رابطه دین و دولت در اندیشه کانت؛ نقد و بررسى
Article data in English (انگلیسی)
رابطه دین و دولت در اندیشه کانت؛ نقد و بررسى
مهدى قربانى1
بحث از رابطه دین و دولت یکى از مهمترین مباحث عصر مدرنیته مىباشد که نتیجه آن نقش مهمى در تحولات سیاسى این دوره داشته است. این مقاله با رویکرد تحلیلى و اسنادى به بررسى این موضوع در اندیشه کانت مىپردازد.
کانت دین را داراى دو قسم ظاهرى و باطنى مىداند و نتیجه مىگیرد که فقط یک دین حقیقى وجود دارد و آن هم دین باطنى است. در دستگاه فلسفى ایشان، دین عقلانى و سیاست به گونهاى به هم تنیده شدهاند که جداسازى آنها مستلزم به هم ریختن دستگاه فلسفى اوست؛ زیرا از ویژگى این دین کلیت و استثناناپذیرى آن مىباشد، اما مشکل در اینجاست که چنین دینى محصول عقل بشر است، نه وحى الهى. کانت معتقد است که نهاد دین و سیاست مستقل از هم هستند؛ زیرا نهاد دین سخنگوى دین تاریخى است که بىنصیب از حقیقت مىباشد.
کلیدواژهها: دین، دولت، سیاست، اخلاق، اخلاق خالص.
مقدّمه
اندیشههاى سیاسى در طول تاریخ همیشه با فراز و نشیبهایى همراه بوده است که هر کدام به نوبه خود تأثیرات مهمى در تحولات سیاسى جهان داشتهاند. کانت از افراد بزرگى است که در حوزه اندیشه و فلسفه سیاسى هم سخنان مهم و تأثیرگذار دارد.
تحقیق در اندیشه این فیلسوفان، یقینا در فهم سایر اندیشههاى سیاسى هم به ما کمک خواهد کرد؛ زیرا به ندرت مىتوان فیلسوفى را پیدا کرد که سایه اندیشههاى این فلاسفه بر آثارش نیفتاده باشد. اندیشههاى کانت در طول تاریخ بعد از وى مورد بررسى فیلسوفان و پژوهشگران قرار گرفته است و با توجه به اینکه در قرنهاى اخیر، بحث از رابطه بین دین و دولت یکى از مهمترین مباحث در حوزه فلسفه سیاسى بوده ـ به گونهاى که دامنه آن تا امروز هم کشیده شده است ـ با بررسى اندیشه کانت در این موضوع، با در نظر گرفتن جایگاه فلسفه وى، شاید بتوان به تحلیلى درستتر و قابل قبولتر در این زمینه دست یافت.
در بسیارى از کتابها و مجموعههایى که پیش از دهه 1970 در باب تاریخ اندیشه سیاسى در غرب نوشته شدهاند، از جمله: خداوندان اندیشه سیاسى، مجموعه ایدههاى اجتماعى و سیاسى هیر نشاو، نظریه سیاسى هاکر و... به فلسفه سیاسى کانت اشاره نشده است.
در ایران نیز روىآورى به فلسفه کانت، از آغاز تا امروز به طور عمده به فلسفه نظرى و فلسفه اخلاقى وى محدود شده است. در حوزه سیاسى تاکنون چند متن معدود، به فارسى ترجمه شده است و پژوهش در فلسفه سیاسى کانت در مراحل آغازین مىباشد. با این توصیف از فلسفه سیاسى کانت، جایگاه موضوع بحث ما که جزئى از این عنوان کلى است، در عرصه تحقیق و پژوهش روشن مىشود و مىتوان حدس زد که در این زمینه هم پژوهش شایستهاى صورت نگرفته باشد.
سؤال اصلى این تحقیق چنین است: رابطه دین و دولت در اندیشه کانت چگونه است؟ به دیگر سخن، آیا دین و دولت مىتوانند در حوزه همدیگر حق تصمیمگیرى داشته باشند؟
سؤالات فرعى را هممىتواندرمحورهاىزیر برشمرد:
ـ دین از دیدگاه کانت چه تبیینى دارد؟
ـ رویدادهاى سیاسى و دینى در قرن هجدهم میلادى چه تأثیرى بر اندیشه کانت نهاده است؟
ـ آیا حوزه دین محدود است یا نه؟ و اگر محدود است محدودیت آن تا چه حدى است؟
ـ آیا حوزه اختیارات دولت و نهاد سیاست مرزى دارد یا نه و اگر دارد مرز آن تا کجاست؟
با توجه به پرسش مزبور، فرضیه تحقیق این است: از دیدگاه کانت دین و دولت هر کدام در حوزه خاصى حق اظهارنظر و تصمیمگیرى دارند، به گونهاى که نمىتوانند در حوزه دیگرى دخالت داشته باشند.
در این نوشتار، هدفْ توصیف و تحلیل رابطه بین دین و سیاست در اندیشه مدرن است. گرچه متفکران بسیارى در عصر مدرنیته به نسبتیابى دین و سیاست پرداختهاند، اما تمرکز بر متفکر برجسته این دوره، یعنى کانت، کمک خواهد کرد تا ریشههاى برخى از مجادلات کنونى را درباره نسبت دین و دولت (سیاست) کشف کنیم.
بررسى مفاهیم اصلى
تعریف دین
در لغت، «دین» واژهاى است عربى که در معاجم و کتب لغت معانى بسیارى براى آن ذکر شده است؛ مانند: ملک و پادشاهى، طاعت و انقیاد، پاداش و جزا، عزت و سرافرازى، اکراه و احساس، همبستگى، تذلل و فروتنى، عادت و روش، ریاست و فرمانبردارى و... .
در اصطلاح، دین از مفاهیمى است که دست یافتن به تعریف واحدى از آن بسیار مشکل است. به همین دلیل، تعاریف بسیارى از دین شده است که تفاوتهاى زیادى بین آنها مشاهده مىشود. از اینرو، براى روشن شدن مطلب، بحث را از دو نگاه اسلامى و غربى پى مىگیریم.
تعریف دین از دیدگاه اسلامى: تعاریفى که اندیشمندان اسلامى از دین ارائه دادهاند غالبا داراى مفهوم واحدى است. علت آن، انسجام ناگسستنى در تعالیم دینى اسلام است که فهم هر اندیشمندى را در امور دینى آسان مىکند و از سوى دیگر، منابع مورد استفاده در اسلام براى نظریهپردازى دینى مشخص و بیان شده است و این خود موجب گردیده تا اختلاف ریشهاى در حوزه اندیشه در بستر اسلام پیش نیاید. بنابراین، به دو مورد از تعریفها و نظریهها درباره دین اشاره مىکنیم.
علّامه طباطبائى دین را اینگونه تعریف مىکند: دین، عقاید و یک سلسله دستورهاى عملى و اخلاقى است که پیامبران از طرف خداوند براى راهنمایى و هدایت بشر آوردهاند. اعتقاد به این عقاید و انجام این دستورها سبب سعادت و خوشبختى انسان در دو جهان است.2
آیتاللّه جوادى آملى در تعریف دین مىگوید: آنچه که امروز به نام دین شناخته مىشود از تنوع فراوانى برخوردار است. توحید و یکتاپرستى، اعتقاد به قدرتهاى جادویى، اعتقاد به تقدّس برخى حیوانات و اشیا و اشکال گوناگون بتپرستى و حتى مکاتبى همچون مارکسیسم و اومانیسم را دین مىنامند و در شاخههاى مختلف علوم نظیر فلسفه دین، جامعهشناسى دین و روانشناسى دین مورد بررسى و کاوش قرار مىگیرند. این تنوع و گستردگى موجب شد تا عدهاى مدعى شوند که امکان تعریف واحدى از دین ممکن نیست و ارائه تعریفى که جامع افراد و مانع اغیار باشد امکانپذیر نباشد. به لحاظ اینکه زمینه تعریف دین را فراهم کنیم تذکر نکاتى چند لازم و ضرورى است:
1. مراد ما از دین، دین وحیانى و الهى است نه هر آنچه که نام دین بر او نهاده مىشود. ادیان وحیانى و الهى، ادیانى هستند که ریشه در غیب دارند و پایه و اساس آنها بر وحى و پیام الهى استوار است و انسان نه سازنده دین، بلکه دریافتکننده پیام الهى است که باید به آن اعتقاد پیدا کند، به محتواى وحى ملتزم شود و سلوک فردى و اجتماعى خود را بر آن اساس تنظیم نماید.
2. در تعریف دین باید از خلط بین دین و تدین و ایمان اجتناب ورزید، چنانکه در بعضى از نوشتهها دین را به باور و اعتقاد تعریف کردهاند.
3. تعریف ماهوى از دین میسر نیست؛ زیرا تعریف ماهوى از چیزى، به بیان ماهیت و ذاتیات آن چیز است. حقایقى که به جنس و فصل یا جنس و رسم، به حد تام یا حد ناقص تعریف مىشوند، تعریفشان تعریف ماهوى است، اما دین به دلیل اینکه ماهیت ندارد و چیزى که ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، پس تعریف دین به حد تام یا ناقص امکانپذیر نیست. اما به لحاظ اینکه دین مفهوم است، مىتوان تعریف مفهومى از دین ارائه داد و به عبارت دیگر، براى دین نمىتوان تعریف منطقى که مرکب از جنس و فصل باشد ارائه داد، اما ارائه تعریف مفهومى از آن ممکن است. از اینرو، در تعریف دین مىگوییم: «مجموعه عقاید و قوانین و مقرّراتى که هم به اصول فکرى بشر نظر دارد و هم درباره اصول گرایشى وى سخن مىگوید و هم اخلاق و شئون زندگى را تحت پوشش قرار مىدهد و به دیگر سخن، دین مجموعه عقاید و اخلاق و قوانین و مقرّراتى است که براى اداره جامعهانسانىوپرورش انسانها در اختیار قرار مىگیرد.3
تعریف دین از دیدگاه اندیشمندان غربى: بعضى در تعریف دین گفتهاند: دین، اعتقاد به موجودات روحانى است. و یا گفتهاند: دین، نظام یکپارچهاى از باورداشتها و عملکردهاى مرتبط به چیزهاى مقدّس است که از طریق آنها گروهى از آدمها با مسائل غایى زندگى بشرى کلنجار مىروند. برخى هم گفتهاند: دین، اعتقاد به خداى سرمدى است؛ یعنى اعتقاد به اینکه حکومت و اراده الهى بر جهان حکم مىراند. و بعضى مىگویند: جوهر دین عبارت است از احساس و وابستگى مطلق. در اینگونه تعاریف، بین ایمان و تدیّن و دیندارى با دین خلط شده است، در حالى که ایمان و تدیّن با دین متفاوت است؛ زیرا تدیّن و ایمان وصف انسان است، حال آنکه دین حقیقتى است که خداوند آن را بهصورتپیامدراختیارانسان قرار مىدهد.4
یکى دیگر از تعاریف، تعریف کانت مىباشد. وى معتقد است: دین مجموعهاى از گزارههاى عقل عملى محض است. این مطلب در بحثهاى بعدى به صورت مفصل مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
تعریف دولت
مفهوم دولت تا سده شانزدهم رواج سیاسى نیافته بود. نخستین کاربرد آن در بحث علمى به نیکولو ماکیاولى (1527ـ1469) نسبت داده مىشود. این مفهوم براى یونانىها شناخته شده نبود. آنها به جاى آن، واژه «پولیس» را به کار مىبرند که مىتوان آن را «شهر ـ دولت» نامید.5 مفهوم «دولت نو» در بخش عمده اروپایى سدههاى میانه نیز وجود نداشت. طى این دوره، تفکر سیاسى درباره امپراتور و حکومت شاهزادگان بود. در پایان سدههاى میانه، به تدریج مفهومى از دولت پدیدار شد، اما به خوبى مشخص نبود و زمانى کاربرد یافت که دولت از آنِ مردم نبود و حاکمیت به شاهان تعلق داشت. در آن زمان، دولت را با اقتدار عالى برابر مىدانستند. اما گاه به «نهادهاى اجتماعى هم اشاره داشت.» در گذر زمان، دولت گذشته از اصول و راستاها، مفهوم طبیعى اقتدار ناب و ساده، یا تأسیس را پیدا کرد.6
در گفتوگوهاى عمومى، مفهوم «دولت» را در معانى گوناگون به کار مىبرند. براى مثال، واحدهاى تشکیلدهنده فدراسیون ایالات متحده آمریکا را در زبان انگلیسى با نام «state» مشخص مىکنند. گاه نیز واژه دولت را با واژه «کشور» مترادف به کار مىبرند.
شاید شگفتانگیز باشد که متفکران و پژوهشگران سیاسىدرموردتعریفدولتتوافقنظر ندارند. اختلافنظر بیش از هر چیز به گوناگونى اندیشهها در مورد سرشت دولت که بر تعریفها اثر مىگذارد مربوط است.7
به عقیده بورگس، دولت «بخش خاصى از اجتماع نوع بشر است که به صورت سازمانیافته دیده مىشود.» از نظر بلونشلى، دولت «مردمى از لحاظ سیاسى سازمانیافته در سرزمین معینى است.» ویلسون، دولت را «مردم سازمانیافته طبق کانون در سرزمینى معین» تعریف مىکند. به عقیده گارنر، دولت «اجتماع انسانهاى کموبیش زیادى است که سرزمینى را در تصرف دایمى دارند، از کنترل خارجى مستقل یا به تقریب مستقلاند و حکومت سازمانیافتهاى دارند که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طور عادت از آن اطاعت مىکنند.» دال گفته است: «به نظام سیاسى متشکل از ساکنان یک سرزمین و حکومت آن سرزمین دولت گفته مىشود.» تعریف مک آیور از دولت این است: «دولت مجتمعى است بنا به قانون، توسط حکومتى داراى قدرت اجبارکننده، در اجتماعى که سرزمین مشخصى دارد، شرایط عمومى و بیرونى نظم اجتماعى را حفظ مىکند.»8
منظور ما از «دولت» در این نوشته، دولت به معناى نهاد سیاست است؛ یعنى نهادى که امر سیاستگذارى در سطوح مختلف اجتماعى را عهدهدار است.
سیر اجمالى تحولات دین و دولت در غرب
از ویژگىهاى جوامع باستانى یونان و روم، جامعیت قدرت و دولت بود؛ یعنى دولت، هم در زندگى مادى و هم در زندگى معنوى اتباعش دخالت مىکرد و حقوق الهى و حقوق عمومى مفهومى یکسان داشتند. هرچند در ادیان الهى دین و دولت در هم ادغام بود، اما دین تحریفشده مسیحیت، دین را از دولت جدا کرد و هریک را بر حوزه معینى از زندگى آدمى فرمانروا شناخت؛ بدینسان که کار دین را رهبرى زندگى معنوى و تأمین رستگارى انسان، و وظیفه دولت را رهبرى زندگى مادى و نگهدارى نظم و پایدارى عدل دانست.9 بدینگونه، دین مسیح جامعیت قدرت سیاسى را در جامعه کهن بر هم زد، ولى مشکل بزرگى که قریب هزار سال پس از مسیح در برابر پیروان او قرار داشت، این بود که کلیسا، یعنى جامعه مؤمنان، چه رابطهاى باید با دولت داشته باشد؟ تا زمانى که مسیحیان تعدادشان کم بود و ناتوان بودند براى اینکه از آزار رومیان در امان باشند خود را فرمانبردار قیصر مىدانستند، بهویژهکهبرخىآموزههاى تحریفشده مسیح نیز ایشان را از سرکشى دربرابر دولتها بر حذر مىداشت: «هر کس شمشیر برکشد با شمشیر کشته خواهد شد.»10
از اینرو بود که مسیحیان با همه ستمى که از قیصر مىدیدند به جان او دعا مىکردند و آمرزش او را از خدا مىخواستند، ولى برخلاف پیروان دیگر امپراتورى، قیصر را به نام خداى خود نمىپرستیدند و نیز این فرمانبردارى را بدانجا نمىرسانیدند که در راه نیرومندى و شکوه امپراتورى بکوشند؛ زیرا اساسا کلیسا بجز دستگیرى تهىدستان فریضهاى بر ذمّه خود نداشت و این روش، در حالى که امپراتورى روز به روز ناتوانتر مىشد، بر دشمنى برخىازرومیانبامسیحیانمىافزود. با اینهمه، در سال 313 میلادى کنستانتین امپراتور روم، مسیحیت را در شمار ادیان مجاز اعلام کرد. هشتاد سال پس از فرمان کنستانتین، مسیحیت آیین رسمى امپراتورى گشت.11
اگرچه از برکت این تحولات، مسیحیان از بیم آزار و کشتار رها شدند، ولى مشکل دیرین رابطه کلیسا و دولت پیچیدهتر شد و دردسرهاى بزرگترى براى مسیحیان پدید آورد. تا آن زمان، کلیسا اگرچه از آزادى عمل محروم بود، دستکم این ایمنى را داشت که دولتیان در امور اعتقادى آن دخالت نمىکردند، ولى اینک که امپراتور به مسلک مسیحیان درآمده بود به خود حق مىداد که در کارهاى کلیسا دخالت کند و این امر برخوردهاى فراوانى را میان دولتیان و کشیشان سبب مىشد. دانایان مسیحى براى پیشگیرى از این برخوردها و نیز براى حفظ حرمت و استقلال کلیسا، ناگزیر شدند اصول تازهاى در تنظیم رابطه دین و دولت وضع کنند.
یکى از این دانشمندان، آمبروسیوس قدیس (333ـ397) بود که اصلیت آلمانى داشت و به مقام اسقفى شهر میلان در ایتالیا رسید.
او بر آن بود که امپراتور مانند همه مؤمنان مسیحى باید تابع اراده کلیسا باشد و به همین دلیل، چندین بار در برابر تئودوسیوس امپراتور روم ایستادگى کرد.12 براى نمونه، وى یک بار اعلام کرد که حقوق امپراتور به جاى خود محترم است، لیکن امپراتور به عنوان یک مسیحى وظایفى در برابر کلیسا بر عهده دارد: «اگرچه در کلیساست، برتر از کلیسا نیست.» پس امپراتور در امور دینى و اخلاقى باید فتاوى کلیسا را بپذیرد و اگر مرتکب گناه مىشود پاپ مىتواند او را به توبه و کفاره محکوم کند.13
بنابراین، بحث از رابطه دین و دولت، با ظهور مسیح آغاز گردید، ولى با توجه به شرایط سیاسى و اجتماعى در مقاطع مختلف تاریخى، نظریات متفاوتى در این زمینه مطرح شده است. در مقطعى که دین در حاشیه قرار داشت، سخن از حاکمیت دولت بود و در زمانى که دین تاحدى ظهور و بروز اجتماعى پیدا کرد، مباحثى از رابطه متقابل این دو مطرح شد و حتى در مقطعى که دین به قدرت برتر تبدیل گردید، در این شرایط سخن از حاکمیت دین در همه امور به میان آمد، به گونهاى که در قرون وسطا منشأ قدرت را از خدا مىدانستند که به وسیله کلیسا باید به اجرا درمىآمد. به این صورت، کلیسا صاحب قدرت سیاسى شد. حضور کلیسا در عرصه سیاست و در بالاترین سطح تصمیمگیرى همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 1648 به دلیل زیادهخواهى و انحراف از اهداف اصیل خود از صحنه سیاست براى همیشه کنار زده شد. در این شرایط، دوباره عرصه براى اندیشیدن در این زمینه، یعنى چگونگى ارتباط دین و دولت، فراهم شد و اندیشههایى با قالبهاى تازه و هرچند تکرارشده در قرون پیشین در سطح مسیحیت مطرح شد که اندیشه کانت در این عرصه یکى از محصولهاى تأثیرگذار این شرایط تاریخى مىباشد.
عوامل تأثیرگذار بر سیر اندیشههاى کانت
تجربههاى شخصى و خانوادگى کانت و همچنین رویدادهاى سیاسى و دینى در قرن هجدهم میلادى، تأثیرات محسوسى در شکلگیرى و پروراندن اندیشههاى وى داشت.
کانت برآمده از خانوادهاى پارسا و مذهبى است که با سادگى و قناعت روزگار مىگذراندند. مادر وى زنى دیندار و پاکسرشت بود که نخستین بذر نیکى را در نهاد وى کاشت و پروراند.14 پرورش کانت بىتردید، با درونمایه دین مسیحیت آمیخته بود و هرچند عادت به شرکت در مراسم کلیسا نداشت، اما همانند یک مرجع دین، پرسشهاى مذهبى دینداران شهر کوئینزبرگ را پاسخ مىگفت. پدر و مادر کانت از هواداران جنبش دینى «پرهیزگاران» بودند. این جنبش در پایان قرن هفدهم میلادى در شمال آلمان گسترش یافت و بنیانگذار آن هیلیپ یاکوب اسپنر بود تأثیر این جنبش بر زندگى دینى در آلمان، شباهت زیادى به جنبش «متدودیست» در انگلستان داشت.15
پرهیزگاران معتقد به توبه از گناهان، ایمان قلبى و تولد تازه روحانى و تقدس و پاکى بودند. آنان از پویایى بیشتر مردم در امور دینى جانبدارى مىکردند و به مسیحیت به عنوان راه زندگى مىنگریستند نه به مثابه نظام عقاید. آنان در پى رونق مسیحیت همچون دینى زنده بودند. پرهیزگاران مطالعه انجیل را به عنوان سرچشمه حقیقى الهام الهى در کانون توجه خود قرار دادند؛ سرچشمهاى که همانند کلیسا، به سوى همگان گشوده بود. بدینسان، آنان خواهان مشارکت افزونتر افراد غیرروحانى در اداره کلیسا بودند و فرقهگرایى را درست نمىدانستند. پرهیزگاران در جستوجوى پیوند میان تساهل دینى و ایمان مذهبى در داورىها و اندیشههاى افراد بودند. آنان دین را ملک طلق الهیون حرفهاى نمىدانستند، بلکه گسترهاى براى افراد عادى مىدیدند که با مسائل روزمرّه دنیایى سروکار دارند.
کانت بىتردید از این زمینه دینى به شدت تأثیر پذیرفته بود. البته او با عقاید بنیادگرایانه پدر و مادر خویش همآوا نشد و هرگز تأثیر اخلاقى موردنظر جنبش پرهیزگارى را از یاد نبرد. چنانکه او به راه درون به سوى دین از رهگذر اخلاق، اهمیت محورى کتاب مقدس، مذهب خالص دینى (در برابر مذهب تاریخى و کلیسایى) و باطل بودن قیمومیت و انحصارگرایى روحانیان در حوزه امور دینى تأکید مىورزد. پیوند این اندیشهها با آموزههاى جنبشپرهیزگارى، ملموس و آشکار است.16
در دوران فرمانروایى فردریک بزرگ ـ که قریب نیم قرن به درازا کشید ـ از آنرو که وى فردى دانشآموخته، دوستدار فلسفه و همنشین با مردان بزرگ اندیشه و دانش بود، سرزمین پروس به گونهاى قابل ملاحظه، از آزادى اندیشه، بیان و قلم، تساهل و مدارا برخوردار بود. فردریک دین را به عنوان یک نیاز انسانى پذیرفته بود. در قلمرو فرمانروایى او، تساهل دینى تا آن اندازه گسترش یافته بود که پیروان کیش کاتولیک، سیوعیان، مسلمانان، یهودیان و بىدینان، در پناه قانون با ایمنى مىزیستند. دوران فرمانروایى فردریک بزرگ، با همه فراز و نشیبهایش، براى کانت دورانى فرخنده بود. او از آزادى اندیشه، گفتار و نوشتار و از احترام بسیار برخوردار بود و هرچند استقلال خویش را در برابر حکومت حفظ مىکرد، اما از یاد نمىبرد که شهروند راستکردار دولت پروس است. در برابر، پادشاه نیز حرمت و جایگاه بلند وى را نگاه مىداشت. پس از درگذشت فردریک بزرگ، با روى کار آمدن ویلهلم دوم، سفره تساهل و مدارا برچیده شد و آزادى اندیشه، بیان و قلم، مورد هجوم حکومت قرار گرفت. در سال 1788 یوهان فردریک وُلنر، وزیر امور کلیسایى، با صدور یک فرمان مذهبى، تساهل دینى را به عنوان عامل بىبند و بارى اخلاقى مردود دانست. او آموزگاران و واعظان را تهدید کرد که اگر از دین رسمى و حکومتى منحرف شوند از کرسىهاى درس و منبرهاى خطابه به زیر کشیده خواهند شد. در واقع، خودکامگى سیاسى و خودکامگى دینى، در این دوران سایه سیاه و وحشتناک خویش را بر سرزمین پروس گستراند.17 از اینرو، پس از آنکه کانت در سال 1793 کتابى به نام دین در درون حدود خرد تنها منتشر کرد، نامهاى به امضاى فردریک ویلهلم دوم (جانشین فردریک بزرگ) به او نوشته شد که در آن آمده بود: «از مدتها پیش متوجه شده بودیم که شما فلسفه خود را براى تغییر شکل و خفیف کردن بعضى از اصلها و آموزشهاى کتاب مقدس به کار مىبرید. این کار را در کتاب تازه خود دین در درون حدود خرد تنها بیشتر عملى کردهاید. ما از شما مىخواهیم که از این پس چنین کتابهایى ننویسید...»18 کانت هم متعهد شد که در موضوعات مذهبى چیزى ننویسد، ولى یک سال پس از مرگ فردریک ویلهلم، یعنى در سال 1798، کتاب ستیزه دانشکدهها را نوشت و در مقدّمه آن یادآور شد که با مرگ فردریک ویلهلم از تعهدى که به عنوان تابع او کرده بود آزاد شده است.19 و از این پس بود که کانت بار دیگر اندیشههاىنوگرایانهخویشرادرقالبکلماتجارىساخت.
چیستى دین در اندیشه کانت
کانت در پژوهشها و تأمّلات خویش درباره دین، بیشتر به مسیحیت نظر دارد و آنچه در رهیافت وى به دین قرار مىگیرد، مسیحیت پروتستان است که خود نیز در زمینه آن رشد یافته و همچنین دین رسمى دولت پروس بوده است. کانت در آغاز بنیادىترین و مفصلترین اثر خود در باب موضوعهاى دینى، یعنى دین در حدود عقل تنها، از نسبت میان دین و اخلاق سخن مىگوید و آشکارا این نکته را به میان مىآورد که اخلاق به هیچ نحوى، نه به لحاظ عینى و نه ذهنى، هیچ نیازى به دین ندارد و بر پایه عقل عملى محض از خودکفایى برخوردار است، اما با بىنیازى اخلاق از دین ـ که فلسفه آن تقدّم اخلاق بر دین در اندیشه کانت است ـ روابط میان دین و اخلاق گسسته نمىشود. کانت میان اخلاق و دین نه تنها سازگارى و همنوایى، بلکه پیوستگى و اتحاد مىبیند، به گونهاى که هرگاه با رهبرى مفهومهاى اخلاقى به یکى از آنها دست یافت هیچ مانعى نیست که در عین حال به دومى نیز دست یابد؛ چراکه اگر دین و اخلاق داراى وحدت نبودند، یا مىباید هر فردى داراى دو دین باشد ـ که یک ادعاى بىمعناست ـ یا باید یک دین و یک آیین پرستش در کنار هم وجود داشته باشند. در این صورت، آیین همانند دین غایت بالذات نیست، بلکه ارزش آن را در حد یک وسیله فقط براى مدت کوتاهى مىتوان در کنار دین نگه داشت. این دو به زودى همانند مخلوط روغن و آب مخالفت خود را با هم نشان داده و بار دیگر به اجبار از یکدیگر جدا خواهند شد و در نهایت، دین اخلاقى ناب (دین عقلانى) بر روى آب قرار خواهد گرفت.20
کانت با طرح این اندیشه که اخلاق مقدم بر دین است این آموزه را به میان مىآورد که دین فارغ از اخلاق، دین بیرونى و ظاهرى است که همت خویش را در آداب و مراسم ظاهرى محدود مىکند. در برابر، دینِ بر شالوده اخلاق، دین درونى و باطنى است. چنین دینى در چارچوب آداب و مراسم ظاهرى محدود و خلاصه نمىشود و پیوندى ناب میان انسانها و خداوند پدید مىآورد که پیراسته از ریا، خرافه و جزمیت مىباشد. کانت در درسهاى فلسفه اخلاق که قریب بیست سال پیش از دین در حدود عقل تنها ارائه شده بود، آشکارا گفت: «سخن گفتن از دین بیرونى بىمعناست. دین چیزى است درونى و فقط بر خصلت درونى انسان متکى است.» او بر پایه فلسفه اخلاق خویش مىاندیشید که کردارهاى دینى در درون خود انسان قرار دارند و هرگاه کردارهاى انسان با دین همنوا شوند انسان مىتواند بر پایه دیندارى یعنى اراده الهى رفتار کند.21
چنانکه دیدیم، از نظر کانت اخلاقمستلزمدین نیست؛ یعنى انسان براى شناختن تکلیف خود محتاج مفهوم خدا نیست. در عین حال، اخلاق مودى به دین مىشود.
دین حقیقى از نظر کانت عبارت از این است که «در تمام تکالیف خود خدا را به عنوان واضع کل قانون که باید مورد حرمت واقع شود بدانیم.»22
از دیدگاه کانت، مفهوم اراده الهى که بر پایه قانونهاى اخلاقى ناب استوار است، به ما اجازه مىدهد که فقط به یک دین که به گونه اخلاقى است بیندیشیم، همانگونه که به یک خداوند مىاندیشیم.
بنابراین، کانت فقط وجود یک دین حقیقى را مىپذیرد که همان دین باطنى و اخلاقى است که براى رسیدن به آن از رهگذر ایمان مسیحى، ضرورت دارد که اولاً، ضمن ارج نهادن به کتاب مقدس، عقاید مندرج در آن را به عنوان تنها وسیله سعادت و رستگارى به کسى تحمیل نکنیم و ثانیا، تاریخ رویدادهاى مقدّس را همواره براى اهداف اخلاقى تعلیم دهیم. علاوه بر این، باید کرارا تأکید و توصیه کرد و نگران بود که دین حقیقى در این نیست که تشخیص دهیم خدا براى سعادت ما چه مىکند، بلکه در این است که بدانیم ما خود چه باید بکنیم تا لایق سعادت باشیم.23
براى اینکه انسانها راه درست را گم نکنند کانت معتقد است که باید به کتاب مقدس مراجعه کرد و از اعتماد به سنت پرهیز نمود. کتاب مقدس نسلهاى کنونى و آینده را از خطر گمراهى به سوى یافتهها و ساختههایى که به نام دین عرضه مىشود اما هیچ ارتباط بنیادین با دین ندارد، باز مىدارد. کانت مىنویسد: «تاریخ اثبات مىکند که هرگز ایمان مبتنى بر کتاب مقدس را حتى با توسل به مخربترین انقلابهاى حکومتى نمىتوان زایل کرد، در حالى که ایمان مبتنى بر سنت و آیینهاى عمومى باستانى به محض اینکه حکومت واژگون گردید زوال و سقوط خویش را مىنگرد.»24
کانت امکان دستیابى به کتاب مقدس را که شامل کاملترین آموزههاى ناب دینى است، به فال نیک مىگیرد. کتاب آسمانى معیار و سنگ محک نقد و سنجش گزارهها و دستورهایى است که به نام دین وارد حوزه دینى گشته و طیفى گسترده را ـ از خرافه و جادو گرفته تا اوهام ـ دربر مىگیرد.
کانت میان آموزههاى حضرت مسیح و گزارش پیرامونیان وى تفاوت مىگذارد و با تصریح نسبت به اصالت و اعتبار این آموزهها، در نامهاى به تاریخ 28 آوریل 1775 مىنویسد: «من تعالیم مسیح را از گزارشى که درباره تعالیم او در دست داریم فرق مىگذارم و براى اینکه به تعالیم وى دست یابیم بیش از هر چیز مىکوشم تا تعلیمات اخلاقى را از دستورهاى انجیل جدا کنم. مسلم اینکه آموزههاى بنیادى انجیل همانا تعالیم خود مسیح است و دستورهایى که در آن کتاب آمده، فقط ممکن است جنبه تکمیلى داشته باشد.»25
پس، از دیدگاه کانت، دین حقیقى غیر از آن دینى است که مفسّران آموزههاى مسیح بیانگر آن هستند، بلکه دین راستینى که خداوند یگانه به مثابه قانونگذار، نیکخواه و دادگر در کانون آن قرار دارد، در فلسفه دین کانت، چیزى جز قانونها یعنى اصلهاى عملى نیستند. ما مىتوانیم نسبت به ضرورت نامشروط این اصلها آگاهى یابیم و هنگامى که از رهگذر عقل محض (نه به شکل تجربى) ظاهر مىشوند آنها را بشناسیم. فقط به خاطر کلیسا ـ که داراى شکلهاى متفاوت و برابرند ـ وضعها، یعنى آیینها مىتوانند وجود داشته باشند، هرچند در داورى ناب اخلاقى، آنها تحکّمى، دلبخواهى و احتمالى هستند. در نظر گرفتن چنین ایمان وضعى (که محدود به مردمى خاص است و نمىتواند دین جهانى باشد)، به عنوان عبادت خداوند براى انسانها، از نظر کانت دین فریب است و کردار بر پایه آن، عبادت ساختگى یعنى تظاهر به حرمت نهادن بر خداوند، و ناسازگار با عبادت حقیقى است.26 بلکه وى معتقد است: حرمت نهادن حقیقى به پروردگار، تمایل اخلاقى به سوى وظایفى است که فرمانهاى او را تشکیل مىدهند.
نتیجه این بخش از بحث این است که کانت دین را به دو قسم درونى و ظاهرى و به عبارتى، عقلى و تاریخى تقسیم مىکند. دین تاریخى بر پایه وقایعى که در جریان تحقق و رشد آن دین اتفاق افتاده است استوار است، در حالى که دین عقلى بر پایه اخلاق شکل مىگیرد و این همان است که کانت از آن به عنوان «دین حقیقى» تعبیر مىکند که از طریق آن به وجود خداوند هم مىرسد. در مقابل، گوناگونى مذهب را مىپذیرد و معتقد است: کلیسا به عنوان نماینده و سخنگوى دین ظاهرى و تاریخى مىباشد، در صورتى که سخنگوى دین درونى، باطنى و حقیقى، عقل است و اگر به دنبال سنگ محکى براى دین تاریخى باشیم، همان کتاب مقدس است نه فهم مفسّران و هواداران آن یعنى کلیسا. در ضمن، کانت معتقد است که دین حقیقى واحد مىباشد.
توجه به این نکته ضرورى است که فهم اندیشه کانت در ارتباط با دین، در فهم سایر اندیشههاى وى و در ادامه مباحث نقش اساسى و کلیدى دارد؛ بدون فهم دین، تعیین مرز و حدود گفتههاى کانت امرى بس مشکل خواهد شد.
گستره دین در اندیشه کانت
پیش از غوطهور شدن در اندیشه کانت، ضرورى است در اندیشههایى تأمّل نماییم که مىتواند در فهم بهتر اندیشه وى به ما یارى رساند:
1. جان لاک یک قرن پیش از کانت آموزه جدایى دو نهاد دین و نهاد سیاست را مطرح مىسازد، اما درسآموزى رویدادهاى تاریخ ادیان را به خوبى مىشناسد. درست است که حضرت عیسى علیهالسلام در روزگار خویش، نه هیچ حکومتى تجویز کرد و نه دولتى بنا نهاد، اما حضرت موسى علیهالسلام در سرزمین قوم یهود داراى حکومت روحانى بود که در آن تفاوتى میان قدرت سیاسى و نهاد دین وجود نداشت. قانونهاى حکومت موسى علیهالسلام، هم داراى جنبه دینى بود و هم جنبههاى مدنى و حکومتى. در چنان جامعهاى، خداوند خود قانونگذار بود. لاک که تفکیک دو نهاد سیاسى و دینى را صورتبندى مىکند، از یادکرد حکومت یگانه دینى ـ مدنى حضرت موسى ابایى ندارد و حتى بر آن مىافزاید: «اگر کسى بتواند در این روزگار یک جامعه همسود به من نشان دهد که بر این پایه شکل یافته، من آن را پذیرا مىشوم که در این جامعه قانونهاى دینى مىبایست به ناگزیر بخشى از قانونهاى مدنى باشند.»27
پس جان لاک معتقد است: دین این ظرفیت را دارد که نقش قانونگذارى و کارکرد اجتماعى ـ سیاسى داشته باشد، همانگونه که در عصر موسى علیهالسلام داشت. اما مشکل جامعه امروز از دیدگاه وى در این است که در آن موسایى وجود ندارد و کسانى که مدعى ایفاى این نقش هستند به هیچ وجه شایستگى آن را ندارند. از اینرو، جان لاک صلاح را در این مىبیند که نهاد دین سعى نکند پاى دین را به عرصه سیاست بکشاند، نه به خاطر اینکه دین این توانایى را ندارد، بلکه کسانى که مبیّن دین هستند، نمىتوانند از عهده وظیفه خود برآیند.
2. روسو نیز از یگانگى دین و سیاست در حکومت پیامبران به نیکى یاد مىکند و براى نمونه، از آموزههاى متین پیامبر بزرگ اسلام سخن مىگوید. در نگاه روسو، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله نظام سیاسى خود را به خوبى سامان بخشید و تا آنگاه که شیوه حکومت وى در میان جانشینان او اعمال مىشد و حکومت دینى و دنیوى، شرعى و عرفى یکى بود، مملکت هم خوب اداره مىشد. گذشته از حکومت پیامبران، در اندیشه روسو نمىتوان سیاست را بىنیاز از دین دانست. وى مىگوید: «هیچ دولتى تاکنون تشکیل نشده که مذهب، اساس و پایه آن نباشد.» البته روسو نیز نهاد سیاست را از دخالت نهاد دین در گستره اختیارات خویش زنهار مىدهد. اگر نهاد دین در برابر عقاید دینى نا بردبارى پیشه سازد، هیأت حاکمه قدرت خود را از دست مىدهد؛ زیرا روحانیان با دخالت خویش در زندگانى عادى افراد ـ که قلمرو زمامدارى حکومت است ـ قانون را فلج و بىاثر مىکنند.28
روسو هم با همه دفاعى که از حوزه سیاسى دین دارد، برایش پذیرفتنى نیست که نهاد دین بتواند بىچون و چرا در امر سیاست اظهارنظر کند و وارد فعالیتهاى سیاسى گردد.
کانت بىتردید پیشینه اندیشه در باب نسبت دین و سیاست را ـ که به دو نمونه آن اشاره گردید ـ در پیش چشم داشته است. او از یکسو، با روسو همداستان است که «دین» و «سیاست» چنان با یکدیگر آمیختهاند که جدا کردن آنها از یکدیگر امکانپذیر نمىباشد. در فلسفه سیاسى خود کانت آنچنان اخلاق، دین، خرد و سیاست به هم گره خورده و در هم تنیدهاند که دستکارى در آنها شبکه انداموار دستگاه فلسفى و فکرى کانت را به هم مىریزد و دچار ناسازگارى و ناهماهنگى مىسازد. کانت از سوى دیگر، با لاک در این آموزه همسخن است که «نهاد دین» و «نهاد سیاست» از یکدیگر جدا هستند و مىباید بر شالوده دموکراسى، آزادانه در قلمرو خویش به سر برند و در کار یکدیگر مداخله نکنند.29
در فلسفه کانت، دین چیزى غیر از گزارههاى اخلاقى عقل عملى محض نیست و واضح است که این گزارههاى عقلى نه تنها در حوزه سیاست، بلکه در تمام حوزهها حضور خواهد داشت، اما نه به عنوان دین الهى؛ چراکه دین در فلسفه کانت به دین بشرى تنزل مىیابد.
کانت نیز مثل خیلىها مىپذیرد که دین و سیاست جدایىپذیر نیستند ـ البته دین عقلانى نه وحیانى ـ یعنى دین داراى آموزههاى سیاسى و واجد این قابلیت است که حضور مؤثر در صحنه سیاست داشته باشد، اما مشکل از آنجا شروع مىشود که عدهاى خود را قیّم دین مىدانند، ایدهها و تفسیرهاى شخصى خود را به نام دین عرضه مىدارند. از اینرو، براى حل مشکل، کانت معتقد است: نهاد دین و سیاست نباید در حوزه اختیارات یکدیگر دخالت داشته باشند، برخلاف خود دین و سیاست که در هم تنیدهاند. پس مشکل از ناحیه دین نیست، بلکه جامعه غرب و بافت اجتماعى آن به گونهاى شکل گرفته است که نمىتواند از برکت وجود دین در شرایط فعلى بهرهمند شود و این ایراد متوجه جامعه غرب است نه دین.
کانت در رساله مابعدالطبیعه اخلاق تأکید مىکند که نهاد دین، برابر با خود «دین» نیست و به هیچ وجه نباید این دو را یکسان دانست. نهاد دین را دینداران پدید مىآورند تا از رهگذر آن با دین و آداب آن آشنا شوند. نهاد دین یک ضرورت واقعى است و مردم بر زمینه آن، خود را اتباع یک قدرت نامرئى برتر به شمار مىآورند. در برابر، دین دربرگیرنده وحى خداوند است که در چارچوب کتاب مقدس تبلور یافته است. دین مجموعه متنهاى وحیانى و مقدس است که دینپژوهان و دینشناسان مىتوانند درباره آن تدبیر کنند و هریک تفسیر و قرائت خویش را در باب باطن و ظاهر آنها با مردم در میان بگذارند. نهاد دین یک سازمان است، اما دین مجموعهاى از گزارهها و دستورهاست. بنابراین، نهاد دین را عین دین و کارکرد آن را برابر با حقیقت دین دانستن خطایى فاحش و گناهى نابخشودنى است.30
کانت با تفکیک بین دین و نهاد دین، عرصه را براى کجفهمى در مورد اندیشههایش تنگ مىکند و روشن مىسازد آنچه که در ارتباط با نهاد دین مىگوید، لزوما در مورد خود دین صادق نمىباشد، بلکه دین و سیاست مىتوانند تعامل مثبتى با هم داشته باشد و این ادعایى است که چشمپوشى از آن در اندیشه کانت عجیب به نظر مىرسد، بخصوص با توجه به اینکه کانت اصلها و قانونهاى دین را که در کتاب مقدس آمدهاند تغییرناپذیر مىداند، اما آشکارا جانبدار فهمهاى نوشونده از دین است. بر این اساس، فرض اعتبار ابدى قانون اساسى نهاد دین بىپایه و بىاعتبار است. مردم در یک دوره زمانى چنین قانونى را نهادهاند و بر زمینه آن، آموزههاى معینى را پذیرفتهاند، اما پذیرش آنان، فرزندانشان را موظف نمىسازد که همین قانونها و آموزهها را بر پایه تقلید و دنبالهروى پذیرا باشند. فرزندان این مردم، در واقع فرزندان زمان خویشتناند؛ آنان مىخواهند دین را خود بیازمایند و متنهاى وحیانى را خود تفسیر و تأویل نمایند، همانگونه که پدرانشان در روزگار خویش، این کار را کردند. کانت با رد قیمومیت و پدرسالارى دینى، بر این توهم که فهم و تفسیر دین در انحصار تبار و یا طبقهاى خاص قرار دارد پایان مىبخشد.31
اینهمه تلاش براى توجیه تفسیرهاى نو از دین، با محدود کردن آن به حوزه فردى به هیچ وجه قانعکننده به نظر نمىرسد؛ چون اصول و شرایطى که بر حوزه اخلاق فردى حاکم است آنچنان دچار تحول نمىشود که نیاز به تأویل و تفسیرهاى نویى از دین، متناسب با شرایط موجود را طلب کند، بلکه حوزه اجتماعى و اخلاق اجتماعى این بستر را فراهم مىکند که اندیشهورانى همچون کانت را وادار کند براى حل معضلات اجتماعى به دنبال تفسیرهاى جدید و متناسب با شرایط خاص باشند؛ یعنى کانت در دین توانایى ایفاى نقش در مسائل اجتماعى را به شرط رویکرد نو و متناسب با شرایط موجود مىبیند، اما به نهاد دین این اجازه را نمىدهد تا با تفسیر خود از دین کارکرد اجتماعى داشته باشند؛ چون هیچ دلیلى براى پذیرش فهم آنان از دین وجود ندارد، همانگونه که هیچ دلیلى براى پذیرش حضور منحصر آنان در عرصه اجتماعى و سیاسى وجود ندارد.
گستره دولت در اندیشه کانت
کانت همانگونه که معتقد بود نهاد دین حق دخالت در امور مربوط به نهاد سیاست و دولت را ندارد، در مورد محدوده اختیارات نهاد سیاست نیز اعتقاد دارد که دولت هم هیچ توجیهى براى دخالت در حوزه مربوط به نهاد دین را ندارد.
کار نهاد سیاست پاسدارى از حقوق شهروندان بر پایه قانون و تأمین نیازهاى اساسى جامعه است. بر این اساس، حکومت زمام «امور بیرونى» جامعه را بر زمینه قرارداد اجتماعى بر عهده دارد. اکنون اگر نهاد سیاست ـ که کارکردى بیرونى دارد ـ در حوزه نهاد دین دخالت کند و بخواهد فهم و تفسیر برگزیده خود را آمرانه بر نهاد دین تحمیل نماید آشکارا از حدود وظایف خویش تجاوز کرده است. افزون بر این، نهاد سیاست با چنین دخالتى خود را دچار تناقض مىسازد؛ زیرا دخالت نهادى که با وظایف بیرونى سر و کار دارد در قلمرو درونى و باطنى، کارى است ناممکن و پیامدى جز ناسازگارى ندارد. بایدها و نبایدهاى نهاد سیاست از رهگذر قانونهاى نهاده شده بر پایه حق ذاتى، فقط به کار مناسبات اجتماعى و روابط متقابل میان فرد و حکومت مىآید که یکسره امور بیرونى هستند.32
کانت در مورد استقلال نهاد دین از نهاد سیاست با لحنى صریح مىنویسد: «حکومت به طور قطع حق ندارد در مورد قانون اساسى داخلى کلیسا و براى سر و سامان دادن به امور کلیسا که با سود آن مناسب باشد قانون بگذارد یا در موضوعهاى ایمانى و آداب عبادى، دستورها و فرمانهایى براى مردم صادر کند؛ زیرا تمامى این امور باید به طور کامل به آموزگاران و مشاورانى سپرده شود که مردم، خودشان آنان را برگزیده اند.»33
پس هرگاه حکومتگران به جاى آنکه وظایف خود را انجام دهند مرتکب دخالت بىجا در نهاد دین شوند اتباع حکومت مىتوانند به آنان بگویند که مسائل مورد بحث را درک نمىکنند، به ویژه هنگامى که حکومت با اصلاحات دینى ـ که کار نهاد دین است ـ مخالفت کند. کانت در اینجا با یادکرد این اصل که «در مورد آنچه خود مردم در مورد خودشان نتوانند اقدام کنند قانونگذار هم نمىتواند در آن مورد اقدام کند»، دیندارى و اصلاحات دینى را به نظر و تصمیم مردم وامىنهد. بنابراین، قدرت سیاسى نمىتواند در امور دینى از راههاى رستگارى، نزدیک شدن به پروردگار و استقرار ملکوت خداوند بر زمین گرفته، تا نواندیشى دینى و اصلاحات مذهبى، آمرانه و قیّممآبانه براى مردم تصمیم بگیرد.34
استقلال نهاد دین به این معنا نیست که دولت در هیچ شرایطى نتواند نسبت به آن اعمال قدرت کند، بلکه اگر نهاد دین صلح عمومى را تهدید کند حکومت از آنرو که بر پایه قانون اساسى پاسدار صلح و امنیت جامعه است، حق دارد جلوى این تهدید را بگیرد. هرگاه صلح عمومى تهدید شود، حکومت وظیفه خود مىداند که براى مقابله با آن وارد عمل شود، چه این تهدید از سوى یک قدرت فرامرزى باشد، چه از سوى یک تشکیلات سیاسى و یا نظامى داخلى و چه از سوى نهاد دین؛35 چراکه اگر نهاد دین در عمل امنیت جامعه را به خطر اندازد در واقع، از جایگاه آزاد و مستقل فرود آمده و قلمرو نهاد سیاست را مورد تجاوز قرار داده است که البته نهاد دین ـ در اندیشه کانت ـ چنین حقى را ندارد.
بنابراین، در فلسفه سیاسى کانت آنچنان اخلاق، دین، خرد و سیاست به هم مرتبط هستند که دستکارى در آنها شبکه انداموار دستگاه فلسفى و فکرى کانت را به هم مىریزد و دچار ناسازگارى و ناهماهنگى مىسازد، از اینرو، مىپذیرد که دین و سیاست جدایىپذیر نیستند ـ البته دین عقلانى، نه وحیانى ـ یعین دین داراى آموزههاى سیاسى و واجد این قابلیت است که حضور مؤثر در صحنه سیاست داشته باشد.
از سویى ایشان با تفکیک بین نهاد دین و دینى مدعى است که نهاد دین و نهاد سیاست مستقل از هم هستند، از اینرو، نه تنها دین حق دخالت در امور مربوط به نهاد سیاست و دولت را دارد و نه دولت هیچ توجیهى براى دخالت در حوزه مربوط به نهاد دینى خواهد داشت.
نقد و بررسى
در پایان لازم است، به نقد و ارزیابى اجمالى نظریات کانت در باب رابطه اخلاق و دین، ادیان تاریخى و رابطه نهاد دین و نهاد سیاست بپردازیم:
1. نظر کانت از آن حیث که براى ارزشهاى اخلاقى ثبات و عینیت و اطلاق قایل است ارزشمند است. به نظر وى، احکام اخلاقى تابع سلیقه و ذوق افراد نیستند.
2. توجه کانت به نقش انگیزه و نیت در ارزش فعل اخلاقى بجا و قابل تمجید و تحسین است.
3. ادعاى وى مبنى بر خودکفایى اخلاق از دین بر پایه عقل عملى و اینکه ما عقل عملى بدیهى داریم و اینها اصول اخلاق را تشکیل مىدهند قابل پذیرش نیست؛ زیرا به فرض اینکه احکام عملى ـ که نوعا با احکام نظرى متبایناند ـ وجود داشته باشند، ولى در عین حال نمىتوان گفت اینها به طور کلى بىنیاز از احکام نظرى هستند. براى نمونه، مىگوییم: عامترین قانون اخلاقى که شما ادعا دارید عقل عملى به صورت بدیهى درک مىکند حسن عدالت است. مىپرسیم: عدلى که مىفهمیم حسن دارد یعنى چه؟ در پاسخ به این سؤال، جوابهاى متعددى داده شده است. بهترین تعریفى که براى عدل شده این است: «اعطاء کل ذى حق حقه.» دوباره سؤال مىکنیم: حق یعنى چه؟ بهترین تعریفى هم که براى حق مىشود این است: «حق چیزى است که طبق عدالت باشد.» بدینترتیب، دور پیش مىآید و در عمل فاقد هرگونه فایدهاى خواهد بود. اسلام مىگوید: ارث مرد دو برابر ارث زن است؛ آیا این عدل است یا ظلم؟ عدل، دادن حق هر کسى است، ولى حق هر کسى چگونه تعیین مىشود؟ تا زمانى که موازین نظرى وجود نداشته باشد و معلوم نگردد هر کسى چه چیزى و چه موقعیتى دارد، کمالش چیست و...، حقى تعیین نمىشود و وقتى مىتوان تعریف غیر دورى بر حق و عدل ارائه داد که مبتنى بر حقایق دیگرى غیر از مفاهیم عقل عملى، یعنى حقیقتهاى نظرى، باشد. یعنى وقتى مىخواهیم ببینیم آیا حق زن این است که نصف مرد ارث ببرد یا نه، باید ببینیم زن چگونه موجودى است. واقعیت خارجى زن و تفاوتش را با مرد باید دید و نقش زن و مرد را در جامعه باید سنجید. تا اینها را نسنجیم حقى تعیین نمىشود؛ یعنى مفاهیم عقلى مبتنى است بر شناختهاى نظرى. تا حقایق عینى را نشناسیم نمىتوانیم مفهومى براى قضایاى عقلى عملى به دست آوریم.36
بنابراین، روشن است که اولاً، اخلاق مبتنى بر عقل عملى کانت که از طریق آن درصدد اثبات خدا و دین برمىآید، نه تنها از چنین توانایى برخوردار نیست، بلکه چنین اخلاقى بدون دین قادر به اثبات خودش هم نخواهد بود؛ زیرا همانگونه که گفته شد، بدون شناختهاى نظرى مفاهیم عقل عملى فاقد هرگونه فایدهاى خواهند شد و از طرفى، یکى از منابع مهم شناختهاى نظرى انسان، دین وحیانى و الهى است، به گونهاى که بشر بدون آن از شناخت بسیارى از حقایق عالم هستى و حاکم بر روابط انسانها محروم خواهد شد. ثانیا، دین عقلانى که از آن به عنوان دین واحد حقیقى تعبیر مىکند، افسانهاى بیش نیست؛ به دلیل اینکه مقدّمات اثبات چنین دینى قابل قبول نمىباشد.
4. کانت مىگوید: انسان مسئولیت اخلاقى دارد، پس خدایى هست که در برابر او مسئول باشد، اما باید توجه داشت که مسئولیت یک امر عینى در وجود انسان نیست که با علم حضورى یافت شود. مسئولیت یک مفهوم اعتبارى است که در رابطه با یک موجود دیگر مطرح مىشود. آن موجود را با شناخت، قبول داشت که هست و با انسان رابطه دارد. آن وقت مسئله مسئولیت مطرح مىشود. اما اینکه گفته شود: مسئولیم، پس مىفهمیم خدایى هست که در برابر او مسئولیم درست نیست. تا خدا را اثبات نکنیم مسئولیتى در برابر او مطرح نمىشود.
5. در صورت پذیرش مقدّمات وى براى اثبات دین و وجود خداوند، باید پذیرفت که جهان هستى خدایى دارد، اما خدایى که فاقد هرگونه اراده و اختیار است، بلکه در انتظار اراده مخلوقاتش مىنشیند تا طبق اراده آنها اراده کند. در واقع، باید پذیرفت در چنین صورتى، جهان خدایى جز انسان ندارد، بلکه با این استدلالها انسان، هم نقش خدا را ایفا مىکند و هم نقش انسان را.
6. کانت با اثبات دین عقلانى درصدد بىاعتبار جلوه دادن ادیان تاریخى برمىآید و از آنها به عنوان «ادیان ظاهرى» تعبیر مىکند و به عبارتى، معتقد است که اینها با دین حقیقى در لفظ مشترک هستند، اما در حقیقت هیچیک از ادیان ظاهرى دین به معناى حقیقى نمىباشد. اما با فروریختن بنیانهاى دین عقلانى باید گفت که بشر همیشه در طول تاریخ نیازمند به وحى از جانب خداوند متعال بوده است که در کتابهاى حکما و متکلمان راههاى مختلفى براى اثبات آن بیان شده است، به گونهاى که نشان مىدهد این ادیان بر وحى استوار هستند که از طریق پیامبران الهى در اختیار بشر قرار داده شدهاند و نه تنها ظاهرى نیستند، بلکه قرآن کریم رهاورد انبیا را دین حق مىداند؛ چون عقاید، اخلاق و مقرّرات آن مطابق با واقع است و هر آنچه که مطابق نظام هستى و محصول خداى سبحان باشد حق است خداوند به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: حق از پروردگار تو سرچشمه مىگیرد: «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ.» (بقره: 147) و نیز در جاى دیگر فرمود: به دین حق متدین نمىشوند: «وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ.» (توبه: 28) بنابراین، هم به حکم عقل بر ضرورت الهى بودن دین و هم به حکم آیات قرآن کریم، ادیان تاریخى نه تنها ظاهرى نیستند، بلکه حق و از جانب خداوند متعال مىباشند.
7. در خصوص قطع رابطه میان نهاد دین و نهاد سیاست در اندیشههاى کانت در چهارچوب مسیحیت تحریف شده چارهاى جز هم اندیشه شدن با وى نداریم. همانگونه که پیشتر اشاره شد، در نگاه کانت، جدایى دین و دولت با توجه به تعریفى که از دین ارائه داد قابل اثبات نیست، بلکه باید پذیرفت دین کانتى در نهایت سیاسى هم خواهد بود؛ اما معتقد است که تفسیر چنین دینى در انحصار گروه خاصى نیست، بلکه همه انسانها مىتوانند متناسب با تأمّلات خود سهمى در تبیین آن داشته باشند و روشن است با چنین نگاهى، عرصه بر حضور نهاد دین به عنوان مفسّر و پاسدار دین در اداره جامعه بر محوریت دین تنگ خواهد شد. هرچند گفته شد که چنین دینى افسانهاى بیش نیست، اما با ابطال دین عقلانى کانت باز هم نمىتوان مجالى براى حضور نهاد دین در صحنههاى سیاسى در بستر مسیحیت تحریف شده قایل شد؛ زیرا مسیحیت موجود مشتمل بر قوانین اجتماعى و حکومتى نیست تا اجرا و تحقق آنها پاسداران مسیحیت (کلیسا) را به طرف حکومت و سیاست سوق دهد و به همین دلیل است که اربابان کلیسا تمایل و ادعایى براى حضور سیاسى از خود نشان نمىدهند و اعتقادى به ابعاد سیاسى مسیحیت ندارند؛ زیرا دینى که مدعى سهمى در عرصه حکومت و سیاست است باید دستکم حداقل حاوى چند حکم حکومتى و اجتماعى باشد تا دینباوران به دلیل اجراى آنها خود را مدعى مشارکت در دولت بدانند و یا به بهانه جامه عمل پوشاندن به مقاصد دین (اجراى احکام)، حکومت غیردینى را سرنگون کرده و حکومت دینى تشکیل دهند. بنابراین، مداخله کلیسا و اربابان آن در فعالیتهاى سیاسى با توجه به متون و آموزههاى تحریفشده مسیحیت عملى بدون دلیل و حجت شرعى خواهد بود.
از سوى دیگر، تاریخ سیاه کلیسا در ادوار گذشته به هر مسیحى این اجازه را مىدهد که از آن به عنوان مفسّر دین و متون مقدس گریزان باشد و این نکتهاى است که مسلما در تأمّلات کانت بىتأثیر نبوده است. از اینرو، کلیسا در طول تاریخ با اعمال ننگین خود، از جمله: فساد مالى، خرید و فروش مقامات روحانى، تحریف و بدعت، و غیره، نقش عمدهاى در عقب ماندن آن در صحنههاى اجتماعى ـ سیاسى داشته است و از اینجاست که کانت به خود اجازه مىدهد صریحا در جهت از بین بردن نقش سیاسى کلیسا سخن بگوید. و در نهایت اینکه تفسیرهاى کلیسا در موارد بسیارى از اصول و روش نظاممند پیروى نمىکند و این نکتهاى است که متفکران را درباره تفسیرهاى آنها از دین با تردید مواجه مىکند. بنابراین، با در نظر گرفتن این مطالب، اگر منصف باشیم باید کانت را در ادعایش در مورد مسیحیت تصدیق کرد، ولى نکتهاى که باید به آن توجه جدى داشت این است که تمام این عوامل منحصر به عالم مسیحیت مىباشد و به همین دلیل درباره ادیان دیگر، بخصوص اسلام، بحثها کاملاً متفاوت است. اسلام دینى سرشار از احکام سیاسى است؛ از جمله: حکم جهاد، مقابله به مثل، زکات، خمس، حج، امر به معروف و نهى از منکر، حدود و دیات و غیره که اجراى آنها متوقف بر قوّه قهریهاى است که در سایه تشکیل حکومت امکانپذیر مىشود و از طرفى، هرگونه تبیین و تفسیرى از دین بر اساس اصول و مبانى و روشى نظاممند مىباشد که در طول سالیان متمادى توسط اندیشمندان مورد بحث و دقت قرار گرفته، به گونهاى که عرصه را براى فهمهاى نادرست و سوءاستفاده از دین در جهت تأمین منافع شخصى تنگ مىنماید. بنابراین، ادعاهاى کانت در مورد دینى همچون اسلام، غیرقابل صدق مىباشد، بلکه معتقدیم: اسلام توانایى تشکیل حکومت را داراست و مفسّران آن به عنوان عالمان به ابعاد مختلف دین، در اداره آن نقش مهمى ایفاخواهند کرد.
نتیجهگیرى
از مجموع مباحثى که گذشت مىتوان به مطالب به دست آمده از رهگذر آن در ضمن چند نتیجه اشاره کرد:
1. کانت دین را داراى دو قسم ظاهرى و باطنى مىداند و در راستاى آن نتیجه مىگیرد که فقط یک دین حقیقى وجود دارد، اما تعدّد مذهب محذورى ندارد. به همین دلیل، گوناگونى مذهب را مىپذیرد.
2. در دستگاه فلسفى کانت، دین اخلاقى و عقلانى و سیاست به گونهاى به هم تنیده شدهاند که جداسازى آنها مستلزم به هم ریختن دستگاه فلسفى او مىباشد؛ چراکه وى دین وحیانى تاریخى را به عنوان دین نمىپذیرد.
3. کانت معتقد است: نهاد دین و سیاست مستقل از هم هستند؛ نه نهاد دین مىتواند در امور سیاسى مربوط به نهاد سیاست دخالت کند و نه نهاد سیاست این اجازه را دارد که در مسائل نهاد دین و در حوزه اختیارات آن دخالت داشته باشد، مگر آنکه نهاد دین در شرایطى امنیت جامعه را مورد تهدید قرار دهد که در این صورت، دولت وظیفه خواهد داشت براى مقابله با آن وارد عمل شود.
منابع
ـ جوادى آملى، عبداللّه، دینشناسى، قم، اسراء، 1383.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، شیعه در اسلام، قم، جامعه مدرسین، 1378.
ـ عالم، عبدالرحمن، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نى، 1386.
ـ عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسى، تهران، زمستان، 1384.
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمى و فرهنگى / سروش، 1375.
ـ کانت، ایمانوئل، درسهاى فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، تهران، نقش و نگار، 1380.
ـ ـــــ ، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، تهران، نقش و نگار، 1381.
ـ ـــــ ، فلسفه حقوق، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، تهران، نقش و نگار 1383.
ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1367.
ـ محمودى، سیدعلى، فلسفه سیاسى کانت، تهران، نگاه معاصر، 1384.
ـ مصباح، محمّدتقى، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1370.
ـ نقیبزاده، میرعبدالحسین، فلسفه کانت، تهران، آگاه، 1374.
پى نوشت ها
- 1 کارشناس علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 12/2/88 ـ پذیرش: 25/12/88.
- 2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، ص 21.
- 3ـ عبداللّه جوادى آملى، دینشناسى، ص 25ـ27.
- 4ـ همان، ص 26.
- 5ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست، ص 133.
- 6ـ همان.
- 7ـ همان، ص 134.
- 8ـ همان، ص 136ـ137.
- 9ـ حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسى، ص 131.
- 10ـ همان.
- 11ـ همان.
- 12ـ همان.
- 13ـ همان، ص 132.
- 14ـ میرعبدالحسین نقیبزاده، فلسفه کانت، ص 139.
- 15ـ جنبش متدودیست از پروتستانتیسم منشأ گرفته و نخست در سال 1729 در باشگاه دانشگاه آکسفورد انگلستان به وجود آمد و فردى به نام جان وسلى از بنیانگذاران آن بود. پیروان این جنبش اندک اندک از کلیساى رسمى انگلستان جدا شدند. متدودیستها به اندرزها و تبلیغات دینى اهمیت بسیار مىدهند و داراى کلیسایى به همین نام هستند.
- 1615و16ـ سیدعلى محمودى، فلسفه سیاسى کانت، ص 432.
- 17
- 18ـ میرعبدالحسین نقیبزاده، فلسفه کانت، ص 143.
- 19ـ همان، ص 144.
- 20ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، ص 51.
- 21ـ ایمانوئل کانت، درسهاى فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، ص 115.
- 22ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج 6، ص 349.
- 23ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل تنها، ص 184.
- 24ـ همان، ص 154.
- 25ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 324.
- 26ـ سیدعلى محمودى، فلسفه سیاسى کانت، ص 1384.
- 27ـ همان، ص 438.
- 28ـ همان.
- 29ـ همان، ص 439.
- 30ـ همان، ص 442.
- 31ـ همان، ص 448.
- 32و33 و34 و35ـ ایمانوئل کانت، فلسفه حقوق، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، ص 186.
- 36ـ محمّدتقى مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 91.