شیوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنه گران از منظر نهج البلاغه
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 167 ـ آبان 1390، 47ـ60
علیرضا طبیبى*
قدرت اللّه حسنى**
چکیده
یکى از مسائلى که ممکن است در جامعه اسلامى به وقوع بپیوندد «فتنه» است. بخصوص به دلیل آنکه شرایط زیست و ادامه حیات براى نفاق در جامعه دینى آمادهتر است، فتنه نیز بیشتر گریبانگیر جوامع اسلامى است. البته در این پژوهش معناى سیاسى فتنه مدنظر است که معمولاً به منظور ضربه زدن به پیکره نظام سیاسى و یا براندازى نظامهاى سیاسى ـ اسلامى به وقوع مىپیوندد. مسئله مورد بحث در این مقاله، شیوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنهگران از منظر نهجالبلاغه است. هدف از آن نیز ارائه مؤثرترین شیوه و کارآمدترین روش در مقابله با افراد فتنهگر است. بر این اساس، اگر جامعه از غناى فرهنگى برخوردار باشد، کمتر در معرض آسیب قرار مىگیرد.
روش تجزیه و تحلیل اطلاعات در این پژوهش، توصیفى ـ تحلیلى است و شیوه گردآورى اطلاعات اسنادى است.
کلیدواژهها: امام على علیهالسلام، نهجالبلاغه، فتنه، فرهنگ، نفاق، تقابل.
مقدّمه
در قرآن و روایات مىتوان به راههاى گوناگونى براى مقابله با فتنهگران دست یافت، اما با توجه به اولویت شیوه فرهنگى، مقاله حاضر به دنبال تبیین این شیوه است؛ زیرا اگر فرهنگ جامعه اسلامى اصلاح شود و مطابق رهنمودهاى آیات و روایات تبیین گردد و ارزشهاى اسلام، باورهاى درونى مردم مسلمان شود، هر نوع خطرى، بخصوص فتنه را که از کفار و دشمنان خارجى به مراتب خطرناکتر است، مىتوان به راحتى خنثى نمود. از اینرو، با توجه به اهمیت موضوع در مکتب اسلام و با توجه به اینکه در این زمینه پژوهش قابل توجهى صورت نگرفته، این مقاله موضوع مذکور را بر اساس سخنان حکیمانه حضرت على علیهالسلام و در راستاى تقویت بنیانهاى فرهنگ دینى بررسى و ارائه مىنماید.
نوآورى این پژوهش در این است که براى نخستین بار تقابل فرهنگى با فتنهگران را در نهجالبلاغه بررسى کرده و با نگرشى جامع و کامل به موضوع، شیوهاى جدید و مؤثر در مورد مقابله با فتنهگران تنظم و ارائه نموده است.
پرسشهاى اصلى تحقیق عبارتند از:
1. صورتهاى گوناگون برخورد افراد با فتنه چیست؟
2. تقویت و ایمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران چگونه به دست مىآید؟
3. چگونه مىتوان موقعیت فتنهگران را در جامعه تضعیف نمود؟
سؤالهاى فرعى پژوهش حاضر عبارتاند از:
1. افرادصاحببصیرتوفاقدبصیرتچهکسانىهستند؟
2. عواملى مانند تقوا، تمسک به قرآن و اهلبیت علیهمالسلام و... تا چه حد در تقویت بنیانهاى فرهنگى جامعه مؤثرند؟
3. عواملى مانند افشاگرى و ترک رابطه و تذکرات روشنگرانه و... چه مقدار در تضعیف موقعیت فتنهگران مؤثر هستند؟
در این مقاله سعى شده با استفاده از آموزههاى نهجالبلاغه براى همه سؤالات، اعم از اصلى و فرعى، پاسخهاى متقن و محکم ارائه شود. این پژوهش براى نخستین بار شیوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنهگران از منظر نهجالبلاغه را مورد بررسى قرار داده است و با تتبع فراوان و گستردهاى که از سوى نگارندگان صورت گرفت هیچ اثرى با موضوع یادشده یافت نشد.
فتنه در لغت و اصطلاح
«فتنه» در فرهنگهاى واژگانى به معانى مختلفى آمده است؛ از جمله در العین آمده است: «فَتن سوزاندن چیزى در آتش را گویند.»1 راغب اصفهانى نیز مىنویسد: «فتن داخل کردن طلا در آتش است تا خالص از ناخالصى آن آشکار گردد.»2
نگارنده کتاب التحقیق فى کلمات القرآنالکریم معناى دیگرى از فتنه را مطرح کرده و مىگوید: «آنچه موجب اختلال و اضطراب گردد فتنه نامیده مىشود که داراى مصادیقى است؛ مانند اختلاف در دیدگاهها، آزمایش، اموال، اولاد و... .»3 وى در بخش دیگرى از سخن خود مىگوید: «مفهوم سوزاندن، از ریشه فتنه و به معناى فتنه نیست، بلکه به لحاظ حصول اختلال و اضطراب در نظم شىء سوختهشده است.»4 پس مىتوان گفت: فتنه در معناى اختلال و اضطراب، مفهومى است عام که معناى دیگرى همچون آزمایش و سوزاندن را دربر مىگیرد. ابنالاعرابى نیز مىگوید: فتنه به معناى کفر، اختبار، محنت، مال و اولاد، و اختلاف کردن مردم در رأى و تدبیر به کار رفته است. از معانى دیگر آن عذاب، جنون، رسوایى، گناه و گمراهى است.5 فتنه در زبان فارسى بیشتر در مورد امتحان، گمراه کردن، و آشوب میان مردم، کاربرد دارد و مورد استفاده قرار مىگیرد.6
در اصطلاح نیز براى فتنه معانى و تعاریف گوناگونى آمده است؛ مثل تباهى و فساد، شورش و طغیان، گمراه کردن و وسوسه کردن.7
تعریف فرهنگ
«فرهنگ» در لغت به معناى علم و دانش و معرفت و تعلیم و تربیت و آثار علمى یک قوم و ملت است8 که آداب، رسوم، اعمال و رفتار یک جامعه از آن نشأت مىگیرد.
فتنه فرهنگى فتنهاى است در راستاى استحاله فرهنگى و تغییر شاخصههاى اصیل فرهنگى یک ملت؛ مثل تهاجم به فرهنگ غنى اسلام در دوران صدر اسلام و عصر امام على علیهالسلام که با دیدگاههاى باطل و منحرف خوارج و امثال آنها رخ داد. طرز تفکر خوارج و روح اندیشه آنان (جمود فکرى و انفکاک تعقل از تدین) در طول تاریخ اسلام به صورتهاى گوناگونى در داخل جامعه اسلامى رخنه کرده و همواره عدهاى خارجىمسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شىء جدید است.9
صورتهاى گوناگون برخورد افراد با فتنه
با توجه به سخنان حضرت على علیهالسلام، مىتوان افراد را در مقابل فتنهها به سه گروه تقسیم کرد. این تقسیمبندى، با توجه به ویژگى و علت اصلى فتنه، یعنى اختلاط حق و باطل، صورت گرفته است. در ادامه با ذکر شواهدى از بیانات آن حضرت، به بررسى این سه گروه مىپردازیم.
1. حقطلبان صاحب بصیرت و بینش
این دسته از افراد کسانى هستند که توانایى تشخیص حق از باطل را دارا مىباشند؛ به این معنا که اطلاعات و معارف عمیقى درباره هریک از این دو مفهوم دارند. این گروه آنهایى هستند که علاوه بر شناخت حق و باطل، به درجه صاحبنظرى درباره حق و باطل هم نایل آمدهاند و از اینرو، در برابر فتنهها، با اتکا به نیروى بصیرت و بینش مىتوانند دست باطل را در لباس حق شناسایى کرده و آن را به مردم بشناسانند. حضرت على علیهالسلام در خطبهاى در نهجالبلاغه درباره خود چنین مىفرمایند: «به خدا سوگند، درون باطل را مىشکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.»10 آن حضرت همچنین درباره مرز طریق حق و باطل مىفرماید: «شبهه را به این دلیل شبهه نامند که حق را شباهت دارد. اما نور هدایتکننده دوستان خدا در شبهات، یقین است، و راهنماى آنان، مسیر هدایت الهى است.»11
علّامه جعفرى درباره شبهه مىنویسد: «دو نوع شبهه وجود دارد: شبهههاى طبیعى و شبهههاى عمدى.»12 ایشان در ادامه، براى شبهه طبیعى مثالى ذکر مىنماید: «حرارت یک پدیدهاى است قابل لمس. ما دست فردى را لمس مىکنیم؛ مىبینیم حرارت دستش زیادتر از حرارت معمولى است. این حرارت ممکن است معلول تماس طولانى دست با گرماى آفتاب باشد، و یا معلول تب و امثال این علل. حال اگر ما با تفکر بخواهیم به یکى از این علتها اشاره کنیم و خطا باشد، ما در قضاوت درباره آن حرارت قطعا به اشتباه خواهیم افتاد. در این نوع از شبهات، مادامى که تقصیرى در تشخیص حق صورت نگیرد، تنها ضررى که خواهیم دید، ضرر محرومیت از حق است.»13
نوع دوم، القاى شبهه و مشتبه ساختن عمدى حقایق است. این نوع از شبهه، یکى از دلایل خباثت و پلیدى تبهکاران است و علاوه بر ضرر عمدى محرومیت از حق که به انسانهاى ناآگاه وارد مىشود، عامل سقوط به وجودآورنده شبهه را نیز فراهم مىسازد. اما اولیاءاللّه در موقعیتهاى شبههناک با روشنایى یقین حرکت مىکنند و راهنماى آنان، مسیر هدایت الهى است. نور و یقین بزرگترین عامل روشنایى انسان در تاریکىهاى شبهات براى اولیاءاللّه است و مقصود از یقین، آن حالت نورانى روح است که از به کار بستن عقل سلیم و عمل به نداهاى سازنده وجدان و التزام بر پیمانى است که با خداى سبحان بسته شده است.14 این نورانیت با زیادى علم و کوششهاى بىاساس به وجود نمىآید، بلکه در روایتى آمده است: «این نورى است که به یک بنده عطا مىشود.»15 چنین فردى، در موقع تاریکى و شبهات، حیرتزده و ناتوان نمىماند؛ زیرا براى رسیدن به مقام والاى اخلاص حتما مجاهدتهاى خالصانه ضرورت دارد. قرآن کریم در این زمینه مىفرماید: «کسانى که در راه ما تلاش و مجاهده کنند، قطعا راههاى خود را به آنان مىنمایانیم و آنها را هدایت مىکنیم.» (عنکبوت: 69) این است موقعیت انسانهاى رشدیافته در برابر تاریکىها و شبهات؛16 انسانهاى صاحببصیرت و بینایى که نه تنها در فتنهها گمراه نمىشوند، بلکه اصلاً حضورشان در جامعه براى نجات بشر از گمراهىها و فتنههاست.
2. حقطلبان فاقد بصیرت و بینش
این دسته از افراد به دلیل نداشتن اطلاعات عمیق و کافى از حق و باطل، و داشتن آگاهى سطحى از دین حق، در برخورد با فتنهها، فریب باطل حقنما را خورده و آن را حق تلقّى مىکنند؛ از اینرو، جذب آن مىشوند. خوارج نهروان را مىتوان جزو این دسته به شمار آورد. ایشان در مقابل فتنهاى که توسط معاویه و عمروعاص ایجاد شده بود، به دلیل کجفهمى از دین و نشناختن قرآن حقیقى، به دوام و رشد فتنه کمک کردند. حضرت على علیهالسلامبارها در سخنان خود به این مطلب اشاره کردهاند.17
حارثبن حوط از جمله این افراد بود. وى به امام عرض کرد: آیا تو فکر مىکنى که من اصحاب جمل را گمراه مىشمارم؟ حضرت فرمود: «اى حارث، همانا تو کوتهنظرى کردى و زیر پایت را دیدى و بالاى سرت را ندیدى و تعمق نکردى. به خاطر این، تو سرگردانى، و تو حق را نشناختىتابتوانىکسىراکهدماز حق مىزند بشناسى، و همچنین باطل را نشناختى تاپیروانباطل را بشناسى.»18
3. افراد سودجو
این دسته از افراد از برافروختن آتش فتنه نفع مىبرند و از اینرو، عمدا با فتنهانگیزان همراه شده و طرف باطل را مىگیرند، هرچند که مىدانند حق چیست و کدام است. طلحه و زبیر را مىتوان در این دسته جاى داد. زمانى که معاویه براى پیشبرد مقاصد خود (غصب خلافت و به دست آوردن قدرت و حکومت)، شبهه قتل عثمان را مطرح کرد و على علیهالسلام را عامل قتل معرفى نمود، این دو نفر چون منافع خود را در ایجاد این فتنه مىدیدند ـ با وجود اینکه خود در قتل عثمان بیشتر در معرض اتهام بودند و مىدانستند حضرت درصدد نجات عثمان بوده است ـ طرف معاویه (باطل) را گرفتند و در مقابل حضرت ایستادند.19 در ذیل، به برخى از افراد سودجو که در فتنهها علیه حکومت حضرت على علیهالسلاماقدام کردند اشاره مىکنیم.
وقتى حضرت على علیهالسلام در نامهاى به جریر نوشت: از معاویه بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد باز گرد، در این فرصت، معاویه هم به عمروعاص نامه نوشت. عمرو پس از مشورت با فرزندانش، خادمى به نام وردان را که بسیار زیرک بود فراخواند و به او گفت: وردان احتیاط کن! وردان گفت: دنیا و آخرت بر قلب تو هجوم آوردهاند. با على بودن، آخرت و با معاویه بودن دنیا را در پى دارد. پس در خانهات بنشین، اگر اهل دین پیروز شدند، در پرتو دین آنان زندگى کن و اگر اهل دنیا پیروز شدند از تو بىنیاز نیستند. عمرو تصمیم گرفت در کنار معاویه بماند و پس از مشورت با معاویه، براى مردمان مکه و مدینه چنین نوشت: «شکى نیست که على، عثمان را کشته است و دلیل آن نیز این است که کشندگان عثمان نزد وى مىباشند. ما خواهان خون عثمان هستیم. على باید کشندگان عثمان را به ما تحویل دهد. ما نیز آنان را بر طبق حکم خدا خواهیم کشت. اگر آنان را به ما تحویل داد، از او در مىگذریم و کار خلافت را براى تعیین خلیفه به شوراى مسلمانان واگذار مىکنیم، بر همان مبنایى که عمربن خطاب قرار داده بود. ما هیچگاه جویاى چنددستگى نبودهایم؛ پس ما را یارى دهید که خدا شما را رحمت کند، از خانههاى خود بیرون آیید.»20
تقویت و ایمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران
براى تقویت جامعه و واکسینه کردن آن در مقابل فتنهگران، عوامل بسیارى مؤثرند. این عوامل هرچه بیشتر در جامعه رسوخ پیدا کنند، اثرات فتنهگرى را بیشتر و آسانتر از بین مىبرند. در ذیل، به برخى از این عوامل اشاره مىشود:
1. تقوا
یکى از علل وقوع فتنه تبعیت از هواى نفس است. حضرت على علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «انما بدءُ وُقوعِ الفِتَن اهواءُ تُتَبِّع ...»؛21 همانا سرمنشأ و آغاز پیدایش فتنه، هوا و هوسهایى است که پیروى مىشود. ایشان در جایى دیگر مىفرماید: «الهوى مطیةُ الفتن»؛22 هوا و هوس مرکب فتنههاست.
انسان با وجود شناخت حق و باطل ـ که عدم آن، خود یکى دیگر از علل بروز فتنه است ـ در بسیارى از موارد دچار وهم مىشود و باطل را حق مىپندارد. علت این مسئله، شهوات و خواهشهاى نفسانى است که دیده عقل را غبارآلود مىکند. در چنین حالتى، انسان قادر نیست حق و باطل را از هم بازشناسد. در اینگونه موارد، انسان نیازمند دیده و درک نیرومند، روشنبینى شگرف و نورانیت فوقالعادهاى است تا به یارى آن، دیدهاش حقیقتیاب شود. این قوه نیرومند و بصیرتبخش «تقوا» است.
در معناى «تقوا» از امیرمؤمنان على علیهالسلام روایات فراوانى نقل شده است؛ از جمله: «تقوا استوارترین دژ و نگهدارندهترین جانپناه است.»23 پس تقوا همچون سپرى محکم است که انسان را در هنگامه گناه و در محیطهاى آلوده، محافظت و نگهدارى مىکند. حال باید گفت: همچنانکه «تقوا» انسان را از بسیارى آلودگىها و گناهان محافظت مىکند، در هنگامه وقوع فتنهها و به هنگام پوشیده شدن مسیر حق با غبار تیرهگون ضلالت، او را از گرفتار آمدن در تاریکى فتنهها نگه مىدارد. آن حضرت در جاى دیگر ضمن بیان آیه «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا»(طلاق: 2) (هر کس خداترس شود، خدا راه بیرون شدن از گناهان و بلا و حوادث سخت عالم را بر او مىگشاید)، تقوا را باعث رهایى از فتنه معرفى مىکند: «آگاه باشید! آن کس که تقوا پیشه کند و از خدا بترسد، از فتنهها نجات مىیابد و با نور هدایت از تاریکىها مىگریزد.»24 در خطبهاى در نهجالبلاغه نیز بر نقش تقوا در نجات انسان از شبههها تأکید شده است: «کسى که عبرتها براى او آشکار شود و از عذاب آن پند گیرد، تقوا و خویشتندارى او را از سقوط در شبهات نگه مىدارد.»25
قرآن کریم نیز در این زمینه مىفرماید: «اى اهل ایمان، اگر خداترس و پرهیزگار شوید، خدا به شمافرقان مىبخشد و گناهانتان را بپوشاند و شما را بیامرزد.» (انفال: 29) در این آیه، به برخى از آثار و نتایج تقوا اشاره شده که نخستین آنها بصیرت در فهم و تشخیص حق از باطل است.
حضرت على علیهالسلام در خطبهاى در مورد نقش تقوا براى مقابله با فتنه مىفرماید: خداوند متعال شما را به تقوا وصیت فرموده و آن را نهایت رضا و غایت مطلوب خود از مخلوقاتش قرار داده است. پس براى خدا تقوا پیشه کنید؛ زیرا در پیشگاه او هستید و پیشانىهاى شما در دست اوست. هر کس تقواى الهى پیشه نماید، خداوند راه نجات از فتنه را براى او هموار مىکند.»26 اگر جامعه به چنین سلاحى محکم مجهز شود، فتنهگران هرگز توان مقابله با آنان را نخواهند داشت. تقوا مانع دنیاگرایى انسان مىشود و او را همواره به منزل آخرت راهنمایى مىکند و ارزشهاى والایى در مقابل او قرار مىدهد که یکى از آنها راه نجات از فتنه است.
2. تمسّک به قرآن
بدون شک، قرآن کریم بیرونبرنده انسان از تاریکىها و ضلالتها، و راهبرنده او به سوى روشنى و نور است و به عنوان کتابى هدایتآفرین و سعادتبخش،یکىاز مهمترین راههاىرهایىانسانازتاریکناىفتنهها نیز به شمار مىرود.
امام على علیهالسلام در وصف قرآن چنین مىفرمایند: «این قرآن هدایتکنندهاى است که گمراه نمىسازد... کسى با قرآن همنشین نشد، مگر آنکه بر او افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از کوردلى و گمراهىاش کاست... پس درمان خود را از قرآن بخواهید و در سختىها از قرآن یارى بطلبید، که در قرآن درمان بزرگترین بیمارىها، یعنى کفر و نفاق و سرکشى و گمراهى است.»27
همچنین در خطبهاى در اینباره آمده است: «قرآن راهى است که رونده آن گمراه نگردد، جداکننده حق و باطلى است که درخشش برهانش خاموش نگردد... نورى است که با آن تاریکى یافت نمىشود، ریسمانى است که رشتههاى آن محکم... و توان و قدرتى است براى آنکه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد... عامل پیروزى است بر آن کس که با آن استدلال کند... و نشانه هدایت است براى آن کس که در او بنگرد، سپر نگهدارنده است براى آن کس که با آن خود را بپوشاند.»28
خداى متعال در بسیارى از آیات، قرآن را مایه هدایت مؤمنان، پارسایان و تقواپیشگان دانسته و از آن به عنوان «شفا و رحمت» براى مسلمانان یاد مىکند. براى مثال در آیهاى مىفرماید: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ» (اسراء: 82)؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مایه رحمت و درمان است از قرآن نازل مىکنیم، ولى ستمگران را جز زیان نمىافزاید.
از اینروست که حضرت على علیهالسلام به هنگام بروز فتنهها، مسلمانان را به پناه بردن به قرآن وصیت کردهاند تا با تدبّر و پیروى از آن، راه حقیقت را بیابند و خود را از افتادن در گمراهى فتنه مصون دارند. زمانى که بنىامیه با تهمتهاى فراوان، آن حضرت را در خون عثمان شریک دانستند و در تدارک فتنهاى بزرگ بودند، حضرت فرمودند: «شبهات را باید در پرتو کتاب خدا، قرآن، شناخت.»29 پس مىتوان با توجه به مطالب فوق، تمسّک به قرآن را به عنوان راه رهایى و رستگارى انسان به ویژه در هنگامه وقوع فتنهها دانست. به رغم اینکه قرآن کتابى آسمانى و وحیانى است و از عمق و ژرفایى شگرف برخوردار است، ولى چون براى هدایت انسانهاى زمینى ـ با همه تفاوتى که در استعدادها و قابلیتهایشان وجود دارد ـ نازل گشته است، از گیرایى و سادگى ویژهاى برخوردار است، به گونهاى که تمام انسانها با وجود تفاوت در دانش و استعدادشان، اگر جویاى فهم آن باشند، مىتوانند آن را دریابند و در زندگى به کار گیرند. با وجود این، با نگاهى گذرا به گذشته تاریخ اسلام، دیده مىشود که گاه مسلمانان با وجود اینکه آیات قرآن را بر لب داشتند و بر خواندن و حفظ کردن آن از یکدیگر سبقت مىجستند، اما از مسیر هدایت منحرف گشته، به پرتگاه گمراهى و ضلالت غلتیدند.
3. پیروى از اهلبیت علیهمالسلام
در قسمت قبل بیان شد که براى تمسّک به قرآن، که از راههاى رهایى از تنگناى فتنههاست، باید بیش از هر چیز راه ورود به قرآن و فهم آن را پیدا کرد و از آن وارد شد. حال باید دید راه چیست و در فهم آیات قرآن و تمسّک به آن، به چه کسانى باید مراجعه کرد. حضرت على علیهالسلام در خطبهاى چنین مىفرماید: «اندیشمند با چشم دل است که پایان کار خویش را مىبیند، و فراز و نشیبش را بازمىشناسد، دیروز دعوتگرى دعوت کرد و اینک نگهبانى پاسدار آن دعوت است. پاسخگوى آن دعوت باشید و پیرو این پاسدار. واقعیت این است که مردم این روزگار در امواج فتنهها غوطهور شدند، و بدعتها را بر سنتها برگزیدند. مؤمنان به ناگزیر گوشه گرفتند و خاموش گشتند، و گمراهانى که بعثت را دروغ مىانگاشتند زبان گشودند. در حالى که یاران راستین پیامبر، و تنپوش زیرین او، و نیز خزانهداران علوم و معارف وحى و درهاى ورود به آنها ماییم، و جز از در، به خانهها، نباید اندر شد. هر که جز از در به خانهاى درآید، به حق دزدش نامند.»30
چون قرآن نیازمند به تفسیر و تبیین دایمى است، پیامبر نیز بارها و بارها حق را به همراهان دائمى قرآن واگذار نموده است. حدیث ثقلین یکى از این موارد است. در قرآن نیز به همراهان دایمى قرآن اشاره شده است: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ.»(نحل: 43؛ انبیاء: 70) اهل ذکر یعنى: اهل قرآن. مردم بعد از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهچگونه مىتوانند به این آیه عمل کنند؟ اگر بعد از پیامبر، اهل ذکر وجود نداشته باشد، این آیه لغو خواهد بود و لغو در حکیم راه ندارد، بلکه آنهایى گرفتار لغو و هواپرستى شدند که نسبت هذیان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله دادند و نخواستند و نگذاشتند جایگاه اهل ذکر در جامعه تثبیت شود. امام صادق علیهالسلاممىفرماید: «مردم به شناسایى ما و مراجعه به ما و تسلیم شدن (در برابر دستورات و گفتار ما ائمه) مأمورند.» سپس در ادامه، فرمود: «اگرچه روزه بگیرند و نماز گزارند و گواهى دهند که معبودى جز خداى یگانه نیست، ولى پیش خود فکر کنند که به ما مراجعه نکنند، به همین گفتار مشرکند.»31
از اینرو، حضرت، در سخنان متعددى، در هنگام وقوع فتنهها، افراد را به پیروى از اهلبیت علیهمالسلام فرامىخوانند؛ از جمله در خطبهاى که بعد از فتنه سقیفه بیان فرمودند چنین مىگویند: «اى مردم، امواج فتنهها را با کشتىهاى نجات در هم بشکنید، و از راه اختلاف و پراکندگى بپرهیزید و تاجهاى فخر و برترىجویى را بر زمین نهید.»32 کشتى نجات، کشتى محکم و بزرگى است که توانایى شکافتن امواج و رساندن سرنشینان به ساحل نجات را دارد. با نشستن در کشتى نجات مىتوان از امواج پرتلاطم دریاى فتنه رها شد.
در حدیثى از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله، که میان علماى اسلام متواتر است، آمده: «مثل اهلبیت من در میان امتم همانند کشتى نوح است. هر که در آن سوار شد نجات پیدا کرد و هر که در آن پناه نبرد غرق شد.»33
پیشوایان معصوم علیهمالسلام از آنرو که از خاندان وحى و نبوتاند و به فرموده حضرت على علیهالسلامدین را چنانکه سزاوار است دانستند و به آن عمل کردند،34 گفتار و کردارشان الگویى است عینى و عملى در تمسّک به قرآن و نجات از فتنههاى ناهمگون و هلاککنندهاى که همواره ایمان و باورهاى دینى مسلمانان را تهدید مىکند. از اینروست که حضرت خطاب به مردمى که در بدعتها و شبهات گرفتار آمدهاند مىفرماید: «مردم، کجا مىروید؟ چرا از حق منحرف مىشوید؟ پرچمهاى حق و نشانههاى آن آشکار است... چرا سرگردانید، در حالى که عترت پیامبر شما در میان شماست. آنان زمامداران حق و یقینند.»35 با استفاده از این بیانات نورانى حضرت على علیهالسلام درمىیابیم که از متقنترین راههاى رهایى از فتنهها تمسّک به اهلبیت علیهمالسلام و عدم فاصله گرفتن از این بزرگواران است.
4. بصیرت و هوشیارى
برخى گفتهاند: بصیرت معرفت و اعتقاد حاصلشده در قلب، نسبت به امور دینى و حقایق امور است. قرآن کریم مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ»(اعراف: 201)؛ چون اهل تقوا را از شیطان وسوسه و خیالى به دل فرا رسد، همان دم خدا را به یاد آورند و همان لحظه بصیرت و بینایى پیدا کنند. در اینجا، معناى اصطلاحى بصیرت موردنظر است.
امیرمؤمنان على علیهالسلام، ضمن ایراد خطبهاى و به هنگام ترسیم فضاى فتنهخیز و ظلمتبرانگیز جامعه که در آن رشته دین گسسته مىشود و استوارى باورها و اندیشهها متزلزل مىگردد و مردم بر اثر آمیختگى رأى درست و نادرست، راه گمراهى پیش مىگیرند و...، تنها از این میان، از دستهاى نام مىبرد که مىتوانند از تاریکناى شبههآفرین و ضلالتگستر «فتنه» بگریزند و این دسته زیرکان و هوشیارانند: «فتنههایى که افراد زیرک از آن بگریزند.»36
افراد بصیر و عاقل نه تنها از افتادن در ورطه فتنه و پیوستن به جرگه فتنهانگیزان گریزانند، بلکه درصدد ستیزه و مبارزه با آن برمىآیند و طبیعى است که در این راه هم دچار بلا و سختى خواهند شد: «و کسى که بصیرت داشته باشد، سختى آن فتنهها دامنگیرش مىشود.»37
5. پیروى از رهبرى خردمند
یکى از مهمترین و مؤثرترین راههاى مبارزه و تقابل فرهنگى با فتنه، که انسان در سایه آن مىتواند از افتادن در ورطه فتنهها در امان بماند، داشتن رهبرى خردمند و از آن مهمتر، تبعیت افراد جامعه از آن رهبر است. حضرت على علیهالسلام هنگامى که با لشکریانش از مدینه به بصره حرکت مىکردند، طى نامهاى اهل کوفه را از حوادث سیاسى و مسائل جارى آگاه نمودند و آنگاه آنها را به تبعیت و ملازمت با رهبرى براى جهاد با دشمن فتنهگر فراخواندند: «آگاه باشید! مدینه مردم را یکپارچه بیرون راند و مردم نیز براى سرکوبى آشوب از او فاصله گرفتند، دیگر حوادث آشوب به جوش آمد و فتنهها بر پایههاى خود ایستاد. پس به سوى فرمانده خود بشتابید و در جهاد با دشمن، بر یکدیگر پیشى بگیرید.»38 اگر مردم جامعهاى، صالحترین افراد، یعنى رهبر را، درک نکنند و در موقعیتهاى خاص و بحرانى، مثل بروز فتنهها، سستى و کندى نشان دهند، دیگر سلاح رهبرى پاسخگو نخواهد بود و اثر ندارد و جامعه دچار آشوب فتنهگران مىشود.
تخلف از فرامین رهبرِ بابصیرت و بینش، آثار شومى در پى دارد؛ مانند آنچه در جنگ صفین رخ داد. در این جنگ، یاران على علیهالسلامفریب قرآنهاى بر سر نیزه را خوردند و از دستور على علیهالسلام به عنوان رهبر، مبنى بر ادامه جنگ تا پیروزى نهایى و شکست قطعى معاویه تخلف کردند. این امر به ماجراى «حکمیت» انجامید که در انتخاب حَکَم نیز به رهنمودهاى حضرت توجه نکردند. على علیهالسلامانسانهاى زیرک و باهوش مانند مالک اشتر و ابنعباس را براى حَکَم معرفى کردند،39 اما آنها انسان بىکیاست و بىتدبیرى همچون ابوموسى اشعرى را انتخاب کردند و نتیجه این تخلف از دستورات رهبرى بصیر و هوشیار، چیزى جز پیروزى فتنهگران نبود.
از جمله آثارى که در نتیجه تبعیت از رهبرى جامعه به وجود مىآید ـ که خود عامل نگهدارنده در مقابل فتنههاست ـ همان وحدت جامعه اسلامى است؛ زیرا اگر تمامى افراد جامعه از رهبرى خردمند که راه صحیح برخورد با فتنه را مىداند پیروى کنند، تفرقه و پراکندگى از بین مىرود و وحدت و یکپارچگى بر جامعه حاکم مىشود.
حضرت على علیهالسلام در خطبهاى خطاب به مردم کوفه، علت شکست کوفیان را عدم اطاعت از رهبرى، و علت پیروزى شامیان را وحدت در اطاعت از رهبرشان مىدانند و مىفرمایند: «به خدا، مىدانستم که مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند کرد؛ زیرا آنها در یارى کردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقید. شما امام خود را در حق نافرمانى مىکنید و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.»40
در پایان این قسمت، به بیان ویژگىهاى رهبر اسلامى و چگونگى انتخاب او در سخنان حضرت اشاره مىشود: «اى مردم، سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسى است که در تحقق حکومتْ نیرومندتر و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوبگرى به فتنهانگیزى برخیزد، به حق بازگردانده شود و اگر سر باز زد، با او مبارزه شود. به جانم سوگند، اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلکه آگاهان داراى صلاحیت و رأى و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خلیفه را انتخاب مىکنند که عمل آنها نسبت به دیگر مسلمانان نافذ است. آنگاه نه حاضران بیعتکننده حق تجدیدنظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند، حق انتخابى دیگر را خواهند داشت.»41
6. پرهیز از مستىهاى نعمت
یکى از امورى که زمینههاى فتنهگرى و طغیان در جامعه را به وجود مىآورد، بىنیازى و رفاه بیش از حد است؛ چنانکه قرآن کریم در این زمینه مىفرماید: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»(علق: 6و7)؛ همانا انسان همین طور که خود را بىنیاز ببیند، طغیان مىکند. از اینرو، یکى از راههاى جلوگیرى و مبارزه با فتنه، مغرور نشدن از نعمت زیاد و پرهیز از مستىهاى آن است. امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز در اینباره مىفرماید: «از مستىهاى نعمت پرهیز نمایید.»42 نعمتهایى که خداوند سبحان به بندگانش عنایت فرموده است براى همه کس نعمت تلقّى نمىشود. حتى کسانى هستند که اگر همه امتیازات و نعمتهایى که خداوند متعال براى همه انسانها آفریده است به آنان بدهند، نه تنها شکرگزار آنها نمىباشند، بلکه مانند طلبکاران با اراده و مشیت خداوند به سیتز برمىخیزند و عالم طبیعت را مورد توبیخ قرار مىدهند که چرا درباره آنان کوتاهى ورزیده است! اینان کسانى هستند که مستى نعمت مغرورشان کرده و خالق هستى و کسى که این نعمتها را به آنان عطا کرده فراموش کردهاند و به جاى شکرگزارى از خداوند متعال، راه طغیانگرى و انحراف و فتنه را در پیش گرفتهاند. بنابراین، باید از مغرور شدن به مال و منال و مقام و حتى سلامتى و غرق شدن در آنها پرهیز کرد که هر قدر انسان در خوشىهاى دنیا فرو رود، میزان لغزش و فریبش بیشتر است. «بدان، آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر مىشود به حسب فهم ما، این است که دنیاى مذمومه مرکب است از یک امورى که انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصیل آخرت. پس دنیا و آخرت با هم متقابلند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود، از آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از دنیا باشد؛ مثل تجارات و زراعات و صناعاتى که مقصود از آنها معیشت عیال باشد براى اطاعت امر خدا، و صرف کردن آنها در مصارف خیریه و اعانت کردن به محتاجان و صدقات و باز ایستادن از سؤال مردم و غیر آن، و اینها همه از آخرت است، اگرچه مردم آن را از دنیا دانند. و ریاضات مبتدعه و اعمال ریائیه، گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنیاست؛ زیرا که باعث دورى از خدا شود و قرب به سوى او نیاورد، مثل اعمال کفار و مخالفان.»43 اگر على علیهالسلام مىتواند در مقابل قدرتمندان و فتنهگران عرب بایستد و بگوید: «اگر همه عالم بر علیه من حرکت کند، به آنها پشت نمىکنم»، براى این است که دنیا را طلاق گفته است و کفش پاره خود را بر حکومت ترجیح مىدهد، مگر در سایه آن حقى را باز ستاند، نه مقامى را به دست آورد و شهرتى پیدا کند.
7. عدم ورود ناآگاهانه در فتنهها
ماجراجویان و فتنهانگیزان زبردست که دست به ایجاد فتنه و آشوب مىزنند، بدون مهارت و هوشیارى و تدبیر و آشنایى با انواع مکرپردازىها اقدام به کار نمىکنند، بلکه ابتدا مهارت و تخصص فراوانى به دست آورده و همه جوانب و ابعاد دگرگون کردن اصول و قوانین و جریانات اصلى و فرعى حیات انسانها را با کمال دقت درک مىنمایند و سپس آن را براى گمراه کردن مردم و ناتوان ساختن آنان به کار مىاندازند و در این جریان، چنان مردم بیچاره و بینوا را در ابهام و تاریکىها فرو مىبرند و به وسیله انواع تبلیغات، دیدگاههاى آنان را خیره مىکنند که گویى این خود مردمند که با آگاهى و اختیار تام رو به سقوط و نابودى مىروند.
قرآن کریم در آیهاى مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا» (فصلت: 30)؛ کسانى که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت ورزیدند، با عقیده به خدا، حرکت به سوى او و استقامت در راه حق و عدالت مىتوان ابرهاى تیره فتنه را از جلوى چشمکنار زد و راه فروزان را پیدا نمود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز در روایتى مىفرماید: «پس نشانهها و پرچم فتنه نباشید و درفش بدعت نگردید.»44
فتنه براى رشد و توانایى خود نیاز به انسانهایى دارد که وسیله رشد آن شوند، دستها و دهانشان را در خدمت رواج فتنه و توانمند شدن فتنهگران قرار دهند. بدعتگزاران نیاز به بدعتپذیر دارند. بر این اساس، مؤمنان در زمانهایى که ابرهاى فتنه در آسمان قرار دارد و مردان فتنهگر در صحنههاى اجتماعى مشغول فتنهگرى هستند، نباید نیروهاى خود را در اختیار آنها قرار دهند و در صف فتنهگران قرار گیرند و بازوى فتنه و پذیرنده و اشاعهدهنده بدعت باشند؛ زیرا اگر افراد پیرو و فتنهپذیر نباشند، فتنهگر و بدعتگزار سقوط خواهد کرد.
تضعیف موقعیت فتنهگران
1. تذکرات روشنگرانه
از آنرو که ممکن است عدهاى به خاطر تبلیغات سوء دشمنان، اغفال شده و یا بر اثر فریب منحرفان و عدم آگاهى، در وادى نفاق و فتنهگرى قدم بگذارند، تذکرات روشنگرانه مىتواند موجب بیدارى آنها شود و غبار غفلت از وجودشان پاک نماید. وظیفه اولیه هر انسان آگاه و مؤمن آن است که حتىالامکان از دادن آگاهى و تذکرات بیدارکننده به کسانى که در دام فتنهگران افتادهاند، کوتاهى ننماید. چه بسا این تذکرات، آنان را از سرمستى غفلت، هوشیار کرده و از راهى که رفتهاند بازگرداند. یکى از تذکرات روشنگرانه که در کلام امام تجلّى یافته، امر به معروف و نهى از منکر است:
1. کسى از امام علیهالسلام مفهوم ایمان را پرسید. حضرت در پاسخ فرمود: «ایمان تکیه بر چهار پایه دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد؛ و جهاد بر چهار پایه تکیه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صداقت در هر جایگاهى، دشمنى با فاسقان. هر که به معروف امر کند، مؤمنان را پشتوانه محکمى باشد، و آن که از منکر نهى کند، منافقان را بینى بر خاک مالد.»45
2. افشاگرى
از شیوههاى مبارزه فرهنگى با نفاق و جریان فتنهطلب، افشاگرى و تبیین عملکرد گذشته و حال آنان است. در این شیوه که توسط آگاهان جامعه اجرا مىشود، باید به افشاى چهرههاى نفاق و فتنهگر دست زد تا مردم بهتر به ماهیت آنان پى ببرند و در نتیجه، در برابر خطرات این گروه، هوشیارى خود را حفظ نمایند و از افتادن در دامنشان مصون بمانند.
آیات بسیارى درباره افشاگرى وجود دارد. از جمله در آیهاى مىفرماید: «لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعا عَلِیما.»(نساء: 148) در برخى از امور، قرآن کریم مجوز بدگویى و پردهدرى مىدهد و اشاره مىفرماید: مگر کسى که مظلوم واقع شده؛ چنین افراد براى دفاع از خود در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شکایت و یا از ظالم انتقاد و افشاگرى نمایند و تا حق خود را نگیرند و دفع ستم ننمایند از پاى ننشینند.46 در آیهاى دیگر مىفرماید: «وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدا ضِرَارا... .»(توبه: 107) در حقیقت، خداوند از طریق وحى توطئههاى منافقان را افشا مىکند. همچنین در آیات 64 و 65 سوره «توبه» رازهاى منافقان را فاش مىکند. این آیات و روایات ما را به این نتیجه مىرساند که یکى از راههاى تضعیف جبهه فتنهگران، افشاگرى است که باید همواره مورد توجه مؤمنان جامعه باشد.
امام على علیهالسلام بارها در مقابل فتنهگران مىایستاد و به افشاى چهره زشت آنان مىپرداخت. اشاره به دو نمونه آن، خالى از فایده نیست.
حضرت على علیهالسلام در قسمتى از خطبهاى مىفرماید: «به خدا سوگند که طلحه و زبیر و پیروانشان، در کارنامه من نه منکرى سراغ دارند که در برابرش بایستند، و نه در رابطه میان خود و من پایبند انصافند. اینان جویاى حقى هستند که خود رهایش کردهاند و از خونى دم مىزنند که خود ریختهاند. همچنین با کمال وقاحت، انسانى مبرّا و دست پاک، و پیشانى سفید و دل صاف و طاهر را مجرم و بدکار معرفى مىنمایند.»
آیا آنان واقعا على علیهالسلام را مىشناختند و به او تهمت مىزدند و او را درباره خون عثمان مجرم قلمداد مىکردند؟! اگر این احتمال صحیح باشد؛ یعنى آنان مىدانستند که على علیهالسلام کشتن محقرترین جاندار را مخالف ناموس هستى و قانون الهى قلمداد مىکرد و محال بود که چنان امر ناشایستى را مرتکب شود، چگونه به خود اجازه مىدادند پاکترین دست چنین جانشناس را آلوده به خون عثمان معرفى نمایند؟ در غیر این صورت، باید دستکم یک فرد معمولى را به عنوان شاهد ارائه دهند.47 امام على علیهالسلام اینچنین به افشاگرى فتنهگران مىپردازند تا مردمى که به اشتباه از آنها حمایت مىکردند و در دام فتنه آنان گرفتار شده بودند با تشخیص درست نجات یابند و دنیا و آخرت خود را تباه نسازند.
3. ترک رابطه
از شیوههاى مبارزه فرهنگى با منافقان و فتنهگران، ترک رابطه با آنان است. حضرت على علیهالسلامدر خطبه 31 نهجالبلاغه به این مطلب اشاره مىکنند. ایشان پیش از آغاز جنگ جمل به هنگامى که ابنعباس را به سوى زبیر فرستاد و از او دعوت به اطاعت کرد فرمود: با طلحه ملاقات نکن که اگر ملاقاتش کنى، وى را همچون گاوى خواهى یافت که شاخهایش اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد. او بر مرکب سرکش هوا و هوس سوار مىشود و مىگوید: مرکبى رام است! بلکه با زبیر ارتباط بگیر که نرمتر است. اگر اهل ایمان رابطه خود را با اهل نفاق قطع کنند و با بىاعتنایى با آنان روبهرو شوند، بىگمان، این کار آنها را به گوشه انزوا کشانده و از نفوذشان در دیگران جلوگیرى خواهد کرد و در نتیجه، آنان را در نیل به اهدافشان ناکام خواهد گذاشت. شایان ذکر است این ترک رابطه و عدم مجالست باید به گونهاى باشد که متوجه شوند به خاطر نفاقشان چنین برخوردى با آنان شده است. در این صورت است که دیگران از کار آنان عبرت مىگیرند و احیانا موجب بیدارى فطرت خفته فتنهگران مىشود. قرآن نیز از راههاى مبارزه با جریان نفاق و فتنه را ترک مجالست با آنان دانسته، مىفرماید: «آیا در کتاب الهى این حکم بر شما منافقان فرستاده شده که چون آیات خدا را شنیدید، بدان کافر شده، استهزا کنید. پس (شما مؤمنان) با این گروه منافق مجالست نکنید (تا از سخن استهزاى قرآن) در حدیثى دیگر داخل شوند، که شما هم به حقیقت، مانند آنان خواهید بود و خداوند منافقان را با کافران یکجا در جهنم، جمع خواهد کرد.» (نساء: 140)
در آیه دیگر، قرآن کریم مىفرماید: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ... یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاما.»(فرقان: 63) از نشانههاى «عبادالرحمن» این است که چون جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مىدهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مىپردازند، در پاسخ آنها «سلام» مىگویند؛ سلامى که نشانه بىاعتنایى توأم با بزرگوارى است نه ناشى از ضعف. سلامِ وداع گفتن با سخنان بىرویه آنهاست نه سلامِ تحیت که نشانه محبت و پیوند و دوستى است.48 سیره معصومان علیهمالسلام نیز، نسبت به اهل نفاق و جریان فتنه در برخى موارد، ترک معاشرت بوده است. چنانکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله پسازبازگشتاز تبوک، فرمانداد با منافقانتارک جبهه و جهاد، معاشرت نکنند.49
4. ملامت و سرزنش
از دیگر شیوههاى مبارزه فرهنگى با نفاق و فتنهگرى، ملامت و سرزنش است. زمانى که بذر نفاق در جان کسى پاشیده شود و از آب لجاجت ریشه بدواند، بىشک، شجره عناد خواهد رویید و میوه تلخ فتنه به ارمغان خواهد آورد. در این صورت، بر مؤمن راستین است که تنفر و انزجار خویش را با ملامت و سرزنش منافق فتنهگر، اعلام نماید؛ چنانکه امام على علیهالسلام به این شیوه عمل مىکرد. در ذیل، به دو نمونه از این برخوردها اشاره مىشود:
1. مشاجرهاى بین امام على علیهالسلام و عثمان درگرفت. پسر اخنس که یکى از فتنهگران بود به عثمان گفت: «من او را کفایت مىکنم.» آن حضرت خطاب به مغیره فرمود: اى فرزند لعنتشده دمبریده و درخت بىشاخ و برگ و ریشه، تو مرا کفایت مىکنى؟ به خدا سوگند، کسى را که تو یاور باشى، خدایش نیرومند نگرداند و آن کسى را که تو دست گیرى، بر جاى نمىماند. از نزد ما بیرون رو، خدا خیر را از تو دور سازد. پس هر چه خواهى تلاش کن، خداوند تو را باقى نگذارد اگر از آنچه مىتوانى انجام ندهى.»50
2. امام على علیهالسلام در نامهاى خطاب به معاویه که سرسلسله حزب نفاق و گروه فتنهگر بود، وى را مورد سرزنش قرار داده، چنین شلاق ملامت را بر او وارد مىسازد: «اى معاویه، از این کار دست بکش و آماده حساب باش و مهیاى حوادثى که به سراغت مىآید. به گمراهان فرومایه گوش مسپار. اگر چنین نکنى، به تو اعلام مىدارم که در غفلتزدگى قرار گرفتهاى. همانا تو نازپروردهاى هستى که شیطان بر تو حکومت مىکند و با تو، به آرزوهایش مىرسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جریان دارد. اى معاویه، بگو تا بدانم که شما امویان از چه زمانى، بىهیچ سابقه درخشان و شرافت نمایانى، سیاستمداران ملت و رهبران انقلاب این امت شدهاید؟ بگذرید از آن پیشینهها که نگونبختى مىآورد و باید به خدا پناه برد و من هشدارت مىدهم که همچنان در کژراهه فریب آرزو با دوچهره، راه گذشته را پى گیرى.»51
5. استفاده از سیاست احتیاط در مقابل فتنهگران
از دیگر شیوههاى مبارزه با نفاق و فتنهگرى، سیاست احتیاط است؛ بدین معنا که ما همواره در رابطه با فتنهگران و منافقان، اصل احتیاط را رعایت کرده، مواظب آنان باشیم. ضمن زیرنظر گرفتن کارهایشان، از آنان حذر نماییم. حسن ظن بر عملکرد آنان حاکم نسازیم و از ظاهرسازى این گروه و زبان چاپلوسانه آنها در اشتباه نیفتیم و متوجه این نکته باشیم که آنان همانند مار زخمى منتظر فرصتند تا زهر خویش را در پیکره جامعه اسلامى تزریق نمایند. رعایت سیاست احتیاط مىتواند خنثاکننده بسیارى از توطئههاى منافقان و فتنهگران باشد. قرآن نیز این سیاست را مورد تأکید قرار داده و مىفرماید: «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ»(منافقون: 4)؛ منافقان دشمن هستند، از ایشان بر حذر باش. خدا ایشان را بکشد. چقدر از حق روى گردانند. بعضى از مفسّران در ذیل این قسمت از آیه فرمودهاند: «در حقیقت، دشمن تو و مؤمنان مىباشند (هُمُ العَدوُّ)، پس احتیاط و دورى از ایشان به اینکه آنها را بر سرّ و راز خود آگاه کن (فَاحذَرهُم).» و برخى اینگونه تفسیر نمودهاند: «ایشان دشمنان کاملند تو را و همه مؤمنان را، پس حذر کن از مکر ایشان و به ظاهر حال ایشان ایمن مباش.» و امام على علیهالسلام درباره لزوم رعایت حذر و احتیاط در رابطه با اهل نفاق و دشمنان مکار و فتنهگر، سفارش مىکند: «از دشمن مخفى (مانند منافقان) بیش از دشمن آشکار بر حذر باش.»52
نتیجهگیرى
در این پژوهش، ویژگىهاى افراد داخلى جامعه اسلامى که به گروههاى در تقابل با فتنه تقسیم مىشوند و راههاى تقویت و ایمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران ارائه شد؛ از جمله: تقوا که هم در قرآن کریم و هم در نهجالبلاغه به آن تأکید فراوان شده و از بهترین راههاى برونرفت جامعه اسلامى از فتنههاست؛ تمسّک به قرآن که بهترین هدایتگر در گمراهىها و تاریکىهاى فتنهانگیز است؛ پیروى از اهلبیت علیهمالسلامبه عنوان راه ورود به قرآن و فهم آن؛ بصیرت و هشیارى که یکى از راههاى نجات است؛ پیروى از رهبران خردمند به عنوان یکى از راههاى نجات از فتنه؛ پرهیز از مستىهاى نعمت که خود باعث طغیان جامعه مىشود؛ و عدم ورود ناآگاهانه در فتنهها که با فریب و تبلیغات دشمن انجام مىشود.
همچنین نحوه تضعیف موقعیت فتنهگران در جامعه اسلامى نیز بیان شد؛ از جمله:
1. تذکرات روشنگرانه که از اغفال مردم با تبلیغات دشمن جلوگیرى شود؛
2. افشاى چهره نفاق براى شناختهشدن ماهیت فتنه و نفاق؛
3. ترک رابطه با افراد فتنهگر؛
4. ملامت و سرزنش فتنهگران؛
5. استفاده از سیاست احتیاط در مقابل فتنهگران و عدم حسن ظن به عملکرد آنها و تلاش براى فریب نخوردن در برابر ظاهرسازى آنان.
... منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، مشهور، 1379.
ـ آقابخشى، على و مینو افشارىراد، فرهنگ علوم سیاسى، تهران، چاپار، 1379.
ـ ابناثیر، عزالدین على، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى، 1371.
ـ انورى، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، 1381.
ـ تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1366.
ـ جعفرى، محمدتقى، شرح و تفسیر نهجالبلاغه، چ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376.
ـ حلّى، ابنادریس، السرائر، چ دوم، قم، جامعه مدرسین، 1411ق.
ـ دینورى، ابنقتیه، امامت و سیاست، ترجمه سیدناصر طباطبائى، تهران، ققنوس، 1380.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمد، مفردات الفاظالقرآن، دمشق، دارالعلم، 1412ق.
ـ شهرانى، میرزاابوالحسن، دائرهالمعارف قرآن، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1389ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبیان، ترجمه مترجمان، تهران، فراهانى، 1360.
ـ عمید، حسن، فرهنگ فارسى عمید، بىجا، بىنا، 1362.
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، العین، چ دوم، بىجا، دارالهجره، 1410ق.
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، چ چهاردهم، قم، قائم آلمحمد، 1387.
ـ گلپایگانى، محمدوحید، تاریخ فخرى، چ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
ـ مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلماتالقرآن، بىجا، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368.
ـ مطهّرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على علیهالسلام، چ چهاردهم، تهران، صدرا، 1372.
ـ مکارم شیرازى، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1383.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، چهل حدیث، چ یازدهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، بىتا.
* استادیار گروه قرآن و حدیث دانشگاه اراک.
** کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه اراک. دریافت: 23/2/90 ـ پذیرش: 16/6/90.
1ـ خلیلبن احمد فراهیدى، العین، ص 127.
2ـ حسینبن محمد راغب اصفهانى، المفردات، ص 623.
3ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، ص 24.
4ـ همان.
5ـ میرزا ابوالحسن شهرانى، دائرهالمعارف قرآن.
6ـ حسن عمید، فرهنگ فارسى عمید، حرف «فاء».
7ـ حسن انورى، فرهنگ بزرگ سخن، ج 6، ص 5263.
8ـ على آقابخشى و مینو افشارىراد، فرهنگ علوم سیاسى، ص 296.
9ـ مرتضى مطهّرى، جاذبه و دافعه على علیهالسلام، ص 166.
10ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 104، ص 193.
11ـ محمدتقى جعفرى، شرح و تفسیر نهجالبلاغه، ج 9، خ 38، ص 202.
12ـ همان، ص 200.
13ـ همان، ص 201.
14ـ همان.
15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 225.
16ـ محمدتقى جعفرى، همان، ج 9، ص 202.
17ـ همان، خ 238، ص 475.
18ـ ابن قتیبه دینورى، امامت و سیاست، ترجمه سیدناصر طباطبایى، ص 124.
19ـ محمدوحید گلپایگانى، تاریخ فخرى، ص 118.
20ـ ابنقتیبه دینورى، همان، ص 124.
21ـ نهجالبلاغه، خ 50، ص 103.
22ـ عبدالواحدبن محمد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 306.
23ـ همان، ج 1، ص 351.
24ـ نهجالبلاغه، خ 183، ص 353.
25ـ همان، خ 16، ص 59.
26ـ همان، خ 183، ص 353.
27ـ همان، خ 176، ص 333.
28ـ همان، خ 189، ص 414.
29ـ همان، خ 75، ص 125.
30ـ همان، خ 154، ص 285.
31ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 4، ص 114.
32ـ نهجالبلاغه، خ 5، ص 51.
33ـ ابنادریس الحلى، السرائر، ص 679.
34ـ نهجالبلاغه، خ 239، ص 475.
35ـ همان، خ 87، ص 149.
36ـ همان، خ 151، ص 279.
37ـ همان، خ 93، ص 173.
38ـ همان، نامه 1، ص 481.
39ـ ابن قتیبه دینورى، همان، ص 159.
40ـ نهجالبلاغه، خ 25، ص 73.
41ـ همان، خ 173، ص 329.
42ـ همان، خ 151، ص 277.
43ـ امام خمینى، چهل حدیث، ص 120.
44ـ نهجالبلاغه، خ 151، ص 279.
45ـ همان، حکمت 31، ص 629.
46ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 184.
47ـ محمدتقى جعفرى، همان، ص 285، خ 137.
48ـ ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 15، ص 150.
49ـ عزالدین على ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، ج 7، ص 342.
50ـ نهجالبلاغه، خ 135، ص 255.
51ـ همان، نامه 10، ص 491.
52ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ترجمه مترجمان، ج 25، ص 39.