظم روم در قسطنطنیه بود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نامه‏اى به او نوشت و به دحیه‏بن خلیفه کلبىکه نامه قیصر روم را مى‏برد، داد تا به او بدهد. در نامهچنین آمده بود:

    به ضغاطر اسقف. سلام بر کسى که ایمان آورده. همانا عیسى‏بن مریم روح‏اللّه و کلمه اوست که خداوند او را در وجود مریم پاک قرار داد و من به خدا و آنچه بر ما نازل کرده و آنچه که بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط نازل کرده و بر آنچه موسى و عیسى آورده‏اند و آنچه را که انبیا آورده‏اند، بى‏آنکه فرقى بین آنها ببینم، ایمان دارم و همه ما به فرمان خدا و پرستش او گردن نهاده‏ایم. آن کس که پیرو هدایت است گزند نخواهد دید.

    دحیه پس از دادن نامه پیامبر به هراکلیوس، با سفارش و راهنمایى او نزد ضغاطر رفت و نامه را به او داد. ضغاطر گفت او نبى مرسل است؛ من او را به نام و صفت مى‏شناسم و به او در انجیل وعده داده شده است. سپس لباس سفیدى پوشید و به روم رفت و به مردم روم گفت: نامه احمد به دستم رسید که ما را به خداى واحد خواند و من شهادت مى‏دهم که خدایى غیر از اللّه نیست، و محمّد عبد و رسول خداست. دحیه مى‏گوید: او را کشتند و پیکرش را در آتش سوزاندند. دحیه نزد هراکلیوس برگشت و قضیه را به او خبر داد.15

    4. نامه به مُقَوْقِس

    جُریج [جُورج]بن مینا مقوقس، از جانب هراکلیوس قیصر روم، فرماندار اسکندریه مصر بود. پیامبر نامه‏اى بدین مضمون به او نوشت:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّدبن عبداللّه به مقوقس، بزرگ مصر.

    در امان است آن کس که پیرو هدایت است. پس از ستایش خدا، من تو را به اسلام دعوت مى‏کنم. اسلام بیاور تا ایمن بمانى. اسلام بیاور تا خداوند دوبار تو را پاداش دهد و اگر قبول نکنى گناه اهل مصر بر گردن توست. و اى اهل کتاب، بیایید به کلمه حقى که میان ما و شما یکسان است، روى آوریم؛ بدین معنا که غیر خداى یکتا را نپرستیم و در پرستش او چیزى را شریک نسازیم، و غیر خدا را براى خود، خدا نگیریم و اگر آنها از حق روى گردانند، بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.

    حامل نامه حاطب بن ابى‏بلیعه لخمى بود. وقتى حاطب نامه را به مقوقس داد، گفت‏وگویى بین آنان درگرفت و مقوقس، از حاطب از احوالات کاتب نامه پرسید، و حاطب جواب داد و گفت: او رسول خداست، قریش و یهود دشمن او و مسیحیان دوستان او هستند؛ همان‏گونه که موسى به عیسى بشارت داد، عیسى نیز به محمّد بشارت داد... . مقوقس گفت: من در حرف‏ها و کارهاى او چیزى از سحر، گمراهى و کذب نمى‏بینم و گمان مى‏کنم او همان پیامبر بشارت داده شده است... مردم مصر حرف مرا در اطاعت از او نمى‏شنوند؛ از این‏رو، نامه‏اى مى‏نویسم و هدیه‏اى مى‏دهم و نزد ایشان ببر. سپس نامه‏اى بدین مضمون نوشت:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. براى محمّدبن عبداللّه از طرف مقوقس، بزرگ مصر.

    سلام بر شما. اما بعد، نامه‏ات را خواندم. و آنچه را گفتى و به آن دعوت کردى درک کردم و یقین کردم تو نبى هستى. ولى من گمان مى‏کردم آن نبى از شام خواهد آمد. فرستادگانت را تکریم کردم و برایت دو کنیز خوب از مصر همراه با جامه و شترى خوب براى سوار شدن فرستادم. درود بر تو باد.

    نام این دو کنیز ماریه و سیرین بود. ماریه قبطیه اسلام آورد و به تزویج پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درآمد و ابراهیم، پسرپیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از اوست. در مکاتیب الرسول چندین موردهدیه از جانب مقوقس به پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شمرده شدهاست. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به خاطر این کار بر مصریان حمدگفت و به مسلمانان گفت: پس از من، خداوند مصر رابر شما مى‏گشاید، با مردمش به نیکى رفتار کنید کهآنها با شما خویشاوندى دارند و در پناه شما هستند.16

    5. نامه به حارث‏بن ابى‏شمر غسانى

    حارث‏بن ابى‏شمر غسانى، حاکم تخوم شام، تحت حمایت هراکلیوس و مسیحى بود. پیامبر توسط شجاع‏بن وهب اسدى نامه‏اى بدین مضمون به او نوشت:

     

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد رسول خدا به حارث‏بن ابى‏شمر.

    گزند نبیند کسى که پیرو هدایت است و کسى که بر خداایمان آورد و او را تصدیق کند. پس من تو را دعوت مى‏کنمکه به خداى واحدى که شریک ندارد، ایمان آورى، تاسلطنت تو برایت باقى بماند.

    حارث خطاب به حامل نامه گفت: چه کسى مى‏خواهد سلطنت مرا بگیرد؟ او در هرجا باشد من او را از بین مى‏برم. او حتى سپاهى براى مقابله آماده کرد و به شجاع‏بن وهب گفت: آنچه را که دیدى به رئیس خود گزارش کن و در نامه‏اى به هراکلیوس ماجرا را براى او شرح داد. هراکلیوس به او گفت: به سوى او مرو، او را سرگرم کن و در ایلیا به من بپیوند.

         البته در تاریخ آمده که حارث غلامى مسیحى به نام مُرى داشت. او صفات رسول‏اللّه را از شجاع پرسید و تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد و براى پیامبر اسلام سلام رساند. وقتى خبر به رسول‏اللّه رسید فرمود: او راست گفت.17

    6. نامه به حاکم عمان

    عمان آن زمان تحت حکومت جَیفَر و عَبْد فرزندان جَلُنْدى بود که مسیحى بودند و حکومت جیفر، بزرگ‏تر بود. پیامبر طى نامه‏اى که توسط عمرو بن عاص به آنها نوشت، آنان را به اسلام دعوت کرد. متن نامه چنین است:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّدبن عبداللّه به جیفر و عبد، فرزندان جلندى.

    سلام بر آن کس که پیرو هدایت است. امّا بعد، من شما را به اسلام دعوت مى‏کنم. اسلام آورید تا ایمن بمانید. همانا من فرستاده خدا براى همه مردم هستم، تا هر که را که زنده است انذار کنم و کلمه عذاب به کافران مسلم گردد. شما دو نفر، اگر به اسلام اقرار کنید، بر جایتان باقى مى‏مانید، ولى اگر از اقرار به اسلام سر باز زنید، ملک شما از شما زایل مى‏شود و لشکرِ من به سوى شما مى‏آید و نبوت من بر ملک شما چیره خواهد گشت.

    این نامه را اُبىّ‏بن کَعب به دستور نبى اکرم نوشت. عمروبن عاص ابتدا نامه را به عبد که حاکم کوچک‏تر بود داد، عبد از عمرو بن عاص از پیامبر و امر و نهى او پرسید. عمرو گفت: او ما را به اطاعت خدا امر و از معصیتِ او نهى مى‏کند، به صله رحم و نیکوکارى امر، و از ظلم، شرب خمر، زنا، حسادت، بت، سنگ و صلیب منع مى‏کند. عبد از این سخنان خوشش آمد و نامه‏اى به جیفر حاکم بزرگ‏تر نوشت. عمروبن عاص هم گفت: اگر اسلام آورید، بر ملک خود باقى مى‏مانید. به توصیه رسول‏اللّه آنها اسلام آوردند و همراه آنان بسیارى از مردم هم ایمان آوردند.18

    7. نامه به هَوْذَه‏بن على حنفى

    هوذه حاکم یمامه و مسیحى بود، ولى هم‏پیمان کسرى و حافظ منافع او بود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله توسط سلیط‏بن عمروبن عبد شمس عامرى نامه‏اى به این مضمون براى او فرستاد:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد رسول خدا، به هوذه‏بن على.

    در امان است آن کس که پیرو هدایت است. بدان که دین من همه جا را مى‏گیرد، پس اسلام بیاور تا ایمن باشى و تا آنچه در اختیار دارى به تو واگذارم.

    او اسلام را نپذیرفت، ولى نامه‏اى به پیامبر نوشت که من شاعر و خطیب قوم خود هستم و تو به چیزهاى خوبى مرا دعوت کردى؛ اگر مى‏خواهى در برخى موارد مسئولیت رسالت خود را به من بسپار تا تبعیت کنم. و هدایایى براى نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهفرستاد. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهنیز از آن‏رو که رسالت امرى الهى است و پیامبر حقانتخاب شریک را ندارد، آنها را رد کرد.19

    8. نامه به ابى‏حارث بن علقمه و اسقفان نجران

    پیامبر خطاب به ابى‏حارث بن علقمه اسقف اعظم نجران و سایر اسقفان و کاهنان چنین نوشت:

    به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب. از محمّد نبى و رسول خدا به اسقفان نجران.

    من حمد و سپاس مى‏گویم خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب را. اما بعد، من شما را به عبادت خدا، به جاى عبادت عباد، دعوت مى‏کنم و شما را به ولایت خدا به جاى ولایت عباد دعوت مى‏کنم. اگر ابا کنید باید جزیه بدهید. اگر ابا کنید پس منتظر جنگ باشید.

    اسقف نجران با شخصى از عمان به نام شرحبیل بن وداعه مشورت کرد. او گفت: من فقط مى‏دانم که خدا به ابراهیم وعده نبوت را از ذریه اسماعیل داده است، شاید او همان باشد و من درباره نبوت او نظرى ندارم. سپس این اسقف با چند تن دیگر و حتى مردم، مشورت کرد و نتیجه این شد که اسلام را نپذیرند، ولى حاضر به فرستادن عده‏اى براى گفت‏وگو شدند ـ که توضیح آن پیش‏تر آمد ـ و در نهایت کار به مباهله کشید و آنان نپذیرفتند و حاضر به جزیه شدند. پیامبر هم در جواب آنان نوشت: شما، مال و جانتان، زمین و عبادتان و...، همه و همه در ذمّه محمّد رسول‏اللّه است و هیچ اسقفى از اسقفیت خود عزل نشده و هیچ راهبى از رهبانیتش تغییر نکرده. این امان‏نامه پیامبر مفصل است. پیامبر با تعیین مقدار جزیه و امان گرفتن براى نمایندگانش، جان، مال، دین، عبادتگاه، راهبان و اسقف‏هاى آنان را امان داد. نویسنده آن نیز على‏ابن ابیطالب علیه‏السلامبود که به دستور نبى اکرم آن را نوشت.20

    9. نامه به یحَنَّه‏بن رؤبه حاکم اَیلَه

    ایله شهرى کوچک در مرز میان حجاز و شام و در سواحل دریاى سرخ بود و یحنة (یوحنا)بن رؤبه، حاکم مسیحى آنجا بود. در سال نهم هجرت، در ماه رجب، وقتى سپاه اسلام وارد تبوک شد، سپاه روم نیامد و حاضر به جنگ نشد، ولى میان رسول اللّه و چند قبیله پیمان صلح امضا شد؛ از جمله میان پیامبر و ایله. پیامبر در نامه‏اش به یحنه‏بن رؤبه مى‏نویسد:

    سلام بر تو. من خداى واحدى را که غیر از او خدایى نیست مى‏پرستم. من نمى‏خواستم قبل از اینکه براى شما نامه بنویسم، شما را بکشم؛ پس اسلام بیاورید یا جزیه بدهید... من فرستاده حقِ خدایم، و به خدا و کتاب و رسولانش و به مسیح بن مریم که کلمه‏اللّه است، ایمان دارم و ایمان دارم که او هم فرستاده خدا بود ... .

    یحنّه خود نزد رسول خدا آمد و حتى سر خود را به نشان تعظیم، در برابر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خم کرد. پیامبر به او فرمود: سرت را بالا بگیر و تعظیم نکن. گرچه او اسلام را نپذیرفت، ولى پذیرفت جزیه دهد و پیمانى میان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و او نوشته شد. متن این پیمان چنین است:

    به نام خداوند بخشنده مهربان. این امانى است از سوى خداوند و محمد، پیامبر و رسول خدا براى یحنه‏بن رؤبه و ساکنان ایله و کشتى‏هاى ایشان و کاروان ایشان در خشکى و دریا. براى ایشان است ذمّه خدا و ذمّه محمّد که پیامبر است و نیز براى کسانى که با ایشانند از اهالى شام، یمن و دریا. هر که از آنان پیمان‏شکنى کند، پس مال او از کشتن او جلوگیرى نمى‏کند و مال او براى هر کس که آن را به دست آورده، مباح است. اهالى ایله نباید از راه‏هاى آبى یا خشکى‏اى که پیامبر و پیروانش از آنها گذر مى‏کنند، ممانعتى به عمل آورند.

    این متن را جْهُیم‏بن صلت و شرحبیل‏بن حسنه، به دستور پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهنوشتند.21

    10. نامه به اُکیدَربن عبدالملک

    دُومَه‏الجندل، بین راه مدینه و شام است و شخصى به نام اکیدربن عبدالملک مسیحى، بر آن حکومت مى‏کرد. وقتى سریه سپاه اسلام به فرماندهى خالدبن ولید به آنجا رفتند، اکیدر را به اسارت درآوردند. گرچه در اینکه او اسلام را پذیرفت یا نه بحث است؛ ولى یقینا با اسلام و پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مصالحه کرد. پیامبر نیز در نامه خود چنین نوشته است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. این نوشته‏اى است از محمّد رسول خدا، براى اکیدر، زمانى که او به خاطر خالدبن ولید در دومه‏الجندل به اسلام پاسخ مثبت داد و بت‏ها و خدایان دروغین را رها کرد.»

         طبق نامه، شاید او اسلام را پذیرفته باشد، ولى مشهور این است که اسلام را نپذیرفته است و فقط جزیه را پذیرفته و سپس پیامبر در این نامه، مواردى را که براى صلح هست، نام مى‏برد و مواردى را به آنان وامى‏گذارد و سفارش به نماز و زکات مى‏کند.22

    11. نامه به فَروه‏بن عمروبن نافره جذامى

    فروه نماینده روم در منطقة مَعان در اردن امروزى بود. او به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نامه‏اى بدین مضمون نوشت و اسلام خود را اعلام کرد: «به محمّد رسول خدا. من به اسلام اقرار مى‏کنم و تصدیق مى‏کنم و شهادت مى‏دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد فرستاده خداست. تو همان کسى هستى که حضرت عیسى‏بن مریم علیه‏السلام به تو بشارت داده است.»

         و سپس نامه را با هدایایى به مسعودبن سعد داد و پیامبر در جواب نامه‏اش نوشت: «از محمّد فرستاده خدا، به فروه‏بن عمرو. اما بعد، فرستاده‏ات نزد ما آمد و آنچه را فرستاده بودى ابلاغ کرد و به ما خبر داد و اسلام تو را به ما رساند، اگر درست‏کارى پیشه کنى و خدا و رسول او را اطاعت کنى و نماز بپادارى و زکات دهى، خداوند تو را هدایت مى‏کند.»

         در روم وقتى متوجه اسلام او شدند، او را احضار کردند و از وى خواستند که از دین محمّد دست بردارد. او نپذیرفت؛ از این‏رو، او را به قتل رساندند و به صلیب کشیدند.23

    12. نامه‏هاى دیگرى از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله

    نامه‏هاى دیگرى نیز از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است که یا به دلیل در دست نبودن آنها و متن اصلى یا به علت اختصار، نقل نگردیدند. در ذیل، به برخى از این نامه‏ها اشاره مى‏شود:

    1) نامه به نجاشى حاکم حبشه: ظاهرا این نامه متفاوت با همان نامه معروف پیامبر به نجاشى است و شاید پیش از آن بوده است. پیامبر در آن با اشاره به آیه 64 سوره «آل‏عمران»، از او دعوت مى‏کند که به او ایمان آورد و اگر نیاورد گناه مسیحیان از قومش، برگردن اوست.24

    2) نامه دیگر به نجاشى و جواب نجاشى: این همان نامه‏اى است که پیامبر از نجاشى خواست ام‏حبیبه را به عقد او درآورد، که نجاشى پذیرفت و جواب داد و هدایایى نیز فرستاد.25

    3) نامه به امپراتور روم: پیامبر از حاکم روم خواستند یا اسلام آورد و یا جزیه دهد و آیه 29 سوره «توبه» را هم برایش نوشتند: با کسانى که به خدا، معاد، و حلال و حرام خدا و پیامبر اهمیت نمى‏دهند، بجنگید تا جزیه دهند. این نامه احتمالاً خطاب به حاکم روم شرقى بود؛ چون پیامبر نامه را در تبوک نوشتند و براى هرقل نیز پیش از آن نامه نوشته بودند.26

    4) مکاتبه با جَبَله‏بن ایهم غسانى: جبله پسر ایهم پادشاه غسان بود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به او نامه نوشت و او را به اسلام فراخواند. او اسلام آورد و اسلام آوردن خود را به پیامبر اعلام نمود.27

    5) نامه به زیادبن جهور لخمى: پیامبر نامه‏اى به زیادبن جهور که در لخم بین شام و فلسطین مى‏زیست و از اتباع روم بود و در جنگ موته علیه مسلمانان نیز شرکت داشت، نوشت و او را به خدا و معاد دعوت کرد و سپس او را به اسلام فراخواند. البته درباره متن این نامه چند قول است که ظاهرا او نپذیرفت و خبر را به قیصر داد. او در جنگ موته و حتى سپس در جنگ انطاکیه که روم شکست خورد، طرفدار قیصر روم بود و در زمان خلیفه دوم نیز در جنگ مسلمانان با مسیحیان، لشکرى را به کمک قیصر فرستاد.28

    6) نامه به مردم نجران: این نامه حاوى امان‏نامه‏اى براى مردم نجران است که پیامبر پس از مشخص کردن مقدار جزیه، به جان، مال، ملت، بزرگ و کوچک نجران، امان داده است. این نامه پیامبر به اهل نجران، با نامه قبلى که خطاب به اسقف ابى‏حارث و اسقفانِ نجران بود، فرق دارد. این نامه خطاب به مردم نجران و حاشیه نجران است که ظاهرا پس از واقعه مباهله و تصمیم به صلح نوشته شده است.29

    7) نامه به اهالى دومه‏الجندل: این نامه خطاب به اهالى آنجا و اطرافیان آن بود که در آن، مقدار جزیه را مشخص کرده است.30

    2. اصول اخلاقى و سیاسى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهدر تعامل با مسیحیان

    آنچه مهم است نوع رفتار و اصولى است که نبى مکرم اسلام در تعاملات خود با مسیحیان و پیروان دیگر ادیان داشتند. بررسى این اصول که برگرفته از سیره عملى آن پیامبر عظیم‏الشأن است ما را در فهم و شناخت بهتر ایشان یارى مى‏دهد. گفت‏وگو در سیره پیامبر و جانشینان ایشان در دو مورد به کار رفته است:

    1. بحث و مناظره به منظور توجیه مدعیات دینى؛

         2. مذاکره و گفت‏وگو به منظور همکارى و حل مسائل اجتماعى و سیاسى بین اسلام و سایر ادیان، به ویژه مسیحیت که محل بحث ماست.

         نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در تعامل و گفت‏وگوهاى خود اساس را آموزه‏هاى قرآنى مى‏دانستند. قرآن در این‏باره با نگاهى منطقى و همراه با احترام به طرف مقابل، سخن خود را مطرح مى‏کند. در ذیل، به برخى از آیات قرآن در این‏باره اشاره مى‏شود:

         ـ «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ... .»(آل‏عمران: 64)

    ـ «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ.» (مائده: 82)

    ـ «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.»(عنکبوت:46)

    بر اساس آنچه بیان شد، مى‏توان اصولى را از سیره عملى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به دست آورد که مهم‏ترین آنها عبارتند از:

    1. رعایت اخلاق و ادب اسلامى در برخورد با مسیحیان: پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در بسیارى از نامه‏هایشان به سران کشورها و اسقف‏هاى مسیحى، بعد از نام خداوند، از الفاظى همچون «سلام بر شما» استفاده مى‏کردند. استفاده از واژه «سلام» در نامه‏ها، نشان احترام و طلب خیر براى دیگران است.

    2. تأکید بر اصول مشترک میان دو دین: اصولى مانند اعتقاد به خداى واحد، عادل، عالم، بخشنده و تأکید ویژه بر آیه «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ»، در نامه‏هاى ایشان مشهود است.

    3. پرهیز از ورود به مسائل مجادله‏آمیز و ستیزگرایانه در مواجهه با مسیحیان: در دیدارى که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان در مدینه پیش از ماجراى مباهله داشتند، همزمان عده‏اى یهودى نیز وارد شدند و بین آنان درباره حقانیت حضرت عیسى علیه‏السلام و انجیل از یک‏سو و حقانیت حضرت موسى علیه‏السلام از سوى دیگر و همچنین درباره حضرت ابراهیم علیه‏السلام بحث و جدل شد که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهوارد این بحث‏ها و جدل‏هاى بى‏ثمر نشدند؛ زیرا مى‏دانستند طرفین به دنبال حقیقت نیستند، بلکه درصدد اثبات مواضع خود هستند. قرآن نیز در این‏باره در آیه 113 سوره «بقره»، و آیات 65 تا 67 سوره «آل‏عمران»، این بحث را بیان مى‏کند.

    4. استفاده از امور ترغیب‏آمیز و تشویقى به جاى باج‏خواهى و تحکم: در این زمینه، مى‏توان به دیدار ایشان با عدى پسر حاتم طایى و جارودبن عمرو از قبیله بنى‏عبدالقیس ـ که شرحش گذشت ـ اشاره نمود.

    5. ایمان به انبیاى سابق و بزرگداشت آنان: احترام به انبیایى که هم مورد احترام ایشان و هم مورد احترام سایر ادیان بودند، در کلام و نامه‏هاى ایشان مشهود است.

    6. استفاده از منابع دینى مسیحیان و منابع مورد قبول آنان: ایشان در مناظرات و گفت‏وگوهاى طرفینى، از منابعى در بحث استفاده مى‏کردند که طرف مقابل نیز بپذیرد؛ مانند قرائت انجیل در بحث با مسیحیان و یا استفاده از عقل و منطق در استدلالات خود، در دیدار با سران ادیان پنج‏گانه.

    7. استفاده از براهین فلسفى: ایشان از جدل و تحکم براى اثبات حقیقت استفاده نکردند و هرگز به فکر استفاده از قواى قهریه نیز نبودند و چون اعتقاد و ایمان به خدا را امرى قلبى مى‏دانستند که شخص باید با رضایت شخصى آن را بپذیرد، براى اثبات مطالب حق خود از براهین استفاده مى‏کردند که شرح بسیارى از مناظرات ایشان در کتاب‏هایى ماننداحتجاج طبرسى موجود است و ما نیز برخى را مطرح کردیم.

    8. گفت‏وگو، مناظره و مواجهه با افراد ذى‏نفوذ در مسیحیت: ایشان با افراد مهم و ذى‏نفوذ مسیحى بحث کردند؛ مانند حاکمان سیاسى و رهبران دینى و نه افراد عادى محض که امکان فریب خوردن در آنان وجود دارد (تا شبهه فریب‏کارى در میان نباشد.)

    9. احترام به حضرت عیسى علیه‏السلام و مادر گرامى‏شان حضرت مریم علیهاالسلام: این مهم، در گفتار، رفتار و نامه‏هاى ایشان به

    وضوح دیده مى‏شود و آن را از اصول اعتقادى اسلام مى‏دانستند.

    10. عدم اجبار افراد براى پذیرش حقانیت اسلام: مانند برخورد ایشان با عدى‏بن حاتم طایى که هرگز او را مجبور به پذیرش اسلام نکرد و همین برخورد، عدى را شیفته اسلام کرد.

    11. گفت‏وگو با هدف کشف حقیقت: ایشان همواره گفت‏وگو را به قصدِ کشفِ حقیقت و تسلیم واقعى در برابر حق انجام مى‏دادند و هدفشان کشورگشایى، تحمیل عقیده و اجبار در دین نبود. شاید بزرگ‏ترین و بهترین دلیل بر این امر، برخورد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبا حاکمان مسیحى بود. که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در نامه‏هاى خود به حاکمان مسیحى مى‏فرمودند: اگر اسلام بیاورید بر حکومت خود باقى خواهید ماند. با اینکه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در زمان نوشتن نامه در اوج قدرت قرار داشتند و مى‏توانستند با حمله به آن مناطق، آنجا را اشغال کنند، ولى این کار را نکردند و ابتدا نامه مى‏نوشتند و حتى به حاکمان آن بلاد مى‏فرمودند: اگر مسلمان شوید و تابع دین اسلام گردید، بر حکومت خود خواهید ماند؛ مانند نامه به حارث‏بن ابى‏شمر غسانى، حاکم تخوم شام که تحت حمایت هراکلیوس (قیصر روم) و مسیحى بود، و نامه به هوذه حاکم یمامه، که مسیحى بود، ولى هم‏پیمان و حافظ منافع کسرى بود.

    12. توجه به نکاتِ قابل احترام  براى مخاطب: مانند دیدار ایشان با عداس مسیحى که با طرح بحث نام انبیا موجب اشتیاق عداس به اسلام شد.

    13. دعوت به خدا و حق، و نه دعوت به خود و شخص؛ و پرهیز از طرح و تأیید مباحث منحرف‏کننده در دین: ایشان همواره مصلحت دین را بر مصلحت خود ترجیح مى‏دادند. در قضیه گفت‏وگوى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان نجران و داستان مباهله، بعد از جدل و مناظره بین مسیحیان و یهودیان، آنان رو به پیامبر کردند و گفتند: آیا ما هم باید تو را مثل حضرت عیسى علیه‏السلام، خدا بدانیم و عبادت کنیم؟ پیامبر در جواب فرمودند: هرگز، من غیر خداى واحد را نمى‏پرستم و شما را هم دعوت مى‏کنم فقط او را بپرستید. یعنى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به دنبال حقیقت بود، نه ریاست خود. آیات 79 و 80 سوره «آل‏عمران» این قضیه را بیان کرده است.

    14. داشتن سعه صدر و تحمل عقاید و نظرات دیگران: در سال 6 هجرى، زمانى که پیامبر در نامه‏اى به مسیحیان نجران، آنها را به اسلام دعوت کردند، آنان در جواب، هیأتى حدود 60 نفر را نزد رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرستادند که نتیجه آن دیدار، مباهله بود و در آن، حقانیت نبى اکرم و رسالت به اثبات رسید. آنان به همراه اسقف و رهبران دینى خود وارد مدینه شدند. در مسجدالنبى موقع نماز، خواستند به سمت مشرق نماز بخوانند، که با مخالفت صحابه مواجه شدند؛ ولى پیامبر فرمودند: با آنان کارى نداشته باشید، بگذارید با آرامش به هر سمتى که مى‏خواهند نماز گزارند. چون هنوز اسلام به آنان عرضه نشده بود، از این‏رو، حضرت، مسلمانان را از تحمیل عقیده بر مسیحیان برحذر داشتند.

    15. استفاده از مباحث علمى: مانند دیدار پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با نمایندگان دین‏هاى پنج‏گانه که موجب برترى پیامبر اعظم در مباحث علمى و اعتقادى شد. مرحوم طبرسى به طور مفصل در احتجاج آن را مطرح کرده

    است.

     

    جمع‏بندى

    مطالبى که بیان شد، بخش‏هایى از گفت‏وگو، دیدار و نامه‏هاى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مسیحیان بود. آنچه از این موارد به خوبى مى‏توان فهمید این نکته است که برخلاف تبلیغات وسیعى که گاه در غرب علیه اسلام و بخصوص نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مطرح مى‏شود، ایشان نه تنها جنگ‏طلب نبودند، بلکه حتى در اوج قدرتِ خود نیز همواره بر صلح تأکید داشتند و حتى اگر مخالفان حاضر به پذیرش اسلام نمى‏شدند، آن حضرت سعى مى‏نمودند با گرفتن جزیه صلح را برقرار کنند و حتى‏الامکان از جنگ بپرهیزند، و همواره تلاش ایشان بر منطقِ گفت‏وگو بود و این همان سیره‏اى است که هم‏اکنون نیز مسلمانان، بخصوص شیعیان، بر آن تأکید دارند.

         حال با این همه اهتمام به گفت‏وگو و پرهیز از جنگ، آیا هنوز باید بر این نبى مکرم لقب خشونت‏طلب داد یا باید او  را مبشّر رحمت دانست؟ او که در اوج قدرت به اقلیت خود امان مى‏دهد، او که پیش از هر جنگ با ابلاغ پیامِ دعوتِ خویش، آنها را به حق مى‏خواند، او که در اغلب نامه‏هاى خود از لفظ «سلام بر شما» استفاده مى‏کند، او که در نامه‏هاى خود همه را به عبادت خدا و انجام فرایض دینى و اخلاقى دعوت مى‏کند، او که به مسیحیان نجران اجازه مى‏دهد در مدینه و در مسجدالنبى به سمت مشرق نماز بخوانند و...، آیا شایسته تهمت خشونت‏طلبى است یا برازنده لقب «رحمة للعالمین»؟

         نکته قابل توجه این است که ایشان این اعمال را بر اساس تعالیم وحیانى انجام مى‏دادند و دیگران را هم به آن دعوت مى‏کردند. ایشان به راستى الگوى تعامل با پیروان دیگر ادیان است. باشد که با پیروى از سیره آن بزرگوار، همگان به سمت دفاع عقلانى از دین بر اساس احترام متقابل پیش رویم.


    • منابع
    ـ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه حسین روحانى، تهران،اساطیر، 1374.
    ـ ابن اسحاق، محمّد، سیرة ابن اسحاق السیر و المغازى، تهران، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1368.
    ـ ابن هشام، السیرة النبویه، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 2000م.
    ـ احمد، محمّد خلیفه حسن، تاریخ الدیانة الیهودیه، قاهره، دارقباء للطباعه و النشروالتوزیع، 1998م.
    ـ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، تهران، دارالحدیث، 1419ق.
    ـ باروخ اسپینوزا، «مصنّف واقعى اسفار پنج‏گانه»، ترجمه علیرضا آل‏بویه، هفت آسمان.
    ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسى و الدینى و الثقافى و الاجتماعى، بیروت، دارالاندلس، 1964م.
    ـ حمیداللّه، محمّد، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ترجمه سیدمحمّد حسینى، تهران، سروش، 1374.
    ـ رابرتسون، آرچیبالد، عیسى: اسطوره یا تاریخ؟، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1378.
    ـ سدآبادى، عبیداللّه‏بن عبداللّه، المقنع فى‏الامامه، تحقیق شاکر شبع، قم، جامعه مدرسین، 1414ق.
    ـ سماک، محمّد، مقدمة الى الحوارالاسلامى ـ المسیحى، بیروت، دارالنفائس، 1998م.
    ـ طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، تهران، اسوه، چ دوم، 1416ق.
    ـ عجک، بسام داود، الحوار الاسلامى المسیحى (المبادى، التاریخ، الموضوعات، و الاهداف)، دمشق، دارقتیبه، 1998م.
    ـ مفید، محمّدبن نعمان، الارشاد، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاءالتراث، 1374.
    ـ منتظرى مقدّم، حامد، بررسى تاریخى صلح‏هاى پیامبر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
    ـ یعقوبى، احمدبن ابى‏یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمّدابراهیم آیتى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371.
    - Kastein, Josef, History And Destiny of The Jew, translated From The German By Hunter Paterson, New York, Garden City Publishing Co, 1936.
    - Kung, Hans, Judaism: Between Yesterday and Tomorrow, New York, Continuum, 1996.
    - Malamat Abraham, "Origins and Formative period", in: A History of the Jewish People, ed. by: H. H. Ben-Sasson, Cambridge, Harvard University Press, 1994.

    • پى نوشت ها
    1 دانشجوى دکتراى ادیان و عرفان، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 19/10/88 ـ پذیرش: 29/1/89.
    2ـ افرادى مثل ابن عزرا قرن 13م و اسپینوزاى یهودى (قرن 17م) در نقد تورات؛ و هرمان ساموئل رایماروس، لسینگ، و وُلنى (در قرن 18م) در نقد عیساى تاریخى سخن گفته‏اند. افراد دیگرى نیز به اصل وجود حضرت موسى یا حضرت عیسى و یا به رسالت و کتاب آنان اعتراض داشتند و در مقابل نیز عده بسیارى به پاسخ‏گویى پرداختند. براى اطلاعات بیشتر درباره نقد تاریخى کتاب مقدّس و انبیاى آن، و یا اثبات تاریخى بودن آنان، ر.ک: باروخ اسپینوزا، «مصنّف واقعى اسفار پنج‏گانه»، ترجمه علیرضا آل‏بویه، هفت آسمان، ش اول، ص 89ـ103 / آرچیبالد، رابرتسون، عیسى: اسطوره یا تاریخ؟، ترجمه حسین توفیقى / محمّد خلیفه حسن احمد، تاریخ الدیانه الیهودیه، ص 65/Josef Kastein, History And Destiny ofThe Jew, P. 9 Hans Kung, Judaism: Between Yesterday and Tomorrow, P. 48 Abraham Malamat, "Origins and Formative period", in: A History of the Jewish People, p. 28 Hans Kung, Judaism: Between Yesterdayand Tomorrow, p. 48.
    3ـ محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ترجمه سیدمحمّد حسینى، ص 632ـ636 با توضیح اختلاف نسخ) / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 757ـ762 / محمّد السماک، مقدمه الى الحوار الاسلامى المسیحى، ص 13و14.
    4ـ در انجیل یوحنا 20:17 آمده است که حضرت عیسى به مریم مجدلیه مى‏گوید: «... و لیکن نزد برادران من رفته به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى‏روم.» مسیحیان با طرح ناقص آن گفتند: عیسى مى‏گوید نزد پدرم مى‏روم تا بتوانند علیه رسول‏اللّه استدلال کنند. اما از آنجا که رسول‏اللّه مسلط به کتاب سایر ادیان نیز هستند آنان را به نقل صحیح مطلب دعوت کردند و فرمودند: «اگر به آن کتاب عمل مى‏کنید، در آن آمده است: به سوى پدر خودم و شما مى‏روم.» این نشانه تسلط ایشان به منابع دینى مسیحیان است که از نشانه‏هاى نبوت است.
    5ـ احمدبن على طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 27ـ45.
    6ـ ابن هشام، السیره‏النبویه، تحقیق سهیل زکار، ج 1، ص 262 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى المسیحى المبادى، التاریخ، الموضوعات، و الاهداف، ص 113ـ114.
    7ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 414ـ423 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 115ـ118 / محمّد السماک، مقدّمه الى الحوارالاسلامى المسیحى، ص 13 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمّدابراهیم آیتى، ص 450 / محمّدبن محمّد نعمان، الارشاد، ج 1، ص 166ـ169 / عبیداللّه‏بن عبداللّه سدآبادى، المقنع فى الامامه، تحقیق شاکر شبع، ص 66ـ68 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلح‏هاى پیامبر، ص 171ـ176.
    8ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 284 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 114.
    9ـ محمدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 287ـ290 / ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 1001ـ113 / بسام داود عجک، الحوار الاسلاامى المسیحى، ص 118و119.
    10ـ در تاریخ ارسال نامه‏ها اختلاف‏هایى وجود دارد که در ذى‏القعده سال ششم یا ذى‏الحجه سال ششم یا محرم سال هفتم بود، ولى هرچه باشد زمان آن بعد از صلح حدیبیه است. خلاصه یا در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم نامه‏ها ارسال مى‏شود. مثلاً طبرى و ابن‏اثیر آن را در سال ششم هجرى مى‏دانند، ولى مسعودى و ابن‏اسعد در سال هفتم، برخى نیز مثل ابن اسحاق مطلق گفته‏اند بین صلح حدیبیه و رحلت نبى اکرم.
    11ـ مثلاً محمّد حمیداللّه در نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد: اسناد صدر اسلام، تصاویر اکثر این نامه‏ها و پیمان‏ها را آورده و گفته است که اینها در کجا هستند و در چه منابعى به چاپ رسیده‏اند. و حتى سعى کرده است عینا همان نامه را هم چاپ کند و تعداد خط‏ها را به تعداد همان خط‏هاى نسخه اصلى بنویسد. و همچنین آیت‏اللّه احمدى میانجى، در مکاتیب الرسول، مجموع مکاتبات پیامبر را با توضیح و منابع و... آورده است که ما فقط نامه به مسیحیان را آوردیم.
    12ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ترجمه سیدحسین روحانى، ج 3، ص 1057 / ابراهیم حسن حسن، تاریخ الاسلام السیاسى و الدینى و الثقافى و الاجتماعى، ج 1، ص 159 / محمّدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 174ـ180 و 213ـ229 / محمّ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 214ـ229 / احمدبن ابى‏یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 429ـ452 به همراه تصویر نامه.
    13ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1057ـ1060 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 443 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 153ـ160 / حسن ابراهیم حسن، تاریخ‏الاسلام السیاسى، ص 158 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 129ـ131 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 391ـ406.
    14ـ ساکوتر، بغاطر و یا ضغاطر معرب (Autacrator) است.
    15ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1058 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 136ـ137 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 406ـ410 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 206.
    16ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1057 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 183ـ187 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 131ـ132 / حسن ابراهیم حسن، تاریخ‏الاسلام السیاسى، ص 158 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 417ـ429.
    17ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1060 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 173 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 133 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 457ـ462.
    18ـ محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 212ـ213 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 134 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 361ـ372.
    19ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1062 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 206 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 135 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 343ـ351.
    20ـ احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 449 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 227ـ231 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 135و 136 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 148ـ152.
    21ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 953 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 137ـ138 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلح‏هاى پیامبر، ص 159ـ161.
    22ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 954 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 138 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلح‏هاى پیامبر، ص 166ـ168 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 351ـ352.
    23ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 1011 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 138ـ139 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 172 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 462ـ468.
    24ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 455.
    25ـ محمدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 259 / عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1060 / محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 152ـ153.
    26ـ محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 157 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 410ـ416.
    27ـ محمّد حمیداللّه، نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمّد، ص 174 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 205 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 136.
    28ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 480ـ483.
    29ـ محمّدبن نعمان مفید، الارشاد، ص 169 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 152.
    30ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 314.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین.(1389) ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان. ماهنامه معرفت، 19(2)، 69-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسین طاهری آکردی."ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان". ماهنامه معرفت، 19، 2، 1389، 69-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین.(1389) 'ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان'، ماهنامه معرفت، 19(2), pp. 69-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین. ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان. معرفت، 19, 1389؛ 19(2): 69-