بررسى نظریات مربوط به ضرورت تشکیل حکومت دینى
Article data in English (انگلیسی)
بررسى نظریات مربوط به ضرورت تشکیل حکومت دینى
بر اساس سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله
اماناللّه فصیحى1
در این مقاله به شیوه تحلیلى به بررسى نظریات مربوط به ضرورت تشکیل حکومت دینى بر اساس سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىپردازد. در ارتباط با ضرورت و یا عدم ضرورت تشکیل حکومت مبتنى بر دین، دو دیدگاه سلبى و ایجابى مطرح شده است؛ دیدگاه نخست مدعى است، تشکیل حکومت دینى در دوران کنونى نه مطلوب است و نه ضرورى؛ یعنى تشکیل حکومت دینى جزو وظایف دینى ما نیست؛ زیرا بر فرض که پیامبر به تشکیل حکومت اقدام کرده باشد، این عمل از باب اضطرار و خواست مردم بوده، نه رسالت الهى حضرت تا ما نیز به تشکیل حکومت دینى مأمور باشیم. نظریه دوم معتقد است حکومتى که پیامبر تشکیل داد، جزو رسالت دینى حضرت بوده و مختص دوران حیات خود ایشان نیست. بنابراین، ما نیز ملزم هستیم در تمام دورانها در صورت امکان، به انجام این مهم مانند سایر دستورات دین مبادرت نماییم. این نظریه از طریق بررسى سیره سیاسى پیامبر با روشى تفهمى به اثبات مىرسد.
کلیدواژهها: سیره، حکومت، پیامبر، ضرورت، رسالت، دین و سکولار.
مقدّمه
انگاره حکومت مبتنى بر عقلانیت بشرى و سکولاریسم و حکومت مبتنى بر دین دو گفتمانى است که امروزه در جوامع اسلامى با یکدیگر در رقابتاند. طبق یک گفتمان تشکیل حکومت2 مبتنى بر دین ضرورت ندارد. مطابق گفتمان دیگر تشکیل حکومت دینى جزء وظایف دینى ماست و در هر زمانى، در صورت امکان باید به تشکیل آن مبادرت ورزید. مسئلهاى که در اینجا مطرح است اینکه این دو گفتمان نسبت به سیره سیاسى و اجتماعى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در دوران رسالت و عصر نزول بىتوجه نبوده و هر دو سعى دارد مطابق گفتمان خود تفسیرى معنادار از آن ارائه دهند. بنابراین، ضرورت و یا عدم ضرورت تشکیل حکومت دینى در عصر ما به تفسیر ما از الگوى حکومتى پیامبر در عصر نزول بستگى دارد، با وجود این، پرسشى اساسى مطرح مىشود که کدامیک از این دو تفسیر مطابق و مصاب با واقع است؟ مدعاى ما در این مقاله تأیید گفتمان دوم است که از طریق بررسى سیره پیامبر به معناى عمل مستمر و مداوم و یا منطق عملى آن حضرت3 اثبات مىشود. یعنى سیره سیاسى و اجتماعى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به عنوان متن لحاظ و با توجه به بستر تاریخى و اجتماعى آن تحلیل مىشود. در این روش که به روش تفهمى و تفسیرى مشهور است، محقق از طریق همدلى با خالق رفتار و بازآفرینى شرایط تاریخى و اجتماعى جهانِ عامل بهتفسیرکنشوعملاومىپردازد.4
مطلبى که باید به آن توجه نمود این است که اگرچه بحث در مورد تشکیل حکومت از سوى پیامبر از دیرزمان در میان اندیشمندان مسلمان مطرح بوده است، ولى نوآورى این نوشتار این است که سیره عملى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را مورد تحلیل و بررسى قرار داده است. مطلبى که در آثار موجود یا اصلاً توجه نشده و یا کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
نظریات مربوط به حکومت پیامبر صلىاللهعلیهوآله
چنانکه بیان شد دو دیدگاه و نظریه عمده نسبت به ضرورت حکومت دینى در جامعه مدرن وجود دارد. در این نوشتار از آنها به نظریات سلبى و ایجابى یاد مىشود.
1. نظریه سلبى
معتقدان حکومت سکولار در قالب دو قرائتى «نفى حاکمیت سیاسى پیامبر» و «نفى بعد الهى حکومت پیامبر» بنیانهاى حکومت دینى را در جامعه مدرن زیر سؤال بردهاند:
نفى اصل حاکمیت سیاسى پیامبر: على عبدالرزاق با تأثیرپذیرى از اندیشه سیاسى غرب و مشاهده مشکلات و ناهنجارىهاى ناشى از حاکمیت دین (خلافت عثمانى) تز جدایى سیاست از دیانت را مطرح نمود و ادعا کرد که فهم دقیق این است که پیامبر اسلام تنها رسول براى دعوت مردم به دین بود و هیچگاه رسالت و حکمرانى را آنچنانکه در فهم سیاسى امروز مراد است، به هم نیامیخت و مانند رسولان پیش از خود، نه سلطان بود و نه داعیه سلطنت و حکومت داشت؛5 زیرا حکومت انبیا روحانى و مبتنى بر ایمان و باور قلبى و حکومت شاهان جسمانى و مبتنى بر خضوع جسمانى است، به همین دلیل جمع این دو در فرد واحد ممکن نیست. کارکرد ولایت پیامبران و برگزیدگان الهى ارشاد و هدایت به سوى خالق و ذات احدیت، اما کارویژه ولایت و حاکمیت عرفى در جهت تدبیر مصالح زندگى و آبادانى این جهانى است.6
عبدالرزاق چهار دلیل از سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر اثبات مدعاى خود اقامه نموده است. این دلایل عبارتند از:
«عدم تعرض به نظام سیاسى قبایل»، عبدالرزاق مدعى است در تاریخ هیچ موردى وجود ندارد که پیامبر سرزمینى را فتح کرده باشد و در پى آن نظام سیاسى قبایل آن را نیز تغییر داده باشد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله نه تنها نظام سیاسى قبایل را نفى نکرده، بلکه آن را تأیید نیز کرده است.7
دلیل دیگر عبدالرزاق بر نفى حکومت پیامبر صلىاللهعلیهوآله «نفى شأن قضاوت» پیامبر است. وى مدعى است هیچ شاهد تاریخى روشن مبنى بر اینکه پیامبر به عنوان حاکم اسلامى به قضاوت پرداخته باشد یا قضاتى را براى این کار نصب کرده باشد وجود ندارد. وى مدعى است حل و فصل دعاوى پیش و پس از بعثت از سوى پیامبر از شأن حاکم سیاسى بودن او از سوى خداوند حکایت ندارد و استنباط این نکته غیرممکن است. به عقیده وى معرفى شدن افرادى مثل عمربن خطاب، علىبن ابىطالب و معاذبن جمل در تاریخ به عنوان قاضیان منصوب پیامبر صلىاللهعلیهوآله، نقض بر مدعایشان نیست؛ زیرا علاوه بر ضعف سندى این اقوال و روایات، پیچیدگى و ابهام که در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله در امر قضاوت وجود داشته به آسانى به ما اجازه نمىدهد که بگوییم آنها قاضیان نظام سیاسى پیامبر اسلام است؛ زیرا نظام حکومتى به معناى متعارف آن در زمان پیامبر وجود نداشته است.8
«عدم نصب جانشین» دلیل دیگرى است که عبدالرزاق بیان نموده؛ یعنى اگر پیامبر حاکم سیاسى مىبود باید جانشین پس از خود را معین مىکرد و در طول حیات خود نیز مقوله دولت اسلامى یا دولت عربى را مطرح نکرد؛ زیرا از خداوند به دور است که رسولش به ملکوت اعلى پیوسته باشد، بىآنکه رسالتش را کامل نماید و قواعد دینى را بدون هیچگونه ابهامى براى امتش تبیین نماید و این عدم مبادرت بیانگر آن است که پیامبر حاکم سیاسى نبوده است.9 به نظر عبدالرزاق در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله جامعه اسلامى فاقد «نهادهاى اجتماعى ـ سیاسى» امروزى بود؛ در نتیجه استخراج الگویى سیاسى حاکم در جوامع مدرن از آن امکانپذیر نیست.10 به همین دلیل، وى برخى نشانههاى حکومتدارى را مانند جهاد، پرداختن به امور مالى، نصب جانشین، پرداختن به مسائل امنیتى و... سازوکارها و ابزارهاى ترویج و گسترش دین قلمداد مىکند، نه نشانههاى حکومت و اعمال حاکمیت سیاسى.11 پس از عبدالرزاق، این اندیشه توسط برخى از متفکران جهان اسلام، بخصوص کسانى که متأثر از اندیشه جدید غرب بودند تداوم یافت. براى نمونه، طه حسین، حاکمیت سیاسى پیامبر را انکار و مدعى است پیامبر امور دنیوى را به خود مردم واگذار نموده؛ زیرا اگر براى مسلمانان یک تشکیلات سیاسى قدسى و آسمانى نازل شده بود، لزوما متن مقدس اسلام آن را معرفى مىنمود، حال آنکه چنین کارى صورت نگرفته است.12 مهدى بازرگان طرفدار این اندیشه است. وى در مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» مدعى است پیامبران الهى از جمله حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآلهمأمور به تشکیل حکومت نبوده و حکومت هم تشکیل نداده است. و به فرض که پیامبر اسلام به تشکیل حکومت اقدام نموده باشد این استثنا از روش اکثر انبیا است؛ زیرا اصولاً نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملاً مجزا و متفاوت با دو منشأ یا دو مبناى مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مىنماید.13
نفى بُعد الهى حکومت پیامبر: برخلاف قرائت اول این قرائت اهمیت و ضرورت حکومت دینى را از طریق زیرسؤال بردن بُعد الهى آن، نه اصل حاکمیت سیاسى پیامبر نفى مىکند؛ یعنى مدعى است حاکمیت سیاسى پیامبر جزو رسالتشان نبوده و پیامبر وظیفه تشکیل حکومت را نداشته و برپایى حکومت به خود مردم واگذار شده است و تشکیل حکومت در آن زمان به این دلیل بوده که مردم وى را به عنوان حاکم برگزیدند. حائرى یکى از پیروان این اندیشه معتقد است پیامبر اسلام نه به خاطر رسالت، بلکه به جهت بیعت و انتخاب مردم علاوه بر مقام والاى پیامبرى عهدهدار امور سیاسى و کشوردارى شده است؛ یعنى این مقامات مسئولیتهایى است که به جهت ضرورتهاى زمانى و مکانى از سوى مردم به آنها داده شده و از پشتوانه وحیانى که براى همه حجت باشد برخوردار نیست.14 به بیان دیگر، پیوند حکومت و دیانت پیوند ذاتى و مفهومى نیست، بلکه پیوند تاریخى و موضوعى است؛ یعنى پیامبر به دلیل اقتضاى شرایط اجتماعى و تاریخى زمان نزول به تشکیل حکومت روى آورد، نه از باب تکلیف و رسالت دینى.15 طبق این رویکرد نقش انبیا راهنمایى به سوى عقل انسانى است، نه تشکیل حکومت. بر اساس این نظریه که حاکمیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ناشى از خواست مردم است نه خداوند، در جامعه مدرن ما نیاز به تشکیل حکومت دینى نداریم؛ زیرا حکومت او جزو رسالتشان نبوده تا ما در همه اعصار سعى کنیم حکومت دینى برپا نماییم، بلکه حکومت پیامبر از جهت اضطرار و کودکى بشر بوده است. امروز که انسانها به کمال رسیدهاند و با عقلانیت خود مىتوانند حکومت تشکیل بدهند، نیاز به دین در این عرصه از حیات بشرى نداریم؛ زیرا عقل مبناى همه چیز قرار مىگیرد و دین یا به طور کامل از زیست جهان انسان کنار مىرود و یا اینکه در حوزه خصوصى محدود مىشود. به عبارت دیگر، در جامعه مدرن دین فقط ارتباط انسان با خدا را تنظیم مىکند، اما ارتباط انسان با خود، طبیعت، دیگران و ساختن نهادهاى اجتماعى ـ سیاسى در سلطه عقلانیت ابزارى قرار مىگیرد.
2. نظریه ایجابى
برخلاف نظریه سلبى که تلاش مىکند تا از بررسى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله به این نتیجه دست یابد که پیامبر حاکمیت سیاسى نداشته و اگر حکومت داشته جزو رسالتشان نبوده، نظریه ایجابى بدین باور است اولاً، پیامبر به تشکیل حکومت مبادرت ورزیده است. ثانیا، چون حکومت حضرتجزووظایفرسالتىشان بوده، در نتیجه تشکیل حکومت مبتنى بر دین در این زمان نیز ضرورت دارد. این دیدگاه براى اثبات هر دو مدعاى خود به سیره پیامبر تمسک نموده که در این مقاله نخست به اثبات مدعاى اول و سپس بهاثباتمدعاىدوم پرداخته مىشود.
دلایل تشکیل حکومت از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله
فعالیتهاى سیاسى پیامبر به مثابه دلایل حاکمیت سیاسى وى به دو مرحله تقسیم گردیده و به صورت مجزا مورد بررسى قرار مىگیرد:
فعالیت سیاسى پیامبر در مکه
توجه به تاریخ عصر نزول در مکه روشن مىسازد دین اسلام از بدو نزول رنگ و صبغه سیاسى داشته؛ زیرا پیامبر از بدو ابلاغ رسالت در مکه در سرزمین که نظام قبیلگى محکم و متصلب بر مردم آن دیار سیطره داشت از سوى سران قبایل و عشیرههاى مکه با مخالفتهاى جدى مواجه گردید که بیشتر این مخالفتها با توجه به مخالفان و پیشنهاد آنها به پیامبر در عقبنشینى از خواستههاىشان، روشن مىشود که در مسائل سیاسى، اجتماعى و اقتصادى ریشه داشته تا مسائل اعتقادى و دینى.16 یعنى حاکمان قبایل مکه به خوبى فهمیده بودند که پذیرش دین پیامبر بنیانهاى حاکمیت دنیوى آنها را متزلزل و درهم مىریزد، به همین دلیل با پیامبر مخالفت نمودند. همیلتون مىنویسد:
مخالفت مکیان صبغه سیاسى و اقتصادى داشته، نه دینى و اعتقادى؛ زیرا آنها از سویى به خوبى دریافته بودند که قبول دعوت پیامبر نظام سیاسى و قدرت سیاسى جدیدى را به وجود مىآورد و از سوى دیگر آموزههاى توحیدى اسلام با فعلیتهاى اقتصادى آنان نیز مغایر بود.17
سلطه حاکمان قبیلهاى در مکه و برخوردار نبودن پیامبر از نیرو و توان اجتماعى لازم سبب شد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله به طور رسمى و آشکار در مکه به تشکیل حکومت اقدام نکند، اما «تشکیل حزب سرى» و «بیعت عقبه اول و ثانى» از فراهم نمودن زمینههاى تشکیل حکومت از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مکه حکایت دارد. در حقیقت «دعوت پنهانى» پیامبر در سه سال نخست بعثت تلاش در جهت تأسیس «حزب سرى» بود18 که در این مرحله پیامبر با ارتباطهاى خصوصى و سرى، افراد را به آیین نوبنیاد خود فرا مىخواند و به وسیله آنها، هسته مرکزى حکومت خود را تشکیل داد تا اینکه پس از دوره فترت رسما دین خود را ابلاغ نمود.
کار بنیادى دیگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله در راستاى تشکیل حکومت اسلامى در مکه انعقاد «بیعت اول و دوم» ایشان در سالهاى دوازدهم و سیزدهم بعثت با مردم مدینه بود. توجه به «مفهوم بیعت» و «محتواى این دو بیعت» روشن مىسازد که بیعت یک پیمان سیاسى و زمینهساز حکومت اسلامى بوده است. مفهوم «بیعت» از حیث لغوى بر معاقده، مبایعه، پیمان و اطاعت دلالت دارد. در جاهلیت مردم مواقع مختلف به ویژه در هنگام بحرانهاى سیاسى و جنگ که قبیله و اجتماع در خطر مىافتاد، با سران قبایل بیعت مىکردند که مطابق آن مردم به اطاعت کامل از رئیس قبیله ملزم مىگردیده و رهبر و رئیس قبیله نیز در برابر این اطاعت مطلق از پیروان خود حمایت مىکرد.19 بنابراین، مىتوان گفت: «بیعت» یکى از اساسىترین مفاهیم سیاسى در ادبیات سیاسى قبایل اعراب آن روز بوده که افراد جامعه را به رهبران آن متصل و وظایف آنان را نسبت به یکدیگر نظاممند مىساخته است.20 بنابراین، روشن مىشود بیعت «عقبه اول و ثانى» یک پیمان سیاسى بوده که در آن مردم خود را ملزم نموده که از دستورات پیامبر و شرایط آن حضرت به عنوان یک رهبر اطاعت نمایند و در مقابل رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بهشت را براى آنها تضمین نمود. با توجه به محورى بودن عنصر اطاعت در تعریف بیعت روشن مىگردد اولین پایه تشکیل حکومت (به معناى ایجاد انضباط سیاسى میان افراد جامعه و رهبرى) در بیعت عقبه اولى و دوم پىریزى شده است.21 علاوه بر اصل بیعت «محتواى بیعت» نیز دلیل بر مدعاى ماست؛ برخلاف بیعت اولى که مطابق آن نمایندگان مردم یثرب متعهد مىشوند که در مسائل دینى و شرعى پایبند باشند، در بیعت دوم آنان مکلف مىشوند که از پیامبر به عنوان حاکم و صاحب امر به صورت مطلق اطاعت نمایند، چنانکه در متن پیمان آمده «على السمع و الطاعه فى العسر و الیسر و المکروه و المنشط و لا تنازع الامر اهله.»22 اطاعت مطلق از رسول خدا و عدم منازعه با صاحبان امر، بر پذیرش حاکمیت سیاسى رسول خدا دلالت دارد؛ زیرا واژه «امر» در زبان عرب، اصطلاح سیاسى است و به معناى آمریت و فرمان به کار مىرود و از کسى که حکم تدبیر یا موقعیت و منصب آمریت را در اختیار دارد به صاحب امر تعبیر مىشود.23 چنانکه در قرآن نیز از پیامبر به عنوان ولى تعبیر شده است؛24 اگرچه «ولى» در اصل به معناى قرابت به کسى یا چیزى بوده، اما از این معنا به معانى مسئولیت داشتن، اداره یا تدبیر نمودن، حکومت کردن یا حکمرانى و اعمال قدرت و آمریت انتقال یافته است. بنابراین، این واژه نیز داراى معناى سیاسى و به معناى صاحبان سیاست و حکومت هستند و به همین دلیل ابن مقفع به منظور توضیح معناى سیاسى نهفته در این واژه مىنویسد: «ولایة الناس بلاء عظیم.»25 بدین ترتیب مفهوم اطاعت و عدم نزاع با والیان حکومت به مثابه بنیانهاى اساسى حکومت، در شب بیعت مطرح و مورد توافق قرار مىگیرد. نفس تجدید بیعت مردم یثرب در سال دوم بیانگر آن است که بیعت دوم، بیعت بر مسائل دینى نبوده؛ زیرا مردم در سال قبل، بیعت بر مسائل دینى انجام داده بودند و نیاز مجدد بدان نبود و بیعت مجدد با پیامبر در سال دوم خود نشان مىدهد که سنخ این بیعت با بیعت قبلى متفاوت است و آن چیزى جز بیعت بر حکومت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نیست. علاوه بر ارسال دوازده نقیب به عنوان نماد حاکمیت سیاسى آن روزگار، فقدان حاکمیت مرکزى در مدینه و سیطره نزاع و کشمکش در میان مردم دلیل دیگر سیاسى بودن بیعت دوم است. آنچه این مدعا را تأیید مىکند این مطلب است که مردم مدینه براى خاتمه دادن به نزاع و کشمکشها درصدد برآمدند که عبداللّهبن ابى را به عنوان حاکم مدینه برگزینند و عبداللّهبن ابى نیز در آستانه در اختیار گرفتن قدرت بود26 که ناگهان آوازه پیامبر در گوش و جان مردم پیچید و مردم مدینه با پیامبر بیعت نمودند و از حاکمیت عبداللّهبن ابى سرباز زدند و همین امر یکى از دلایلى بود که عبداللّهبن ابى با پیامبر اسلام به مخالفت پرداخت. با توجه به این مطلب معلوم مىشود که عقبه دوم یکى از زمینههایى بوده که در آن سنگبناى حکومت اسلامى گذاشته شده است.27 البته علاوه بر عبداللّهبن ابى افراد دیگرى هم بودند که به جهت حفظ موقعیت و مناصبسیاسىواجتماعىخود از ایمان آوردن به پیامبر پرهیز نمودند که مىتوان به ابوعامر راهب، ابوعفک و ابن صیاد اشاره نمود. این خود بیانگر این است کهاینپیمانیکپیماندینىمحضومعارضباموقعیتهاى سیاسى افراد نبوده، بلکه یک پیمان دینى و سیاسى بوده و به همین دلیل حاکمان و سیاستمداران به علت حفظموقعیتسیاسىخودازایمانبهپیامبر سرباززدند.28
فعالیت سیاسى پیامبر در مدینه
آنچه تاکنون ذکر شد قرائن و شواهدى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در راستاى تشکیل حکومت اسلامى در مکه انجام داد. پیش از پرداختن به فعالیتهاى سیاسى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه بهتر است به نقش هجرت در راستاى تشکیل حکومت اسلامى توجه شود. یکى از دلایلى که در ارتباط با هجرت ذکر شده، یافتن پایگاه براى ارائه عملى دین در قالب حکومت تلقّى شده است.
اسلام آمده بود تا خود را عرضه کند و در دنیاى بشریت در سه حوزه مرتبط به هم تغییر ایجاد نماید و مشکلات زمان را از زبان وحى بیان کند، این سه حوزه: انسان، حکومت و تمدن بود. در مکه انسان را مطرح کرد و پس از سیزده سال، مشکلات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى پیامبر را به حوزه سوم؛ یعنى برپا داشتن حکومت واداشت. چه طرح مسائل انسانى، سواى داشتن دولتى که بتواند آن مسائل را به لباس عمل درآورد به هستهاى بدون پوست مىماند. این همان مرحله دومى بود که اسلام مىخواست؛ یعنى تأسیس دولت و حکومت. هجرت پیامبر از آن لحظه آغاز شد که دریافتند که مکه به علت محصور بودن در میان کوهها و کعبه پر از بت نمىتواند براى برپایى حکومت مناسب باشد.29
آنچه که نقش هجرت را در راستاى تشکیل حکومت دینى پررنگ مىنماید فراهم شدن عناصر و مؤلفههاى حکومت است؛ زیرا از این پس است که نظام سیاسى پیامبر از قلمرو، جمعیت، حاکمیت و اقتدار برخوردار مىگردد. فعالیتهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه به دو دسته کلى تقسیم مىشوند که هر کدام نشانه تشکیل حکومت اسلامى یا فعالیتهاى سیاسى پیامبر به عنوان حاکم جامعه اسلامى است.
تنظیم امور داخلى: فعالیتهایى را که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در ارتباط با تنظیم روابط شهروندان در داخل مدینه با یکدیگر انجام دادند، عبارتند از:
الف. تأمین امنیت و نظم داخلى: در هنگام ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه، قبایل ساکن مدینه به شدت با یکدیگر تخاصم، تضاد و دشمنى داشتند. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله براى ساختن یک جمعیت منسجم و تأمین امنیت داخلى به مثابه بنیان جامعه، مهمترین فعالیت سیاسى که انجام داد، تدوین معاهده مدینه بود؛ معاهدهاى که وظایف شهروندان را نسبت به یکدیگر تعیین مىکرد. توافقنامهاى که در کتب تاریخى به نخستین قانون اساسى مکتوبدرجهان30وبهقانوناساسىمدینهتعبیرشدهاست:
سندى که گاه به نام قانون اساسى مدینه نامیده شده، در قدیمىترین زندگىنامه حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله برجاى مانده است... مبناى این قانون اساسى ایجاد یک اتحاد با تشکیل اتحادیهاى میان نُه گروه مختلف است که هشتتاى آنها عشایر مدینه بودند و یکى عشیره مهاجران که از قبیله قریش جدا شده و به مدینه آمده بودند.31
بنیان نهادن امت واحده، تنظیم روابط قبایل قبلى و موجود در مدینه، تنظیم روابط مسلمانان با یهودیان و پیمان مردم مدینه با پیامبر به عنوان قاضى و حاکم نه رسول خدا از جمله مهمترین بندهایى است که در معاهده مدینه در راستاى ایجاد نظم و امنیت داخلى گنجانده شده است.32 البته علاوه بر تدوین قانون اساسى تسمیه یثرب به مدینهالرسول، بناء مسجد به عنوان مرکز رهبرى، ایجاد عقد اخوت میان مهاجران و انصار و پیروى از برخى سنتهاى اعراب مثل اعلان برخى ماهها و مکانها به عنوان حرم، فعالیتهاى دیگرى است که پیامبربهمنظورایجادبنیاننظامسیاسىشانانجامدادهاست.33
ب. تنظیم فعالیت اقتصادى: فعالیت دیگرى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خارج از وظایف دینى محض و به عنوان حاکم اسلامى انجام مىداد، سامان بخشیدن به فعالیتهاى اقتصادى و تنظیم روابط اقتصادى مردم با یکدیگر بود. پیامبر از بدو ورود به مدینه به تنظیم فعالیتها و تأمین نیازهاى اقتصادى مسلمانان پرداختند که علاوه بر ایجاد عقد اخوت میان مهاجران و انصار نخستین اقدام پیامبر در همان بدو ورود در مدینه «تشویق مهاجران به ایجاد بازار در کنار مسجد» بود.34 این کار از کارویژههاى اقتصادى مانند رهایى بازار از دست یهودیان، استفاده از مهارت تجارى تاجران ماهر مهاجران در راستاى توسعه اقتصادى و ایجاد اشتغال براى مسلمانان برخوردار بود.35 علاوه بر این نفس وجود بیتالمال و اداره آن توسط پیامبر، نشان حضور قطعى قدرت سیاسى رسول خدا در اداره امور مالى و عمومى مسلمانان است.36 تأسیس «تشکیلات گردآورى زکات» به عنوان مهمترین منبع درآمد دولت در صدر اسلام، فعالیت اقتصادى دیگر پیامبر بود، پیامبر براى دریافت و جمعآورى آن، مأموران خود را در مناطق مختلف اعزام مىنمود.37 در کتب تاریخى نمونههاى متعدد از این افراد آمده است. یکى دیگر از نشانههاى اقتدار پیامبر در حوزه اقتصادى «در اختیار گرفتن منابع طبیعى» بوده به گونهاى که هر نوع تصرف و مالکیت در آنها با اجازه پیامبر امکانپذیر بوده است. براى نمونه، ابوسبره براى در اختیار گرفتن وادى جردان به پیامبر مراجعه نمود و حضرت وادى جردان را در اختیار او قرار داد.38 بخشى دیگر از فعالیتهاى اقتصادى پیامبر به «تنظیم قراردادهاى اقتصادى» ایشان با دیگر ملل و اقوام مربوط مىشود؛ مانند قرارداد پیامبر با یهودیان خیبر که مطابق آن پیامبر املاک خیبر را بالمناصفه در میان آنها در مقابل پرداخت نیمى از درآمدشان به مسلمانان و برگرداندن اراضى عندالمطالبه به مسلمانان، تقسیم نمود.39 کارویژه دیگر نهاد اقتصاد نوبنیاد مدینه «کنترل بازار و تجارت»، یعنى جلوگیرى از انحرافات اقتصادى و نظارت بر اجراى قوانین اسلامى در عرصه اقتصاد است، به این منظور رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مأمورانى را در بازار گماشت تا با تخلفات اقتصادى برخورد نمایند.40 به طور نمونه سعیدبن عاص به عنوان ناظر اقتصادى در مکه و عمر به عنوان عامل سوق مدینه منصوب شده بود.41 موارد دیگرى نیز وجود دارد که پیامبر شخصا با متخلفان اقتصادى برخورد مىنمودند و جلوى هر نوع رفتارى را که آشفتگى اقتصادى را در پى داشت مىگرفت، مانند ممانعت از احتکار، تلقّى رکبان و واسطهگرى اهلمدینهدرفروختن اجناس بادیهنشینان.42
نمونه دیگر فعالیت اقتصادى پیامبر تصمیمگیرى ایشان در ارتباط با «توزیع غنائم جنگى» است؛ مانند تصمیم پیامبر در ارتباط با اختصاص دادن غنیمت براى زنان حاضر در جنگ خیبر و یا اختصاص سهم در برخى موارد براى عدهاى که در جنگ حضور نداشتند؛ این سنخ تصمیمات از حاکمیت سیاسى پیامبر خبر مىدهد؛43 زیرا بدون برخوردارى از حاکمیت سیاسى، پیامبر نمىتوانست چنین تصمیمات را اتخاذ نماید.
ج. پرداختن به امور تعلیمى: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از بدو
ورود به مدینه، یکى از کارهایى که انجام داد پرداختن به امور تعلیمى مردم بود، پیامبر مسجد را تأسیس نمود و یکى از کارویژههاى آن آموزش دادن مسائل دینى و شیوه زندگى مردم بود. تعلیم و تربیت مردم براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بسیار اهمیت داشت و هیچگاه از آن غفلت نورزید. این مسئله به قدرى براى پیامبر داراى اهمیت بود که پیامبر پس از جنگ «بدر» آن دسته از اسیران را که به ده نفر از مسلمانان قرآن تعلیم مىدادند آزاد مىکردند.
د. پرداختن به قضاوت و حل خصومات: قضاوت و رسیدگى به دادخواهى انسان در تمام جوامع انسانى نقش اساسى و بنیادى در حفظ نظم و امنیت جامعه دارد. علىرغم ادعاى عبدالرزاق یکى از فعالیتهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله پرداختن به امور قضایى که از شئونات حکومت است مىباشد، علاوه بر پیمانى که بین پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مردم مدینه منعقد شد و در آن معاهده پیامبر صلىاللهعلیهوآله قضاوت را از وظایف خود تلقّى نمود و علاوه بر نمونههاى فراوان موجود در تاریخ که در آنها پیامبر به عنوان حاکم اسلام و مرجع داورى در جهت رفع خصومت و اختلاف قضاوت نموده است.44 نمونههایى در تاریخ وجود دارد که نشانگر حاکمیت قضایى پیامبر است؛ یکى از آن نمونهها «انتصاب قضات» است. در تاریخ معروف است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله، حضرت على علیهالسلام و معاذبن جمل را به ترتیب به عنوان قاضى در یمن فرستاد.45 ابن شیبه نیز فهرستى از قضاوتهاى حضرت را ذکر نموده است. نمونه دیگر از فعالیتهاى قضایى پیامبر «زندانى کردن مجرمان» است؛ بر اساس نصوص تاریخى پیامبر برخى از افراد متهم را زندان نموده و نعمت آزادى را از آنها سلب مىنمود. پیامبر نه تنها مردان هنجارشکن، بلکه زنان خلافکار و مجرم را در برخى موارد زندان نموده است و به همین دلیل براى زنان، زندان ویژهاى را بنا نموده بود که از جمله دختر عدىابن حاتم را در آن حبس نمود.46 پیامبر نه تنها حکم صادر مىکرد، بلکه در مواردى مقتضى خود شخصا به اجراى حدود نیز اقدام مىکرد، مثل سنگ باران شدن زناکار توسط حضرت و یا رجم زنى از قبیله «غامد» که با اقرار مکرر خود زمینه رجم را فراهم نموده بود.47 نمونه دیگرى از شئون قضاوت حضرت حکم به حجر و تصرف در اموال برخى از افراد است؛ یعنى پیامبر به عنوان حاکم اسلامى افراد ورشکسته بدهکار را ـ به عنوان محجور ـ از تصرف در اموالش منع مىنمود. علاوه بر آن، از این قدرت نیز برخوردار بود که براى بازپرداخت دیون اموال بدهکار را به فروش برساند. چنانچه پیامبر معاذ را محجور دانسته و پس از آن دارایىاش را براى اداى دین او به فروش رساند.48 توجه به این مثالها روشن مىسازد که پیامبر علاوه بر حاکمیت دینى از حاکمیت قضایى به مثابه بخشى از حاکمیت سیاسى برخوردار بوده است و لازمه برخوردارى از چنین موقعیت، مداخله در مال و جان مردم و ولایت بر آنهاست که حداقل مرتبه ولایت اداره امور عمومى مردم به عنوان یک رهبر و حاکم مىباشد.49
تأمین و تنظیم روابط خارجى: علاوه بر تنظیم روابط داخلى مدینه، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به تنظیم روابط خارجى مردم مدینهبا سایرمللازیکسووتنظیممناطقتازهمسلمان از سوى دیگر نیز پرداختند. و فعالیتهایى را در این زمینه نیز انجام دادند. فعالیتهاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهدر ارتباط با روابط خارجى تحت سه عنوان قابل تحلیل است.
الف. جهاد: یکى از فعالیتهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در راستاى سیاستهاى خارجى جهاد و تنظیم و رهبرى جنگها است. جهاد به مثابه یک فعالیت سیاسى ـ نظامى پیامبر، براى توسعه اسلام بود، نه براى دفاع از مرکزیت اسلام.50 پیامبر در 27 جنگ خود شخصا حضور داشته و در 9 جنگ در مبارزه نیز شرکت نموده است. علاوه بر غزوهها، 47 سریه نیز در زمان پیامبر رخ داد. نکته قابل توجه این است که در تمام این جنگها پیامبر فرمانده اصلى بوده، با این تفاوت که گاه به طور مستقیم و گاه به طور غیرمستقیم جنگ را رهبرى مىکرد. فرماندهى پیامبر در نبردها نشانه حاکمیت سیاسى پیامبر است، وگرنه لزوم نداشت که پیامبر مسائل جنگى را نیز سازماندهى نماید.
ب. دیپلماسى: شیوه دیگر برخورد پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهبا قبایل و حکومتهاى بیرون از مدینه برخورد دیپلماسى بود که متضمن سه نشانه مهم حکومت است:
1) ارسال نامه به سران و پادشاهان جهان است؛ یعنى پس از آنکه حکومت پیامبر در مدینه و اطراف آن تثبیت شد حضرت احساس نمود که وقت آن رسیده که حکومت و دین خود را بر دیگران نیز عرضه نماید. در برابر پیامبر سه گروه متنفذ قرار داشتند که عبارتند از: شاهان و ملوکان کشورهاى بزرگ، مقامات دینى و مذهبى و رؤساى قبایل معروف و بزرگ در نواحى مختلف جزیرهالعرب و شامات.51 بدین منظور پیامبر با ارسال سفیر و نامه از آنها خواستند تا به اسلام روى بیاورند و آنهایى که به دعوت پیامبر جواب مثبت دادند به عنوان حاکم و عامل کشور و قبایل خود از سوى پیامبر نصب مىشدند. و آنهایى که از این امر سرباز مىزدند به زوال حاکمیتشان تهدید مىشدند و پیامبر بدانها گوشزد مىکردند که اگر ایمان نیاورند حاکمیت آنها را از کفشان بیرون خواهیم کرد. مثل نامه حضرت به دو فرزند جلندى و جیفر و عبد یا نامه حضرت به عبادهبن اشیب، رئیس قبیله غزبن وائل و سایر نامههاى حضرت.52
2) حکومتدارى پیامبر در روابط دیپلماسى، پذیرفتن هیئتهاى عرب است. چنانکه سال نهم هجرت به جهت شرفیاب شدن تعداد زیاد هیئت از سایر قبایل و دول به عقیده برخى به سال «اسلام قبایل» یا سال «وفود» تعبیر مىشود.53 آنچه که باید بدان توجه شود این است که پیامبر پس از آنکه این هیئات اسلام مىآوردند، متنفذان آنها را به عنوان حاکم قبیله انتخاب مىنمود و از این طریق حاکمیت مدینه را توسعه و گسترش مىداد. در کتب تاریخى برخى از این انتسابها آمده است.54
3) فعالیت دیپلماتیک پیامبر در روابط بینالمللى، «انعقاد پیمانها و قراردادهاى سیاسى و نظامى» است55 که نمونه آن معاهده صلح حدیبیه است که در سال ششم هجرت میان رسول خدا و سران قریش منعقد شد و نمونه دیگر این معاهدات نیز پیمان حضرت با مسیحیان نجران است.
ج. انتصاب والى: پیامبر براى بخشها و شهرستانها والى انتخاب مىنمود و برنامه کار و اصول سیاست داخلى آنها را نیز تعیین مىنمود از آن میان مىتوان به گسیل داشتن معاذبن جبل به یمن و توصیههایى به ایشان در عهدنامه اشاره نمود. در این عهدنامه جملاتى به کار رفته است که نشان از عهدهدارى امور اجرایى توسط ایشان بوده است، هرچند با توجه به اینکه مقرّرات جامعه اسلامى آن زمان آن چنان وسیع و گسترده نبود که در اداره آن به تشکیلات اجرایى وسیع احتیاج باشد. جملاتى از این عهدنامه چنین است: «احکام خدا را بدون هیچ ترسى در میان آنها اجرا کن. از کارگردانان خود عذرخواهى نما.»56 معاذ بیان مىدارد: «رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مرا به یمن فرستاد و به من فرمان داد از هر فرد بالغى از مردم آن سرزمین یک دینار و قدرى لباس بستانم. همچنین به من فرمود به ازاى هر چهل گاو یک گوساله یک ساله و... بگیرم.» به قول محمد ابوزهره: «از این اظهارات چنین برمىآید که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله او را کارگزار خراج و جزیه و نیز زکات قرار داده بود و بنابراین، اختیارات و ولایتى که به او سپرده شده بود فراگیر بود و هر چیزى را که با اداره حکومت ارتباط داشت شامل مىشد.»57
بنابراین ادلّهاى را که عبدالرزاق در ردّ تشکیل حکومت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ذکر نموده، با سیره پیامبر همخوانى ندارد؛ زیرا پیامبر هم به امور سیاسى، قضایى، اقتصادى و تنظیم روابط داخلى و خارجى سیاسى مردم پرداخته و هم بعد از خودش جانشین نصب نموده است. و امروزه بودن نهادهاى سیاسى و اجتماعى باعث نمىشود که بگوییم چون در زمان پیامبر این نهادها نبوده پس پیامبر حکومت نداشته؛ زیرا این نهادها به صورت ساده و بسیطتر در آن زمان نیز وجود داشته است، چنانکه پارسونز معتقد است که هر جامعهاى از چهار نهاد فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و سیاست برخوردار است و جامعه فاقد این نهادها وجود ندارد، اما از لحاظ پیچیدگى و سادگى متفاوتند.58 علاوه بر این، در اینکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله به امور عمومى مردم مىپرداخته شکى نیست. و پرداختن به امور سیاسى و عمومى مردم نیازمند داشتن اختیارات سیاسى است. و چنین اختیاراتى با توجه به اینکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله رهبرى دینى مردم را بر عهده داشتند که ضرورت داشت تا هر مسئلهاى را از لحاظ دینى حل کند. بنابراین، طبیعى است که قدرت سیاسى و اختیارات سیاسى نیز به ایشان واگذار شده باشد.59 با توجه به مطالبى که ذکر شد، روشن مىشود که نظام حکومتى پیامبر از یکسو، تمام کارکردهاى نظام حکومتى را متناسب با زمان خودش دارا بوده و از سوى دیگر از عناصر حاکمیت مثل جمعیت، قلمرو، حاکمیت و حکومت نیز برخوردار بوده است. بنابراین، سخن کسى که مدعى است پیامبر حکومت نداشته مردود است و نظریه آن با سیره پیامبر سازگار نیست.
دلایل رسالى بودن حکومت پیامبر
با روشن شدن اصل حاکمیت سیاسى این پرسش مطرح مىشود که آیا حاکمیت پیامبر از باب ضرورت بوده و مردم پیامبر را از آن حیث که بهترین فرد بود به عنوان حاکم انتخاب کردهاند، یا اینکه حاکمیت جزو رسالت پیامبر است و پیامبر از آن حیث که رسول است حاکم هم هست؟ به بیان دیگر، آیا ارتباط میان سیاست و دیانت در عهد رسول ارتباط مفهومى و منطقى است یا اینکه ارتباط تاریخى و موضوعى است؟ ضرورت یا عدم ضرورت تشکیل حکومت دینى در اعصار مختلف به نحوه پاسخ ما به این پرسش بستگى دارد. برخلاف قرائت دوم دیدگاه سلبى، نگارنده معتقد است، حکومت پیامبر جزو رسالت الهى حضرت بوده و در نتیجه در جامعه مدرن باید به برپایى آن مبادرت ورزید. دلایل که بر اثبات این ادعا ذکر مىشود، از سیره به معنایى که در ابتدا تعریف شد فراتر رفته و علاوه بر سیره به آیات به عنوان مهمترین منبع سیره پیامبر و روایات به مثابه سیره مکتوب آن حضرت، نیز تمسک گردیده است. در این بخش نیز ما به قلمرو سیره محدود مانده و از طرح ادلّه عقلى و کلامى پرهیز مىنماییم. مهمترین دلایل این بخش عبارتند از:
بیعت دوم: مهمترین دلیل که از مخالفان نقل شده است «بیعت» است. حال آنکه توجه به محتواى بیعت دقیقا بیانگر عکس قضیه است؛ زیرا در بیعت دوم مردم مدینه از پیامبر مىخواهند که حضرت به منظور تأمین امنیت و نظم در مدینه هجرت نمایند و در برابر پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله به هنگام انعقاد این عهد و پیمان بر بیعتکنندگان الزام مىکند که از ایشان به عنوان حاکم در مبارزه با کفر و شرک پشتیبانى کنند و در مشکلات و سختىهاى این مبارزه استقامت ورزند. بیعتکنندگان نیز در مقابل متعهد مىشوند که از پیامبر مانند ناموس و اهل خویش دفاع نمایند و از این امر هیچگاه کوتاهى نکنند. توجه به نحوه بیعت نشان مىدهد که مردم از پیامبر به عنوان حاکم الهى تقاضا مىکنند که به تشکیل حکومت روى بیاورند و پیامبر نیز پس از فراهم شدن مقبولیت حکومتشان از سوى مردم به تشکیل حکومت خود اقدام مىنماید.
عدم تمایز امر دینى از امر سیاسى: مطلب دیگر که رسالى بودن حکومت پیامبر را تقویت مىکند، این مسئله است که تمایز بین مسائل سیاسى و دینى در فکر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهو پیروان او وجود نداشته است. دیانت و سیاست دو امر مرتبط به هم بوده که در مصداق واحد شکوفایى و تجلّى مىیافته است. رهبر دینى، رهبرى سیاسى را نیز عهدهدار بوده است. چنانچه ویل دورانت مىنویسد: «پیامبر در مدینه یک حکومتى دنیوى بنیاد نمود و به ناچار مىبایست قسمت روزافزونى از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعى و اخلاقى و مناسبات سیاسى قبایل و امور جنگى صرف کند؛ زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبوده و همه امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود به دست پیشواى دین سپرده بود. بدینترتیب محمّد صلىاللهعلیهوآله هم قیصر و هم مسیح بود.»60
گیب نیز معتقد است: «تصویر جامعه دینى جدید در ذهن محمّد صلىاللهعلیهوآله و مخالفان او جامعهاى تلقّى مىشد که در زمینه و بستر سیاسى سازمان و قوام یافته بود و غرض بعثت انبیا چیزى جز تشکیل دولت دینى نبوده است. نه تنها در دین محمّد صلىاللهعلیهوآله این دو با یکدیگر گره خورده بود، بلکه در تمام حاکمیتهاى معاصر آن زمان، دولت بر استوانههاى دین استوار بوده است و آنچه از تازگى برخوردار بوده فراهم ساختن زمینه عملى شدن جامعه دینى نظرى در مدینه بوده است.»61
اقامه عدل و قسط: در آیات متعدد یکى از اهداف و آرمانهاى اصلى بعثت اقامه عدل و قسط معرفى شده است.62 انبیا هم خود به طور مستقیم به برپایى عدل و قسط و مبارزه عملى با ظلم و فساد مبادرت مىورزیدند و هم مردم را به نهادینه نمودن عدل و قسط در جامعه ترغیب مىنمودند. دین اسلام از طریق تربیت انسانها، حذف و طرد افراد نالایق و فاسق، وضع قانون و مقرّرات عادلانه، عدالت در اجراى قانون و تساوى پنداشتن افراد در برابر قانون، عدالت را در جامعه نهادینه مىنماید. اجراى این مهم بدون برپا داشتن حکومت شایسته و مقتدر امکانپذیر نیست؛ زیرا اگر در اصلاح انحرافات جزئى از طریق موعظه و ارشاد، توفیقى حاصل گردد، ولى براى جلوگیرى از ظلم و ستمهاى نظام یافته و گسترده که بنیان و اساس حیات بشرى را نشانه مىگیرد چارهاى جز به کارگیرى قهر و قدرت نیست. بنابراین، رسالت پیامبر در برقرارى عدالت و قسط در جامعه به دلالت التزامى از تشکیل حکومت به وسیله پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز خبر مىدهد. چون نهادینه نمودن عدالت همهجانبه در عرصههاى مختلف حیات انسان بدون برپایى حکومت امکانپذیر نیست.
ماهیت قوانین اسلام: بسیارى از قوانین اجتماعى اسلام نیازمند به تشکیل حکومت است؛ زیرا ماهیت این قوانین به گونهاى است که بدون برپا داشتن حکومت، امکان اجراى آنها و جود ندارد و با اجرانشدن این سنخ احکام الهى عملاً فلسفه رسالت خدشهدار مىشود و این دستورات از فرهنگ اسلامى و زیست جهان مسلمانان حذف گردیده و دستورات اسلام به یکسرى از مسائل عبادى فردى منحصر مىشود.63 مطالبى که در ذیل دیدگاه ایجابى مطرح شد به خوبى دو مطلب را اثبات مىنماید: اولاً، پیامبر حکومت تشکیل داده است و ادعاى نظریه ایجابى مغایر با سیره آن حضرت است؛ ثانیا حکومت حضرت جزو رسالت دینى ایشان بوده است، نه از باب ضرورت و خواست مردم. معناى این سخن این است که تشکیل حکومت دینى منحصر به عصر نزول نبوده و در جوامع امروزى نیز یک ضرورت است و باید تلاش نمود تا به این مهم مانند سایر دستورات دین صورت عینى و خارجى بخشید.
نتیجهگیرى
آنچه تاکنون بیان شد، دو دیدگاه در مورد ضرورت برپایى حکومت دینى در عصر ما بود. طبق دیدگاه اول تشکیل حکومت مبتنى بر دستورات دین یک ضرورت دینى نیست. طبق این دیدگاه دین و سیاست از هم جداست. این دیدگاه خود بر دو قرائت مبتنى است طبق یک قرائت پیامبر صلىاللهعلیهوآله اصلاً حکومت تشکیل نداده است. طبق قرائت دیگر، اگرچه پیامبر حکومت تشکیل داده است، اما این حکومت جزو رسالت ایشان نبوده است، بلکه از باب اضطرار و درخواست مردم بوده است. بنابراین، حکومت پیامبر حکومت عرفى و عقلانى بوده نه الهى و خداوند در اداره جامعه و زندگى مردم را به حال خودشان واگذار نموده است. نتیجه قهرى این تلقّى این است که در جامعه مدرن عقل بشرى قدرت اداره زندگى را دارد و دیگر نیازى به پیروى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در اصل تشکیل حکومت دینى ضرورت ندارد.
دیدگاه دوم که از آن به دیدگاه ایجابى تعبیر شد بر خلاف رویکرد سلبى علاوه بر اینکه اصل حاکمیت سیاسى پیامبر را قبول دارد. بر اساس دلایل مُستَخرج از سیره حضرت، حکومت را جزو رسالت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تلقّى مىکند و معتقد است یکى از مهمترین وظایف پیامبر تشکیل حکومت بوده است. بر اساس این نگره پیامبر همانگونه که در بعد عبادى از سوى خداوند دستوراتى را براى انسانها به ارمغان آورده، در ارتباط با حکومتدارى و نحوه سامان دادن مسائل دنیایى و سیاسى ما نیز مأمور بوده است. نتیجه ضرورى این سخن این است آنگونه که اطاعت از بعد عبادى دین در تمام اعصار و جوامع ضرورى است، همانسان تشکیل حکومت مبتنى بر دین نیز یکى از ضروریات دین است. کنار نهادن دین از عرصه مدیریت کلان جامعه و ابتناء بر عقل بریده از وحى، تنها باعث تعطیلى بخش وسیع دستورات نجاتبخش دین مىشود. این تلقّى چنانکه اثبات شد با سیره پیامبر سازگار است تا قرائت سکولار از سیره آن حضرت.
منابع
- ـ آیتى، محمّدابراهم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1378.
- ـ آیینهوند، صادق، تاریخ سیاسى اسلام، تهران، دانشگاه تهران، بىتا.
- ـ ابن اثیر، ابوالفداء، البدایه و النهایه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ق.
- ـ ابن زهره، محمّد، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375.
- ـ ابن مقفع، الادب الصغیر، بیروت، بىنا، 1956 م.
- ـ ابنهشام، عبدالملک، سیرهالنبى صلىاللهعلیهوآله، قاهره، مکتبالتجاریه، بىتا.
- ـ احمد العلى، صالح، دولت رسول خدا، ترجمه هادى انصارى، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1381.
- ـ احمدى میانجى، على، مکاتب الرسول، قم، یس، 1363.
- ـ الکتابى، عبدالحسن عبدالکبیر، التراتیب الاداریه، بیروت، شرکت دارالارقام، بىتا.
- ـ بازرگان، مهدى، خدا و آخرت هدف بعثت انبیا، تهران، رسا، 1377.
- ـ بخارى، محمّدبن اسماعیل، صحیح بخارى، بیروت، احیاء التراث العربى، 1367.
- ـ جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1373.
- ـ جعفرى فائزى، سید غضنفرعلى، سیاست خارجى پیامبر اسلام، قم، آستانه مقدسه حضرت معصومه، 1378.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، ولایت فقه ولایت فقاهت و عدالت، قم، اسرا، 1378.
- ـ حائرى، مهدى، حکمت و حکومت، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسایل الشیعه، بیروت، احیاء التراث العربى، بىتا.
- ـ حلبى، برهانالدین، السیرة حلبى، بیروت، المکتبهالاسلامیه، بىتا.
- ـ حمیداللّه، محمّد، اولین قانون اساسى مکتوب در جهان، ترجمه سید غلامرضا سعیدى، قم، بعثت، بىتا.
- ـ حنبل، احمدبن، مسند احمد، بیروت، دارصادر، بىتا.
- ـ دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه جمعى از مترجمان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368.
- ـ ریتزر، جورج، نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.
- ـ سبحانى، جعفر، مبانى حکومت اسلامى، قم، توحید، 1370.
- ـ سروش، محمّد، دین و دولت در اندیشه اسلامى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
- ـ طوسى، محمّدبن حسن، خلاف، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1417 ق.
- ـ ظاهر، عادل، الاسس الفلسفیه للعلمانیه، بیروت، دارالساقى، 1998 م.
- ـ ظریفیان شفیعى، غلامرضا، دین و دولت در اسلام، تهران، مؤسسه علمى و فرهنگى میراث ملل، 1376.
- ـ عبدالرزاق، على، اسلام و مبانى حکومت، ترجمه محترم رحمانى و محمّدتقى محمدى، تهران، سرایى، 1382.
- ـ عسقلانى، ابنحجر، الاصابه، بیروت، المکتبه الاسلامیه، 1328.
- ـ قوامى، سید صمصامالدین، «ساختار حکومتى اسلامى»، حکومت اسلامى، ش 11 بهار 1378، 9ـ40.
- ـ گیب، همیلتون، اسلام، بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى، تهران، علمى و فرهنگى، 1367.
- ـ لوئیس، برنارد، زبان سیاسى اسلام، ترجمه غلامرضا بهروز لک، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
- ـ لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعى، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران، صراط، 1381.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
- ـ مطهّرى، مرتضى، سیرى در سیره نبوى، تهران، صدرا، 1385.
- ـ نوروزى، محمّدجواد، نظام سیاسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380.
- ـ نوعى، غلامرضا، مدارا با مخالفان در قرآن و سیره نبوى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1379.
- ـ هولت، پى. ام، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، امیرکبیر، 1380.
- ـ یحیى الملاحى، هاشم، حکومت الرسول،بغداد،المجمعالعلمى،2001م.
پى نوشت ها
- 1 دانشجوى دکترى رشته جامعهشناسى، دانشگاه تهران. دریافت: 19/1/88 ـ پذیرش: 14/5/88.
- 2ـ از حکومت تعاریف متعددى ارائه شده است. طبق یک تعریف حکومت عبارت است از: سازمان برخوردار از جمعیت، قلمرو، حاکمیت و اقتدار که بر پایه نظم و امنیت، هدایت و ایجاد بستر مناسب جهت رشد و تعالى معنوى، ضمانت اجرایى قوانین و تأمین نیازهاى عمومى جامعه از مهمترین کارکردهاى آن است. محمّدجواد نوروزى، نظام سیاسى اسلام، ص 107ـ108 و 110.
- 3ـ مرتضى مطهّرى، سیرى در سیره نبوى، ص 45و57.
- 4ـ دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعى، ترجمه عبدالکریم سروش، ص 113.
- 5ـ على عبدالرزاق، اسلام و مبانى حکومت، ترجمه محترم رحمانى و محمّدتقى محمدى، ص 243.
- 6ـ ر.ک: همان، ص 246ـ248.
- 7ـ همان، ص 266.
- 8ـ همان، ص 216ـ217.
- 9ـ همان، ص 269ـ270.
- 10ـ ر.ک: همان، باب سوم.
- 11ـ ر.ک: همان، ص 229، 231 و 260.
- 12ـ سید صمصامالدین قوامى، «ساختار حکومتى اسلامى»، حکومت اسلامى، ش 11، ص 25.
- 13ـ مهدى بازرگان، خدا و آخرت هدف بعثت انبیا، ص 82ـ83.
- 14ـ مهدى حائرى، حکمت و حکومت، ص 143.
- 15ـ عادل ظاهر، الاسس الفلسفیه للعلمانیه، ص 329.
- 16ـ ر.ک: غلامرضا ظریفیان شفیعى، دین و دولت در اسلام، ص 118ـ120.
- 17ـ گیب همیلتون، اسلام، بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى، ص 44.
- 18ـ جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 16.
- 19ـ ابوالفداء ابن اثیر، البدایه و النهایه، ص 174.
- 20ـ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 29 / برناردلوئیس،زبانسیاسىاسلام،ترجمهغلامرضابهروزلک،ص108.
- 21ـ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 30.
- 22ـ محمّدبن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، ج 4، ص 245.
- 23ـ برنارد لوئیس، زبان سیاسى اسلام، ص 74.
- 24ـ مائده: 55.
- 25ـ ابن مقفع، الادب الصغیر، ص 121 / برنارد لوئیس، زبان سیاسى اسلام، ص 74.
- 26ـ عبدالملک ابن هشام، سیرة النبى صلىاللهعلیهوآله، ج 2، 96.
- 27ـ ر.ک: هاشم یحیى الملاحى، حکومت الرسول، ص 37ـ38.
- 28ـ صالح احمد العلى، دولت رسول خدا، ترجمه هادى انصارى، ص 137ـ140.
- 29ـ صادق آیینهوند، تاریخ سیاسى اسلام، ص 61.
- 30ـ محمّد حمیداللّه، اولین قانون اساسى مکتوب در جهان، ترجمه سید غلامرضا سعیدى، ص 6 / غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سیره نبوى، ص 42.
- 31ـ پى. ام. هولت، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 70ـ80.
- 32ـ عبدالملک ابن هشام، سیرة النبى صلىاللهعلیهوآله، ج 1، ص 501 / هاشم یحیى الملاحى، حکومت الرسول، ص 69 / على احمدى میانجى، مکاتب الرسول، ج 1، ص 343.
- 33ـ ر.ک: هاشم یحیى الملاحى، حکومت الرسول.
- 34ـ محمّدبن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، ج 3، ص 68ـ69.
- 35ـ سید غضنفرعلى جعفرى فائزى، سیاست خارجى پیامبر اسلام، ص 238ـ239.
- 36ـ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 51.
- 37ـ محمّد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 210.
- 38ـ همان، ص 211.
- 39ـ عبدالملک ابن هشام، سیرة النبى صلىاللهعلیهوآله، ج 3، ص 352.
- 40ـ محمّد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 213.
- 41ـ برهانالدین حلبى، السیرة حلبى، ج 3، ص 354 / ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 2، ص 47.
- 42ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسایل الشیعه، ج 12، ج 12، ص 317 و 326ـ327.
- 43ـ محمّدابراهیم آیتى، تاریخ پیامبر اسلام، ص 42 / غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سیره نبوى، ص 50.
- 44ـ احمدبن حنبیل، مسند احمد، ج 5، ص 326 و 327.
- 45ـ عبدالحسن عبدالکبیرالکتابى، التراتیبالاداریه، ج1، ص 222.
- 46ـ همان، ص 249.
- 47ـ جعفربن حسن طوسى، خلاف، ج 4، 506 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 366.
- 48ـ جعفربن حسن طوسى، خلاف، ج 3، ص 269.
- 49و50ـ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 56.
- 51ـ غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سیره نبوى، ص 46 / برنارد لوئیس، زبان سیاسى اسلام، ص 145.
- 52ـ على احمدى میانجى، مکاتب الرسول، ج 1، ص 147.
- 53ـ غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآنو سیرهنبوى،ص47.
- 54ـ عبدالملک ابن هشام، سیرة النبى صلىاللهعلیهوآله، ج 2، ص 364ـ366.
- 55ـ محمّد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص 202.
- 56ـ جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 305.
- 57ـ محمد ابن زهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، ج 3، ص 552.
- 58ـ جورج ریتزر، نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، ص 131.
- 59ـ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 51.
- 60ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه جمعى از مترجمان، ج 4، ص 214.
- 61ـ گیب همیلتون، اسلام، بررسى تاریخى، ص 44ـ45.
- 62ـ حدید: 25.
- 63ـ عبداللّه جوادى آملى، ولایت فقه ولایت فقهات و عدالت، ص 331.