ارتباط پیامبر (ص) با مسیحیان
Article data in English (انگلیسی)
ارتباط پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان
تعامل یا تقابل؟
محمّدحسین طاهرى[1]
چکیده
در سالهاى اخیر بزرگترین اهانتها از جانب غربیان به ساحت مقدّس پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، شکل گرفت. مانند اهانت پاپ بندیکت شانزدهم به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، اهانت روزنامههاى دانمارک و نروژ به ایشان، ساخت فیلم علیه ایشان و اسلام و... . این مقاله با بررسى اسنادى بررسى مىکند که با بیان موارد گوناگون تعامل و گفتوگو از جانب نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان، بر این شبهه که اغلب از سوى غربیان و مسیحیان مطرح مىشود که حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله، پیامبرِ خشونت است، خط بطلانى کشد آن حضرت را صلحطلب، مدافع گفتوگو و حامى اقلیتهاى دینى معرفى نماید. از اینرو، موارد متعددى از گفتوگوها، تعاملات و نامههاى ایشان براى تأیید این ادعا مطرح شده است و برخى از اصول این تعامل بیان مىشود تا هم اخلاق سیاسى حاکم بر رفتارهاى ایشان، که برگرفته از اصول اعتقادى اسلام است، مشخص شود و هم پاسخى بر نگاه دور از واقعِ غربیان و مسیحیان غربى به این شبهه باشد.
کلیدواژهها: پیامبر اکرم، تعامل، مسیحیت، خشونت، رحمت، گفتوگو، دیدار، مکاتبه.
مقدّمه
«اسلام دینِ عرب جاهلیت است. اسلام، برآمده از فرهنگ جاهلى است. اسلام دین خشونت است. پیامبر آن هم، مختص عرب حجاز و عصر جاهلیت است. پیامبر اسلام، پیامبر خشونت است و... .» این عبارات، معرِف دیدگاهى است که امروزه جهانِ سکولار و حتى جهانِ مسیحى غرب بسیار آن را تبلیغ مىکنند. معرفى نبى اعظم صلىاللهعلیهوآله به عنوان پیامبرِ شبه جزیره حجاز و نه تمام عالم، و پیامبرى بر اساس تعالیم عصر جاهلى و نه مبعوث از جانب خداوند و تهمتهاى مترتب بر آن، امروزه در جهان غرب امرى عادى تلقّى شده و امروزه بسیارى از مردم، بخصوص در غرب، بر همین اساس حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را مىشناسند.
آنچه امروزه در کتابها، مقالات، فیلمها، رسانهها و حتى در گفتوگوهاى مردمان مغرب زمین به دست مىآید، معرفى حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله به عنوان مردى برآمده از فرهنگ جاهلیت و متأثر از آداب آن است. البته در غرب افراد با اندیشته متفاوت نیز وجود دارند، اما باید گفت: در بهترین صورت، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را پیامبرى از جانب خدا مىدانند ولى براى مردم عرب جاهلى حجاز، نه براى تمام عالم.
پیشرفت دینِ نبى مکرم اسلام در سراسر گیتى و فراگیرى آداب آن توسط مردم اقصا نقاط جهان، مخالفان آن حضرت را واداشت تا با افترا به این پیامبر عظیمالشأن و نفى صفات خوب او، وى را در جهان منفور سازند. سخنان اهانتآمیز پاپ بندیکت شانزدهم در سفر به آلمان، حرکت اخیر برخى مطبوعات اروپایى در اهانت به ساحت پاک این نبى مکرم و ساخت فیلمهایى مانند «فتنه»، نمونههایى از هزاران مورد آن در تاریخ است.
«خشونتطلبى پیامبر اسلام و پیروان ایشان» و «گسترش دین اسلام با شمشیر»، از اولین تهمتهایى بودند که به نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله وارد شدند. این تهمتها بعد از پیروزىهاى بزرگ اسلام در اروپاى آن روز، و اغلب توسط مسیحیان و اروپاییان در جهان نشر یافتند. در اینباره پاسخهایى از جانب مسلمانان داده شد، اما با نگاه گفتوگوى بین ادیانى کمتر به این بحث پرداخته شده است. این مقاله درصدد پاسخگویى به این شبهه از نگاه گفتوگوى بین ادیانى برآمده و چون پاسخ این شبهه مجالى بیش از یک مقاله را مىطلبد، فقط به بخشى از پاسخ مىپردازد.
شکى نیست که اسلام، در هند و آسیاى جنوب شرقى با شمشیر رشد نیافت، بلکه عرفان و معنویت اسلام، مردم را به سمت اسلام کشاند و این شبهه فقط در شرق و جنوب اروپا (قسطنطنیه، اندلس و...) قابل فرض است. سواى مباحث سیاسى، تحریکات مسیحیان روم و اقتضائات جهان در آن زمان که به جنگى چند صد ساله (جنگهاى صلیبى) انجامید، باید به این نکته توجه داشت که بررسى زندگى سیاسى و اجتماعى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ که برگرفته از اصول اساسى اسلام است ـ مىتواند بهترین ترازوى سنجش صحت و سقم این ادعا باشد.
برخلاف کتاب مقدّس حضرت موسى و حضرت عیسى علیهماالسلامکه در اروپا مورد نقد تاریخى قرار گرفتهاند و حتى گاه وجود حقیقى آنان مورد تردید واقع مىشود،2 حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله و کتابش از نظر تاریخى هرگز نه از سوى مسلمانان و نه حتى از جانب اروپاییان مورد تردید قرار نگرفته و زندگى و حیات سیاسى آن حضرت بسیار روشن است. از اینرو، بررسى زندگى اجتماعى و سیاسى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىتواند معرف رعایت اخلاق سیاسى در سیره عملى آن حضرت و پاسخى مناسب به ادعاى غربیان مبنى بر خشونتطلبى نبى مکرّم اسلام باشد.
این نوشتار درصدد است با بیان موارد گفتوگو بین نبى مکرم اسلام و مسیحیان از زمان بعثت تا اوج قدرت آن حضرت، از نظر تاریخى ثابت نماید که سیره و اصل عملى غالب نزد حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله، سیره گفتوگو و مدارا بوده تا جنگ و خشونت، و اصولاً اغلب جنگهاى رسول اللّه بعد از ابلاغ پیام و اعلان دعوت حق بوده و در موارد متعدد، آن حضرت گفتوگو را بر جنگ ترجیح مىداده است.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و به تبع آن ائمّه شیعه همواره بر گفتوگو و منطقِ سخن، تأکید داشته و این مهم را برگرفته از عقلانیت دین خود مىدانند. سردمدار گفتوگو در اسلام، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که به عنوانمؤسس و اولین حاکم در اسلام مطرح است. از اینرو، سرتاسر زندگى پیامبر و ائمّه اطهار علیهمالسلام پر است از گفتوگو و مناظره، و حتى در مواردى که شخص مقابل به ناسزاگویى مىپرداخت، معصومان علیهمالسلام از منطق سخن خارج نشده، اخلاق اسلامى را رعایت مىنمودند. معصومان علیهمالسلام نه تنها هرگز از منطق گفتوگو و مناظره گریزان نبودند، بلکه همواره خود مشوق و سردمدار آن بودند. در این مقاله، مجال بیان همه این موارد نیست، لکن در حد امکان مواردى از گفتوگوى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهبا مسیحیان بیان مىگردد تا این ادعا که آن حضرت پیشتاز صحنه گفتوگو و تعامل با دیگران بودند، به اثبات برسد.
مراد از «تعامل» در این نوشتار، اعم از هرگونه گفتوگو، مشافهه، مناظره، مجادله و مکاتبه است و هرگونه ارتباط طرفینى را نوعى تعامل به حساب آوردهایم. این موارد که در سیره سیاسى حاکمان تا آن زمان کمنظیر ـ اگر نگوییم بىنظیر ـ بود، خود بهترین دلیل بر اخلاق سیاسى مبتنى بر اصول اعتقادى و اخلاق اسلامى حاکم بر سیره نبوى است. امید است با بررسى موارد متعدد تعامل پیامبر اکرم با مسیحیان، بخشى از پاسخ ما به ادعاى خشونتطلبى آن حضرت که عمدتا از جانب مسیحیان و اروپاییان مطرح مىشود، ارائه گردد. پاسخهاى تفصیلى مجال دیگرى مىطلبد.
این مقاله در دو محور «گفتوگوى نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله بامسیحیان» و «اصول اخلاقى و سیاسى آن حضرت در تعامل با مسیحیان» به بحث مىپردازد.
1. گفتوگوى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهبا مسیحیان
درباره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، ذکر این نکته لازم است که گفتوگو، بحث، مناظره، نامه و پیمانهایى که آن حضرت با مسیحیان داشتند، مورد قبول تمام تاریخنویسان مىباشد. اهتمام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهبه رابطه دوستانه و مسالمتآمیز با دیگران، بخصوص مسیحیان روم و نجران، و اعتقاد ایشان به زندگى صلحآمیز امت اسلامى با دیگر ادیان، به ویژه مسیحیان، و تأکیدى که بر مدارا با ساکنان مناطق مورد جنگ و حتى بر عدم قطع درختان و نکشتن بىگناهان، اسیران، مجروحان، زنان و کودکان در زمان جنگ داشتند و اماننامه معروف ایشان به مسیحیان درباره آزادىهاى دینى و مدنى خود، بهترین گواه بر صلحطلب بودن پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله است و خود دلیلى است که آن حضرت همواره از جنگ، خونریزى و منازعههاى بىمورد گریزان بودند و منطق گفتوگو را بر هر امر دیگر مقدم مىداشتند.
شاید بهترین دلیل بر این امر، پیمانى باشد که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهدر سوم محرم سال دوم هجرى درباره رابطه مسلمانان با مسیحیان در مسجدالنبى، انشا نمودند و امام على علیهالسلام آن را نوشتند و پیامبر صلىاللهعلیهوآلهآن را مهر کردند. بخشهایى از پیمان چنین است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. این عهدى است که محمّدبن عبداللّه، فرستاده خدا، براى تمام مسیحیان نوشته است. این نامهاى است که آن را محمّدبن عبداللّه براى همه مردم نوشته تا آنان را بشارت دهد و انذار کند... تا براى مردم بر خدا بعد از نبى حجتى نباشد، و خداوند عزیز و حکیم است. این نامه را نوشت براى اهل ملت او، و براى هر کسى که در مشرق یا مغرب زمین، مسیحى است، دور باشد یا نزدیک، عرب فصیح باشد یا عجم، شناخته شده باشد یا ناشناخته. این نامه عهدى است براى آنان، و هرکس عهدِ در آن را بشکند و با آن مخالفت کند و از آنچه امر شد تعدى کند، همانا عهدِ خدا را شکسته و میثاق خدا را نقض کرده و دین خدا را مسخره کرده و او مستوجب لعنت است، چه از حاکمان باشد یا از مسلمانانِ مؤمن... براى مسیحیان است، آنچه براى من، نزدیکان من، ملت من و طرفداران من است. مثل این است که آنان رعیت و اهل ذمّه من هستند. ما هرگونه اذیت کردن آنان را منع مىکنیم... . هیچ اسقفى لازم نیست اسقفیت خود را تغییر دهد. هیچ راهبى لازم نیست که از رهبانیت خود دست کشد. هرکس در صومعه هست، بماند. هرکس در گردش است، بگردد. هیچ بنایى از کلیساها و محل تجارت آنان نباید خراب شود، و هیچ چیز از مال کلیساها نباید در بناى مسجد و منازل مسلمانان وارد شود. هرکس این کار را بکند، عهد خدا را شکسته و با رسول او مخالفت ورزیده است. بر راهبان و اسقفان، نه جزیه است نه غرامت، و من ذمّه آنان را در هرجا که باشند، حفظ مىکنم؛ در خشکى یا بیابان، در شرق یا غرب، در جنوب یا شمال، آنان در ذمّه و میثاق من هستند و از هر بدى در اماناند. و همچنین هرکس که در کوهها یا مواضع مبارک، عبادت مىکند، اینگونه است و از محصول زراعتشان خراج و زکات نگیرید... با آنان مگر به چیز خوب مجادله نکنید... هرکس با عهد خدا مخالفت ورزد و برخلاف آن عمل کند، میثاق خدا را مخالفت کرده و با رسول خدا مخالفت ورزیده است... کسى تا دنیا زنده است نباید به این عهد مخالفت ورزد تا دنیا به آخر برسد.
افرادى مثل ابوبکربن ابىقحافه، عمربن الخطاب، عثمانبن عفان، ابوالدرداء، ابوهریره، عبداللّهبن مسعود، عباسبن عبدالمطلب، زبیر بن عوام، طلحهبن عبداللّه، سعدبن معاذ، سعدبن عباده، ثابتبن نفیس و زیدبن ثابت شاهد بودند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله مفاد این پیماننامه را بیان فرمودند و علىبن ابیطالب علیهالسلام هم آن را نوشتند.
نقل است که اصل نسخه پیماننامه که سلطان سلیم آن را به دست آورد، در دیر طور مصر موجود است. در چندین جا نیز اصل بحث به چاپ رسیده است؛ از جمله در سال 1630م در پاریس به زبان عربى با ترجمه لاتین، در سال 1655م در لندن به عربى و لاتین و در 28 شوال 1298ق (22 سپتامبر 1881) در مصر.3
این پیمان که در سال دوم هجرت و پس از تثبیت خلافت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ابلاغ شده است، بهترین گواهبر روحیه صلحطلبى و سیره مبتنى بر گفتوگوى آنحضرت است که شاید بتوان آن را شاهکار دفاع از حقوق اقلیتهاى دینى ـ که امروزه شعار کشورهاى به ظاهر دموکراتیک جهان است ـ دانست.
الف. دیدارهاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان
1. دیدار با نمایندگان ادیان مختلف
روایتى است طولانى که مرحوم طبرسى در احتجاج، آن را به سند قوى به نقل از امام صادق علیهالسلام از پدرانشان، از امام على علیهالسلامنقل کرده است. حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: روزى پیروان دینهاى پنجگانه (یهود، مسیحیت، طبیعتپرستان، دوگانهپرستان و مشرکان عرب) با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نشستى داشتند؛ هرکس حرف خود را زد و پیامبر نیز به آنان جواب داد. یهودیان گفتند: عُزَیر پسر خداست. مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداست و با او یکى است. طبیعتگرایان گفتند: اشیا همه قدیم هستند. دوگانهپرستان گفتند: نور و تاریکى ادارهکنندگانِ عالم هستند، و مشرکان گفتند: بتها خدایان ما هستند. همگى به رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله گفتند: اگر حرف ما را بپذیرى ما نیز با تو هستیم، وگرنه با تو مجادله مىکنیم. پیامبر فرمودند: من به خداى بىشریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودى غیر از او کافرم. سپس با یکایک آنها به بحث پرداختند. در اینجا، به علت طولانى بودن مباحث، فقط به بحث با مسیحیان اشاره مىگردد:
پیامبر صلىاللهعلیهوآله پس از رد کردن دلیلِ پسر بودن عُزَیر (در عبرى عزرا) براى خداوند نزد یهودیان، خطاب به مسیحیان چنین فرمودند: شما گفتید [خداوندِ] قدیم ـ عزّوجلّ ـ با مسیح، پسرش، یکى شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوندِ]قدیم، چون با این پدید آمده، یعنى عیسى علیهالسلام، یکى شده، حادث است؟ یا عیسى که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخنِ شما از اینکه وى با خدا متحد شده، این است که وى از کرامتى برخوردار شده است که هیچکس غیر از وى، از چنین کرامتى برخوردار نگشته است؟
اگر منظورتان این است که قدیم، حادث شده است که خودتان را باطل کردهاید؛ چون قدیم، محال است که منقلب شود و حادث گردد، و اگر مقصودتان این است که عیسى علیهالسلام قدیم شده است، حرف محالى گفتهاید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد.
و اگر منظورتان از اتحاد مسیح با خدا، این است که خداوند، وى را از بین دیگر بندگان، برگزیده، و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسى و مفهومى که به خاطر آن با خدا یکى شده است، اقرار کردهاید؛ زیرا هنگامى که عیسى حادث باشد و خداوند با وى یکى شده باشد ـ یعنى معنایى را آفریده که به خاطر آن، عیسى برترین خلق خداوند شده ـ در این صورت، هم عیسى و هم آن معنا، حادثاند و این، برخلاف سخنى است که در آغاز گفتید.
على علیهالسلام مىفرماید: مسیحیان گفتند: اى محمد! چون خداوند به دست عیسى علیهالسلام چیزهاى شگفتى نمایان ساخت، وى را به خاطر احترام، فرزند خود قرار داد.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به آنان فرمودند: «آنچه در اینباره با یهودیان گفتم، شنیدید؟» آنگاه همه آن بحث را تکرار کرد که انجام امور شگفتآور، دلیل فرزند بودن نیست. همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان که گفت: اى محمّد! آیا شما نمىگویید ابراهیم، خلیلاللّه [دوست خدا] است؟ پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: چنین مىگوییم. وى گفت: اگر این است، چرا ما را از اینکه بگوییم عیسى پسر خداست، منع مىکنید؟
پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: این دو مانند هم نیستند؛ چون وقتى مىگوییم: ابراهیم «خلیل اللّه» است، بدان سبب است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است. معناى خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم، نیازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از دیگران، کنارهگیر و روگردان و بىنیاز بود. چون وقتى که تصمیم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکنند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: بندهام را دریاب. جبرئیل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت گرفتارىهایت را بر عهده من بگذار؛ خداوند، مرا براى یارى تو فرستاده است. ابراهیم گفت: نه، خداوند براى من بس است و بهترین وکیل است؛ من از دیگران چیزى نمىخواهم و جز به وى، نیازمند نیستم. پس خداوند، وى را خلیل خود، یعنى نیازمند، محتاج و وابسته به او و بریده از دیگران خواند.
و اگر خلیل از خُلّه [به معناى آگاه]گرفته شود، یعنى: به آن امر، آگاه شده و به اسرارى رسید که دیگران به آن نرسیدهاند. در این صورت، معناى خلیل، عالِم به خدا و امور الهى است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمىگردد. نمىاندیشید که اگر وى وابسته به خدا نمىشد، خلیل وى نمىگشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمىیافت، خلیل وى نمىشد. ولى اگر کسى فرزندى به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند، یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وى است؛ چون به دنیا آمدن، قائم به اوست. از سوى دیگر، اگر شما به خاطر اینکه خدا به ابراهیم گفته «خلیلى» [دوست من]، قیاس کرده و بگویید: عیسى پسر خداست، باید بگویید موسى نیز پسر اوست؛ چون معجزههایى که موسى داشت، پایینتر از معجزههاى عیسى نبود. بنابراین، بگویید موسى نیز پسر خداست. بر این اساس، باید بگویید که وى، استاد، آقا، عمو، رئیس و فرمانرواى خداست؛ به همان شکل که براى یهودیان گفتم.
آنان به یکدیگر گفتند: در انجیل آمده است که عیسى گفت: به سوى پدرم مىروم. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: اگر به آن کتاب عمل مىکنید، در آن آمده است: به سوى پدر خودم و شما مىروم.4
آنان گفتند: از همان روى که عیسى پسر خداست، همه آنانى را که عیسى مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند. رسول خدا فرمودند: در این کتاب، چیزهایى است که ادعاى شما بر اینکه عیسى به خاطر ویژگىاش به خدا، پسر او شده است، رد مىکند؛ چون شما گفتید: ما از آن روى به عیسى «پسر خدا» مىگوییم، که خدا به وى چیزهایى اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما مىدانید که آنچه به عیسى اختصاص داد، به آنانى که عیسى خطاب به آنها گفت: به سوى پدرم و پدر شما مىروم، اختصاص نداده است. بنابراین، ادعاى ویژگى به عیسى باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگى عیسى براى کسانى که مثل وى نبودند، طبق کلام عیسى ثابت شد. شما کلام عیسى را نقل مىکنید و بر غیرمفهوم آن تأویل مىکنید؛ چون هنگامى که وى گفت: «پدرم و پدر شما»، بجز آنچه که شما فهمیدید و روى آوردید، منظورش بود. شاید وى مقصودش آن بود که به سوى آدم و یا نوح رفتم و خداوند، مرا نزد آنان مىبرد و با آنان یکجا گرد مىآورد و آدم و نوح، پدر من و شما هستند. عیسى، جز این را اراده نکرده بود.
على علیهالسلام فرمودند: مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تاکنون، مجادلهگر و گفتوگوگرى همچون تو ندیده بودیم. درباره کارهاى خویش مىاندیشیم.5
.2. دیدار با مسیحیان در مکّه
در سال هفتم بعثت (شش سال پیش از هجرت) قریب 20 نفر از مسیحیان وقتى خبر رسالت حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را شنیدند به مکه آمدند و ایشان را در مسجدالحرام ملاقات نمودند. آنان در کنار حضرت نشستند و با ایشان صحبت کردند. پیامبر آنان را به خداى واحد دعوت کردند و برایشان قرآن تلاوت نمودند. آنان تحت تأثیر آیات قرآن، اشک از چشمانشان سرازیر شد و به تصدیق رسول اللّه پرداختند و به او ایمان آوردند. بعد از این قضیه ابوجهلبن هشام بر آنان خرده گرفت که ایشان شما را فریب داده است، ولى آنان گفتند ما فریب نخوردیم؛ شما بر دین خود باشید ما بر آنچه هستیم، هستیم. در اینجا بود که آیات 52 تا 55 سوره «قصص» نازل شد: «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ أُوْلَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ.»6
3. دیدار با مسیحیان نجران
این دیدار در «عام الوفود» (6 هجرى) در مدینه به وقوع پیوست. نجران، سرزمینى در یمن در حدود 900 کیلومترى جنوب شرقى مکه بود که قبیله بنىالحارث و گروهى مسیحى، در آنجا زندگى مىکردند. پیامبر در نامهاى به مسیحیان نجران، آنها را به اسلام دعوت کرد. آنان در جواب، هیأتى (حدود 60 نفر) را نزد رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله فرستادند که در بینشان 14 تن از اشراف نجران هم بودند. آنان کارها را به سه نفر به نامهاى عبدالمسیح عاقب، ایهم السید و ابوحارثهبن علقمه سپردند. ابوحارثه که اسقف و رهبر دینى آنان بود، نزد روم هم اعتبار و منزلتى داشت و تحت حمایت آن دولت بود.
ابوحارثه در ظاهر و باطن به پیامبر احترام مىگذاشت و حتى در راه سفر به مدینه وقتى برادرش کوزبن علقمه، اهانتى به نبىاکرم صلىاللهعلیهوآلهکرد به او گفت: تو خود اینچنینى، و وقتى با اعتراض وى مواجه شد به او گفت: او همان پیامبرى است که ما منتظر آمدن اوییم.
وقتى آنان وارد مسجدالنبى شدند، در موقع نماز به سمت مشرق نماز خواندند. صحابه خواستند با آنان برخورد کنند، ولى پیامبر فرمودند: با آنان کارى نداشته باشید، بگذارید با آرامش به هر سمتى که مىخواهند نماز گزارند. در تاریخ آمده که در همان هنگام نمایندگان یهودیان هم آمدند و بین مسیحیان و یهودیان اختلاف درگرفت؛ یهودیان انجیل و عیسى را انکار کردند و یکى از مسیحیان هم موسى و تورات را انکار کرد. داستان این ماجرا در آیه 113 سوره «بقره» نقل شده است: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ.» سپسدرباره حضرت ابراهیم بحث شد. یهودیان، ابراهیم را یهودى و مسیحیان وى را مسیحى خواندند. از اینرو، آیات 65 تا 67 «آلعمران» نازل شد: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّا وَلاَ نَصْرَانِیّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفا مُسْلِما وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.» بعد از این واقعه، رو به پیامبر کردند و گفتند: آیا ما هم باید تو را مثل حضرت عیسى خدا بدانیم و عبادت کنیم؟ پیامبر در جواب فرمود: هرگز، من غیر خداى واحد را نمىپرستم و شما را هم دعوت مىکنم فقط او را بپرستید. سپس آیات 79 و 80 «آلعمران» نازل شد: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادا لِّی مِن دُونِ اللّهِ وَلَـکِن کُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَةَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابا أَیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُسْلِمُونَ.»پس از آن، نماینده مسیحى به مجادله با نبى اکرم پرداخت و درباره شخصیت عیسى مسیح بحث کرد و گفت: او خدا، پسر خدا و شخص سوم تثلیث است. پیامبر فرمودند: شما تسلیم خدا نیستید، شما براى خدا فرزندى قایل هستید. آنان در جواب گفتند: پس پدر عیسى کیست؟ در این هنگام آیاتى از سوره «آلعمران» نازل شد که در آن مىفرماید: مَثَل عیسى مَثَل آدم است و از خاک خلق شده. در ادامه، آیه «مباهله» نازل شد: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ.» (آلعمران: 61)
پیامبر وقتى دیدند گفتوگو ثمرى ندارد، آنان را دعوت به مباهله کردند. آنان ابتدا پذیرفتند و از حضرت مهلت خواستند. سپس با عبدالمسیح عاقب مشورت کردند. او گفت: به نظر من، او رسول خداست؛ و اگر با اهلبیت خود آمد، با او مباهله نکنید که همه شما نابود خواهید شد ولى اگر با سپاه و لشکر آمد با او مباهله کنید. و وقتى پیامبر با على، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلامآمدند، آنها پشیمان شدند و نمایندهاى را نزد رسول اللّه فرستادند که شما به دین خود باشید، ما هم به دین خود؛ شخصى را بفرست تا مصالحه کنیم. پیامبر با آنان مصالحه کرد و عهد و امانى را براى مال و جان آنان در نظر گرفت و آنان برگشتند. پس از مدتى، ایهم السید و عبدالمسیح عاقب نزد پیامبر آمدند، مسلمان شدند و در منزل ابوایوب انصارى منزل گرفتند.7
4. دیدار با عداس مسیحى
وقتى پیامبر به طائف رفت، او را سنگ زدند و دعوتش را نپذیرفتند. از اینرو، از طائف خارج شد و به باغ عتبه و شیبه (پسران ربیعه) پناه برد. بردهاى مسیحى به نام عداس برایش طبقى از انگور آورد. پبامبر «بسماللّه» گفتند و آن را خوردند. عداس گفت: این لغت برایم آشناست. پیامبر فرمود: اهل کجایى؟ گفت: اهل نینوا و مسیحى هستم. فرمود: از بلاد مرد صالح خدا، یونس بن متى. گفت: او کیست؟ فرمود: او برادرم است، ما هر دو پیامبریم. عداس تحت تأثیر حضرت، اسلام آورد و مرید ایشان شد.8
5. دیدار با عدىبن حاتم طایى
عدى پسر حاتم طایى معروف، حاکم و رئیس قبیله «طى» بود و وقتى لشکر پیامبر به قبیله طى رسید با اهلبیت خود فرار کرد ولى قومش اسیر شد و او بنا بر قولى، بعد از آزادى خواهرش از شام به مدینه آمد و وقتى وارد مدینه شد، پیامبر او را بسیار احترام نمود و بعد از گفتوگو با او، وى را به اسلام دعوت کرد و به او گفت: اسلام در آینده بر همه پیروز، و مسلمانان در جهان عزیز خواهند شد. او ابتدا نپذیرفت، ولى سرانجام اسلام آورد.9
ب. نامههاى پیامبرصلىاللهعلیهوآلهبه مسیحیان
پیش از ورود به بحث لازم به ذکر است که پیامبر بعد از صلح حدیبیه در ذىالقعده سال ششم به مدینه بازگشت. پس از اینکه آیه «اِءنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحا مُبِینا» (فتح: 1) نازل شد، پیامبر تصمیم گرفت به سران قبال و ممالک دیگر، نامه بنویسد. هرچند در تاریخ ارسال این نامهها اختلاف است،10 ولى این مسلم است که پیامبر همزمان به شش نفر که هریک مسلط به زبان آن قوم بودند، نامه داد که به امپراتورى فارس و روم، پادشاهان حبشه و مصر، و حارثبن ابىشمر غسانى حاکم تخوم شام و هوزهبن على حنفى حاکم یمامه ببرند. البته پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دهها نامه نوشتهاند که در ذیل به برخى از آنها که به مسیحیان نوشتهاند، اشاره مىگردد. تصاویر نامههاى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبه حاکمان سایر بلاد در برخى از کتابها و مجلات آمده است.11
1. نامه به نجاشى حاکم حبشه
این نامه توسط عمرو بن امیه ضمرى به سمت نجاشى فرستاده شد. بنابر آنچه در تاریخ آمده، نجاشى اسلام آورد، گرچه اسلام آوردن خود و خانوادهاش را براى مسیحیان حبشه مخفى مىکرد، ولى به آن ملتزم بود و حتى از ارسال خراج سالیانهاى که به هرقل (هراکلیوس) قیصر روم مىفرستاد، خوددارى کرد. او مىگفت: این همان پیامبرى است که در انجیل بشارت او را دادهاند. وى هدایایى (از لباس و اسب و انگشتر و...) را هم براى نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله فرستاد که در مکاتیب الرسول به شش مورد آن اشاره شده است.
درباره متن نامه اختلافات جزئى وجود دارد، ولى د.م دنلپ، خاورشناس اسکاتلندى، به اصل نامه دست یافته و تصویر آن را در ژانویه 1940م در مجله انگلیسىزبان «جمعیت سلطنتى آسیایى» (JRAS) چاپ کرده است. متن نامه مزبور چنین است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد فرستاده خدا به نجاشى اصحم، بزرگ حبشه.
گزند نمىبیند کسى که پیرو راستى گردد. پس از سپاس و ستایش خدا، همانا من نزد تو خداوندى را مىستایم که جز او خدایى نیست؛ فرمانروایى وارسته از همه کمبودها و به دور از عیب و تباهى، رهاننده مردم از هراس و سرپرست روزى و زندگانى بندگان خویش. و گواهى مىدهم که عیسى پسر مریم، روح خدا و کلمه اوست که آن را افکند بر مریم عذراى پاکِ پاکدامن. پس مریم به عیسى بارور گشت از دمیدن روح خدا در او، همچنان که او آدم را به دست خویش آفرید. و من تو را به سوى خداوند یگانه بىشریک فرا مىخوانم و به ادامه فرمانبردارى از وى دعوت مىکنم، و اینکه پیرو من باشى و آنچه را که بر من نازل شده است، بپذیرى؛ زیرا من فرستاده خدا هستم. و من فرا مىخوانم تو را و سپاهیانت را به سوى خداى چیرهدست و شکوهمند و بزرگ. به درستى که من پیام خدا را رساندم و اندرز و نیکخواهى را بیان کردم. از اینرو، پند مرا بپذیر. درود و ایمنى از عذاب خدا از آنِ کسى است که پیرو هدایت شود.
البته در برخى نسخهها، پیش از جمله «من فرستاده خدا هستم»، چنین آمده است: من پسر عموى خود جعفر را با شمارى از مسلمانان به سوى تو فرستادم. وقتى نزد تو آمدند از آنان پذیرایى کن. ولى این جملهها در متن نسخه دنلپ نیست.12
2. نامه به هراکلیوس قیصر روم
پیامبر صلىاللهعلیهوآله پس از تثبیت خلافتش، نامهاى نیز به هراکلیوس (هرقل) قیصر روم نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. متن نامه چنین است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد بنده و رسول خدا به هرقل، بزرگ روم.
کسى که پیرو هدایت است گزند نمىبیند. اما بعد، من شما را به اسلام دعوت مىکنم. اسلام بیاور تا ایمن بمانى. اسلام بیاور تا خداوند دوبار تو را پاداش دهد. و اگر قبول نکنى، گناه پیروانت به گردن توست. و اى اهل کتاب، بیایید به کلمه حقى که میان ما و شما یکسان است، روى آوریم؛ بدین معنا که غیر خداى یکتا را نپرستیم و در پرستش او چیزى را شریک نسازیم، و غیر خدا را براى خود، خدا نگیریم و اگر آنها از حق روى گردانند، بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
حامل نامه، دُحیهبن خلیفه کلبى بود. هراکلیوس (هرقل) انسانى عالِم به کتاب و نجوم بود و مىدانست وقت فرا رسیدن پیامبرى است که کتاب آنان به او بشارت داده است و این را از اباسفیان که همراه تجار عرب به آنجا براى تجارت رفته بود، نیز سؤال کرد. حتى خواست مسلمان شود ـ ولى اطرافیانش گفتند: شرم بر ما که بخواهیم تحت اداره اعراب رویم، و او را مانع شدند. او حاضر به جذیه دادن شد، ولى باز اطرافیان نپذیرفتند. از اینرو، به دحیه گفت: من مىدانم صاحب این نامه نبى مرسل است، ولى از رومیان مىترسم، وگرنه مسلمان مىشدم. البته در برخى از نقلها، آمده است که هراکلیوس جوابى بدین مضمون به پیامبر داد:
به محمد رسول خدا، که عیسى به او بشارت داده بود. از طرف قیصر حاکم روم. نامهات با رسولت به من رسید و من شهادت مىدهم که تو رسول خدایى و ما نام تو را در انجیل یافتیم. عیسى بن مریم به تو بشار داده است. من اهل روم را به ایمان به تو دعوت کردم ولى آنان نپذیرفتند، گرچه اگر مىپذیرفتند به نفعشان بود. من خود، بسیار دوست داشتم که در نزد تو بودم و به خدمتگزارى تو و شستوشوى پاهاى تو مىپرداختم.13
3. نامه به اسقف ضُغاطر14
ضغاطر، اسقف اعظم روم در قسطنطنیه بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآله نامهاى به او نوشت و به دحیهبن خلیفه کلبىکه نامه قیصر روم را مىبرد، داد تا به او بدهد. در نامهچنین آمده بود:
به ضغاطر اسقف. سلام بر کسى که ایمان آورده. همانا عیسىبن مریم روحاللّه و کلمه اوست که خداوند او را در وجود مریم پاک قرار داد و من به خدا و آنچه بر ما نازل کرده و آنچه که بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط نازل کرده و بر آنچه موسى و عیسى آوردهاند و آنچه را که انبیا آوردهاند، بىآنکه فرقى بین آنها ببینم، ایمان دارم و همه ما به فرمان خدا و پرستش او گردن نهادهایم. آن کس که پیرو هدایت است گزند نخواهد دید.
دحیه پس از دادن نامه پیامبر به هراکلیوس، با سفارش و راهنمایى او نزد ضغاطر رفت و نامه را به او داد. ضغاطر گفت او نبى مرسل است؛ من او را به نام و صفت مىشناسم و به او در انجیل وعده داده شده است. سپس لباس سفیدى پوشید و به روم رفت و به مردم روم گفت: نامه احمد به دستم رسید که ما را به خداى واحد خواند و من شهادت مىدهم که خدایى غیر از اللّه نیست، و محمّد عبد و رسول خداست. دحیه مىگوید: او را کشتند و پیکرش را در آتش سوزاندند. دحیه نزد هراکلیوس برگشت و قضیه را به او خبر داد.15
4. نامه به مُقَوْقِس
جُریج [جُورج]بن مینا مقوقس، از جانب هراکلیوس قیصر روم، فرماندار اسکندریه مصر بود. پیامبر نامهاى بدین مضمون به او نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّدبن عبداللّه به مقوقس، بزرگ مصر.
در امان است آن کس که پیرو هدایت است. پس از ستایش خدا، من تو را به اسلام دعوت مىکنم. اسلام بیاور تا ایمن بمانى. اسلام بیاور تا خداوند دوبار تو را پاداش دهد و اگر قبول نکنى گناه اهل مصر بر گردن توست. و اى اهل کتاب، بیایید به کلمه حقى که میان ما و شما یکسان است، روى آوریم؛ بدین معنا که غیر خداى یکتا را نپرستیم و در پرستش او چیزى را شریک نسازیم، و غیر خدا را براى خود، خدا نگیریم و اگر آنها از حق روى گردانند، بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
حامل نامه حاطب بن ابىبلیعه لخمى بود. وقتى حاطب نامه را به مقوقس داد، گفتوگویى بین آنان درگرفت و مقوقس، از حاطب از احوالات کاتب نامه پرسید، و حاطب جواب داد و گفت: او رسول خداست، قریش و یهود دشمن او و مسیحیان دوستان او هستند؛ همانگونه که موسى به عیسى بشارت داد، عیسى نیز به محمّد بشارت داد... . مقوقس گفت: من در حرفها و کارهاى او چیزى از سحر، گمراهى و کذب نمىبینم و گمان مىکنم او همان پیامبر بشارت داده شده است... مردم مصر حرف مرا در اطاعت از او نمىشنوند؛ از اینرو، نامهاى مىنویسم و هدیهاى مىدهم و نزد ایشان ببر. سپس نامهاى بدین مضمون نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان. براى محمّدبن عبداللّه از طرف مقوقس، بزرگ مصر.
سلام بر شما. اما بعد، نامهات را خواندم. و آنچه را گفتى و به آن دعوت کردى درک کردم و یقین کردم تو نبى هستى. ولى من گمان مىکردم آن نبى از شام خواهد آمد. فرستادگانت را تکریم کردم و برایت دو کنیز خوب از مصر همراه با جامه و شترى خوب براى سوار شدن فرستادم. درود بر تو باد.
نام این دو کنیز ماریه و سیرین بود. ماریه قبطیه اسلام آورد و به تزویج پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله درآمد و ابراهیم، پسرپیامبر صلىاللهعلیهوآله از اوست. در مکاتیب الرسول چندین موردهدیه از جانب مقوقس به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله شمرده شدهاست. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به خاطر این کار بر مصریان حمدگفت و به مسلمانان گفت: پس از من، خداوند مصر رابر شما مىگشاید، با مردمش به نیکى رفتار کنید کهآنها با شما خویشاوندى دارند و در پناه شما هستند.16
5. نامه به حارثبن ابىشمر غسانى
حارثبن ابىشمر غسانى، حاکم تخوم شام، تحت حمایت هراکلیوس و مسیحى بود. پیامبر توسط شجاعبن وهب اسدى نامهاى بدین مضمون به او نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد رسول خدا به حارثبن ابىشمر.
گزند نبیند کسى که پیرو هدایت است و کسى که بر خداایمان آورد و او را تصدیق کند. پس من تو را دعوت مىکنمکه به خداى واحدى که شریک ندارد، ایمان آورى، تاسلطنت تو برایت باقى بماند.
حارث خطاب به حامل نامه گفت: چه کسى مىخواهد سلطنت مرا بگیرد؟ او در هرجا باشد من او را از بین مىبرم. او حتى سپاهى براى مقابله آماده کرد و به شجاعبن وهب گفت: آنچه را که دیدى به رئیس خود گزارش کن و در نامهاى به هراکلیوس ماجرا را براى او شرح داد. هراکلیوس به او گفت: به سوى او مرو، او را سرگرم کن و در ایلیا به من بپیوند.
البته در تاریخ آمده که حارث غلامى مسیحى به نام مُرى داشت. او صفات رسولاللّه را از شجاع پرسید و تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد و براى پیامبر اسلام سلام رساند. وقتى خبر به رسولاللّه رسید فرمود: او راست گفت.17
6. نامه به حاکم عمان
عمان آن زمان تحت حکومت جَیفَر و عَبْد فرزندان جَلُنْدى بود که مسیحى بودند و حکومت جیفر، بزرگتر بود. پیامبر طى نامهاى که توسط عمرو بن عاص به آنها نوشت، آنان را به اسلام دعوت کرد. متن نامه چنین است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّدبن عبداللّه به جیفر و عبد، فرزندان جلندى.
سلام بر آن کس که پیرو هدایت است. امّا بعد، من شما را به اسلام دعوت مىکنم. اسلام آورید تا ایمن بمانید. همانا من فرستاده خدا براى همه مردم هستم، تا هر که را که زنده است انذار کنم و کلمه عذاب به کافران مسلم گردد. شما دو نفر، اگر به اسلام اقرار کنید، بر جایتان باقى مىمانید، ولى اگر از اقرار به اسلام سر باز زنید، ملک شما از شما زایل مىشود و لشکرِ من به سوى شما مىآید و نبوت من بر ملک شما چیره خواهد گشت.
این نامه را اُبىّبن کَعب به دستور نبى اکرم نوشت. عمروبن عاص ابتدا نامه را به عبد که حاکم کوچکتر بود داد، عبد از عمرو بن عاص از پیامبر و امر و نهى او پرسید. عمرو گفت: او ما را به اطاعت خدا امر و از معصیتِ او نهى مىکند، به صله رحم و نیکوکارى امر، و از ظلم، شرب خمر، زنا، حسادت، بت، سنگ و صلیب منع مىکند. عبد از این سخنان خوشش آمد و نامهاى به جیفر حاکم بزرگتر نوشت. عمروبن عاص هم گفت: اگر اسلام آورید، بر ملک خود باقى مىمانید. به توصیه رسولاللّه آنها اسلام آوردند و همراه آنان بسیارى از مردم هم ایمان آوردند.18
7. نامه به هَوْذَهبن على حنفى
هوذه حاکم یمامه و مسیحى بود، ولى همپیمان کسرى و حافظ منافع او بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآله توسط سلیطبن عمروبن عبد شمس عامرى نامهاى به این مضمون براى او فرستاد:
به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمّد رسول خدا، به هوذهبن على.
در امان است آن کس که پیرو هدایت است. بدان که دین من همه جا را مىگیرد، پس اسلام بیاور تا ایمن باشى و تا آنچه در اختیار دارى به تو واگذارم.
او اسلام را نپذیرفت، ولى نامهاى به پیامبر نوشت که من شاعر و خطیب قوم خود هستم و تو به چیزهاى خوبى مرا دعوت کردى؛ اگر مىخواهى در برخى موارد مسئولیت رسالت خود را به من بسپار تا تبعیت کنم. و هدایایى براى نبى اکرم صلىاللهعلیهوآلهفرستاد. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهنیز از آنرو که رسالت امرى الهى است و پیامبر حقانتخاب شریک را ندارد، آنها را رد کرد.19
8. نامه به ابىحارث بن علقمه و اسقفان نجران
پیامبر خطاب به ابىحارث بن علقمه اسقف اعظم نجران و سایر اسقفان و کاهنان چنین نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب. از محمّد نبى و رسول خدا به اسقفان نجران.
من حمد و سپاس مىگویم خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب را. اما بعد، من شما را به عبادت خدا، به جاى عبادت عباد، دعوت مىکنم و شما را به ولایت خدا به جاى ولایت عباد دعوت مىکنم. اگر ابا کنید باید جزیه بدهید. اگر ابا کنید پس منتظر جنگ باشید.
اسقف نجران با شخصى از عمان به نام شرحبیل بن وداعه مشورت کرد. او گفت: من فقط مىدانم که خدا به ابراهیم وعده نبوت را از ذریه اسماعیل داده است، شاید او همان باشد و من درباره نبوت او نظرى ندارم. سپس این اسقف با چند تن دیگر و حتى مردم، مشورت کرد و نتیجه این شد که اسلام را نپذیرند، ولى حاضر به فرستادن عدهاى براى گفتوگو شدند ـ که توضیح آن پیشتر آمد ـ و در نهایت کار به مباهله کشید و آنان نپذیرفتند و حاضر به جزیه شدند. پیامبر هم در جواب آنان نوشت: شما، مال و جانتان، زمین و عبادتان و...، همه و همه در ذمّه محمّد رسولاللّه است و هیچ اسقفى از اسقفیت خود عزل نشده و هیچ راهبى از رهبانیتش تغییر نکرده. این اماننامه پیامبر مفصل است. پیامبر با تعیین مقدار جزیه و امان گرفتن براى نمایندگانش، جان، مال، دین، عبادتگاه، راهبان و اسقفهاى آنان را امان داد. نویسنده آن نیز علىابن ابیطالب علیهالسلامبود که به دستور نبى اکرم آن را نوشت.20
9. نامه به یحَنَّهبن رؤبه حاکم اَیلَه
ایله شهرى کوچک در مرز میان حجاز و شام و در سواحل دریاى سرخ بود و یحنة (یوحنا)بن رؤبه، حاکم مسیحى آنجا بود. در سال نهم هجرت، در ماه رجب، وقتى سپاه اسلام وارد تبوک شد، سپاه روم نیامد و حاضر به جنگ نشد، ولى میان رسول اللّه و چند قبیله پیمان صلح امضا شد؛ از جمله میان پیامبر و ایله. پیامبر در نامهاش به یحنهبن رؤبه مىنویسد:
سلام بر تو. من خداى واحدى را که غیر از او خدایى نیست مىپرستم. من نمىخواستم قبل از اینکه براى شما نامه بنویسم، شما را بکشم؛ پس اسلام بیاورید یا جزیه بدهید... من فرستاده حقِ خدایم، و به خدا و کتاب و رسولانش و به مسیح بن مریم که کلمهاللّه است، ایمان دارم و ایمان دارم که او هم فرستاده خدا بود ... .
یحنّه خود نزد رسول خدا آمد و حتى سر خود را به نشان تعظیم، در برابر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خم کرد. پیامبر به او فرمود: سرت را بالا بگیر و تعظیم نکن. گرچه او اسلام را نپذیرفت، ولى پذیرفت جزیه دهد و پیمانى میان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و او نوشته شد. متن این پیمان چنین است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. این امانى است از سوى خداوند و محمد، پیامبر و رسول خدا براى یحنهبن رؤبه و ساکنان ایله و کشتىهاى ایشان و کاروان ایشان در خشکى و دریا. براى ایشان است ذمّه خدا و ذمّه محمّد که پیامبر است و نیز براى کسانى که با ایشانند از اهالى شام، یمن و دریا. هر که از آنان پیمانشکنى کند، پس مال او از کشتن او جلوگیرى نمىکند و مال او براى هر کس که آن را به دست آورده، مباح است. اهالى ایله نباید از راههاى آبى یا خشکىاى که پیامبر و پیروانش از آنها گذر مىکنند، ممانعتى به عمل آورند.
این متن را جْهُیمبن صلت و شرحبیلبن حسنه، به دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآلهنوشتند.21
10. نامه به اُکیدَربن عبدالملک
دُومَهالجندل، بین راه مدینه و شام است و شخصى به نام اکیدربن عبدالملک مسیحى، بر آن حکومت مىکرد. وقتى سریه سپاه اسلام به فرماندهى خالدبن ولید به آنجا رفتند، اکیدر را به اسارت درآوردند. گرچه در اینکه او اسلام را پذیرفت یا نه بحث است؛ ولى یقینا با اسلام و پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مصالحه کرد. پیامبر نیز در نامه خود چنین نوشته است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. این نوشتهاى است از محمّد رسول خدا، براى اکیدر، زمانى که او به خاطر خالدبن ولید در دومهالجندل به اسلام پاسخ مثبت داد و بتها و خدایان دروغین را رها کرد.»
طبق نامه، شاید او اسلام را پذیرفته باشد، ولى مشهور این است که اسلام را نپذیرفته است و فقط جزیه را پذیرفته و سپس پیامبر در این نامه، مواردى را که براى صلح هست، نام مىبرد و مواردى را به آنان وامىگذارد و سفارش به نماز و زکات مىکند.22
11. نامه به فَروهبن عمروبن نافره جذامى
فروه نماینده روم در منطقة مَعان در اردن امروزى بود. او به پیامبر صلىاللهعلیهوآله نامهاى بدین مضمون نوشت و اسلام خود را اعلام کرد: «به محمّد رسول خدا. من به اسلام اقرار مىکنم و تصدیق مىکنم و شهادت مىدهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد فرستاده خداست. تو همان کسى هستى که حضرت عیسىبن مریم علیهالسلام به تو بشارت داده است.»
و سپس نامه را با هدایایى به مسعودبن سعد داد و پیامبر در جواب نامهاش نوشت: «از محمّد فرستاده خدا، به فروهبن عمرو. اما بعد، فرستادهات نزد ما آمد و آنچه را فرستاده بودى ابلاغ کرد و به ما خبر داد و اسلام تو را به ما رساند، اگر درستکارى پیشه کنى و خدا و رسول او را اطاعت کنى و نماز بپادارى و زکات دهى، خداوند تو را هدایت مىکند.»
در روم وقتى متوجه اسلام او شدند، او را احضار کردند و از وى خواستند که از دین محمّد دست بردارد. او نپذیرفت؛ از اینرو، او را به قتل رساندند و به صلیب کشیدند.23
12. نامههاى دیگرى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله
نامههاى دیگرى نیز از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نقل شده است که یا به دلیل در دست نبودن آنها و متن اصلى یا به علت اختصار، نقل نگردیدند. در ذیل، به برخى از این نامهها اشاره مىشود:
1) نامه به نجاشى حاکم حبشه: ظاهرا این نامه متفاوت با همان نامه معروف پیامبر به نجاشى است و شاید پیش از آن بوده است. پیامبر در آن با اشاره به آیه 64 سوره «آلعمران»، از او دعوت مىکند که به او ایمان آورد و اگر نیاورد گناه مسیحیان از قومش، برگردن اوست.24
2) نامه دیگر به نجاشى و جواب نجاشى: این همان نامهاى است که پیامبر از نجاشى خواست امحبیبه را به عقد او درآورد، که نجاشى پذیرفت و جواب داد و هدایایى نیز فرستاد.25
3) نامه به امپراتور روم: پیامبر از حاکم روم خواستند یا اسلام آورد و یا جزیه دهد و آیه 29 سوره «توبه» را هم برایش نوشتند: با کسانى که به خدا، معاد، و حلال و حرام خدا و پیامبر اهمیت نمىدهند، بجنگید تا جزیه دهند. این نامه احتمالاً خطاب به حاکم روم شرقى بود؛ چون پیامبر نامه را در تبوک نوشتند و براى هرقل نیز پیش از آن نامه نوشته بودند.26
4) مکاتبه با جَبَلهبن ایهم غسانى: جبله پسر ایهم پادشاه غسان بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به او نامه نوشت و او را به اسلام فراخواند. او اسلام آورد و اسلام آوردن خود را به پیامبر اعلام نمود.27
5) نامه به زیادبن جهور لخمى: پیامبر نامهاى به زیادبن جهور که در لخم بین شام و فلسطین مىزیست و از اتباع روم بود و در جنگ موته علیه مسلمانان نیز شرکت داشت، نوشت و او را به خدا و معاد دعوت کرد و سپس او را به اسلام فراخواند. البته درباره متن این نامه چند قول است که ظاهرا او نپذیرفت و خبر را به قیصر داد. او در جنگ موته و حتى سپس در جنگ انطاکیه که روم شکست خورد، طرفدار قیصر روم بود و در زمان خلیفه دوم نیز در جنگ مسلمانان با مسیحیان، لشکرى را به کمک قیصر فرستاد.28
6) نامه به مردم نجران: این نامه حاوى اماننامهاى براى مردم نجران است که پیامبر پس از مشخص کردن مقدار جزیه، به جان، مال، ملت، بزرگ و کوچک نجران، امان داده است. این نامه پیامبر به اهل نجران، با نامه قبلى که خطاب به اسقف ابىحارث و اسقفانِ نجران بود، فرق دارد. این نامه خطاب به مردم نجران و حاشیه نجران است که ظاهرا پس از واقعه مباهله و تصمیم به صلح نوشته شده است.29
7) نامه به اهالى دومهالجندل: این نامه خطاب به اهالى آنجا و اطرافیان آن بود که در آن، مقدار جزیه را مشخص کرده است.30
2. اصول اخلاقى و سیاسى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهدر تعامل با مسیحیان
آنچه مهم است نوع رفتار و اصولى است که نبى مکرم اسلام در تعاملات خود با مسیحیان و پیروان دیگر ادیان داشتند. بررسى این اصول که برگرفته از سیره عملى آن پیامبر عظیمالشأن است ما را در فهم و شناخت بهتر ایشان یارى مىدهد. گفتوگو در سیره پیامبر و جانشینان ایشان در دو مورد به کار رفته است:
1. بحث و مناظره به منظور توجیه مدعیات دینى؛
2. مذاکره و گفتوگو به منظور همکارى و حل مسائل اجتماعى و سیاسى بین اسلام و سایر ادیان، به ویژه مسیحیت که محل بحث ماست.
نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله در تعامل و گفتوگوهاى خود اساس را آموزههاى قرآنى مىدانستند. قرآن در اینباره با نگاهى منطقى و همراه با احترام به طرف مقابل، سخن خود را مطرح مىکند. در ذیل، به برخى از آیات قرآن در اینباره اشاره مىشود:
ـ «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ... .»(آلعمران: 64)
ـ «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَیَسْتَکْبِرُونَ.» (مائده: 82)
ـ «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.»(عنکبوت:46)
بر اساس آنچه بیان شد، مىتوان اصولى را از سیره عملى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به دست آورد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. رعایت اخلاق و ادب اسلامى در برخورد با مسیحیان: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در بسیارى از نامههایشان به سران کشورها و اسقفهاى مسیحى، بعد از نام خداوند، از الفاظى همچون «سلام بر شما» استفاده مىکردند. استفاده از واژه «سلام» در نامهها، نشان احترام و طلب خیر براى دیگران است.
2. تأکید بر اصول مشترک میان دو دین: اصولى مانند اعتقاد به خداى واحد، عادل، عالم، بخشنده و تأکید ویژه بر آیه «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ»، در نامههاى ایشان مشهود است.
3. پرهیز از ورود به مسائل مجادلهآمیز و ستیزگرایانه در مواجهه با مسیحیان: در دیدارى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان در مدینه پیش از ماجراى مباهله داشتند، همزمان عدهاى یهودى نیز وارد شدند و بین آنان درباره حقانیت حضرت عیسى علیهالسلام و انجیل از یکسو و حقانیت حضرت موسى علیهالسلام از سوى دیگر و همچنین درباره حضرت ابراهیم علیهالسلام بحث و جدل شد که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوارد این بحثها و جدلهاى بىثمر نشدند؛ زیرا مىدانستند طرفین به دنبال حقیقت نیستند، بلکه درصدد اثبات مواضع خود هستند. قرآن نیز در اینباره در آیه 113 سوره «بقره»، و آیات 65 تا 67 سوره «آلعمران»، این بحث را بیان مىکند.
4. استفاده از امور ترغیبآمیز و تشویقى به جاى باجخواهى و تحکم: در این زمینه، مىتوان به دیدار ایشان با عدى پسر حاتم طایى و جارودبن عمرو از قبیله بنىعبدالقیس ـ که شرحش گذشت ـ اشاره نمود.
5. ایمان به انبیاى سابق و بزرگداشت آنان: احترام به انبیایى که هم مورد احترام ایشان و هم مورد احترام سایر ادیان بودند، در کلام و نامههاى ایشان مشهود است.
6. استفاده از منابع دینى مسیحیان و منابع مورد قبول آنان: ایشان در مناظرات و گفتوگوهاى طرفینى، از منابعى در بحث استفاده مىکردند که طرف مقابل نیز بپذیرد؛ مانند قرائت انجیل در بحث با مسیحیان و یا استفاده از عقل و منطق در استدلالات خود، در دیدار با سران ادیان پنجگانه.
7. استفاده از براهین فلسفى: ایشان از جدل و تحکم براى اثبات حقیقت استفاده نکردند و هرگز به فکر استفاده از قواى قهریه نیز نبودند و چون اعتقاد و ایمان به خدا را امرى قلبى مىدانستند که شخص باید با رضایت شخصى آن را بپذیرد، براى اثبات مطالب حق خود از براهین استفاده مىکردند که شرح بسیارى از مناظرات ایشان در کتابهایى ماننداحتجاج طبرسى موجود است و ما نیز برخى را مطرح کردیم.
8. گفتوگو، مناظره و مواجهه با افراد ذىنفوذ در مسیحیت: ایشان با افراد مهم و ذىنفوذ مسیحى بحث کردند؛ مانند حاکمان سیاسى و رهبران دینى و نه افراد عادى محض که امکان فریب خوردن در آنان وجود دارد (تا شبهه فریبکارى در میان نباشد.)
9. احترام به حضرت عیسى علیهالسلام و مادر گرامىشان حضرت مریم علیهاالسلام: این مهم، در گفتار، رفتار و نامههاى ایشان به
وضوح دیده مىشود و آن را از اصول اعتقادى اسلام مىدانستند.
10. عدم اجبار افراد براى پذیرش حقانیت اسلام: مانند برخورد ایشان با عدىبن حاتم طایى که هرگز او را مجبور به پذیرش اسلام نکرد و همین برخورد، عدى را شیفته اسلام کرد.
11. گفتوگو با هدف کشف حقیقت: ایشان همواره گفتوگو را به قصدِ کشفِ حقیقت و تسلیم واقعى در برابر حق انجام مىدادند و هدفشان کشورگشایى، تحمیل عقیده و اجبار در دین نبود. شاید بزرگترین و بهترین دلیل بر این امر، برخورد پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبا حاکمان مسیحى بود. که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در نامههاى خود به حاکمان مسیحى مىفرمودند: اگر اسلام بیاورید بر حکومت خود باقى خواهید ماند. با اینکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله در زمان نوشتن نامه در اوج قدرت قرار داشتند و مىتوانستند با حمله به آن مناطق، آنجا را اشغال کنند، ولى این کار را نکردند و ابتدا نامه مىنوشتند و حتى به حاکمان آن بلاد مىفرمودند: اگر مسلمان شوید و تابع دین اسلام گردید، بر حکومت خود خواهید ماند؛ مانند نامه به حارثبن ابىشمر غسانى، حاکم تخوم شام که تحت حمایت هراکلیوس (قیصر روم) و مسیحى بود، و نامه به هوذه حاکم یمامه، که مسیحى بود، ولى همپیمان و حافظ منافع کسرى بود.
12. توجه به نکاتِ قابل احترام براى مخاطب: مانند دیدار ایشان با عداس مسیحى که با طرح بحث نام انبیا موجب اشتیاق عداس به اسلام شد.
13. دعوت به خدا و حق، و نه دعوت به خود و شخص؛ و پرهیز از طرح و تأیید مباحث منحرفکننده در دین: ایشان همواره مصلحت دین را بر مصلحت خود ترجیح مىدادند. در قضیه گفتوگوى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان نجران و داستان مباهله، بعد از جدل و مناظره بین مسیحیان و یهودیان، آنان رو به پیامبر کردند و گفتند: آیا ما هم باید تو را مثل حضرت عیسى علیهالسلام، خدا بدانیم و عبادت کنیم؟ پیامبر در جواب فرمودند: هرگز، من غیر خداى واحد را نمىپرستم و شما را هم دعوت مىکنم فقط او را بپرستید. یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به دنبال حقیقت بود، نه ریاست خود. آیات 79 و 80 سوره «آلعمران» این قضیه را بیان کرده است.
14. داشتن سعه صدر و تحمل عقاید و نظرات دیگران: در سال 6 هجرى، زمانى که پیامبر در نامهاى به مسیحیان نجران، آنها را به اسلام دعوت کردند، آنان در جواب، هیأتى حدود 60 نفر را نزد رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله فرستادند که نتیجه آن دیدار، مباهله بود و در آن، حقانیت نبى اکرم و رسالت به اثبات رسید. آنان به همراه اسقف و رهبران دینى خود وارد مدینه شدند. در مسجدالنبى موقع نماز، خواستند به سمت مشرق نماز بخوانند، که با مخالفت صحابه مواجه شدند؛ ولى پیامبر فرمودند: با آنان کارى نداشته باشید، بگذارید با آرامش به هر سمتى که مىخواهند نماز گزارند. چون هنوز اسلام به آنان عرضه نشده بود، از اینرو، حضرت، مسلمانان را از تحمیل عقیده بر مسیحیان برحذر داشتند.
15. استفاده از مباحث علمى: مانند دیدار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با نمایندگان دینهاى پنجگانه که موجب برترى پیامبر اعظم در مباحث علمى و اعتقادى شد. مرحوم طبرسى به طور مفصل در احتجاج آن را مطرح کرده
است.
جمعبندى
مطالبى که بیان شد، بخشهایى از گفتوگو، دیدار و نامههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با مسیحیان بود. آنچه از این موارد به خوبى مىتوان فهمید این نکته است که برخلاف تبلیغات وسیعى که گاه در غرب علیه اسلام و بخصوص نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله مطرح مىشود، ایشان نه تنها جنگطلب نبودند، بلکه حتى در اوج قدرتِ خود نیز همواره بر صلح تأکید داشتند و حتى اگر مخالفان حاضر به پذیرش اسلام نمىشدند، آن حضرت سعى مىنمودند با گرفتن جزیه صلح را برقرار کنند و حتىالامکان از جنگ بپرهیزند، و همواره تلاش ایشان بر منطقِ گفتوگو بود و این همان سیرهاى است که هماکنون نیز مسلمانان، بخصوص شیعیان، بر آن تأکید دارند.
حال با این همه اهتمام به گفتوگو و پرهیز از جنگ، آیا هنوز باید بر این نبى مکرم لقب خشونتطلب داد یا باید او را مبشّر رحمت دانست؟ او که در اوج قدرت به اقلیت خود امان مىدهد، او که پیش از هر جنگ با ابلاغ پیامِ دعوتِ خویش، آنها را به حق مىخواند، او که در اغلب نامههاى خود از لفظ «سلام بر شما» استفاده مىکند، او که در نامههاى خود همه را به عبادت خدا و انجام فرایض دینى و اخلاقى دعوت مىکند، او که به مسیحیان نجران اجازه مىدهد در مدینه و در مسجدالنبى به سمت مشرق نماز بخوانند و...، آیا شایسته تهمت خشونتطلبى است یا برازنده لقب «رحمة للعالمین»؟
نکته قابل توجه این است که ایشان این اعمال را بر اساس تعالیم وحیانى انجام مىدادند و دیگران را هم به آن دعوت مىکردند. ایشان به راستى الگوى تعامل با پیروان دیگر ادیان است. باشد که با پیروى از سیره آن بزرگوار، همگان به سمت دفاع عقلانى از دین بر اساس احترام متقابل پیش رویم.
- منابع
- ـ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه حسین روحانى، تهران،اساطیر، 1374.
- ـ ابن اسحاق، محمّد، سیرة ابن اسحاق السیر و المغازى، تهران، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1368.
- ـ ابن هشام، السیرة النبویه، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 2000م.
- ـ احمد، محمّد خلیفه حسن، تاریخ الدیانة الیهودیه، قاهره، دارقباء للطباعه و النشروالتوزیع، 1998م.
- ـ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، تهران، دارالحدیث، 1419ق.
- ـ باروخ اسپینوزا، «مصنّف واقعى اسفار پنجگانه»، ترجمه علیرضا آلبویه، هفت آسمان.
- ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسى و الدینى و الثقافى و الاجتماعى، بیروت، دارالاندلس، 1964م.
- ـ حمیداللّه، محمّد، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ترجمه سیدمحمّد حسینى، تهران، سروش، 1374.
- ـ رابرتسون، آرچیبالد، عیسى: اسطوره یا تاریخ؟، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1378.
- ـ سدآبادى، عبیداللّهبن عبداللّه، المقنع فىالامامه، تحقیق شاکر شبع، قم، جامعه مدرسین، 1414ق.
- ـ سماک، محمّد، مقدمة الى الحوارالاسلامى ـ المسیحى، بیروت، دارالنفائس، 1998م.
- ـ طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، تهران، اسوه، چ دوم، 1416ق.
- ـ عجک، بسام داود، الحوار الاسلامى المسیحى (المبادى، التاریخ، الموضوعات، و الاهداف)، دمشق، دارقتیبه، 1998م.
- ـ مفید، محمّدبن نعمان، الارشاد، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاءالتراث، 1374.
- ـ منتظرى مقدّم، حامد، بررسى تاریخى صلحهاى پیامبر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
- ـ یعقوبى، احمدبن ابىیعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمّدابراهیم آیتى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371.
- - Kastein, Josef, History And Destiny of The Jew, translated From The German By Hunter Paterson, New York, Garden City Publishing Co, 1936.
- - Kung, Hans, Judaism: Between Yesterday and Tomorrow, New York, Continuum, 1996.
- - Malamat Abraham, "Origins and Formative period", in: A History of the Jewish People, ed. by: H. H. Ben-Sasson, Cambridge, Harvard University Press, 1994.
- پى نوشت ها
- 1 دانشجوى دکتراى ادیان و عرفان، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 19/10/88 ـ پذیرش: 29/1/89.
- 2ـ افرادى مثل ابن عزرا قرن 13م و اسپینوزاى یهودى (قرن 17م) در نقد تورات؛ و هرمان ساموئل رایماروس، لسینگ، و وُلنى (در قرن 18م) در نقد عیساى تاریخى سخن گفتهاند. افراد دیگرى نیز به اصل وجود حضرت موسى یا حضرت عیسى و یا به رسالت و کتاب آنان اعتراض داشتند و در مقابل نیز عده بسیارى به پاسخگویى پرداختند. براى اطلاعات بیشتر درباره نقد تاریخى کتاب مقدّس و انبیاى آن، و یا اثبات تاریخى بودن آنان، ر.ک: باروخ اسپینوزا، «مصنّف واقعى اسفار پنجگانه»، ترجمه علیرضا آلبویه، هفت آسمان، ش اول، ص 89ـ103 / آرچیبالد، رابرتسون، عیسى: اسطوره یا تاریخ؟، ترجمه حسین توفیقى / محمّد خلیفه حسن احمد، تاریخ الدیانه الیهودیه، ص 65/Josef Kastein, History And Destiny ofThe Jew, P. 9 Hans Kung, Judaism: Between Yesterday and Tomorrow, P. 48 Abraham Malamat, "Origins and Formative period", in: A History of the Jewish People, p. 28 Hans Kung, Judaism: Between Yesterdayand Tomorrow, p. 48.
- 3ـ محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ترجمه سیدمحمّد حسینى، ص 632ـ636 با توضیح اختلاف نسخ) / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 757ـ762 / محمّد السماک، مقدمه الى الحوار الاسلامى المسیحى، ص 13و14.
- 4ـ در انجیل یوحنا 20:17 آمده است که حضرت عیسى به مریم مجدلیه مىگوید: «... و لیکن نزد برادران من رفته به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مىروم.» مسیحیان با طرح ناقص آن گفتند: عیسى مىگوید نزد پدرم مىروم تا بتوانند علیه رسولاللّه استدلال کنند. اما از آنجا که رسولاللّه مسلط به کتاب سایر ادیان نیز هستند آنان را به نقل صحیح مطلب دعوت کردند و فرمودند: «اگر به آن کتاب عمل مىکنید، در آن آمده است: به سوى پدر خودم و شما مىروم.» این نشانه تسلط ایشان به منابع دینى مسیحیان است که از نشانههاى نبوت است.
- 5ـ احمدبن على طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 27ـ45.
- 6ـ ابن هشام، السیرهالنبویه، تحقیق سهیل زکار، ج 1، ص 262 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى المسیحى المبادى، التاریخ، الموضوعات، و الاهداف، ص 113ـ114.
- 7ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 414ـ423 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 115ـ118 / محمّد السماک، مقدّمه الى الحوارالاسلامى المسیحى، ص 13 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمّدابراهیم آیتى، ص 450 / محمّدبن محمّد نعمان، الارشاد، ج 1، ص 166ـ169 / عبیداللّهبن عبداللّه سدآبادى، المقنع فى الامامه، تحقیق شاکر شبع، ص 66ـ68 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلحهاى پیامبر، ص 171ـ176.
- 8ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 284 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 114.
- 9ـ محمدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 287ـ290 / ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 1001ـ113 / بسام داود عجک، الحوار الاسلاامى المسیحى، ص 118و119.
- 10ـ در تاریخ ارسال نامهها اختلافهایى وجود دارد که در ذىالقعده سال ششم یا ذىالحجه سال ششم یا محرم سال هفتم بود، ولى هرچه باشد زمان آن بعد از صلح حدیبیه است. خلاصه یا در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم نامهها ارسال مىشود. مثلاً طبرى و ابناثیر آن را در سال ششم هجرى مىدانند، ولى مسعودى و ابناسعد در سال هفتم، برخى نیز مثل ابن اسحاق مطلق گفتهاند بین صلح حدیبیه و رحلت نبى اکرم.
- 11ـ مثلاً محمّد حمیداللّه در نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد: اسناد صدر اسلام، تصاویر اکثر این نامهها و پیمانها را آورده و گفته است که اینها در کجا هستند و در چه منابعى به چاپ رسیدهاند. و حتى سعى کرده است عینا همان نامه را هم چاپ کند و تعداد خطها را به تعداد همان خطهاى نسخه اصلى بنویسد. و همچنین آیتاللّه احمدى میانجى، در مکاتیب الرسول، مجموع مکاتبات پیامبر را با توضیح و منابع و... آورده است که ما فقط نامه به مسیحیان را آوردیم.
- 12ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ترجمه سیدحسین روحانى، ج 3، ص 1057 / ابراهیم حسن حسن، تاریخ الاسلام السیاسى و الدینى و الثقافى و الاجتماعى، ج 1، ص 159 / محمّدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 174ـ180 و 213ـ229 / محمّ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 214ـ229 / احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 429ـ452 به همراه تصویر نامه.
- 13ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1057ـ1060 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 443 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 153ـ160 / حسن ابراهیم حسن، تاریخالاسلام السیاسى، ص 158 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 129ـ131 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 391ـ406.
- 14ـ ساکوتر، بغاطر و یا ضغاطر معرب (Autacrator) است.
- 15ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1058 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 136ـ137 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 406ـ410 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 206.
- 16ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1057 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 183ـ187 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 131ـ132 / حسن ابراهیم حسن، تاریخالاسلام السیاسى، ص 158 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 417ـ429.
- 17ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1060 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 173 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 133 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 457ـ462.
- 18ـ محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 212ـ213 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 134 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 361ـ372.
- 19ـ عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1062 / احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 444 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 206 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 135 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 343ـ351.
- 20ـ احمدبن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 449 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 227ـ231 / بسام داود عجک، الحوارالاسلامى المسیحى، ص 135و 136 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 148ـ152.
- 21ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 953 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 137ـ138 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلحهاى پیامبر، ص 159ـ161.
- 22ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 954 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 138 / حامد منتظرى مقدم، بررسى تاریخى صلحهاى پیامبر، ص 166ـ168 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 351ـ352.
- 23ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ص 1011 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 138ـ139 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 172 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 462ـ468.
- 24ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 455.
- 25ـ محمدبن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ص 259 / عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ص 1060 / محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 152ـ153.
- 26ـ محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 157 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 410ـ416.
- 27ـ محمّد حمیداللّه، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمّد، ص 174 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 205 / بسام داود عجک، الحوار الاسلامى، ص 136.
- 28ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 480ـ483.
- 29ـ محمّدبن نعمان مفید، الارشاد، ص 169 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 152.
- 30ـ على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ص 314.